گزارش بزرگداشت سالگشت حماسه سیاهکل در ونکوور-کانادا



اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۲ اسفند ۱٣٨٨ -  ٣ مارس ۲۰۱۰


به همت فعالین سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در و نکوور کانادا برنامه بزرگداشت سالگشت حماسه سیاهکل در روز شنبه ۱٣ فوریه ۲۰۱۰ از ساعت ۷ شب تا ۱ صبح برگزار شد. قبل از شروع برنامه، پخش آهنگ ها و آواز های عاشیق های آذربایجانی که برخی از آنها در ارتباط با چریکهای فدایی خلق و مبارزات آنها بود، فضایی بس زیبا بر سالن چیره کرده بود.

در ابتدای برنامه یکی از مسولین ضمن خوش آمد گویی به شرکت کننده گان در برنامه مختصری در مورد حماسه سیاهکل و ضرورت برگزاری چنین برنامه هایی را در سالگشت این واقعه بزرگ تاریخ معاصر ایران، بیان داشت و از شرکت کننده گان تقاضا نمود برای پاسداشت یاد گرامی آن رفقای ارزنده یک دقیقه دست بزنند.

در این برنامه شش نفر بترتیب زیر سخنانی کوتاه در ارتباط با حماسه سیاهکل، کشتار رژیم اسلامی در سالهای ۶۰ وقایع اخیر ایراد کردند

نخستین سخنران از خاطرات تلخ و درد آور خود و خانواده اش بخصوص مادرش بعد از دستگیری و اعدام برادرش در سال ۶۰ گفت و اشعاری که در این رابطه و کشتارهای رژیم اسلامی در سالهای ۶۰، سروده بود را خواند که با استقبال شرکت کننده گان روبرو گشت

دومین سخنران از تاثیر حماسه سیاهکل و راه و روش مبارزه اش بر جوانانی که در پی مبارزه ای مشابه بودند گفت و با استناد به اسناد ساواک که در کتاب سازمان چریکهای فدایی خلق از نخستین کنش تا بهمن ۱٣۵۷آمده است ، به عظیم بودن حرکت سیاهکل و ترس و زبونی باصطلاح پنجمین ارتش بزرگ جهان سخن گفت و نشان داد که گرچه رژیم جنایتکار اسلامی برای مخدوش کردن مبارز چریک های فدایی این کتاب را با برچین کردن اسناد ساواک به چاپ رسانده ولی همین اسناد هم گواه بزرگی و اثر بخش بودن حماسه سیاهکل می باشد.

سومین سخنران از خاطراتش در ارتباط با حماسه سیاهکل و عملکرد و اثرات مبارزات چریکهای فدایی خلق در جامعه قبل و بعد از قیام ۵۷ و اثرات مخرب بخش اکثریت بر میارزات مردم ایران گفت و با خواندن سرود های سازمان که با همصدایی شرکت کننده گان روبرو شد، شور و شوقی را بر سالن برنامه افکند

چهارمین سخنران که از کارگران آگاه و پیشرو چاپ بود، خاطراتش را در پی حماسه سیاهکل و اثرات آن در میان کارگران صنعت چاپ بیان کرد.

پنجمین سخنران به روند مبارزه مردم ایران از مشروطیت تابه کنون پرداخت و بر ایده "فراموش مکن" مبارزان تاکید کرد

آخرین سخنران نظراتش را درباره حماسه سیاهکل و جنبش اخیر مردم ایران، ایراد کرد

بعد از اتمام سخنرانی، نوبت صرف شام توام با پخش سرود ها و آهنگ های انقلابی و محلی رسید. برنامه بزرگداشت با رقص های محلی و قومی به پایان رسید. در این برنامه نزدیک به ۹۰ نفر شرکت کرده بودند.


نوشته های زیر در بر گیرنده متن سخنران دوم، سوم، و پنجم است.


