از تحمل به‌ تساهل و مدارا


فرخ نعمت پور


• تحمل موجود در جامعه‌ ما همیشه‌ در خط تماس با عدم تحمل و پدیده‌ حذف بوده‌ است، و بنابراین تاریخ جوامع ما گاها عرصه‌گاه‌ خشونتهای عجیب و غیره‌ منتظره‌ای بوده‌است. برای دوری گزیدن از خشونت، چاره‌ای نیست جز اینکه‌ در عرصه‌ فرهنگی نیز ما از فرهنگ تحمل به‌ فرهنگ مدارا و تساهل گذرکنیم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۹ ارديبهشت ۱٣٨۹ -  ۹ می ۲۰۱۰


ولتر جائی می گوید که‌ امکان ندارد بتوان مردم را متساهل و بامدارا بار آورد، مگر اینکه‌ آنان را گوناگون و معتقد به‌ گوناگونی بارآورد.
در این سطور امر تساهل و مدارا با گوناگونی پیوند یافته‌ است. گفته‌هائی که‌ ناظر بر آن است که‌ نمی شود مدارا کرد مگر اینکه‌ گوناگونی را پذیرفت. فردی که‌ فقط عقاید خود را می پذیرد و فراتر از آن سعی در تحمیل آن به‌ دیگران دارد، فردی مستبد است که‌ مدارا و تساهل به‌ عنوان ارزش در فرهنگ وی جائی ندارد. چنین فردی فقط همفکران و همکیشان خود را می پذیرد، و تحمل می کند.
اما ولتر اینجا فراتر از این اندیشه‌ موضوع دیگری را نیز مطرح می کند که‌ جای تامل است، و آن این است که‌ فردی که‌ می خواهد با مردم با مدارا و تساهل (tolerance)رفتار کند، باید لاجرم در وجود مردم ارزش تساهل را بازیابد. یعنی فردی که‌ خود معتقد به‌ مداراست، مشکل است که‌ بتواند با مردمی تا کند که‌ ارزش مدارا در میان آنان جائی ندارد. یعنی امر مدارا در فرد بستگی به‌ وجود مدارا در جامعه‌ دارد. رابطه‌ای متقابل، که‌ وجود خود را در این مشروط بودن به‌ دیگری بازمی یابد. وجود عنصر تساهل در فرد بستگی به‌ وجود آن در میان آحاد مردم جامعه‌ دارد. فرد متساهل بنابراین نمی تواند مردم نامعتقد به‌ مدارا را تحمل کند، و از اینجا متوجه‌ می شویم که‌ امر تساهل در فرد زیرمجموعه‌ فاکتور بزرگتری است به‌ اسم پروژه‌ تساهل در خود جامعه‌.
و باز فراتر از این، ولتر معتقد است (بنابراین گفته‌) که‌ مدارا امری آموزش و پرورشی می باشد، و باید برای وجود آن دست به‌ ایجاد آن زد. در اینجا امر آموزش و پرورش به‌ امری دو جانبه‌ و چند جانبه‌ تبدیل می شود که‌ در جریان آن هم خود فرد ارزش تساهل را در خود ایجاد و نهادینه‌ می کند، و هم این ارزش را در جامعه‌ و آحاد آن ایجاد می کند. اما در این گفته‌ این نکته‌ که‌ کی آموزگار است و کی شاگرد، نهان است. شاید بتوان گفت که‌ ابتدا آموزش تساهل از طرف افراد معتقد به‌ این امر آغاز می شود (از طریق نهادها)، آنگاه‌ خود آموزش دهنده‌ در جریان آموزش ارزش تساهل را نیز در خود نهادینه‌ می کند. و سنگینی کار آنجاست که‌ آموزش دهنده‌ که‌ خود هنوز عنصر تساهل در وی کاملا نهادینه‌ نشده‌، باید راه‌ دشوار آموزشی را که‌ خود شروع کرده‌ است در آینده‌ی متناقض و چند جانبه‌ به‌ پیش ببرد. آینده‌ی متناقض که‌ در آن آموزش دهنده‌ نیز، آموزش می بیند.
