ایران با «جمهوری‌ایرانی» بر پا می‌خیزد
۴ - مقدس بودن زندگی در زمان یا "سکولاریته"؟


رضا ایرانی


• نیاز ما، اندیشیدن در مفهوم «زندگی ِ در زمان» در فرهنگ ایرانی است. این ساده‌اندیشی خواهد بود که کسی تصور کند با سکولاریته غربی، و یا آوردن بند «جدایی حکومت از دین» اسلام و متولیان رنگارنگش، از میدان بدر خواهند رفت ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۹ فروردين ۱٣٨۹ -  ٨ آوريل ۲۰۱۰


«جمهوری ایرانی» ِ فردا، بر شالوده «مقدس بودن زندگی در زمان» که بزرگترین ارزش فرهنگ ِانسان‌دوست و جهانی ایران است، برپا خواهد گردید.
انسان ایرانی، دیگر در میهن‌اش ، نه ‌برطبق «خواستِ» این اِلاه، و آن اِلاه، و نه ‌برطبق «خواستِ» این حزب و آن گروه سیاسی، یا "راه‌بر" و امام و شاه، و یا شریعت اسلام، و یا این و آن آموزه، که آنطورکه خود می‌خواهد، آنطورکه خود او «معین» خواهد کرد، آنطورکه بُن اوست، «زندگی ِدر زمان» را بمعنای واقعی آغازخواهد نمود. زندگی درست آنزمان «اصالت» ِ به سرقت‌رفته‌اش را باز می‌یابد. ایرانی دیگر لزومی بر دور‌انداختن زندگی خود برای "حقیقتی الهی و آسمانی" نمی‌بیند چون از این پس، معیار ارزش زندگی‌اش، در «پیدایش» خود اوست، در شکوفایی بُن زندگی‌اش در خود، در این گیتی است. او دست ‌رد به‌ آخرت، به اراده و مشیت الهی و هرآنچه به نام"حقیقتی" فراسوی زندگی اوست، می‌زند. او تنها به ارزش زندگی، یعنی به پروردن و نگاهبانی زندگی، که چیزی جز دادن امکان پیدایش بُن زندگی ِ تک تک افراد در گیتی نیست، می‌اندیشد. «زمان» برای او بریده و پاره شده نیست که دو گیتی با اراده‌ی "الاهی" خلق شود، و یکی را "فانی"و "لهو و لعب" بنامد و یکی "رستگاری از گناه" باشد! «زندگی بخودی خود برای ایرانی مقدس است». به سخنی دیــگر در ذهنیت انسان ایرانی این دگرگونی و جابجائی ارزش زندگی پدیدار گشته و یا دست‌کم درحال پدید آمدن است که «زندگی در همین گیتی» و یا «زندگی عوامی» است‌ که بزرگترین ارزش را دارد. این معنای سکولاریته است.
