ایرانیت و کردیت : همزیستی یا همستیزی
بخش اول: ناسیونالیسم رسمی


سعید شمس


• ما هیچ نشانه‌ و سندی نداریم که‌ گفتمانهای سیاسی حاکم با مسئله‌ کرد در ایران چون مسئله‌ی سیاسی، فرهنگی و ملی برخورد کرده‌ و در فکر تدوین لایحه‌ی قانونی جهت برخورد، بررسی و نهایتآ حل این مسئله‌ باشند. درست بر عکس، مسئله‌ کرد همواره چونان‌ مسئله‌ امنیتی، ضد فرهنگی و ضدملی تبیین و تفهیم شده‌ و ارگانهای ذینفع و ذیصلاح در بر ‌خورد با آن رکن ۲، ساواک، وزارت اطلاعات، ارتش، ژاندارمری، سپاه پاسداران و بسیج بوده‌اند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ٣ فروردين ۱٣٨۹ -  ۲٣ مارس ۲۰۱۰


همه‌ مفاهیم به‌ مشکلات و مسایلی اشاره‌ داشته‌ و در ارتباطند که‌ متمایز ازآن مسایل و بخودی خود معنا و محتوی ندارند و تنها زمانی معنای خواهند داشت که‌ از هم تفکیک شده‌ و چونان راه‌حل آن مسایل مطرح شوند. [مفاهیم] در هم می تنند، از هم دیگر پشتیبانی می کنند [...] و مسایل مورد بررسی خود را تبیین می کنند و به‌ یک فلسفه‌ یگانه‌ تعلق دارند، هر چند که‌ تاریخ متمایزی داشته‌ باشند.
                                  دیلوز و گوتاری (۱)


۱. پیش درآمد
                                                                              
پارادکس غریب و گاهآ لاینحلی رودروی کسانی قد علم می کند که‌ بخواهند و یا مجبور باشند که‌ رابطه‌ هویت ملی کردها را در پیوند با ایران و مفهوم ایرانیت توضیح دهند. از یکطرف بسیاری بر این باورند که‌ کردها ایرانی هستند، اما از طرف دیگر، هر شکلی از بروز هویت کردی بلافاصله‌ بمثابه‌ خطری که‌ تمامیت ایران و هویت ملی آنرا آماج تیر خود دارد, سنجیده‌ می شود. پارادکس همزیستی یا همستیزی میان هویت کردی (کردیت) و هویت ایرانی (ایرانیت) را چگونه‌ باید درک، طرح و بررسی کرد. آن نگاهی که‌ کردیت را تنها چون عامل اختلال می بند منطقآ سیاست سرکوب علیه‌ آن را توصیه کرده‌،‌ و اگر در قدرت باشد، عملی می کند تا جامعه‌ ایران شرایط سالم و بدون کشمکش خود را بازیابد و یگانگی ملی خود را از دست ندهد.

   در تاریخ معاصر ایران گفتمانهای ناسیونالیستی رسمی و دولتی چه‌ در شکل سلطنتی و چه‌ در شمایل فقاهتی و اسلامی آن، به‌ مسئله‌ کرد و رشد جنبش ملی در کردستان نه به‌‌ مثابه‌ مسئله‌ سیاسی و یا فرهنگی بلکه‌ چونان خطری که‌ مستقیما یگانگی و امنیت ملی و تمامییت ارضی ایران را تهدید می کند برخورد کرده‌اند. در تمامی این دوران، و حتی در دوران به‌ اصطلاح چهارگانه آزادی موقت در تاریخ صدسال اخیر ایران (۲)، ما هیچ نشانه‌ و سندی نداریم که‌ گفتمانهای سیاسی حاکم با مسئله‌ کرد در ایران چون مسئله‌ی سیاسی، فرهنگی و ملی برخورد کرده‌ و در فکر تدوین لایحه‌ی قانونی جهت برخورد، بررسی و نهایتآ حل این مسئله‌ باشند. درست بر عکس، مسئله‌ کرد همواره چونان‌ مسئله‌ امنیتی، ضد فرهنگی و ضدملی تبیین و تفهیم شده‌ و ارگانهای ذینفع و ذیصلاح در بر ‌خورد با آن رکن ۲، ساواک، وزارت اطلاعات، ارتش، ژاندارمری، سپاه پاسداران و بسیج بوده‌اند.

