ما مردم کرمانشاه ترور مهری سبزنشاطی را محکوم می کنیم


م . بید سرخی


• من و مهری، مهرداد و میترا ،عمرمان به اندازه عمر میدان نفت کرمانشاه است، چیزی نزدیک به نیم قرن، حرف و حدیثمان حرف و حدیث عشاق است، داستان شیرین و فرهاد ،و لیلی و مجنون، و ما مجنون بودیم، بید مجنون، دوبه دو و قرینه ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۶ ارديبهشت ۱٣٨۹ -  ۶ می ۲۰۱۰


 من ومهری، مهرداد ومیترا ،عمرمان به اندازه عمر میدان نفت کرمانشاه است، چیزی نزدیک به نیم قرن، حرف و حدیثمان حرف وحدیث عشاق است، داستان شیرین وفرهاد ،ولیلی ومجنون، وما مجنون بودیم، بید مجنون، دوبه دو وقرینه من ومهری ورو برویمان مهرداد ومیترا از آن زمان که بچه ونونهال بودیم تا اینک که در عزا وماتم مهری نشسته ایم ،دست در دست ،ودست در گردن هم، دردوره کودکی ونوجوانی وسپس دوره شباب را با عشقی فروزان وپر مهر نسبت به هم سپری نمودیم ،شیدا ومجنون، ومهری بیشتر از ما شیفته وعاشق بود با گیس های بلند وآویزان، گیس هایش کودکان را بانگ می زدند تا برای اینکه احساس بزرگ بودن بکنند دستی به گیسویش بکشند که تا پایین ونزد یک چمن آویزان شده بودند،ما بید های مجنون عاشق زنگ وسرود جویبارها وفروریختن آب آبشار کوهستان ها بودیم ودشت های آزاد، که برای طراوت زیبایی وپاکیزگی و صفا بدست باغبان شهرداری در خاک این میدان فرو رفتیم و خاک ،زندگی ، ما را فرا رویاند وبزرگ شدیم از یکی دو دهه اول عمرمان راضی بودیم ،درست است که آزادی دیگر همنوعان خود را نداشتیم وآب روان چشمه ها ما را سیراب نمی کرد ،وغزالان رمیده ازصید صیاد برای لحظاتی که احتیاج دارند تانفسی تازه کنند در سایه ما نمی آرمیدند،ونه بلبلان برشاخه های ما لانه ای بنا می گذاشتند ونه آوازی از آنان می شنیدیم، راضی بودیم از آب شیلنگی که طعم وبوی جنس شلنگ رامی داد که با کنترل و هدایت باغبانی زحمتکش ومهربان که هراز گاهی به ما ارزانی می داشت، رفع عطش وتشنگی می کردیم ،پر شاخ وبرگ بودیم وسایه گستر.پیش تر در دودهه اول عمرمان جسته وگریخته در پناه خود گرما را از تن مسافر یا راننده ماشین حمل نفت ویا ره گم کرده ای که از شهر های اطراف به اینجا می آمدند بیرون می کردیم ورابطه نسبی با پیرامون واطراف خود داشتیم ،تا اینکه قیام عمومی مردم پیش آمد ،و بعد از آن بود که نام میدانی که در آن رویانده شده بودیم به میدان سپاه خوانده شد ،اگر که هیچ گاه این نام به جای نام قبلی میدان ننشست، وما در میدان نفت بودیم ؛اما از همان زمان که این نام را می خواستند حقنه کنند، دستی سخت وفلزی بی روح و سربی از مرکز میدان فرا رویانده شد ،نه بر خاک که زندگی وپایداری است ؛ که بر بتن و پایه ای سیمانی استوار است، این دست وکلامی که نشان از او می دهد (   وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ    )زندگی را بیش از آن که برما سخت می گذشت سخت تر کرد.
مردم با وحشت وسکوت از کنار ما می گذشتند تنها متوجه زمزمه وحرف های در گوشی آنها بودیم و اینکه کمتر متوجه ما می شدند ویا اینکه متوجه می شدند سعی می کردند هیچ رابطه ای با ما برقرار نکنند، ما در این مدت آزارهای روحی فراوان دیدیم . طبیعت وخصوصیت ما همنشینی باجانداران بود با آدمیان، پرندگان وبا زندگی ، لطف ،مهر ،نشاط وپاکیزگی عجین بود واز اینکه هیچ گونه بهره ای از خصوصیت های خودرا نمی بریم ،رنج می بردیم ودعوت میزبانی ما را آدمیان بی پاسخ می گذاردندوهمه اش ناشی از حضوراین دست خشن بود که فقط برای سرکوب وبه بند کشیدن و ایجاداختناق از آستین بیرون می آمد.