متن نوشته سخنران دوم:


سیاهکل؛ نماد مبارزه ای راستین



تاریخ مبارزاتی هر جامعه ای همراه هست با راه و روش مبارزاتی متفاوت تحت سازمان، گروه و حزب و یا رهبرانی. هر کدام از این راه و روش ها راستی ها و کژی های مختص خود را دارا است. در ایران، حرکت سیاهکل، اما، از مختصاتی کاملا متفاوت با حرکات و جنبش ها دیگر داشت که در لایه لایه های جامعه ایران بسهولت نفوذ کرد و در قلبها و اندیشه ها جایگزین شد. رستاخیز سیاهکل و رهروان آن از سه اصل، نوآوری و شکست جو خفقان و خمودی، یکی بودن حرف و عمل، و ایستاده گی و نسلیم ناپذیری در مقابل دشمن، جان گرفت و رشد کرد. دل سپاری به این سه اصل بود که حرکت سیاهکل را در تاریخ مبارزاتی کشورمان متمایز با دیگر حرکات کرد و راه و روش مبارزه را به مبارزان آموخت. به کسانی که با دادگاه گروه فلسطین راه مبارزه راستین با رژیم دیکتاتوری شاه را یافتند و در پی رفتن به فلسطین و دریافت تجربه و بازگشت و شروع مبارزه در داخل را داشتند، آموخت که چگونه میتوان مبارزه راستین را در همین خاک، گرچه توام با افتان و خیزان همراه باشد، شروع کرد و به پیش برد و شرط آن دلباختگی به ستم شده گان و استثمار شده گان هست و بس. سیاهکل بسیار زود تر از آنچه که دوست و دشمن تصور میکرد در پهنای سرزمینمان جای گرفت و راهی ادبیات مردمی شد چه زمانی که خلق لر به زمزمه "دایه دایه" میپرداخنتد و نام رفقا کتیرایی و کریمی و اعظمی را میبردند، چه زمانی که عاشیق های آذربایجان نام رفثا نابدل، صمد و بهروز را در آهنگ و شعرهایشان میاوردند و چه آنجاییکه که قالیبافان ترکمن از فدایی میگفتند و شعر میخواندند. کمتر ادبیات و هنر بالنده ای وجود داشت که نشانی از عزم و اراده فداییان در رهایی ستمکشان از ستمگران نداشته باشد. اشعارآفتابکاران، رود، زندانی، میهن، ارغوان ها هنوز که هنوز هست ورد زبان مبارزان هست و همانند آن تابکنون سراییده نشده. کار بدانجاکشیده که ارتجاع اسلامی با تمامی کینه ذاتی و ددمنشانه اش نسبت به فداییان، برای جذب مردم به خود سرود آفتابکاران را به سرقت برد. در جنبش کنونی مردم آنچه که بوضوح اشکار هست نبود سازمان و نشکیلاتی است که سه اصل فداییان را دارا بوده و جنبش را بسر منزل مقصود برساند و امروزه شاهدیم که چگونه مبارزه کنونی مردم ایران بخصوص آزاده زنان میهنمان توسط بخشی از ارتجاع و اعواملش به هرز میرود.

سیاهکل نماد مبارزه ای راستین بود. مبارزه ای که پشت ارتجاع را لرزاند و خواب ابرقدرتی اش را از چشمانش ربود. ٣٨ سال بعد از حماسه سیاهکل شاهدیم که چگونه ارتجاع از عزم رهایی خلق توسط فداییان در هراس هست و برای وارونه جلوه دادن مبارزات فداییان دست به هجونامه ای تحت "چریک های فدایی خلق از نحستین کنشها تا بهمن ۱٣۵۷" زده که بخیال خام خود آنها را بی اعتیار سازد غافل از آنکه با چاپ دستچین شده اسناد ومدارک ساواک که در معامله مطهری-بازرگان به نیابت از خمینی با مقدم رییس ساواک شد و در اختیار آنها قراد گرفت، عظمت و شکوه حماسه سیاهکل و زبونی و حقارت دیکتاتوری شاه و ارتش مجهز او را نشان میدهد. بگذارید بخشی از این کتاب را مرور کنیم.

