پیش در آمدی برآنسوی پرده در گفتمانِ این سو


ناصر پسانیده


• هستهء پویا و درخشان انسان صبورانه می رود و می آید، از میان پوست و گوشت، از میان رگها و سلولها و از میان استخوانها عبور می کند تا حقیقت ِ خود را به نمایش گذارد، گاه در پیکر سقراط یا از زبانِ افلاطون یا برونو و دکارت و نیچه ... زبان به سخن می گشاید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۶ ارديبهشت ۱٣٨۹ -  ۲۶ آوريل ۲۰۱۰


 
1:
اندیشه و خِرَدی در ورای وجودِ جسم وکالبدِ متراکم موج می زد و آرام و قرار از من می گرفت. شانه بر شا نه اش می نهادم ، از خود رها و از زمین جدا در اُفق های بیکرانش غوطه و می شدم ، بال بودم و پرواز، رها می شدم ، رها در ره ، رها در شدن ها و رفتن ها، بی خود و سرشار از منِ پویا، سر گشته و جدا در خودِ آسمانی و متعالی نفس می کشیدم. صدای نفس ها و ضربان آهنگین "انالحق" می تپید و می راند. خدا زنده بود و من در نَفَس هایش می تپیدم و در آشیانهء سلول ها و رگها و استخوانهایش زندگی می کردم و می آسودم.
پیش تر ها وقتی در گشت وگذار شدن ها از رگی به رگِ دیگر و از سلولی به نَفَسِ دیگر راه یافتم، نَفَسی مسیح هایی با نَفَسَم بیآمیخت، چشم در چشم خیره در جانِ هم غلتیدیم ، وقتی به خود آمدیم که خدا بودیم. روحِ زمان به درون من راه جست و خدا" من" را به کالبدِ و پیکر جها نی هدیه کرد. دستهایم را که نگاه کردم در میانِ پرده دری ها گم گشتم ، خیره به جانِ خود ، سرگشته در پی خویش ، دست بر پا و زنجیراز تن گسسته از روی سایهء خود پریده آنسوی پرده گام نهادم ، من نَفَس های خدا را به همراه داشتم و خود را آنسوی پرده یافتم و این سو " کوزه های شکسته" و پرچم های برافراشته دیدیم و به خود شوریدم. بارِ دیگر بر سایهء خود غلتیدم تا با زبانِ جسم با مردم سخن گویم. " من " از میان تن فریاد می زدم ، میانِ آسمان و زمین ، میانِ صدا و تصویر، میانِ واژگان و نَفَس ها ، زنجیر ها کسستم و " اِنالحق" گویان بر دار شدم و به جانِ دل در صلیب، خون به جانِ زمین بخشیدم تا نَفَسی کشم و از جانِ شما بار دیگر سر بر آورم. جانِ نا آرامِ "من" درآشیانهء تن وسلول بی قراری می کرد ، نیازِ تولد از جای جایِ پیکرِزمان سرشار بود، "تو" نمی توانستی بمانی، "تو" می باید از رگ ها و سلول های زمان به رگ ها و سلول هایِ جهان (مکان) راه می جستی، هم آغوشیِ زمان و جهان از نیازِ شدن های" تو" سخن می گفت ، "تو" بارِ دیگراز میانِ زمان و جهان سر برآوردی . "تو"بارِ دیگر چشم باز کردی.
2:
سلول به سلول و لحظه به لحظه و جای جایِ "تو" باید چشمِ هوش و گوش باشد! پیشینیان تو همراه تو ، در کنار تو، شانه به شانه ـ پا بپای تو و در نفس های تو نفس می کشند. تو رودر رویِ سایه ها وسیاه چالِ کیهان زخم خورده و اسیر به دنبال خویش هستی . وقتی روحِ خود را نقاشی کرده بر دیوار آویختی ویا آنرا در قالبِ پیکرهای زمینی به نمایش گذاشتی ، یا او را در قالبِ واژگان سرودی و در میان صداها نواختی ، آن فرزند آفریدگان تو بود که در زمین چشم باز کرد، شکوفا شد، ولی این خانه و آشیانهء تو نتوانست نَفَس بکشد، تو آسمان را به زمین آوردی ، نَفَس را به رگها سِپُردی، ولی آن کدامین رگ وسلول بود که به جانِ خود خیانت کرد و نَفَس را جاری نساخت ؟! خون به جریان در نیآمد و آسمان در آشیانهء خود زندانی شد. روحِ زمان به جانِ جهان نپیوست و نَفَس های زندگی در حَبس به رُشدِ سَرَطانی تبدیل شدند و سیاه چالِ کیهانی و سایه های انسانی حَجیم تر و بُزرگتر شدند. روحِ جاریِ زمان با ناکارآمدی وو یا خیانتِ "منِ زیاده خواهِ" یک سلول تبدیل به سرطان (تومور) و سیاه چالِ بَلعنده شد و سایه ها زمان و جهان را تَسخیر کردندو روحِ تعادل خواه و آزادی خویِ حقیقی گرفتارِ سایه هایِ(سرمایه و منِ ذِهنی) خود شد.

