خیابان سخن می گوید...


ک. معمار


• سوگند به زنان و مردانی که نترسیدند, نلرزیدند, ایستادند, گلوله خوردند و بر چهره بتونی ام خونشان شتک زد. سوگند به دختران و پسران جوانی که, هنوز آفتاب بوسه بر بام ها نزده, خود را آراستند, تمیز و منظم, پـای بر من نهادند. قدم به قدم گوش بر آنان سپــردم. مشتاق, عاشق, و چه با هم همراه, از هر سوآمدند, چهره ها گلگون از حس بودن, گلگون از هیجان خواستن, پیگیر و در تکاپو... ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲٨ اسفند ۱٣٨٨ -  ۱۹ مارس ۲۰۱۰


هشت ماه زیر پای تان لرزیدم.
سوگند به زنان و مردانی که نترسیدند, نلرزیدند, ایستادند, گلوله خوردند و بر چهره بتونی ام خونشان شتک زد. سوگند به دختران و پسران جوانی که, هنوز آفتاب بوسه بر بام ها نزده, خود را آراستند, تمیز و منظم, پـای بر من نهادند. قدم به قدم گوش بر آنان سپــردم. مشتاق, عاشق, و چه با هم همراه, از هر سوآمدند, چهره ها گلگون از حس بودن, گلگون از هیجان خواستن, پیگیر و در تکاپو...
هشت ما به خود لرزیدم. آمدید با صــــد زبان گفتگو کردید. فریاد بر آوردید. آتش ها برافروختید. هـوای دلم با شما بود, اما آنان با گلوله و آتش و کین شمارا از من ربودند. کشتند. زندانی کردند. و پراکندند پس از هشت ماه, امروز چهره ام زیرچکمه های آنان است. با انواع خودروها در ترددند. با سلاح های گرم و سرد با چهره های نمور و تکیده و سربی, بر چهره ام آب دهان می ریزند و با پاهای شان چون سم اسبان بر من می کوبند. دشنامم می دهند. دشنام می دهند به مردان و زنانی که در جوار من از کنارم برای زندگی و زنده ماندن تلاش می کنند و می نگرند مرا که تا کی دوباره پای بر من بگذارند.
نه ــ فقط راه رفتن بر من, فریاد کشیدن, فرار و در تله انها افتادن راه نیست. به اندازه هر کدام از شما که نیازمند یافتن گمشده خود هستید راه وجود دارد. از دشمنان خود یاد بگیرید. آنان هوشیار نیستند, آنان قبل از اینکه شما به اندیشه یافتنش باشید برایتان دام می گسترند.
نه ــ به اتمام نرسیده راهی را که بر گزیدید. از هر صنف و طبقه و گروهی با هم آمدید. و با هم رفتید. در یک زبانی تان همین بس که یک رنگی را میان خود پیشه کردید و دور آن گرد آمده و گفتید به آنچه که انجام داده اید, به میدان آمدید. از نخستین روزها که فشرده تر و پیوسته تر در صفوف هم به میدان آمدید, ندا ها, ترانه ها, سهراب ها, آرش ها و کیانوش آساها را چون جان شیفته از شما ربودند و بر خاکشان انداختند چه آموختید؟ تنها در خیابان و شعار فتحی انجام نمی گیرد. شک ندارم کار این هشت ماه شما بسیار سترگ و عظیم بود. پی به نیروی تان بردند. آن همه سبعیت از وحشت آن نیرو بود. اما این رویاروئی باید در جائی دیگر مهر خود را بکوبد. هشت ماه نیروی خود را عرضه کردید. در کارنامه شما تلخی های بیشماری رقم خورد عزیزان بیشماری را از دست دادید. انهمه هزینه را بابت اینکه هویت خود را باز ستانید در خیابان بر جا گذاشتید. به انان بنگرید. بی هیچ شرمی از اعمال ضدانسانی خود در تدارک نابودی تمام دستاوردهای این جنبش هستند. آنان در همه زمینه ها متشکل هستند. ما برای زنده ماندن و زندگی کردن تشکلی نداریم. آنان برای کشتن دهها نوع تشکل دارند. از تیم های اطلاعاتی ـ امنیتی, نظامیان, بسیجیان, لباس شخصی ها و انواع بازداشتگاههای رسمی و غیررسمی , کل رسانه ها را در اختیار دارند. اگر در این وانفسای زمان ما چند ورقی از دفتر حیات ما به چاپ میرسد از نا گزیری است. انهم را بر نمی تابند.
