•
سالی که "ندا" نگاهش را به ما داد و تصویر ما را با خود برد. سالی که سهراب و سالی که خشایار و سالی که ترانه و سالی که امیر و سالی که اشکان و سالی که محسن و سالی که هر نام را بخود گرفت تا کهریزک فرو ریزد. سالی که شرم از نگاه حاکمان گریخت و فتوا به خون جوان دادند برای وضو و نمازی در بارگاه اهریمن
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲۹ اسفند ۱٣٨٨ -
۲۰ مارس ۲۰۱۰
سال ٨٨ گذشت. سالی بود خاص، با ویژگیهایی کمیاب و نایاب. سالی که مردم ما، تصویر خودشان در ذهن جهان را بهم ریختند و آن را دوبارهسازی کردند. سالی که چفیهی دروغینِ تروریست بودن را از گردنمان باز کردیم و بدورش انداختیم و با گردنی افراشته، پا به جادهی تاریخِ جهانِ متمدن گذاشتیم. سال پایانِ بیتاریخ زیستن. سالی که "تاریخ" را ننوشتیم، حتی آن را زندگی نکردیم، بلکه آن را در خیابانهامان "ساختیم". "خیابان" این جادههای تاریخِ معاصر و گامهای ما. سال آشتی ما با جهان.
سالی که به جهانیان اعلام کردیم: اکنون سخنان ما را از دهان خودمان بشنوید. مسخرگان و ابلهان، نمایندگان و سخنگویان ما نیستند. ما امضا میکنیم و صحه میگذاریم بر آنچه که خاتمیِ فرزانه سالها پیش و به نیابت ما به گوش شما رساند که: "ما نیز عضوی از خانوادهی بزرگ جهانیم"، اگر چه مدتی از سر این سفره غایب بودیم و گروگانِ مشتی کوتهقامتان فکرهای غیرانسانی؛ ولی اکنون این ماییم، با قامتی رسا و صدایی بلند، رو در روی شما. ایستادهایم با غروری برابر، چشم دوخته بر چشمانتان. قلبمان با قلب تمام زمین میتپد.
سالی که با این جملهی ساده آغاز شد:«در آذربایجان مردم به سادات، "میر" هم میگویند.» و بدینسان بود که "میری" ظهور کرد...؛ مردی که در باران آمد تا پایانی باشد بر "دروغ". شاید این دعا بعد از دو هزار و پانصد سال میخواهد مستجاب شود که: «خداوند این سرزمین را از دروغ در امان نگهدارد.» مردی آمد در پشاپیشِ مردمی بزرگتر با چرمهی آهنگریاش بر سر دست، مردی و مردمی که در بهار "سبز" شدند. سبزتر از کوچهباغهایی، از خواب خدا هم سبزتر.
آن مرد آمد، دستش در دستِ زنی از جنسِ مادرمان زمین. زنی که پشت مرد و مردمش ایستاده و همچون اقیانوسیست که از بهم پیوستنِ اینهمه رود بارور و خروشانِ زنان میهنمان پدید آمده است.
سالی که گذشت، سالی بود که زن در میهنمان و فرهنگ آن معنی دیگری بخود داد. با مشتهای گرهکرده در کار تسخیر خیابانها، رنگینکمانی از زیبایی و خردمندی وشجاعت، این دختران مهرانگیز کار.
سالی که زنان برای ممانعت از کتک خوردن مردان، کیفهاشان را بسوی ماموران پرتاب کردند و خود را حائلی ساختند بر باتومها و تنها. سالی که زنها حتی از تعرض خشمگینِ مردم به گزمگان محصور نیز جلوگیری کردند. سال تجلی مادریِ زنان بر تمامی جامعه.سالی که همین مادران از دست ناخلف پسران کتک خوردند. سالی که ترانه به آتش کشیده شد.
سال پیش سال آغاز امیدهای بزرگ بود و باز هم "خرداد". سالی که با یا علی گفتنش عشق آغاز شده بود و با یا حسیناش...
سالی که کروبی پسر احمد برای تغییر آمد.
سال به پایان رسیدنِ خلق و خوی بردگی. سال شخم زدن در اعماق جامعه برای کشتو ورزِ زندگی. سالی که دیگر تاب و تحمل نگاه در آینه را از دست دادیم. سالی که حقارت را بر چهرهی مروجینش تف کردیم. سال ایستادن در برابر تندرها. سال حمله به آسمانِ تقدیرهای اجبار. سالی که سرنوشتمان را قلم به دست گرفتیم برای دوباره نوشتنش. سالی که شور آزادی تمام هراس ما را شست و با فرهیختگی تمام "رهایی" را فریاد زدیم، سال یا با سپر یا بر سپر.
سالی که رذالت و پستی، نگذاشت که گامی از بزرگی مردم، کم بیاورد. هر چه مردم بزرگتر، رذیلان رذیلتر. سالی که بزرگترین دزدی تاریخمان رقم خورد، سال دزدیدن صندوقهای رای. سال مشق نوشتنِ گناهکاران در تاریکی دخمهها: "هر یک هزار بار بنویسید" نامِ قدیسِ متعفنِ هالههای بیفروغِ دروغ را بر روی برگههای تا نخوردهتان. سال حمله به ستادهای سبز، ستادهای آفتابکاران جنگل، سر اومد زمستون و یار دبستانی من.
سال راهپیمایی سه میلیون راهپیمای سکوت، سالی که حتی سکوت به گلوله بسته شد. سال "خون را به سنگفرش خیابان ببینید". سال زخمی شدن زندگی. سال زخم خوردن شهر. سالی که "تهران" شوکت و شکوه یک پایتختِ تمام را به رخ کشید، سال "بچه تهرانها". سالی که شهرهای بزرگ به تاسی از پایتختشان، نگاهها را به دورترین افق آسمان دوختند.
