با سیما بینا
گفتگو و عکس: مهین میلانی


مهین میلانی


• نقاشی رشته ی دانشگاهی منه. از هنرهای زیبای تهران در رشته ی نقاشی و طراحی لیسانس گرفتم. در همین رشته در آموزش و پرورش تدریس می کردم. و ادبیات رو. بعد از انقلاب کار موسیقی که در قبل از انقلاب در واقع کنار زندگیم بود، تبدیل شد به کار حرفه ای. مرا به خاطر فعالیت های موسیقی ام از آموزش و پرورش پاک سازی کردند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۱ ارديبهشت ۱٣٨۵ -  ۱۱ می ۲۰۰۶


http://www.mahinmilani.blogspot.com /
mm0@shaw.ca
 
گل زَردُم   همه دَردُم
 زجفایت شکوه نَکَردُم
 تو بیا تا دور تو گَردُم آه...
 
 
به مناسبت حضور سیما بینا در ونکوور  
هفتم ماه مه 2006 در تالار سنتنیال
به همت یلوپیج ایرانیان
 
آواز و موسیقی، رساترین و زیباترین وسیله ی بیان احساسات است و نیرومندترین،
آنگاه که هنرمند آوازخوان خود فشرده و عصاره ی آمال و دردهایِی درِ نیم قرن از تاریخ ملتی باشد،
آنگاه که این هنرمند، نفس زندگی ها، عشق ها وآرزوهای مردمی از دورترین گوشه های کشور باشد، کشوری که با شعر، آواز و عشق زیسته است، کشوری که اگرچه همواره برآن تاخته اند، صدایی، صداهایی دارد به عمق نفس سیما بینا،
آنگاه که او عشقش جان مایه ی نفس های روح افزاست و ازاعماق جان سرمی دهد :
 
دردیده به جای خواب آبست مرا
زیرا که به دیدنت شتابست مرا
گویند بخواب تا بخوابش بینی
ای بی خبران چه جای خوابست مرا
 
  آواز در سیما بینا هوایی است که خود بخود دم و باز دم می شود. او آواز را از کودکی خوانده است و آواز چون راه رفتن از طبیعت اوست. پدر سروده و او خوانده است. و زیرا که او از سرزمین عاشق پرور و ادب پرور خراسان است و آوازش پشتوانه ای دارد به وسعت سال ها تجربه و مطالعه و همزیستی با مردم روستاهای خراسان و شهرهای مختلف ایران و جمع آوری و گل چین کردن نغمه ها و ترانه های زیبا.
 
به قرآن مجید آیه آیه
دلم هرلحظه دیدار تومایه
اگه از طعنه های مردم نترسم
به دنبالت می آیم مثل سایه
 
بی دلیل نیست او را diva  ، خدای موسیقی خراسان د رمطبوعات خارجی نام نهاده اند.
شادی، عشق، درد، کوچه باغ های خاطره، همه را با هم دارد. می خواهی با آوایش هم آواز شوی، حتی اگر فارسی ندانی، صدا و نفس خود همه را دربردارد
 
دلُم تنگه
دلُم تنگه خدایا
به شهرُم می رَوُم جنگه  خدایا 
به شهرُم طاق انگوره عزیزان
جدایی زخم ناسوره  خدایا 
 
من هیچ گاه از ترانه های محلی تا این اندازه لذت نبرده بودم. ترانه هایی که البته همیشه در فضا پراکنده بوده است. فولکلور نفس مردم است.
 
بیا جانا که تا جانانه باشیم
یکی شمع و یکی پر، پر، پروانه باشیم
یک موسی شویم اندر مناجات
یک جاروکش میخانه باشیم
 
• تجربیات زندگی، بافت قشنگی به صدای آدم، به گویش آدم می ده
سیما بینا را سال گذشته برروی صحنه دیده ام و حالا او با صدایی مهربان، بی تکبر و گرم، همان گونه که برروی صحنه، از پشت تلفن پاسخ می دهد:
 
مهین میلانی: این همه احساس از کجا برمی آید؟ در سنین پائین تر صدا این همه که حالا، جذبه نداشت.
سیما بینا : وقتی که آدم جوانست، آنقدر تجربه ندارد و فقط با ذوق و صدای خود قطعات موسیقی را می خواند و اجرا می کند. ولی کم کم مجموع تجربیات تلخ و شیرین زندگی طی سال ها طبعا پختگی و بافت حسی و قشنگی به صدا می دهد. اکنون پیام ها ی من حقیقتا از دل برمی خیزه و طبعا خیلی گویا تر وموثر تر می تونه به شنونده ی من منتقل بشه و بردلها یشان بنشینه.
 