بعلاوه‌ ما در دو دهه گذشته‌ شاهد آنیم که‌ گفتمانهای دموکراتیک و چپ و یا ناسیونالیزم خلقی و رادیکال‌ از مواضع سابق پیشین در برخورد با مسئلی ملی در ایران و برخورد با ملل غیر فارس بطور کلی و مسئله‌ کرد بطور مشخص عقب نشینی کرده‌ و بطور تدریجی‌ و گام به‌ گام به‌ مبانی گفتمانی ناسیونالیزم دولتی و رسمی نزدیک شده‌اند. اگر قبلا این نیروها بر این باور بودند که‌ ایران کشوری کثیرالملله‌ است و از این منظر بشکلی از اشکال خواهان 'حل مسئله‌ ملی' در ایران بودند، اکنون برای بخشی از این نیروها خود مفهوم تنوع و کثرت در بافت ملی ساکنین سرزمین ایران بیش از هر زمان دیگری مورد بازنگری و یا در بهترین حالت در سطح 'تنوع قومی ملت ایران' تقلیل (٣) داده‌شده‌ است. این بازنگری در بافت ملی ساکنین ایران خود نیازمند‌ بررسی انتقادی است. چرا؟ اولا، مفهوم هویت ملی و تئوری راهنمای آن، ناسیونالیسم، در راستای نقدهای جاری پسا-ساختاری و پسا-مدرنیستی از مدرنیته‌ و گفتمانهای آن، مورد بازنگری هم جانبه‌ قرار گرفته‌، و با تفاسیر و تعابیر متفاوت بازسازی شده‌اند. در این بازنگری هم مبنای تئوریک مارکسیستی، که‌ قبلا راهنمای ایدئولوژیکی این نیروها بود، و هم نظریه‌های لیبرالی در مورد ملت گرایی و دولت-ملت، که‌ اکنون از طرف بخشی از نیروهای اپوزیسیون ایرانی به‌ مثابه‌ احکام قطعی و جاودانی پنداشته می شود، مورد بازنگری گرفته‌اند.   

از طرف دیگر، انعکاس این نگرش جدید به‌ مدرنیته‌ بطور کلی، و هویت ملی و ناسیونالیسم بالخص در ادبیات جاری این نیروها به‌ شکلی انکشاف یافته‌ است که‌ بیشتر نمایانگر حالت عصبی و واکنشی در مقابل تحولات بعد از پایان جنگ سرد است تا بررسی جدی از محدودیتهای تئوریک مبانی پیشین در خصوص مسئله‌ ملی در ایران، بویژه‌ محدودیتهای گفتمانی مارکسیستی در خصوص پرنسیب حق ملل در تعیین سرنوشت خویش. بدیگر سخن رشد گرایشات ناسیونالیستی در امپراطوری شوروی و یوگسلاوی سابق و عواقب ناگوار جنگها و کشمکشهای قومی و ملی در این مناطق و پیامدهای اشغال عراق توسط امریکا و متحدانش در منطقه‌، یک حالت روحی خاصی را گسترش داده‌ که‌‌ ضدیت تندروانه‌ای را نسبت به‌ ناسیونالیسم و جنبشهای ناسیونالیستی در اذهان بخشی از روشنفکران سیاسی ایرانی ایجاد کرده‌ است.

