از : رضا سالاری
عنوان : بخون روضه ای برای سید علی روضه خون
خاتمی، موسوی، کروبی مسلمون
اگرچه بعید میدونم شما را ببرند دیگه تو زندون
ولی به هر حال فریاد آزادی ما را برسون
به گوش آن سید علی روضه خون
به نظامت بگو گذشت آن ایام خوش و سفره بوقلمون
بگو که ملت دیگه نمیشود زبون
دیگه نمیشه بنده تو و هرچه روضه خون
بس تجربه مکر و فریب دیده چون
از انواع آخوند و دین و اندرون
ز بس فاسد و مستبد گشت هر قانون
هرگاه مشروط شد به دین و آئین تون
آتش زند بر هستی و جهان مرامتون
عزاداری و مرگ است کل اندیشه و افکارتون
دشمن است با تجدد و پیشرفت، عقل مصلحتگرای مکارتون
جواب نقد و اعتراض شکنجه و زندان و اعدام است در مکتبتون
هیچ ارزشی ندارد ایران و ایرانی برایتون
همه ارزشها پایمال است در این ورشکسته نظامتون
چون سراسر دروغ و خرافات و مصلحت و تعصب است این سرطانی فقه تون
نشنیده بود این خبر، سپاه و بسیج سید علی روضه خون
که بیشتر لائیک میشوند همه جوانان ایرون
هر روزی که بگذرد بیشتر از مدت خلافت و ولایت تون
نخورد دیگر فریب آخوند و خمینی، همان امام مکر والماکرینتون
دنباله ای ندارد شعار آزادی، استقلال، اینبار ای فرعون
فضیلت نیست دیگر دین و مذهب و مجتهد و روضه خون
فقیه و مرجع قیم نیست دیگر در قم و کرمون و اصفهون
حکومت حکومتی است شاد و خوشبخت و مردمی، کلاً بر خلاف میلتون
جمهوری، دموکراتیک، سکولار، مدرن، غیر قابل مقایسه با این دولت بدبخت و زبونتون
۲٨٣۹۱ - تاریخ انتشار : ۴ تير ۱٣٨۹
|
از : به سلطنت طلبان و ساواکی ها یکبار برای همیشه
عنوان : ما خواستار نظامی هستیم که در ان همه مقامات چه مسئول و چه تشریفاتی با رای مردم انتخاب میشوند
بعضی از سلطنت طلبان دائم بفکر انحراف بحث هستند یکی میپرسد شهامت دارید بگویید دمکرات هستید و یا دیکتاتور? عجبا از کی سلطنت طلبان متوجه خواست دمکراسی و ازادی مردم ایران شدند? قبلا که جواب دمکراسی خواهان ایران را با شکنجه و زندان و اعدام میدادید. خوب اگر واقعا منتظر پاسخ ما هستید اینهم جواب :
ما خواستار نظامی هستیم که در ان همه مقامات چه مسئول و چه تشریفاتی با رای مردم انتخاب میشوند پس شاه و ولایت فقیه چه مشروعه و چه مشروطه در ان نمیگنجند. ما خواستار جمهوری ایرانی هستیم که اساس انرا حقوق بشر تشکیل میدهد ولی جمهوری نه پادشاهی دنبال سراب انگلیس و هلند و اسپانیا هم نیستیم که سلطنت طلبان برایمان مثال حکومت های پادشاهی دمکرات را بیاورند. ما خودمان شاه داشتیم و جمهوری اسلامی هم داریم ولی حالا نوبت جمهوری ایرانی است که انهم با شاه و شیخ نمیشه. مفهوم اقایان ساواکی ها و سلطنت طلبان
۲٨۰۹۱ - تاریخ انتشار : ٣۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : جنبش سبز مخالف دیکتاتوری ساه وشیخ است
عنوان : چرا اختیار فرمانده کل قوا یعنی محمد رضا شاه دست امریکائی ها بود?
ژنرال هویزر شاه را مثل موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد
ماموریت شگقت انگیز ژنرال هویزر: از کتاب "پاسخ به تاریخ" محمدرضا شاه صفحه ۲۴۵
ژنرال هویزر شاه را مثل موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد
اوائل بهمن( ۵۷) خبر حیرت انگیزی به من گزارش شد که ژنرال هویزر چند روزی است که در تهران اقامت دارد.نظامیان امریکا با هواپیماهای خود میامدند و میرفتند و تابع تشریفات معمول نبودند.از امرای ارتش در رابطه با مسافرت ژنرال هویزر سوال کردم انها هم چیزی نمیدانستند حضور او در ایران واقعا شگفت انگیز بود و نمیتوانست اتفاقی و بدون دلائل بسیار مهم باشد
بالاخره من یکبار ژنرال هویزر را باتفاق سفیر امریکا اقای سولیوان ملاقات کردم.تنها چیزی که مورد علاقه هردو انها بود دانستن روز و ساعت حرکت من از ایران بود.ژنرال هویزر از ارتشبد قره باغی رئیس ستاد ارتش ایران خواست که ملاقاتی بین او و بازرگان ترتیب دهد.ارتشبد قره باغی این ملاقات را به من گزارش داد. نمیدانم در این ملاقات چه گذشت, میدانم که ارتشبد غره باغی از تمام قدرت خود استفاده کرد تا ارتش ایران را از هرگونه اقدام و تصمیمی بازدارد........................................
پس از اینکه من ایران را ترک کردم, ژنرال هویزر باز چندین روز در ایران اقامت داشت. در این هنگام چه گذشت ? تنها چیزی که میتوانم بگویم اینست که ربیعی فرمانده نیروی هوائی ایران طی محاکمه اش به قضات گفت: ژنرال هویزر شاه را مثل موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد
۲٨۰۹۰ - تاریخ انتشار : ٣۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : رفتار سبز
عنوان : گفتار، کردار و اندیشه سبز
گونهگونه گل دهد گلزار سبز ... سروده ی تازه ای از هادی خرسندی
رفتار سبز
هرکسی از ظن خود شد یار سبز
گونهگونه گل دهد گلزار سبز
زرد شد روی مقامات رژیم
تا رسید از هر طرف اخبار سبز
جنگل سبز است و چشمانداز خوش
شاخههای سبز و برگ و بار سبز
گاهگاهی در میان برگها
هست پنهان تیغ سبز و خار سبز
قدرت تشخیص خوشبختانه داشت
خلق سبز و ملت هشیار سبز
جنبش سبز است و در آن هرکسی
رهبر سبز است و پرچمدار سبز
نه کسی خاقان سبز است این میان
نه کسی شاه است در دربار سبز
الفرار از دست سبزاللهیان
الحذر از خط و خال مار سبز
با حضور عدهای فرصتطلب
ناگهان مکاره شد بازار سبز
سبز شد شال رئیس جمهور هم
دزد بالا آمد از دیوار سبز
مشت مردم بر دهانش خورده است
بر پک و پوزش ببین آثار سبز
هیچ غیر از سرنگونی رژیم
نیست خوشتر هموطن در کار سبز
یک رژیمی فارغ از ایدئولژی
نیک باشد حاصل رفتار سبز
حکم آخر، اکثریت میدهد
دستکاری گر نشد آمار سبز
خوش که تمرین دمکراسی کنیم
تا بیاید در عمل گفتار سبز
با مجوز، بی مجوز، پر امید
راه خود را میرود رهوار سبز
مومن و لامذهب و ملیگرا
جمله برخوردار از افکار سبز
سرزمینی با تمام رنگها
انتظار ماست زین پیکار سبز
شعر خود هادی به هر رنگی نوشت
خود نمانده معطل خودکار سبز
گفتار و کردار و اندیشه سبز
۲۷۹۷۵ - تاریخ انتشار : ۲۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : مطالعات حوزوی در مقابل مطالعات دانشگاهی
عنوان : چندی پیش خامنه ای مخالفان خود را گوساله خواند. بعد از انتخابات کذایی خرداد ۸۸، ا.ن مخالفانش را خس و خاشاک نامید. نمونه های ادبیات این دو مرشد را در نظرات مریدانشان در اینجا هر روز مشاهده می شود. ماحصل «مطالعات» اینها همینست که می بینید.
دو نمونه زیر ماحصل «مطالعات» حوزوی مریدان خامنه ای است که مخالفان خود را چندی پیش گوساله نامید. کارشان حالا بجایی رسیده که دیگران را هم به مطالعه!!! همان چرندیاتی دعوت می کنند که نتیجه اش را در زیر مشاهده می کنید:-
از : گوساله تا گاو شود دل صاحب اب شود
عنوان : به همه گوساله های روزگار
اگر گوساله عقلش به اندازه یک گاو شود ما البته خوشحال میشویم. ولی اگر این گوساله یک روزی به اندازه سگ ویا گربه باهوش و زرنگ شود البته که ما خوشحالتر میشویم ولی اگر یک گوساله بتواند به اندازه یک کودک بفهمد و عرض خود نبرد و زحمت ما ندارد البته که تعجب میکنیم شما تعجب نمیکنید?
۲۷۸۸۳ - تاریخ انتشار : ۲۸ خرداد ۱۳۸۹
از : لقمان شمال
عنوان : روشنفکران هفت رنک
هر کسی قادر است در جای خود (در نشریه شاه پرستان) راجع «بمقالات تحلیلی» خانم الاهه بقراط نظر بدهد. تکرار مطالبی از جانب یکی از «روشنفکران هفت رنگ» هیج سندیتی را دنبال ندارد. ایشان آنموقع نمیدانستند که جه میخواهند و امروز هم با هم شور «جوانی» نمیدانند که چه مینویسند. بعد از چندروز غائبی جناب بچه مرشد جا لبگر آوردن این نقل قولها «تراواشان» بسیار اندک است.بهتر است مثل همطراز خود «پرس شکر» بیشتر بامر «مطالعه» بپردازد تا رونویسی بیربط از این ویا آن.
۲۷۹۳۳ - تاریخ انتشار : ۲۹ خرداد ۱۳۸۹
اگر مرشد لقمان شمال ها اجازه صادر می کردند که این مریدان نگاهی به «نشریه شاهپرستان» بیاندازند می دیدند که یادداشت روز اخبار روز همیشه در کیهان لندن منتشر می شود.
پیشنهاد/دستور به «مطالعه» از طرف لقمان شمال!!! ماحصلش را در نظرات و ادبیات!!! او و رفقایش منجمله « گوساله تا گاو شود دل صاحب اب شود» مشاهده کنید. اگر مطالعه اینست، ارزانی خودتان و مرشدتان خامنه ای و ا.ن.
چندی پیش خامنه ای مخالفان خود را گوساله خواند. بعد از انتخابات کذایی خرداد ۸۸، ا.ن مخالفانش را خس و خاشاک نامید. نمونه های ادبیات این دو مرشد را در نظرات مریدانشان در اینجا هر روز مشاهده می شود. ماحصل «مطالعات» اینها همینست که می بینید.
۲۷۹۶۷ - تاریخ انتشار : ۲۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : یک سبز در میان دهها میلیون سبز
عنوان : ما همه ایرانی هستیم و هدف همه ما باید آزادی و دموکراسی برای میهنمان و ملتمان باشد.
مسئله اساسی ای که امروز مطرح است این استت که زیر سمبل سبز همه مخالفان سی ساله این نظام توحش و بربریت دینی به اعتراض برخاسته انذ و جنبشی را به وجود آورده اند که ملی ست و هدفش آزادی و دموکراسی و حکومت غیر دینی برای ایرانیان است بنابر این در این رنگ سبز رنگهای گوناگونی هست. ـ آنها که اینور آبند از نعمت آزادی حاصل مبارزات سیصد چهارصد ساله مبارزان و اندیشمندان و فرهنگسازان و کارگران و هنرمندان مغرب زمین برخوردارند و این حق قانونی آنهاست که تنوعشان را بیان کنند و احدی حق ندارد مانع آنها باشد حالا چند نفری اینجا و آنجا هسته ای تشکیل می دهند که چارچوب و محدویت نظری و فکری خودشان را به دیگران تحمیل کنند. مردم داخل ایران هم به دغدغه های حفظ نظامی کروبی و موسوی توجه ندارند و خواست های خودشان را در تظاهرات های ملیونی مطرح می کنند این را آقایان رهبران رسمی و دولتی هم میدانند و بارها گفته اند که ما رهبر نیستیم و خواست های مردم ایران فرا ترا از چارچوب قانونی ست که ما خواهان حفظش هستیم. ـ بنا بر این همین تنوع که درخارج واضح تر نشان داده می شود در ایران هم هست و خود ِ سران حکومتی جنبش سبز هم به آن واقفند. هسته هایی فعال در اینجا و آنجا بهترست چارچوب برای انسان های آزاد ایرانی در خارج از کشور تعیین نکنند،ـ ما همه سبزیم چون مخالف این نظامیم.درجه سبزی و کیفت و کمیت سبزی ما قابل تعیین و تعمیم نیست.ـ اینطور خط کشی نکنید ، بگذارید همه با هم نیروهایمان را در راه آزادی ایران و دموکراسی یعنی آرمان های صد و پنجاه ساله ملتمان آزاد کنیم و مشترکا به جانب هدف والای ملی و انسانی مان در حرکت باشیم.ـ در سال ۵۷ هفت یک مشت شارلاتان سیاسی ـ مذهبی منشور جهانی حقوق بشر را یک حقه بازی امپریالیسم - استکبار جهانی نامیدند تا جای پایی از آزادی و تجدد در ایران باقی نماند. جامعه جوان ایران امروز در اکثریت قرار دارد که برای حقوق شهروندی خود مبارزه می کند و از پیوستن هر فرد و گروهی بخود شادمان می شود. این اکثریت قاطع جوان است که در انتخابات آزاد حرف خود را در آینده به کرسی خواهد نشاند. نیروهای غیر دمکرات ایرانی امروز در اقلیت محض قرار دارند و چاره ای ندارند جز اینکه قبول کنند ما همه ایرانی هستیم و هدف همه ما باید آزادی و دموکراسی برای میهنمان و ملتمان باشد.
