سرودِ تلخ ِ نیمه شب


شهلا بهاردوست


• گاه به لبخندی خام می شویم
تا سکوت را بشکنیم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۵ ارديبهشت ۱٣٨۹ -  ۱۵ می ۲۰۱۰


 
 

گاه به لبخندی خام می شویم
تا سکوت را بشکنیم
تا آرزوهای ِ به بند کشیده را پرواز دهیم
تا از جنونی که همراه ماست خلاص شویم!

گاه در سرگردانی ِ کوچه های ِ استخوانی ِ شهر
ترانه ای قدیمی را در سینه تکرارکنان به سپیده می رسانیم
تا بگوییم هنوز به امید بیداریم!

گاه در زجه های خویش در تکاپوییم
تا ایمان به دوست بیاوریم
تا جان برایش نثار کنیم
تا در لرزش شگفت انگیز دلی، آوازه خوان شویم!

گاه می دانیم قلبمان شیشه ای بود که شکست
تا کسی برای تپیدن رهایی یابد
و خروشمان موجی گمشده بود در دریای بیکران
و اعتماد را دیگر تجربه نمی کنیم تا آزار نبینیم!

گاه برای یابیدن ِ مهربانی، خود خدای ِ مهر می شویم
تا کاسه ی چشمهایمان را جام نوشیدنش کنیم
تا نگاهمان را چون فرش بر راهش گسترده نماییم
تا شاید آموختند آنچه را که از ما دریغ کردند!

گاه زیر درخت بلوطی ایستاده
بر ترس ِ نیمه شب باران می بارد
شاید فرو نشست بر سرخی ِ چشمهای ِ سیاه ِ من
بر هشدار ِ زنگهای پی در پی
بر اندیشه های خشکِ خاک
بر پوست چروکِ برگ
شاید اشکِ درد ِ مادری بود این باران!

حالا نیمه شب رفته، سپیده رفته، ظهر هم
غروب نشسته باز بر دیوار
کسی لبخند می زند در نامه
کسی در یک دیدار ِ نا بهنگام
کسی هم به تکرار می گوید: درود، سلام
من امّا آرزوهایم را به بند کشیده
کنار دیوارم سجده گاه ِ سکوت است
و ...
خیالم دیگر به فردا هم نیست!


هامبورگ ۱٣ مای ۲۰۱۰
از مجموعه ی هوا سرش به هواست
www.bahardoost.org