باربارا
یک بار دیگر!


ژاک پرور - مترجم: فریبا عادل خواه


• یادت میاد بار بارا
نمی شناختی منو
تو اصلا
ندیده بودم تو رو
هرگز من ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۷ فروردين ۱٣٨۹ -  ۱۶ آوريل ۲۰۱۰


 
ژاک پرور
(۱۹۹۰-۱۹۷۷)


باربارا
یک بار دیگر!
مترجم : فریبا عادل خواه

با پیشنهاد ترجمه ای جدید از شعر باربارا، که بدون شک جزء اشعاری است که زیاد مورد علاقه بوده، به هیچ وجه قصد بی احترامی به تمام عزیزانی که بعضا دو بار زحمت ترجمه را بر خود هموار کرده اند ندارم. اما با الهام از یکی از ابیات همین شعر، یعنی انجا که شاعر به قصد پوزش از باربارا به توجیه نوع خطاب خود به او می پردازد، تصمیم گرفتم که در برگردان شعر از تو گوئی به شیوه محاورات روزکه با زبان عامیانه و خودمانی امیخته است استفاده کنم. حاصل کار که در حد تجربه ای بیش نیست، تقدیم حضورتان میشود. با این امید که خاطر صاحب نظران آزرده نشده و از نظراتشان بی نصیب نمانم. انشاءالله



باربارا


یادت میاد باربارا
روی برست بارونی بود اون روزا
میومدی
خرامون
شکفته، شاد و خندون
تو بارون
یادت میاد باربارا
بارونی بود اون روزا

خیابون سیام بود
که دیدمت من اون روز
میخندیدی تو اونجا
میخندیدم من حتی

یادت میاد بار بارا
نمی شناختی منو
تو اصلا
ندیده بودم تو رو
هرگز من

یادت بیاد
یادت بیاد اون روزا
یادت نره که اون مرد
زیر سقف اون درب
اسم تو رو صدا زد
باربارا


دویدی
شکفته، شاد و خندون
دویدی
تو بارون
به آغوشش خزیدی

یادت بیاد باربارا
هر چی که اینجا گفتم،
فقط یه چیز
اصلا نرنج
تو از من
چونکه بهت "تو" گفتم

من وقتی دوست دارم تورو
تو میگم
من هر کی عاشقه بهش تو میگم
حتی اگر فقط یه بار دیدمش
حتی اگر ندیده، نشناسمش

یادت بیاد باربارا
یادت نره بارونی که اون روزا
چه معقول چه زیبا
نشسته بود رو صورتت
چه شاداب
تو این شهر
چه با صفا
که آباد

بارونی بود
رو دریا
رو توپ وتفنگا
رو کشتی ها
تو ساحل
اواِسان

آه! باربارا
چه احمقانه این جنگ
کجا شدی در این جنگ
تو بارون باروت
تو آتش
تو سیلاب وتو خون
کجا شدی تو امروز
و اون مرد
که اون روز
تو رو به اسم صدا زد
کجا شد
کجا رفت
هنوز هست
یا خاکه
او نیز، برفته از دست

آه
باربارا
درست مثل ا ون روزا
روی بِرست بارونیه این روزا
اما دیگه نیست
بارونِ اون روزا

بارون مرگ و
وحشته
بارون عزا و
حسرته
رو شهرکه نیست
رو اواره
این بارونِ این روزا

نه اینکه باشه طوفان
تو ساحل اواِسان
نه رگبارباروت
نه خون مثل اون روزا
فقط یک ابر ساده ست
همونی که
به جون هم میندازه
سگ ها رو هم
این روزا،
که می رند دور دورا
بپوسند
و رفتند
از برست
چونکه بارون
نداره
دیگه
هیچی نداره



Rappelle-toi Barbara   
Rappelle-toi Barbara
Il pleuvait sans cesse sur Brest ce jour-là
Et tu marchais souriante
Epanouie ravie ruisselante
Sous la pluie
Rappelle-toi Barbara
Il pleuvait sans cesse sur Brest
Et je t'ai croisée rue de Siam
Tu souriais
Et moi je souriais de même
Rappelle-toi Barbara
Toi que je ne connaissais pas
Toi qui ne me connaissais pas
Rappelle-toi
Rappelle toi quand même ce jour-là
N'oublie pas
Un homme sous un porche s'abritait
Et il a crié ton nom
Barbara
Et tu as couru vers lui sous la pluie
Ruisselante ravie épanouie
Et tu t'es jetée dans ses bras
Rappelle-toi cela Barbara
Et ne m'en veux pas si je te tutoie
Je dis tu à tous ceux que j'aime
Même si je ne les ai vus qu'une seule fois
Je dis tu à tous ceux qui s'aiment
Même si je ne les connais pas
Rappelle-toi Barbara
N'oublie pas
Cette pluie sage et heureuse
Sur ton visage heureux
Sur cette ville heureuse
Cette pluie sur la mer
Sur l'arsenal
Sur le bateau d'Ouessant
Oh Barbara
Quelle connerie la guerre
Qu'es-tu devenue maintenant
Sous cette pluie de fer
De feu d'acier de sang
Et celui qui te serrait dans ses bras
Amoureusement
Est-il mort disparu ou bien encore vivant
Oh Barbara
Il pleut sans cesse sur Brest
Comme il pleuvait avant
Mais ce n'est plus pareil et tout est abîmé
C'est une pluie de deuil terrible et désolée
Ce n'est même plus l'orage
De fer d'acier de sang
Tout simplement des nuages
Qui crèvent comme des chiens
Des chiens qui disparaissent
Au fil de l'eau sur Brest
Et vont pourrir au loin
Au loin très loin de Brest
Dont il ne reste rien.