به بازجویان - نامه ی یک مادر عزادار



اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۰ ارديبهشت ۱٣٨۹ -  ٣۰ آوريل ۲۰۱۰


من به نبرد می روم اما شمشیر نمی کشم بلکه روشنی می بخشم تا لشکر تاریکی بگریزد (پیامبر ایرانی - زرتشت)

یک روز در حالی که به روند بازجویی مادران عزادار در زندان فکر می کردم که بازجویان چگونه تلاش می کردند تا مادران را بدلیل حمایت نهادهای حقوق بشری مختلف از آنان ، به وابستگی به نیروهای خارجی یا تفکرات سیاسی خاص متهم سازند تا کار سرکوبشان را راحتتر کنند، و متعجب بودم که چرا ما را از حمایت فرزندان ایران از جنبش مادران ایران می ترسانند؟ چرا نمی فهمند که ما این حمایت را از فرزندان ایران زمین توقع داریم و از حمایت تمامی نهادهای حقوق بشری ایرانی یا جهانی قدردانی می کنیم، چرا نمی فهمند که آرزوی ما درک تمامی خواسته هایمان توسط تمامی ایرانیان و حمایتشان از ماست؟ چرا نمی فهمند؟ چرا نمی فهمند...
در همین تفکرات بودم که نمی دانم به خواب رفتم یا فقط تصوراتم بود، می بینم جنبش آزادی خواهی مردم ایران بر تمامیت خواهان پیروز گشته، زندانیان عقیدتی در میان استقبال پرشور مردم از زندانها آزاد شده و قرار است بزودی دادگاه تعدادی از آمران و عاملان جنایات ، بازجویان و ... برگزار گردد و بیم آن می رفت که برای چندین نفر از آنان احکام اعدام صادر شود.
در میان مادران عزادار بودم که مقابل قوه قضائیه تجمع کرده بودند با پلاکاردهایی که خواسته ها و هشدارها را شامل میشد:
اعدام را بس کنید - محاکمات عادلانه و علنی باشد - آمدیم تا ٣۰ سال دیگر شرمنده ایران و ایرانی نباشیم - آمدیم تا تاریخ تکرار نشود - آمدیم تا چشم بر اشتباهات نبندیم - آمدیم تا خشونت برود ...
در همین زمان دیدم مادرانی دیگر از روبرو می آیند برخی از چهره های آشنای جمعمان بودند و برخی دیگر را نیز بواسطه عکس عزیزانشان که در دست داشتند شناختیم. در صف جلوی آنها مادران شهیدانی بودند که فجیح ترین جنایات در حقشان روا شده بود مادران ترانه موسوی، امیر جوادی فر، محمد کامرانی، محسن روح الامینی، علی قهرمانی، رامین پوراندرجانی، مصطفی کریم بیگی و ... و در صف بعدی مادران شهدای دیگر ندا، سهراب، اشکان، مسعود و ...
با دیدن آنها احساس کردم پاهایم سست می شود ولی به درستی کارمان ایمان داشتم. یکی از دوستان گفت: دوستان به پایشان می افتیم ولی حرفهایمان را می زنیم مصر می شویم و قطعا خواهند پذیرفت، آنها بهتر از هرکس دیگری در نهایت درک خواهند کرد.
در این ضمن آنها به ما رسیدند، با شرمندگی لبخندی آشنا زدیم، لبخندی آشناتر تحویل گرفتیم و گفتند: آمدیم تا تنها نباشید.
با اشتیاق در آغوششان گرفتیم و استوار و پرتوان به طرف در قوه قضائیه رفتیم ...
چشمهایم را باز کردم، نمی دانم خواب بود یا خیال؟ ولی به هر صورت حالم بهتر بود، امید داشتم، امید به اینکه اینبار شرمنده نمی شویم. این بار همه بیشتر از اعتراض نگران نتیجه اعتراضمان هستیم، اینبار قرار نیست بعد از پیروزی قدرت تام الاختیار به هیچ کس یا کسانی داده شود، اینبار همه بیدارند و چشم بر اشتباهات نخواهند بست.
ما اینبار خشونت و تمامیت خواهی را، ما تاریکی را فراری می دهیم و برای رسیدن به آن روز ما به همراهی هم محتاجیم و آن را تمنا می کنیم.

یکی از مادران عزادار
۱۰ اردیبهشت ۱٣٨۹

منبع: فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران