از : حافظه ی تاریخی ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
عنوان : سلام بر بهاره
سلام بر بهاره و بهاره ها، همان که گفتی : آنقدر صدایت تکثیر شده است که دیگر خاموشی نمی پذیرد. پس خاطرات آن دوران را بنویس برای آگاهی دیگران امروز و فردا.
۲۴۷۵٣ - تاریخ انتشار : ۱۴ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : Behruz mahan
عنوان : در مورد عشق شاگرد به معلم: تقدیم به بهاره مقامی عزیزم
یک داستان ساده و واقعی در مورد عشق شاگرد به معلم
بهروز از مدرسه که برگشت دید بچه های محل دارند فوتبال بازی میکنند زود کیفشو پرت کرد تو حیاط و خواست که بره با بچه ها بازی کنه . مادر بزرگ مهربانش گفت : کجا ؟ بیا برو ۲ تا نان بگیر ، علی کوچولو گرسنه است و خواهرت زهرا هم داره خیاطی میکنه باید که پول کنکورش را در بیاره ، بعد برو فوتبال ، بهروزگفت چشم و آمد که پول نان را بگیره دید که مادر بزرگ داره تلویزیون را نگاه میکنه. !! مادر بزرگ باز داری باز کانال یکو نگاه میکنی !!!
مادر بزرگ گفت :خوب یک لحظه بیا ببین ، این آقاهه خیلی شکل معلم شماست ؟ گفت آره مادر بزرگ ، انگاری که معلم ادبیات ماست برا چی آمده تو تلویزیون ؟ مادر بزرگ آهی کشید و گفت نه آمده آوردنش آنهم به زورو با شکنجه، بهروز پرسید چرا ، مادر گفت که بر خلاف عقیده اش اعتراف کنه اما میگه شرکت در تظاهرات طبق قانون اساسی آزاد است و من جرمی نکردم که بخوام اعتراف کنم .......بابا بزرگ دخالت کرد و گفت بزن کانال دیگه این کانال مال بچه ها نیست ، بهروز تو هم برو نان بگیر و زود بیا بشین سر درس و مشقت.
بهروز رفت که نان بگیره بچه ها به زور گفتند کمی بیا بازی کن . بازی گرم تر شد و .... خلاصه توپ شوت شد و افتاد تو خونه مسیو ارمنی ، بهروز درب خونه مسیورا زد و مسیو توپ را با مهربانی به بچه ها پس داد مسیو گفت بچه ها چرا این هایک ما را بازی نمیدید اون هم ،هم سن سال شما هاست ۱۴ سالشه ؟ بچه ها همگی گفتند بفرما ، با آمدن هایک به بازی ، بازی شور و حال دیگه ای پیدا کرد و ۳ گل رد و بدل شد بازی ادامه یافت که اینبار هایک توپ را شوت کرد افتاد توی خونه حاج آقا بازاریان ، بچه ها غصه گرفتند که چه کنند؟ و زنگوله را به گردن کدام موشی بندازند کی بره توپو بگیره ؟؟؟ قرعه کشی که داشتند میکردند ناگهان دیدند توپ چاقو خورده از حیاط حاج آقا افتاد بیرون !!!، نوکر حاج آقا دادی زد که دفه آخرتان باشه حاج آقا بازاریان را ناراحت کردید حاج آقا هم قر میزد که که حساب های بازارش به هم خورده و حواسش پرت شده که حساب های ماشین های وارداتی با حساب فرش هاش با هم قاطی شده تازه و دادی میزد که پدر سوخته ها ... آسایش برا ما نگذاشتند از همه چیز گذشته حتما باز با این پسر آرمانی هم بازی میکنند پدر سوخته ها ... ، بعد بچه ها شنیدند که حاج آقا میگفت که : بروببین این رضا با یاراشو کجاست صداش کن که بیان این بچه ها را ساکت کنند. بچه ها هم در رفتند بهروز به هایک گفت بی خیال بازهم بازی میکنیم و از هم جدا شدند و به خانه هاشان برگشتند .
بهروز برگشت دید مادربزرگ خوب و پیرش داره تلویزیون کانال ۲ را نگاه میکنه پرسید این یکی آقاهه شبیه مدیر مدرسه ماست ، چی میگه . مادر بزرگ جواب داد صحبت نفت است ، بهس اقتصاده ، انرژی اتمی ، میگه پول نفت را باید خرج اتمی کرد و البته یک زلزله هم در تهران ممکنه بیاد که از بد حجابی است!! ... بهروز گفت که اما معلم ریاضی ما میگه ۴۰۰ میلیارد دلار پول نفت تا حالا مصرف شده و تا کنون به جائی نرسیده اگه یک دهم آنرا دردریا خزر ، خرج نفت میکردند تا حالا ما انرژی نفتی آنجا را بهره برداری میکردیم ۲۰ آنرا هم صرف اکتشاف چاه های جدید نفتی جنوب میکردیم و با باقی آن پول هم، الان ، همه ملت در کار و خوشبختی زندگی میکردند آیا اینطوری بهتر نبود ؟ اما چرا آقا معلم یک اخطار از مدیر گرفته شیاد به خاطر این بوده که گفته زلزله ربطی به زندگی خصوصی آدمیان نداره !! پدر بزرگ باز دخالتی کرد و رو کرد به مادر بزرگ گفت بزن یک کانال دیگه ،دستی دستی داری بچه را هم بد بخت میکنی ، منو که بد بخت کردی کافی نبود؟ بچه جان تو نان چی شد ، بهروز گفت صف شلوغ بود بابا گفت بشین پای درس و مشقت .
بهروز نیم ساعتی روی انشا فکر کرد از مادر بزرگ کمک خواست اما دید مادر بزرگ داره این بار کانال ۳ میبینه گفت مادر بزرگ چقدر به سخن رانی علاقه داری ، مادر گفت نه جونم ، برنامه ای نیست مجبورم پرسید خوب حالا این یکی چی میگه ، مادر بزرگ گفت : این یکی، یک سخن ران مجلس است به انشا تو میخوره : بهروز خوشحال که انشا فردا من جور شد.
