عوامل بازسازی استبداد، بعد از انقلاب ۵۷ چه کسانی بودند؟ (۵)


فرید راستگو


• از آنجائیکه بسیاری از تحصیل کرده ها و نخبگان ایرانی معتاد قدرت و استبداد هستند ذهنیت و نگرش سیاسی آنان چیزی جز بر مردم حاکمیت کردن و رسیدن به قدرت نیست. همین ذهنیت قدرت پرست است که خود عامل بازسازی ستون پایه های قدرت استبدادی و خود استبداد و دیکتاتوری می شود. با این برداشت از تاریخ سیاسی ایران است که تحولات بعد از انقلاب ۵۷ را به عنوان تجربه مورد مطالعه قرار می دهیم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۶ خرداد ۱٣٨۹ -  ۲۷ می ۲۰۱۰


اوج گیری مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران بعد از کودتای انتخاباتی خرداد ۱٣٨٨ تحت عنوان جنبش سبز و استمرار بازسازی استبداد در ایران بعد از هر جنبش همگانی بر علیه استبداد و دیکتاتوری نگارنده را به این نتیجه رساند که بدون کالبد شکافی چگونگی استقرار و استمرار استبداد و دیکتاتوری، میسر نخواهد بود دمکراسی را در ایران پایه ریزی کرد. لذا به بررسی عللی پرداختم که هر بار مبارزات مردم بر علیه استبداد را ناکام می گرداند. احیاء ستون پایه های قدرت استبدادی عامل عمده و اصلی شکست این جنبش ها می باشد و بر این باورم که دو پارامتر در این مهم بازی می کند، یک: نقش مردم و فرهنگ اطاعت پذیری شان که سعی شد در حد مقاله در بخش اول و دوم این مبحث به آن بپردازم و دو: نقش تحصیل کرده ها در احیاء و بازسازی مستمر استبداد در ایران در طی یک قرن گذشته است.
از آنجائیکه بسیاری از تحصیل کرده ها و نخبگان ایرانی معتاد قدرت و استبداد هستند ذهنیت و نگرش سیاسی آنان چیزی جز بر مردم حاکمیت کردن و رسیدن به قدرت نیست. همین ذهنیت قدرت پرست است که خود عامل بازسازی ستون پایه های قدرت استبدادی و خود استبداد و دیکتاتوری می شود. با این برداشت از تاریخ سیاسی ایران است که تحولات بعد از انقلاب ۵۷ را به عنوان تجربه مورد مطالعه قرار می دهیم. اکنون هم دشمنان خمینی و هم دوستان و یاران قدیم خمینی متفق القولند که استبداد و دیکتاتوری بر ایران حاکم است ولی هیچ کدام نمی گویند چگونه و بدست چه کسانی بعد از انقلاب آهسته ولی پیوسته استبداد و ستون پایه های آن ساخته شدند و چه کسان و گروه هائی باعث شدند که خمینی و سپس خامنه ای به خود بباورانند که قدرتی ماورای قانون دارند و بخود اجازه داده اند استبداد فراگیر خود را بر ایران حاکم گردانند.
خمینی وقتی از فرانسه به ایران برگشت نه اسلحه ای داشت نه دادگاه انقلابی، نه سپاه و کمیته ای، نه جهاد سازندگی، نه بنیاد مستضعفینی، نه ستاد و شورای انقلاب فرهنگی، نه سازمان امنیت و نه ارگانهای سرکوبگر دیگری. پس باید روشن شود آنانی که عصای دست خمینی شدند چه کسانی بودند؟.