چرا ما انهمه توشه در حیات سیاسی مان داریم همیشه مشتی بر ما حاکم میشوند که کمترین نقشی در دگرگونی وضعیت دشوار مبارزه ما با حاکمیت های درنده و آدمی خوار را ندارند. براستی چرا؟
بر من هزاران خاطره نقش بسته است. از سالیان دور و دراز از ان زمان ها که تهران هنوز رنگ اسفالت بخود ندیده بود و حکومت خلاصه میشد دست چند میرزا و گردانندگان حرمسراها و سفارت خانه های بیگانه چه خون دلی خوردند پدران ما چه جانهای عزیزی بر دار و سینه های پردرد و با آرزویشان اماج گلوله شد.
زنگ درس مبارزه با قدرت را میرزا رضای کرمانی زد. با شلیک به قلب "سایه خدا" حفره ای به وسعت میهن گشود. وقتی بر دار شد می دانست "شاه شهید" دیگر به درد خوراک کفتارها هم نمی خورد.
آن زمان اروپا زیر پای جنبش های اجتماعی به خروش امده بود. از ایران هم گروه های مختلف برای درس و سیاحت می رفتند و می آمدند. انان دگرگونی را با گوشت و استخوان حس می کردند و در این میان میهن با د لسوختگانش با دربار و شازده های فاسد قاجاری و میرزاهای وابسته به سفارت ها دست و پنچه نرم میکرد و در این بین قربانیان بیشمار داده ایم. این روند در ادامه پس از قتل ناصرالدین شاه خیزش مشروطه را میسر کرد و بر بام میهن ما ندای تغییر به گوش رسید. انچنان این حرکت عمق یافت که مظفرالدین شاه که به اندازه سلطنت پدر ولیعدی کرده بود وقتی به اریکه قدرت رسید از مشروطه حمایت کرد و پای ان امضائ تاریخی اش را نهاد. مجلس تشکیل شد و می رفت میهن خود را بنمایاند که با مرگ مظفر الدین شاه و روی کار آمدن محمدعلی شاه و همدستی با قزاقان روسی و به توپ بستن مجلس و دستگیری و قتل آزادیخواهان و تعقیب و زندانی کردن بزرگان این جنبش مجددا ایران را به سراشیبی سقوط کشاند با هوشیاری رزمندگان مجاهد مشروطه, از سراسر ایران ندای فتح تهران شنیده شد و تهران به لرزه درامد.
از هر سو به تهران روان شدند. و محمدعلی شاه فراری شد و شیخ فتنه بردار گردید و مشروطه خواهان مجددا به اوضاع مسلط شدند. اما دیری نپائید که زمزمه خلع سلاح مجاهدین مشروطه از هر سو به گوش رسید و انقلاب فرزندانش را خورد. تیر به زانوی ستارخان زدند و یارانش را کشتند و در خفا مثل همیشه دسیسه ها در کار و دست های ناپاک انچه را جستجو میکرد یافت.
قزاق قلدری را یافتند. انگلیسی ها قد قامت او را برای کارشان پسندیدند. از فردای آن روز لشگرکشی ها شروع شد و شعار دولت مرکزی محور کار انان قرار گرفت. رضای میرپنج جولان میداد و با کمک انگلیس ها عرصه را بر ازادی خواهان تنگ میکرد قتل, زندان, مرگ در زندان و... میهن با دادن قربانی های بیشمار ارام شد و رضا پس از فراری دادن سید ضیا و تبعید این و آن بر تخت سلطنت نشست. جلوس رضا خان با بیست وچهار هزار قربانی از ازادیخواهان و مبارزان میسر شد. دیری نپائید او را هم چون انانی را که در بارگاهش قربانی کرده بودند, اربابانش به زیر کشیدند و به جزیره ای در خارج از میهن تبعیدش کردند. برای رضاخان و امثال رضاخان فرقی نمی کرد کجای این اسمان سر بر خاک نهند. قبل از مرگش خاک وطن ما را با بیگانگان قسمت کرده بود و سهم خود را بیست سال حکمرانی دریافت کرده بود و زمانی که ایران را ترک میکرد نه غم مام وطن داشت نه غصه اینده ایران. رضا از دل مردم بر نیامده بود. قزاقی مست قدرت بود و انتقام از فرزندان میهن عمق کینه اورا به ازادی می رساند. جنگ جهانی پایان گرفته بود و دنیا به فضای دیگری نیازمند بود. فاشیسم و نازیسم ترکشش به ایران هم رسیده بود و رضا سودای این داشت که دست المانی هارا بفشارد. و همین طومار حیاتش را زودتر از موعد مقرر رشته کرد و رضا رفت و جایش را به پسر جوانش محمدرضا داد.
