از صمد تا کرماشان،از فرزاد تا تبریز


ابراهیم فرشی


• اینک بعداز گذشت ۳۸ سال فرزاد کمانگر نه‌ تنها مرا با دوستان گذشته‌ام پیوند می دهد، بلکه‌ خود جهان فکری صمد را به‌ روستاهای کامیاران برده‌ و خود چون صمدی دیگر در قرنی دیگر از درون زندان رژیمی دیگر، عشق، مهربانی و عقلانیت را جلا می دهد. اینک سلف دبیر دینی ما که‌ از حجره‌ها به درون‌ کاخ ها خزیده‌اند، ناتوان و زبون و رنگ باخته‌ مغلوب تفکرات انسان دوستانه فرزادها و شیرین ها می شوند، تفکراتی که‌ تخم آنرا صمدها کاشتند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۴ ارديبهشت ۱٣٨۹ -  ۱۴ می ۲۰۱۰


آینده‌ را نمی توان پیش بینی کرد، من هم در سال ۵۱ هیچ تصوری از آینده‌ نداشتم. همکلاسی شاگردان صمد بهرنگی بودم،در دبیرستان امیرخیزی تبریز. بچه‌هائی که‌ صمد در ممقان معلمشان بود، به‌ این دبیرستان آمده‌ بودند.
در کلاس چهارم ریاضی درس می خواندیم. کلاس ما بازتابی بود از تفکرات سیاسی آن زمان، برخی مذهبی ساده‌ و برخی به‌ مجاهدین خلق تمایل داشتند، شاگردان صمد و دیگران تفکرات چپ داشتند و بسیاری جزو طیف چریک فدائی بودند. دبیران ما تقریبا" همه‌ در طیف ناراضیان حکومت جای داشتند. برخی ملی گرا و از فارسی گفتن دوری می جستند، تا جائیکه‌ تدریس به‌ زبان ترکی انجام می شد. معلم دینی ما یک آخوند حجتیه‌ای بود و ابائی هم نداشت آدرس کتابفروشی حجتیه‌ایهای شهر را به‌ ما بدهد، در آنجا بطور رایگان جزوه‌های حجتیه‌ پخش می شد.

در آن سالها بعلت از شیعه‌ برگشتن یکی از آخوندهای شهر بناب و گرویدن بسیاری در این شهر به‌ مذهب سنی، در سطح ایران بحث شیعه‌ و سنی داغ شده‌ بود. مکارم شیرازی در سلسله‌ مقالاتی به‌ فحاشی علیه‌ سنی ها و بخصوص عایشه‌ زن پیامبر می پرداخت و از طرف دیگر کسانی چون ملا ابوبکر شفیعی (۱) در رد ادعاهای شیرازی کتابی به‌ نام "عایشه‌ مظهر پاکی" نوشته‌ بود و ملا هادی افخم زاده (۲)‌ نیز در کتابی بنام "عول و تعصب" هر دو طرف را به‌ باد انتقاد گرفته‌ بود. در چنین فضائی من از کردستان به‌ دبیرستان امیر خیزی و آن کلاس آمده‌ بودم.

در آن فضا و در آن روزها بیشتر اوقات ما، به‌ بحث و مجادله‌ می گذشت، آنها در جبهه‌ دفاع از علی بودند و من در جبهه‌ دفاع از عمر. در آن مصاف نابرابر من در آن دبیرستان تنها بودم. هرچند بحث های ما فراتراز بحث های دوستانه‌ نمی رفت، اما همه‌ مارا عصبی میکرد. چراکه‌ نه‌ آنها می توانستند علی را مبرا از زشتی ها و پلیدی ها نشان دهند، نه‌ من می توانستم عمر را پاک و منزه‌ جلو دهم. در این بحث ها اطلاعات مذهبی و تسلط من در قرائت قرآن و استفاده‌ از اشعار شاعرانی چون شیخ رضا طالبانی (٣) در این رابطه‌، به‌ من کمک می کرد، بیشتر آنها را عصبانی کنم.

آن فضای مسموم توسط معلم دینی دامن زده‌ میشد. او بطور مرتب در ساعتهای درس، بسیار نابخردانه‌ به‌ کینه‌ ورزی میان شیعه‌ و سنی دامن میزد. سرانجام یک روز صبر من بسر آمد. در یکی از این روزها برای خاتمه دادن‌ به‌ همه‌ این بحثها از این ضرب المثل فارسی استفاده‌ کردم. "نه‌ قم باشد نه‌ کاشان لعنت بر هر دوتاشان" و اضافه‌ کردم "نه‌ عمر و نه‌ علی لعنت بر هردوتاشان."
مرا کت بسته‌ به‌ دفتر دبیرستان پیش ناظم بردند، او جلو همه‌ همکلاسی هایم شروع به‌ زدن من کرد، نمی دانم چقدر طول کشید، اما می دانم تا آنموقع که‌ تمام ترکه‌هایش خورد نشد، دست بردار نبود.آنروز برای من پایان اسلام بود.