در صفحه ۱۹۱ آمده:" هوشنگ نیری و جلیل انفرادی جاده را تحت مراقبت قرار دادند و هادی بنده خدا نیز رهسپار روستای مورد نظر شد. این بار او یک اسلحه شش تیر نیز با خود همراه داشت" در ارتباط با همین موضوع ، فرمانده گروهان ژاندارمری در تلفنگرامی برای موجه جلوه دادن ترس و وحشت نیروی سرکوبگر ژاندارمری ادعا میکند که "یک نفر از مظنونین را دستگیر کرد نموده اند.......ضمنا یک قبضه اسلحه کلت و یک قبضه گاز پیستول ساخت آلمان و تعداد ۵۴ تیر فشنگ....و تعداد ۱۵ فشنگ اسلحه گاز پیستول بدست آمده هست. رژیم تا بدندان مسلح که تنها با ۹ رزمنده راستین و با اندکی سلاح مواجه شده به هذیان افتاده و حرف های مسخره گروهبان ژندارمری را با آب و تاب مخابره میکند. بعنوان مثال در صفحه ۱۹۶از قول گروهبان دوم آقا کوچکی آمده "سه نفر که هر سه نفر اسلحه کلت کمری در دست داشتند وارد شدند و بطرف من که از پشت میز بلند شده و غافلگیر شده بودم، شلیک کردند و هر سه با هم شلیک میکردند و من رفتم که کلت را از دست یکی از آنها بگیرم مرا انداختند زمین و لوله کلت را به گیجگاه سمت چپ من گذاشتند و من سرم را تکان دادم ولی آنان شلیک کردند بعد رفتند از دفتر بیرون و من افتاده بودم روی زمین موقعی که خون از گیجگاه من بیرون آمد آنها فکر کردند من مرده ام مرا گذاشتند و رفتند البته قبل از اینکه مرا بزمین بیندازند چهار تیر خورده بودم که دو تا به شانه سمت راست من خورده بود و یکی به شکم من خورد که سطحی بود و یکی هم به شقیقه ام زدند..بعد از این که سی ثانیه از رفتن آنها گذشت من بهوش آمده و بطرف پایین پاسگاه رفتم که اسلحه بردارم یکنفر از همان ها دو قبضه تفنگ ام-۱ در دستش بود که جلوی پاسگاه داشت میرفت و من یک قبضه را از او گرفتم و با همان اسلحه با قنداق تفنگ زدم و او را انداختم بیرون" این مزخرفات که حتی در فیلم های مبتذل هالیودی هم نظیرش پیدا نمیشود توسط رژیم شاه، اسلامی و نادری نویسنده این کتاب برای بهیچ شمردن فداییان و حماسه سیاهکل مورد استفاده قرار میگیرد. هذیان های بیمار گونه این جانیان بدینجا ختم نمیشود. اوج درمانده گی پنجمین ارتش بزرگ جهان و بزرگترین ارتش خاورمیانه بدانجا کشیده میشود که شهربانی استان گیلان (قسمت اطلاعات) وفرمانده اعزامی برای عملیات از ژندارمری کل کشور در مورد یک واقعه ۲ تعریف جداگانه و اغراق آمیز میدهند. اولی در صفحه ۲۰٣ ادعا میکند که سه نفر خرابکار که "یک قبضه مسلسل و دو نارنجک و سه قبضه کلت و کادر کمری" همراه داشتند برای اخذ آذوقه به ده کلاستون مراجعه کرده که توسط مردم دستگیر شده اند. و دومی در صفحه ۲۰۶ و ۲ روز قبل این دستگیری به او وحی میشود که "سه نفر متهمین دستگیر شده دارای یک قبضه مسلسل، سه قبضه اسلحه کمری...دوقبضه نارنجک یک عدد دوربین چشمی، دو عدد قطب نما و ۱۹۶ تیر فشنگ های مختلف میباشند" و " یکی {دیگر} از آنان در اثر اصابت گلوله مجروح و با استفاده از تاریکی هوا و مه شدید سه عدد کوله پشتی همراه ود را که محتوی مقداری ملبوس و مواد خوراکی و دو پوند مواد منفجره تی-ان-تی و جند عد چاشنی الکتریکی و وسایل خواب و مقداری جزوات چاپی و دست نویس بوده باقی گذارده و متواری میشود" . این در حالی است که سخنگوهای هر دو رژیم جنایتکار ادعا میکنند که ترس و سردر گمی بر فداییان چیره گشته بود و آنها اسلحه ها را بدون فشنگ از پاسگاه سیاهکل برمیدارند. حال آن ۱۹۶ فشنگ (انهم مختلف) از کجا میاید و چرا مواد منفجره را با "پوند" اندازه میگیرند و چگونه در ٣ کوله پشتی اینهمه تجهیزات جایی میگیرد و اگر آنها مواد خوراکی داشتند چرا برای دریافت آذوقه به خانه کوه نشینان میروند معلوم نیست. آیا رژیم دیکتاتوری به هراس و دست پاچگی افتاده بود ویا مبارزان سیاهکل که اینک بعد از ٣٨ سال حامیان و مزدورانش همچون نادری دست به انتشار این مزخرفات برای بی ارزش کردن حماسه سیاهکل، میزنند؟ آیا منطقی تیست که به پذیریم که رژیم از وحشت خیزش مردم و در پیش گرفتن راه و رسم مبارزه فداییان برای برچیدن بساط حکومت جهل و جنونش دست به انتشار چنین کتابی دست زده؟ بیجهت نیست که این فرزند خلف رژیم شاه، چنین مطالبات حتی مسالمت آمیز مردم را بخاک و خون میکشاند. هر دو رژیم از وحشت مردم با نیرو و تجهیزات سرکوب عظیم وارد میدان میشود. بد نیست برای نشان دادن هراس و وحشت رژیم شاه و یاوه گویان دستگاه آدمخواران اسلامی نظیر نادری به نیرو و تجیهزاتی که توسط دستور شاه برای "قلع و قمع" مبارزان سیاهکل کسیل شده بود نگاهی بیاندازیم
۱. سه فروند هلی کوپتر