مادر بزرگ گفت که من خیلی چیز ها در دنیا دیدم اما مثله این سخنران تا حالا ندیده ام که اینقدرچرت و پرت بگه ، مثل ملا حسن چاقو ساز است که صد ها چاقو میساخت ولی یکیش دسته سالم نداشت ، اما بهروز گفت مگه نمایندگان مجلس پول میگیرن که هی چرت و پرت بگن ؟ اصلا کار آنها چیست؟ معلم ما که میگه مردم در انتخاب کردن آزاد هستند البته فقط از ما بهتران ، یکی را انتخاب کنند اما هر کسی حق اتخاب شدن نداره ، بعد بابا بزرگ که میدید بهروز دست بردار نیست این بار دخالتی مهربانانه کرد و خواست که درستش کنه و گفت : بهروز جان منظور مامان بزرگت اینه که : ملا استاد حسن چاقو ساز بی دسته ، مثل کدخدا دهات ما است ، که هزار تا حرف میزنه ولی در پایان هم یک حرف به درد بخور نزده!!! با اینکه حرفاش برا ما آب هم نمیشه اما برای ارباب نان خوبی میشه بهروز پرسید چطوری ؟ بابا بزرگ گفت کد خدا ، زمین های دهقانان را مفت ازشان میخره و نمایندگان دولت طرح میریزند که از آنجا اتوبان بگذره بعد نمایندگان مجلس هم تصویب میکنند دست غیبی هم زمین های ارباب وکد خدا را بر اتوبان می اندازه این طوری گران میشه و با فروش آن ، پول گنده ای به آنها می رسه تازه همین حاج آقا بازاریان که میگه چرا با ارمنی ها بازی میکنید اون هم با آنها شریکه و از کره جنوبی ، ماشین وارد میکنند و میفروشند و با آقا نعمت هم بساز بفروشی دارند همه زمین خواری و بازار و نفت و واردات و صادرات دست آنهاست اینجا مادر بزرگ با خنده دخالت کرد که آهای بابا بزرگ تو که از من داری تند تر میری !!!. بهروز باز سر در نمی آورد که چرا چاقو استاد حسن ، دسته نداره و یا استاد حسن چاقویی میسازه که دسته نداره !!! و مجلس از تصویب اتوبان چه نفعی می بره ه و کدخدا چطوری و چرا زمین ها را مفت ازچنگ دهقانان در میاره؟ چه ربطی به گران شدن زمین ارباب داره و چطوری از کره ماشین شیک وارد میکنند دست غیبی چطوری به آنها کمک میکنه ؟ یواشکی به مادر بزرگش گفت که این سخن رانه مجلس باید خیلی شبیه معلم دینی ما باشه همیشه آخه میگه : فقط آقا امام زمانه که میتونه همه کار ها را درست کنه !! یا مثله کد خدا ی دهات بابا بزرگه که یک طوری، حرف بی محتوا برای دهقانان میزنه و با وجودی که نفعی برا روستائیان نداره براش دست میزنند ،بابا بزرگ پرسید خوب حالا انشا امشبت چی است ؟ گفت : انشا اینه : کم گوی و گزیده گوی و مفید گوی ... . تا جهان ز کم و مفید تو شود مثل در و صدف دریا . مادر بزرگ گفت عجب !!! دنیا اگه درست شدنی بود که تا حالا شده بود بهروز با تعجب سوال کرد یعنی آخرش حتی با کمک امام زمان و دست غیبی هم درست نمیشه !!؟؟ بابا بزرگ گفت استغفر الله
علی داداش کوچکه بهروز گرسنه بود و مدام نق میزنه بهروز به زهرا خواهر بزرگش گفت : که یک تکه نان به این علی کوچولو بده نق نزنه ،!! زهرا میگه اما نانی در سفره نیست تو هم که نان را نگرفتی بهروز تو فکر فرو میرفت که : کاش درس انشا این بود که : یک عالم نفت داریم چرا پس ملت گرسنه داریم ؟ وآن انشا را به نمایندگان مجلس میدادند که کمتر ولی مفید ترحرف بزنند و با خود مدام می اندیشید که پس چرا امداد غیبی فقط به بالا رفتن قیمت زمین رابط داره و به گرسنگی کاری نداره !!! ............. !!!
هوا تاریک شده بود خیاطی زهرا تمام شده بود مشتری زهرا آمد و لباسشو تحویل گرفت پولی هم بابت دستمزد به زهرا داد زهرا با خوشحالی خواست بره یک نان از نانوائی بخره اما بابا بزرگ گفت شبها خیابان امن نیست بهروز یالله تو برو، نا سلامتی تو مرد خونه هستی اما یادت باشه از کجا خیابان رد بشی ها فقط از خط عابر پیاده برو ، آنجا امنه امنه وماله بچه هاست ، بهروز گفت چشم و به طرف نانوائی رفت سر راه ته کوچه ۲ نفر ازجوانان همسایه را دید که نشسته بودند چیزی را دود میکردند پرسید : چه میکنید گفتند اینجا چه میکنی برو به بچه ها مربوط نیست .
بهروز هنگامیکه داشت از خط عابر پیاده رد میشد یک دفعه یک ماشین تویوتا کمری نزدیک بود زیرش کنه ، پسر حاج آقا بود بوقی زد و گفت آهای بچه مگه کوری ، صبرنداری؟ ا میرفتی زیر ماشین ۴۰ میلیونی !! ، نزدیک بود که ماشین بابا م خسارت ببینه بعد هم ایستاد و دختری که در کوچه بالایی گاهی به دوبی میرفت را سوار کرد و گازی داد و رفت !!!،
نانوائی شلوغ بود بهروز هایک را در نانوائی دید ۲ ساعتی با هم در صف ایستادند مردم کلی پچ پچ میکردندهایک و بهروز صحبت هائی که می شدرا می شنیدند اما نمیفهمیدند که چرا والدین دختر همسایه، خواستگار جوان را رد کرده بودند پیرزنه میگفت خوب جوونه ،شغل پر در آمدی هم که نداره خانه هم نداره و این روز ها کسی دختر به جوونها نمیده ..... اما ،دختره حسابی کم عقل شده با این وجود میخادش اما والدینش تصمیم دارند بدنش به پسر بزرگه فرش فروش بازار، یا پسر حاج آقا بازاریان ، دیگری گفت عجب آنها که زن و بچه دارند پیرزن ادامه داد ای خواهر اینطوری در زندگیش خوشبخت تر اگه نشه اما در رفاه که زندگی می کنه !!! دیگری گفت شاید تا قسمت چی باشه بچه ها کامی جلوتر رفتند یکی میگفت یک استاد دانشگاه را از دانشگاه اخراج کردند یک آرم سبز رنگ همیشه در دستش بوده وبه دانشجو ها گفته که به هر چیزی باید با دید شک و نقد نگاه کنید تا حقیقت آنرا در یابید ، یک جوان هم به دوستش می گفت ۵ تا دانشجو را گرفته اند آنها مخالف دولت هستند گفتند که احزاب باید آزاد باشه آنها را میفرستند دادگاه انقلاب !! جوان دیگه گفت من که بعد از انقلاب به دنیا آمدم راستی این انقلاب تا کی باید طول بکشه ؟؟ مشت حسن نانوا هم خواست عرض اندامی بکنه گفت مملکت آزاده هر جا آدم میخاد میتونه بره حتا زیارت آزاده یکیش خود من فقط پول ندارم اینم قسمته مگه نه ؟؟ ، ۲ نفر هم میخندیدند و می گفتند که رییس جمهور گفته ما تا سال آینده به انرژی اتمی دست می یابیم و تولید برق میکنیم دیگری هم میگفت اگه تا سال آینده نشه تا ۳۰ سال آینده که میشه آنوقت پز میدیم که انرژی اتمی داریم دیگری میگفت تولید برق که با این همه پول نفت آسانه !!ان یکی گفت : پول نفت که مال ما نیست !! ، پس ماله که است ؟ ، نفت ملی است مصدق بانی ان بوده اما اینا براش پشیزی ارزش قائل نیستند البته نفت مال ما که هست اما صرف انرژی اتمی میشه ، و بهروز سر در نمیاورد ، یک زن چادری هم میگفت دختر های کوچه بالایی برای کار به دوبی رفتند آخه میگن دوبی کار زیاده ۳ ماهه کلی پولدار شدند بهروز ناگهان برقی در چشماش زد و باکمی خجالت وارد صحبت آنها شد گفت ببخشید من هم بزرگ که شدم درسم تموم شد میتونم بروم در دوبی کار کنم ؟؟، گفتند واه مگه گوش واستاده بودی این کارها در دوبی ، مال مرد ها نیست غصه ای در دل بهروز نشست و با این وجود سر در نیاورد که چرا با اتمام درس هم نمیتونه کار خوب پیدا کنه . و ...در همین حین نوبت هایک شد و ۴ تا نان گرفت شاتر گفت میشه ۳۰۰۰ تومان هایک گفت مگه نان گران شده ؟ شاتر گفت چی گفتی ؟ هایک گفت بابا گفتم مگه نان باز گران شده ؟ یکی از مشتری ها گفت چیزی نگفت گفت نان ها برشته و خوبه اما یکی از مشتری ها زیر لب میگفت که گفتش اقتصاد ماله خره .
