نگاهِ "عینی" (اُبژکتیو) کدام است؟
ممکنی ناممکن؟


خسرو ثابت قدم


• "عینی دیدن " و "عینی بودن" نه اَمری آسان است و نه ذاتی یا خودبخودی. دست یافتن به چنین نگاهی، هم نیازمندِ آموزش است و هم تمرین. و چه بسا که این هر دو (آموزش و تمرینِ عینی دیدن)، هرگز امکانِ راه یابیِ گسترده به جامعه‍ی ایران را نیافته اند (مثلاً در کودکستان ها یا مدارس) ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲٣ فروردين ۱٣٨۹ -  ۱۲ آوريل ۲۰۱۰


 نگاهِ "عینی" (اُبژکتیو) کدام است؟ (۱)
مُمکنی نامُمکن؟

آینه چون نقشِ تو بِنمود راست - خود شِکن، آینه شکستن خطاست
و
هر کسی از ظَنِ خود شد یارِ من - از درونِ من نجُست اسرارِ من

"عینی دیدن " و "عینی بودن" نه اَمری آسان است و نه ذاتی یا خودبخودی (۲) . دست یافتن به چنین نگاهی، هم نیازمندِ آموزش است و هم تمرین. و چه بسا که این هر دو (آموزش و تمرینِ عینی دیدن)، هرگز امکانِ راه یابیِ گسترده به جامعه‍ی ایران را نیافته اند (مثلاً در کودکستان ها یا مدارس).
دشواریِ دستیابی به "نگاهِ عینی" از همان ابتدای کار آغاز می شود: هر کسی از زاویه‍ی دیدِ خود چیزی را عینی می بیند یا نمی بیند. و نفرِ بعدی - با آنکه او نیز می خواهد عینی ببیند - درست برعکسِ اولی می بیند. به عبارتِ دیگر: هر انسانی بطورِ "سوبژکتیو"، "اُبژکتیو" می بیند. یا: "اُبژکتیو دیدنِ" هر انسانی، تابعِ "نگاهِ سوبژکتیوِ" اوست. و این هم یعنی همان "مولویِ" خوب و قدیمیِ خودمان:
"هر کسی از ظنِ خود شد یارِ من". و در عینِ حال، کمتر کسی ست که به "عینی ندیدنِ خود" معترف یا اساساً آگاه باشد. معمولاً همه‍ی ما، همیشه، و حداقل در نهانِ خود، می پنداریم که "عینی دیده ایم"، "حق داشته ایم"، و "درست تشخیص داده ایم". حال گوئی که این همه دشواری در راهِ حصولِ "نگاهِ عینی" کم است، این هم بدانها اضافه می شود که: چه بسا که ما، اغلب، بطورِ "ناخودآگاه" غیرعینی می نگریم.

ملاحظه می فرمائید که اگر بخواهیم چنین ادامه دهیم، کلافِ فلسفیِ سردرگمی خواهیم داشت خسته کننده و خُشک و بی پایان. و قصدِ من از این متن و در این متن، ابداً این نیست. پس بیائید تا زبانِ راحتتری را برگزینیم، و مقوله‍ی پیچیده و بی انتهای "نگاهِ عینی" را، بطورِ محدود و فقط در لایه های بیرونیِ آن، ولی با دقتِ تحلیلی، نگاه کنیم.