سهل انگاری و غفلت اصلی این دیدگاه‌ از انجاست که‌ فراموش می کند که‌ ناسیونالیسم اساسا پدیده‌ و مفهومی مدرن است. بربریتی که‌ صربها در جنگ علیه‌‌ کراواتها و بویژه‌ در پاکسازی قومی که‌ در بوسنی هرزگوین مرتکب شدند نافی این نیست که‌ ناسیونالیسم پدیده‌ای مدرن است، بلکه‌ تنها ناسیونالیسم صربی مدل معینی را نمایندگی می کرد. و این گزینه و مدل‌ بیانگر تلفیقی از نظریه‌ حق تعیین سرنوشت- که‌ خود پرنسیبی مدرنیستی است- با عناصر تجددستیز به‌ ارث مانده‌ از دوران پیش-مدرن است به‌ این اعتبار مدل ویژه‌ای از ناسیوناسیم را نمایندگی می کند. زمانیکه‌ از این مدل ویژه‌ صحبت می کنیم خطا خواهد بود که‌ تفاوت بنیادین آنرا با مدل اروپایی غربی به‌ فراموشی بسپاریم. چرا که‌ این حالت ویژه‌ که تلفیقی است از نظریه‌ دولت-ملت با تمایلات عظمت طلبانه‌ بجا مانده‌ از میراث اداری و فکری امپراطوریهای سابق که‌ هیچگاه‌ در مقام عمل تجربه‌ موفقی نبوده‌ و عاجز از آن بوده‌ که‌ پروسه‌ی تکوین دولت-ملت را به‌ شیوه‌ای دموکراتیک به‌ سرانجامی برساند. این مدل در علوم اجتماعی با اصطلاح 'ناسیونالیسم رسمی' (۴) از مدلهای دیگر تفکیک شده‌ است.

۲. ناسیونالیسم رسمی

مطالعه‌ و بحث در باره‌ ناسیونالیسم در سه‌ ده‌ اخیر ابعاد کاملآ بی سابقه‌ای بخود گرفته‌ است. این استقبال تنها محدود به‌ محافل و مراکز دانشگاهی و تحقیقاتی نیست بلکه‌ سیاستمداران، فعالین سیاسی سابق و مهاجر و مقیم در خارج از کشور، روزنامه‌نگاران و هم چنین مردم عادی را هم در بر می گیرد. اما مفهوم ناسیونالسیم رسمی یا بطور کلی در این بررسیها غایب است و یا اینکه‌ تنها اشاره‌ای گذرا به‌ آن می شود. مشکل مرکزی دقیقآ در اینجاست. چرا که ‌اکنون بنظر می رسد از یک سو توافق نسبی در میان نخبگان ایران وجود دارد و علت اصلی تلاش نافرجام صد ساله‌ای ایرانیان در راستای کسب آزادی را در پرتو گسترش نیافتن خرد و ناتمام بودن پروژه‌ی مدرنیته‌ ایرانی بررسی می کند. اما از سوی دیگر فراموش می شود که‌ دستاورد اساسی این تلاش ناموفق به‌ گفته‌ داریوش آشوری 'صورت نیم بند دولت-ملت کنونی است.' (۵) مبانی گفتمانی این 'صورت نیم-بند' همانا چهارچوب ایدئولوژیکی- سیاسی است که‌ ناسیونالیسم رسمی نام گرفته‌ است. اگر قرار است بنیادهای گفتمانی این پروژه‌ ناتمام را نقد کنیم می بایست اندیشه‌ های راهنمای این 'صورت نیم-بند' را هم زیر سوآل ببریم. مقاله‌ی حاضر کوشش و تلاشی اندک در این راستا و در این بخش صرفآ ناسیونالیسم رسمی را مورد بحث قرار میدهد. در بخش دوم ناسیونالیسم رسمی ایران در نعله‌های شاهنشاهی و فقاهتی موضوع بحث خواهد بود.

ستن-واتسن (Seton-Watson)‎ می گوید ناسیونالیسم رسمی محصول تلفیق نظریه‌ دولت-ملت با دستگاه‌ دیوانسالاری بجای مانده‌، از امپراطوریهای سابق است که‌ از سده‌های میانه‌ تا دوران مدرن معمولا بر سرزمینهای گسترده‌ چند قومی، زبانی و فرهنگی سیادت و فرامانراویی داشتند. (۶) سیاست روسی کردن ساکنین امپراطوری سابق تزاری، صربی کردن ساکنین یوگسلاوی سابق، سیاست کمالیستی ترکی کردن اهالی و گروهای ملی و اقلیت های قومی غیر ترک زبان امپراطوری سابق عثمانی و بلاخره‌ سیاست 'یک ملت، یک کشور و یک زبان' که‌ توسط رضا شاه‌ پهلوی در ایران پی ریزی شد، همه‌ اشکالی از ناسیونالیسم رسمی هستند.