اما اگر بگوییم که‌ وجود تساهل بستگی به‌ وجود متقابل این ارزش در فرد و جامعه‌ دارد، آیا دچار تناقضی در خود مسئله‌ نشده‌ایم؟ اگر وجود تساهل در فرد، بستگی به‌ وجود این عنصر در جامعه‌ دارد، و وجود تساهل در جامعه‌ بستگی به‌ وجود آن در فرد، آیا ما با یک تسلسل بیهوده‌ روبرو نخواهیم بود؟ و برای اینکه‌ ما دارای فرهنگ مدارا در جامعه‌ باشیم، باید از کجا شروع کرد: از فرد یا از جامعه‌؟ آیا این پروژه‌ای است که‌ از یکی از اینها شروع و به‌ دیگری سرایت می کند؟ یا اینکه‌ می تواند پروژه‌ای باشد که‌ از مجموع این دو عنصر برمی خیزد، و هردوی اینها همزمان در خلق آن تاثیر مشخص دارند؟ در این مورد می توان به‌ یک مورد تاریخی اشاره‌ کرد که‌ می تواند سودمند باشد.
در مقدمه‌ کتاب ولتر که‌ در مورد فرهنگ تساهل و مدارا نگاشته‌ شده‌ است، به‌ زبان نروژی آمده‌ است:‌ "هنگامی که‌ ولتر در سال ۱۷۶٣ کتاب خود را در باره‌ تسامح در آستانه‌ مرگ جان کالاس منتشر کرد، هم او و هم کسان بسیار دیگری مدتهای مدیدی بود که‌ به‌ این مقوله‌ ابراز علاقه‌مندی می کردند." ۱ اما محکوم به‌ مرگ کردن انسانی به‌ اسم "جان کالاس" به‌ جرم قاتل بودن (و البته‌ در حقیقت به‌ جرم پروتستان بودنش)، امر اعتقاد به‌ تساهل را در ولتر قدرت بیشتر می بخشد. ماجرا از این قرار می باشد که‌ در آن زمان در فرانسه‌ مذهب کاتولیک مذهب رسمی دولتی بود، و اگرچه‌ مثل دوران لودویک چهاردهم تبعیض دینی و مذهبی وجود نداشت، اما کماکان فضا طوری بود که‌ مثلا پروتستانها به‌ طور عمده‌ تنها تحمل می شدند و تحمل البته‌ به‌ معنای روحیه‌ باز ضرور در مقابل آنان نبود. خانواده‌ جان کالاس یک خانواده‌ پروتستان بود که‌ در آن دوران زندگی می کردند. یکی از پسرهای جان کالاس به‌ مذهب کاتولیک می گرود، که‌ بعدا جسد بی جانش در خانه‌ روی کف اتاق پیدا می شود. با کشف این مسئله‌، قدرت وقت، جان کالاس را به‌ جرم قتل پسرش (به‌ نظر آنان جان پسر خود را به‌ قتل رسانیده‌، زیرا که‌ کاتولیک شده‌ بود) به‌ مرگ به‌ شیوه‌ فجیعی محکوم می کند. اگرچه‌ هیچوقت مدرک کافی در اثبات این ادعا که‌ پدر قاتل پسر بوده‌ است، نداشته‌ است.
در این داستان تاریخی می بینیم که‌ امر تساهل به‌ نوعی در جامعه‌ وجود دارد (شاید بتوان گفت که‌ تحمل اولین مرحله‌ در مسیر پیشروی به‌ سوی تساهل است، البته‌ در حالت مثبت آن)، و آن این است که‌ کاتولیکها به‌ نوعی پروتستانها را می پذیرند، اما در همان حال چنان جوی وجود دارد که‌ در اثر آن می تواند این جو تساهل ظاهری (تحمل) در اثر حادثه‌ای شکاف بردارد، و به‌ فاجعه‌ای منتهی شود. در اینجا نقش ولتر و یا شاید دیگر روشنفکران به‌ عنوان کس یا کسانی که‌ باید وارد میدان شده‌ و با اعتراض، موضع گیریها و نوشته‌های خودشان وضعیت را از تحمل به‌ سوی تساهل رهنمون شوند، کاملا برجسته‌ می شود. شاید بتوان گفت که‌ عدم توانائی یک تفکر یا گرایش معین در پاکسازی قطعی طرف دیگر خود در طول تاریخ آن امکانی بوده‌ که‌ به‌ طور عینی ایده‌ تحمل و تساهل را به‌ نوعی در جامعه‌ پرورانیده است‌. یا شاید به‌ مانند ولتر می توان یک دلیل فیزیولوژیکی برای آن آورد، و آن اینکه‌ انسانها خود موجوداتی ضعیفند، و همین ضعف علت تحمل، مدارا و تساهل می باشد. یعنی اینکه‌ هیچ انسانی یا انسانهائی آنقدر قدرتمند نیستند که‌ بتوانند دیگران را برای همیشه‌ حذف کنند.
