«خ» مثل خیال


صمصام کشفی


• بی خیالی انگاری
و نمی‌دانی چه می‌کنی بامن،
دارد خمیر می شود خیالم !
باور نمی‌کنی اگر
بفرست خیالت را ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۴ خرداد ۱٣٨۹ -  ۲۵ می ۲۰۱۰


 
می‌رفت خیال تو ز چشم من و می‌گفت
هیهات از این گوشه که معمور نمانده‌ست
« حافظ»


شبی
آفریدمت از خمیر خیالم
تا شکل وشمایل بگیری
پرداختمت در خوابم
در تو دمیدم از جانم
جان که گرفتی،
با تو رسد کردم جهانم را
و خواندمت به دیدن رویاهایم
یگانه‌ام که شدی
با ناز و نوازش بیدارم کردم
شستم سر و صورتم را
شانه زدم سرم را
بافتم گیسوانم را
نشاندم خودم را در برابرم
«یک حرف و دو حرف بر زبانم»،
هجی زدم تو را وُ
با واژه‌گانت
جمله‌ جمله
ساختم شعرهایم را.
با چشمانت دیدم
با لبانت خندیدم و بوسیدم
با سرانگشتانت نوشتم
و برگ برگ روی هم گذاشتم هستی‌هامان را
حالا که سرخوش از آفرینش
می‌خواهم بخوانم وُ
با دهان تو واگو کنم خودم را،
می‌بینم که خط خطی و مچاله‌کرده‌ای خیالم را
و خالی کرده‌ای از خیال و خواب
جانم را

خام اندیش بوده‌ام انگاری
که خیال می‌کردم تا کنون دریافته‌ای :
از خیالم و
بی خیال و خواب
نفس کشیدن نمی‌توانم .

بی خیالی انگاری
و نمی‌دانی چه می‌کنی بامن،
دارد خمیر می شود خیالم !
باور نمی‌کنی اگر
بفرست خیالت را

۲۱ می ۲۰۱۰

 
۱ ـ باور نکنی خیال خود را بفرست / تا در نگرد که بی‌تو چون خواهم خفت «حافظ»