به خاطره فرزاد کمانگر


سامان


• راه می‌ماند و رهرو به حقیقت می پیوندد. مرگ به نوعی پایان زندگی نیست. اگر زندگی فقط بیتوته نیست که عشق ورزیدن است و تلاش و اثرگذاشتن و در اعتلای جهانی نو اندیشیدن و راه نشان دادن و دگرگونه کردن در اینصورت صدای خفته صمد در فضای تاریخ در عین سادگی و زیبایی با پژواکی وسیعتر و پیچیده تر به گستره تمام ایران در ژرفای فریاد فرزاد کمانگر گل می کند، در اشعار و آثار او شکوفا می‌شود تا راه گم نشود.مگر نه آنست که شاعر می گوید: تنها صداست که می‌ماند؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۱ ارديبهشت ۱٣٨۹ -  ۱۱ می ۲۰۱۰


کرم شبتاب گفت: “ جرقه هر چقدر هم کوچک باشد باز هم روشنایی است
ماهی سیاه کوچولو – صمد بهرنگی


دستم از داغ و ماتم به قلم نمیرود و فریادم از اوج بی رحمی و پستی به لرزه در می آید. کشتن آزادی، کشتن عشق و زیبایی در کشتن انسان دانا، عاشق و صاحب اندیشه زیبا تجسم می‌یابد نه در شکستن حرمت بت‌های بیروح و خدایان موهوم و مفروض که انسان جاهل عهد عتیق کودکان معصوم و پیروان کور وکودن خود را جهت دوری ارواح خبیثه، خشکسالی و قهر طبیعت بپای آن‌ها نذر و قربانی میکرد.

نامه‌های زندان فرزاد کمانگررا خواندم، تا بحال نخوانده بودم، اشک در چشمانم حلقه زد، بغض در گلویم شکفت، سر فرود آوردم، سر در خود فرو بردم و بغضم را نیز فرو خوردم در برابر آنهمه پاکی و زلال، آنهمه دانایی جوان، آنهمه هشیاری و نکته دانی، شکوه عشق و امید، آنهمه جلوه و جلال اندیشه خلاق، آنهمه غرور و باور به چیرگی عشق و انسانیت که تنها از نیروی جوانی و توانایی سرچشمه می گیرد. انهمه پاک اندیشی، زیبا پروری و بشر دوستی فقط در قامت اینگونه پاکبازی و جان نثاری در راه آزادی برازنده است، در سرزمین ستم سیاه، در کردستان مهجور و مظلوم، این قلب طپنده آزادی و پناهگاه و مأمن آزادیخواهان ایران.

تصاویر و نوشته‌های فرزاد مرا به سالیان دوربرد و خاطراتی دلنشین اما بس اندوهگین را برایم تداعی کرد. سالهای ۱٣۴٨ تا ۱٣۵۰ شمسی که من نیز همچون او جوان ۲۰ ساله‌ای بیش نبودم و بعنوان معلم در کوره روستاهای مرکز ایران خدمت میکردم. آنزمان نیز روستاییان فقیرو ژنده پوش بودند و ما جوانان شهری آن نسل و دوران که بیشتر از راه ادبیات انقلابی و تناقضات عیان اجتماعی به عرصه مبارزه ضددیکتاتوری کشانده می شدیم با آن روحیات معترض به قعر روستاهای فقرزده پرتاب می‌شدیم تا با بیسوادی مبارزه کنیم. اما واقعیات تلخ و تاریخی تمام آموزشها، تحصیلات، روشهای تدریس و الگو های فرهنگی فرمایشی مثل مسواک زدن قبل از صبحانه، غذا خوردن روی میز، شستن دست و رو با صابون و استفاده ازحوله، گنجایش و استاندارد کلاس و مدرسه به یکباره در مقابل اقیانوس فلاکت و ادبار روستای ایرانی (همانند افغانستان امروزی) باد هوا میشد و آرزوهای آلبالویی ما برای پیشرفت سرزمینمان رنگ باخته و از ما که مجبور بودیم برای با سواد کردن بچه‌های روستا طویله را تبدیل به کلاس کرده و در آن تدریس کنیم در آن دوران فقط می‌توانست یک میهن پرست انقلابی بسازد. برای رسیدن به هدف دستیابی کودکان سرزمین مان به سواد و اموزش از هر وسیله و موقعیت ابتکاری و عملی دریغ نمی کردیم، و در این مسیر همه چیز به کمک مان می آمد کتاب، پدران و مادران، صحرا، کوه و دشت گردی، گل چینی، آوازهای محلی و ترانه خوانی و... در همین دوران بود که کتاب‌های قصه صمد بهرنگی، ماهی سیاه کوجولو، کندو کاو در مسایل تربیتی ایران در کنار سایر کتاب‌های ممنوعه همچون مادر گورکی، خرمگس، پاشنه آهنین جک لندن، خوشه های خشم اشتین بک، کلبه عمو تم، نان و شراب، فونتامارا... به کمک مان آمد تا هم ساعت فراغت و قصه خوانی برای بچه‌ها را پرکرده باشیم و هم به انها آموزشی بر مبنای قصه هایی که به زندگی واقعی شان نزدیکتر است داده باشیم.