خلاصه نوبت بهروز هم که شد ۳تا نان گرفت اما چون پول ۲ تا نان را داشت نانوا گفت به بابات بگو ۱۰۰۰ تومان از قبل پول نان قبلی را هم بدهکاره . بهروز خیس عرق شده بود در راه بر گشت به خانه، گدایی میگفت کمک معلول جنگ هستم ، بهروز تکه نانی به معلول گدا داد وصدای الله اکبر از چند تا بام به گوش میرسید تعدادی مامور هم اطراف آن خانه بودند رضا خان ، قلدر محله هم با چند تا موتوری همراه ماموران آنجا بود . بهروز عده ای را دید که شعار میدادند انرژی هسته ای حق مسلم ماست جانم فدای غزه و ....یکی از جوانان را دید که زیر لب زمزمه میکرد که بلندی های جولان اصلان ماله خود ماست و دیگری میگفت جانم فدای ایران ، یکی از همسایه ها بهروزرا دید گفت زود برو خونه چرا اینجا ایستادی خطر ناکه ؟ بهروزکه بر گشت به خانه ، یک تکه نانی خواست به علی کوچولو بده اما دید که علی از خستگی و گرسنگی خوابش برده بهروز به بابا بزرگ گفت که در نانوائی چیز هائی شنیده مثل اینکه استاد دانشگاهی را به خاطر جنبش سبز بیرون کردند از نشانه هایی که شنیده بود گویا همان دوست شماست که عصر ها در پارک همو می دیدید بابا بزرگ گفت آره جانم دیروز به من گفت گاهی حرفایی میزد که منم نمیفهمیدم مثلان میگفت می اندیشم پس هستم و بعد بابا بزرگ ،آهی کشید و یاد خاطرات خودش افتاد :من هم یک وقتی به خاطر آب ، برای درختان باغم که داشت خشک میشد با میراب دعوا کردم و ارباب ده بهانه آورد و آب نداد درختان کم کم خشک شدند زمین را هم مفت از چنگم در آوردند بهروز پرسید چرا ، گفت جرم من این بود که میخواستم درختان سبز باشند و میوه بدهند اما کدخدا میگفت دیگه زمین هم که نداری قیمت زمین ارباب هم بالا رفته و زمین ها را صرف نداره بدیم شما ها بکارید باید آنها را تکه تکه کنیم و بفروشیم با میراب هم که سر آب دوا میکنی به فکر درختان هم که بیشتر از ارباب هستی ، و مرا از ده بیرون کردند و....حالا هم ان استاد را به خاطر فکر سبزش از دانشگاه بیرون کردند ....مادر بزرگ دخالتی کرد و گفت خوب شد که اقرار کردی که بیرون شدن از ده تقصیرمن نبود بهروز شنیدی که چی گفت راستی تو هم اصلا دانشگاه میخواهی بری چکار . آخرش بیکاری و یا اخراج یا زندان مثله این استاد یا بابا بزرگت که از ده بیرون شد و هر دو زدند زیر خنده .
در این موقع شب زنگ درب به صدا در آمد مامان و بابای بهروز ، از سر کار آمده بودند صدای آقا نعمت ، صاحب خانه هم بلند به گوش میرسید که دم درب واساده کرایه میخاد بابا با کلی شرمندگی در خواست کرد که حقوق آنها عقب افتاده وهنوز ۳ ماهه حقوق نگرفتند مهلت خواستند اما صاحب خانه با کلی لیچار گفتن ، گفت که باید از خانه بلند شید ۳ ماهه کرایه عقب افتاده یا از ماه دیگه ۲۰ در صد میکشید رو کرایه خانه !!! .... مامان بابا وارد خونه که شدند به روی خودشان نیاوردند بچه ها را بوسیدند و
علی کوچولو گرسنه خوابیده بهروز هنوز انشا ننوشته زهرا هم که در فکر شهریه دانشگاه است و منتظرپیدا کردن کاره، اما کار پیدا نمیشه با خیاطی هم که نمیگذره ،گاهی تو فکر کار در دوبی میوفته اما یاد حرف مامانش می افته که ، آنجا ، جای ماها نیست وبهروز از بابا میپرسه که برای چی از پشت بام شعار الله اکبر میگن ... ، میگه یعنی خدا بزرگه ، مادر بزرگ میگه نخیر ، یعنی خدا بزرگتره ، بعد بهروز میپرسه از کی بزرگتره !!!؟ بابابزرگ حرفو عوض میکنه که الان وقت این حرف ها نیست مامانت آمده بابات آمده که اگه نان نداریم ۳۰ سال دیگه که میتونیم با انرژی اتمی پز بدیم بهروز میگه بابابزرگ خیلی ناقلایی ها
مادر بزرگ به بابا بزرگ گفت باز امشب هم وقتمان با چرندیات این کانال های تلویزیون گذشت مامان بابا هم که خسته از کار روزانه و پکر از نگرفتن حقوق ۳ ماهه قبل بودند رمق حرف زدن نداشتند زهرا زود سفره را انداخت و نان و سیب زمینی را آورد و همگی در سکوت خوردند و قبل ازخواب ، زهرا پولی را به مامانش داد که کمک خرج بشه مادرش زد زیر گریه که این پول کنکور توست و...بعد هم با عشق در کنار هم دراز کشیدند زهرا میگفت این اسم را برا چی رو من گذاشتید؟ من دوست داشتم منو مریم خطاب کنند و دلیلی نشنید همه خوابیدند اما بهروز در سکوت به انشا و حرفای آقای رهنما معلم، فکر میکرد که ..چرا صحبت های با محتوا مثله صدف دریا با ارزش است ؟و چرا صحبت هائی کانال هائی تلویزیون مثله شن دریا بی ارزشه ؟ با انشا چه ربطی میتونه داشته باشه؟ و چرا استاد ملا حسن چاقو هایی میسازه که دسته نداره و کد خدا چرا حرفهای بی سروته به دهقانان میزنه دهقانان چرا باز براش دست میزنند اما قیمت زمین ارباب بالا میره ، چرا سخن ران مجلس از طرح اتوبان اطراف زمین های ارباب دفا میکنه !! و در کل چرا همه کانال های تلویزیون بی معنی حرف میزنند و وقت آدم ها را بیهوده پر میکنند جوانان چرا و چه دود میکردند و آقا نعمت صاحب خانه چرا به باباش برا کرایه خانه لیچار گفته با اینکه باباش آدم محترمی است حاج آقا بازاریان چرا گفت با ارمنی ها بازی نکنید اون که ماشین از کره وارد میکنه و چرا توپ را جر داد ؟ چرا باباش هر روز کار میکنه ولی ۳ ماه حقوق نگرفته ولی جایزه رشد و توسعه را به صاحب کارخانه دادند چرا از آن همه پول نفت ، چیزی به آنها نمیرسه که کرایه خانه را بدهند آب و برق مجانی چی شد؟ و ۴۰۰ میلیارد پول نفت چقدر پوله ؟؟چرا همش صرف انرژی اتمی میشه !!! چرا پول نفت برای باز سازی مملکت و رفاه مردم خرج نمیشه ؟؟ ، ۳۰ سال دیگه پز چی راباید بدیم ؟ و داداشش چرا گرسنه است؟ و چرا استاد از دانشگاه اخراج شده و سبز اندیشیدن چی است و قیمت زمین های ارباب چطوری و چرا بالا رفته و چرا دیگه زمین ها را باغ نمیکنند و چرا از خارج برنج و ... وارد میکنند
یادم میاد که آقا معلم دینی یک روز هم گفته بود که اسلام دین رحمت اسلامی است که هر کی مخللفش باشه اعدام باید بشه تازه در حمله به مخالفان اسلام ، ، مردهان را باید کشت مالشان را باید به غنیمت گرفت و زنانشان را به کنیزی گرفت و آنها را بدون ازدواج به زنی گرفت !!!! منم پرسیدم که آقا معلم : یعنی رحمت اسلامی اینه که که به زنان آنها تجاوز بشه ؟؟؟ هایک هم سوال کرد که مخالف اگه ایرانی هم باشه چی؟؟ همین کارو باهاش میکنن؟ آقا معلم دینی گفت مخالف اسلام داخلی یا خارجی نداره !!!!!