چرا ما اصرار می‌ورزیم که مفهومی ساده را دشوار سازیم؟ آیا این همه "هوچی‌گری" و فریاد "سکولار، سکولار" سردادن، تنها برای پوشانیدن از خویش‌ فکرنکردن است؟ یا تنها برای نادیده‌انگاشتن سترونی خود؟ وگرنه ما واقعا چه نیازی به این اصطلاح غربی داریم؟
هزاره‌ها ایرانیان «سکولار» بوده‌اند و سکولار می‌اندیشیدند و سکولار زندگی می‌کردند. تنها این اصطلاح را بکار نمی‌بردند، و اساسا محتویات سیاسی و اجتماعی و دینی خود را به گونه ای دیگر بیان می‌کرده اند. آنها برخلاف ما که امروزه بیشتر با مفاهیم سر و کار داریم و تلاش‌ در پُرسش واندیشیدن با مفاهیم می‌کنیم، در «تصاویر» می‌اندیشیده اند، و یا به‌سخنی دیگر «صورت‌اندیش و نقش‌اندیش» بوده‌اند، ولی اکنون ما این شیوه‌ی اندیشیدن را، به نام "تخیل پردازی" و "خرافه" خوار می‌شماریم، زیرا به ژرفای آن آشنا نیستیم. غافل از آنکه این ما هستیم که در خرافات امروزی‌مان بسر ‌می‌بریم، و تنها از آن خبر نداریم. البته در جهان امروز نیز، این نقش‌اندیشی نه‌تنها پایان نیافته، که کماکان ادامه داشته وگرنه این همه نقاشی و تصویر، و تابلوهای تبلیغات و تلویزیون و سینما، موردی نداشت. نمونه‌ای می‌آورم تا خواننده‌ ژرف‌بین با مقصودم آشنا گردد؛ مفهوم «خدا»، با تصویر «خوشه» برابرنهاده و اندیشه می‌شد، دانه‌های این ‌خوشه، جمع و پیوستگی همه جانداران و مردمان گیتی، و یا «جانان» گرفته می‌شد و پیآیند این «نقش‌اندیشی»، برابری و اصالت همه‌ی دانه‌های این خوشه با وجود تفاوت‌هایشان می‌بود. دیگر آنکه، آزُردن دانه‌ای ازاین خوشه‌ی جانان، برابر با آزردن خود «خدا» شمرده می‌شد. خدا خوشه‌ای بود که به گیتی دگردیسی می‌یافت. خدا زندگی بود. امتداد و گسترش خدا در هر جانداری بود. اینست ‌که بزرگترین "گناه" در این اندیشه، آزردن «زندگی» بود، یعنی آزردن «خدا» بود. این بود که ایرانی اندیشه «مقدس بودن زندگی را پدید آورد». اکنون پرسیدنی ‌است با چه «مفهومی» امروزه می‌توان به این شفافی و هنرمندی، این «نقش‌اندیشی» را عبارت‌بندی نمود؟ آیا "خرافه‌ای" که چنین سر اندیشه‌ای، پیآیند مستقیم و بلاواسطه‌اش باشد، ارزشمند نیست؟
آیا ساختن خرافه‌ای از "علم" و هر آنچه" علمی" دانسته شد، باصطلاح "علمی"ا‌ست؟ که سبب ‌شود تا با دستاویز قراردادن آن، روکشی برای سترونی و نیاندیشیدن ما گردد؟ برای نمونه از همین خرافه‌ها، سرمشق‌ قراردادن هر آنچه در غرب رخ داده‌ و از درون جوامع اروپائی و امریکائی تراوش کرده‌ است، می‌باشد. به‌جای انگیخته شدن به نوآفرینی، و تحریک نیروی آفرینندگی و زایند‌گی، تقلید و رونوشت‌برداری پیشه بیشترین روشنفکران ما، نه تنها کرداری شرم‌آور نیست که هنر هم بشمار می‌آید!!
از این گذشته، خوب می‌بینیم که هر اصطلاح و واژه وارداتی ِغربی، براحتی از سوی متولیان‌ اسلام بلعیده می‌شود و سپس چنان بلائی بسرش می‌آید که دیگر هیچ شباهتی به آنچه زمانی در اصل داشته و یا بوده، ندارد.
اسلام‌فروشان ویا باصطلاح "روشنفکران دینی" و "فیلسوفان دینی‌"، بخوبی میدانند که این روشنفکران خودخوانده "سکولار- لائیک" ِ هوچی ما، از خود، حرفی برای گفتن ندارند و بیشترین آنان، تنها دارای "آراء" و "ذخیره معلومات" ترجمه‌ای هستند وبه آن نیز می‌بالند! اینست ‌که همواره بساط شعبده‌بازی خود را بر‌پا می‌دارند و همه مفاهیم را در انبان گشاد و زشت اسلام راستین و "قرائت (چقدر این واژه نخ‌نماست!) رحمانی" ار آن می‌ریزند. آنوقت برخی از روشنفکران ِ هوچی‌، برآشفته می‌شوند که مثلا چرا می‌گوئید "سکولار سیاسی!" و برخی نیز بدین خاطر هم‌فکری، به‌وجد آمده و این یعنی که ابتکاری در اندیشه و کارشان نیست و منتظرند تا اتفاقی رخ دهد و یا "فیلسوفان دینی" چیزی را گفته و اینان یا پاسخ دهند، یا بیانیه سر دهند، امضاء پایش گذارند، تا زمانی دیگر، که دوباره چه پیش آید. تازه نام‌ش را هم می‌گذارند "روشنگری"!.