م.م: ازاین افت و خیزهایی که گفتید در شما و آوازتان موثر واقع شده اند تا پخته تر شوید، کدامیک بیشتر از هرچیز برروی شما تاثیر گذاشته اند؟
س.ب: بیشتر از هرچیز شناخت موسیقی ومردم درمن تاثیر گذاشته، نه فقط تجربیات خودم شخصا. خوب همه ی این ها همه با هم دیگه. یعنی می دونید آدم دیگه خودش رو نمی بینه. یعنی یک تاریخ تجربه رو می بینه. یک تاریخ فرهنگ رو می بینه که مربوط به قوم وملتی می شه که من موسیقی اون ها رو بیان می کنم.
 
م.م: چقدرعاشق بوده اید؟
س.ب: من همیشه عاشق بودم. من یک دل عاشق دارم
 
م.م: اگر نداشیتد که این صدا و این نفس را به ما ارائه نمی دادید
س.ب: می  دونید چیه، من به کسانی که به من می گن چقدر خوب موندی می گم با یک دل پاک زندگی کنید و از دیدن زیبائی های دنیا، طبیعت، مردمان و اطرافتان غافل نشین تا شما هم جوون بمونین
 
م.م: چه چیزهایی شما را کدر می کند؟
س.ب: از فجایع دنیا، زلزله، جنگ، سیل، بدبختی های مردم، رنج و درد مادر ی که برای فرزندان گرسنه یا بیمار یا معلولشان... اسارت ها، اختناق ها و حق کشی ها و نامردی ها دلم رو به درد میاره و خیلی وقت ها از نادانی ها بی فکری های مردم دلتنگ می شم.
 
• زندگی خودم همینه
م.م: فولکلور چیست؟
س.ب: موسیقی فولکلور موسیقی ایست که در میان توده ی  مردم هر منطقه ای که دارای فرهنگ و تا ریخ خاص خود باشند، خلق می شود و این موسیقی سینه به سینه باخود مردم به نسل های بعد منتقل می شود وحفظ می شود. مردمی که همیشه با این موسیقی زندگی می کنند و موسیقی با زندگی روزمره ی اونها توام است. کشاورزی، ریسندگی و قالی و گلیم بافی، کاشت و زراعت، حتی برای مداوای بیماری، رهایی از ترس، گفتن عشق و عاشقیه. همه ی چیزهایی که در زندگی انسان هاست با موسیقی مردم روستا عجین بوده است. و بنابراین شاعر معین نداره. آهنگساز یعنی نداره. یعنی مالکیت نداره. کسی نمی تونه بگه این موسیقی مال منه، آهنگ منه، شعر منه. همه با اون آشنا هستند. همه موسیقی و مقام هاشونو می شناسن و با این موسیقی مسائل زندگی و روابط خودشونو با یکدیگر بیان می کنند.
 
م.م: می دانیم که زمان تغییر می کند. شیوه ی زندگی تغییر می کند و تفکر آدم ها هم تغییر می کنند. با توجه به این مسئله شعر و ترانه ای که سال ها پیش وجود داشته ، حالا هم می تواند زنده باشد؟ به عبارتی دیگر ما آینده ی فولکلور در ایران را چگونه می بینیم؟
س.ب: هنرمندان قدیمی محلی، وقتی می روند، فرهنگ زمان خودشون رو هم می برن. همون طور که شما گفتید. در شهرها و روستاها نیز مثل شهرهای بزرگ، تکنولوژی جدید، نوع زندگی دیگری را ایجاد می کند. دنیا درارتباط با هم دیگه است. خوب چیزهای قدیمی الان دیگه نیست طبعا و اصلا از خاصیت موسیقی محلی هست که با نوع زندگیشون، موسیقی شون و کلامشون عوض می شه. ولی این اهمیت داره که موسیقی قدیم که مطابق با شرایط آن زمان بوده، حفظ بشه. به دلیل اینکه ریشه های فرهنگی ما در آن جاست، در سرزمینی که این موسیقی محلی نهفته است.
الان براتون بگم که توی خود شهرها و روستاها که بخشی ها با دوتار می نواختند و قصه پردازی می کردند و مجلس را اداره می کردند، می شناسم کسانی روکه همون مقام های خراسان رو، همون آهنگ های خراسان رو با کی بورد اجرا می کنند ومجلس های عروسی رو گرم می کنند. خوب پر سرو صداتره. کلی هم مشتری داره.
 