امروز اکثریت جامعه کنونی ما را جوانانی تشکیل می دهند که طی دو دهه گذشته رشد کرده اند و با فضای قبل و بعد سالیان اولیه انقلاب به جهت سنشان بیگانه اند. از این رو بیان صریح و آشکار تاریخ سیاسی معاصر از اهمیت زیادی برخوردار است. بیان خطاهای گذشته می تواند گام مهمی در راستای آشنا کردن نسل جوان ایرانی با واقعیت های دوران انقلاب و بعد از انقلاب باشد. گذشته ثروت عظیمی است که بکار هویت سازی جوانان می آید و آنهائی که گذشته را فراموش کنند، محکوم به تکرار آن هستند. بدین جهت برای رسیدن به حاکمیت مردم بر مردم بهتر آن است نیروهای محرکه و فعالین سیاسی جوان علت ظهور دیکتاتوری و استبداد بدون انقطاع بعد از هر جنبش انقلابی را جویا باشند. آن موریانه ای که دستآوردهای مبارزات مردم را می خورد و بدل به غول مخوف استبداد میشود چیست؟ چه کسانی و چه گروه هائی در میان ملت هستند که هر بار این ملت را بدامن استبداد سوق می دهند و خود سازندگان استبداد می باشند؟ از دیدگاه حقوق ملی مردم ایران، پرسیدنی است که این کسان به چه حقی هر بار استبداد را بر مردم این مرزوبوم تحمیل می نمایند و تا زنده اند تلاش دارند ذهنیت خود را بر نسل جدید تحمیل نمایند و همیشه استادند.
لااقل سیر تاریخ سیاسی صد ساله اخیرا و ناکامی های مکرر مردم ایران در رسیدن به دمکراسی با وجود کوشش ها و خیزش های عظیم مردمی حاکی از این است که بسیاری از تحصیل کرده های ایرانی هیچگاه هدف خود را استقرارحاکمیت مردم قرار نداده اند. هنگامیکه هم از رقیبان شکست خورده اند تقصیر را به گردن انقلاب و خیزش مردمی گذشته اند. بد نیست نگاهی به مصاحبه اخیر آقای سحابی با جرس در ۲۱ اردیبهشت ۱٣٨۹ بیاندازیم تا کشف شود مشکل برخی از تحصیل کرده های ایرانی کجاست.
پرسش: چه توصیه ای به این طرف، جنبش سبز می کنید؟
سحابی: "..... . ولی چنانکه در پاسخ به سوالات قبلی گفتم هدف باید عقب نشینی حاکمیت باشد برای اصلاح شدن مواضع و بینش ها و روش ها، نه براندازی. ما یک بار در یک نسل پیش، براندازی انقلابی کردیم، اما خیرو برکتی ندیدیم. یک ملت و یک کشور ظرفیت دو بار انقلاب در یک نسل را ندارد".
آقای سجابی بعنوان نماینده نسلی که به دست و مددشان خمینی توانست استبداد مذهبی خود را در ایران بنا سازد. بعد از این همه شکنجه و کشتار در دهه ۱٣۶۰ و چپاول و غارت ثروت مردم ایران توسط سردمداران رژیم جمهوری اسلامی، در زمانی که بعد از تقلبات انتخاباتی ۲۲ خرداد سال پیش دختران و پسران ایران زمین مورد شکنجه و تجاوز قرار گرفتند و بیش از۱۵۰ تن از جوانان ایرانی در عرض کمتر از یکسال به قتل رسیده اند که نمونه آخرش اعدام فرزاد کمانگر و شیرین علم هولی و سه جوان دیگر است به مردم پیام می دهد تند نروید امیدی به پیروزی نیست و برای سید علی خامنه ای نصیحت الملوک می خواند که چگونه حکومت خود را از دست مردمی که خواهان رسیدن به حقوق اولیه شان هستند نجات بدهید. و بر همین مبنا در تمامی مصاحبه او یک کلمه از منافع مردم و حقوق مردم ذکر نشده است زیرا در ذهن و ضمیر اینان مردم و حقوقشان جائی ندارد. این است آن مصیبتی که بیش از یک قرن است گریبانگیر مردم و بخش وسیعی از تحصیل کرده های ایران شده است.   
اصلاح طلبان از جمله آقای سحابی باید بگویند چه کسی قصد دارد مجدداً انقلاب کند که هر بار بزرگوارانی چون او مردم را از جنبش همگانی می ترساند. طرفداران استقلال و آزادی و حاکمیت مردم می گویند حق حاکمیت از آن مردم است و این حق توسط مستبدین غصب شده است و مردم به این حق نخواهند رسید اگر در پی آزادی و استقرار حاکمیت خویش نباشند. اگر مبارزه مردم برای رسیدن به حقوق انسانی خود برای آنان سودی ندارد ممکن است بفرمائید مردم چه سودی از رژیم جمهوری اسلامی برده اند که حالا بسودشان باشد برای حفظ آن، آنرا اصلاح کنند. شما اصلاح طلبان شاید از زنده ماندن این رژیم سودی عایدتان شود ولی مردم در طی عمر نظام ولایت فقیه بجز تحقیر، فساد و چپاول اموال و حق و حقوقشان و سرکوب و کشته شدن، چیزی از این نظام عایدشان نشده است.