استبداد رضاخانی که در نوع خود هم خشونت هم نظم را دیکته میکرد انسان های مخالف ویژه خود را پرورد. احزاب یک یک سر برآوردند. نوای آزادی خواهی دوباره جان گرفت. تمام ان نواحی که از مبارزان و مجاهدان مشروطه رنگ و بوئی به یادگار داشتند سر برداشتند. و دوباره میهن عرصه برخوردها شد. شاه جوان که در دستگاه از کهنه کاران زمامداری پدر به اندازه کافی نیرو داشت دست به کار شد و به قلع وقمع پرداخت. اذربایجان به قتلگاه مبدل شد و در دیگر نواحی هم هر ندای حق طلبانه به خون کشیده شد. این زمان پرآشوب ترین زمان تاریخ میهن ما است. فعالیت احزاب و مخالفین احزاب و تقابل دولت با ازادی خواهان اوج مبارزات میدانی را رقم می زد. تهران روزی نبود که عرصه تاخت و تاز این نیروها نباشد. انواع تشکل های حزبی و گروه و سازمانی در تکاپو تا منفذی بیابند و بتوانند ایده و آرمان های خود را پیش ببرند. در این بین جامعه طالب نیروئی بود که به هم پیوند دهد و زیر یک سقف گرد آورد. مصدق توانست این وظیفه را در آن زمان به انجام برساند و با تشکیل دولت و فرار دادن شاه زمام امور را بدست آورد. اما هم مصدق و هم نیروهای ازادی خواه در مناسبات خود با دشمن دچار خطا شدند و انهمه عظمت جنبش ملی گرایانه و استقلال طلبانه دست خوش تردید و ترس از دشمنی شد که قدرت برتری نداشت. مشتی اوباش به سرکردگی شعبان جعفری معروف به شعبان بی مخ و با همراهی نظامیان خود فروخته و با دسیسه سفارت و حمایت امریکا شاه را به ایران برگرداند و مجددا داغ و درفش و دار و میدان تیر فراهم شد و جامعه به محاق رفت. بیست و پنج سال طول کشید. در این بیست و پنج سال شاه با کمک اربابان آمریکائی خود قدرت را مدرنیزه کرد. دستگاه های امنیتی و نظامی اش را قوام بخشید و به قول خودش ایران را تبدیل به جزیره سکوت کرد. زندان ها از ازادی خواهان انباشته شد. هر روز از یک گوشه ندایی بر می خواست و شاه با کمک سازمان سیا و دیگر سرویس های اطلاعاتی امنیتی خفقان را گسترده تر میکرد. هرچه فشار افزایش می یافت نیروهای درگیر با دستگاه حکومتی روشهای خود را تغیر می دادند. نیروها از تمام راه های ممکن و غیرممکن استفاده کردند و دستگاه هئیت حاکمه هم بدون چشم داشتی سرکوب را پیشه کرد تا بدانجا پیش رفت که راهی برای خودش باقی نگذاشت. اعتراف کرد که صدای انقلاب را شنیده است. و برای بار دوم چمدانش را بست و برای همیشه ایران را ترک کرد.ان روزها, روزهای فراموش نشدنی برای همه ما شد.