م.م: این موسیقی با کی بورد می تواندهمان کار موسیقی محلی با دوتار را بکند؟
س.ب: آن زمان فرهنگ دیگری جاری بود. همه می نشستند. چند نفری. جمعیت زیاد نبوده. سرو صدای زیادی هم احتیاج نداشتند. الان دوتار دیگر گویا نیست مگر در مجالس با تعداد کمتری. ولی این ها اهمیت و اصالت بیشتری از نظر حفظ ریشه های فرهنگی داره. بهتون بگم که موسیقی اش می مونه ولی نوع زندگیشون عوض می شه. مثلا کسی که با من دوتار می زنه در این سفر، پسر جوانی هست که 24 سالشه. یعنی بعد از انقلاب به دنیا می آد ولی چون پدرش، عموش، برادرش، اینها همه بخشی بودند، دوتار می زدند. او هم به خوبی تمام مقام های خراسان رو بلده، ساز دوتارمی زنه  و با همه ی ظرایف اصیل و سنتی آن ها آشناست.
 
م.م: اسمشون چیه؟
س.ب: علی رضا شیروانی. همین آقای شیروانی با همه ی اینکه موسیقی محلی رو کاملا مثل پدرش، مثل اجدادش با دوتار می نوازه و می خونه ولی کت وشلوار می پوشه، با من سفر اروپا می آد، با چنگال غذا می خوره، تمام فرهنگ و اخلاق متمدن رو می دونه، می شناسه. زبان و گویش محلی خودش رو در محل با هم شهری هاش حرف می زنه. ولی اینجا فارسی رو خیلی خوب صحبت می کنه. الان دیگه همین جوانها و بچه ها هستند که هنوز موسیقی اجداد و پدرانشان را به خوبی حفظ می کنند. اما دیگه نوع زندگیشون عوض می شه.
 
م.م: در کانادار، در ونکوور به منظور حفظ  و معرفی موسیقی فولکلور ملل مختلف هر سال فستیوال فولکلور برگزار می شود.
س.ب: حفظ این موسیقی بسیار مهم است. آنها می بینند که موسیقی فولکوردارد از بین می رود تلاش می کنند برای حفظ آن. اهمیت موسیقی من هم همین است الان. چون که بالاخره یک نغمه هایی از آن منطقه ضبط می کنم، تنظیم می کنم و با سازهای محلی همان منطقه ارائه می دم. مو سیقی ای که همه کس به آن دسترسی ندارد و همه که نمی تونن پاشن برن به این شهرها، روستاها، اون ور کوه ها، اون ور شهر ها. مثلا اگه برن فوقش به شهر و ولایت خودشون می رن . ولی من وقت می ذارم چون کارم اینه. عشقم اینه. زندگی خودمم همینه و من اون نغمه ها رو گلچین می کنم براشون. از این شهرها و روستاها با سازهای محلی می آرم ارائه می دم. اینها می فهمند که مثلا در فلان شهر سرزمینشون موسیقی اش چه جوریه، کلامش چه جوریه، حرفش چیه، سازش چیه.
 
م.م: این مطالعاتی که شما در باره ی موسیقی شهرها و روستاها انجام دادید د رشما و کارتان چه تاثیری داشته است؟
س.ب: زندگیم شده این موسیقی دیگه. همه چیز رو همین طور طبیعی دوست دارم. تشریفات رو دوست ندارم. خیلی گرایش به طبیعت و صفای طبیعت دارم. مردم رو دوست دارم، مردم روستا، مردم صمیمی.
 