۲۷۹۶۲ - تاریخ انتشار : ۲۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : دمکراسی
عنوان : من با عقیده تو مخالفم اما حاضرم جانم را بدهم تا تو بتوانی آزادانه عقیده ات را بیان کنی.
ولتر فیلسوف فرانسوی گفت: من با عقیده تو مخالفم اما حاضرم جانم را بدهم تا تو بتوانی آزادانه عقیده ات را بیان کنی.
هر کسی در پی حذف مخالفش باشد، دمکرات نیست.
هر کسی جلوی آزادی بیان مخالفش را بگیرد، دمکرات نیست.
هر کسی حاضر نباشد تا پای جان از حق آزادی بیان مخالفش دفاع نکند، دمکرات نیست.
۲۷۹۵٣ - تاریخ انتشار : ۲۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : دمکراسی
عنوان : زنده باد دمکراسی
دمکراسی یعنی اختلاف نظر جایز است.
دمکراسی یعنی تحمل نظرهای مخالف.
دمکراسی یعنی آزادی بیان اندیشه های متفاوت.
۲۷۹٣۷ - تاریخ انتشار : ۲۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : جالب است، نه؟
عنوان : همه در یک آرمانگرایی بیمارگونه فکر می کردند اگر شاه برود، همه چیز بهتر از پیش خواهد شد. ولی نشد. بدتر شد. خیلی بدتر! من البته می توانم یک چیز دیگر هم بر «رژیم شاه» اضافه کنم که مردم در آن زمان نمی خواستند: دمکراسی و حقوق بشر!
از الاهه بقراط،
«س:خواستههای اصلی مردمی که انقلاب کردند چه بود؟
ج: باز هم متناقض! مثلا یکی برای اسلام انقلاب کرد، دیگری برای کمونیسم! یکی برای محدود کردن قدرت شاه و بازگشت به قانون اساسی مشروطه وارد میدان شد و دیگری برای سرنگونی وی! با بررسی سخنان و خاطرات کسانی که بعدا زمامداران رژیم را تشکیل دادند، می توان دریافت که سررشته امور هم از دست حکومت وقت و هم از دست مخالفان حکومت در رفت و ایران مثل یک میوه رسیده به دامان کسانی افتاد که حتی در خواب هم نمی دیدند. خیلی زود خود مردم دریافتند پیش از آنکه بر روی خواسته هایشان به توافق رسیده باشند، بر روی آنچه نمی خواستند متحد شده بودند: رژیم شاه! همه در یک آرمانگرایی بیمارگونه فکر می کردند اگر شاه برود، همه چیز بهتر از پیش خواهد شد. ولی نشد. بدتر شد. خیلی بدتر! من البته می توانم یک چیز دیگر هم بر «رژیم شاه» اضافه کنم که مردم در آن زمان نمی خواستند: دمکراسی و حقوق بشر! از هیچ فرد و گروهی پذیرفته نیست که امروز مدعی شود سی سال پیش و یا حتی تا سالها پس از آن، برای دمکراسی و حقوق بشر در ایران مبارزه کرده است! هر کس برای آزادی خودش مبارزه می کرد! همین! تنها اگر روشنفکران و احزاب و گروه های سیاسی به دکتر شاپور بختیار فرصت می دادند تا بخت خود را در اداره کشور و هدایت آن به سوی دمکراسی بیازماید، ایران می توانست راه دخواستههای اصلی مردمی که انقلاب کردند یگری بپیماید. ولی دیگر دشنه تفکر اسلامی برای بیرون ریختن چرک و خونابه تا عمق در جنبش فرو رفته بود».
جالب است، نه؟
در سال ۵۷، «مردم بر روی آنچه نمی خواستند متحد شده بودند: رژیم شاه!». بیچاره مردمی که نفهمند توافق بر آنچه می خواهند مهمتر است تا توافق بر آنچه نمی خواهند. این اصلا جالب نیست.
بعد از انقلاب «خیلی زود خود مردم دریافتند پیش از آنکه بر روی خواسته هایشان به توافق رسیده باشند،..» انقلاب شده و عجب گور عمیقی برای خود را کنده اند، آنهم چه گوری، گوری که لحظه به لحظه عمیق تر می شود!!! حال بیا و درستش کن. خود کرده را تدبیر نیست، اقلا ۳۱ و ۳۲ سالی طول می کشد. این اصلا جالب نیست.
۳۰ سال طول کشید تا مردم هم بر روی آنچه می خواهند توافق کنند و هم بر روی آنچه نمی خواهند. در ۲۵ خرداد ۸۸ مردم میلیونی فریاد زدند که چه می خواهند، رأی من کو، و چه نمی خواهند، مرگ بر دیکتاتور. این یعنی من دمکراسی می خواهم، این یعنی من حقوق بشر می خواهم، این یعنی من همه آن چیزهایی که یک شهروند فرانسوی / شهروند انگلیسی دارد را می خواهم، این یعنی من لیبرال دمکراسی می خواهم. جالب است، نه؟ بسسسسسیار جالب است.
س: خواسته های اصلی جنبش سبز چیست؟
ج: دمکراسی و حقوق بشر، همان لیبرال دمکراسی غربی که در سال ۵۷ نمی فهمیدیم چیست و ۳۰ سال طول کشید تا بفهمیم و برایش بمیریم.
زنده باد لیبرال دمکراسی غربی
اینهم پاسخ منه لیبرال دمکرات به پرسشگر لیبرال دمکرات و همه لیبرال دمکرات های دیگر چه پادشاهی خواهش و چه جمهوریخواهش. مهم آنست که لیبرال دمکرات باشیم، جالب است، نه؟
۲۷۹۲۶ - تاریخ انتشار : ۲۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : گوساله تا گاو شود دل صاحب اب شود
عنوان : به همه گوساله های روزگار
اگر گوساله عقلش به اندازه یک گاو شود ما البته خوشحال میشویم. ولی اگر این گوساله یک روزی به اندازه سگ ویا گربه باهوش و زرنگ شود البته که ما خوشحالتر میشویم ولی اگر یک گوساله بتواند به اندازه یک کودک بفهمد و عرض خود نبرد و زحمت ما ندارد البته که تعجب میکنیم شما تعجب نمیکنید?
۲۷٨٨٣ - تاریخ انتشار : ۲٨ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : «شخصاً با تمایل هواداری ازسلطنت مخالفتی ندارم زیرا معتقدم دمکراسی درکثرت گرائی آن بنا شده است...».دغدغه من استبداد است،دغدغه«نکته سنج»چیست؟من دمکراسی حقوق بشری برای همه می خواهم تا همه آزاد باشند حتی مخالفم.«نکته سنج» چه می خواهد؟دعوا و جنگ و ستیز با مخال
موضوع مورد بحث اینست که چگونه می توان در آینده دمکراسی حقوق بشری در ایران را تضمین و نهادینه کرد تا دیگر گرفتار استبداد نشویم. درخواست فرید راستگو در آخرین نظرش هم همین بود:-
از : فرید راستگو
عنوان : «برای کاربران این مقالات
با درود به همه شما عزیزان. امروز ایران شرایط سر نوشت سازی را سپری می کند و از شما عزیزان در خواست می کنم با در نظر داشت به این شرایط و در صورت ممکن به این مسئله پرداخته شود که با درس گیری از گذشته چگونه میشود دمکراسی ( حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش) را بنا سازیم. وگرنه تنها پرداختن به گذشته چیزی را حل نمی کند. منهم به نوبه خود علاقه دارم از نظرات شما عزیزان در مورد آینده مطلع شوم و از جمع یاد بگیرم که موانع رسیدن به حاکمیت مردم بر مردم چیست وچگونه باید به آزادی و دمکراسی رسید. امیدوارم وزنه بحث ها در این زمینه سوق داده شود زیرا ما از گذشته درس می گیریم برای اینکه آینده بهتری داشته باشیم و گذشته را تکرار نکنیم، از توجه همه به این امر سپاسگزارم. شخصاً با تمایل هواداری از سلطنت مخالفتی ندارم زیرا معتقدم دمکراسی در کثرت گرائی آن بنا شده است ...»
با درس گیری از گذشته، من بعنوان یکی از اعضاء جنبش سبز نظر خود را ارائه کردم.
بنابراین، نظرات من در رابطه با مقاله و درخواست نویسنده مقاله بوده است که باعث بغض عده ای غیر دمکرات شده است که همانند ماموران ساواما خود را محق می دانند که به تفتیش عقائد دیگران بپردازند و بر حسب اوهام خود از هر کسی که خوششان نمی آید به جرم مفسد فی الارض او را حذف کنند. برخلاف اینها من بعنوان یک لیبرال دمکرات مجاز نیستم خواستار حذف نحله های فکری مخالف خود باشم و مجبورم برای حق مخالف خود و جلوگیری از حذف او مبارزه کنم حال می خواهد سلطنت طلب باشد، ملی مذهبی باشد، چپ چپ باشد و یا راست راست. دمکراسی یعنی آزادی برای همه ی نحله های فکری مسالمت آمیز. اگر کسی منشور جهانی حقوق بشر را درک کرده باشد و قبول داشته باشد جز اینکه من می کنم نمی تواند انجام دهد. هضم این مطلب ساده برای غیر دمکرات ها سخت و امکان ناپذیر است.
۷۵ میلیون در انتخابات و رفراندوم تصمیم خواهند گرفت که جمهوری می خواهند یا پادشاهی. این انتخاب هیچ ارتباطی با محتوای یک نظام ندارد و برای من در برابر محتوای نظام هیچ ارزشی ندارد. تجربه ی من از انگلستان و فرانسه نشان داده است که حاکمیت ملی در پادشاهی انگلستان و جمهوری فرانسه هیچ تفاوتی نمی کنند، آنچه مهم و تعیین کننده در این دو کشور است محتوای این نظام هاست. هر دو لیبرال دمکرات هستند و حاکمیت ملی در هر دو برقرار است.
نام یک حکومت ضامن دمکراسی حقوق بشری در یک کشور نیست حال می خواهد نام آن حکومت پادشاهی باشد یا جمهوری، هیچ فرقی نمی کند. آمریکا، فرانسه، چین، کره شمالی، روسیه و ایران،... نامشان جمهوری است ولی این نام جمهوری برای همه به معنای حاکمیت ملی نبوده است. همانطور نام حکومت عربستان سعودی، مراکش، انگلستان، سوئد، اسپانیا ... همه پادشاهی است ولی این نام برای همه به معنای حاکمیت ملی نبوده است. بنابراین نام و نوع حکومت هیچ ارتباطی با حاکمیت ملی در یک کشور ندارد چون نام و محتوا دو مقوله کاملا متفاوت است. محتوا قانون اساسی یک کشور است که تعیین می کند که حاکمیت ملی در آن کشور به ثبت رسیده است یا نه.
یکی از شگردهای پوسیده و نخ نما شده ی غیر دمکرات هایی که نمی خواهند بحث منشور جهانی حقوق بشر باعث بی آبرویی هر چه بیشتر آنها شود، بحث را به مقوله ای که هیچ ارتباطی به حاکمیت ملی ندارد را سوق می دهند و خیال می کنند ما هم مثل نسل های گذشته در دامهای ساده ی آنها می افتیم. حاکمیت ملی هیچ ربطی به نام یک نظام ندارد، پس بحث را به بیراهه نکشید مگر اینکه راجع به محتوی چیزی نداشته باشید که بگویید.