............ که ناگهان بابا بزرگ گفت بچه جان دیر وقته بگیر بخواب ، مگه انرژی اتمی در جسمت رفته حالا خوبه یک سیب زمینی نخوردی .. ، بگیر بخواب .
فردا شده بود ، بچه ها در حیاط مدرسه گپ میزدند هایک میگفت باباش گفته انرژی هسته ای مثله بمب اتم قدرت داره بهروز میگفت بابا بزرگش گفته که کلی دنیا را ضرر میزنه کوچکترین آن اگه منفجر بشه تا ۳۰۰ کیلومتر را نابود میکنه هایک میگفت قدرت تخریب بزرگاش میتونه جهان را نابود کنه حسن میگفت اما مدیر گفته که انرژی هسته ای حق مسلم ماست ایرج گفت اورانیم را چطور غنی میشه کرد ؟ هایک میگفت روسیه وامریکا هر کدام ۱۲۰۰۰ تا بمب اتم دارند که برای ۷ بار نابودی جهان کافیه ، حسن گفت خوب برا همین ما هم باید بمب داشته باشیم که از خودمان دفا کنیم ، حسین گفت اینطوری نگو بگو انرژی اتمی صلح آمیز ، بابک میگفت اما الان ۴۰۰ میلیارد دلار خرج شده تازه به بهره برداری نرسیده کاوه میگفت : تازه اگه هم که به بهره برداری برسه یک بمب اتم میسازیم که با بمب اتمی آزمایشی ۶۰ سال پیش روسیه برابر است بهروز میگفت که بهتره این پولها را یک طور دیگه خرج ایران کنیم حسن میگف من که طرف دار مدیر هستم باید توی دهان امریکا بزنیم هایک گفت چطوری؟ حسن گفت حالا ببین چطوری با کمک آقا مدیرو امام زمان تو دهانش میزنیم حتا اگه ۲۰ سال هم طول بکشه بابک میگفت که با این پول میشه کل ایران را اباد کرد بهتره که از تو دهان زدن دست برداریم احمد گفت که هنوز اکتشافات نفت و گاز دریا خزر و جنوب مونده آنها را باید به استخراج رساند حمید گفت که چرا ماها آدم نمیشیم مثله خیلی از کشور ها سرمان را بندازم پایین و به فکر کارو زندگی کشور خودمان باشیم علی هم وارد بهس شد و گفت اگه کره زمین نابود بشه آدم ها چی میشن ؟ حسن گفت من که میرم تو بهشت ، هایک زیر لبی گفت زکی ، همه که مردند بهشتی دیگه وجود نداره !! بابک گفت یک بار که نابود نمیشه هفت بار نابود میشه ، احمد گفت نه فکر کنم بیشتر باشه ، حسن هم گفت اگه این طوری باشه که ما هم بمبی میسازیم که آنها را ۱۰۰ بار نابود کنیم هایک هم به شوخی گفت که زنده باد نابودی جهان !! علی هم گفت : آن هم ۷ بار ، حسن گفت اما زنده باد ما و نابود باد جهان آنها ان هم ۱۰۰ بار کاوه گفت ول کن بابا این نمی فهمه که چی میگه !! هایک گفت چرا به جز تو ، تو که میری بهشت و حسن سخت تو فکر رفت ، بهروز هم خنده ای کرد و گفت اصلان میدونید چیه مادر بزرگ من از همه قوی تره میگه نه آش داریم نه اشگنه گوزام درختو میشکنه !!! و همه زدند زیرخنده در همین موقع آقای رهنما معلم خوب آمده بود خداحافظی از بچه ها بکنه همه دورش را گرفتند و بوسیدنش ، حسن هم با اینکه عقیده اش مخالف بود دل پاک کودکانه ای دشت معلم را بوسید بهروز گفت من انشا را ننوشتم معلم دلیل آنرا پرسید ومی خواست که یک چیزی به بهروز بگه که روز آخرشه و باید از هم خدا حافظی کنند اما بهروز اتفاقات دیشب را شرو به باز گو کرد داستان اخراج پدر بزرگ از دهات و آوارگی با مادر بزرگ به شهرتوسط ارباب و درختان سبزی که خشک شد و زمین های ارباب که تکه تکه شده با قیمت بالا فروش رفتند ، سخنرانی کد خدا برای دهقانان و اتوبان شدن اطراف زمین های ارباب و حاج آقا بازاریان و، ملا حسن استاد چاقو ساز بی دسته و استاد دانشگاه به جرم جنبش سبز ، و جوان همسایه معتاد ، و بدهکاری باباش به صاحب خانه و کرایه منزل عقب افتاده ، سفر دختران کوچه بالائی به دوبی اما خواهرش برای شهریه دانشگاه مجاز نیست به دوبی بره ، انرژی اتمی و پز دادن و آن ۴۰۰ میلیارد دلا پول نفت گم شده و گرسنه بودن برادرش را همه را تعریف کرد
هایک هم به آقا معلم گفت : دیشب برا بابام تعریف کردم که آقا معلم دینی یک روز گفته بود که اسلام دین رحمت اسلامی است که هر کی مخالف اسلام باشه اعدام باید بشه تازه در حمله به مخالفان اسلام ، ، مردهان را باید کشت مالشان را باید به غنیمت گرفت و زنانشان را به کنیزی گرفت و آنها را بدون ازدواج به زنی گرفت !!!! منم پرسیدم که آقا معلم : یعنی رحمت اسلامی اینه که که به زنان آنها تجاوز بشه ؟؟؟ اگه ایرانی باشه چی؟؟ همین کارو باهاش میکنن؟
آقا معلم دینی هم گفته بود : مخالف اسلام داخلی یا خارجی نداره !!!!! اما بابام میگفت که ...........عجب پس بهتره از ایران بریم
معلم آهی از ته دل کشید که آری دیگر با کم گفتن هم نمیشه همه چیز را گفت مثنوی ها باید نوشت و درد ها را چگونه باید جبران کرد به بهروز گفت توضیح تو بهتر ازهر انشائی بود تو بهترین انشا را نوشتی که آری جامعه ما چنین است
معلم داستان ماهی سیاه کوچولو را به یاد بهروز آورد و از طرفی با خود می اندیشید : حیف اگر که غم نان بگزارد ، چه باید بکنم باید برم داره دیر میشه ، اما نه بهتره بمونم و مقاومت کنم و با بچه هاباشم . به بهروز گفت که ممکنه که منو دیگه نبینی :روزی تو هم مثله ماهی سیاه کوچولو همه چیز را در مییابی . بهروز گفت راستی من این داستان را شنیدم دیشب به مادرم گفتم که من دیگه با انرژی اتمی نمیخام که پز بدم : مادر من می خواهم از اینجا بروم. مادرگفت کجا؟ می خواهم مثله ماهی سیاه کوچولو بروم ببینم جویبار آخرش کجاست...........