   
از گفتمانِ آرمانی:


سخن از زبانِ منِ این جایی برای فهم و گفتگو و حصول به "من" و "تو"یِ آن جایی :

پیش تر یوهانس و.ف.گوته(Johns Wolfgang von Goethe 1749- 1832) به مثابه شهرتی که با آثارشن بدست آورده بودـ توجه من را به خود جلب کرده ،و بعدها که فرصتی پیش آمد تا بابرخی ازآثارِ این هنرمندِ "فیلسوف" و دانشمند ـ چون تراژدی فاوست آشنایی پیدا کردم ـ و نام او عنوان و موضوعِ کاری شد که روی آن کارکرده و... ولی چرا گوته؟! :سا لها بعد (1995) خود را روی صحنهء نمایشِ سطوری از سروده های گوته از بخشِ دوم تراژدیِ فاوست به نام آریله سِنه Ariele Szene)    (aus Faust II یافتم ، در میانِ نمایش واژگان وجملات و حرکاتی که می بایست روح و جوهرِ مفاهیم را با تصاویر دریافتی (Inspiration, Intuition ,Imagination) به بیننده مُنتَقِل می کرد، متوجه قانونمندی های حیاتی و حرکاتی میان حرکت و واژگان شدم و این ابتدایِ آشنایی علمی و سیستمایک من شد با حقایقِ ورایِ صورِ "مادی" و "خیالی"، که انگیزهء من را به کاوش جهتِ شناخت و شناسایی جهان بینیِ گوته بیشتر از پیش ساخت.
    ـ میان این واژگان چیست که گاه تورا ویرانه و گاه دیوانه ات می کند (؟) از جانِ جهان تو عبور می کند دانه دانه سلولهای تو فتح کرده به استخوانهای توحکم می کند، به آسمانت برده اگر بخواهی از تن جدا و از زمین رهایت میکند و آن گاه پرده در پرده از دیده گان تو دریده می شود و جهان در دستهای تو وتو باجهان یکی می شوی.و این سر آغاز پیوستن به خویش است.
گوته در یافته بود که درورایِ هر واقعیت صوری و مادی، پیام و واقعیت دیگری است که نه تنها قابل کشف و دسترسی است، بلکه نیاز به تولد نیزمی طلبد. باورهای دیگر گونهء او در عرصهء پوشیده گی حقایق Verborgene Wahrheit) (و توانایی انسانی به تجربه و کشف این حقایق ـ او را در مقابل و رودر رویِ حتی دوستانِ نزدیکش چون شیلر قرار میداد. گوته اوقات خود را با مجادله سپری نمی کرد و بنظر میرسد که در جهان بینی و شخصیت او چنین مجادلاتی چندان جایی ندارد ـ او میداند که هر انسانی منحصر به فرد است و جهانی نه تنها متفاوت در خود که متغیر در خود نیز داردـ به زعم اواین تفاوت و تحولِ جهان نگری گوناگون انسانهاـ خود را در اشکال گوناگون نشان میدهند و از قوانین مشخص متامورفوزیک(Metamorphose) و اشکال اولیهء (Urbild“ oder „Urpflanze““) خود پیروی می کند .به باور گوته وبا توجه به تحقیقات و پژوهش هایی که خود در زمینهء تحول و دگردیسی نباتات و حیوانات انجام می دهد به این نتیجه می رسد که فرم ها و اشکال صوری تابع قوانینی از رشد و دگرگونی هستند که در نهاد خود آن را به همراه دارند، او در پی و جستجوی سلسله های اشکال و فرم های پیدا تا ناپیدای صور وجود و درمکاتبه و هم فکری با فردریش شیلرFriedrisch Schiller 1759-1805) (و یوهان گودفریدهردر (Johan Gottfried (Herder 1744-1803 ضمن توجه به افکار و اندیشه های آنها، نظر و اندیشه و یافته های خود را با آنها در میان می گذاردو در