ملغمه ی ادبیات ایران در کشکول ایدئولوژی های ‏بیگانه - میرزاآقا عسگری (مانی)

نظرات دیگران
  
    از : ر سماوی

عنوان : ملغمه
جناب آقای میزا آقا عسکری !
‏"خودبودگی و فرهنگ ملی – ایرانی" که تو درآرزوی آن هستی ، خود همان ملغمه است که بسیاری جلوی دماغ خودرا میگیرند که "بوی عفن" آن مشامشان را آزار ندهد. در حالیکه این بسیار کسان خود دچار سینوزیت عفونی هستند که ازیک آزار مستمر بوی عفن سینوزیت "خود" رنج میبرند.
۲۶۱۱۱ - تاریخ انتشار : ٣ خرداد ۱٣٨۹       

    از : میرزاآقا عسگری. مانی

عنوان : سپاس از شما
دوستان گرامی
سپاس از یادداشت های آموزنده شما. یادداشتهای شما برآمده از دل آزمونها و خردورزی است.
این یادداشتها را پیوست اصل نوشته کردم و در وب سایتم گذاشتم تا بسیاران دیگری نیز آنها را بخوانند.
www.nevisa.de
۲۶۰۶۲ - تاریخ انتشار : ٣ خرداد ۱٣٨۹       

    از : صمصام مستوفی

عنوان : روشنفکر
آقای پرسشگر ،
این نظام حاکم است که تعیین کننده ی انواع روشنفکر است. اگر نظام لیبرال باشد روشنفکران آن طبعا با روشنفکران نظام دیکتاتوری تفاوت دارند. روشنفکران که ذاتا مخالف یا موافق رژیم متولد نمی شوند، این نظامها هستند که با عملکرد ملی یا ضد ملی خود آنها را جذب یا دفع می کنند.
شما امروز محملی برای حمایت روشفکران امروز درون مرز از رژیم ج.ا. می بینید؟ قبلا هم همینطور بود.
۲۶۰۴۶ - تاریخ انتشار : ٣ خرداد ۱٣٨۹       

    از : پرسشگر

عنوان : آقای جمالی و مانی گرامی، من فکر می کنم که کیفیت هر جامعه ای به کیفیت روشنفکران/روشنفکرنماها آن جامعه و رابطه اش با طبقات بالاتر و پایین تر از خود نقش بستگی دارد. در ایران دهه ۴۰ و ۵۰، روشنفکر نماها و حکومت در دوقطب متضاد قرار داشتند. بزرگترین مسئله در آنز
بنظر من، ما در دهه ۴۰ و ۵۰ روشنفکر نداشتیم بلکه روشنفکر نما داشتیم. تحصیلکردگانی داشتیم که آزاد اندیش نبودند و به غلط فکر می کردند که ابزار کافی برای پیاده کردن طرح خود در کشورمان را دارند. معتقد بودند که فقط با ویران کردن کل آنچه که موجود است می توان بهشت برینی که در تخیل خود دارند را به سهولت بنا کرد. این دیدگاه تنگ نظرانه فقط می توانست ویران کند و از ایران آزمایشگاهی بنا کند و آزمایشی را انجام دهد که برای اولین بار در تاریخ بشریت انجام می شد. برای اجرای این طرح خود، روشنفکرنماها بدون اینکه لازم بدانند که نیاز به دانش موجود در جهان و همه جانبه دارند دست به آزمایشی زدند که حتی نمی دانستند آزمایش است و نتایجش می تواند مصیبت بار باشد. مانند هر آزمایش نوینی نیاز به آزمایشگاه و حیونات آزمایشگاهی است. برای این روشنفکرنماها، ایران آزمایشگاه و مردم آن به خوکچه هندی و موش و میمون تبدیل شدند با این تفاوت که انسان بر خلاف حیوانات به آسانی حاضر نمی شود بر رویش آزمایش شود. بنابراین باید دامی برای مردم ایران گسترده می شد تا بشود از آنها استفاده ی ابزاری کرد، و چه دانه و دامی بهتر از واژه های فریبنده ای مانند آزادی، استقلال، برابری، عدالت اجتماعی و البته بهشت اسلام در جهانی دیگر.