      بندیت اندرسون در تبیین این مفهوم به‌ گفته‌ی از‌ ستن-واتسون اشاره‌ می کند:

"مسئله‌ کلیدی در تبیین 'ناسیونالیسم رسمی' – که‌ همانا تلفیق اراده‌گرایانه‌ ملت با سیستم دولتی امپراطوری است- باید بیاد داشته‌ باشیم که‌ این پدیده‌ (ناسیونالیسم رسمی) دقیقآ بعد از موجهای جنبش های ناسیونال- خلقی که‌ از دهه‌‌ ۱٨۲۰ به‌ بعد در اروپا نضج گرفته‌ بودند و در واکنش و کشمکش با‌ آنها سر برآوردند. اگر این جنبشهای ناسیونال-خلقی بر مبنای تاریخهای امریکا و فرانسه‌ طراحی شده‌ بودند، اکنون آنها‌ خود به‌ مدل تبدیل شده‌ بودند. پس از این تحول تنها کمی تردستی نیاز بود که‌ تا اجازه‌ دهد امپراطوری کینه‌ پیچده‌ در قبا و شمایل ملی مدرن و جذاب بنظر برسد." (۷)

در تعریف و ادراک ناسیونالیسم رسمی ناچاریم از مدل روسی آن شروع کنیم. چرا که‌ نعله‌ی های بعدی ناسیونالیسم رسمی، حداقل در منطقه‌ ما، همه‌ ‌کمابیش بازتولید این مدل هستند. سرآغاز قرن نوزدهم‌ برای روسیه‌ تزاری دوران توسعه‌ طلبی و انکشاف وسعت خاک امپراطوری و تدوام انقیاد مردم و ساکنین گرجستان، ارمنستان و دیگر سرزمین های مردم غیر روس زبان بود. هر چند روسیه‌ تزاری از نظر صنعتی و پیشرفت های فنی، اقتصادی و سیستم اداری و اجتماعی‌ بسیار عقب مانده‌تر از کشورهای نظیر انگلیس و آلمان و فرانسه‌ بود اما مصمم بود در صحنه‌ی اروپایی همچنان به‌ مثابه‌ قدرتی نظامی - سیاسی حضور و نفوذ داشته‌ باشد. این شرایط مدرنیزاسیون امپراطوری را، بویژه‌ بعد از حمله‌ ناپلئون، بعنوان مسئله‌ مبرم در مقابل سیستم تزاری و نخبگان روسی آن قرار داده‌ بود. گزارش رسمی و کارشناسانه‌ی در سال ۱٨٣۲ با هدف متقاعد کردن دربار تزاری که‌ سیستم سیاسی امپراطوری باید بر اساس سه‌ پرینسیپ 'اتوکراسی، ارتدوکسی و ملیتی ( nationality)' پی ریزی شود، تدوین شد. دو پرنسیب اول بقول اندرسون قدیمی بودند. در حقیقت در روسیه‌ تزاری هویت‌ ارتدوکسی همواره‌ مبنایی برای ترسیم تفاوت هویتی اتباع امپراطوری روسیه‌ با سایر کشورهایی بود که‌ اکثریت ساکنین آن مسیحی بودند، در همان حال اتوکراسی سلطه‌ مطلق تزار را منعکس می نمود و نماد شاخص نظام تزاری بود.
اما این مفهوم آخری (ملیتی) کاملا جدید بود. ستن_واتسن (Seton-Watson)‎ و اندرسون بر این نکته‌ پای می فشارند که‌ در سرزمینی که‌ نصف ساکنین آن اهالی غیر روس بودند و اکثریت نصف دیگر یعنی ساکنین روسی چونان رعیت در سیستم سرواژ زندگی می کردند ایده‌ 'ملت' کاملا جدید و تا حدی غریب می نمود. حاصل تلفیق دو پرنسیب اول و دوم (ارتدوکسی و اتوکراسی) با سومی (پرنسیب ملیتی) برآمد و چیرگی پدیده‌ نوظهوری را بدنبال داشت. حاصل تلفیق دو ایده‌ پیش-مدرن با مفهوم ناسیونالیسم، تبیین نوینی از دکترین ناسیونالیستی که‌ برخاسته‌ از ویژه‌گیهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آن دوران روسیه‌ تزاری بود را گسترش داد. همچنان که‌ اشاره‌ شد روسیه‌ در همانحال که‌ قدرتی نظامی و اروپایی بود اما از سیستم اقتصادی و اجتماعی عقب مانده‌تری در قیاس با کشورهای دیگر اروپایی رنج می برد. قدرت امپراطوری تزاری نیازمند آن بود که‌ رشد اقتصادی و توسعه‌ای را طی کند که‌ متناسب با موقعیت سیاسی و اهداف توسعه‌طلبانه‌ سیاسی و نظامی آن باشد. این امر پس از اشغال ناپلئون و پیامدهای آن امر توسعه‌ و رفع عقب مانده‌گیهای اقتصادی و اجتماعی را به‌ نیاز فوری و فوتی تبدیل کرده‌ بود.