آقای سحابی نسل شما اگر می خواست خیرو برکتی از انقلاب ببرد، بایستی مدافع حقوق مردم می شد و در پی استقرار حاکمیت مردم می بود نه خمینی و اطرافیانش.
در این سالها، افراد خط فکری شما بعناوین مختلف گفته اند ما از انقلاب خیر و برکتی نبرده ایم و با این گفتار سعی کرده اند بگویند ما اشتباه کردیم با شاه به مخالفت پرداختیم. پس اگر چنین است، چرا صادقانه این اشتباه خود را کالبد شکافی نمی کنید و ایراد و اشکال کار خود را نمی گوئید تا تجربه ای برای دیگران باشد؟.
پر واضع است که غالب فعالین رنگارنگ سیاسی دوران شاه، هدفشان از مبارزه بر علیه شاه این بوده است که او را سرنگون سازند تا خود بجای او بر مردم و سرنوشتشان حاکم گردند و نه اینکه مردم بر سرنوشت خویش حاکم شوند و به حقوق انسانی خود برسند. ولی از خمینی رو دست خوردند زیرا امکانات او در جامعه بسی فراتر از آنها بود. آنان یک امکان داشتند که آنهم به مردم و حاکمیت آنان تکیه کنند، ولی افسوس که گول خمینی را خوردند و ندانستند قانون قدرت در رقابت برای کسب آن است و قدرت که چیزی جز زور و تضاد نیست، همواره برای سرکوب مردم و خذف رقیبان بکار گرفته میشود.
فرض کنیم که انقلاب بر علیه شاه صد در صد کار اشتباهی بوده است و خیر و برکتی نداشته است. آیا باید علل آن بررسی شود و از گذشته درس گرفت تا تجربه را تکرار نکرد یا خیر؟ آیا ما بعنوان انسانهای مسئول باید پاسخ گوی اعمال خود باشیم تا اشتباهاتمان را دیگران تکرار نکنند و مملکت ویران نگردد یا اینکه گذشته گذشته است و مسئولیت بی مسئولیت؟
طیف های مختلف حامی خمینی، بجای ناسزا گوئی به انقلاب چرا به مردم نمی گویند نقص و کاستی های کارشان کجا بوده است؟ که علیرغم جانفشانی های مردم و پیروز شدن انقلاب موفقیت آمیزشان بر علیه استبداد شاهی، خمینی و یارانش موفق شدند اندک اندک بعد از انقلاب ۵۷، استبداد خود را بر ایران مستقر سازند. توضیح دهید که چه کسانی و گروههائی عصای دست خمینی شدند تا او استبداد مذهبی خود را برقرار نماید؟. با گفتن حقایق و نقد باورهایمان است که می توانیم به تاریخ و مردم ایران خدمت کنیم. چرا باید این وظیفه را به آیندگان سپرد وقتیکه خود زنده ایم و می توانیم با نقد و نقادی باورهایمان خدمت بزرگی به جامعه از هم گسیخته ایران کنیم؟   
در نوشته قبل سعی شد سرآغاز اقتدار اقتصادی – سیاسی سپاه پاسداران تا کنون را شرح دهم و روایت هر کدام از احیاء کنندگان استبداد را از تشکیل سپاه بیان نمودم. ولی چه گروهی و کسانی این دومین ستون پایه قدرت استبدادی را بوجود آوردند؟.
بعد از انقلاب، تا مردم رها شده از استبداد شاهی خواستند نفس راحتی بکشند و بگویند خدایا شکر دیکتاتوررفت و ما از دست زور و زورگویان راحت شدیم، هر گروه سیاسی برای خود دسته مسلحی درست کرد. مائو براین نظر بود که قدرت از لوله تفنگ بدست می آید و دقیقاً آنانی که بدنبال قدرت بودند هر کدام از این اصل پیروی کردند. اگر در هویت سیاسی آن زمان برخی از این گروه ها تامل کنیم متوجه میشویم که از روز اول در پی گرفتن قدرت از راه یک نیروی مسلح بودند.