سال‌ها طول کشید تا معنا و مفهوم "مدینته‌ النبی" و "بیعت" با متولیان‌اسلام برایشان (آنهم هنوز برخی‌ از ایشان نه همه‌شان) "روشن" گردید، که اکنون نیز از سر، با شعار "جامعه سکولار" همان راه را می‌روند. باید دانست که «سکولاریزشن» یک روند است که با «گـُسست فکری» از «ایمان» به ادیان (مفهوم رایج دین) و ایدئولوژی‌ها پدیدار می‌گردد، و در این روند، به همه باورها و آموخته‌ها و سنت‌ها و بدیهیات، شک می‌ورزد. این گـُسست نه با ترجمه و نه با تقلید از شعارهای افکار اروپائیان روی می‌دهد.
«تغییر اندیشه، باید به روان و ناخودآگاهی فرو بریزد. روان ما، تنها سطح اندیشه ها و مسائل روز نیست، بلکه لایه های گوناگون تاریخ و پیش از تاریخ را هم در خود دارد، و توحش هزاران سال پیش نیز میتواند در یک آن، وارد آستانه خود آگاهی شود، این است که دیده میشود یک ملت در اوج مدنیت، ناگهان به قعر دوره توحش باز میگردد. بسیاری از چیزها که در تاریخ نانوشته مانده، در روان ما، ناخودآگاه هست. انسان، مجموعه شگفت انگیزی از سده ها تحولات فرهنگی و فلسفی و دینی و هنری اش هست (استاد منوچهر جمالی)»

اگر ما کمی با دل و جان و مغز خود، و در فرهنگ خودمان بیاندیشیم، و بقول مولوی:
«کاریـز درون جـــــان تو، می‌بایـد          کزعاریه‌ها، تورا دری نگشاید
یک چشمه، که ازدرون تو می‌جوشد      به ‌از رودی، که‌ از برون می‌آید»
در می‌یابیم که به «عاریه‌ها» همانند اصطلاحات «سکولار» و یا «لائیسیته‌ی» غرب، نیازی نیست و تنها نیاز ما، اندیشیدن درمفهوم «زندگی» و «زمان» در فرهنگ ایرانی است.
«زندگی مقدس است»، و ‌ما در این «مقدس بودن زندگی در زمان» ‌است که معنا می‌یابیم و نه در "آخرت" و نه در "جهانی دیگر"! و نه در داشتن ایمان به الله و رسول و کتابش. در این «مقدس بودن زندگی در زمان» که بزرگترین ارزش فرهنگ ایران است، می‌شود مرز خود را با همه قدرت‌ورزان و خدعه‌گران کشید و راه «بهشت» در این گیتی را گشود. در این «زندگی» است که جان و خرد همه انسان‌ها و نه فقط موءمنان به اسلام، (و نه فقط هم‌حزبی‌ها و هم‌فکران، دوستان و...) مقدس و ارجمند می‌باشد. با این فرهنگ است که هیچ کسی بدون هیچ استثنائی، حق کشتن و آزار نخواهد داشت، هیچ کسی حق دادن "فتوای" قتل و آزار دیگری را نخواهد داشت و ، هیچ کسی حق آزار «خدا»، حق آزار «زندگی» را نخواهد داشت و سرانجام شمشیر و تیغ برنده‌اسلام برای همیشه در ایران‌زمین شکسته خواهد شد.