متأسفانه - مشاهدات، تجربیات، مقایسات، و مطالعاتِ من در ٣۰ سالِ گذشته، مرا بدین باور کشانده است که "عینی بینی" در فرهنگِ ما ایرانیان، آن عمومیت و رواجِ لازم را که باید، نیافته است. این "فقرِ نگاهِ عینی" به هیچ وَجه منحصر به یک قشرِ اجتماعی یا جریانِ فکریِ خاص نیست. از "روشن بینان" (٣) و تحصیل کرده گانِ ایرانی گرفته تا اقشارِ عادیِ جامعه، بسیاری دچارِ این فقر هستند. و این، در نگاهِ من، بویژه برای یک مُتفکر، ایرادِ نسبتاً بزرگی محسوب می شود (۴) . به عبارتِ دیگر، من جامعه‍ی خود را جامعه ای می بینم که با " نگاهِ عینی" فاصله‍ی زیادی دارد.
و من اینرا نه از آن بابت می گویم که در سالیانِ اخیر، تقریباً فراگیر "مُد" شده است - مُدی مُخرب اما قابلِ دَرک - که هر ایرانی به ایرانیانِ دیگر ایراد بگیرد. خیر. بنای این "اتهامِ" دلگیرانه‍ی من، چنانکه در بالا گفتم، صرفاً تجاربِ شخصیِ خودم در ٣۰ سالِ گذشته است. به عبارت دیگر: سعی کرده ام تا پیش از این "اتهام زنیِ عمومی"، حتی اَلامکان "اُبژکتیو" بنگرم.
این "فقرِ نگرشِ عینی" (که در ایران معمولاً به نداشتنِ نگاهِ علمی، یا نداشتنِ نظرِ منطقی نامیده می شود)، در حوزه ها و صحنه های بسیاری ما را همراهی می کند: در گفتارمان، در تاریخ نویسی مان، در ادبیات، در خبرنگاری، در قضاوت های سیاسی، در عکس العمل ها، در ادارات، در قضاوت هایمان در زندگیِ روزمره، در سیستمِ قضائی، و حتی در دانشگاه ها.
حال اینکه دلایلِ این "فقرِ نگاهِ عینی" در میانِ ما ایرانیان چیست؛ خود مقوله ایست بس پیچده و مفصل، و نیازمندِ تحلیل و بررسیِ جداگانه‍ی آکادمیک؛ و از همین رو موضوعِ متنِ حاضر نیست (چنین تحلیلی اساساً از توانِ اطلاعاتیِ من خارج است).

کارِ من در این نوشته‍ی کوتاه اینست که با زبانی ساده، به سهمِ خود و در کنارِ منابعِ دیگر، نوری به موضوع بتابانَم، و نُخست خودِ مفهومِ "نگاهِ عینی" را، و سپس اهمیتِ آنرا، بطورِ کُلی و عمومی توضیح دهم.
پیش از شروع اما، ذکرِ ٣ نکته را لازم می بینم:
۱- علیرغمِ بدبینی ام (واقع بینی ام؟) پیرامونِ نقصانِ "نگرشِ عینی" در میانِ ایرانیان، می دانم که نسلِ جوانِ ایران، تا آنجا که من دیده ام، بسیار عینی تر از نسلِ پیشتر می بیند. همچنین می دانم که در پیِ تحولاتِ اجتماعی - فکریِ ٣۰ سالِ گذشته در ایران، و در نتیجه‍ی گرایشِ بیشتر به مطالعه و تفکر، و نیز در اثرِ فاکتور هائی نظیرِ "انقلابِ ارتباطات" (اینترنت) و مهاجرتِ وسیع به غرب، ایرانیان امروزه "عینی تر" می بینند تا گذشته. اما هنوزهم - به نظرِ من - برای شادمانی کردن زود است. چرا که روَندهای در بالا ذکر شده، روَندهائی کاملاً طبیعی اند. این طبیعی ست که نسلِ بعد، لااقل در نکاتی، روشن تر از نسلِ قبل باشد. و این طبیعی ست که جامعه ای ٣۰ سالِ بعد چنان نباشد که ٣۰ سالِ پیش بوده است.
۲- ملاکِ مقایسه، ناچاراً، غرب است. غرب به معنای وسیعِ کلمه. یعنی اروپای غربی و شمالی، آمریکای شمالی، ژاپن، استرالیا، و کُره‍ی جنوبی. "عینی نبودنِ" ما، بطور کلی، در برابرِ جوامعِ غرب، بطور کلی، مقایسه شده است. یعنی به عنوانِ یک رفتارِ اجتماعی، یک عادتِ فرهنگیِ جمعی. قابلِ مقایسه با مثلاً وقتشناسیِ آلمانی ها در برابرِ وقت نشناسیِ ما ایرانیان.
٣- متنِ حاضر به حوزه‍ی "معناشناسیِ فلسفیِ" مقوله های پیچده‍ی عینیت و ذهنیت و عینی و ذهنی و نظایرِ اینها وارد نمی شود؛ و پا و جرأتِ خود را از "دبستانِ فلسفه" فراتر نمی گذارَد؛ و در لایه های غیرِعمیقِ شناخت باقی می مانَد. در چنین لایه هائی، تفکیکِ "عینی" از "ذهنی" هم ممکن است هم مهم (توجه داشته باشید که میزانِ عُمده‍ی حیاتِ آدمی در همین لایه ها سپری می شود، و نه در لایه های عمیق و تئوریکِ شناخت). در لایه هایِ عمیق ترِ تفکر و شناخت اما، این دو مقوله چنان پیچده به هم می تَنند که پرداختن به موضوع، دیگر کارِ یک متنِ کوتاهِ مطبوعاتی نیست.