هنوز در این سرزمین خونبار در بر همان پاشنه می‌چرخد، تاتارها و بربرهای وحشی کماکان میتازند و بی محابا خون می ریزند. فرقی نمیکند که کودک، نوجوان، جوان یا که سالخورده باشی، داس مرگ آفرینان همه چیزو همه‌کس را درو می کند. در چنین وضعی جز ناله و نفرین چه میتوان کرد؟ زبدگان و فرهیختگان رابه همان شیوه و دلیل قانون الهی سر به نیست می‌کنند که جانیان بالفطره را تحت عنوان مفسد فی الارض. جلوی این خفاشان پلید و خون آشام به هر طریقی باید گرفته شود. آنان به نابودی گوهران اندیشه و آزادی کمر بسته اند. همه جا را به بوی گند و عفن شان آلوده کرده‌اند و بوی گل و گلزار طاقت و مشام شان را آزرده می کند. گزمه ها و اوباشان اسلامی کمر همت به ایجاد تاریکی و خسوف کامل بسته اند تا در پناه یک گورستان ارامش چند صباحی بیشتر به عمر ننگین خویش بیافزایند. هنر را می کشند، عشق را می کشند، شادی را می کشند، با دانش و بشر دوستی دشمنی می کنند، رنگین کمان را تیره می خواهند، ستاره‌ها را بدلیل درخشندگی خاموش می‌خواهند و به زمین کشند. اما تیره بختان و تیره پرستان باید خوب بدانند که تنها سلاح ما انتشار آگاهی است که به دل شب می‌زند و تاریخ انسان را می سازد. ما دشنه ای نداریم که خون بریزیم. انسانی که به خرد و آگاهی دست یافت تا خشکانیدن ریشه جهل و نادانی آرام نمی گیرد. انسانی که رسالت خود را باز شناخت به وجدان جاری توده های ستمدیده بدل می‌شود و تا انجام این وظیفه از پای نمی نشیند. این رمز آزادی خواهی در تاریخ بشری است، قدرت در این نقطه کور و نافهم می‌شود و بر ضد تاریخ سرنوشت خود را رقم می‌زند تا سیر سقوط خودرا تسریع نماید. تفاوت ما تفاوت عشق و نفرت، تفاوت گذشته و آینده و تفاوت کهنه و نو است. ما می‌مانیم چون پویائیم، شما می‌میرید چون میرائید.

هرگز نمیرد آنکه دلشزنده شد به عشق                  ثبت است بر جریده عالم دوام ما

در بدو انقلاب ۵۷ شعاری ارزشی و بر حق در جنبش دانش آموزی رایج شد: صمد معلم ماست، راه صمد راه ماست.

امروز که باز مسئله را مرور می کنیم، پی می‌بریم که چگونه راه می‌ماند و رهرو به حقیقت می پیوندد. مرگ به نوعی پایان زندگی نیست. اگر زندگی فقط بیتوته نیست که عشق ورزیدن است و تلاش و اثرگذاشتن و در اعتلای جهانی نو اندیشیدن و راه نشان دادن و دگرگونه کردن در اینصورت صدای خفته صمد در فضای تاریخ در عین سادگی و زیبایی با پژواکی وسیعتر و پیچیده تر به گستره تمام ایران در ژرفای فریاد فرزاد کمانگر گل می کند، در اشعار و آثار او شکوفا می‌شود تا راه گم نشود.مگر نه آنست که شاعر می گوید: تنها صداست که می‌ماند؟

خاطره                                                 
                                                                                                                                       
آنجا که خاطره
زنده می‌گردد
باید چیزی
مرده باشد
اسم گل
بوی گل را
تداعی می‌کند
آنگاه خاطره
مشام را
زنده می‌کند
گویی همین زمان
در گلستان هستی
یادها
گاه بر لب
تبسم می‌آورند
ونشاط
گاه نیز اندوه
واشک
درچشمانت
حلقه میزند
تادریابی
زندگانی را
و هستی را

سامان- هلند دهم ماه مه ۲۰۱۰