ماه و پلنگ
بیاد منصور خاکسار


امیر مومبینی


• پشت سر چیزی به جز پندار نیست
پیش رو جز آن سرابِ تار چیست؟

هست راهی، جُز همی رفتن به پیش
از برای جان، کشتن جسم خویش؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ٣ فروردين ۱٣٨۹ -  ۲٣ مارس ۲۰۱۰


  
بازچاپ شعر
بیاد منصور خاکسار




عمر می‌تازد چو بادی روی دشت
زندگی پویان پی پایان به گشت
فرصتی چندان نمانده تا سوار
بگذراند مرکب از این شام تار
میکشد مهمیز او بر بام شب
ماه آبی آه می‌آرد به لب
ماه اندر آسمان جوید پلنگ
خویش می‌یابد به دره روی سنگ

گویی آنجا در سراب صبح پاک
می‌درخشد خوشه‌ای بر شاخ تاک
سبز و خرم آن درخت آرزو
در رگان خوشه جاری خون او
چون ستاره روشن آن سوی سراب
تا که گیرد ره به سوی او شتاب

لیک جایی در مسیر راه تاک
در کمین رخش بنشسته مغاک
چشم رستم در جمال روی ماه
می‌کشاند مر شغاداش سوی چاه
رستم دستان درون چاه کین
می‌کشد زه را به رزم واپسین
تیر جانش میرود از تن برون
پلک می‌بندد بروی آن فسون

زندگی راهی است پایانش مغاک
آن مغاک پنهان زیر برگ تاک
پشت سر چیزی به جز پندار نیست
پیش رو جز آن سراب تار چیست؟
هست راهی، جز همی رفتن به پیش
از برای جان کشتن جسم خویش؟

بادها را گوی عطرآگین شوند
در مسیر راه رایت بر کشند
می‌سپارد ره سواری تاجور
نی به تاج‌اش خار، نی یک ذره زر
نرگسان‌اش تاج گل‌ پرداختند
از یکی شوریده، شیدا ساختند
خود سپرده دل به تیغ تیز نی
خون دل در جام لاله همچو می
نوش نوشان، مست از خون خود است
جام جان از زهر زیبایی پر است

می‌خروشد، آی زیبایان دشت
با چنین عشقی که بر جانم گذشت
من بسی پر درد می‌رانم به پیش
با هر آن بدرود می‌مانم ز خویش
کاشکی با شاخه‌ای از نور ماه
می‌جهاندم مرکب از پهنای چاه
می‌رسیدم پای تاک آرزو
می‌شدم مست از شراب پاک او
رنج رفتن می‌شد از جانم برون
پس، فسانه محو می‌شد در فسون