در این حادثه‌ تاریخی و مشهور تاریخی قرن هفدهمی فرانسه‌ می توان به‌ وضوح به‌ آن نتیجه‌ رسید که‌ وارد شدن پدیده‌ تحمل و تساهل هم امری اجتماعی و هم امری فردی می باشد. و نیز پدیده‌ای فیزیولوژیکی. تحمل، یک رکن زندگی اجتماعی و اخلاق، و نیز رکنی از روانشناسی فردی می باشد که‌ می تواند به‌ اندیشه‌ نیز فرار‌وئیده‌ و فرموله‌ شود. بنابراین در مورد ریشه‌ فرهنگ تحمل و مدارا می توان گفت که‌ این فرهنگ هم بعد عینی و اجتماعی دارد، و هم بعد و ریشه‌ فردی. تحمل و مدارا به‌ عنوان یک پدیده‌ عینی از طریق فرد فرموله‌ شده‌ و به‌ اندیشه‌ای واضح تبدیل می شود. در حقیقت کار ولتر این است تحمل عینی موجود در جامعه‌ را به‌ فرهنگ مدارا و تساهل از طریق یک بحث فلسفی فرابرویاند. و این به‌ معنای فرابردن جامعه‌ از تحمل ناچاری پدیده‌ای، به‌ تحمل عقلانی آن، بدین معنا که‌ دیگر فرد از این زاویه‌، دید و اندیشه‌ دیگری را تحمل نمی کند که‌ علیرغم تحمل، این فقط اوست که‌ حق دارد، بلکه‌ از این زاویه‌ نیز که‌ دید و اندیشه‌ دیگری یک واقعیت و حق است. و اگر مرزی وجود دارد همانجاست که‌ حق کسی حق دیگری را پایمال نکند.
***
جوامع شبیه‌ ما، در بهترین حالت جوامع تحملی هستند و نه‌ جوامع تساهل و مدارا. و این پدیده امری است که‌ وجود آن نه‌ فقط در سیستم سیاسی، بلکه‌ در روابط و ساختار اجتماعی نیز صادق است. سیستم سیاسی در بهترین حالت تحمل می کند، چونکه‌ قدرت روبیدن همه‌ مخالفان پنهان و آشکار را ندارد، و جامعه‌ نیز تحمل می کند، چونکه‌ آرامش و آسایش به‌ وی حکم می کند که‌ برای زیستن به‌ این تحمل ناچاری احتیاج دارد. اما البته‌ هیچکدام از این تحملها به‌ آن چنان درجه‌ای از عقلانیت نرسیده‌اند که‌ روزی به‌ ضرب و شتم طرف مقابل خود و یا کشتن وی فرا نروید. تحمل موجود در جامعه‌ ما همیشه‌ در خط تماس با عدم تحمل و پدیده‌ حذف بوده‌ است، و بنابراین تاریخ جوامع ما گاها عرصه‌گاه‌ خشونتهای عجیب و غیره‌ منتظره‌ای بوده‌است. برای دوری گزیدن از خشونت، چاره‌ای نیست جز اینکه‌ در عرصه‌ فرهنگی نیز ما از فرهنگ تحمل به‌ فرهنگ مدارا و تساهل گذرکنیم. زیرا که‌ تساهل آن ارزشی است که‌ ذهن را از انقیاد و استبداد و مستبد بودن بدر می آورد، و فرد را آزاد بار می آورد.

۱- Traktat om toleranse. Voltaire. Oversett og med forord av Birger Huse. Digibok AS. Skyen ۲۰۰۵. side ۷