«شخصاً با تمایل هواداری از سلطنت مخالفتی ندارم زیرا معتقدم دمکراسی در کثرت گرائی آن بنا شده است...». دغدغه من استبداد است ، دغدغه «نکته سنج» چیست؟ من دمکراسی حقوق بشری برای همه می خواهم تا همه آزاد باشند حتی مخالفم. «نکته سنج» چه می خواهد؟ دعوا و جنگ و ستیز با مخالف خود و حذف مخالف خود. آیا چنین شخصی می تواند ادعا کند که معتقد به منشور جهانی حقوق بشر است؟
۲۷٨٣۷ - تاریخ انتشار : ۲۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : نکته سنج
عنوان : دو ریالی پرسشگر دوباره «گیر» کرد
مرشد کودنها «پرس شکر» با این جمله باز «گل» کاشتی و با آن سواد «اکابری» بازهم «اظهار نظر» کردی، «جمهوری یعنی حاکمیت مردم بر مردم و در نام یک نظام خلاصه نمی شود. وقتی من می گویم جمهوری ایرانی می خواهم یعنی حاکمیت ملت ایران بر ملت ایران را می خواهم. من نمی گویم حتما باید حمهوری ایران باشد و یا لاغیر...» بجای نوشتن این (.....) بهتر نیست که مقداری بمطالعه بپردازی، بدانی جمهوری چیست، نظام پادشاهی دارای چه نمودهای است، اصلآ مردم اینهمه میگویند حاکمیت مردمی، چیست. و اصلآ قابلیت درک این قبیل «مسایل» را داری یانه؟
۲۷٨۲۵ - تاریخ انتشار : ۲۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : ای ترسوها، دوباره رفتید درون جزوه ی ۲۰ صفحه ای تان. جواب ندارید، حتی یک جواب کوتاه و مفید.
بحث خلاق که هیچ از پس یک بحث معمولی حقوق بشر هم برنمی آیید. ۲۴ ساعت به مغزتان فشار آوردید که جوابی بدهید، نتوانستید، عصبانی شدید. برای هزارمین بار در این یکماه، به همان جزوه ۲۰ صفحه ای پوسیده و نخ نما شده تان پناه بردید، چشمانتان را بستید، دعایی خواندید و انگشت لای جزوه مقدس تان کردید و آن صفحه که آمد را بجای نظر فرستادید. بیخود نیست که دستور می دهید همه کوتاه بنویسند چون خودتان قادر نیستید حتی دو کلمه حرف بدرد بخور بزنید حتی کوتاه، بلند که از قدرتتان خارج است.
شما مثل یک طوطی پیر که سوزنش گیر کرده مرتب همان اراجیف بی ربط به جنبش سبز و جامعه امروز ایران را تکرار می کنید. قدرت تکلم طوطی بواسطه زبان کلفت اوست ولی بندرت قادرست درکی از آنچه می گوید را داشته باشد. شما هم زبان کلفتی دارید و مرتب آن واژه هایی که در جزوه ی ۲۰ صفحه ای خود دارید را تکرار می کنید ولی دیگر نه اربابتان از آن لذت می برد، نه خودتان و نه تماشاچیان تان. شما همانقدر نیازمند جزوه ی نوینی هستید که ملت ایران نیازمند یک قانون اساسی نوین بر پایه ی منشور جهانی حقوق بشر است.
ای ترسوها، دوباره رفتید درون جزوه ی ۲۰ صفحه ای تان. جواب ندارید، حتی یک جواب کوتاه و مفید.
۲۷٨۲۴ - تاریخ انتشار : ۲۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : جنبش سبز مخالف دیکتاتوری ساه وشیخ است
عنوان : اختیار فرمانده کل قوا یعنی محمد رضا شاه دست امریکائی ها بود?
ژنرال هویزر شاه را مثل موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد
ماموریت شگقت انگیز ژنرال هویزر: از کتاب "پاسخ به تاریخ" محمدرضا شاه صفحه ۲۴۵
ژنرال هویزر شاه را مثل موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد
اوائل بهمن( ۵۷) خبر حیرت انگیزی به من گزارش شد که ژنرال هویزر چند روزی است که در تهران اقامت دارد.نظامیان امریکا با هواپیماهای خود میامدند و میرفتند و تابع تشریفات معمول نبودند.از امرای ارتش در رابطه با مسافرت ژنرال هویزر سوال کردم انها هم چیزی نمیدانستند حضور او در ایران واقعا شگفت انگیز بود و نمیتوانست اتفاقی و بدون دلائل بسیار مهم باشد
بالاخره من یکبار ژنرال هویزر را باتفاق سفیر امریکا اقای سولیوان ملاقات کردم.تنها چیزی که مورد علاقه هردو انها بود دانستن روز و ساعت حرکت من از ایران بود.ژنرال هویزر از ارتشبد قره باغی رئیس ستاد ارتش ایران خواست که ملاقاتی بین او و بازرگان ترتیب دهد.ارتشبد قره باغی این ملاقات را به من گزارش داد. نمیدانم در این ملاقات چه گذشت, میدانم که ارتشبد غره باغی از تمام قدرت خود استفاده کرد تا ارتش ایران را از هرگونه اقدام و تصمیمی بازدارد........................................
پس از اینکه من ایران را ترک کردم, ژنرال هویزر باز چندین روز در ایران اقامت داشت. در این هنگام چه گذشت ? تنها چیزی که میتوانم بگویم اینست که ربیعی فرمانده نیروی هوائی ایران طی محاکمه اش به قضات گفت: ژنرال هویزر شاه را مثل موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد
۲۷٨۱۷ - تاریخ انتشار : ۲۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : به سلطنت طلبان و ساواکی ها یکبار برای همیشه
عنوان : ما خواستار نظامی هستیم که در ان همه مقامات چه مسئول و چه تشریفاتی با رای مردم انتخاب میشوند
بعضی از سلطنت طلبان دائم بفکر انحراف بحث هستند یکی میپرسد شهامت دارید بگویید دمکرات هستید و یا دیکتاتور? عجبا از کی سلطنت طلبان متوجه خواست دمکراسی و ازادی مردم ایران شدند? قبلا که جواب دمکراسی خواهان ایران را با شکنجه و زندان و اعدام میدادید. خوب اگر واقعا منتظر پاسخ ما هستید اینهم جواب :
ما خواستار نظامی هستیم که در ان همه مقامات چه مسئول و چه تشریفاتی با رای مردم انتخاب میشوند پس شاه و ولایت فقیه چه مشروعه و چه مشروطه در ان نمیگنجند. ما خواستار جمهوری ایرانی هستیم که اساس انرا حقوق بشر تشکیل میدهد ولی جمهوری نه پادشاهی دنبال سراب انگلیس و هلند و اسپانیا هم نیستیم که سلطنت طلبان برایمان مثال حکومت های پادشاهی دمکرات را بیاورند. ما خودمان شاه داشتیم و جمهوری اسلامی هم داریم ولی حالا نوبت جمهوری ایرانی است که انهم با شاه و شیخ نمیشه. مفهوم اقایان ساواکی ها و سلطنت طلبان
۲۷٨۰۲ - تاریخ انتشار : ۲۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : دمکرات هستید یا مستبد. شهامت دارید رک و صریح نشان دهید کدامیک از ایندو هستید و یا طفره خواهید رفت؟
بنا کردن دمکراسی در ایران تنها با یک قانون اساسی نوین بر پایه ی منشور جهانی حقوق بشر و نهادینه کردن آن میسر است. طبق قوانین حقوق بشری هر نحله ی فکری مجاز است حزب خود را تشکیل دهد.
بنا کردن دمکراسی در ایران تنها با شرکت فعال همه ی نحله های فکری در همه ی عرصه های زندگی منجمله عرصه سیاسی امکان پذیر است، مشروطه خواهان یکی از این نهله های فکری هستند.
بنا کردن دمکراسی در ایران با حذف نحله های فکری امکان پذیر نیست. بنابراین حتی فکر حذف یک نحله فکری مهمترین عامل و ستون پایه بازسازی استبداد است.
تکلیف خودتان را روشن کنید و رک و صریح بگویید که کدامین نحله های فکری در ایران نباید مجاز باشند تشکل خود را داشته باشند؟ و اگر چنین کنند جرم سیاسی مرتکب شده و باید مجازات شدند.
آیا شهامت دارید بگویید که کدامین نحله های فکری در ایران پس از این رژیم باید حذف شوند؟ آیا شهامت دارید پس از اعلام آن ادعا کنید که شما دمکرات هستید؟ دمکراسی با تضمین حقوق مخالفانتان گره خورده است، آیا با این مقوله مشکل دارید؟
دمکرات هستید یا مستبد. شهامت دارید رک و صریح نشان دهید کدامیک از ایندو هستید و یا طفره خواهید رفت؟
۲۷۷۷۱ - تاریخ انتشار : ۲۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : بحث جنبش دمکراسی و ازادیخواهانه است
عنوان : بحث جنبش سبز برای ازادی و دمکراسی است نه برگشت به نظام دیکتاتوری شاه
بعضی از سلطت طلبان واقعا در پرروئی سرامد روزگار هستند. بحث امروز که بحث برگشت رژیم جنایتکار پهلوی نیست که کسی بترسد یانه. شما بخوابید کوروش کبیر سلطنت طلبان در رویا هایشان غرق هستند و حرفهای چند من یک غاز وحماقت شان انتهائی ندارد
۲۷۷۶۵ - تاریخ انتشار : ۲۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : نکته سنج
عنوان : دو ریالی پرسشگر دوباره «گیر» کرد
مرشد کودنها «پرس شکر» با این جمله باز «گل» کاشتی و با آن سواد «اکابری» بازهم «اظهار نظر» کردی، «جمهوری یعنی حاکمیت مردم بر مردم و در نام یک نظام خلاصه نمی شود. وقتی من می گویم جمهوری ایرانی می خواهم یعنی حاکمیت ملت ایران بر ملت ایران را می خواهم. من نمی گویم حتما باید حمهوری ایران باشد و یا لاغیر...» بجای نوشتن این (.....) بهتر نیست که مقداری بمطالعه بپردازی، بدانی جمهوری چیست، نظام پادشاهی دارای چه نمودهای است، اصلآ مردم اینهمه میگویند حاکمیت مردمی، چیست. و اصلآ قابلیت درک این قبیل «مسایل» را داری یانه؟
۲۷۷۶٣ - تاریخ انتشار : ۲۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : «هراس از امکان و احتمال برقراری دوباره نظام پادشاهی در ایران است» که ذهنیت دمکراتیک را از شما ربوده است، البته اگر چنین ذهنیتی در شما هرگز وجود داشت. طرز تفکر فرید راستگو به هیچ عنوان دمکراسی را در ایران بنا نمی کند. بنا کردن دمکراسی در ایران ذهنیتی دمکرا
از فرید راستگو،
«...با درس گیری از گذشته چگونه میشود دمکراسی ( حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش) را بنا سازیم». درس گیری شما از گذشته جهانشمول نیست که وانمود می کنید که هست. این چه حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش است که شما برایشان دیکته می کنید انتخاب بین جمهوری اسلامی ایران و جمهوری ایران است و نه چیز دیگر؟ حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش یعنی همه انتخاب ها روی میز هستند و نه آن انتخاب هایی که دیگران برایشان از روی میز برمی دارند و یا روی میز می گذارند. اگر مطمئن هستید که پادشاهی خواهان عددی برای ملت ایران نیستند، چرا از انتخاب مردم می ترسید؟
از فرید راستگو،
«اگر بنا باشد خامنه ای برود و پسر شاه بیاید که این دمکراسی نیست این میشود ولایت فقیه نوع شاهی....»؟؟؟؟؟!!!!!!!!
پایه و اساس این حرف شما کجاست، آقای راستگو؟ چه کسی گفته که بناست بعد از خامنه ای پسر شاه بیاید؟ توضیح دهید ببینیم منظور شما از این حرف چیست. امیدوارم منظورتان این نباشد که در ایران آزاد ملت در یک رفراندوم خواستار بازگشت پادشاهی خواهند شد چون این ترس شما از حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش را ثابت می کند. شما ادعا می کنید که دمکرات هستید و برای یک دمکرات هضم حکم مردم در یک رفراندوم و انتخابات غیر قابل تحمل نیست، آیا هست؟ اصلا چرا فکر می کنید که پادشاهی خواهان بعد از ۳۱ سال عددی هستند که باید باعث ترس شما شوند؟ خیلی مایلم بدانم.
جمهوری یعنی حاکمیت مردم بر مردم و در نام یک نظام خلاصه نمی شود. وقتی من می گویم جمهوری ایرانی می خواهم یعنی حاکمیت ملت ایران بر ملت ایران را می خواهم. من نمی گویم حتما باید حمهوری ایران باشد و یا لاغیر. ارزشهای دمکراسی این حق را به من نمی دهند که بدیگران با زور عقاید خود را بچپانم و یا بگویم تا وقتی شما ملت آدم نشوید و هوای پادشاهی از کله تان بیرون نرود تحت همین رژیم زجر بکشید و من به این رژیم مستقیم و غیر مستقیم کمک می کنم چون کلمه جمهوری را اقلا یدک که می کشد. این چه هدفی است که از دست رفتن جان و مال ۷۵ میلیون ایرانی را به هیچ می شمارد و فقط یک هدف را دنبال می کند. هدفی به غایت احمقانه که پادشاهی به هیچ قیمتی نباید به ایران برگردد. شما چنین هدف زشتی را با یک جمله بی محتوای، «اگر بنا باشد خامنه ای برود و پسر شاه بیاید که این دمکراسی نیست این میشود ولایت فقیه نوع شاهی....» توجیه می کنید. خامنه ای کجا و محمد رضا شاه کجا. شما چه اطلاعاتی دارید که پسر شاه را همتراز خامنه ای قرار می دهد؟ خیال می کنید اگر انتخاب بین حکومتی مثل رژیم شاه و ج.ا در اولین و پنجمین و دهمین سال بعد از ۵۷ بود ملت به کدام رای می داد؟ آیا ملت همان حرفی را می زد و می زند که شما می گفتید و می گویید که هر چه باشد اقلا پادشاهی نیست و جمهوری است؟ یا نه، و می گفت صد رحمت به شاه؟
دغدغه ی شما دمکراسی برای ایران نیست بلکه کلمه مقدس جمهوری است. صادق باشید و اینرا بگویید و بگویید شما این رژیم را به رژیم سابق ترجیح می دهید و حاضرید بماند مبادا نظام پادشاهی را مردم انتخاب کنند چون اقلا کلمه جمهوری را یدک می کشد. خیال می کنید عکس العمل مردم وقتی ماهیت شما را درک کنند چه خواهد بود؟ شما مستبد هستید چون دیکته می کنید که یا جمهوری و یا هیچ و گور پدر ۷۵ میلیون ایرانی هم کرده اگر جمهوری نخواهد. شما قبول ندارید که برای برقراری دمکراسی همه نحله های فکری باید آزادانه برای بدست آوردن رای مردم به رقابت سالم در محیطی آزاد بپردازند و دولت تشکیل دهند. اگر قبول دارید بفرمایید، من سر و پا گوشم.