راستی آقا رهنما یک سوال دارم رابطه کدخدا با ارباب چیه معلم دینی ما چرا از اینها خوب میگه ؟؟رابطه ایشان با حاج آقا بازاریان و ارباب چی ؟؟ ، اتوبان و طرح دولت و تصویب مجلس با ملا حسن چاقو ساز بی دسته چه ربطی داره ،؟ رابطه حاج آقا بازاریان با ماشین های وارداتی چیه ، آقا نعمت بساز بفروش و نماینده مجلس شبها با هم چه میکنند واردات برنج و ...و ماشین از کره را نمیفهمم ...و معلم با مهربانی توضیح میداد که ....... بچه ها آقا معلم را دوست داشتند در همین موقعا ، ۴ نفر ریشو به همراه رضا خان قلدر محله و مدیر آمدند و معلم را با خود میخواستند ببرند بچه ها و بهروز اعترازکردند چرا آقا معلم را میبرید آنها گفتند فضولی موقوف ، خفه ، معلم گفت اینطوری چرا با شاگردهای من صحبت میکنید ؟ بهروز دید که دست معلم را گرفتند و به زور به بیرون از حیاط مدرسه کشیدند بچه ها آمدند که کمک کنند رضا قلدر بچه ها را هول داد گفت بتمرگید سر جاتآن : بچه ها از پشت میله های حیاط دیدند که آقا معلم را با بی احترامی در یک ماشین پاترول انداختند و میبردند ، اما آخرین فریاد معلم را شنیدند : بچه ها آخر جویبار را یادتان نره کجاست ، بهروز : آخر جویبار یادت نره، بچه ها نفهمیدند که آقا رهنما را برا چی و کجا بردند ؟.
بهروزکه همه چیز را دیده بود و با خود می گفت : روزی آخر جویبار را باید بفهمم که کجاست
روز بعد مدیر آمد سر کلاس و گفت که انقلاب فرهنگی دوم شده و صلوات ختم کنید ........، بچه ها این معلم جدید شماست آقای دینداران ، ، بهروزبه هم کلاسیهاش گفت وایی چقدر شبیه ملا حسن چاقو ساز بی دسته است که مادر بزرگ در قصه ها تعریف میکرد
سپس آقای دینداران ، معلم جدید انقلاب فرهنگی به بچه ها گفت ساکت باشید بنویسید انشا : انرژی اتمی مارا قدرت منطقه میکند و بچه ها همگی گفتند با کدام پول ، ؟ دیگری گفت با ۴۰۰ میلیارد دلار پول نفت ما؟ دیگری گفت از کیسه کی و تا کی ؟ ؟از ته کلاس یکی گفت آقای رهنما آزاد باید گردد آزادی آزادی ، بعد همه بچه ها یک صدا گفتند آزادی آزادی ، با اینکه ما گرسنه ایم آزادی آقای رهنما معلم قبلی را میخواهیم آزادی آزادی . وآقای دینداران معلم نمای جدید ، سر خود را پایین انداخت و از کلاس بیرون رفت صدای آزادی آزادی به همه کلاس ها رسیده بود همه مدرسه یک صدا فریاد میزدند آقای رهنما آزاد باید گردد
آزادی ، آزادی
۲۴۷۴۷ - تاریخ انتشار : ۱۴ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : آ. ائلیار
عنوان : عزیزم ! دلتنگ مباش ! شب کوتاه است
-غصه نخور! مهربانم !
سرمای این زمستان را
به گرمای بهاران میسپاریم.
سیاهی این زمانه را
به روشنای دل میزداییم.
هرگز بدین منوال نمانده و نمی ماند
این دوران بی کیش و آیین،
آنچه پایاست زندگیست.
آنچه پویاست زندگیست.
گرچه بمانند نوزاد با درد و رنج زاده میشود.
گرچه ارواح پست همچنان ارابه های نعش کش خود را
بر روی استخوانهای "ما" پایکوبان میرانند،
گرچه در بحر اندوه ز امواج توفنده ویرانیم
باک نیست،
"انسان" کشتی به ساحل شادی میراند،
و گل نیلوفر زندگی با دستان ما می شکوفد!
عزیزم !دلتنگ مباش !
شب کوتاه است .
نقل از نُول« آیجان» http://ayjan-aysan.blogspot.com/۲۰۰۶/۰۳/blog-post.htm
در جستجوی آدرس اعداد باید به لاتین نوشته شوند
۲۴۷۴۵ - تاریخ انتشار : ۱۴ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : مهدی داوودی
عنوان : خوان یغما
عزیز ناشناخته !
باشد مقاومت تو و آن صدها ناشناس زندانی دیگر روزی ببار بنشیند و در ایران آزاد فردا یاد شما را گرامی بدارند
هیچ ندارم بگویم جز این که این شعر زیبا را تقدیمت بدارم
خوان یغما *
از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی هست و رنگ ِ یاسمنی
حافظ
"استخوانم ترکید !
آه ، فرزندم کو؟
رفته بود او سَر ِ بام ،
تا که معنای عدالت را ، در گوش ِ فلک ،
از جگربندش فریاد کند.
نه صدایی بر شد ،
نه ندا باز آمد .
نیمی از شب رفته ست
نکند آتش ِ تیری به سر ِ چله ی شب ،
پاره ی جانم را ،
از سر ِ بام به زیر افکنده ست ؟
یا دهانش را
وای ،
دست ِ یغماگری آلوده به خاک آکنده ست ؟
نکند نازک ِ اندام ِ گلش ،
خوان ِ یغما شده است ؟
وای ِ من ، دختر ِ من !
عطر ِ پیراهن ِ جانش این جاست ،
پرتو ِ روح و روانش این جاست.. "
این چنین مویه کنان ،
مادری دل نگران ،
شیون ِنامدن ِ دختر را ،
با خدایش می گفت .
وآسمان از دهن ِ منتظر ِ پنجره ها ،
شکوه را می بلعید ،
باز غلتی می زد ،
روی دیگر می خفت ...
ابر ، بر او می خواند :
" گوش ِ فرسوده ات از ناله پر است ...
سینه اما خالی ست !