این میان است که به "ایده " یا کشفِ دگر گونه گی و دگر دیسی (Metamorphose) پدیده ها میرسد. گوته اشکال پدیده هارا متامورفوزیک یا تغییر یافته و متحول شدهء اجزاء اولیهء خودِ پدیده می دید که در پژوهش های زیست شناسی خود بدآن دست یافته بود، او با پیگیریِ اجزاء پیوسته و دیگرگونِ صور یا فرم های ظاهری در پی یافتن و رسیدن به جزء یا فرمِ نخستینِ پدیده هاـ که در مورد خاص و شمایی (Schema) او نباتات بودند(Urbild oder Urpflanze)ـ به این تفکر و ایدهء علمی فلسفی ـ که قابل بسط به سایرزمینه ها بودـ رسیده بود. نکتهء قابل توجه در اندیشه و فلسفهء گوته نتیجه گیری ها و باورهای اوست، که به نظر میرسد بعد این یافته ها اودر سال 20.07.1794   ـ که در میان مکاتبات او با هِردر( (Herder ،و همچنین در دفتر یاداشتهای روزانه اش( 1986)که در آن اشاره به صحبت هایی دارد که در طول اقامت خوددر ایتالیا و شهر ینا) Jena (و پالرمو Palermo) ( با شیلر دارد ، می کند. او در نامه ای به هِردر می نویسد"... در حال نزدیک شدن وکشفِ واقعیتِ نهفته ای است که در نهادِ نباتی Urpflanze) ( و برانگیزانندهء فرم و سیستمِ روئیدنی هاست..." او تصویری از جزء موضوعی   (Objekt) واز مُدلِ نباتی میدهد که در ارتباطی زنده و پویا در جهانی زاینده و دگرگون است ( لازم به توضیح اینکه : 370 سال پیش از میلاد افلاطون Plato به نوعی با طرح مثال معروف خود تحت عنوانِ "تمثیلِ غار"   Höhlengleichnis    سعی در نزدیک کردن مردم به دیگرگونه دیدن وفهم و درک پدیده ها را از ورای محسوسات بیرونی که او آنها را سایه می نامیدـ کرده بود) مُدلِ گوته از روئیدنی ها به تصویری بی نهایت از جهانِ هستی که در ارتباطی ارگانیک و پیوسته ـ متحول و متغیربا جهانِ ماورایی است ، منجر می شود. در یاداشتی زیر عنوانِ "نتایجِ امیدوار کننده" این یافتهء او که به باور شیلر ایده    (Idee)است نه "یافته "یا "تجربه"    (Empirisch oder Erfahrung) ـ همانطور که اشاره شدـ با هِردِر (Johan Gottfried Herder در میان گذاشته می شود. از میان نامه های گوته به سال 17.05.1787   به J. G. Herder . سراسرِ فلسفه و دریافت های گوته از جهانِ محسوسِ ناپیدایِ هستی در جای جایِ آثارش قابل مطالعه و موشکافی است. رودلف اشتاینر (Rudolf Steiner 1861-1925) بعد از تحقیق و تفحص در یافته های گوته ضمنِ کشفِ خودویژه گی های زبان و نگرشِ گوته به جهانِ هستی با بهره گیری از هنرو زوایایِ نگاه او، جوهر داده ها درتصاویر واژگانی او را بسط و توسعه می دهد. حکمِ محکومیت نهادی شده که در رویشِ و اشکال نباتی و حیوانی عمل می کند، در مورد انسان ضمن برخوردای از این دو جزء نهادی شده ـ برخوردار از اراده و خواستِ "منِ" آزادو متکی به خود وفرا روئیدهء جسمیIch bewusst sein Seele ) (میشود.