برای من هیچ فرق نمی کند ملت ایران نظام جمهوری یا پادشاهی را انتخاب کنند. آنچه برای من مهم است قانون اساسی کشور است که باید بر پایه منشور جهانی حقوق بشر باشد. اینگونه تکلیف من روشن است که دمکرات هستم و خود را قیم ۷۵ میلیون ایرانی نمی دانم که دیکته کنیم کدام نظام را بخواهند، جمهوری یا پادشاهی. اگر شما واقعا دمکرات بودید فرد برایتان مهم نبود که خامنه ای باشد یا پسر شاه بلکه برای شما محتوای قانون اساسی ایران در آینده مهم می بود که بر پایه منشور جهانی حقوق بشر باشد. اگر اینطور نیست بفرمایید، من سر و پا گوشم.
از الاهه بقراط:-
«... بر اساس همان باوری که ساده لوحانه انقلاب اسلامی را بر شانه های خود به پیروزی رساند و نظام جمهوری اسلامی و حکومت ولایت فقیه را در ایران مستقر ساخت، این «امید» وجود دارد که سرانجام، روزی روزگاری، این زائده «اسلامی» از جمهوری بیفتد و گذشت زمان نیز برخی «مشکلات» را حل کند. گذشت زمان همواره عامل مهمی در محاسبات و ارزیابی های جمهوری اسلامی بوده و تجربه نشان می دهد در بسیاری موارد حق داشته است. این نوع نگاه که منتظر است تا زمان برخی مشکلات را حل کرده و برخی امکانات و احتمالات را از بین ببرد، به گروهی از مخالفان رژیم نیز سرایت کرده است. رک و صریح بگویم: هراس این گروه از امکان و احتمال برقراری دوباره نظام پادشاهی در ایران است. آنها منتظرند تا زمان بگذرد. با همین جمهوری اسلامی بگذرد. آنقدر بگذرد تا این امکان و احتمال برای همیشه از بین برود. حال اگر در این زمان انتظار، فاجعه پشت فاجعه روی می دهد، چه اهمیتی دارد؟! هدف آنها حفظ «جمهوری» است، و نمی دانند برای حفظ «جمهوری» نیز اتفاقا چاره ای جز پذیرفتن «مرگ جمهوری اسلامی» ندارند. آنها برای نجات «جمهوری» خود، چاره ای جز به خاک سپردن جمهوری اسلامی ندارند. اشاره من به «امکان» و «احتمال» پادشاهی، تأکید بر این نکته است که هر آنچه محتمل است، الزاما ممکن نیست! احتمال دارد «ممکن» شود. ولی آیا می ارزد از اتحاد عمل جهت هدف والا و خطیری چون نجات یک سرزمین و یک ملت سر باز زد، از وحشت اینکه احتمال پادشاهی ممکن است به یک واقعیت تبدیل شود؟ آیا حفظ «جمهوری» به بهای ادامه سرکوب و نابودی ایران، در برابر یک نظام پادشاهی پارلمانی مبتنی بر دمکراسی وحقوق بشر ترجیح دارد؟ آیا برخی «جمهوری خواهان» سرنوشت ایران را بر سر یک احتمال که معلوم نیست ممکن باشد یا نه، قمار می کنند؟ این چه سیاستی است؟ این کدام منطق دمکراتیک و حقوق بشرانه ای است؟! این کدام مسئولیت اخلاقی در برابر مردمی است که ادعای طرفداری از حقوق آنها می شود؟ چه جمهوری آنها و چه پادشاهی آن دیگران، اگر مبتنی بر دمکراسی و حقوق بشر باشد که هرگونه افراطی گری را در چهارچوب قانون مهار سازد، به سود ملت ایران است. آنچه هر روز زیانبارتر می شود، نظام جمهوری اسلامی است...»
«هراس از امکان و احتمال برقراری دوباره نظام پادشاهی در ایران است» که ذهنیت دمکراتیک را از شما ربوده است، البته اگر چنین ذهنیتی در شما هرگز وجود داشت. طرز تفکر فرید راستگو به هیچ عنوان دمکراسی را در ایران بنا نمی کند. بنا کردن دمکراسی در ایران ذهنیتی دمکراتیک طلب می کند که فرید راستگو نشان نداده است که چنین ذهنیتی را داراست. همه روشنفکران، احزاب سیاسی و تحصیلکردگان باید ذهنیت دمکراتیک خود را به ما ثابت کنند تا دوباره گرفتار فاجعه ملی دیگری نشویم و اینبار دمکراسی را در ایران برای همیشه نهادینه کنیم.
۲۷۷۵۹ - تاریخ انتشار : ۲۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : شاهد زنده
عنوان : تکرار
از : شاهد زنده
عنوان : پیشنهاد برای جمع بندی
حالا یک شیر مرد و یا یک شیرزن میخواهد که پیشقدم بشود و با پیشنهادهای اصولی ارائه داده شده جهت جلوگیری از باز سازی و رشد محملهای استبداد در جامعه و با توجه بتجربیات دور ونزدیک گذشته یک جمع بندی قابل فهم و قابل پیاده شدن بدهد. مسایل مطروحه دارای نکات مثبت و درستی هستندکه میشود با آنها از اول «بنا» تا حد مقدور جلوی رشد استبداد و جنایات را گرفت. و با طرح قراردادهای نوین اجتماعی که در خدمت مردم باشد، میتوان بآینده روشنی برای ایران امیدوار بود.
۲۶۶۸۲ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱۳۸۹
۲۷۷۵۷ - تاریخ انتشار : ۲۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : سلطنت طلبان هنوز حتا به یک سوال مخالفین جواب ندادند
عنوان : چرا اختیار فرمانده کل قوا یعنی محمد رضا شاه دست امریکائی ها بود?
ژنرال هویزر شاه را مثل موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد
ماموریت شگقت انگیز ژنرال هویزر: از کتاب "پاسخ به تاریخ" محمدرضا شاه صفحه ۲۴۵
ژنرال هویزر شاه را مثل موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد
اوائل بهمن( ۵۷) خبر حیرت انگیزی به من گزارش شد که ژنرال هویزر چند روزی است که در تهران اقامت دارد.نظامیان امریکا با هواپیماهای خود میامدند و میرفتند و تابع تشریفات معمول نبودند.از امرای ارتش در رابطه با مسافرت ژنرال هویزر سوال کردم انها هم چیزی نمیدانستند حضور او در ایران واقعا شگفت انگیز بود و نمیتوانست اتفاقی و بدون دلائل بسیار مهم باشد
بالاخره من یکبار ژنرال هویزر را باتفاق سفیر امریکا اقای سولیوان ملاقات کردم.تنها چیزی که مورد علاقه هردو انها بود دانستن روز و ساعت حرکت من از ایران بود.ژنرال هویزر از ارتشبد قره باغی رئیس ستاد ارتش ایران خواست که ملاقاتی بین او و بازرگان ترتیب دهد.ارتشبد قره باغی این ملاقات را به من گزارش داد. نمیدانم در این ملاقات چه گذشت, میدانم که ارتشبد غره باغی از تمام قدرت خود استفاده کرد تا ارتش ایران را از هرگونه اقدام و تصمیمی بازدارد........................................
پس از اینکه من ایران را ترک کردم, ژنرال هویزر باز چندین روز در ایران اقامت داشت. در این هنگام چه گذشت ? تنها چیزی که میتوانم بگویم اینست که ربیعی فرمانده نیروی هوائی ایران طی محاکمه اش به قضات گفت: ژنرال هویزر شاه را مثل موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد
۲۷۷۴۶ - تاریخ انتشار : ۲۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : در جواب به فرید خان
«در مورد مسئله چه باید کرد، من پیشنهاد می کنم متخصصین در یک سری مقالات، گزینه های متفاوت را در مقابل ملت قرار دهند و با توصیف دقیق و سیاست های هر یک از آنها بما فرصت نقد و بررسی بدهند و به به پرسشهای ما در هر فرصتی پاسخگو باشند. تفکرات و سیاست های گوناگون را باید به حداکثر سه دیدگاه راست، میانه و چپ تقسیم کنند و هر کدام سخنگویان و طرفداران خود را منسجم در کنار خود داشته باشند تا از هرج و مرج فکری و سیاسی جلوگیری شود. توافق آنها:- جمهوری اسلامی باید سرنگون شود، تمامیت ارضی ایران هیچوقت به زیر سئوال نباید برود، منافع ملی ایران ارجح بر هر مقوله باشد و قانون اساسی نوین ایران باید بر پایه های منشور جهانی حقوق بشر باشد تا دیگر هیچ احدی در ایران مورد تبعیض قرار نگیرد و همه از حقوق شهروندی خود برخوردار باشد بطوریکه تفاوتی میان یک شهروند فرانسوی در فرانسه و یک شهروند ایرانی در ایران نباشد. این چارچوب برای من کافیست تا بتوانم در کشور خودم زندگی، کار و بمردم خود خدمت کنم و در همانجا به خاک سپرده شوم، این ابتدایی ترین حق هر ایرانی است. این برای من کافیست که همه ایرانیان در کشور با هر طرز تفکری از گزند یکدیگر در امنیت کامل باشند و همه با در نظر گرفتن منافع ملی ایران به کشور خدمت کنند و ایران مهد آزادی، فرهنگ و صلح و پیشرفت باشد. سپاسگزارم.
۲۶۶۹۲ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱۳۸۹
۲۷۷٣۹ - تاریخ انتشار : ۲۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : پرون مصدق
در اوایل تابستان سال ۱۳۱۹، دکتر محمد مصدق، وزیر دربار و نماینده پیشین مجلس، به دستور رضاشاه دستگیر و از تهران به بیرجند منتقل میشود. بسیاری از افراد (از جمله اشرف پهلوی و فوزیه) واسطه شدند تا با میانجیگری مصدق را رها کنند. ولی همه ناکام ماندند. در این میان پرون که همزمان در بیمارستانی تحت مدیریت پسر مصدق، درحال درمان بود، موفق شد محمدرضا را متقاعد کند تا راسا نسبت به انتقال مصدق و تحت نظر گرفتنش در یک محل امن (ملک شخصی مصدق در احمدآباد) دستوری برخلاف دستور پدر پادشاهش صادر کند.
۲۷۷٣٨ - تاریخ انتشار : ۲۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : بی جواب نگذارید، حتما جواب را می دانید.
چرا به این درخواست فرید راستگو پاسخ ندادید؟
از : فرید راستگو
عنوان : برای کاربران این مقالات
با درود به همه شما عزیزان. امروز ایران شرایط سر نوشت سازی را سپری می کند و از شما عزیزان در خواست می کنم با در نظر داشت به این شرایط و در صورت ممکن به این مسئله پرداخته شود که با درس گیری از گذشته چگونه میشود دمکراسی ( حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش) را بنا سازیم. وگرنه تنها پرداختن به گذشته چیزی را حل نمی کند. منهم به نوبه خود علاقه دارم از نظرات شما عزیزان در مورد آینده مطلع شوم و از جمع یاد بگیرم که موانع رسیدن به حاکمیت مردم بر مردم چیست وچگونه باید به آزادی و دمکراسی رسید. امیدوارم وزنه بحث ها در این زمینه سوق داده شود زیرا ما از گذشته درس می گیریم برای اینکه آینده بهتری داشته باشیم و گذشته را تکرار نکنیم، از توجه همه به این امر سپاسگزارم. شخصاً با تمایل هواداری از سلطنت مخالفتی ندارم زیرا معتقدم دمکراسی در کثرت گرائی آن بنا شده است ولی از این تمایل می خواهم بپرسم شما که به دیگران انتقاد می کنید و به نوعی به همه ناسزا می گوئید که چرا شاه را سرنگون کرده اند بگوئید برای آینده ایران چه راه حلی دارید. اگر بنا باشد خامنه ای برود و پسر شاه بیاید که این دمکراسی نیست این میشود ولایت فقیه نوع شاهی. پس از شما هموطنان گرامی می خواهم خود را بیشتر درگیر سرنوشت آینده ایران سازید و به بحث اصلی توجه نمائید البته اگر علاقه مند به آن باشید.