بر من آسوده بخواب !
کوه ها تا باقی ست ،
رود ها تا جاری ست ،
وآفتابت همه از شرق بتاباند سر،
از قیامت ، اثری پیدا نیست !
بر من
آسوده بخواب !
دیگر از هیچ کست پروا نیست ... "
مادر اما به اتاقش تنها ،
از درون می لرزد .
نه توانش در پای ،
بر سر ِ بام خزد ،
نه قرارش در دل ،
نفسی خواب شود.
چشم بر در ، دست بر سر زده است :
"وای ِ من ، دختر ِ ِ من ! "
در و دیوار ِ اتاق ،
بر سرش می کوبند :
" وای من ، دختر ِ من ! "
ابر ها بغض فرو خورده و دم کرده
به سوگ ،
بر سر ِ پنجره اش می مویند :
" وای ِ من ، دختر ِ من ! "
بوم ِ شب خامش و تفسیده و تار ،
برده چنگال به سینه
نفَسش می فشُرد .
پبر زن ، تافته دل از خفقان ،
لب گزان ، کف به دهان ،
دستِ فرسوده به دامان ِ امامان زده است :
" وای ِ من ، دختر ِ من ،
خوان ِ یغما شده است ... "
م ــ زیبا روز
آلمان ــ پاییز ۸۸
*" ... خوان ِ یغما ، کنایه از خوانی باشد که کریمان بگسترانند و صلای عام در دهند
و معنی آن خوان تاراج باشد ؛ چه یغما به معنی تاراج باشد ..." برهان قاطع
... و چه باید گفت با دیوی که قربانی ِ زیر چنگش را بی شرم و پروایی ،
چونان خوان یغمایی برای همگنان می گستراند !
خوانش شعر با صدای بهمن شریف
http://www.youtube.com/watch?v=rr۷og۸VCeBQ
۲۴۷۴۱ - تاریخ انتشار : ۱٣ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : سووشون از تهرون
عنوان : مرگ بر اسلام در تمامی نیرنگهایش و رنگهایش
خانمهای محترم سلام بر شما!
اما یک نکته را فراموش نکنید که شماها به عنوان مادران ایرانی اولین دانشگاه و مدرسه و دبستان و آموزشگاه اسلامید. شماها پستانهایتان را با اشک در ره امام حسین و با تلاوت نحس قرآن رجیم در دهان ما گذاشته اید و ما را با آن آبیاری کرده اید و شیر داده اید. ای مرگ بر این اسلام، ای مرگ به این پیامبر دمدار، ای مرگ بر این تشیع تجاوز گر، ای مرگ بر این روحانیت فتوای تجاوز ده، ای مرگ بر این نظام، بر این دفتر و دسک. مرگ بر آخوند و ملا و روحانی حجت الاسلام، آیت الله و روضه خوان و مداح! مرگ بر بسیج، مرگ بر سپاه پاسداران آدمخواران!
۲۴۷۲۶ - تاریخ انتشار : ۱٣ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : عفت ماهباز
عنوان : بهاره جان،بهار باز می اید
بهاره جان می دانم و می توانم بفهمم که بسیار سخت است خفت کشیدن .و خوار شدن .می دانم تو حالا حالاها باید به خود وقت دهی و از رفیق زمان بخواهی تا به کمکت بیاید.اما اینکه سخن گفتی و بلند گفتی و با همه راز دل کردی این نشان از بهبودی سریعتر تو دارد شاید باور نکنی، می توانم ترا درک کنم . در زنذدان به من تجاوز نشد اما به من و ما به روحمان تجاوز کردند وقتی زیر شکنجه در هم شکستند هر کدام از ما دست به تیغ بردیم که زنده نباشیم .زنده ماندیم و این اوج زیبایی زندگی است .توانستیم سربلند کنیم به چشم های همه نگاه کنیم و بگوئیم شرمنده نیستیم .بسیار تحسینت می کنم .شما با این نوشته تان و با روح ظریف و زیبایتان نشان دادید که بسیار با شهامت هستید با این کار به همه ما کمک می کنید تا خشونت و پلیدی بهتر مقابله کنیم برای اینکه این زخمها دیگر روح و روان آدمی را نخراشد
تو در ایران و جهان دوستان فراوان داری
دوستت دارم و دستت را می فشارم ای عزیز همراه
با مهر و عاطفه فراوان عقت ماهباز
۲۴۷۰۹ - تاریخ انتشار : ۱٣ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : ستاره بهاران
عنوان : تو بهاری نه بهاران از تست از تو وام می گیرد هر بهار این همه زیبایی را ای بهین باغ و بهارانم تو
سلام بهاره عزیزم. من داستان تو را هر بار که خودت نوشته باشی یا کسی دیگر در رثای تو نوشته باشد میخوانم و بتو و شهامت و شجاعتت میبالم بتو افتخار میکنم عزیزم. تو نازنین دختر قهرمان ما هستی همه مردم ما تو را دوست دارند و از بهاره کشان به ننگ و نفرین آلوده آن کشور و غاصبان سرزمین ایران نفرت دارند مطمئن باش ...هیچ کس در تو ناپاکی یا آلودکی نمیبند در تو همه پاکی است همه پاکیزگی است همه زیبایی است همه لطافت و طراوت است. من و همه کسانی که تو را دوست داریم هر سپیده دم و هر شامگاه تف به روی و ریش و هیکل کثیف و موحش حسین طائب می اندازیم و چهره ملعون او و رهبران اش را گه می مالیم.
اما تو آزاده و سربلند و نیرومند و قهرمانی ...بر تو نباید سوگواری کرد بر تو نباید گریست بر تو باید ترانه خواند بر تو باید تبسم کرد و صورتت را بوسید و سرانجام
تو بهاری
نه بهاران از تست
از تو وام می گیرد هر بهار
این همه زیبایی را
ای بهین باغ و بهارانم تو
پیکر نازنینت را در آغوشم میگیرم و صورتت را میبوسم خواهر تو ستاره
۲۴۶۹۴ - تاریخ انتشار : ۱٣ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : ک ک
عنوان : نابود باد آئین نفرت انگیز اسلام
هر چقدر آدم سعی میکنه از خشونت و خشونت ورزی اجتناب کنه ولی وقتی چنین مطالبی را میخواند آرزو میکنه ایکاش میشد از چنین جنایتکارانی به سخت ترین شکل ممکن و به خشونتبار ترین شکل ممکن انتقام بگیره .
نفرت از این حکومت به نفرت از دین اسلام در من تبدیل شده .یکجا از هر چه مسلمان است بیزار هستم و سالهاست ترجیح دادم با هیچ هموطن مسلمانی حرف نزنم حتی اگر نزدیکترین کسانم بوده اند من خیال میکنم هموطنانی که بعد این همه سال و پس از دیدن اینهمه جنایت و خیانت از سردمداران دین اسلام هنوز که هنوزه میتوانند به این دین ایمان داشته باشند با عرض معذرت به درد لای جرز میخورند و شایستگی اینکه طرف حرف و گفتگو باشند را ندارند
۲۴۶۹۰ - تاریخ انتشار : ۱٣ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : پیشنهاد .
عنوان : لطفاً
یک پیشنهاد به مسئولین محترم سایت اخبار روز: لطفاً کامنت های تکراری را پاک کنید. بیهوده جا گیر است، توی ذوق زده و به زیبایی صفحه نیز لطمه وارد می کند.