به زبان دیگر، انسان ضمنِ حکم ومحکومیتِ فیزیکی وفیزیولژیکی تاریخی و اجتماعی ، از ارادهء آزاد نیز برخوردار است، ارادهء آزادی که با توجه به اشتراکات نباتی و حیوانی که او را با محیط زیستی او پیوند می دهد،ولی اورا در پیوندی فیزیکی و فرا جسمی از آنها جدا و منحصر به فرد) Individuum   (می کند( اینگونه دریافت های فلسفی در شرق ودرعرفایِ ایرانیِ و عرب ِبعد از میلاد و در دورهء سیطرهء اعراب در ایران به چشم می خوردکه به طرق مختلف ازجمله بواسطهء ترجمه هایی که به شکل ناقص از لاتین به عربی برگردان شده در اختیار عرفای ایرانی قرار می گیرد که تاثیری از اندیشه و فلسفهء افلاطون در نوافلاطونیان و نفوذ آن در عرفای ایرانی و عربی است. ، اشاره ای به شعری از مولوی:" اطوار و منازل خلقت آدمی" از ابتدای دفتر چهارم مثنویِ معنوی ، " آمده اول به اقلیم جماد ، وز جمادی در نباتی اوفتاد" سالها ...)
نظامِ پیداو قانونمندِ پدیده های مادی ، صورت ویا به قولِ افلاطون "سایه" های حقایقِ غیرِ مادیِ ورای کالبد فیزیکی هستند که به باور رودلف اشتاینراین صورِغیرِمادی ازقانونمدی های ویژهء خود برخوردارند. گوته جهانِ پیدایِ مادی را" محصول" و "ایده" ای می بیند که متولد شده و به جهان مادی پای گذاشته، یعنی حقایقِ نامحسوس که بوسیلهء ارگانهایِ گوناگون انسانی و   به زعم اشتاینر از طریقِ جسم های اثیری و فوق اثیری Astralleib, Ätherleib, Ich bewusste Seele), ( که در ارتباطی ارگانیگ و فیزیکی با ارگانهای کیهانی و فراکیهانی هستندـ دریافت و زمینی ویا مادی شده اند. (البته ترسیم رودلف اشتاینر از جهانِ مادی و غیر مادی ترسیمی است به مراتب پیچیده و دشوار که او در کُتب و نوشته هاو سخنرانی های متعددِ آنتروپوزوفیک Anthroposophie بدآن اشاره می کند). گوته با قرار دادن انسان در مقابل سرنوشت خود و خودِ دیگرِ او، گویی او رابا سرنوشت "مختومش" تنها میگذاردولی از آنجاکه گوته "انسان" را دارای" سرشت ملکوتی" می داندو از اینروست که در تراژدی فاوست در نهایت هم اوست (انسان در هیبت فاوست) که در مواجهه با نیروهای اهریمنی ـ )مِفیستو فِلس (Mephisto Fels ظاهرمی شودـ به دریافت حقیقت و در پی جبرانِ خطا های خود و بعد ازمرگ به روح متعالی می پیوندد. ترسیم گوته از انسان در تراژدی فاوست و قرار دادن اومقابل نیروهای اهریمنی در نقش مفیستو، به گونه ای ترسیم این جهانی اونه تنها ازانسان، بلکه نگاهی فلسفی و هنری است به انسان و مناسبات او و جهانِ سرشار از تمایلات و خواستهای فرا فیزیکی که ارگانهایِ مادی این جهانی را متاثر می کنند. رودلف اشتاینر یکی از ویژگی های عصر کنونی را بر خوردای انسان از اراده و هوشِ آزاد می داند و بر این باور است که باید انسان ارادهء آزاد و آگاه خود را که درارتباط ارگانیکِ فرافیزیکی با "منِ متعالی" است را شناخته ، تقویت کرده وبکار گیرد تااز تکرارِ شومِ حقایقِ دیگرگون شده در امان بماند، او از ویژگی های دیگر عصر کنونی را ، رشد روز افزونِ فردگرایی یا اِگویست   ( Egoismus)می داندو بر این باور است که این در نهایت خودِ انسان است که تصمیم می گیرد که با کدام سرشت خود پیوند برقرار کند و اشاره می کند که عصر کنونی عصر تسلط فردگرایی و بقول او "همه علیه هم" است.