اینگونه بود که در سال ۵۷، ایران آزمایشگاهی شد با مردمی که جای حیوانات آزمایشگاهی را گرفتند و متوهمینی که خود را دانشمندان/روشنفکرانی تصور می کردند که از دانش و ابزار کافی برخوردارند. اینها از آنچنان اعتماد به نفسی برخوردار بودند که با رفتن تنها یک فرد از کشور قادر خواهند بود از این پروژه ۱۰۰ در صد موفق بیرون آیند. اما همه می دانیم که هیچ دانشمند/روشنفکر راستینی اینچنین نمی اندیشد، احساس مسئولیت در او بسیار قویست، هیچگاه از نتیجه آزمایش خود مطمئن نیست، بسیار محتاطانه و با شک و تردید فراوان بکاری دست می زند و گام بگام پیش می رود تا اگر اشتباهی رخ داد در همان مقطع راه خود را عوض کند. از ابراز اشتباهات خود هیچ واهمه ای ندارد چون می داند که اشتباه جایز است و اگر اشتباه جایز نبود، بشریت به این درجه از تکامل خود نمی رسید و در درجه حیوان باقی می ماند. از یکایک اشتباهات خود هر درس ممکنی را می گیرد تا دوباره مرتکب همان اشتباه نشود، هیچوقت به هر وسیله ممکن در صدد نیست که اشتباهات خود را کتمان کند و یا آنرا توجیح غلط کند تا از خود سلب مسئولیت کند. تا نتیجه مطلوب بدست نیاید قول و وعده ای نمی دهد. آزمایش را در محیطی محدود و شرائطی کنترل شده انجام می دهد که محیط بیرون از آزمایشگاه صدمه نبیند. همواره با دیدی باز و کنجکاوی فراوان بدنبال اطلاعات و نتایج کار دیگر دانشمندان/روشنفکران است. دانشمندان/روشنفکران را به خودی و غیر خودی تقسیم نمی کندچون بخوبی آگاهست که دانش مرزی برای خودی و ناخودی قائل نیست و همه دانش در انحصار یک گروه نیست....

ما در دهه ۴۰ و ۵۰ چه داشتیم، روشنفکر و یا روشنفکر نما؟ ما فارغ التحصیلان دانشگاهی ای داشتیم که به دو دسته تقسیم شده بودند، یک دسته کارمندان دولت بودند که امور کشور را در دست داشتند و به دلائل متفاوت به سیاست یا کار نداشتند و یا اگر کار داشتند در کنار حکومت بودند. دسته دیگر، اینان را ننگ ایران و ایرانی، مزدور، غیر روشنفکر، و ناخودی می دانستند و معتقد بودند که همه هنرها نزد خودشان است و بس. این تحصیلکردگان که خود را تنها روشنفکران واقعی در کشور قلمداد می کردند، از آزاد اندیشی هیچی نمی دانستند چون خود را اسیر و دربند ایدئولوژی کرده بودند و به هیچی جز استقرار آرمانشهر خود راضی نمی شدند، عوامگرا بودند، با تجدد و مدرنیته و منشور جهانی حقوق بشر دشمنی داشتند، نگاهی رومانتیک به روستا گرایی و روستا اندیشی و روستا زیستی داشتند، فاقد درک درست از توانایی های کشور و ملت و منافع ملی ایران در جهان دوقطبی شده و درگیر جنگ سرد بودند. این روشنفکران، بزرگترین دشمن جامعه ایران و خودشان را که خرافه و خرافه پرستی، دینخویی و دین زدگی بود را نمی خواستند ببینند، بجای مبارزه با آن و راندن آن به عقب، از آن ایزاری ساختند برای مبارزه با تجدد و مدرنیته، حقوق بشر جهانی و سکولاریسم. دین و خرافه را با کمونیسم پیوند دادند و نیرویی واپسگرا با ظاهری مدرن ساختند و با آن هم خود را فریفتند و هم ملتی را که ۳۱ سالست مصیبت پشت مصیبت آفریده است.