۲. دو افسر و هشتاد نفر افراد کارآزموده

٣. ده تلگرافچی و ۲۷ دستگاه بی سیم

۴. پنج قبضه نارنچک انداز با مهمات مربوطه

۵. بیست نارنچک انداز اشگ آور

۶. دو قبضه مسلسل سنگین کالیبر ۵۰

۷. یک قبضه توپ سیک

بعلاوه هنگ ژاندارمری گیلان

وحشت دشمن از مبارزان راستین آنجا بیشتر تمود پیدا میکند که شاه توسط اویسی پیام میفرستد که چنانچه نیروهای سرکوبگر با تمامی اینهمه افراد و تجهیزات نتوانند مبارزان سیاهکل را هر چه زودتر دستگیر یا بکشند، فرماندهان با دادگاه زمان جنگ روبرو خواهند شد. برای نشان دادن عظمت حماسه سیاهکل و زبونی رژیم کافی هست که در انتها سخنان شاه جلاد را به اویسی در هنگام گزارش پایان عملیات که ۱۹ روز طول کشید را بیاوریم.

در صفحه ۲۱۷ میخوانیم که شاه به اویسی میگوید که " چطور این عده کم اینهمه تلفات به ما وارد کردند. ایا موقعیت آنها بهتر بوده یا سرکوبی میکردند و یا عافلگیر میکردند؟" حال این سخنان شاه را با یاوه های سخنگوی سازمان امنیت رژیم جهل و جنون اسلامی یعنی "محمود نادری" را مقایسه کنید که در تمامی کتاب از ترس، سردر گمی، بی اثر بودن و بی ارزش یودن حماسه سیاهکل و مبارزان فدایی میگوید و از درست بودن و با اثر بودن "مبارزات" خمینی (که همانا قبول شروط دول امپریالیستی برای سرکوب نیروهای کمونیست و ضد سرمایه داری در قبال بقدرت رسیدن او و برپایی رژیم وحشت و حنون اسلامی).

در انتها بد نیست مقایسه ای شود از مبارزه راستین با دشمن با مبارزه "مسالمت آمیز و اصلاح طلبانه" که مادام برای جنبش کنونی مردم ایران تبلیغ و ترویج میشود. اثر گذاری و به بن بست کشاندن دشمن یا قبول سروری دشمن با دریافت جیره ای نا چیز از او. باشد که مردم آگاه ایران تفاوت بنیادی این دو روش مبارزه را حلاجی کرده و با در پیش گرفتن روش درست و اثر گذار و ترد تمامی نیمه راهان و دشمن به لباس دوست آمده، جنبش آزادیخواهانه کنونی را به سر منزل مقصود برسانند.


متن نوشته سخنران سوم:


به یاد ۱۹ بهمن ۴۹

سازمان چریکهای فدائی خلق ایران ، که همچون ستاره در شبهای تیره و تار سال های دیکتاتوری رژیم وابسته به امپریالیسم شاه ، درآسمان ایران درخشید و خیلی زود توجه مردم سمتدیده را به خود جلب نمود.
سازمان چریکهای فدایی خلق آغاز مبارزه مسلحانه بر علیه رژیم شاه ، رژیمی که تا دندان مسلح و وابسته به امپریالیسم امریکا بود را در بهمن ۴۹ آغازکردند .