طی بیست و پنج سال شاه هر صدائی را در خون خفه کرد. زندانهای مدرن احداث کرد. سرویس های امنیتی اش را مجهز به اخرین دست اورد امنیتی اطلاعاتی با کمک امریکا و اسرائیل نمود. برای دوره های ویژه استنطاق و شکنجه به اسرائیل و امریکا نیروی ویژه گسیل کرد. تاراج منابع ملی را در خدمت تحکیم پایه های حکومت خود قرار داد. و تمام اینها که بر شمرده شد وقتی مردم تصمیم گرفتند اورا دیگر نمی خواهند مجبور به ترک ایران شد. بیست و پنج سال همین مردم به اشکال مختلف با رژیم شاه دست و پنجه نرم کردند. از هر صنف و گروه و طبقه با حکومت شاه درگیر شدند. شاه فقط توانایی تولید دشمن را در ذهن داشت. خودبزرگ بینی و عدم اعتنا به حداقل حقوق انسانی و احترام به ازادی انسان از او دیکتاتوری ساخته بود که دیگر برای دوستانش هم خطرناک شده بود بنابراین در جابجائی او با دست مردم و بسیار زودتر از انکه خودش فکر کند میدان حمایت از او را تنگ کرده و وادارش کردند به خواست شان تن دهد.
در این برهه مردم در خیابان زندگی می کردند. تمام گذرگاهها در تهران و شهرستانها سنگر بندی شده بود بیست ششم دیماه تا بیست ودوم بهمن که شاه ایران را ترک کرد ه بود, در این یک ماهه مانیفست انقلاب بهمن بسته شد. برای کنترل اوضاع که عمیق تر نشود و سلاح دست مردم هدایتش کانالیزه گردد هر نوع ترفندی باید به خدمت گرفته میشد. ارتش خود را تسلیم کند پادگانها مقاومت انجام ندهند اینجا و انجا از کاخ های شاهنشاهی سابق گرفته تا ساختمان های ساواک مقاومت هایی میشد اما در مجموع بی سروصدا ایت االله خمینی ویارانش توانستند بر اوضاع مسلط شوند و کنترل امور را بدست بگیرند.
بر آن دیکتاتوری پیروزی چگونه میسر شد؟ چرا بعد از اینکه دیکتاتور رفت ازادی به سراغ ما نیامد و ما همچنان در ابتدای خواسته های صد سال گذشته خود درجا می زنیم؟
طومار حیات سیاسی حکومت پهلوی علیرغم میل به تغییری که شاه همیشه از ان دم می زد به دست تهیدستان جامعه پایان داده شد. شاه نتوانست با قدرتی که از فروش نفت با انواع قرارداد های نظامی در منطقه با حامیان امریکائی اش دوام بیاورد. و مردم بی تشکل, مردمی که در پایان سال شورش های خیابانی به وحدتی بی نظیر دست یازیده بودند, و تنها از طریق بیانیه و سخنرانی و معتمدینی از نیروهای مذهبی از مساجد و تکایا با اعلام حمایت همه جانبه تمام گروههای سیاسی درگیر مبارزه شعار محوری خود را پیگیر بودند.
شاه باید برود. و شاه رفت. دیگر کسی نتوانست از فردای روز رفتن شاه که همان پایان حیات یک دیکتاتور بود کلمه ای به خواسته اش بیفزاید. درک بسیار نازلی بر جامعه حاکم شد. مردم در چهره خمینی با قداستی که سالها روی ان کار شده بود ناجی شان را می دیدند. اقشار تهیدست که در تمام دوران پهلوی هیچ نشانی از حضور نداشتند یکباره مسلح شده و در کنار ایت الله به قدرتی شگفت مبدل گشتند. به دست همین فرمانروایان نوپا ایت الله شالوده افکارش را بنیان نهاد. در جامعه گسل عظیمی پدیدار گشت. مردم تبدیل به مسلمان و غیرمسلمان خودی و غیرخودی و... دیری نپائید که اتش کینه شعله ور گشت و جنگ خانگی سپس جنگ با همسایه هر چه را که میهن در جستجویش بود در پرده ابهام برد. از نو چرخ دنده استبداد براه افتاد و در مسیر خود قربانیانش را یافت. زندان ها محل تسویه حسا ب ها شد. داغ و درفش و دار و تیر از نو مهیا گردید و چهره کریه نوعی دیگر از دیکتاتوری اشکار شد. این از بدترین نوعش بود. شاه حمایت مردم را نداشت. ایت الله خمینی با نگرشی که به جامعه ارزانی داشته بود روان جامعه را بخدمت گرفته بود و با انواع لحن ها تمام کارهایش را رنگ وبوی شرعی میداد. و به راحتی توانست مردم را از یکدیگر جدا کرده گروهی را علیه گروه دیگر بکار ببندد و امیا ل دینی اش را پیش ببرد. کینه ای را که ایت الله خمینی در نهاد جامعه نفوذ داد
