چند سروده از ناصر کاخساز


ناصر کاخساز


• خرامان می آید
مرگ،
و دامن عشق
بر دست های باد
(از سروده بر باران) ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۵ اسفند ۱٣٨٨ -  ۶ مارس ۲۰۱۰


  ● بر باران

خرامان می آید
مرگ،
و دامن عشق
بر دست های باد

در آغوش عریان من
الهه ای بیدار می شود
جرعه ای شراب می نوشم
سکر مرگ خانه را پر می کند.
از دهلیز می گذرم
افق پشت من می ایستد
و عشق در هیات مرگ
جای نفس های مرا
بر باران
پاک می کند.
ن. کاخساز
۱۴.۵.۲۰۰۴


● و دیگر هیچ

قلعه‌ی شکسته، و خاطر‌ه‌ی درد
گوئی منم
بر بلندای کوه،
نگاه مبهم عشق
و رنگ تازه‌ی دشت
و شکفتن شادی در گیاه
پرنده ای با پای برهنه من
در ساحل راه می رود.

درخت
بر آب می‌شکند
- کودکان دریا با شاخه ها بازی می کنند-
نگاه آسوده‌ی شکوفه ها
و خیزش آرام بهار
زیر دامن موج.

کنار قلعه می ایستم
و در موج های آب می گذرم
حسی کهنه
با من می پیچد.
و حباب یک «آن»
دانش تلخ و تصور هستی را
به نیستی می برد.

جهان بر بال باد می گذرد
و پرنده‌ای با بال بسته
در تصویر وارونه‌ی آسمان
غرق می شود.

چهره ام در آب چین می‌خورد
و رخساره‌ی سالخورده‌ی عشق
که به لبخنده ای باز می شود
می‌شکند
عشق، عاطفه‌ی آگاه
در آستانه‌ی نیستی است
و زمان، استحاله‌ی واقعیت به خاطره
و دیگر هیچ

هیجدهم آوریل ۲۰۰۴


● هنوز

با جانی پر هراس
مبادا
جام بلور بر زمین افتد
از سنگ های خارا به اشتیاق گذشته‌ام.
-سال ها و فرسنگ ها و دلهره ها
و عشق-
در آستانه ی پایان می‌افتم
با شیشه های تکه پاره‌ی جان.


آفتاب روی برگ ها سر می خورد
-ابرها پا پس می کشند-
و خاطره های خراش خورده التیام می یابد.
تنها، پرنده سکوت را می شکند
و درخت به شتر دوکوهانه ای در آسمان
خیره مانده است.
چشم هایم را می بندم
و به دیواره ی زلال پنجره تکیه می کنم
سنگ ها و فرسنگ ها
و عشق.

باد
شب را به سویم هل می دهد
به تاریکی پرتاب می شوم
می روم
می روم
بر دست های آب.
در دست های خالی من
تصور جام.

به سنگ و صخره اصابت می کنم
در دست های خالی ام
تصور عشق.

بیستم مای ۲۰۰۴


● که فرو می‌ریزد

بین پنجره و باران
نیستی
طنازی می کند
و مثل زنی که دوستش دارم
در آغوشم سُر میخورد.

- تنها بادبان پستان هایش
بر افراشته نیست .

بین پنجره و درخت
پرده ای آویخته است
دو کبوتر بال می زنند
و باران می نوشند

تشنه می شوم
نگاهم روی شاخه‌ای می نشیند
سبز می شود
بال هایش را تکان می دهد
هستی بر زمین می چکد

من در شعله‌ی کوچکی
که چای ام را گرم می کند
زندگی را مرور می کنم
که پشت پرده باران
هنوز شعله‌ور است.

زندگی
احساس تشنگی و
در آغوش گرفتن باران است
که فرو می ریزد.

۱٣.۵.‏۲۰۰۴‏‏