بار ها دیده ام که یک کامنت چندین بار تکرار شده اما تا آخر بحث و تبادل نظر پاک نشده و بیهوده بر حجم افزوده!
۲۴۶۷٨ - تاریخ انتشار : ۱٣ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : امان سیه روز
عنوان : لطفا !
خانم ستاره شهابی لطفا کامنت خود را یک بار دیگر بخوانید ! من در حیرت می شوم که شما خود را معلم و همکار این عزیز و این شیر زن معرفی میکنید !؟
انشاء به بکار گرفته شده اتان را بخوانید ، شعر بیچاره سعدی را نگاهی بیندازید . آن آدمکشان که با جسم و روان عزیزان ما چنان رفتار غیر انسانی میکنند و شما هم که زبان و فرهنگ و هویت ما را به سلاخانه فرستاده اید .
خانم ستاره شهابی لطفا بفرمائید چرا کامنت خود را ۳ بار تکرار کرده اید !؟ منظورتان چه بوده است !؟ نکند میخواسته اید که حتما ، حتما ، حتما خوانده شود !؟
۲۴۶۷۴ - تاریخ انتشار : ۱٣ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : ستاره شهابی
عنوان : دولتی که بحساب جامعه میخورد و مانع حرکت جامعه میشود انگل است
بهاره عزیز بگذار حیوان صفتان وحشی تجاوز کنند ، این روزها تجاوز دیگر سرافکندگی نیست بلکه افتخار است،
بهاره جان بگذار عقده های دیرین محله های فواحش خود را بر روی ازادیخواهان و معلمین همراه شکنجه ها و تجاوز وحشتناک خالی کنند ، عقده های انها کم نخواهد شد زیرا خود خواهان بوده اند ، اصل بد نیکو نخواهد شد ، چونکه بنیادش بد است ،
بهاره مهربان این رژیم پوسیده از زمانیکه بقدرت رسید تا بحال کارش تنها تجاوز به حریم تمام انسانهاست اگر در گذشته بگوش دیگران نمیرسید اندکی تعصب و تجاوز به فرزندان مهره های خودیهای رژیم نرسیده بود تا افشا شود ، همکار عزیز تنها در یک جامعه دمکراتیک راستین انسانها میتوانند زبان تجاوز بخود را بگشایند ، انموقع ما درک خواهیم کرد و عقلانیت را جایگزین عصبیت خواهیم کرد و درک خواهیم کرد که دولتی بحساب جامعه میخورد و مانع حرکت جامعه میشود در حقیقت انگل است
۲۴۶۶۹ - تاریخ انتشار : ۱٣ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : منم ایران و گل ریزم و پَرپَر --- گل من ای بهارم غنچه ی سر، منم ایران و بس دشته به جانم --- ز اندوه تو پاییز است جهانم
بهار من
بهار من
بهارم!
عزیزم
مهربانم
یادگارم!
به یاد تو
دل و دستم
شکسته
جهان
در چشم من
زنگار بسته
سیاهی
خانه کرده
در سرایم
چه ننگیست
آن سِفله
برایم!
نوای کودکان ات
آشیانم
پر از فریاد کشته
ناگهانم
دلم
دریای اندوه است و بیش است
دل ایران
ز رنج ات ریش ریش است
هوای خانه ام
طوفان و باران
ز غم های تو
خونین چشم یاران
مرا پاییز پرپر
چون بهار است
گلستان من
اینک شوره زار است
و فریادم
ز بیداد زمانه
هاوار!
هاوار!
هاوار! است.
عزیزم،
مهربانم،
تازنینم!
نمی خواهم ترا غمگین ببینم
چو طوفانی شود
فردا دل من
سرای داد گردد
متزل من
بخشکاند
رگ ظلم جهان را
به روی پرده آرَد هر نهان را.
۲۴۶۶۱ - تاریخ انتشار : ۱٣ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : جنبش شکست نخوردگان
عنوان : بهاره جان تو تنها نیستی ما نمی بخشیم و فراموش نمی کنیم
بهاره جان تو تنها نیستی. نزدیکان ما را در سال ۶۰ وقتی اعدام کردند به در خانه امده و مهریه انان را بهمراه شیرینی بعد از اعدام به خانوادهمان دادند. آنها قبل از اعدام تجاوز کرده بودند و با بیشرمی تمام بعد از اعدام شیرینی و مهریه به در خانه اورده بودند. بقول شاعری زنده با کلمات دیگر نمی توان اینها را وصف کرد. سیاهی، نه پلشتی نه کثافت نه واقعا نمی توان این نجاستهای اسلامی را با کلمات وصف کرد. امیدوارم بتوانیم روزی کلماتی برای وصف انجه بر ما و شما گذشت پیدا کرد. اما شاید تعجب کنی که هما طایب های انزمان حالا سبز و اصلاح طلب و روزنامه نگار و ولتر شده اند و یکعده بدتر از انها به ما می گویند که ببخشید. گوییا که عدالت را نیز باید از قبیله های ۱۴۰۰ سال قبل باید بیاموزیم. اینها مثل مگس روی زخم می مانند. اقای مخملباف که فیلم توبه نحوس را با وقاحت تمام ساخت و زندانیان شکنجه شده و شکسته شده را به تصویر کشید تا در یوزگی جلا د اوین لاجوردی باز هم بیشتر بر زخم زندانیان نمک بپاشد. یا گنجی که در کنار حجاریان در راس سازمان مخوف امنیت رژیم بود. یا میردامادی و عبدی که در دانشگاه پلی تکنیک در حمله حزب اللهی ها به دانشحویان شریک بودند و یا موسوی نخست وزیر ۷ ساله امام تازیانه و دار را می خواهند به ما بعنوان ولتر و نویسنده بفروشند. اینها که روزی طابب های زمان خود بودند یک کلمه از جنایات خود حرف نزده اند و لی خیلی از بادمجان دور قاب چینها صحبت فراموش کردن و بخشیدن می کنند تا بار دیگر این جنایات را تکرار کنند. ما جنایات طایب ها، گنچی ها ، ا.ن. ها ، خامنه ای ها، موسوی ها، ... را فراموش نخواهیم کرد و تا محاگمه انان در دادگاههای علنی و با وکیلهایی که بتوانند عمق این جنایات را برای جامعه روشن کنند از پای نخواهیم نشست. این تنها راه جلوگیری از تکرار این جنایات است. جنبش کمونیست کارگری همانطوریکه چند دهه است بر علیه اعدام و حبس ابد و شکنجه مبارزه می کند وخواهان لغو انست خواهان محاکمه این جناینکاران و افشای جنایات اینها برای جلوگیری از تکرار انست. امیدوارم شما را در صف خود ببینیم.
۲۴۶۵۹ - تاریخ انتشار : ۱٣ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : داریوش شیرانی
عنوان : با تو چگونه از خشم و نفرت خود بگویم . با تو چگونه از انفجار انتقام بگویم .
خواهرکم ، دخترکم !
نوشته ات گِره کرده مشتی شد که نشست در کنار قلبم . مشتی که روزی پُر از نفرت و خشم بر فرق آنان فرود خواهد آمد و انتقامی که رگان حیات این جانیان آدمیخواره ی خون و جنون را در پنجه ی خشم خلق خواهد فشرد .