سال رای من کو؟ سال خس و خاشاک شدن یک ملت. سال روسفیدی شاه و ساواک. سال تجلی بزرگترین تفاوتها میان دولت و مردم در انظار بینالمللی.
سالی که میترسیدیم، اما دست در دست هم و بازو در بازوی هم دلهرهمان را پنهان کردیم در پشت خندههایمان، که: نترسیم، نترسیم، ما همه با هم هستیم.
سال لبخندهای دوستداشتنِ همدیگر. سالی که دوباره "هممیهن" هم شدیم، سالی که همراه هم شدیم، سالی که دوباره خواندیم:«همراه شو عزیز...» سالی که تو بر زمین افتادن مرا بغض کردی، سالی که من نگران تو شدم. سالی که در نگاههای هم به پرواز درآمدیم. سال بی منتظری شدن، سالی که او را بر امواجی از اشکهامان از میان خیابانهای شور قم بدرقه کردیم.
سالی که جوانانش بپاخاستند تا اشتباهات نسلهای پیشین را جبران کنند.
سالی که موبایل بیشترین کارکردش را یافت. سالی که یوتیوپ، تویئتر، فیسبوک، دانشگاه، صنعت، علم، دانش، حقوق بشر، دموکراسی و آزادی در برابر غارت کشور و کشتن مردم و جهل و خرافه و سرکوب و لمپنیسم صف کشید. سال به زمین کشیدنِ هر آرمانی که پایش در آسمان بود. سالی که دزدان با انبانی پر از وقاحت، در خیابان قداره بسته، نعره میکشیدند. سالِ آموختنِ صبوری. سال آبروداری. سالی که زندان از شرم آب شد. سالی که در سلولهای انفرادی، شیفتهترینِ جانها، آزادی را دوره کردند و در خوابشان زیباترین رویای هزارههای تاریخ را دیدند.
سالی که "ندا" نگاهش را به ما داد و تصویر ما را با خود برد. سالی که سهراب و سالی که خشایار و سالی که ترانه و سالی که امیر و سالی که اشکان و سالی که محسن و سالی که هر نام را بخود گرفت تا کهریزک فرو ریزد. سالی که شرم از نگاه حاکمان گریخت و فتوا به خون جوان دادند برای وضو و نمازی در بارگاه اهریمن. سال بیشرمی، سالی که رهبر مستضعفین!!! جهان در بارهی تجاوز در زندانها به فرزندانمان گفت:«اینان باید بفهمند که اعتراض "درد" دارد.» سالِ احمدینژاد، سال جنایت، سال مرتضوی و رادان و لباس شخصیها، سال خیانت و کثافت و جنتی و پهلوان پنبههای چاپلوس و دستبوس، سالی که سرانِ یشمیپوشان چه ارزان خود را به شیطان فروختند: آه ای گزمههای مفلوک، اینهمه نان و آبتان دادیم که گزلیکهاتان را به خونِ دلِ خودِ ما آبیاری کنید؟
سالی که تنها یک جمعه داشت برای نماز. سجادههایی برای زیباترین صلاﺓ ظهر. دختران و پسرانی دوشادوش هم، چون جنگلی از سپیدارها، در تعبیرِ زیبای "نماز اولی". مردان با تمام مردانگی و زنان با تمام زنانگیشان، بر سجادهای مشترک بنام زمین. قدقامت موج، تکبیرالاحرام علف، نماز عشق.
سالی که عاشورایش بیشترین شباهت را به وقایع سال ۶۱ هجری در صحرای کربلا داشت. کشتار به مانند هزار و سیصد و هفتاد و جند سالِ گذشته شکلی نمادین برای تعزیه نداشت، چیزی بود در قد و قوارههای نمونهی واقعی آن. رونوشتی برابر اصل. با این فرق که آن کشتار در صحرایی به دور از چشم اتفاق میافتاد و این در پیش چشم جهان.
سال پیش سال آغاز خردورزی مردم، سال انهدام اخلاق حکومت و سال نورافشانی خورشیدی بود که در پیشگاهش همه چیز روشن شد. سال اتمام حجت همگانی، سالی که دیگر کسی را مجال و فرصت انکار نبود. دیگر هیچکس نمیتوانست بگوید:" نمیدانستم."
در سالی که گذشت، ما زیباترین تصویرها در انطباق با تصوراتمان را آفریدیم. ما به وفاداری معنی دوباره دادیم وقتی که چریک پیر اصلاحات به بازجویاش گفت:"من به میرحسین خیانت نمیکنم." وقتی که همسران زندانیان، زیباترین چکامهها را سرودند وقتی که تولدمان را در کنار دیوارهای اوین جشن گرفتیم، وقتی که کودکانمان بیتابیهای شبانه را بر گونههاشان ماسیده به خواب رفتند و تکانههای دل و شانههامان به هقهقِ زخمها و ... ایوای از نالههای مادران، در پارک لالهای به بزرگی سرزمینمان. سالی که "صبوری" از این همه طاقتمان شگفتزده شد.
سالی که هیچ شباهتی به هیچ سال دیگر نداشت، سال غرور ملت و افتخار بر عزممان برای تغییرِ زندگی. سالی که با آن تاریخ نوینِ شهروندیِ ما آغاز میشود. سالی که چهارشنبه سوریاش هم از شدت زیبایی هیچ بنیان شرعی نداشت.
و حالا میرویم که داشته باشیم سال صبر و استقامتمان را.... که: ما نیز مردمی هستیم.
|