ابتدا نیم - نگاهی به واژه ها:
لغتِ "عینی" در فارسیِ امروز، گاهاً جای خود را به لغتِ فارسی شده‍ی غربیِ "اُبژکتیو" می دهد. کاربُرد و معنای هر دو کلمه در فارسیِ امروز دقیقاً یکسان است. واضح است که اولی از زبانِ عربی، و دومی از زبانِ فرانسه یا انگلیسی واردِ فارسی شده است (۵). معادل های دیگرِ این دو واژه در زبانِ فارسی، کلمات و ترکیب هائی نظیرِ "مَلموس"، "بیطرف"، "واقعی"، "مُنصفانه"، "حقیقی"، "منطقی"، "قابلِ مشاهده"، "فرا احساسی"، "نگاهِ بیطرفانه"، "نگاهِ علمی" و "واقعیتِ خارجی" می باشند. درمکالمات یا مُتونِ ادبی و فلسفی و عِلمی، معمولاً این دو واژه (عینی و اُبژکتیو) را بیشتر از معادل های دیگر بکار می بَرند. "عینی" درزبانِ عربی از ریشه‍ی "عَین" می آید که معنای "چشم" می دهد. در زبانِ عربیِ رسمیِ کنونی، برای مفهومِ "اُبژکتیو" ٣ واژه‍ی "عینی" و "واقعی" و "موضوعی" رواجِ بیشتری دارند. در زبان های غربی (۶) متأسفانه قضیه به این ساده گی نیست. لغتِ "اُبژکتیو" را متخصصانِ زبانشناسیِ غربی تا ریشه‍ی لاتینِ آن در قرنِ ۱۴ مسیحی ردیابی کرده اند و به کلماتِ لاتینِ "اُبیاسِره" (۷) و "اُبیسِره" (٨) رسیده اند. معنای لغویِ این ریشه های لاتین در نگاهِ اول ربطی به مفهومِ امروزیِ "اُبژکتیو" ندارد. این ریشه ها، در طولِ زمان و به تدریج، در زبان های غربی تغییر یافته اند و شکل و معنای امروزیِ خود را حاصل کرده اند. در زبان های غربی، ریشه‍ی کلمه "اُبژکت" است که البته در هر زبانی طورِ دیگری تلفظ می شود. "اُبژکت" در تقریباً همه‍ی زبان های غربی، معنایِ "چیز"، "شئ"، "جسم"، و "موضوع" می دهد (۹). از این ریشه‍ی لغت نیز می توان تا حدی به منظورِ واژه‍ی "اُبژکتیو" پی بُرد: "اَبژکتیو" نظر به چیزی دارد که ملموس باشد، شئ باشد، جسم باشد، چیزی باشد؛ و نه فقط تصور و ذهن و احساس.
چه در فارسی، و چه در زبان های دیگر، دو مفهومِ "عینی" و "ذهنی" در مقابلِ یکدیگر قرار می گیرند و متضادِ هم محسوب می شوند. از دیدگاهِ معناشناسی معمولاً بهتر است که هر دو واژه را با هم آموخت و در مراحلِ ابتدائیِ مطالعاتِ سیستماتیک، و نیز در مراحلِ ابتدائی تفکرِ فلسفی، جدا از مباحثِ فیلسوفانِ حرفه ای پیرامونِ واژه های "عینیت" و "ذهنیت"، خیلی ساده این دو واژه را متضادِ هم دانست (در مراحلِ بسیار پیشرفته‍ی مطالعاتِ سیستماتیک، و نیز در مراحلِ بسیار پیچیده‍ی تفکرِ فلسفی، این دو واژه دیگر چندان دور از هم و چندان در تضادِ با هم نخواهند بود، مُنتها جای این بحث واقعاً اینجا نیست).
همانطور که از ریشه‍ی عربیِ کلمه، موضوع بطورِ شفافی واضح است، "عینی" به "چشم" و به "دیدن" مربوط است؛ و در مقابلِ "ذهنی" که به "ذهن" و "تصور" و "خیال" مربوط است، قرار می گیرد. "عینی" آنچه را که می بینیم توضیح می دهد؛ و "ذهنی" آنچه را که می پنداریم. "عینی" آنچه را که از جلوی چشم می گذرد ثبت می کند؛ و "ذهنی" آنچه را که در ذهن می گذرد. "عینی" آنچه را که هست، آنچه را که وجود دارد، آنچه را که اتفاق افتاده است، شرح می دهد؛ و "ذهنی" آنچه را که ما فکر می کنیم که هست، آنچه را که ما تصور می کنیم که وجود دارد، آنچه را که به استنباطِ ما اتفاق افتاده است، شرح می دهد. "عینی" با واقعیت و حقیقتِ خُشک و عُریان سروکار دارد؛ و" ذهنی" با احساس و میل و دَرکِ شخصیِ ما. "نگاهِ عینی" وقایع را آنطوری می بیند که اتفاق افتاده اند، و نه آنگونه که ما میل داریم آنها را ببینیم. "نگاهِ عینی" فقط "موضوع" را توضیح می دهد، شرح می دهد، توصیف می کُند؛ ارزیابی نمی کند، تفسیر نمی کند، ارزش گذاری نمی کند. "نگاهِ عینی" مستقل از ناظر و ذهنیت اش به موضوع می نگرد و می پردازد. چنان که گوئی که ناظر اصلاً موجود نیست. "نگاهِ عینی" تحتِ تأثیرِ احساسات و پیشداوریِ ناظر نیست. متأثر از چیزی یا کسی نیست. خُنثی است، بیطرف است. "نگاه عینی" نگاهی ست که بدونِ تأثیرپذیری از فاکتورهای درونی (مثلاً روانی) یا بیرونی (مثلاً پول)، صرفاً به شرحِ دقیق و تغییرناپذیرِ "موضوع" می پردازد. "نگاهِ عینی" تابعِ امیال و آرزوها و احساسات و نظراتِ ناظر نیست، بلکه بر عکس، کاملاً رها از آنهاست.