نیازما، اندیشیدن در مفهوم «زندگی ِ در زمان» در فرهنگ ایرانی است. این ساده‌اندیشی خواهد بود که کسی تصور کند با سکولاریته غربی، و یا آوردن بند «جدایی حکومت از دین» اسلام و متولیان رنگارنگش، از میدان بدر خواهند رفت.
ما نیاز به اندیشه‌هائی داریم که «ریشه در خاک تیره» ِ فرهنگ ایرانی داشته باشند و توانایی مقابله و وادار ساختن شریعت خونریز اسلام، در قرار گرفتن و پذیرفتن چارچوب ارزشهای فرهنگ انسان ‌دوست و جهانی ایران را داشته باشند. نه افکاری که هیچ رابطه ‌و پیوندی با ذهن و روان ایرانی ندارند و نخواهند داشت و در برابر تیع برنده اسلام، بناچار تاب نخواهند آورد.
«جمشید» یا «جم» نخستین انسان ایرانی، بُن زیبائی و مدنیت در فرهنگ ایران است چون اوست که هم زیباست (نام جمشید در اوستا = جمشید زیبا، هورچهر) و هم گیتی را زیبا می‌خواهد و سرانجام هم آنرا زیبا می‌سازد. («به شهریاری جم ِد لیر، نه سرما بود و نه گرما، نه پیری بود، نه مرگ و نه... ‌«اوستا- رام َیشت) از اینجا در می‌یابیم که زیبائی بُن و گوهر هر انسانی‌است چون آنچه بُن و گوهر و فطرت «جمشید» است، بُن و گوهر و فطرت هر انسانی در فرهنگ ایران است. افزون بر این، چون نخستین انسان، همیشه بیان گوهر و فطرت هر انسانی بطور کلی است. در همه ادیان ابراهیمی- نوری نیز چنین مقصودی از نقش انسان نخست موجود هست، هرچند به چشم نیز نیآید. اینست ‌که همه انسان‌ها رانده ‌شده از بهشت، خوار و بنده و عبد ِ الله و یا یهوه وپدر آسمانی و یا اهورامزدای زرتشتی هستند و ازخود هیچ اصالتی ندارند و با عربده "کرامت انسانی" شریعت اسلام هم، دارای اصالتی نمی‌گردند.
فردوسی در شاهنامه و در داستان جمشید، از زبان او می‌آورد:
«جهان را بخوبی من آراستم       چنان گشت گیتی که من خواستم»
«آراستن» گیتی، آفریدن شادی‌ برای مردمان در گیتی ‌است. اساسا پدید‌آوردن زیبائی، آفریدن احساس شادی و سرور در هر انسانی می‌باشد. زندگی در جهان، زمانی شادی‌آور است، که زیبا باشد و زیبا ساخته شود. این مفهومی‌است ویژه فرهنگ ایرانی، که چنین درکی از زندگی را هدیه می‌دارد. این بود که برای انسان ایرانی «جهان‌آرائی، شهرآرائی و کشور‌‌آرائی، و رامیاری» چنین مفهومی داشت، و نه واژه «سیاست» که ما امروزه بکار می‌بریم. خدایان ایرانی، همه خدایان زیبائی، جشن و شادی، و رقص و موسیقی بودند. «شاد و شاده» اساسا از نام‌های زن‌خدا است. (نگاه کنید به آثار استاد «منوچهر جمالی») «رام» نیز زن‌خدا‌یست که نام و گوهرش نه‌ تنها جویندگی و شناخت (اوستا- رام َیشت: «جوینده نام من است») است که همچنین رقص و موسیقی است.
وحشت و ترس آخوند، از نو زنده‌گشتن ایده‌ی زن‌خدا رام ِنی‌نواز است که گیتی را سراسر شاد و شاده می‌سازد. ما امروز به این سر‌اندیشه‌های فرهنگ ایرانی برای بنای فلسفه اندیشه نوین نیاز فراوان و شدیدی داریم و نه به مفاهیم خشک و وارداتی غربی و نه شریعت خونریز اسلام.

Rezairani30@gmail.com
Weblog:   Http://Arttaa.wordpress.com