مجدداً روشن کنم اگر از کلمه تحصیل کرده استفاده می کنم عمدی است و می خواهم از این طریق مرز بین روشنفکر و تحصیل کرده را جدا کنم. زیرا همانطوریکه قبل هم توضیح داده ام هر درس خوانده ای روشنفکر نیست. زیرا روشنفکر درد مردم را دارد و فکرش برای بهبود زندگی نوع بشر است، در عوض تحصیل کرده درد خود را دارد و می خواهد زندگی خودش بهبود حاصل کند. پس هدف مقالاتم نفی آزاد اندیشان ایرانی نیست که آنان اگر از نظر تعداد زیاد نبوده اند ولی از نظر کیفی بسیارند. آیت الله طالقانی را دق مرگ می کنند، آیت الله زنجانی را به زندان می افکنند و بدستور خمینی سر به نیست میشود. شاملو ممنوع السخن می شود، محمد ملکی از دانشگاه اخراج میشود، بر علیه بنی صدر کودتا میشود و او جزء نادر ایرانی هائی است که از ابتدا با اعدام ها و جنایات حتی اعدام سران رژیم شاه مخالفت می کند، در میدان آزادی به خمینی می گوید هیتلر هم مخالفین خود را اینطوری در خیابان اعدام نمی کرد. سعید سلطانپور همچون گلسرخی پرپر میشود. پاک نژاد ها به قتل می رسند، دکتر سامی سر به نیست میشود، دکتر کریم سنجابی که با قصاص و اعدام های بی رویه مخالف بود خود و جبهه اش مرتد میشوند و هزاران ایرانی به جرم دگر اندیشی و بشر دوستی به جوخه های اعدام سپرده میشوند. خلاصه ما در ایران همواره روشنفکران اصیل و بزرگی داشته ایم. اشتباه هم متعلق به همه انسانها است و هیچ کس بری از اشتباه نیست. اشتباه مسئله ای است خیانت و جنایت مسئله دیگری است. گروهی یا فردی می تواند در شرایطی تحلیل غلطی از آن شرایط داشته باشد، حال نمی شود او و یا گروهش را خائن خطاب کرد. بنا بر این آن چیزی که در حال بررسی قرار داده ام نفی همه ایرانیان مبارز نیست بلکه تحلیل طرز تفکری است که هر بار استبداد را بر ایرانیان حاکم می کند و بعد هم بدون هر گونه نقدی از گذشته خود طلبکار میشود و می خواهد مبارزات مردم را به نفع خود تمام کند. این تفکر همواره از مشروطیت تا بحال در جامعه ایران در میان تحصیل کرده زیست کرده است و متاسفانه غالب هم بوده است.
آقای حقیقت جو تا آنجائیکه مطالعات من قدر می دهد من نقش سازمان چریک های فدائی خلق را در ایجاد سپاه پاسداران نیافته ام ولی در شماره های آینده برخورد این سازمان به سپاه را در آن دوران شرح خواهم داد.
آقای بیطرف نبود فرهنگ آزادی یکی از عوامل قبول زور از طرف مردم است یا بهتر بگویم باور نداشتن مردم به توانائی خود در تعیین سرنوشت خویش و عدم استقلال در تصمیم و عدم آزادی در اجرای آن تصمیم و به نوعی قبول مستقیم و یا غیر مستقیم این عدم ها نقش مهمی در باز سازی استبداد دارد که سعی کرده ام در بخش یک و دو این سری از مقالات بحث کنم.
به امید ایرانی آزاد و آباد برای همه ایرانیان
راستگو
۲۶۶۷۹ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱۳۸۹
۲۷۷٣۷ - تاریخ انتشار : ۲۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : محمد مسعود مدیر شحاع و مردمی روزنامه مرد امروز!
هدف و نیت اصلی محمد مسعود از نگارش آن مقالات تند و تیز بر علیه همه چه بود؟
این موضوع را پیر داستان نویسی ایران ، جمالزاده در آخرین سالهای زندگی خود افشاء می کند:
«از بیشرفترین آدمهای دنیا که می توان به زبان آورد، این مرد بود . به من خیانتی نکرد ، اما در دروغگوئی ، در پشت هم اندازی ، در خیانت ، کم نظیر بود . خودش حرفهایی برای من زده که شنیدنی است . وقتی من در ایران بودم ، داستانهای او را در روزنامه شفق سرخ می خواندم… یک روز جوانی آمد پیش من که قد کوتاهی داشت. گفت: من همان محمد مسعودم پرسیدم که کجا زندگی می کند؟… بعد از زندگانی خودش ، از گرسنگی خوردن خودش ، حرفهای عجیب و غریبی زد . من دلم برایش سوخت . وقتی که برگشتم به اروپا، کاغذی نوشتم به علی اکبر داور ، وزیر مالیه که با من در ژنو درس خوانده بود. داور آن زمان وزیر مالیه بود . کاغذ نوشتم که این جوان دارد از گرسنگی می میرد ، تو یک کاری برایش بکن . آقا بنا شد ، که او را به خرج دولت ایران بفرستند یکی دو سال در اروپا درس بخواند… در بلژیک روزنامه نویسی می خواند . همان موقع ، روزی آمد سراغ من و گفت که دختری رفته توی وزارت فرهنگ و هنر تهران ، که ما زن و بچه مسعود هستیم و او ما را بدون خرجی ول کرده رفته اروپا. وزارت فرهنگ هم بنا شده که حقوق مرا نصف کنند، که نصفی را او بردارد. ولی آقای جمالزاده من اصلا” زن ندارم، بچه ندارم ، من دارم از گرسنگی می میرم .دوباره کاغذ نوشتم به ایران که این زن ندارد ، بچه ندارد ، چرا حقوقش را نصف کرده اید؟ باز دوباره یک روز خودش آمد پیش من و عکسی از جیبش در آورد که بچه ام را ، ببین، چقدر شبیه من است.
دختر است. گفتم :راست می گویی ، خیلی به تو شبیه است ، اما تو که گفتی بچه ندارم… گفتم : پس زن هم داری ؟ گفت : بله زن هم دارم صیغه بود گفتم : چکارش کردی ؟ گفت : مجبور شدم خانه ای در تهران اجاره کنم ، خانه کوچکی بود . ولی اول ماه به اول ماه که صاحبخانه می آمد و پولش را می خواست… من داد و بیداد راه می انداختم که مردیکه توی خانه من پیش زن من ، چکار داری ؟ اما او هم می گفت : از خانه بیرون نمی روم تا اینکه چند ماه اجاره عقب افتاده را بدهی . دیدم چاره ای ندارم . رفتم جلو آینه با چاقو زدم تو سر خودم و فریاد زدم ، آی مردم ، ای مسلمانان ببینید این مرد مرا به چه روزی انداخته ، مرا داشت می کشت ! و به این شکل اجاره ندادم!» جمالزاده در مورد مقالات جنجالی مسعود ادامه می دهد: « …بعدها دوباره به ایران رفتم ، یک روز باز مرا وعده گرفت. دیدم عمارتی ساخته بیرون دروازه و دو تا نوکر دارد. نوکرهای خوش لباس. یک آوازه خوان زن و یک تار زن زن و یک تمبکی را هم وعده گرفته بود . چندین بار گفتم : من نمی توانم وقت ندارم.. اما دو نفر آدم حسابی آمدند و گفتند که آقای جمالزاده مسعود خیلی دلش میخواهد که شما به خانهاش بروید .
رفتم و دیدم که آن کس که از گرسنگی داشت میمرد ، عمارت ساخته و … ، تا اینکه رفتم سر میز شام آن دو نفر آمدند که خدمت کنند ، با لباسهای خیلی خوب و شیک … بعد آن دو نفر مرا بردند توی اتاق دیگری و گفتند : جمالزاده تو چرا برای روزنامه مسعود مقاله نمینویسی ؟ گفتم : میدانید چیست ؟ من مقاله ادبی مینویسم ، اما این روزنامه تمام مقالاتش سیاسی است . من اهل سیاست نیستم . » بعد یکی از آنها گفت : جمالزاده میدانی چرا همهاش سیاسی مینویسد ؟چون این خانه را که میبینی ما برایش درست کردیم ، و از همین راه» تعجب کردم و پرسیدم چطور توانستهاند از راه روزنامه برایش خانه درست کنند ؟گفت: ما میدانیم در تهران آدمهای پولدار چه کسانی هستند . میآییم به مسعود میگوییم که مثلا به رییس روزنامه اطلاعات بد بگو … به وهاب زاده فحش بده ،به فلان تاجر فحش بده . او هم شروع میکند . ولی آن پایین مینویسد :«بقیه دارد»آن وقت ما میرویم آن مرد را که برایش مقاله نوشته میبینیم و میگوییم اگرمیخواهی بقیه نداشته باشد باید ده هزار تومان بدهی آن مرد هم میگوید : «ده هزار تومان نمیتوانم بدهم» پنج هزار تومان میگیریم میآییم سه نفری تقسیم میکنیم»(۱۵)
این نکته می تواند سرنخ جالبی برای تحقیق باشد. اگر امروزه ، فرد کنجکاوی به دوره های مجله مرد امروز مراجعه نماید به تعدادی از اینگونه مقالات به بعد وعده داده شده برخورد می کند ، که قسمتهای بعدی آن هرگز چاپ نشده اند و این به عینه ثابت کننده شهادت مرحوم جمالزاده درباره دلیل اصلی افشاگریهای محمد مسعود می باشد . به یک نمونه از این مقالات توجه کنید :
تصویر شماره ۷ - یک دیپلمات زبر دست
یک دیپلمات زبردست و معاونش فاطمه خانم
« این داستان مهیج که شرح عملیات یکی از نمایندگان سیاسی دوره حکومت دیکتاتوری را در مصر و کابل و بلژیک به خوبی مجسم و همچنین اقدامات او در زمان تصدی اداره کل تجارت تشریح کرده است از هر حیث جالب توجه است.خوانندگان محترم را به خریداری یک نسخه آن دعوت می نماییم . این داستان عبرت انگیز به قلم چند نفر از ایرانیان که از نزدیک شاهد عملیات دیپلمات محترم بوده اند ، نگارش یافته و به زودی در دسترس خوانندگان قرار خواهد گرفت )) (۱۶)
ادامه داستان دیپلمات و معاونش هرگز در شماره بعدی به چاپ نرسید و جالبتر آنکه ، اگر از این افراد کسی پس از پرداخت رشوه ، به سبب ناراحتی موضوع را در جائی ابراز می نمود ، محمد مسعود با شدت هر چه تمامتر آن را دلیل مظلومیت خود قرار می داد . به عنوان مثال قضیه حق السکوت بگیری مسعود از حاج میر علی نقی کاشانی ، به بیرون درز می کند . در این رابطه محمد مسعود به عنوان جواب به یک نامه که نگارنده آن با (ب.ب) مشخص شده ، ترفند جالبی بکار می بندد . عین متن نامه - احتمالا ساختگی است- وجوابیه مسعود ، در ذیل درج می گردد:
تصویر شماره ۸ - در باره حاج میرزا علی نقی کاشانی
«اداره محترم روزنامه مرد امروز اطرافیان آقای حاج میرزا علی نقی کاشانی می گویند حاجی مبلغ ۱۴۰۰۰۰ ریال نقد و یک ماشین به آقای مسعود داده که پایش را از کفش حاجی بیرون بکشد عقیده شما چیست ؟ اگر این موضوع راست باشد ما در این مملکت دیگر حرف که را بشنویم. زیرا شما در میان ملت دشمن شماره یک رشوه شناخته شده اید . توضیح شما موضوع را روشن میکند آقای ب.ب»
جوابیه مسعود
((آقای ب.ب در این محیط تهمت و افتراء، در این اجتماع بدبینی و سوءظن، البته اگر کسی استفاده نکند ، عاقل نیست، زیرا مسلم است که اگر امثال من برای جامعه فداکاری کرده و از هر زهری آلودگی خود را برکنار دارند ، برای پاداش روز قیامت نیست بلکه برای حفظ احترام و آبروی خود در زندگی و بقای نام نیک پس از مرگ است … چون اصراری در جواب نموده بودید ناچارم توضیح دهم من هنوز معتقدم تمام افرادی که در جنگ از بدبختیهای بشر سوء استفاده کرده … مردمان پست و بی شرفی هستند که باید در هر کجا و هر کشور وجود دارند اول حساب آنها را تصفیه نموده، و بعد به حل مسائل پرداخت… من حاجی عل نقی و تیپ او را نه تنها از نظر ایران بلکه از نظر عمومی بانی جنگها و مسبب بدبدختی ها و مستحق شدیدترین مجازاتها میدانم و از این دسته بدتر و بی شرفتر فقط اشخاصی را می دانم که از این پست فطرتان حق السکوت گرفته و جنایات آنها را نادیده می انگارند . من در حد خود این دزدهای جانی را تا بالای دار تعقیب خواهم کرد…»(۱۷)
این جوابیه شدید الحن ، باعث ترک مخاصمه از دو طرف می گردد ، نه از سوی اطرافیان حاجی میرزا علی نقی کاشانی تاجر معروف ، بحثی از اتومبیل و صدو چهل هزار ریال پرداختی می شود و نه مسعود در تعقیب این جانی تا پای دار ، می کوشد.