تصاویری که ما گاهاً در اَبرها یا در سایه - روشن می بینیم، "ذهنی" و خیالی و مَجازی اند؛ اما تصویری که یک دوربینِ عکاسی - اگر که دستکاری نشده باشد - ارائه می کند، "عینی" و صحیح و دقیق است (۱۰). احساسِ علاقه یا عدمِ علاقه ای که ما، گاهاً بدونِ کمترین شناخت و تجربه ای، نسبت به فردی داریم، موضوعی کاملاً "ذهنی" و احساسی و بی استدلال و شخصی ست؛ اما اگر همان شخص، بطورِ "عینی" و واقعی به عملِ ناپسندی دست زده باشد (مثلاً به هنگامِ عصبانیت کودکی را کُتک زده باشد)، آنگاه دلیلی برای احساسِ عدمِ علاقه مان به او خواهیم داشت. آنگاه می گوئیم: "او هنگامِ عصبانیت، فلان کودک را کُتک زده است و من به این دلیلِ عینی از او خوشم نمی آید". یعنی دیگر نه از احساسمان، که از تجربه مان سخن می گوئیم؛ از چیزی که واقعاً اتفاق افتاده است. حال اگر بگوئیم که: "او همیشه بچه ها را کُتک می زند" یا "او فردِ خشنی ست"، اظهاری غیرِ واقعی و "غیرِ عینی" کرده ایم. هنگامی که در مقامِ قضاوت، به نفعِ دوستمان رأی می دهیم، بدونِ آنکه واقعاَ حق با او بوده باشد، قضاوتی "غیرِ عینی" کرده ایم. آنگاه که از روی تعصب بروی نظرِ خویش پای فشاری می کنیم، اگرچه اسناد و مدارکِ زیادی ثابت توانند کرد که ما در آن نکته‍ی خاص اشتباه می کرده ایم، رفتاری "غیرِ عینی" می کنیم. هنگامی که اغراق می ورزیم، کسی را بزرگتر و بیشتر از آنچه هست ترسیم می کنیم؛ یا برعکس او را کوچکتر و کمتر از واقعیت قلمداد می کنیم (معمولاً فقط به این دلیل که از او خوشمان یا بدمان می آید) نگاهی "غیرِ عینی" داشته ایم. زمانی که یک جنسِ انسانی را (مَرد یا زن را) کُلاً بَرتر از جنسِ دیگر می بینیم، در حالیکه با کمی دقت ثابت می توان کرد که هر کدام نقاطِ ضعف و قوتِ خود را دارند، نگاهی "غیرِ عینی" داشته ایم. هنگامی که مرامِ سیاسی یا پندارِ ایدئولوژیکِ ما، خودآگاه یا ناخودآگاه، ما را بدان سو می رانَد که با همعقیده مان خوش رفتاری و با غیرِ همعقیده مان بدرفتاری کنیم، رفتاری "غیرِ عینی" داشته ایم. هنگامی که متنی را با این دیده آغاز به خواندن می کنیم که: "حالا می خوانم و اشتباهاتش را درمیاورم"، "عینی نبوده ایم"؛ چون بینشِ انتقادی را با پیش داوری قاطی کرده ایم و بدبینیِ پیشاپیش را بجای نُخست بیطرف بودن گذاشته ایم (من این مثال را آوردم، چون این رفتار را نزدِ ایرانیانِ روشن بین فراوان دیده ام). هنگامی که جمعیتِ شرکت کننده در یک مراسمِ "خودی" را - متأثر از احساسات یا متأثر از وابستگی به آن جمع - ۲ برابرِ واقعیت، و شرکت کنندگان در مراسمِ "غیرِ خودی" را نصفِ واقعیت اعلام می کنیم، رفتاری "غیرِ عینی" کرده ایم. هنگامی که صِرفاَ به این دلیل که "از کسی خوشمان نمی آید"، قابلیت ها و توانائی های او را بی دلیل نادیده می گیریم یا حتی وارونه جلوه می دهیم، رفتاری "غیرعینی" کرده ایم. هنگامی که از روی غرورِ ملی یا عُقده های جمعی، به دروغ به خارجی ها می گوئیم: "آری، ایرانیان قومی بسیار کتاب دوست و کتاب خوان هستند"، در حالیکه آمار چیزِ دیگری می گوید و می دانیم که میانگینِ زمانِ مطالعه در میانِ ما از چند دقیقه در روز فراتر نمی رود و تیراژِ چاپِ اولِ یک "کتابِ خوب" در ایران حدودِ ٣۰۰۰ نسخه است، اظهاری "غیرِ عینی" کرده ایم.(۱۱) هنگامی که تاریخنگار یا روزنامه نگاری، واقعه ای را، بدلیلِ همخوانی نداشتن با مرامِ فکری یا سیاسی اش، نادرست ثبت می کند، رفتاری "غیرِ عینی" داشته است.