رژیم شاه که بعد از کودتای ۳۲ با سرکوب و اعدام رهبران جبهه ملی و گروه نظامی حزب توده و با ایجاد ساواک آنچنان سرکوب و رعب و وحشتی را در میان مردم ایجاد کرده بود که مردم در خانه های خود هم احساس امنیت را از دست داده بودند و میگفتند " دیوار موش دارد موشم گوش دارد" ، جرقه امید و شادی را در نسل من که در شرایط دیکتاتوری شاه و نبود هیچ جریان انقلابی و عدالتخواه زندگی میکرد ایجاد کرد .
سازمان چریکهای فدائی خلق ایران در طی سالهای ۴۹ تا ۵۷ با نشان دادن ازجان گذشتگی در مبارزات سیاسی - نظامی و در زیر شکنجهای ددمنشانه ساواک و در میدانهای تیر رژیم جنایتکار سلطنتی و با اعتقاد راسخ به زحمتکشان و طبقه محروم جامعه   براستی در قلب   توده ها جا گرفت.
به واقع تکرار شعارهای چریکهای فدائی خلق در جریان مبارزات مردمی در سالهای ۵۶ و ۵۷ ، خود از اقبال وسیع توده ها از این سازمان خبر می داد و نشان می داد که در تمامی این سال ها توده ها ، مبارزه ای که چریکهای فدائی آغاز کرده بودند را دنبال نموده و آن مبارزین راستین را در قلب بزرگ خود جای داده بودند.
پس از قیام بهمن نیز همگان شاهد وسعت و ابعاد باور نکردنی طرفداری کارگران و زحمتکشان در اقصی نقاط ایران از این سازمان بودند.
اما براستی بعد از اینهمه مبارزه چطور میشود که رهبری قیام توده را فرد آخوندی مثل   خمینی میگرد؟.
درینجا جا دارد که به کم کاری این رفقا در کار توده ای و برخورد به قوانین ارتجاعی اسلام در تمامی ان سالها و بویژه    در سالهای ۵۶-۵۷ که رهبری آخوند خمینی بر جنبش مردم آشکار بود را   به عنوان یکی از عوامل مهم روی کار آمدن این رژیم بر شمرد   .
همانطور که میدانید خمینی در سال ۴۲ با ارتجاعی ترین انتقاد به رژیم شاه از جمله    اعتراض به " دادن حق رای به زنان " به تبعید فرستاده شد . این آخوند بیسواد و احمقی که بارها از رژیم شاه تقاضا کرده بود که " شرایطی را فراهم کنید که من به ایران بر گردم" و در تمامی این سالها هرگز هیچ برخورد رادیکال که نشان از دموکرات بودن این موجود باشد و یا بیانی داشته باشد که نشان از طرفداری وی از زحمتکشان باشد وجود نداشته و تنها مسله روشن این بود که بازاریان حمایت کنندگان او بودند .

با کمال تاسف نه در طی سالهای بعد از ۱۳۴۲ و نه حتا زمانی که معلوم بود وی " ولی" مردم خواهد بود به این قوانین ارتجاعی و به این رهبر ارتجا برخورد روشن و افشگارانه نشد . ما برخورد عمیق و افشا کننده در رابطه با او و نظرات به غایت عقب مانده و ضد زن و ضد بشر اسلام را در ان سالهای بعد از ۴۲ و مخسوسان سالهای ۶۵-۵۷ در جنبش رادیکال و چپ نمیبینیم یا بسیار ضعیف میبینیم .

