من و حضرت و خیار


هادی خرسندی


• گمانم توی کتاب مدرسه بود یا کتابی به موازاتش که خواندم: حضرت ("علیه السلام" هم داشت) و صحابه سر راه مهمان کشاورزی شدند. کشاورز تشنگی شان را رفع کرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲٨ فروردين ۱٣٨۹ -  ۱۷ آوريل ۲۰۱۰


 گمانم توی کتاب مدرسه بود یا کتابی به موازاتش که خواندم: حضرت ("علیه السلام" هم داشت) و صحابه سر راه مهمان کشاورزی شدند. کشاورز تشنگی شان را رفع کرد و تعدادی خیار هم تعارف حضرت و همراهانش کرد.
حضرت خیارها را گرفت و همه اش را خودش خورد و هیچ به دیگران نداد!

در راه یکی از اصحاب از جان گذشته پرسید که چرا به ما خیار ندادید؟
حضرت با صدای رسا و شفافیتی که هنوز مد نشده بود، فرمود: خیارها تلخ بود اما کشاورز ِ بی خبر از دنیا، گمان میکرد همینطور باید باشد. من دیدم اگر به شماها بدهم ممکن است روی ترش کنید و از تلخی خیارها بگوئید و مرد مهمان-نواز را بیازارید. این بود که با هر مشقتی بود همه-ی آن خیارهای تلخ را خودم خوردم!

بله از آنجا بود که من عاشق حضرت شدم. عاشق هوشمندی و حکمت و انسانیت و فداکاریش. اما راستش الان حدود سی سال است که شک مرا برداشته. آیا واقعاً خیارها تلخ بوده؟
آیا حضرت علاوه بر همراهانش، به من هم - با آن همه هوشی که در جوانی داشتم - یک سور زده؟