می بینیم که انحرافاتِ گوناگونی می توانند ما را از "عینی دیدن" باز دارند یا دور کنند، مثلاً: اشتباهاتِ صَمعی - بَصری، پیروی از احساسِ صِرف، احساسِ همبستگیِ شدید به فرد یا گروهی، تعصب، اغراق ورزی، پیشداوری، ترس، بی اطلاعی و بیسوادی، نبود یا کمبودِ عدالتخواهی در ما، و چه بسا برخی عواملِ دیگر. از سوی دیگر، هنگامی که به هر دلیلی، گرفتارِ "ذهنی گرائی" و "نادقیق بینی" می شویم، امکانِ ابتلایمان به انحرافاتِ بالا دوچندان می شود. یعنی یکبار انحرافاتِ بالا باعث می شوند که عینی نبینیم، و یکبار عینی ندیدنمان باعث می شود که دچارِ انحرافاتِ بالا شویم. آلمانی ها برای چنین "دورِ باطلی" اصطلاحِ قشنگی دارند و می گویند: "چرخه‍ی شیطان".
و نیز می بینیم که "عینی دیدن و عینی بودن"، اگرچه عادلانه تر و مُنصفانه تر و مطلوب تر است، چقدر سخت است. چون "عینی بودن" حرفِ عقل است، و دیگری حرفِ دل. "عینی دیدن" تابعِ خِرَد و منطق و سَند و استدلال است، و "ذهنی دیدن" تابعِ احساس و مصلحت و نظرِ شخصی. و بیطرفانه که بنگریم - عینی که بنگریم - می بینیم که "احساسی دیدن" چه رواجِ فراوانی نزدِ ما شرقی ها دارد، چرا که به شدت عاطفی و احساسی پرورش می یابیم.