غم انگیز اینست که بسیاری از این تحصیلکردگان خود شیفته دسترسی به جهان غرب داشتند و قادر بودند، اگر می خواستند، به همه منابع اطلاعاتی رجوع کنند و تفاوت بین آزادی های یک شهروند فرانسوی و یک شهروندی مثل سولژنیت سین فراری از شوروی کمونیستی را مقایسه کنند و ببینند کدامیک یک شهروند ایرانی، منجمله خودشان را، به آزادیهای سیاسی ای که می گفتند بدنبالش هستند را بهتر فراهم می کند. اما اینطور نشد چون نفرت از غرب و تنفر از حقوق فردی بقدری تمام وجودشان را آلوده کرده بود که کور شده بودند بطوریکه نمی فهمیدند که کورفکرانی هستند که ادای روشنفکر را در می آورند. علی شریعتی، جلال آل احمد، بازرگان، بنی صدر، صادق قطب زاده، ..... سالها در غرب تحصیل و زندگی کرده بودند بدون آنکه از فرصت بدست آمده حداکثر استفاده را بکنند و بدون افکار از پیش شکل داده شده و تعصب و ارتجاع، برای مدت زمانی ذوب در جامعه غرب شوند، از آن بیرون آیند و از بالا تحقیقات خود را از جوامع غربی لیبرال دمکرات، جوامع کمونیستی و سوسیال دمکرات و جوامع زیر سلطه و یا تحت نفوذ ایندو را بدور از هر گونه تعصب و ایدئولوژی ای نقد و بررسی کنند. منافع ملی، توانایی ها و کمبودها و پتانسیل ها و موقعیت های ژئوپولیتیکی های کشورها را نقد و بررسی سالم کنند. در این رابطه مقایسه هایی می توانستند انجام دهند و گزارش هایی تحقیقی مفیدی را بعنوان تز/رساله تهیه کنند که جایگاه روشنفکران ما را در دانشگاه های معتبر جهان به ثبت می رساند، مثلا فرانسه و پرتغال، آلمان شرقی و آلبانی، و ایران و عربستان سعودی را در نظر می گرفتند و با اینکار جایگاه ایران در جهان را در یک منحنی علمی ترسیم می کردند تا ما ببینیم که فاصله ما با دیگر کشورهای جهان کجاست و گام بعدی چیست. اما وقتی که این تحصیلکردگان به غرب با دو چشم بسته، دو گوش کر، با ذهنی ایدئولوژی زده/دینخو و دلی آکنده از نفرت از آن بنگرند چیزی بهتر از آنچه علی شریعتی و جلال آل احمد و .... از آب در نمی آید و نتیجه اش مصیبتی می شود که ۳۱ سالست ده ها میلیون انسان سرخورده با آن دست به گریبانند.

غم انگیز تر و فاجعه بارتر از هر چیزی آنست که انسان دچار اشتباهی به بزرگی اشتباهی که این روشنفکرنماها شدند بشود و نه تنها دستان خود را بعنوان تسلیم بالا نبرد و بگوید ببخشید اشتباه کردم و منبعد تمام هم و غم خود را صرف جبران این اشتباه خواهم کرد، که بجایش در صدد کتمان حقایق برآید، به توجیحات غلط متوسل شود تا کسانی که نمی دانند را گمراه کند، پافشاری کند که مرغ او یک پا دارد، و روشنفکرنمایانی را که تسلیم وجدان خود شده اند و با بزرگواری تمام به اشتباهات خود اعتراف کرده اند را تقبیح کند و آنها را در زمره خائنین قرار دهد بطوریکه مهندس بازرگان ضد زن را زنده یاد خطاب کند ولی شاپور بختیار آزاد اندیش را زنده یاد خطاب نکند.