تلاش نگارنده این سطور بر این است ،که تصویگر مفاهیم و یا بیشتر رسانندهء تصاویر دریافتیی که به شَخصه با آن مواجه هست ، باشد، که البته این گفتمانِ خودپردازِ تصویرگر    individuale Ansicht هم نتیجهء تجربهء شخصیEmpirisch، هم جستجو، و هم ایدهء پیوندگرِ نهفته در حقایقِ بیرونی objektive Wahrheit است که نگارنده را به سوی چنین نگاهی سوق می دهد. و در ارتباط با این پیوند ارگانیکی و تواماّ فراجسمی است که من (نگارنده) به "باور" می رسم ، باوربه "خود" (Ich)خودِ ترکیب شده و مجزا که به نام وبا نامِ "انسان"، "من" ویا "فرد" و "خود"یت به پیکر و ارگانِ فیزیکی و فرافیزیکی سمت وسو می دهد. تعریف وباور من به "جزء" وجودی جدای از" کل" نیست ولی جزئی که در نقشِ "منِ" باورمند و خود یافته ) اندیویدیوم Individuum ( در مقام سکاندار و "خدا"یِ هستی است. " خودِمتعالی " باکنش های احساسی ، فکری ، عملی (Fühlen, Denken, Wollen) در پیوندی ارگانیک و قانونمند با اجزاء "منِ مادی " یا"فیزیکی" است، سطوح دریافت ها و انگیزش ها به لحاظ پیشینه ها و دشواری های تاریخی و تعدد وقایع و... به گونه گونه گی گراییده و" من" در این وادی ضمنِ بارور شدن، سرشار از کوله بارِ سوء "فهمم"ها یا سایه "فهم" های واسطه ای است که در سیستم های اجتماعیِ، اقتصادی و یا سیاسی فرهنگی شکل گرفته شده ویا شکل داده شده. ارائهء "من" بواسطه ءساختارهاو سیستم های فکری" شکل داده شده" یا "خود انگیزش" با دشوارهای یاده شده، وارد سیستم ارزشی و سطح دیگری از نظام ارزشی در علوم فراطبیعی می شود.   