کاشف و تدوین کننده ‌آن گزارش کارشناسانه‌ و سه‌گانگی (تثلیث)، ارتدوکسی، اتوکراسی و ناسیونالیستی (نارودنوست) (٨) سرگی اواروف، (Sergi Uvarov)وزیر محافظه‌کار آموزش و پرورش امپراتوری بود. اواروف تاکید داشت که‌ تمایز روس ها با ملل دیگر غربی از آنجاست که‌ احترام و وفاداری به‌ اتوکراسی غربی را با عشق و ایمان به‌ کلیسا توامان دارا هستند. به‌ همین دلیل در روسیه‌ تنها هویتی ملی که‌ بر مبانی پایه‌های ارتدوکسی و اتوکراسی استوار بوده‌ امکان رشد و انکشاف دارد. بنابرین اواروف گزارش خود را با شعار رسمی 'ارتدوکسی، اتوکراسی و ناسیونالیستی' به‌ پایان می برد. بعدها اصطلاح ناسیونالیسم رسمی در تبیین و تعمیم مدل روسی در فرهنگ سیاسی جای قابل توجهی بخود اختصاص می دهد.

برخاسته‌ از این سیاست توصیه‌ شده‌ توسط اواروف مفهوم 'ملت' روس خلق شد و نیکلای اول، تزار جدید، در مراسم تاجگذاری سه‌ بار در مقابل 'ملت' به‌ نشان احترام سر خم کرد، سنت کاملآ جدید و کشف شده‌ا‌ی که‌ از زمان تاجگذاری او تا الغای سیستم تزاریسم در روسیه‌ متداول بود. این در حالی بود که‌ مفهوم 'ملت' جز تازه‌ خلق شده‌ و ناخوانده‌ آن تثلیث مقدس تنها تداعی اطاعت، فرمانبرداری و پیروی بی شبهه‌ از دولت را می کرد. در حقیقت در نگاه ناسیونالیسم رسمی، جامعه‌ی روسیه‌ به‌ مثابه‌ خانواده‌ای واحد و مستقلی تصور می شد که‌ تزار پدر و بقیه‌ روسها کودکان او بودند. پدر صاحب اتوریته‌ و قدرت مطلق است در اداره‌ کودکان و اگر مناسب بداند به‌ آنها آزادی اعطا می کند و البته‌ هرگاه ‌هم ضروری باشد و در راستای اعتلای فرزندانش حق تنبیه‌ آنها را دارد و آزادی را از آنها سلب می کند.

روسیه‌ تزاری با بهره‌گیری از این مفهوم هویت ملی مصمم بود که‌ سیاست کلان مدرینزاسیون را پی گیرد. عنصر مرکزی که‌ هویت ملی این 'ملت' جدید را نمایندگی می کرد، زبان روسی بود. و به‌ همین دلیل، زبان روسی زبان رسمی دربار، اشرافیت و اداری امپراطوری شد. در این راستا اندرسون در ادامه‌ این بحث با‌ بهره‌گیری از کار تحقیقاتی پیشین ستن-واتسون این نکته‌ مهم را بما یاداور می شود که‌ زبان دربار سن پیترزبورگ در قرن هیجدهم و اوائل قرن نوزدهم زبان فرانسه‌، و زبان اشرافیت امپراطوری روسیه‌ تزاری آلمانی بود. اما پس از پذیرش اصل 'ملیتی' و در راستای بازسازی و نوسازی روسیه‌ تزاری مطالعه‌ زبان و تاریخ روسیه‌ جزو واحدهای اجباری تحصیل در دانشگاها شده،‌ و سرود ملی 'خدا تزار را حفظ کند' و یک اپرای ملی تحت عنوان 'زندگی برای تزار' که‌ توسط موسقیدان مشهور، میخائل گلینکاMikhail Glinka) - )‌ تنظیم شده‌ بود، عناصر لاینفک این هویت ملی شدند.