سازمان مجاهدین خلق ایران از آنجائیکه بطور مسلحانه بر علیه رژیم شاه مبارزه کرده بود و چندین شهید داده بود، بعد از انقلاب، سهم خود را طلب می کرد و رهبران آن خود را صد درصد مستحق وزارت و وکالت می دانستند. آنان برای قدرت نمائی میلیشیای خود را ساختند و برای توجیه کار خود در نشریه مجاهد نوشتند " تشکیل ارتش مردمی از ضروری ترین نیازهای هر انقلابی است. بدون آن تضمین و حفظ دستآوردهای انقلاب در مبارزه با امپریالیسم و ارتجاع وابسته به آن امکان پذیر نیست" (۱). سازمان چریک های فدائی خلق ایران که سابقه ای همچون مجاهدین داشتند خود را مدعی انقلاب دانسته و شروع به چریک سازی کردند و در هر منطقه ای دسته چریکی خود را ساختند و برای قدرت نمائی، گاهی در ترکمن و گاهی در کردستان به عملیات مسلحانه می پرداختند و اولین گروهی بودند که مسلحانه به سفارت آمریکا حمله کردند. کومله و حزب دمکرات هر کدام در حد خود تا می توانستند پیشمرگه استخدام کردند. توده ایها مبنای خود را بر تضعیف ارتش باصطلاح ضد ملی و دفاع از کمیته ها ی انقلاب گذاشتند، بطوریکه در نشریه "نامه مردم" حرف از تصفیه ارتش و نیروهای انتظامی زدند: " انقلاب حکم می کند که ارتش از کلیه عناصر ضد انقلابی تصفیه شود" (۲).
نیروهای مذهبی هر کدام پادگانی را اشغال کرده بودند و بدست مشتی بچه ۱۵- ۱۷ ساله تفنگی دادند تا با کنترل رفت و آمد مردم در آنان رعب و وحشت ایجاد نمایند.
بعد از انقلاب چند گروه مسلح در شهر تهران شروع به فعالیت کردند. برخی از نیروهای مسلح تحت فرماندهی حجت الاسلام حسن لاهوتی در باغشاه مستقر بودند.
عده ای تفنگدار دیگر نیز با سرپرستی محمد منتظری و محمدکاظم موسوی بجنوردی در مرکز گارد شهربانی (اداره گذرنامه فعلی) استقرار پیدا کرده بودند. عباس زمانی (ابوشریف) نیز به همراه نیروهای مسلح خود، پادگان جمشیدیه را در اختیار داشت.
تفنگ بدستان مستقر در پادگان سلطنت آباد (پاسداران) نیز با اعضای نهضت آزادی هماهنگ بودند. پادگان سعد آباد در دست افرادی مثل محمد غرضی- محسن سازگارا- علی محمد بشارتی- دانش منفرد- حسن عابدی، جعفری، تهرانچی، علی فرزین، ضرابی و محسن رفیق دوست بود.
   سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در ساختمان کیا در خیابان دکتر شریعتی و ساختمانی      در بهارستان فعالیت می کردند. سعید حجاریان - محسن رضایی – محمد باقر ذوالقدر –بروجردی – رحیم صفوی - بهزاد نبوی – محسن آرمین – محمد سلامتی و ... کسانی بودند که از همان ابتدای انقلاب، کار تشکیل حزب سیاسی مسلح را در درون رژیم، در پیش گرفتند و مقامات فرماندهی و اطلاعات در سپاه و کمیته ها را در اختیار داشته اند. از آنجا که با روحانیان قدرت طلب وابستگی هایی داشتند، مورد تایید آنان بودند و با احساس نیاز آن به خود، تلاش کردند تا با استفاده از قدرت روحانیان موجبات گسترش خود را فراهم آورند.
بناگاه در تاریخ ۲ اسفند ۱٣۵۷، آقای امیرانتظام معاون نخست وزیر در یک مصاحبه مطبوعاتی اعلام داشت: " براساس تصمیم هیئت دولت، سپاه پاسداران انقلاب ایجاد خواهد شد. آئین نامه آن تهیه شده و در دست مطالعه و رسیدگی است و تا چند روز دیگر پس از تصویب آئین نامه آن، اعلام خواهد شد و گارد ملی بوجود خواهد آمد" (٣).