گفتمان "جستجو" و باور به "خود" ؟!

حدود 399 سال پیش از میلاد سقراط   - 399)469Sokrates   ( به دلیل "تمکین نکردن" به خدایان آتن و"انحراف افکار عمومی "و خصوصا،" جوانان" به مرگ محکوم شد، او بامِیل و ارادهء خود جامِ شوکران را نوشیدو "خود" را از زندگیِ" تن " رها ساخت . شاگرد بنام او افلاطون (Plato 427- (347    سُکان زندگی و اندیشه های او را دریافت و بدست گرفت، و این کشتی اینک بعد از 2409 سال پیکر در پیکر، بازو در بازو و از تنی به تن دیگر، در اقیانوسِ پر تلاطم زمان همچنان در امواج به پیش می رود. هستهء پویا و درخشان انسان صبورانه می رود و می آید، از میان پوست و گوشت، از میان رگها و سلولها و از میان استخوانها عبور می کند تا حقیقت ِ خودرا به نمایش گذارد، گاه در پیکر سقراط یا از زبانِ افلاطون یا برونو و دکارت ونیچه ... زبان به سخن می گشاید خسته و فرسوده نمی شود. خدایان از بت ها به کلیسها و مساجد و معابد راه می یابند و این بار جامِ شوکران به صلیبِ آتشین تبدیل می شود جردانو برونو (Giordano Bruno 1548- 1600) از طرف کلیسا محکوم ودر صلیب سوزانده می شود ودرسوی دیگر دینِ "خلیفت الله" از مساجد ودر جلدِ خلیفه و"صوفی" و... حکم به سنگسارو مُثلهء حسین ابن منصور حلاج (857-922) را صادر می کند و شهاب الدین سهرودی(1153-1191) با همان حکم در زندان جان می سپاردو...
وغرب سالیان سال لازم داشت، تابا نیازِ شدن، وجستجو برای یافتن وشناختن "خود" بیامیزد، خود را با خود رودررو کند،تا موفق به کشف بخشی از خود شود ودر کنار تاریخِ خودبه نقد بخش دیگری از خود بپردازد و این گفتمانِ خودجو و خودپو با شناخت و شناسایی تاریخیِ "منِ دیگری" و اندیویدیوم و رسمیت یافتن حقوق فردی به شکل قانونی " به عنوان جهان متفاوت" وارد زندگی و مناسبات جامعهء غرب می شود ، غرب سکولاریزم را کشف میکند و بهایی گران برای پیداکردن وکشفِ مفاهیم بنیادیی چون "حقوق فردی" یا اندیویدیوآلیسم" و... می پردازد. ولی این تنها بخش کوچکی از این گفتمان است و بخش بزرگ و به نظر بنیادین، همچنان روی میز است ، اندیشه و تفکر رسمی و حاکم و ناظری که خود با پذیرش جهان متضاد و متفاوت ،در عمل و تنها، به سو و وجههء قابل رویت و مادی هستی بها می دهد و به رسمیت شناخته و آن رادر عمل حاکم وناظر بر مناسبات انسانی می کند،و چنین اندیشه ای هست که در غرب خود را در جای جای زندگی روزمره نشان می دهد که از طرف ارگان های رسمیِ شکل داده شدهء دولتی، با پشتوانه های مادی فراوانِ کنسرسیوم های گوناگون هدایت و پشتیبانی می شود. این اندیشهء ناظر و حاکمِ یک سویه، ساختار و سیستم خود را شکل داده ضمن سکولاریزه( در شکل منفی) کردن و تعریف مفاهیمی که با ارکان های فکری ساختارش هم خوان است، همچنان تلاش در مسخِ حقایقی می کند که سینه به سینه و نسل به نسل بوسیلهء هنرمندان و فیلسوفانی چون داوینچی ، میکل آنژ، گوته سقراط ، افلاطون، وبسیاری دیگر تا کنون سعی درنشان دادن و حفظ "هویت"، و "من" یت واقعی انسان را دارند.
ولی باتوجه وبا وجود تمام دشواری ها و پیچیده گی هایِ جهانِ کنونی ، یوهان گودلیب فیهته Johann Gottlieb Fichte 1762-1814)    ( بر این باور است که تعریف جهان و نوع نگاه و باور فلسفی انسان به "چگونه گی" یا "آنگونه گی" و "دیگرگونه گی " او بسته گی دارد.
„was für eine Philosophie man wähle ,hängt...davon ab, was für ein Mensch ist.“    "چگونه گی انتخاب فلسفهء آدمی ، به چه گونه گی او وابسته است." و رودلف اشتاینر Rudolf Steiner 1861-1925) ) با تصویر انسان و نیروهای متضادِ کنشگر موجود ، پروسهء خود آگاهی و سکانداری "من" اورا با وجود تمام دشوارها ی دگرگون شدهء مذکور، تنها به ارادهء آزاد وآگاه شدهء او( خودآگاهی) واگذر می کند.
با این شرح و تصویر، و در پیوند و رابطه با گفتمانِ مذکور و سنتِ دیرینهء فلاسفهء قدیم در توضیح و تصویر از جهان و چیستیِ فلسفه و نگرشِ فلسفی در شناختِ "خود" و"من" ، همانطور که اشاره شد به انحاء گوناگون به کثرتِ آراء بر می خوریم، ولی این اندک در حقیقت تلاشی بوداز زبانی دیگر و نگاهی متفاوت به فلسفهء آرمانی   Philosophie der Idealismus)    (و دنیایِ پیشِ رو (تعاریف مادی)، و بر این اساس با ارائهء تعریف ویا تصویرداده شدهء اولیه از فلسفه برای رسیدن به سئوال های بدون پاسخِ باز،که از طبیعتِ پرسشگرِ شیفته ، در پی یافتن و شدن ودگردیسی آدمی مایه می گیرد ، امید است فرصتی فراهم آید، تا این گفتمان، شاید فصلی دیگر و بهتر به خود بگیرد.