• من با گروه های محلی خیلی راحت تر کار می کنم
م.م: از گروه هایی که با آنها کار می کنید بگویید. شما با گروه دستان کار کرده اید و یک تور با آنها داشته اید که حاصلش یک CD  است به نام " حنایی ". با گروهی از خانم ها کار می کنید. یک CD دارید به نام  " پریشان " که موسیقی آن را آقای حسین حمیدی تنظیم کرده اند و این بار در ونکوور با افراد جدیدی همکاری می کنید. به جز آقای حسین بهروزنیا که قبلا هم با شما همکاری کرده اند.
س.ب: دونفر از نوازنده ی سازهای من که موسیقی مازندران و موسیقی خراسان رو اجرا می کنند، از نوازنده های محلی هستند که یکی از شمال خراسان می آید و دوتار شمال و جنوب خراسان را می زند و در قوجان و شیروان زندگی می کند. علی رضا شیروانی که صحبتش شد و یکی دیگر از بچه ها ی هنرمند و نوازنده ی کمانچه و له له وا، له له وا از سازهای محلی مازندران است. این نوازنده، آقای جمال محمدی از مازندران، از قائم شهر می آید. من با گروه های خودم در واقع زندگی می کنم. با خانواده شون. یعنی من با گروه های محلی خیلی راحت تر کار می کنم. این بارهنرمند گرامی، آقای بهروزی نیا با ما همکاری می کنند. ایشان استاد نوازنده ی بربط هستند. از آقای هومان پورمهدی دعوت کردیم که در این مجموعه ما را همراهی کنند. ایشان ساز نقاره ی مازندران را تمرین و به خوبی در نواختن این ساز مهارت پیدا کردند و موسیقی مازندران را با نقاره همراهی می کنند. خودشون هنرمند سازهای کوبه ای مختلف بین المللی هستند. تنبک ساز اصلیشون هست. یک بار هم با گروه دستان کارکردم و یک تور با هم داشتیم
 
م.م: شما برروی آوازهای سنتی هم کارکرده اید. آیا هنوز هم کار می کنید؟
س.ب: همیشه  صدام رو با آوازهای سنتی تمرین می دم. چون این موسیقی رکن اصلی موسیقی ماست. ولی تخصص من و هویت کارمن موسیقی محلی است. ویژگی و تخصص من در زمنیه های کارمحلی خراسان بخصوص و محلی های شهرستان هاست.
 
م.م: شما درچه سالی از ایران بیرون آمدید؟
س.ب: سال 1993
 
م.م: تا آن زمان که در ایران اجازه ی خواندن آواز نداشتید چه می کردید؟
س.ب: کارکردم. کنسرت برای کلاسم می گذاشتم. دنبال کار پژوهشی در شهرها و روستا ها می رفتم. کلاس های آواز و نقاشی داشتم. کارهای محلی و لالایی های رو شروع کردم به جمع کردن. وهم چنین کنسرت های خصوصی خیلی داشتم. با نوازنده های محلی و بعد با گروه های خانم ها. با تک نوازی خانم ها. با قشنگ کامکار، یک دوره با سیمین آقارزی هنرمند قدیمی و نوازنده ی قانون و ویلون. کنسرت هایی برای خانم ها ترتیب دادم که همه بسیار بسیار خصوصی و دوستانه بود
 
م.م: درمورد نقاشی بگویید
س.ب: نقاشی رشته ی دانشگاهی منه. از هنرهای زیبای تهران در رشته ی نقاشی و طراحی لیسانس گرفتم. در همین رشته در آموزش و پرورش تدریس می کردم. و ادبیات رو. بعد از انقلاب کار موسیقی که در قبل از انقلاب در واقع کنار زندگیم بود، تبدیل شد به کار حرفه ای. مرا به خاطر فعالیت های موسیقی ام از آموزش و پرورش پاک سازی کردند.
 
م.م: چه کسان دیگری دیگری شما را در این کنسرت ها آمریکاو کانادا همراهی می کنند؟
س.ب: به جز حسین بهروزی نیا نوازنده زبردست بربط و هومان پورمهدی که نوازنده ی سازهای کوبه ای چون دایره، دف و نقاره هستند، دو هنرمند سازهای محلی که همیشه با من هم همراهند: جمال محمدی نوازند ه ی کمانچه، له له وا و قرنی که از مازندران می آیند و علیرضا شیروانی از خراسان نوازنده دوتار.
 
سر کوه بلند تا کی بشینم
که لاله سردرآره مو بچینم
که لاله بی وفایه بی وفایه
نمی دونم کدوم گل رو بچینم
 
بدون امکاناتی که خانم و آقای بهرامی، مسئولین یلوپیج ایرانیان در ونکوور، آقای حسین بهروزنیا، عود نواز زبر دست شهر ما و آقای حجت، هم شاگردی سیمابینا در دانشکده ی هنر های زیبای تهران و میهماندار وی درلوس آنجلس،  آقای معینی در سانفرانسیسکو و خانم رحیمیان در ساکرامنتو برای من  فراهم آوردند، این گفت و گو نمی توانست صورت بگیرد. از همه ی این عزیزان متشکرم.