آقای امیر انتظام یک ماه بعد می گوید " سپاه پاسداران انقلاب که کم کم با دیدن دوره های آموزشی، کارآمد می شوند وظیفه بسیار مهمی بر عهده خواهند داشت زیرا ما نمی خواهیم ۲٨ مرداد دیگری تکرار شود. از این پس تمام قسمتهای فرماندهی ارتش بعهده شوراها خواهد بود و شوراها هستند که در ارتش، ژاندارمری و شهربانی، نقش فرماندهی را اجراء خواهند کرد. بنابرابن هیچکس در سمت فرماندهی قرار نخواهد گرفت و این امکان برای همیشه از بین خواهد رفت که یکنفر دست به کار خلافی بزند و یا تصمیم گیری کند. سپاه انقلاب بدین جهت باقی خواهد ماند که اگر روزی آن چند نفر فرمانده عضو شورا هم خواستند کاری خلاف بکنند، سپاه مانع آن خواهدشد" (۴).
آقای یزدی بارها اعلام داشته است که من سپاه را تشکیل دادم و آخرین گفتار وی را می آورم. به گزارش پایگاه خبری " مبارزین " ابراهیم یزدی، وزیر امور خارجه دولت موقت بازرگان و دبیرکل فعلی نهضت آزادی، در گفتگو با یک نشریه هفتگی به تاریخ سه شنبه ۲۰ شهریور ۱٣٨۶ ، درباره تشکیل سپاه با این عنوان «ما جایزه نمی خواهیم...» گفت: در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی) تشکیل نیروی گارد ملی) بر عهده من گذاشته شد و من این نیرو را به نام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را ه اندازی کردم. ابراهیم یزدی، همچنین یادآور شد، «افرادی مثل مرحوم بهشتی و آقای موسوی اردبیلی قصد داشتند این نیرو ( سپاه پاسداران) را به بازوی نظامی حزب جمهوری اسلامی تبدیل کنند و به صراحت نیز آن را بیان کردند و حتی در جلسه ای به ما گفتند که باید محمد منتظری را بعنوان فرماندهی سپاه تعیین کنید» (۵). در مصاحبه با نشریه چشم انداز ایران در سال ۱٣٨۴ می گوید: " می دانید سپاه را خود من تشکیل دادم. ما دیدیم جوانهائی که در دوره انقلاب، داوطلبانه اسلحه بدست گرفته بودند، اگر به حال خود رها می شدند، معضلات و مشکلات و آسیبهائی بدنبال داشت. کلانتری ها سقوط کرده بودند و ما نیروئی برای حفظ امنیت نداشتیم. لذا طرح کلی تشکیل یک نیروی مسلح مردمی از جوانان داوطلب که به دولت داده بودیم تصویب شد. به عنوان معاون نخست وزیر در امور انقلاب، مسئول و مامور تشکیل آن شدم. با همکاری مهندس توسلی آئین نامه و اساسنامه ای نوشتیم که بر اساس آن، جوانان مسلح در انقلاب، زیر پوشش سپاه پاسداران می شدند. این آئین نامه تصویب شد. به موجب این آئین نامه شورای فرماندهی مرکب از نمایندگان دولت، دادستان کل، وزارت کشور، ستاد کل ارتش و رهبر انقلاب تشکیل شد. زیر نظر این شورا یک ستاد اجرائی بوجود آمد" (۶). او ادامه می دهد " هر کدام از اینها به یک دلیل در آن مجموعه آمده بودند تا هماهنگ عمل کنیم. به پیشنهاد من آقای خمینی به مرحوم لاهوتی نماینده خودشان در این شورا حکم داد" (۷).
دومین ستون پایه قدرت استبدادی هم به پیشنهاد آقای یزدی و توسط دولت موقت بنا میشود. ما کاری به نیت آقای یزدی نداریم ولی عملاً ایشان با تشکیل دادگاه های انقلاب و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، با دست خود چنان بلائی را بسر مردم آورد که حتی سالها بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی ملت ایران از آن رها نخواهند شد.