در پی یافتن تعریف و تصویری از "فلسفه" که من را مُجاب کند، به بخش آلمانی سایت اینترنتیِ" ویکی پدیا" برخوردم که به نظرم آمد تصویری متعادل و واقعی از فلسفه ارائه میدهد ، برگردانِ آزادِ بخش هایی از متنِ آلمانی:
" سئوالات و مشکلاتی وجود دارند که با کمک علومِ جاری نمی توان پاسخی به آنها داد (روی آن کار کرد). پرسشهایی چون ، چه چیز "خوب" (به مفهوم فلسفی متعالی یا ملکوتی gut)یا "بد"(شیطانی و ابلیسی böse) است، یا "عدالت" چه مفهومی دارد، ویا اینکه : آیا خدایی وجود دارد ویا آدمی دارای روحِ نامیرایی است و "هستیِ زندگی" (هدف و انگیزهء زندگی )برای چیست. همچنین سئوالات گوناگون و متعدد دیگری در سطوح و عرصه های مختلف وجود دارند که علوم در مقام پاسخگویی آن نمی تواند باشد. بدین گونه به عنوان مثال ،زیست شناسی به بررسیِ دنیایِ زیستی موجودات می پردازد، ولی نمی تواند در مقام تصمیم گیربر "هستی" یا نیستی آن شود. ویا سئوال اینکه: هستی بشر بر خورداراز چه حقوق و تکالیفی است و..."و هم چنین است در عرصه های دیگرعلوم." در نهایت مشکلاتی هست که حدودِ اندیشه و فکر رامتاثر می کنند ، سئوالهایی (گرهگاه) چون : آیا حقیقت وجودی دریافت های فردی واقعا (با توجه به بافت ها و حدود شکل گرفته اجتماعی، اقصادی و... وتعریف داده شده و قوانین و...) با مو جودیت خود عمل می کند . در چنین مواردی علوم گونه گونه درمانده از پاسخگویی است."
با توجه به مشکلات و دشواری های شکل گرفته در ارائهء تصویر و تعریفِ انسان از خود و جهان ، افلاطون فیلسوف بنامِ یونانی که بیش از 2000سال پیش از میلاد می زیسته ، با اشاره به محدویت های حسی فیزیکی انسان یا ارگانهای بدن ( ارگانهای شناخته شدهء معمول ) ،در شناسایی حقیقت ، مثال معروف خود " تمثیل غار"   ( Höhlengleichnis) را می آورد.و... در صورت علاقه به منابعی ذیل مراجعه شود.



سئوال در گفتمان امروزغرب:

ـ تا چه اندازه گفتمان امروزی غرب در زمینهء ایده آلیسم و ماتریالیسم که پیش روی جامعهء غرب قرار دارد ، به سوی تاَمل یا در تاَمل وبا تاَمل است؟
ـ چگونگی حاکمیت دولتی و نظام آموزشی در تعریف و انتقال مفاهیم واژگانی وایجاد سیستم فکری ،عملی درکنترل وهدایت و... ؟


سئوال وفرضیه های پیش رو درگفتمان امروز"ایران" ی :

» با توجه به بسط پذیری "من" به عنوان هویت و دگرگونی و تحول   (Metamorphose)که برگرفته از دریافت های گوته و توسعهء آن توسط اشتاینر است ، چه تعریفی از "منِ ایرانی" داده می شود( با در نظر گرفتن نظام حاکم) ؟



منابع :
ـ جهان بینی گوته/ از رودلف اشتاینر/1963 انتشارات ر.اشتاینر/ سوئیس ،دورناخ. (به زبان آلمانی)
ـ واقعیت و علم/ از رودلف اشتاینر/1958 انتشارات ر.اشتاینر/ سوئیس ،دورناخ. (به زبان آلمانی)
ـ کیهان شناسی ، اِلهیات و فلسفه/ / از رودلف اشتاینر/1979 انتشارات ر.اشتاینر/ سوئیس ،دورناخ. (به زبان آلمانی)
ـ فاوست / ی. و.گوته
ـ wiki.anthroposophie.net
ـ de.wikipedia.org