اگر به جمع بندی موارد مذکور بپردازیم ، بطور خلاصه میتوان ابراز نمود که محمد مسعود در پشت بی باکی و شجاعت مطبوعاتی و تیتر های مردم پسند به کسب مال مشغول بوده ، خسرو روزبه ، نیز در یک عمل غیر اخلاقی ، از موقعیت افشاءگری مسعود علیه اشرف و پالتو پوست استفاده و او را ترور می نماید تا گناه به گردن خانواده سلطنتی بیفتد . حزب توده نیز که سالها از خسرو روزبه اسطوره انسانیت و قهرمانی ساخته و جوانان زیادی را بر اساس همین الگوسازی به قعر کشید ، با حذف اعترافات روزبه در مورد این قتل حقیقت را پوشیده انگاشت
۲۷۷٣۵ - تاریخ انتشار : ۲۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : بی جواب نگذارید. اگر نمی دانید بگویید که نمی دانید.
۱. آیا اسنادی که ناشناس از مصدق کد می کند دروغند یا نه؟
۲. مصدق را خودتان نقد و بررسی کنید تا بدانیم.
۳. به درخواست فرید راستگو در آخرین نظرش پاسخ دهید.
۴. روشنفکران دهه ۴۰ و ۵۰ را نقد و بررسی کنید. در این رابطه می توانید از گفتگوهای منتشر شده در کیهان آنلاین استفاده کنید و نقدشان کنید.موضع این روشنفکران را در برابر مردم می پسندید؟
۵. روشنفکران مورد پسندتان را در دوره پهلوی را نام ببرید.
۶. روشنفکران کنونی مورد پسندتان که قادرند در نجات ایران موثر باشند را نام ببرید.
۷. برنامه سیاسی و اقتصادی و اجتماعی شما برای ایران چیست؟
۸. قانون اساسی نوین ایران بر چه ارکانی باید باشد؟
۹. موضع شما در برابر منشور جهانی حقوق بشر چیست؟
۱۰. کدام احزاب سیاسی در ایران آزاد نباید اجازه فعالیت داشته باشند؟
۱۱. آیا ایدئولوژی باید در سیاست و قانون اساسی نقش داشته باشد، با چه حد و حصری؟
۱۲. وظیفه سیاستمداران و احزاب سیاسی در یک کشور چه تفاوتی با یک پژوهشگران تاریخ در دانشگاه ها دارد؟
۱۳. برای جلوگیری از استبداد و انحصار طلبی در ایران چه باید کرد؟
۱۴. با این رژیم باید چه کرد؟
۲۷۷٣۴ - تاریخ انتشار : ۲۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : ازادی اندیشه با شاه وشیخ نمیشه
عنوان : افرین به پرسشگر که از دفاع از رژیم سلطنتی بالاخره به جمهوری ایرانی رسید
من با اخرین کامنت پرسشگر کاملان موفقم ولی میخواهم به ایشان بگویم که جمهوری ایرانی بر خرابه های رژیمهای جنایتکار شاه وشیخ میگذرد. اگر شما موافق این هستید بهتر است سوالهایتان را در جهت ایجاد یک جمهوری ایرانی که اساس ان حقوق بشر میباشد بنمایید تا وقت شما و دیگران در جهت انحرافی هدر نشود. در رابطه با جمهوری ایرانی مطمئن باشید که ناشناس و ناسناس ها با تو همراه نخواهند شد. جمهوری ایرانی طبیعی است که بانقدمنصفانه گذشتهایجاد خوهد شد.بیاییم بحث ها را در جهت ایجاد اینده ای روشن برای مردم ایران که همان جمهوری ایرانی میباشد کانالیزه کنیم. در اینجا از همه دوستانی که تاکنون برای افشای رژیم شاه جنایتکار مدارک و اسناد زیادی اورده اند میخواهم نگذارند افرادی مثل ناشناس و سلطنت طلبانی که با هرنوع جمهوری بر اساس رای مردم مخالفت میکنند بحث ما منحرف شود. ما باید بجلو برویم واز تحریکات افراد خاص مکدر نشویم و راه خودمان را برای یک جمهوری ایرانی بر اساس بیانیه حقوق بشر سازمان ملل باز کنیم وسر اخر از همه دوستان مخالف سلطنت چه چپ وراست وملی میخواهم که اخرین مواضع افراد را در نظر بگیرند و وقتی کسی خودرا طرفدار جمهوری ایرانی میداند از درگیری و کشمکش با او نسبت به گذشته پرهیز کنند
۲۷۷۲٨ - تاریخ انتشار : ۲۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : برای اشنائی پرسشگر
عنوان : آشنائی با دکتر عباس میلانی
قسمتی از مطالب زیر در کتابهای آتش نهفته و در Defying the Iranian revolution منوچهر گنجی و کتاب Iran past, Present and Future Aspen Institute for Humanistic {۱۹۷۵} آمده است .
دکتر گنجی میگوید: "از جمله افرادی" که من میشناسم که حیات دارند و با تمام و یا با قسمت هائی از این مطالب آشنائی دارند. شهبانو فرح پهلوی . دکتر حسین نجفی وزیر اسبق دادگستری، دکتر حمید باغشمالی،آقای مهدی قاسمی، آقای پرویز ثابتی، و بطور قطع همکاران ایشان درساواک درمدت بازداشت آقای عباس میلانی میباشند .
بعداز اتمام تحصیلات، من مدتی درسازمان بین المللی کار، در ژنو؛ استادیار درPatterson school of Diplomacy در امریکا و ۳ سال نیز کارمند اداره حقوق بشر سازمان ملل متحد در نیویورک بودم. برای تعطیلات و کمک به برگزاری کمیسیون مقام زن سازمان ملل متحد در دسامبر سال ۱۹۶۵ به ایران رفتم. در جریان برگزاری کمیسیون مقام زن در ایران با علیا حضرت فرح پهلوی آشنائی پیدا کردم.
روزی در یک شرفیابی برای ایشان موضوع گروه Brain trust مرحوم جان. اف کندی رئیس جمهور اسبق امریکا را تعریف کردم، و گفتم که با وجود اینکه امریکا یکی از بزرگترین دموکراسی های دنیاست و دیدگاهای گوناگون و حقایق درزمینه های مختلف دررسانه های آن کشور انعکاس میابد جان اف کندی برای آگاهی بیشتراز حقایق و کارآمدی سیاستهای دولتش در ابتدای ریاست جمهوری خود به تشکیل گروهی از دانشمندان برجسته امریکا که اکثرأ ازجمله استادان دانشگاهای معتبر آن کشور بودند بر آمد. این گروه هرچند گاه یکبار بدعوت او در کاخ سفید باحضور ریاست جمهوری گردهم می آمدند و بمنظور آشنا کردن بیشتر کندی با حقایق زندگی روزمره مردم و کارآمد سیاستهای دولت پیشنهاد هاو نظراتشان را به استحضار ریاست جمهوری میرساندند و چون مستقیمأ مصدر کاری نبودند از هرگونه پرده پوشی خود داری میکردند . ایشان به این موضوع علاقمند شده بودند .
هنگامیکه به دعوت دانشکده حقوق دانشگاه تهران بعنوان دانشیار حقوق بین الملل و سازمانهای بین المللی به ایران برگشتم، مرا خواستند و گفتند اینکار را ساکت و آرام شروع کن. نه دفتر داشتیم، نه حقوق و مزایائی از این بابت شامل خودم ویا اعضای گروه میشدونه بودجه ای برای این کار داشتیم. میخواستیم مانند بسیاری دیگران بدون چشمداشتی تا آنجا که درتوان داشتیم به میهن و هم میهنان خودکمک کنیم. علیاحضرت وسیله خوبی بودند چون هم به پادشاه دسترسی داشتند و هم جوان و ایده آلیست علاقمند بودند.
به این شکل کارگروه مطالعاتی ما که جز ارتش، تمام بخشهای کشوری، مسائل جوانان، کارگران، زنان، کشاورزان،اقتصاد، حقوق و در آمدها، توزیع درآمد، ثروت، فقر، حقوق بشر، دادگستری... . را دربرمیگرفت از اواسط سال ۱۹۶۶ شروع شد. یکایک اعضای گروه راپس از مطالعات لازم من انتخاب میکردم. ازلحاظ امنیتی تیمسارناصر مقدم و آقای پرویز ثابتی اطلاعات لازم درباره آنها را در اختیار من قرار میدادند. بنابر این تمامی اعضای گروه ازغربال امنیتی گذشته ومورد تائید قرار گرفته بودند. کارگروه با ۵ نفر، ۲ خانم استاد دانشگاه که امروز درایران هستند و آقایان مهدی قاسمی، دکتر توسلی ودکتر خسروگیتی آغازشد و در سال ۱۹۷۸قبل از انقلاب۱۱۷ نفر دررشته های مختلف، زن و مرد عضوداشت. اسامی آنهائیکه در خارج ازکشور هستند درکتاب آتش نهفته آورده شده است. آقای دکترعباس میلانی به پیشنهاد زنده یاد دکترسیروس الهی، دکتر امین عالیمرد و دکترحمید باغشمالی که امروز در نزدیکی سانفرانسیسکو در دانشگاه تدریس میکنند، و تائید تیمسار ناصر مقدم ازساواک عضو گروه شد .
گروه مرتب، لااقل ۲ بار در هفته درمنزل من جلسه روی مسائل گوناگون کشور داشت. نتیجه بررسیها علمی و مذاکرات و پیشنهادهای گروه روی مسائل مختلف ازجمله فساد، تفاوت فاحش سطح در آمدها، مسائل فرهنگیان، کارگران، روستائیان هجوم روستائیان به شهرها،... و مسائل و مشکلات فرهنگی زائیده از آن، درحداکثر ۱۵ صفحه،از طریق منشی من ماشین شده، بطورمستقیم دراختیارعلیاحضرت قرارمیگرفت، و ایشان پیشنهاد هارا با پادشاه مطرح میکردند.
درحالیکه پادشاه درسالهای دهه ۶۰ و ابتدای دهه ۷۰ شهبانورا تشویق مینمودند، درچندسال آخر با بالا رفتن قیمت نفت ورق برگشته بود. ولی شهبانو سعی و کوشش خودرا کماکان میکردند.
همانطورکه گفتم دکترعباس میلانی، استادیارعلوم سیاسی دانشگاه ملی، دراواخر۱۹۷۳ به عضویت گروه در آمد. ازابتدا او ازمن خواست که اجازه دهم لا اقل هفته ای یکبار خصوصی من را ببیند و پیشنهادها و مطالعات خودش را به من بدهد و در جلسات عمومی گروه درمنزل من شرکت نکند. من قبول کردم. بنابراین اواغلب به تنهائی من را درخانه میدید، نزدیکی من و او تابدانجا رسید که برای کنفرانس سپتامبر ۱۹۷۵ آسپن درتخت جمشید من واو با هم گزارش بررسی نوسازی در ایران را تهیه کردیم. تعجب اینجاست که دربخش تهیه شده ازجانب او کلی ازپادشاه فقید و دیدگاهای ایشان تعریف شده است.
گمان میکنم که دراوایل سال تحصیلی ۱۹۷۶- ۱۹۷۷ بودکه یکشب دیروقت با اطلاع قبلی او برای صحبت با من به منزل ما آمد. خیلی با عجله به من گفت که درفلان مدرسه درجنوب شهر دربرنامه تغذیه رایگان سوء استفاده میشود. درهمین جا درحضوراوبه مدیر کل آموزش و پرورش تهران و ناحیه ایکه مدرسه موردنظر درآنجا قرارداشت تلفن زدم و گفتم که رأس ساعت ? ۶ صبح درمنزل من باشند.
دکترمیلانی اظهارعلاقه کرد که اوهم بیاید. موافقت کردم ساعت شش و نیم صبح همگی درمنزل من که دردرون طبقه اول دیواری نداشت جمع بودند. در دقایق اولیه تلفن زنگ زد، من گوشی را برداشتم. آنطرف خط آقای پرویزثابتی بودند، حالا همه ازجمله آقای میلانی میشنوند که من چه میگویم. آقای ثابتی گفتند: "جناب وزیر آقای میلانی هم اکنون درمنزل شما هستند " ؟ پاسخ دادم بله.
گفتندایشان "عضو فعال یک گروه تروریستی است. خیلی مراقب خودتان باشید". مطمئنأ آنروز صبح اورا دنبال کرده بودند. من گوشی را گذاشتم و چیزی بروی خودم نیاوردم همگی به مدرسه جنوب شهر رفتیم. من متوجه بودم که ماشینهائی مارا دنبال میکنند سخت ناراحت بودم که دربین راه اورا بگیرند، خود میلانی نیز چیزی را احساس کرده بود. به مدرسه رسیدیم همگی وارد مدرسه شدیم. همه چیز عادی بود، بطورقطع دکترمیلانی باید کسی را در آنجا میدید؛ چه پوششی بهتراز این نقشه که درپوشش حفاظتی وزیر به آنجا برود و جلب توجه ماموران امنیتی را نکند!