آقای لاهوتی نماینده امام و رئیس شورای هماهنگی سپاه پاسداران می گوید " برای حفظ و حراست این انقلاب و دستآوردهای آن به فرمان امام خمینی و به تصویب هئیت دولت و شورای عالی انقلاب، مقدمات تشکیل سپاه پاسداران انقلاب از ماه گذشته فراهم شد" (٨). در واقع آنچه آیت الله لاهوتی می گوید، تائید گفتار آقایان امیر انتظام و ابراهیم یزدی است. آقای لاهوتی و چمران بعد از مدت کوتاهی که مشاهده می کنند سپاه مبدل به بازوی حزب جمهوری اسلامی شده است از سپاه استعفا می دهند و آقای لاهوتی در یک مصاحبه اختصاصی با کیهان می گوید: " تشکیل سپاه در دولت و به سرپرستی معاون نخست وزیر در امور انقلاب (یزدی، ف- ر) و نماینده ای از امام بعنوان هماهنگی دادن به سپاه و کمک به تشکیلات سپاه. جهت یافتن سپاه از دولت به شورای انقلاب و سرآغاز تعابیر و تفاسیر گوناگون، منجمله بازوی یک انقلاب یک حزب شدن سپاه و مامور شدن یکی از اعضای شورای انقلاب( سید علی خامنه ای، ف- ر) در هماهنگ کردن گروه های مختلف که اعمال نظامی انجام می دادند که در دراز مدت ممکن بود به فاجعه تبدیل شود و متاسفانه شورای فرماندهی، افرادی که در یک حزب ( حزب جمهوری اسلامی، ف- ر) عضویت داشتند" (۹).
روایت آقای یزدی درست ترین روایت است. اولاً در آن زمان مسئول امور اجرائی کشور دولت موقت بوده است. دوماً آقای خمینی حکم تشکیل سپاه را بدست نماینده خود آقای لاهوتی می سپارد تا به دست دولت موقت بدهد. سوماً افرادی مثل مرحوم آیت الله لاهوتی و بازرگان و بنی صدر بارها تاسیس سپاه از طرف دولت موقت را تاکید کرده اند و دولت موقت و شخص بازرگان تشکیل سپاه پاسداران را جزء افتخارات خود می دانسته است. قسمتی از نامه شادروان مهدی بازرگان را به آقای محمد محمدی گیلانی می آورم که در تاریخ ٨ خرداد ۱٣۶۱ نوشته شده است.: " همانطور که گفته شد، اصل فکر و پیشنهاد و تشکیل‌ دهنده سپاه پاسداران دولت موقت بوده وهمواره مورد تایید و حمایت قرار داشته است. من باب مثال چند مورد را ذکر می‌کنم:
در سخنرانی اینجانب در استادیوم ورزشی تبریز در ۴/۱/۵٨ در مورد سپاه چنین آمده است:
«این پاسداران انقلاب، اینهایی که از وقتشان، از راحتی‌شان از همه چیزشان می‌گذرند و همچنین با جان و دل و با میل و رغبت و با محرومیت، پاسداری و همکاری می‌کنند، واقعاً لذت می‌برم».
در دیدار با فرماندهان سپاه پاسداران در ۱۱/۴/۵٨ چنین گفته‌ام:«... به‌عنوان کسی که خودش را دوست و ملت را مدیون و ممنون شما می‌د‌اند، آمدم با شما صحبت کنم. باید این انقلابی که تا اینجا رسیده است به دوش امثال شماها و دیگران باز هم ادامه پیدا کند. یعنی باز هم همکاری باشد، هم با دولت و هم با رهبری. دولت مأمور خدمت و انجام وظیفه است. باید با آن همکاری کرد، در آن خط آمد و آن راه را گرفت، برای اینکه راه ما (راه دولت) راه امام، راه شورای انقلاب و راه انقلاب و راه اسلام است».
آقای محمد غرضی سپاه را با کمیته اشتباه گرفته است. ایشان یکی از مسئولین کمیته های انقلاب بوده است و دستگیری پسر آیت الله طالقانی و لو دادن و اعدام کردن دختر خواهر پیکاریش، جزء کوچکی از اعمال جنایتکارانه ایشان است.