جز با گذر زمان و دگردیسی در رفتار در جامعه غیرممکن بود, تغییر کند. مردم هشت سال جنگ فرزندانشان را با دستان خود دفن می کردند و در حمایت از ایت الله شان از هیچ ایثاری دریغ نمی ورزیدند. انان همچنا ن در درون خود ایت الله را مظهر ربوبیت و رهبانیت می پنداشتند. در سر سودائی جز عبودیت نمی یافتند و هر کلام که از دهان او خارج میشد بر صفحه دل خود حک میکردند و بکارش می بستند. تا بدانجا پیش روی کرده بودند که امام اش خواندند. و این پایان ان تراژدی شد که هرگز خطائی را در خصوص او بر نمی تافتند.
در مقابل این دهشت فناپذیری, مردمی قرار داشتند که پشت درب زندان ها و بازداشتگاه ها و در خیابان ها و بیابان ها دنبال گمشده های خود می گشتند. ایت الله خمینی در ارائه تصویری از مخالفینش به مریدان خود استادانه بی ارزشی انسان و انسانیت را به معرض تماشا گذاشته بود. هیچ کس را یارای حمایت از جان های فدا شده و خون های ریخته شده نبود. در یک محله و یک خانواده انچنان رعب و وحشتی حاکم کرده بود که انگار با ساکنان کرات دیگر مواجه بودند. و بر بستر این زمینه کشتار سال شصت و هفت را رقم زد. و در پرونده خود تا ابد این بار گران را گذاشت. و بالاخره او هم دارفانی را وداع گفت و در جائی قرار گرفت که قبلا ملتزمان رکابش هزاران تن را به فرمان او جای داده بودند. زندگی بازی های خود را دارد و هر زمان و هر دوره فرزندان خود را پدیدار می نماید. نسلی که انقلاب بهمن را به جامعه عرضه کرد خود توسط فرمانروایان فرمانبردار هضم شدند و از گردونه حرکت تاریخ به بیرون پرتاب گشتند. وارثان نو از نو برای خودشان تاریخ نوشتند. رهبرشان پیش از مرگش با کشتار سیاسی که راه انداخته بود حاکمیت را برایشان بیمه کرد و انان در بهت باقی مانده به تسخیر سنگرهای قدرت مشغول شدند.
و نفوذ کردن به دایره تقسیم قدرت و با مانورهای گوناگون روز به روز قدرتمند تر گشته در این مسیر از هیچ جنایتی رویگردان نبودند. هر چه خواستند انجام دادند. قتل مخالفین و سرکوب سیستماتیک و از خوان نعمت شبکه وسیع مافیای رانت خواری را بوجود اوردند. و از قدرت به سرمایه رسیدند.
این نیرو با احیای امکانات دولتی عملا به اعمال ضد مردمی دست زده و مردم را در مسیر امیال خود بازیچه قرار داده و به هیچ انگاشتند.
دیری نپائید, مردم جانشان به لبشان رسیده و در اولین امکان حضور چون موجی برخاسته از تکان های متداوم جامعه به حرکت در امدند و حرفشان را به کرسی نشاندند. تغییر در تمام شئون زندگی را مردم خواستار شدند. هشت سال از هر طریقی ممکن مردم اعلام وجود کردند اما ان نیروئی که بتواند پاسخ تغییر را بدهد هنوز در ابتدای حرکت خود قرار داشت و بسیار ملاحظات فردی و جمعی یاس و ناامیدی را در اذهان متبادر نمود و از درون این بی عملی و خلا, پدیدار شدن حرکتی مشاهده شد که عملا توانست گوی را از دست رقیب برباید و زمام امور را به دست گیرد. و همچنان بر ان بستر حرکت می کند. این نیرو با هزینه کردن ثروت ملی و فضاسازی برای منویات خود کنترل جامعه را با ضد دمکراتیک ترین شیوه ممکن و رویگردان از هیچ جنایتی هم نیست بدست گرفته و با وقاحت تمام در بوق و کرنا می دمد و خود را محق می داند.