مرکزی ترین عنصر سیاست کاربردی روسیه‌ تزاری در راستای مدرنیزاسیون همانا ایده‌ روسی کردن همه‌ اتباع امپراتوری بود. سیاست روسی کردن در روسیه‌ تزاری حداقل سه‌ تبیین بهم پیوسته‌ اما در همانحال متمایز را تداعی می کرد، اولآ، برای نیکلای اول و کاترین کبیر سیاست 'روسی کردن' (۹) به‌ مفهوم ایجاد سیستم واحد و متمرکز و مدرن اداری و نرم های یگانه‌ بنیان نهاده‌ شد. ثانیآ، روسی کردن در شکل پروسه‌ نسبتآ خودانگیخته‌ تصور یکپارچگی همه‌ مردم و ساکنین تحت سلطه‌ امپراتوری و در راستا پی ریزی سیاست انطباق مردم به‌ شیوه‌ زندگی واحد که‌ زبان روسی کاتالیزوری اصلی آن بود انکشاف یافت. نهایتآ سیاست روسی کردن در شکل و معنای فرهنگی نضج گرفت. روسی کردن فرهنگی به‌ مثابه‌ سلاح کارایی امپراتوری در پروسه‌ و روند دولت-سازی محصول سیاست واکنش عجولانه‌ دولتهای الکساندر سوم و نیکلای دوم در تقابل به‌ ناسیونالیسم مردم غیر روس زبان تکوین یافت. در حالیکه‌ دولتهای مختلف روسیه‌ تبیین نخست روسی کردن را از اوائل قرن نوزدهم دنبال می کردند، تبیین های دوم و سوم بسیار بعدها انکشاف یافتند و بدون نقش موثر روشنفکران روسی و اقشار تحصیل کرده‌ بومی غیرروس اما روسی شده‌ دولتهای روسیه‌ تزاری عاجز از تولید مبانی گفتمانی آن و عملی کردن آنها بودند. در این راستا اندرسون می گوید که‌ "در همان حال، اشتباه‌ بزرگی خواهد بود از آنجا که‌ سیاست روسی کردن یک سیاست امپراطوری بود گمان کنیم که‌ به‌ یکی از هدفهای اصلی خود همانا بسیج 'ناسیونالیسم روسیه‌ کبیر' در پشت سر سلطنت بود، نائل نشد." (۱۰)

روسیه‌ تزاری بر عکس دولتهای بریتانیا، فرانسه ‌و بلژیک امپراتوری 'بورژوا-لیبرال' نبود و ازین زاویه‌ از تناقض و تقابل میان مفاهیم حقوق و آزادیهای جهانشمول و شکل و ساختار دولتی امپریالیستی رنج نمی برد. اما از آنجا که‌ روسیه‌ هم در دوران و فضای 'بورژوایی' اروپایی بسر می برد و ناگزیر از احیا و مدرنیزاسیون امپراتوری کهنه‌ و پیش-مدرن خود بود. حاصل تلاش در جهت نوسازی امپراتوری برآمد و چیرگی مدل ویژه‌ای از ناسیونالیسم بود. مدل روسی یا ناسیونالیسم رسمی در واقع دورزدن مدل اروپایی غربی بطور کلی و مدل فرانسوی و امریکایی بطور مشخص بود. گسترش مفهوم ناسیونالیسم در نظم سیاسی و اجتماعی اروپایی غربی - که‌ بر پایه‌ی حکومت ملی و قانونی و دموکراسی بود- تنها به‌ این دلیل میسر شد، در چهارچوب مفهومی خود پدیده‌ ملت به مثابه‌ جامعه‌ سیاسی فورموله‌ و تصور می شد که‌‌ از دولت و دستگاه‌ اداری متمایز بوده‌ و درنتیجه‌ حامل ظرفیت مستقلی بود که‌ می توانست و می بایست مبنای ساورنتی (اقتدار سیاسی) بوده‌ و مرز و مشروعیت قدرت سیاسی را تعیین نماید. درست بر عکس در گفتمان روسی و ناسیونالیسم رسمی ملت با دولت، تزار‌ و کلیسای ارتدوکس توضیح داده‌ می شد و در این در هم آمیزی این دولت بود که‌ هم حافظ و نگهبان کلیسای ارتدوکس و هم منعکس کننده‌ سروری سیاسی بود و به‌ این اعتبار تنها عنصری در این هویت تثلیثی بود که‌ حق تعیین مرزهای مشروعیت قدرت سیاسی را دارا بود.