آقای رفیق دوست می گوید "... پس از آنچه این آقایان می‌گویند و ادعا دارند، من خبر ندارم. تا این که یک روز که احتمالا نهم اسفند ۱٣۵۷ بود، من در مدرسه علوی بودم. کارها را انجام می‌دادم. مرحوم شهید بهشتی، جلوی پله‌های مدرسه علوی من را صدا کردند. مرحوم شهید مطهری، آقای هاشمی‌رفسنجانی، مقام معظم رهبری و آقای موسوی‌اردبیلی نیز حضور داشتند. گفتند الان آقای لاهوتی حکم تشکیل سپاه را زیر نظر دولت موقت از امام(ره) گرفت. شما کارهای اینجا را رها کن برو به سپاه. گفتم کجا هستند؟. ایشان گفت که در پادگان عباس‌آباد جمع شده‌اند" (۱۰). سخنان ایشان تائیدی است بر گفتار نگارنده این مقاله، آقای رفیق دوست خودش می گوید امام حکم تشکیل سپاه را به لاهوتی داده تا به دولت موقت دهد. پس اگر آقای رفیق دوست تشکیل دهنده سپاه بوده است، چرا حکم به ایشان ارسال نمی شود؟. و در ثانی او فراموش کرده است که در آنزمان در حد چماقدار آقای بهشتی و یارانش بوده است. خودش می گوید بهشتی بمن گفتند شما کارهای اینجا را رها کن برو به سپاه. گفتم کجا هستند؟. آدم دروغگو کم حافظه است. ایشان که خود را بنیان گذار سپاه معرفی می کند نمی داند جلسه سپاه در کجا برگزار شده است. مملکت وقتی بی صاحب شد، هر کس هر چیزی می خواهد می گوید.
آقای محسن سازگارا که در آن دوران جوان ۲٣ ساله ای بوده است می گوید برای برقراری امنیت و جمع آوری اسلحه ها، فکر بنیان گذاردن سپاه به او الهام شده است و خود را بنیان گذار سپاه محسوب می کند. اولاً ایشان در آمریکا یکی از هواداران دکتر ابراهیم یزدی بوده است که بعد از انقلاب، غالباً آقای یزدی را با ماشین اینور و آنور می برده است. زمانی که بزرگانی چون یزدی- حبیبی- قطب زاده- چمران- لاهوتی- خمینی- بهشتی- رفسنجانی- مطهری، خامنه ای، مفتح، موسوی اردبیلی، مهدوی کنی، اشراقی داماد خمینی و دیگر مدعیان انقلاب حضور داشته اند، بسیار بعید است که محسن سازگارا در امری به این مهمی دخیل باشد. زیرا روند تشکیل سپاه بسیار پیچده تر از آن است که جوانی همسن و سال ایشان، چنین سازمان با عظمتی را بنیان گذاری نماید. در مملکتی که دروغ نهادینه شد، یکی میشود دکتر قلابی و دیگری هم میشود قهرمان. البته سازگارا چون رفیق دوست از عوامل بازسازی استبداد بشمار می آید که در شماره آینده در باره اعمال این معتاد به استبداد و همکنانش و همچنین سپاه خواهم نوشت و برخورد نیروهای سیاسی آن دوران را نسبت به سپاه توضیح خواهم داد.

سرافراز و پیروز باشید
Fa_rastgou@yahoo.com

۱) مجاهد شماره ۱ مرداد۵٨ ص ۹
۲) نامه مردم ارگان حزب توده ایران شماره ۱٣ ص اول
٣) کیهان، چهارشنبه ۱۲ اسفند ۵۷ شماره ۱۰۶۴٣، از گروگانگیری و جانشینان انقلاب محمد جعفری، ص ٣۹
۴) اطلاعات یکشنبه ۱۲ فروردین ۵٨ شماره ۱۵٨۱۹، از همان کتاب محمد جعفری ص ٣۹-۴۰
۵) badernews.persianblog.ir
۶) مجله چشم انداز ایران شماره ٣۲ تیر و مرداد ۱٣٨۴، از همان کتاب محمد جعفری ص ۴٣
۷) همانجا
٨) کیهان شماره ۱۰٨۷۷- ۱۰٨۷٨ – ۱۰٨۷۹، از گروگانگیری و جانشینان انقلاب، محمد جعفری ص ۴۰
۹) همانجا ص ۴۰ - ۴۱
۱۰) shahrvandemroz.blogfa.com