در شرایطی که در هر کوچه و خیابان مسجدی و آخوندی بود که در عروسی و عزای مردم حضور داشت ' مبارزه با امپریالیسم آنچنان عمده شده بود که مبارزه با ارتجا ع فراموش شده بود.
البته سازمان چریکهای فدایی خلق درسال ۵۶ و ۵۷ با نیروی عظیم هواداران از جوانان، دانشجویان و زحمتکشان روبرو شد که به چند دلیل که در زیرمیشمارم توان برخورد انقلابی که لازمه ان شرایط و جلوگیری از روی کارآمدن رژیم ارتجاعی خمینی باشد را نداشت.
به دلیل ضربات سهمناک ۵۵ -۵۴ و نابودی بسیاری از رهبران و کادرهای سازمان ، جدایی گروهی از کادرها از سازمان که گروه نوید را تشکیل دادند و بعد به حزب توده پیوستند ، و جدایی افرادی که از کادرهای سازمان بوده و با اعلام اینکه ما مبارزه چریکی را قبول نداریم درست در سال ۵۷   یعنی در شرایط قیام مردم از زندانها آزاد شدند از سازمان جدا شده( در شرایطی که زحمتکشان به نیروهای احتیاج داشتند که ارتجایت خمینی و امثاله او و ارتجایت جمهوری از نوع اسلام را روشن کرده و تلاشی کنند که جلوی روی کار آمدن این رژیم جنایادکار را هر چه میتوانند به حداقل برسانند) و دست به تشکیل سازمان راه کارگر زدند.
سازمان فدایی با هواداری هزاران نفر توان سازماندهی تشکیلاتی و   مبارزه تئوریک با پیره مردان توده ای   که سالها در شوروی تئوری چگونگی وابستگی به شوروی و دشمنی با امپریالیسم آنهم فقط از خواستگاه و منافع این دولت ، نه مبارزه با امپریالیسم از خواستگاه مردم محروم و زحمتکش کشور ما نداشته و در همان روزهای انقلاب بخشی از کسانیکه در رهبری سازمان در آمدند آنچنان شیفته کلمات توخالی خمینی مبنا بر " مرگ بر امریکا " افتادند که فراموش کردند اصل وجودی سازمان مبارزه با دیکتاتوری بود .

زمانی که بخشی از زنان برای مبارزه با امر ارتجاعی خمینی مبنا بر پوشش اسلامی و حجاب ، دست به اعتراض و راهپیمایی میزنند جریانهای رادیکال و چپ ما نه تنها در این مبارزه پیشرو نمیشوند بلکه از ان حمایت رسمی هم نمیکنند.صد البته که بسیاری از ان زنان هواداران   همین گروها   بودند . و یا زمانی که روزنامه های " پیغام امروز" و " آیندگان " را بستند و در حقیقت سرکوب آزادی بیان را آغاز کردند باز نیروهای رادیکال و چپ برخوردی را که که   باید برای پاستاری از شرایط بدست آماده از قیام تودهها و مبارزه برای آزادی بیان داشته باشند را نداشتند و بالاخره وقتی که رفقای فدایی را در ترکمن صحرا ، با قامت ایستاده بعد از شکنجهای بسیار در برابر جوخه های اعدام قرار میدهند آنچنان که باید مبارزه و افشا گری میشد نشد چراکه نباید در مقابل " رهبری که مبارزه با امپریالیسم میکند ایستاد و آنرا ضعیف کرد" . معلوم نبود ان مبارزه که در کشتار مردم زحمتکش ما و ایجاد قوانین ضد زن و ضد بشر   اسلامی نمود پیدا میکرد کجا بود و یا این ره گم   کردگان در کدام گودال سیاه ، سیاه تر از قوانین شریعت اسلام دنبالش بودند.
البته در سال ۵۹ ، ۲ سال بعد از انقلاب ، بخشی از سازمان به دلیل ضد انقلاب دیدن رژیم ( سازمان اقلیت ) و گروهی با حمایت تمام و کامل از رژیم اسلامی ( سازمان اکثریت) از سازمان چریکهای فدایی خلق بوجود میاید .