این قرائت از هویت ملی در جامعه‌ چند-قومی، چند-فرهنگی و چند زبانی روسیه‌ کهن دولت پارمندی (۱۱) را بنیان نهاد که‌ بر مبنای نابرابری میان روسها -‌ خود در برگیرنده‌ جامعه‌ای چند-قومی بود و تنها در پرتو مبنای ایدئولوژیکی-سیاسی روسی کردن تصور یگانکی و یکپارچگی داشت- مردم غیر روس زبان بنیان نهاده‌ شده‌ بود و تنها در این راستا می توانست انکشاف یابد. دستاورد و نتایج اصلی برآمد و چیرگی ناسیونالیسم رسمی در روسیه‌ پروژه‌ی ناتمام مدرنیته‌ و شکست آن در این سرزمین بود. در تولید بنیانهای گفتمانی این هویت ملی تنها نخبگان بووژوا-ملاک تزاری سهیم نبودند. بدیگر سخن، ناسیونالیسم روسی به‌ یک بینش ایدئولوژیک خاص و متعلق به‌ 'روسیه‌ بورژاویی' محدود نبود، بلکه‌ شمار بسیاری از محافل و گروه‌های را که‌ سودای‌ ایدئولوژی های رادیکال و دمکراتیک را در سر داشتند، نیز در خود گرفتار ساخته‌ بود. آنزمان که‌ نخبگان ایرانی از ناسیونالیسم و از خطرات گفتمانهای ناسیونالیستی 'تحول طلب' و 'تجزیه‌ طلب' در کردستان صحبت می کنند غافل از خویشاوندی گفتمان خود با سنت ناسیونالسیم رسمی و تنگ اندیشانه‌ ایرانی هستند. ایرانیان با فرهنگ برخاسته‌ از این سنت پرورده‌ شده‌اند و زیسته‌اند. و در حالیکه‌ اندیشه‌ های پسا-مدرن در سالهای اخیر در میان روشنفکران ایرانی با استقبال نسبتآ گسترده‌ای روبرو‌ شده‌ است اما ضرورت نقد ناسیونالیسم رسمی و تجدد ستیز ایرانی بطور جدی طرح نشده‌ است. پس از این درآمد در بخش بعدی برآمد ناسیونالیسم رسمی ایرانی و چیرگی آن در اشکال سلطنتی و فقاهتی پی خواهم گرفت.

 
۱. G. Deluez & F. Guattari (۱۹۹۴) What is Philosophy? Trans. H. Tomlinson & G. Burchill, Verso, ۱۶ and ۱٨
۲.سال‌های پس از استبداد صغیر – ۱۲٨٨ تا ۱٣۰۰ -، ۲) ۱٣۲۰ تا کودتای ۲٨ مرداد ۱٣٣۲، ٣) دوران ۵-۶ ماه قبل از انقلاب بهمن تا سال ۶۰، و ۴) به‌ گفته‌ مسعود بهنود دوره‌ چهارم، دوران ریاست جمهوری آیت الله‌ محمد خاتمی.
٣. reduction
۴. Official Nationalism
۵. ما و مدرنیت، ص، ۱۹۴
۶. Seton-Watson, Nations & State: An Enquiry into the Origins of Nations and the Politics of Nationalism, ۱۹۷۷, p. ۱۴٨
۷. . Anderson, B. (۱۹٨٣), Imagined Communities, Verso, pp. ٨۶-٨۷
٨. Nationality
۹. Russification
۱۰. Anderson, همانجا، ص، ٨٨
۱۱. Composite State