ولی درجائی اشتباه کرده بود و نقشه فعالیت های خود و همسرش بدست ساواک افتاده بود. پس از اطمینان از درستی کار درمدرسه ازجنوب شهر بطرف وزارت آموزش و پرورش درنزدیکی مجلس بحرکت در آمدیم. نمیدانم دکترمیلانی در آنجا کارش را انجام داد یا اینکه حدس زده بود برنامه لو رفته است و بهتر است ماموریتش معوق بماند .
وقتی به وزارتخانه رسیدیم با من وارد ساختمان دفتر وزیرشد. میدانستم که ساواک تمام وقت دنبال ما بوده است اورا در اطاق شورا گذاشتم و خود به دفترم رفته و فورأ به آقای ثابتی تلفن زدم و مطمئن شدم که دروزارتخانه هیچگونه مزاحمتی برای او ایجاد نخواهند کرد. آقای ثابتی گفتند: "اویک چریک است و فرد خطرناگی است". میلانی نهاررا بامن خورد. اورا به داخل دفترم خواستم. ازاو پرسیدم چرا ساواک بدنبال تو است؟ به زمین و زمان بد و بیراه گفت. گفت در این مملکت برای هرکسی که خدمت کند و آدم درستی باشد یک چیزی در می آورند ..... به او گفتم مطمئنا ترا بازداشت خواهند کرد بازمدتی دراطاق شورا، جنب دفترمن ماند. بالاخره حدود ساعت۲/۱ ۳ بعدازظهر دوباره ازطریق منشی وارد دفترمن شد. از او پرسیدم چرا امروز من را به آن مدرسه بردی؟ جوابی نداشت، وفقط گفت آیا شما میتوانید ماشینی به من بدهید تا مرا بمنزل ببرد. گفتم البته. به او گفتم ازقرار ساواک اطلاعات کامل درباره تو همسرو دوستانت دارد و ادامه دادم بخاطر خودت و خانواده ات حتمأ اقرارکن و حقایق را بگو.
او رفت. دقایقی بعد راننده برگشت وگفت، نمیدانم چه شد که درجلوی مجلس چند ماشین مارا دوره کردند و دکتر میلانی را گرفتند و بردند. فورأ علیاحضرت را درجریان گذاشتم و خواهش کردم که از مقامات امنیتی بخواهند تا با او بدرفتاری نشود. با آقای ثابتی هم صحبت کردم. چند ماه بعد، که برادر ۳۲ ساله ام زنده یاد فرهاد خودکشی کرده بود، یکروزاواخر اردیبهشت ۱۳۵۶ منشی من تلفنی گفت از زندان اوین میخواهند با شما صحبت کنند. از آنطرف خط گفته شد: "جناب وزیر اینجا زندان اوین است اقای عباس میلانی علاقه دارند با شما صحبت کنند". استقبال کردم، با او دقایقی صحبت کردم. او به من تسلیت گفت. من به او گفتم هنگامیکه راجع به فعالیت های او در یک گروه مائوئیست شنیدم احساس کردم آسمان به روی سرم ریخته است. یکی دو ماه بعد مقاله ای یک صفحه ای درروزنامه اطلاعات درباره فعالیت های سیاسی خودش و اینکه در اثر بی اطلاعی گمراه شده بود و تعریف و تمجید از رژیم ازاو خواندم. در جریان گزارش محاکمه دیدم کلی از پادشاه دست به تعریف و تمجید زد. با آنکه در دادگاه تجدید نظر نظامی به ۱۲ سال زندان محکوم شده بود چند ماه بعد آزاد شد و دیگر نه در ایران و نه در خارج از ایران ارتباطی با من نگرفت.
۲۷۷۲۷ - تاریخ انتشار : ۲۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : راز کشتن محمد مسعود عیان میگردد، اسناد و مدارک
خسرو روزبه در بازجوییها به قتل محمد مسعود یک روزنامهنگار مستقل، در سال ۱۳۲۶ و همچنین قتل چهار تن از اعضای حزب توده که بهخاطر خیانت به حزب و فروش اطلاعات به پلیس پس از کودتای ۲۸ مرداد مورد ظن قرار داشتند، اعتراف کردهاست.
شاملو "خطابه ی تدفین" را در ستایش از او در ۲۵ اردیبهشت سال ۱۳۵۴ ( هفدهمین سالگرد اعدام خسرو روزبه ) سرود:
غافلان
هم سازند،
تنها توفان
کودکان ناهم گون می زاید.
...
و خود، سال ها بعد در واکنش به قتل محمد مسعود توسط اوچنین می گوید:
"مناسبت این شعر- اعدام خسرو روزبه – برای همیشه منتفی می شود. بشر اولیه ئی که تنها برای ایجاد بهره برداری ی سیاسی حاضر شود در مقام جلادی فاقد احساس دست به قتل نفس موجودی حتا بی ارج تر از خود بیالاید تنها یک جنایت کار است و بس. تأیید او، به هر دلیل که باشد، تأیید همه ی جلادان تاریخ است. متأسفانه بسیار دیر به اقاریر این شخص دست یافتم.
تا سالها، داستان قتل محمد مسعود به دست شاه و اشراف در محافل به عنوان یک اصل مسلم مورد پذیرش قرار گرفته بود. تا اینکه پس از پیروزی انقلاب اسلامی و دستگیری رهبران حزب توده گره این معمای عجیب باز شد.
بهتر است ماجرا را از زبان احسان طبری ، تئوریسین حزب توده و نفر دوم تشکیلات مزبور، ادامه دهیم:
« در سال ۲۳ بهمن ۱۳۲۶،محمد مسعود، در اثر گلوله یک تروریست کشته شد ، تا آنجا که برای من معلوم است ، ارگانهای رسمی حزب تصوری از آن نداشتند و نمی دانستند که در این واقعه ، تروریست ، سروان عباسی و آمر آن خسرو روزبه بوده است . خسرو روزبه بعدها آن را در اعترافات خود افشاء کرد ، مطابق توجیه او این ترور برای ایجاد یک شوک عصبی علیه دربار بود ،زیرا خسرو اطمینان داشت که قتل صد در صد به حساب دربار تمام خواهد شد»(۹) انور خامه ای دراین باره می نویسد :«آنچه مسلم است اینکه کمتر کسی این ترور را به حزب توده نسبت می داد . من نیز مانند بسیاری از مردم آن را کار دربار می پنداشتم . علت این حسن ظن چند چیز بود… از یک مشت تحصیلکرده اروپا دیده بسیار بعید می نمود که روزنامه نگاری را آن هم به این شکل فجیع به قتل برسانند… اما تنها پس از دستگیری خسرو روزبه در ۱۵ تیر۱۳۳۶ و اعترافات او معلوم شد که کمیته ترور حزب توده این کار را انجام داده است.»(۱۰)
تصویر شماره ۶ – خسرو روزبه
کیانوری رهبر حزب توده در خاطرات خود می نویسد :
«خود روزبه در محاکماتش این مطلب را با تفصیل شرح داد. جریان این بود که روزبه ، جدا از آن سازمان افسر آزادیخواه ، یک گروه ترور ، مرکب از خودش ، ابوالحسن عباسی ، حسام لنکرانی ، بانو صفیه (صفا) حاتمی و چند نفر دیگر تشکیل می دهد. این گروه تصمیم می گیرد که افرادی را ترور کند و تقصیر را به گردن دربار بیندازد و ابتدا محمد مسعود را انتخاب می کنند .جریان ترور به این شکل بوده که مسعود از محل روزنامه اش باز می گشته است. اینها با اتومبیل حسام لنکرانی سر یک چهارراه می ایستند و ماشین محمد مسعود را متوقف می کنند. زمانیکه مسعود در ماشین را باز می کند ، عباسی با شلیک به مغز او ، او را می کشد و فرار می کنند. گویا فردی اتومبیل حسام را دیده و شماره آن را برداشته بود پلیس این شماره را دنبال می کند و احمد لنکرانی و برادران حسام را دستگیر می کنند (اتومبیل به نام حسام بوده)ولی آنها پس از چند روز آزاد می شوند . حسام لنکرانی هم چند روز مخفی می شود»(۱۱)
در اینجا لازم به ذکر است که حسام لنکرانی ، مسئول چاپخانه مخفی حزب توده ، نیز به علت اعتیاد شدید به هروئین و حیف و میل مالی ، بعدها تحت نظر خسرو روزبه و توسط همسرش صفیه حاتمی ترور گردید.
پس از ده سال خسرو روزبه در متن اعترافاتش نظر خود درباره ترور مسعود را چنین توصیف می کند : «بطور کلی جلسه ای که ما تشکیل داده بودیم یک جلسه افراطی و مرکب از افراد تندرو و احساساتی بود. عقیده ای که ما را به دور هم جمع کرده بود این بود که خیال می کردیم حزب توده ایران حزب محافظه کاری است ، یا لااقل رهبران از افراد ترسو و محافظه کار تشکیل شده اند و نمی خواهند و یا قادر نیستند تصمیمات تند و شدید بگیرند… به نظر من ترور مسعود با تئوریهای مارکسیستی مطابقت نداشته است … انجام این کار به نظر من در شرایط حاضر نادرست است ، ولی در شرایط ده سال پیش که سطح اطلاعات من در مسائل تئوریک پایین تر از حالا بود و به این اشتباه تئوریک واقف نبودم بی اشکال بنظر می رسید.»(۱۲)
ولی جالبترین روش برخورد را پس از کشف عاملین واقعی ترور، مسئولان اصلی حزب توده در آن زمان به نمایش می گذارند.
احسان طبری در این مورد می گوید:
«متن دفاعیه روزبه از طرف کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی به من داده شد ، که آن را به رهبری حزب توده تحویل دهم، در سال۱۹۶۱ … در آن موقع نمی دانستیم این سند چگونه به دست معاون شعبه بین المللی حزب کمونیست شوروی(پوزدیناک) رسیده است… پوزدیناک توضیح داد، که آنها دفاعیه را ترجمه کرده و از متن آن باخبر شده… شما آن را چاپ کنید و بلا فاصله بعد از چاپ آن به فارسی برای چاپ به روسی اقدام خواهیم کرد…» و افزود: «این دفاعیه نام خسرو را در کنار نام مردان استوار انقلابی خواهد داد» در تمام دوران زندگی و مبارزه روزبه و بعد از بازداشت ابدا” صحبتی از او در مطبوعات شوروی نشده بود… تیر باران و مرگ لازم بود تا نام روزبه در مطبوعات شوروی ظاهر شود… باری تصمیم گرفته شدکه موافق توصیه ای که شورویها کردند ، این سند ، پس از رفع معایب و نقائص آن چاپ شود. ظاهرا” از میان چیزهایی که در این دفاعیه حذف شد، یکی هم جریان ترور محمد مسعود، مدیر مرد امروز است… چون حزب می خواست این سند را به نام خود نشر دهد، نمی توانست ترور محمد مسعود را که عمل شنیعی بود، در متن باقی گذارد .ولی زیباسازی چهره ی دفاعیه ی خسرو روزبه انجام گرفت. دست نزدن به این اصلاحات ، توصیه شوروی را دائر به انتشار دفاعیه محال می ساخت. پس از چاپ دفاعیه ، این سند چند بار تجدید چاپ شد و پس از حزب کمونیست شوروی، احزاب معروف کمونیستی مانند فرانسه، ایتالیا ، انگلستان و … دفاعیه را نشر دادند و برای آن تبلیغ فراوانی کردند.دانشجویان ایرانی که در غرب می زیستند خسرو روزبه را به عنوان قهرمان تلقی کردند.خسرو روزبه در نظر آنان «کمونیست مطلق» و « ماوراء حزبی »بود. در نتیجه تبلیغات به سود روزبه ، وسیعترین زمینه را در میان ایرانیان کسب کرد و در مجموع رهبری (حزب توده)از این جریان برد کرد»(۱۳)
تا به اینجا ما به این نیت جمعی ترور کنندگان واقعی محمد مسعود پرداختیم ، ولکن سوالات اساسی و مهمتری باقی مانده، آیا خسرو روزبه بر خلاف تز«شوک عصبی بر علیه دربار» که با آن گروه ترور را وادار بدین کار نمود ، دلیل شخصی برای این کار داشته است؟
احسان طبری در این مورد می گوید :
« دکتر بقائی دو سال بعد سندی را افشاء کرد که نشان می دهد توجیه روزبه درست نیست. زیرا مسعود گویا سندی را دائر بر ارتباط رزم آراء و خسرو روزبه داشته است و لکن ماهیت و اعتبار سند تاکنون پوشیده مانده است» (۱۴)
۲۷۷۲۴ - تاریخ انتشار : ۲۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : شاهد زنده
عنوان : «چطور با عقل شما جور در می آید که من هم خرفت باشم و هم شارلاتان و شعبده باز؟ (پرسشگر)
با توجه باین «نظریات» بی مغز پرسشگر باز هم بگویید که دور و بر اعلاحضرت نیم پهلوی فقط جان نثاران بی نو و خاصیت با دستمال یزدی بوده واز دلقکها خبری نبود.