این دست فلزی و بی روح به این حصر و در تنگنا گذاشتن ما قانع نبود،پرخاشگر ،نا هنجارو همیشه در پی بهانه بود تا بیشتر زندگی را برما حرام کند و شادی را از ما بگیرد ورابطه ما را با پیرامون کم کند ،بی روح،خود خواه وویرانگر
چند سال پیش بهانه آورد که مهری شئونات را رعایت نمی کند وطرز حرکات و سکناتش موجب آزردگی روح او می شود، وبه حیثیت خانواده درختان بید مجنون لطمه می زند ، طره هایش آویزان با دلبربائی از جوانان گناه کبیره می کند، آستین دست راستش را بالا می زند و گاهی وقت ها یقه اش در سمت راست هم کمی بطرف پائین می افتدودرمقابل باد که می وزد وپوشش که تکان تکان می خورد، خال سفید مهتابی را می بینم که به اندازه یک سکه یک قرانی است، مهری سینه های خود را نه در بند می کندونه می پوشاند، یک شب همدستان دست فلزی، وزمانی که شب مردم را در خود فرو برده بود، ومن ومهری ومهرداد ومیترا در خلوت خودمان شب زنده داری می کردیم وزمزمه ها ونجواهایی که من در گوش مهری می خواندم ومهری با خنده هایش زندگی را به من هدیه می کرد ،بیرحمانه به ما حمله ور شدند ودست مهری را از ناحیه کتف شکتند، و آن دست فلزی بی روح ودر آن هنگامه یورش، مرتب می گفت :بشکنید ودور بیندازید این شاخه واین درخت را او درست در میان من وعبور ماشین هایی که از رو به رو یعنی از شمال میدان می آیند قرار گرفته و نمی گذارد چشم های مشتاق رهگذران به من بیفتد.بشکنید کتفش راجلو چشم انداز مرا گرفته،بی آزرم است!.
مهری مدت ها درد کشید وگریست،وآن ها آرامش وآسودگی را از ما ربودند، مهری درد می کشید ودرد مهری را من به سختی تحمل می کردم، وداشتیم با زندگی آسیب دیده ودردمند خود خوی می گرفتیم ،اما دست فلزی سربی همچنان در کار توطئه علیه مهری بود ،دست فلزی علم شده که همراه با توطئه زندگی می کند ،همیشه از مهری بد گویی می کرد که هرزه وخود نما است ،اصلا مزاحم من است :چه فرق می کند بی حیاست و توی صورت من ایستاده است، تا اینکه همین چند روز وچند ماه پیش هم دستان دست فلزی به مدت چند روز داربست فلزی درست در کنار مهری بر پاه نمودند . طوری که مهری در پشت داربست قرارگرفته بود و بعد اطراف داربست را با گونی ونایلون رنگی پوشاند و تعدادی از هم دستان دست فلزی در پشت داربست صحنه را آرایش می کردند که بعد از عملیات ترور و سر به نیست کردن مهری، جلوه طبیعی داشته باشد وتعدادی از همدستان دست فلزی هم در قسمت بیرون همان داربست که پوشیده شده بود وشبیه کارگاه شده بود برای سیاه کردن مردم در جلوی چشم رهگذران مثلاکار کارگاهی را انجام می دهند ،ووقتی که همه کار ها ونقشه های خود را ردیف نمودند،نا جوان مردانه دریک شب سیاه ظلمانی با اره برقی بجان مهری من افتادند و مهری را تررور نمودند واز بیخ وبی در آوردند ، من ماندم بدون مهری واشکهایم ودست فلزی که نشانش(وأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ) در وسط میدان، حالا آنانی که از جنوب بلوار بطرف میدان می آیند وآنانیکه از شمال بلوار به طرف میدان می آیند همه از فاصله دور ونزدیک دست فلزی سربی رنگ را می بینند که راست وباخشونت درماتحت الله و در کره گرد فرورفته در وسط میدان، اگر مثل من بچه سرتق و خیلی بدجنسی نباشید که فوری چیزهای بد در ذهنتان تداعی ومعانی نشود، این نما در وسط شهر ودر میدان شبیه تک درخت زبان گنچشک ون در بیابانهای آمریکا است .

میانه راه کرمانشاه - تهران دهم اردیبهشت هشتادونه – م .بید سرخی