آن روز که این بُزدلانِ پست به زاری و لابه به پای تو بیفتند دیر نیست .
بگذار که دشمن مردمان وطن بداند که با این اعمال و نظائر آن فقط گور خود را عمیق تر کنده است . بی گمان آزار دیده گان و شکنجه شدگان کم نیستند و در آنروز موعود به صف می شوند ، دادخواه و پُر زکین . پیروزی در راه است . خورشید آزادی و سر افرازی سر خواهد زد و ما میمانیم با گذشته هائی خونین از بهار آزادی !!!! تا روزهای مرگ دژخیمان و می رانیم در راه آبادی و آبادانی وطن و مردمان جریحه دارمان.
پیروزی در راه است و این حکم تاریخ است . برانیم بسوی آینده که از آن ماست !
۲۴۶۵۷ - تاریخ انتشار : ۱٣ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : hamihan
عنوان : دماوند
ای وای بر ما که با داشتن چنین شیر زنانی همچنان ساکت نشسته ایم شعر دماونداز فریدون مشیری را به تو زیزه همیهنم تقدیم میکنم .
دماوند
ببند پنجره را
گل و گلوله
سیمرغ و تهمتن
تا دریا
جامه دران
پرچم ظفر
ای خوش ترین ترانه
دریغ
مژدگانی اندوه
پیوند با جهان هستی
در جستجوی عدالت
شراب ارغوانی
زنده اند
داستان امام خواجه به نیشابور
پیوند جان
کوهیاران
شیران و کبوتران
زبان آتش و آهن
قهقهه
مرگ نرگس
آفرین
۲۴۶۵۴ - تاریخ انتشار : ۱۲ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : بهداد امیری
عنوان : زنده باد شیر زن ایران بانو بهاره مقامی
وقتی که آن خبر وحشت ناک را از زبان خود شما شنیدم،آنقدر ترس و نفرت تنم را لرزاند که برای چند دقیقه به در ستی نمی توانستم نفس بکشم؛بانو مقامی با دیدن نوشته هایی که شما منتشر می کنید ، به خودم و کشورم افتخار می کنم که چنین شیر زنی از ایران است،شما با این زنده دلی تاریخی را رقم خواهید زد که در شما را در رتبه ی اسطوره های افتخار آور ما قرار خواهد داد...بانو مقامی شما به این جنبش معنا دادید...
۲۴۶۵٣ - تاریخ انتشار : ۱۲ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : secular
عنوان : V
در طول هزاران سال همواره شاهزاده = امامزاده ها و ایدئولوژیها غاصبان ثروت و قدرت ملت بوده اند!!! و بموازات آن نتها چیزی که از آن ملت میگردید فقر, شکنجه و دشنام (نابالغ, بیشعور و ...) بود.
هر ملتی پروراننده تولیدات فکریست!!! بعبارت دیگر جامعه سازننده شعور است و نه عامل بیشعوری!!!
غاصبان برای حفظ حاکمیت و اقتدار خویش همیشه به تولیدات فکری جامعه حمله ور میگشتند تا جامعه را خلا سلاح و اسیر خواسته های ایدئولوژی حاکم گردانند!!!
زیرا آن تولیدات فکری, عامل بر همزننده توازن قدرت بودنند. از اینرو کیفیت حذف فیزیکی به میزان تولیدات فکری جامعه بستگی داشت و دارد.
برای نمونه شروع حاکمیت کودتایی رضا شاه با حذف تولیدات اندیشه جامعه آغاز میگردد نظیر به شهادت رساندن فرخی یزدی و ... توسط عناصری مانند دکتر احمدی در زندان! و در امتداد آن حاکمیت فرزندش که تولیدات جامعه را مانند دکتر مصدق سکولار, فاطمی, دهخدا و ... را مور گرداند و دیگری را مردار و سومی را به غصب او گرفتار!!!
قائم مقام فراهانی, امیرکبیر و مصدق در مجموع با هم ۴ سال در خدمت جامعه نبودنند که توسط حاکمان جامعه ستیز حذف گردیدند!!!
در حقیقت تولیدات یک کارخانه را میسوزانند و بعد کارکنان کارخانه را ناکارامد معرفی میکنند!!!
غاصبان قدرت و ثروت میخواستند با حربه تقسیم سود, قانونگذار بودن خود را بر ملت موجه سازنند! حال آنکه به تولیدات اندیشه جامعه حمله شده و ثروت ملی را از آن خود کرده و میخواهد بخش ناچیزی را که از آن ملت است بنام سود صدقه دهد و بر سر مدرنیته کلاه بگذارد!!!...
در امتداد این پروسه نیز هنگامی که جامعه مدنی خود را آماده انتخابات استراتژیک ۸۸ میکرد بسیاری بر این اصرار داشتند که جامعه نمیفهمد و ... !!! چرا که جامعه را تولید کننده شعور و خرد نمی دانستند
و بصورت سنتی تحت تاثیر حاکمیت های گذشته اند!!!
...
۱۲/۲/۸۹
چرا در ایران، همه حکومتها، چه اسلامی باشند، چه سلطنتی باشد, چه سوسیالیستی باشد... همه غاصبتند?????
چون درفرهنگ ایران، حاکمیت از آن سیمرغست!!!! سیمرغ هما ن خرد جمعی جامعه مدنیست درفرهنگ ایران ،برترین مرجعیت درحکومت خرد ِبنیادی خود ِانسانهاست
شـاه ، درفرهنگ اصیل ایران، فقط نام سیمرغ بوده است!!!!!!!!!!!!
این ملتست که فقط خـدا, شاه , رهبر, پیشوا است
همه قدرت رُبایان درتاریخ، این مقام را غصب کرده اند
همه شاهان ایران و ایدئولوژیها (مذهبی، کمونیست، سوسیالیسم, پانیسم، ناسیونالیسم, سلطنت طلبان و ...) غاصب حق مسلم ملت بوده اند
۲۴۶۵۲ - تاریخ انتشار : ۱۲ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : irani
عنوان : سلام
روز معلم بر تو آموزگار شجاع مبارک!
۲۴۶۵۱ - تاریخ انتشار : ۱۲ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : پریزاد آریایی
عنوان : برای خواهرم بهاره
بهاره خواهرم. تو افتخار من و همه خواهرانم هستی. افتخار همه شیر زنان و شیرمردان ایران زمین. چه افتخاری بالاتر از اینکه دخترکانمان را معلمانی باشد چون تو. بازگویی بیدادی که بر تو رفت، گرچه می دانم تلخ است، اما نسیمی است که ابرهای تیره را به کناری می زند. منتظر هستم وبلاگ دیگری مزین به نام قشنگت ببینم
۲۴۶۵۰ - تاریخ انتشار : ۱۲ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : سارا ایرانی
عنوان : ...
بهاره جان از سنگینی رنجی که بر تو رفته هیچی نمی تونم بگم جز اینکه امیدوارم اون روز رو باهم ببینیم که این جنایتکارها در جایگاه متهم در دادگاه صالح تو ایران عزیزمون محاکمه میشن.. بهاره جان هرجا که هستی هرچه بر تو رفته تو هنوز همون معلمی که این بار به ما درس ایستادگی و شجاعت می دی.. معلم من روزت مبارک
۲۴۶۴۶ - تاریخ انتشار : ۱۲ ارديبهشت ۱٣٨۹
|