بعد از خرداد ۶۰ که مبارزه نیروهای سرنگونی طلب رژیم وسعت عمومی تر و علنی تر پیدا کرد و رژیم با دستگیری وکشتارهای وحشیانه به سرکوب جوانان و زحمتکشان پرداخت رهبری سازمان اکثریت و حزب توده با همکاری با رژیم پرداخته و رهبری و کادرهای اقلیت و گروه های دیگر سرنگونی طلب را ضد انقلاب خوانده و تقاضای مجازات آنان را در بیدادگاهای رژیم کردند .
رژیم بیش از ۳۰ سال هست که با کشتار و سرکوب مردم زحمتکش و قوانین ضد بشر و ضد زن خود بر مردم ما حاکم هست ورهبری نیروهای مخالف رژیم حداقل ۲۸سال هست که در خارج کشور زندگی میکنند ولی بعد از اینهمه سال ما میبینیم با آغاز مبارزات مردم در داخل   دوباره بخشی از همین به اصتلاح نیروها و افراد اپوزیسیون بجای برخورد و افشا ، اصلاح طلبان و بنیان فکری انان و هدایت و رهبری رادیکالیسم که خواهان سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی باشند به حمایت و پشتیبانی از کسانی که در دهه ۶۰ سردمداران رژیم بوده و در کشتارهای دهه ۶۰ دستشان به خون تمام زنان و مردان مبارز و زحمتکش ما آلوده هست زده ، کسانی که تا بامروز ازمهرهای ایدولوژیک این رژیم بوده و هرگز از جنایات خود و رژیم چیزی نگفته و حتا همین امروز هم از کلیت رژیم حمایت کرده و میکنند امثال ، موسوی، کروبی، سروش،و گنجی و ... .
اینان دوباره مبارزات بحق مردم را به کج راه دیگری میبرند ، همانگونه که در زمان خاتمی بردند ، ما دیدیم که چگونه جوانان ، دانشجویان و مردم زحمتکش ما را به امید رسیدن به آزادی و دموکراسی به میدان مبارزه کشانده و آنان را در زندانها و سیاهچالهای رژیم رهاکرداند . راستی هنوز انانی که از این بخش از جانیان رژیم اسلامی حمایت میکنند و خاک به چشم مردم میپاشند دارای توهم هستند؟ و یا هنوز به آگاهی ارتجائیات این دیدگاه و ضد بشر بودن این قوانین نرسیده اند؟ و یا نمیدانند این دعوای خانوادگی بر سر چاپیدن ثروت مردم زحمتکش انجام میگیرد و هیچ ربطی به مبارزات و خواستهای بحق مردم ما که همان ، آزادی، دموکراسی و عدالت اجتماعی هست ربطی ندارد؟. و یا میداند و منافعی از این حمایت و بکجراه کشاندن مبارزات مردم دارند.

جا دارد نیروهای انقلابی و اپوسیسیون رژیم به این قوانین برخورد عمیقتر وهمهجانبه تری کرده ، این نظرات ارتجاعی را افشا کرده و منافع گروه ها و افرادی که از اصلاح طلبی حمایت میکنند را ریشه ای تر روشن و افشا نمایند تا مردم بتوانند رهبران را ستین خود را که برای خواستهای واقعی آنان مبارزه میکند را   در میان این بازار مکاره پیدا نمایند و مبارزه عدالتخواهانه راعمق بیشتری ببخشند .

به امید پیروزی مردم زحمتکش مان ، زنان و مردان مبارزمان به آزادی برابری و عدالت اجتماعی
سیمین


متن نوشته سخنران پنجم:


فراموش مکن

همانطور که خودتان میدانید، ما با انتخاباتی که امسال در ایران عزیزمان رخ داد، به اصطلاح دیگر آن پرده افتاد و همه چیز آشکار شد به همین خاطر، من این نوشته را بصورت پرده نوشته ام

پرده اول:

اطلاعیه فعالین سازمان چریکهای فدایی خلق ایران-ونکور را به مناسبت ۱۹ بهمن، سی هشتمین سالروز سیاهکل و تولد سازمان را در روزنامه های محلی میبینم که قرار است روز شنبه ۱٣ فوریه ۲۰۱۰ از ساعت ۷ تا ۱ شب، جشنی بهمین مناسبت برگزار شود. شب آخر هفته، ۷ تا ۱ شب، دیسکو، رقص، بزن و بکوب و شام، همه همه رایگان. عجب، راستش را بخواهید خنده ام میگیرد. چکار کنم، دست خودم نیست. خودتان تصور کنید، ۱۹ بهمن ۱٣۴۹، سیاهکل، چریک، تفنگ، مسلسل، سرباز، گروهبان، پاسگاه ژاندارمری و سوز و سرمای زمستان و ش.ر و فضای آن روز و بعد حال و هوای امروز، رقص و شادی و شام، آن هم همه مجانی. همه اینها بیک طرف و تقاضای دوست عزیزم صادق یک طرف دیگر، که شامل، اگر توانستی و یا تمایل داشتی، بیا یک صحبتی بکن و یا نوشته ای بخوان، و من اتوماتیک وار جوتب میدهم، آخه صادق جان، متن اطلاعیه را نگاه کن، این جماعتی که به این مراسم می ایند برای بزن و بکوب می آیند نه برای گوش دادن به نظرهای من و تو که یک مشت حرف های تکراری خواهد بود، آن هم راجع به بزن و بکش و بگیر و ببند، نه بزن و برقص. تازه اگر صحبتی و یا سخنرانی هم باشد، کسی گوش نخواهد کرد و پچ پچ که چه وقت این مراسم رسمی-روضه خوانی- تمام خواهد شد و بزن و بکوب شروع؟