من فکر می کنم که مثالِ زیر، مثالِ ساده ولی خوبی باشد برای روشن تر شدنِ منظور:
نامِ علم "انسان شناسی" (۱۲) را همه شنیده ایم؛ رشته‍ی دانشگاهی ایی که انسان را در تاریخ و تمدن و تکامل اش بررسی می کند و از طریقِ مقایسه، تفاوت ها و وجوهِ اشتراکِ فیزیولوژیک و بیولوژیکِ بین قوم ها و نژادها را شرح می دهد. من گمان می کنم که اگر انسان "عینی نگریِ" لازم را نمی داشت، این رشته از دانش نمی توانست پا بگیرد و این همه گسترش بیابد. و نیز اگر همین "عینی نگری" وجود نمی داشت، چه بسا که بسیاری از انسان شناسان تبدیل به فاشیست های دَدمنشی می شدند که معتقد به نژادپرستی، یک نژاد را برتر و نژادِ دیگری را دون تر می پنداشتند؛ در صورتی که قضیه برعکسِ اینست و انسان شناسان به تجربه‍ی من، معمولاً بَری از نژادپرستی اند. در این علم مسائلی مهم اند و بررسی می شوند که براحتی می توانند باعثِ سوتفاهم شوند. مثلاً: شکل و اندازه‍ی جُمجمه، فُرم فَکها و دندانها، شکلِ بینی، اندازه‍ی استخوانها، وزنِ مغز، رنگِ پوست و مو و چشم، و نظایرِ این ها. حال اگر دانشمندی که به این علم می پردازد، فاقدِ اطلاعاتِ عمومیِ حوزه‍ی علومِ انسانی - اجتماعی باشد (مسولِ آموزشِ این اطلاعات والدین و مدارس هستند)، و نیز دارای "بینش عینی" و "دیدِ علمی" نباشد، ممکن است که از نتایجِ جالبِ این علم، نتیجه گیری های کاملاً غلط و حتی خطرناکی کُنَد. نمونه های معدود اما فاجعه آمیزی در تاریخ وجود دارد که مشهورترینشان اندیشه های برخی دانشمندانِ دوران "نازی" در آلمان است. این علم توضیح می دهد که فلان نژاد یا قوم، چنین یا چنان جُمجمه ای دارد، فَک و دندانهای بهتر یا بدتری دارد، بینیِ پَهن تر یا باریک تری دارد، اندامِ ریزتر یا دُرُشت تری دارد، استخوان های قوی تر یا ظریف تری دارد، میانگینِ قدِ بلندتر یا کوتاه تری دارد و غیره. این علم اما نه "ارزش گذاریِ" سیاسی و اجتماعی می کُند، نه "قضاوت" می کُند، و نه از دستآوردهای خود نتیجه می گیرد که قومی برتراز قومِ دیگر است. صرفاً خصوصیاتِ بیرونیِ انسان ها را از طریق مقایسه و اندازه گیری تشریح می کُند و آنها را جدا از احساس و ارزش گذاری ثبت می کُند.
حال مُجسم کُنید که بطورِ مثال انسان شناسِ فرضیِ ما از قومِ "کوتاهان" باشد، یا از نژادِ "بَد دندانان" باشد، یا از گروهِ "کوچک الجُمجمه گان" باشد و در عینِ حال - چنان که پیشتر گفتیم - "عینی بین" هم نباشد و این نتایجِ علمی را مایه‍ی حقارت و توهین به نژادِ خود ببیند. چه بسا که آزرده خاطر شود، این دستآوردهای علمی را نفی کند، به دشمنی با دیگرانی که "دگراند" بپردازد و شاید هم کار به جائی بِکشد که ترکِ تحصیل کُند و حتی به جعلِ این دستآوردهای علمی بپردازد. اما می بینیم که او در هر حال، "موضوع" را نفهمیده است. و یا مُجسم کنید که او، به این نتیجه‍ی خطرناک برسد که اقوامی که فاقدِ آنزیمِ "لاکتاز" هستند و با نوشیدنِ شیر دچارِ ناراحتی می شوند (اقوامِ چین و ژاپن و کُره)، اقوامی "ناکامل و ضعیف" هستند. چنین دانشمندانی خوشبختانه بسیار نادرند. اما واضح است که چنانچه ایشان به قدرتی برسند، چه فجایعی قابلِ تصور خواهد بود.
نه تنها در جهانِ علم، که در زندگیِ روزمره نیز جداکردنِ "ذهنی نگری" از "نگرشِ عینی" بسیار مهم است. شاید بارزترین و واضح ترین مثال ها، تصمیماتِ حقوقی - قضائی باشد. هیچکس مایل نیست که بیگناه متهم و محکوم شود. و اینجاست واضح می شود که "بینشِ عینی" چه نقشِ مهمی در قضاوت بازی می کند. وای بر آنروز که قاضی، تحتِ تأثیرِ چیزی، کسی، جریانی، یا ماجرائی به صدورِ حُکم پردازد. افرادی که سالها در ممالکِ "پیشرفته" زندگی کرده اند و قادر به مقایسه‍ی سیستمِ قضائی این کشورها با سیستمِ قضائیِ ممالکِ "عقب افتاده" هستند، شاهدِ این "نگاهِ عینی" در سیستمِ قضائی بوده اند (۱٣).