نخبگان و طبقه متوسط یک جامعه سالم، جامعه را به سوی رشد و رفاه و آزادی های هر چه بیشتر سوق می دهند. اروپای غربی دارای چنین نخبگانی بود که از منفذهای موجود در دیکتاتوری ها حداکثر استفاده را کردند و در دراز مدت کشورهای خود را بسوی آزادی، استقلال و دمکراسی رهنمون شدند. وای بحال جامعه ای که نخبه نما و طبقه متوسط ناآگاهی داشته باشد که نه رابطه سالمی با خود دارد، نه با جهان واقعی و نه با مردمی که هنوز راه درازی را در پیش دارند تا تفاوت میان روشنفکر و روشنفکرنما را تشخیص دهند و به فرمولهای فریبنده و آسان روشنفکرنمایان و دین فروشان خود دل می بندند. وای بحال این مردمی که بدلیل معصومیت خود، آینده خود، فرزندان و نسل های بعدی و کشورشان را دو دستی تقدیم دجالانی مثل خمینی و روشنفکرنمایانی کردند که دیکتاتوری موجود را نابود کردند ولی بجای آن بدترین نوع نظام توتالیتر در تاریخ بشریت را در ایران مستقر کردند.

آقای جمالی و مانی گرامی، من فکر می کنم که کیفیت هر جامعه ای به کیفیت روشنفکران/روشنفکرنماها آن جامعه و رابطه اش با طبقات بالاتر و پایین تر از خود نقش بستگی دارد. در ایران دهه ۴۰ و ۵۰، روشنفکر نماها و حکومت در دوقطب متضاد قرار داشتند. بزرگترین مسئله در آنزمان طرز تفکری بود که معتقد بود که روشنفکر کسی به است که مخالف حکومت باشد و در سرنگونی آن بکوشد و بر روی خرابه آن، آرمانشهر خود را بسازد. شما چه فکر می کنید؟
۲۶۰۱۵ - تاریخ انتشار : ۲ خرداد ۱٣٨۹       

    از : مازیار تبری

عنوان : آقای جــــــمالی
آقای جمالی نازنین،
مگر زبان فارسی چه اشکالی دارد که شما به زبان "متفاوت فارسی " می نویسید. من از ارادتمندان شما و آقای آرامش دوستدار هستم ولی با زبان شما مشکل دارم.
شما زبان را که وسیله ی ارتباط جمعی است به یک وسیله ی خصوصی تبدیل می کنید. که معمولا فهمش با حدس و گمان ممکن است! این محتوای کلام شماست که باید ما را به تفکر وادار کند نه قالب آن.
کاری که شما می کنید خودشیوگی(Idiosyncrasy) نیست بلکه استفاده ی شخصی از زبان است. خودشیوگی از مفاهیم و عناصر شناخته ی شده ی زبان ، ساختار ویژه می سازد که مهر و نشان و شیوه ی سازنده ی خودرا بازتاب می دهد ( باسبک اشتباه نشود، سبک مقوله ای تاریخی است) این شیوه برای عامه قابل فهم و تقلید است. اما نگارش شما و آقای دوستدار توانایی " تفهیم فراگیر و یکدست" را ندارد و نیز از قابلیت تقلید برخوردار نیست. شما ابزاری می سازید که یک بار مصرف است وبه نظر می رسد، با شما آغاز و فرجام می گیرد و دیگران چگونگی مصرف را که به نحو شایسته ای بوسیله ی شما انجام می شود ستایش می کنند، اما توانایی استفاده از آنرا ندارند!
زبان شما زبان شعری نیز نیست، اگرچه بسیاری از ویژگیهای آن زبان را وام می گیرد، مقولات فلسفی در قالب شعر " ناسازه" می سازند. این دو مقوله هریک زبان خود را می طلبد. تشریف این بر آن و آن بر این بی اندام است.
من حرفهای شما و آقای دوستدار را دوست دارم ، بس خواندنی است. اگر فهمشان کنم. زبانتان همواره باد و همواره ماندگار.
پیروز باشید.
۲۵۹۱۲ - تاریخ انتشار : ۱ خرداد ۱٣٨۹       