آنها امروز از تمام امکانات بر خوردار هستند. مجلس, قوه قضائیه, و دولت که مجری بی چون چرای اوامر رهبرشان با حمایت نظامیانی که دست در کاسه حکومت دارند. در مقابل مردمی قرار دارند که بر نمی تابند اعمال ضدانسانی انان را, این جنگ نابرابر شیوه ها و روش های خود را هر روزه عیان میکند. هشت ماه زندگی در خیابان و اعتراض به وضع موجود, و گسترش اعتراض از خیابان ها و شهرها به اقصی نقاط میهن, از محیط های اجتماعی به دیگر فضاها در حال گسترش است.
این شط خروشان در بهم پیوستن به هم می تواند رودی عظیم گردد. تمام میهن صداها را شنیده و دیکتاتوری و استبداد دینی رادر این هشت ماه از پستوی دل ها در جامعه رها کرده, امروز نیروئی در جامعه پدیدار گشته که توان تغییر را دارد. در رویاروئی راهها و روش های متفاوتی وجود دارد.
سبزها و دیگر نحله های فکری که در همراهی با سبزها امروز در میدان ان ها وارد بازی شده اند. روز به روز با شیوه های متفاوت نبرد آشنا می شوند. روش مسالمت امیز بودن مبارزه, ترکیب تشکیل دهنده حضور در عرصه بیرونی که سقف سنی نوجوان تا سالمندان را در بر می گیرد و نقش پررنگ حضور زنان در طرح خواسته های جنبش همه حاکی از هم پیوندی و عدم توسل به خشونت و رعایت اصل حقوق شهروندی است. حکومتی که با شهروندان خود که تنها سلاح انان راهپیمائی و اعتراض است, با توسل به خشن ترین شیوه و ضد انسانی ترین روش برخورد می کند چه دارد به همپیمانان و طرفداران خود بگوید. جز تهمت و دروغ و ساختن پرونده و بر بستر همان روش های منسوخ شده ایجاد ارعاب در جامعه با بر پائی دار و اعدام بیگناه هانی که تنها جرمشان به رسمیت شناختن حق شهروندیشان است, رژیم جمهوری اسلامی پاسخی بر اعمال خود ندارد. مردم ما با شیوه و روش خود مبارزه می کنند. زور, تهدید, بر مردمی که سابقه دیرینه از این نوع شیوه های تسلط دارند هیچ اثری ندارد. شاه را همین مردم از وطنشان بیرون کردند. وقتی که آن دیکتاتور از میهن میرفت مردم نه مسلح شده بودند نه تیری از جانب همین مردم شلیک شده بود. تنها حضور میلیونی در شهرها و خیابانها و اعتصاب عمومی و قطع شریانهای اقتصادی کار اورا خلاص کرد و پذیرفت جائی در این خاک ندارد. امروز حکومت با مردمی مواجه است که انها را در سی سال قبل با دستهای خود به قدرت رسانده و از هر نوع حمایتی در ادامه حیاتش مایه گذاشته است. در تمام بحران های بوجود آمده در داخل و فشار از خارج توسط دول بیگانه حمایتش کرده است. امروز همان مردم می بینند و شاهد هستند که معضل خود حکومت است که بر ضد مردم و میهن تهدید جدی شده است. در دنیا ما را تا توانست خوار و خفیف کرد. در هر گوشه دنیا تا صدای تیر و توپی شنید در کنار ارتجاعی ترین جریان قرار گرفت و از میهن ما ایران چهره حامی تروریسم معرفی کرد. در صدور انواع تروریست ها به اقصا نقاط دنیا برای از میان برداشتن مخالفین خود و مخالفین هم دستان خود از هیچ کوششی فرو گذار نکرد. تا بدانجا پیش رفته که مشروعیتش چه در داخل و چه در خارج زیر علامت سئوال رفته است. خصوصا در این مدتی که جنبش مدنی در میهن براه افتاده تمام دنیا درک کردند ایران دیگری هم وجود دارد و در میهن صدای دیگری هم برای شنیدن وجود