پرده دوم:

به هر حال این مراسم برگزار میشود و بر من نوعی وحی نازل میشود که نه در اشتباه بودم. که این مردم، این جماعت که به این مراسم می آیند، تاپ تاپ قلبشان فقط برای لحظه های شاد و شادمانی نیست، بلکه آن قلبشان، اتاقی دارد با پنجره های بزرگ، رو به خاطره ها، آرمانها و یادمان آن انسانها که گذشتند از زندگی برای زندگی!

پرده سوم:

در بهار امسال، وقتی سرود، سر اومد زمستون، شکفته بهارونرا میشنوم، به خودی خود، سیاهکل، چریک، فدایی خلق، مقاومت، آرمان، شکنجه، مسلسل و از همه بالاتر ، گذشت، به خاطرم میآید، فکر میکنم که همین لحظه است که چریکها به پاسگاه سیاهکل حمله کرده اند، تا سیاهکل از زاویه آن زمان فکر و قلبشان حماسه ای شود> حکاسه ای از تولد نوزادی شاد و پر از جنب و جوش و جست و خیز، تا سیاهکل حماسه ای شود، اط تصور شکستن و و حشت و هراس آن دستگاه عریض و طویل.

پرده چهارم:

هنوز خودکار در دستم هست و فکر میکنم که چه بنویسم و چه بگویم، که هر چه بگویم و هر چه بنویسم، کم گفته ام و کم نوشته ام از بزرگی آن عزیزان،کلیک، کلیک، چشمهایش، قلبم را می فشارد، نفسم میگیرد، گریه امانم نمی دهد، نه یکبار، نه دو بار، بلکه چندین و چند بار، کلیک، کلیک، میخواهم با چشمهایش رابطه بگیرم، با عمث چشمهایش، میخواهم بدانم چه میگذرد در آن لحظات در وجود آن دختر زیبا، انگار میخواهد با چشمهای باز، چیزی را به من بگوید، باز کلیک میکنم و دوباره چشمهایش را نگاه میکنم. صدایی به گوش میرسد: نترس، نترس، در چشمهایش، وقتی صدای نترس، نترس را می شنود، امید زنده بودن و زنده ماندن را میبینم در یک لحظه او دوبار صدای پسر جوان را می شنوم، صدای کاملا شوک شادمانی را، دیوس ها، دیوس ها، به چشمهای دختر نگاه میکنم، اسم این دختر زیبا چیست؟ نمی توانم و نمی خواهم باور کنم که این چشمهای دلربا بسته شوند. بار کلیک میکنم، همانطور که چشمان من باورشان نمیشود، چشکان او هم باورشان نمی شود که بهمن ساده گی بسته خواهند شد، به روی این دنیا، به روی آن زندگی کماکان زیبا،

همین الان هم که دارم می نویسم، باورم نمی شود، بغض نه فقط گلویم را، بلکه سراسر و جودم را فراگرفته است، با تمام حسم می خواهم چند خطی بنویسم، برای خاطراو بنویسم، برای خاطر خودم بنویسم و ............

پرده پنجم:

اکنون او فریادش خاموش است و این آخرین آخرین لحظه هاست که با چشمانش فریاد میزند که پیغام مرا به همه چشمهای بار برسان، فراموشم مکن، فراموشم مکن.

پرده ششم:

و من، امروز، آن چشمها را می بینم، آن چشمها را می شناسم، همان چشمهای آشنا و قدیمی مشروطه، چنگل، دهه بیست، سی، چهل، پنجاه، شصت، هفتاد و هشتاد را می گویم، همه آن چشمها، {شماهی ندا بودند که ندا می دادند: فراموشم مکن، فراموش مکن

شامل –ونکوور- فوریه ۲۰۱۰