توضیحات:
۱. آلمانی: (Objektiv) اُب یک تیو؛
انگلیسی: (objectively) آبژکتیولی؛
فرانسوی: (objectif) اُبژکتیف؛
اسپانیائی: (Objetivo)؛
ایتالیائی: (obbiettivo, obbiettiva).   
"اُبژکتیو" در زبان های غربی، فقط به معنای موردِ نظرِ ما در این متن نیست. این کلمه، در هر زبانِ غربی معانیِ متفاوتِ دیگری هم دارد که موضوعِ این متن نیستند.
از نظرِ دستورِ زبان: (Objekt, object) اسم است و (objektiv, objectively) صفت / قید است.
مترادف های "اُبژکتیو" در زبانِ انگلیسی:
(impartially, dispassionately, neutrally, independently, disinterestedly, fairly).
مترادف های "اُبژکتیو" در زبانِ آلمانی:
(unvoreingenommen, vorurteilsfrei, sachlich, unbefangen, werturteilsfrei, unparteiisch).

۲. البته کودکان از نوعی "نگاهِ عینی" برخوردارند که در نقاشی هایشان به بهترین وَجه نمایان می شود. این پدیده اما، در عینِ خویشاوندی با موضوعِ این متن، از جنسِ دیگری ست و موضوعِ دیگری ست. "نگاهِ عینی" کودکان مربوط است به "هنوز شکل نگرفتنِ نگاهِ ذهنی شان". یعنی هنوز نگاهِ دیگری ندارند جُز نگاهِ عینی. ما در ایران معمولاً از این پدیده چنین یاد می کنیم: "بچه ها دروغ نمی گویند"، یا: " بچه ها دروغ بلد نیستند".