دارد. بله صدای ما را دنیا شنیده است. امروز وضعیت تغییر کرده است. روش ها هم تغییر کرده است. امروز در دنیا حکومت ها و دولت ها نمی توانند مانند گذشته در دسته های کوچک و با اعمال ضد قانونی و ضد بشری بی سرو صدا ادامه حیات داده و بر مصدر بمانند. تحول و تحول خواهی روزمره و ارتباط بقدری تنگ و به هم پیوسته شده است که محال است در مقابل اعتراض مردم دوام بیاورند. در دنیا, جنبش های اجتماعی هر روز عمیق تر و غنی تر میشود. و همپیوندی این جنبش ها نیروی عظیمی را پدیدار نموده است. این مدت هشت ماه در کارنامه جنبش سبز و تلاش نیروهای حامی نشاندهنده قدرت ایجاد شده در جامعه جهانی است. تاثیر جنبش های مدنی در داخل کشورها و در حوزه بیرونی نوعی از مبارزه و تشکل یابی را میسر کرده است که بدون توسل به خشونت میتوان از تغییر دم زد. ما در حوزه خصوصی, در میهن باید در تدارک تشکل های گوناگون سبز باشیم. در تمام عرصه ها که رژیم سدی مقابل ما ایجاد کرده است باید مستقر شویم.
حکومت گران تنها به فکر حفظ وضع موجود هستند. زمان اموزگار خوبی است. ما برای تغییر وضع موجود در میدان هستیم و زمان با ما همراه است. در تغییر وضعیت انها هم ناگزیر هستند. مقاومت بی فایده است. انها می دانند که در مقابل شان مردمی قرار دارند که توان تغییر را در چنته دارند. چرا که همین مردم این تغییرات را بنا نهادند. بسیار روشن است ما چه می خواهیم. حق شهروندی. احترام به حقوق مدنی خود, دیگر زمان آن گذشته است که با انواع دسیسه و دروغ و ترفند ما را به جان هم اندازند. ان زمان با زمامدارانشان را ما به تاریخ سپردیم. امروز ما مردمی دیگر در میدان هستیم و روی این حداقل خواسته خود در میدانیم و تا به حقوق اصلی خود که همان ازادی ست از میدان خارج نخواهیم شد. ما راهی طولانی و ناهموار در پیش داریم. امروز هر خانه ایرانی خانه اعتراض به وضع موجود است. همانطور که ما طی سی سال تک تک انها را با اعمالشان به خانه هایمان بردیم واز درون خانه های خود انها را به فرزندان و... شناساندیم و وقتی که دگرگونی را در فضای وسیعتری احساس کردیم ان ذرات بهم برآمده را با هم نمایاندیم. از ان همه نیرومندی ما چه وحشتی بر دل آنها حاکم شد. ما هرگز کینه و دشمنی را مانند آنها در درون خود نخواهیم پرورد. کافیست کشتار. کافیست زندان. ما برای زندگی و زندگی کردن وآزادی و فردای ایرانی آباد مبارزه می کنیم.
و در این راه تنها نیستیم. جنبش مدنی سفره خود را در تمام میهن گسترده است. در پیوستن به هم تمامی اقشار با خواسته های خود زمینه مناسب دارند. آنها اجازه هیچ تشکلی را نخواهند داد. ما باید از هر راهی تشکل های خود را سازماندهی کنیم. جامعه در وضعیت بحرانی قراردارد. و این بحران خود دلیل بر اعتراض و سازمان یابی است. تنها با تشکل های خود و طرح خواسته هایی که می توانیم پیگیری کنیم قادر خواهیم بود از آن نیروئی بسازیم و به شریان حیاتی جنبش متصل کنیم و عاملی برای تغییر بشویم. ما می توانیم. و در این راه دیگر تنها و جدا جدا از هم نیستیم. میهن یک صدا شده و آنها نمی خواهند این صدا را بشنوند. صدای ما صدای آزادی ست. بیش از صد سال است که این صدا بگوش میرسد. شاهد خیابان است.