Laurent Drelincourt


Laurent Drelincourt - مترجم: فریبا عادلخواه


• واعظی ماهر و خطیبی زبردست و سراینده غزلهای بسیاری بوده است که بعضا بر اساس موضوعات خطابه هایش سروده شده است. مناجات های ترجمه شده زیر بدون شک ما را به یاد اشعار خواجه عبدالله انصاری می اندازد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۲ فروردين ۱٣٨۹ -  ۱۱ آوريل ۲۰۱۰


 
 

Laurent Drelincourt
۱۶۲۷-۱۶٨۰
مترجم، فریبا عادل خواه

درپاریس به دینا امد و در شهر نی یور(پواتوـشارانت در فرانسه) از دنیا رفت. پدرش پروتستان وکشیش بود. تحصیلاتش را در حوزه علمیه ای در سومور می گذراند، شهری که تاریخش به تاریخ استقبالی گره خورده که از اصلاحات دینی در قرن شانزدهم به عمل اورد و باعث شهرتش ومهاجرت پروتستانهای زیادی به این سو شد . وی واعظی ماهر و خطیبی زبردست و سراینده غزلهای بسیاری بوده است که بعضا بر اساس موضوعات خطابه هایش سروده شده است. مناجات های ترجمه شده زیر بدون شک ما را به یاد اشعار خواجه عبدالله انصاری می اندازد که عارف پر سوز و گداز دیگری است که او هم عالمی بزرگ و مفسر قران بود و شهرتی عظیم در فن وعظ و خطابت داشته است. هرچند در مثل مناقشه نیست اما تفاوتهای فاحش زمانی و مکانی میان این دو خطیب و شاعر، شباهتهای میان بعضی اشعارشان را اعجاب انگیز می سازد چرا که خواجه عبدالله حنبلی بود، متولد قندز، واقع در ایالت هرات، مسافرطوس وخراسان و ری که درقرن پنجم هجری قمری در دوره غزنویان و سلجوقیان(یازدهم میلادی) میزیسته است.




مناجات صبح


شکر تو گویان،
ای مولی من
چشم می گشایم
از خواب،
دریغ مدار از من
هر صبحدم
کرمت را

اراده ام را بساز
قلبم را از نور الهیت سر شار گردان،
در قعر نا ارامیهای دورانم
پناهت را از من دریغ مگردان
دستم را بگیر
تا در سایه لطف و کرمت
در واپسین دم
بار الی ها
به سوی منزل اخرت
زنم قدم

نیستم جز خسی در میقات
الهی!
مطهرم گردان
با خونی که
مقربین درگاهت نثار کردند
به پیشگاهت
باشد که بی باک از مرگ و سیاه جامه اش
وداع گویم زرق و برق این جهان
وبه روزی رسم
که نیست جز تو افتابی
از برای قدسیان



مناجات شب


ای که خوبیهایت بی انتهاست
چنانکه برای وقت کار
نورخورشید را بر زمین ارزانی داشتی
وایکه کارهایت عین حکمت است
چرا که شب را امر کردی
تا در زیر سایه بالهایش ارام گیریم

اما ای خدای من
اگر سیاهی چشمانم را تسخیر میکند
نگاه رحیمت را از من دریغ مدار
گناهانم را بپوشان
ستاره ام باش
و روزم
وقرار بده
ملائکت را
حامیان وفادارم

روزهایم
هر دم
از شب پر میشوند
وخبرم می سازند
از پایان زندگی ام
که ناگزیرم به ان
میدانم


الهی
کاری کن که نباشد مرگ جز خوابی شیرین
جائی که روحم در دستان تو باشد
جسمم خاکسترین
که در صبح ابدی
در انتظاربیداری نشینم
اینچنین