روز بعد سرکرده‌ راه‌ اندختن همه‌ این بحث ها را برای نهار به‌ منزلم دعوت کردم. در را از پشت قفل کرده‌، در پستوی اطاقم لباس کردی به‌ تن کردم و با چاقویی در دست روبرویش ظاهر شدم. اسم فامیلی اش کاوه‌ای بود.بهش گفتم، یا در همین جا برای همیشه‌ بحث شیعه‌ و سنی را پایان می دهیم و باهم دوست می شویم و یا همینجا سر از تنت جدا میکنم!

بعداز آن در این دبیرستان تا آخر سال بحثی در این باره‌ صورت نگرفت، به‌ جای آن هر دو طرف به‌ شناخت همدیگر پرداختیم. آنها مرا کرمانشاهی صدا می کردند و بسیاری از مسائل زندگی خصوصی خود را با من در میان می گذاشتند. شاگردان صمد مرا با بسیاری از اشعار آذری آن روزگار آشنا کردند، علاقه‌ای که‌ امروز هم من نسبت به‌ ادبیات و هنر بسیار غنی آذربایجان دارم از همان ایام شروع شد.
این دوستان نازنین که‌ به‌ شکل گیری فکری من کمک کردند، در سالهای بعد به‌ سیاچالهای رژیم پهلوی افتادند و بسیاری دیگر، تا آنجا که‌ اطلاع پیداکردم، در رژیم اسلامی کشته‌ شدند.
اینک بعداز گذشت ٣٨ سال فرزاد کمانگر نه‌ تنها مرا با دوستان گذشته‌ام پیوند می دهد، بلکه‌ خود جهان فکری صمد را به‌ روستاهای کامیاران برده‌ و خود چون صمدی دیگر در قرنی دیگر از درون زندان رژیمی دیگر، عشق، مهربانی و عقلانیت را جلا می دهد. اینک سلف دبیر دینی ما که‌ از حجره‌ها به درون‌ کاخ ها خزیده‌اند، ناتوان و زبون و رنگ باخته‌ مغلوب تفکرات انسان دوستانه فرزادها و شیرین ها می شوند، تفکراتی که‌ تخم آنرا صمدها کاشتند.
باید ایمان داشت و ایمان آورد، آن تفکرات و آن فرهنگی که‌ ٣۱ سال پیش رنگی داشت و سبب بسیج ملتی می شد و همه‌ ارزشهای انسانی را مورد هجوم قرار داد، دیگررنگی ندارد و محرکی برای مردم نیست. اگر زمانی تنها یک جاودانه‌ علیرضا نابدل وجود داشت، که‌ در مورد مبارزان آن سالهای کردستان، چنین بسراید:
بو داغلار اوجا باش
اوجا باش داغلارا قانلی چکمه لر
یول آچا بیلمز
بو داغین جیرانی اوزگه اوخجوون اوخونا گلمز (۴).
   
اینک نه‌ تنها به‌ پهنای آذربایجان و کردستان، بلکه‌ فراتراز آن، صمد و نابدل این زمان وجود دارند. اینک آرزوهای آنان و هزاران دیگر در جای جای این سرزمین، در فرزادها و شیرین و فرهادها روان است و آنان به‌ زنده‌گان جان می بخشند و تبلور آنرا امروز در پهنه‌ای به‌ وسعت گیتی در جانهای آرزومند می بینیم.
پاس بداریم پیام معلمان صمد بهرنگی و فرزاد کمانگر را، چرا که‌ رهایی و آزادی نزدیک است!


۱ - پدر زنده‌یاد دکتر جعفر شفیعی یکی از رهبران کومه‌له‌
۲ - متفکری که‌ کتابهای بسیار در رد جعلیات دینی و مذهبی نوشته‌ است
٣ - شاعر طنزپرداز کرد که‌ به‌ زبان کردی، فارسی،ترکی و عربی در انتقاد از خرافات و مذاهب اشعار فراوانی دارد.
۴ - بخشی از شعر کردستان اثر اوختای - زنده‌یاد علیرضا نابدل