    از : mazdack khoramdin

عنوان : Dorod!
جناب طبری بسیار زیبا نوشتی‌!ما و همه اونهأیی که با قلم و قدم در اون برهه زمانی‌ مبارزه میکردند فرزندان اون زمان بودند.مسلما ۳۱ سال بعد نمیتوان از اونها ایراد گرفت.ولی‌ ما اکنون فرزندان این زمان هستیم و باید با شناخت زمان خود تحلیل مشخص دهیم.بجج افسوس ،پشیمان(=پا شیمان=تفکر کردن بر آنچه گذشته و درس گرفتن از آنچه گذشته نه افسردگی و دلسردی!) شویم!ما انسانیم و اشتباه می‌کنیم نه گناه!میتونیم و باید از اشتباهت خود درس بگیریم!
۲۵٨۹۵ - تاریخ انتشار : ۱ خرداد ۱٣٨۹       

    از : مازیار تبری

عنوان : زمان و نسبیت
آقای مانی گرامی،
با احترام شما اگرچه این تصور را دارید که از بند ایدئوژی گریبان خودرا رها کرده اید اما هنوز هم آرمانگرایانه به قضییه نگاه می کنید و اندکی هم کمال طلبانه. ما می بایستی از آن جهنم می گذشتیم. ما می بایستی سالهای بعد از ۲۸ مرداد را با تمام فراز و فرودهایش تجربه می کردیم. " روشنفکران" آنروز، متفکران آنروز، هنرمندان آنروز و کلا همه ی دست اندرکاران آنروز روی پله مشخصی از تکامل فرهنگی و اجتماعی ایستاده بودند و توقع ایستادنشان در نقطه ای بالاتر از آن ،اندیشه ای ایده آلیستی است.
جامعه مجموعه ی پیچیده و پر تضاد و تناقضی است. با یک فرمول ساده و نمی تان پاسخ پرسشها را یافته دانست.
دانش و آگاهی مثل عشق نیست که آمدنی باشد ،آموختنی است. آگاهی ابزار می خواهد آل احمد ها و شریعتی ها و گلسرخی ها آن ابزار را نداشتند و دریغا که هنوز هم نداریم. بگذارید از زبان فروغ بگویم:
هیچ صیادی در جوی حقیری که به مردابی می پیوندد
مرواریدی صید نخواهد کرد!
جامعه ی ما جوی حقیری بود که آژدهای پهلوی سر چشمه اش را سد کرده بود و از سیلان موج آگاهی جلو گیری می کرد.آن بزرگواران با همه ی ایراداتی که ما امروز به تفکر و حرکتشان داریم فرزند زمان خود بودند.
و جمهوری اسلامی "مرواریدی" که ما از آن مرداب صید کرده ایم.
ز آب خرد ماهی خرد خیزد
شعر سال ۱۳۵۵ شما زیباست و فرزندمان خود. زمان ونسبیت را فراموش نکنید
۲۵٨۶۲ - تاریخ انتشار : ٣۱ ارديبهشت ۱٣٨۹       

    از : سی نا سرکانی

عنوان : ایرانی هر چه پسندد از آنِ خود می کند تا با کیفیت و کمییتی بر تر صادر کند . این را روشن بینی ی خردمندانه گویند. ...حالا هم سبز شده است
شب ... حافظه ی کلمه از یادم رفت . می گفتم دشنام ... از آغوشی در خیابان یادم می آمد . می گفتم درخت ... ایستگاهی در من راه می افتاد . ( عشق کهکشانِ تضاد هاست . در این صورت هنرمند در آدمی ست که به کمال رفته باشد . و هیچ در انکار و گلایه و گویه نباشد . نه بگرید . نه بگریاند . ما در این جا وعده داشته ایم . از همان اولِ اثرِ انگشت . که روی باور زدیم . از بی حافظه راه می افتیم
۲۵٨۵۵ - تاریخ انتشار : ٣۱ ارديبهشت ۱٣٨۹       

    از : منوچهر جمالی

عنوان : ازایمانی که تابع خرد شد
خردی که تابع ایمان است ، مرغیست که بال اورابریده اند، تادرقفس، با داشتن آب ودانه ، بهشت را داشته باشد. ایمانی که تابع خردشـد ، قفس تنگش رادرآخرمیشکند، ولی چون بالی ندارد که پروازکند، ازسر، بسراغ قفس دیگر میرود
۲۵٨۴۶ - تاریخ انتشار : ٣۱ ارديبهشت ۱٣٨۹