٣. "روشن بین" را من بجای "روشنفکر" بکار می بَرم، چون اگر منظور از روشنفکر ترجمه‍ی فارسی کلمه‍ی غربیِ (Intellektuell) باشد، آنگاه باید گفت که این لغت در فارسی غلط ترجمه و غلط تر توضیح داده شده است. در غرب و زبانهای غربی، این اصطلاح معنای ویژه ای دارد و توضیح دهنده‍ی کیفیت های خاصی در برخی افرادِ باسواد و بافرهنگ است. در غرب این اصطلاح به هر آدمِ باسواد و روشن بینی اطلاق نمی شود، در صورتی که در فارسی، ما اشتباهاَ هر انسان باسواد و با فرهنگی را، و حتی سیاسیون را، روشنفکر می دانیم و می نامیم. همچنین در غرب، هر انسان باسواد و با فرهنگی خود را روشنفکر نمی داند و نمی خوانَد. این احتمالاً خطائی ست که هنگامِ ورودِ این واژه به زبانِ فارسی (در دورانِ رضا شاهِ پهلوی؟) رُخ داده است. چنین که بنگریم، با مقیاس های غربی، در میانِ ما ایرانیان، تعدادِ بسیار کمی افرادِ روشنفکر وجود دارند. چه بسا که در جامعه ای، روشنان و روشن بینان و آگاهان و متفکران فراوان باشند. ایشان اما، "الزاماً" روشنفکر نیستند. علاوه بر این، روشنفکرشدن کارِ بسیاردشواری ست و دوره‍ی آموزشیِ بسیار سخت و طولانی ئی دارد. شاید این واژه هم دچارِ ساده گیری و سهل انگاریِ ما ایرانیان شده باشد.

۴. ای کاش می توانستم متن را با چنین "اتهامی" آغاز نکنم. اما واقعیتی که من می بینم - متأسفانه - اجازه‍ی چنین تعارفی را به من نمی دهد. چنین است که مجبورم لحنِ تندتری را بکار گیرم.

۵. ردیابیِ تاریخچه‍ی لغات در موردِ زبانِ فارسی کارِ شاقی ست، چون منبعِ درست و حسابی وجود ندارد. به همین دلیل نمی توان با قاطعیتِ علمی تعیین کرد که کلمه‍ی "اُبژکتیو" از انگلیسی یا از فرانسه واردِ فارسی شده است. حدسِ من اینست که "اُبژکتیو" با این تلفظ، از انگلیسی می آید. چون در متونِ قدیمی ترِ فارسی گاهی "اُبژکتیف" می نوشتند؛ یعنی با "ف" در آخرِ کلمه. و این تلفظِ فرانسویِ کلمه است. همچنین "اُبژه" یا "سوبژه" که هنوز هم در فارسی مرسوم اند، تلفظ های فرانسوی هستند.

۶. وقتی می گویم "زبان های غربی" منظورم در وهله‍ی اول زبان هائی ست که در توضیحِ شماره‍ی ۱ ذکر کرده ام.

۷. (obiacere)

٨. (obicere)

۹. نگاه کنید به توضیحِ ۱.

۱۰. قبلاً اشاره کرده بودم که در این متن، نگاه مان به موضوع نه چندان تخصصی و عمیق خواهد بود. اما برای زنگِ تفریحی کوتاه: در یک نگاهِ عمیقتر و تخصصی باید اذعان کرد که "هیچ عکسی اُبژکتیو نیست". هر عکسی "سوبژکتیو" (ذهنی و شخصی) خواهد بود. هر عکاسی با چشم و ذهنِ خود به منظره یابِ دوربین می نگرد، نور و زاویه را انتخاب می کُند، و مهمتر از همه "موضوعِ عکس" را انتخاب می کُند. می بینیم که این مقوله در فلسفه بی نهایت مهم و از مباحثِ تمام نشدنی است.

۱۱. واضح است که منظورِ من نه آن چند هزار استثناء در میانِ ۷۰ میلیون جمعیتِ ایران است و نه "اینترنت خوانی های پراکنده".

۱۲. به انگلیسی (Anthropology)

۱٣. البته این سیستم های قضائی هم عاری از خطا نیستند، ولی با ممالکِ "عقب افتاده" نیز قابلِ مقایسه نمی باشند.