« من بدنبال دانش هستم و آنچه می دانم در تبادل نظرها اگر مربوط به آن چارچوب باشد مطرح می کنم. اینکار را تازه شروع کرده ام و میخواهم بطور علمی و پژوهشی ادامه دهم. برای جلوگیری از اتلاف وقت خود و هر چه زودتر رسیدن به نتایج، از این موقعیتی که اخبار روز در اختیار امثال من گذاشته دارم حداکثر استفاده را می کنم تا چارچوب صحیح مطالعات درباره تاریخ معاصر ایران را مشخص کنم، فهرستی از منابع تایید شده بوسیله معتبرترین دانشگاه های جهان را فراهم کنم و سپس مطالعات خود را آغاز کنم. دوره دانشگاهی مرا با ابزار لازم به اندازه مجهز کرده است که مربوط نا مربوط، استفاده و سوءاستفاده از منابع، متدولوژی و ...از هم تشخیص دهم. یکی از دوستان منهم که در یکی از معتبرترین دانشگاه های انگلستان مشغول تحصیل در رشته تاریخ و روابط بین الملل است مشوق منست و کمکهای لازم را در آینده بمن خواهد کرد(۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۹)»ژ
« بحرین از آن ایران نبود که از ایران جدا شود:- ناشناس نشان داده است که بحرین هیچوقت به ایران تعلق نداشته است که از ایران جدا شده باشد. در این رابطه او از طرف مقابل چند سئوال کلیدی کرده است که به ادعای خود اعتبار بخشند و نشان دهند که بحرین بخشی از ایران بود و شاه تحت فشار انگلیس آنرا از ایران جدا کرد. مخالفان با سکوت خود در برابر این پرسش ها به ادعای ناشناس اعتبار می بخشند. تا زمانیکه مخالفان ناشناس نتوانند با ارائه پاسخ و اسناد ادعای خود را ثابت کنند، ادعای ناشناس معتبر و ادعای مخالفانش عاری از هر اعتباری خواهد ماند.با تشکر از ناشناس و همفکرانش. اگر این مدال است، باشد.(۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۹)
«. بله، سواد من در حدی است که باید به اکابر بروم و در اکابر جزوه داشتن برای آموختن، مرور کردن و تمرین کردن اساسی است و نه چیزی که باید مایه شرم محسوب شود. آموختن عیب نیست، آقایان/خانمهای محترم بلکه نیاموختن و جلوگیری از آموختن دیگران شرم است حیا می طلبد. من به جزوه ای که در دست تهیه دارم افتخار می کنم و هیچ ابایی هم ندارم که اعتراف کنم چه چیزهایی را نمی دانم. مصمم یاد بگیرم و با آزاد منشان در میان بگذارم. (۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۹)».
« ناشناس دلایل خود و همفکرانش را ارائه کرده است که نشان می دهد ۲۸ مرداد کودتایی بر علیه دکتر مصدق انجام نگرفت و در حقیقت این او بوده است که بر علیه شاه کودتا انجام داد. همانطور، این دکتر مصدق بود که در چندین مورد غیر قانونی عمل کرد و باورهای مذهبی خود را در سیاست دخالت می داد. ناشناس، قوانین مربوط به اختیارات شاه، شیخ و وزراء را هم برای اثبات حرف خود ذکر کرده است.(۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۹)».
«شاه دیکتاتور بود ولی آپوزیسیون او مثل هیتلر و استالین تمامیت خواه بودند. در جهان سه نوع نظام وجود دارد که هر کدام خصوصیات خاص خود را دارند و بوضوح قابل تفکیک هستند، دیکتاتوری، دمکراسی و توتالیتر. حکومت شاه دیکتاتوری و حکومت فعلی توتالیتر است.....شاه در طول ۳۷ سال حکومت خود کلا شاید ۶۰۰ تن را کشت ولی آپوزیسیون او قبل از به قدرت رسیدن در یک روز ۴۰۰ مرد، زن و کودک را زنده زنده سوزاندند. ایندو از دو سیاره متفاوت هستند مگر اینکه شما و همفکرانتان بتوانید عکس آنرا ثابت کنید.(۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۹)».و.......... ادامه دارد.
۲۷۷۱۵ - تاریخ انتشار : ۲۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : بخشی از مدارک آزاد شده درباره زنده یاد دکتر صدیقی
به علاقمندان تاریخ معاصر ایران،
دیشب دکتر عباس میلانی در گفتگوی خود با آقای مهری در رادیو صدای ایران، بخش مهمی از اسناد را درباره زنده یاد دکتر صدیقی خواند که نوشته های ناشناس را کاملا تایید می کند. شنیدن این گفتگو را به همه توصیه می کنم. مابقی اسناد در این رابطه هفته آینده خوانده خواهد شد.
برای اینست که من نظرات ناشناس را که همدوره یا تقریبا همدوره عباس میلانی است و هر دو در گذشته گرایش چپ داشتند و چپ های فعال بودند را با دقت دنبال می کنم. اینها هستند که بیشترین خدمت را به نسل های بعد از خود می کنند. افکار و نوشته های افرادی مثل ناشناس با ارزشتر از نوشته های کسانی است که در مواضع غلط خود با سماجت باقی مانده اند و با گذشته خود برخورد نکرده اند. به کسانی مثل ناشناس و دکتر میلانی اتهام سلطنت طلبی نمی چسبد. البته از ورشکستگانی که جزوه ۲۰ صفحه ای خود را همیشه در جیب و زیر بغلشان دارند هر کار ناشایستی برمی آید که مهم نیست.
زنده باد دکتر صباحی، علی میرفطروس، ناشناس و الاهه بقراط که بی توجه به مجدها و آبراهامیان ها و دنباله رو های اینها بکارهای روشنگرانه خود با شهامت ادامه می دهند.
۲۷۷۰۶ - تاریخ انتشار : ۲۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : «بحث خلاق» شما کو؟ آیا کسی نقد شما را درباره مقاله و یا درباره تفکر و برنامه های ملیونی مثل بنی صدر در جایی دیده است، کو؟
مسافر خسته و یارانش از شرکت در یک بحث خلاق عاجزند و این عجز در نوشته هایشان بخوبی دیده می شود، نوشته هایی که بعنوان نظر می خواهند قالب کنند. «بحث خلاق» اینها کو؟
«نظرهایشان» گویای کمبود آگاهی های آنها، شرم آنها از اعتراف به این کمبودها، و ناتوانی آنها در رفع این کمبودهاست. عوارض این کمبودهای درونی شان در نوشته های آنها بصورت فحش و ناسزا بجای بحث و نظر متبلور می شوند. این گروه نظری ندارند که بدهند فقط کمبود بسیار دارند و فکر می کنند که بجای بحث کردن و نظر دادن میتوان فحش داد، هنوز درک نکرده اند که فرقها بین اینها چیست. «نظر» هایشان همه تکراری و بی محتوا از جزوه ای ۲۰ صفحه ای است که در قرن گذشته به آنها اهدا شد تا آنرا مثل کتاب دینی لاتغیر برای همیشه در تار و پود خود حفظ کنند و در ایمان به آن هیچوقت شک و تردید بخود راه ندهند چون کفر است.
در آخرین مقاله فرید راستگو، عوامل باز سازی استبداد ۶، مسافر خسته و یارانش در شکایت از پرسشگرها فغان برآوردند که شما «... امکان بحث خلاق را هم از دیگران میگیرید». این گفته آنها بوسیله به مسافر خسته و من به محک گذاشته شد و عجزشان ثابت شد و نشان داده شد که اینها فاقد توانایی شرکت در حتی یک بحث ساده هستند چه برسد به شرکت در یک بحث خلاق. از اینها خواسته شد تا نظرات خود را درباره دکتر پیمان و برنامه های ملیون و بنی صدر ارائه کنند و بحث خلاق خود را ارائه دهند. آنچه ارائه کردند، بی اعتنائی ۱۰۰ در ۱۰۰ به این چالش ها بود، عجزشان اینگونه عیان شد که حتی به یکی از پرسش های من پاسخی نداشتند که بدهند. ثابت شد که این ناشناس ها و پرسشگرها نیستند که «... امکان بحث خلاق را هم از دیگران ...» می گیرند بلکه مدعیانی مثل مسافر خسته و روانشناس هستند که هیچ علاقه ای به بحث خلاق ندارند چون مایه ای ندارند که ارائه کنند. اطلاعاتشان محدود به محتوای جزوه ۲۰ صفحه ای است که از قرن پیش در جیب داشته اند که سر شار از فحش و اتهام است و بس. از چنین کسانی هیچ انتظاری نمی توان داشت.
بحث حداقل کنجکاوی می خواهد که اینها این حس را سالهاست در خود نابود کرده اند. بحث اطلاعات می خواهد که مرتب به روز آورده شود ولی اینها مخالف با به روز آورده شدن اطلاعات خود هستند. انگار که این بخودی خود یک ناهنجاری نیست که دیگرانی که نمی خواهند مثل آنها باشند را با فحش از اینکار بر حذر می دارند. اینها بحث نمی خواهند و وقتی با کسی مثل ناشناس که مثل خودشان نیست و می خواهد بحث کند به میدان می آید احساس نا امنی شدید می کنند چون کمبودهایشان آشکار می شود. این باعث عصبانیت مسافران خسته می شود و عقده هایشان ناگهان گل می کند. برای ارضاء خود و کمی آرامش باید این عقده ها را خالی کنند بر سر کسانی که یادآور کمبودهایشان هستند. اینست که بصورت گروهی به ناشناس ها و پرسشگرها حمله ور می شوند تا از میدان بیرونشان کنند تا دیگر یادآور کمبودهایشان نباشند. خلاصه اینکه، پرسشگرها و ناشناس ها بهانه هایی هستند برای سرپوش گذاشتن بر کمبود های مسافر خسته و یارانش.
در این یک ماه کیلویی فحش و اتهام و تحریف و جعل تاریخ را بجای نظر داده اند و جزوه ۲۰ صفحه ای خود را چندین بار بعنوان نظر تکرار کرده اند و خواهند کرد. «اسناد، مدارک و مراجع» آنها هم یک به یک با اسناد و مدارک و مراجع معتبر به زباله دان پرتاب شد. شاهکار و شاه بیت پوچی بحث شان را هم «قهرمان ملی» آنها مصدق با سخنان کینه توزانه خود در مجلس چهاردهم از خود بعنوان معتبرترین سند از خود برای همه ما بجا گذاشت.
هیچ جا اثری حتی از یک بحث خلاق در «نظرات» مسافران خسته به چشم نمی خورد و بی شک براه خود ادامه خواهند داد.
«بحث خلاق» شما کو؟ آیا کسی نقد شما را درباره مقاله و یا درباره تفکر و برنامه های ملیونی مثل بنی صدر در جایی دیده است، کو؟
عصبانیت شما چندین برابر شد وقتی مصدق بر علیه شما گواهی داد. باید که سخنان او را در مجلس چهاردهم قاب کرد و به دیوار کوبید.
۲۷۷۰۰ - تاریخ انتشار : ۲۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پاک ضمیر
عنوان : برای اولین و آخرین بار
کسیکه جنایات و خیانت محمدرضا پهلوی را «انکار» نماید در حد آدمیزاد قرار ندارد.
کسیکه جنایات و تجاوزات رژیم سفاک اسلامی ایران را نبیند، کور مادر زاد و در جرگه آدمیان قرار ندارد.ولی هر آنکسانیکه مثل جان نثاران «نادان»، و «کودن» و دیگر بچه مرشد های سعی در تطهیر هردورژیم استبدادی و وحشت نمایند، از زمره موجودات پست طبیعت هستند.بآنان هیچ مدارای جایز نیست. درتعجب هستم که از هر جانب سعی و کوشش برای خرفهم کردن موجودات «تک یاخته ای» میشود. خوشا بحالتان که اینقدر وقت «اضافی» دارید. تا زمانیکه شما در اینجا «مشغول» بهم هستید، ایران ما را آب برده و آخرین امیدهایمان در زندانهای شاه ساخته و توسط خمینی بسط داده توسط شکنجه گران پرپر میشوند.نیروهای ملی و وطن دوست خودتان را همسطح پس ماندگان و عوامل رژیمهای استبدادی پهلوی و خمینی قرار ندهید.
۲۷۶۷۴ - تاریخ انتشار : ۲۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : جالب است، نه؟
عنوان : بت شکسته و ورشکسته
دکتر مصدق در سخنرانی خود در مجلس چهاردهم گل کاشت.
فرمودند:-
«دیکتاتور با پول ما و به ضرر ما راه آهن کشید و بیست سال برای متفقین امروز ما تدارک مهمات دیدن عقیده و ایمان و رجال مملکت را از بین برد. املاک مردم را ضبط و فساد اخلاق را ترویج و اصل ۸۲ قانون اساسی را تفسیر نمود و قضات دادگستری را متزلزل کرد. برای بقاء خود قوانین ظالمانه وضع نمود. چون به کمیت اهمیت میداد بر عده مدارس افزود و به کیفیت عقیده نداشت. سطح معلومات تنزل کرد. کاروان معرفت بر اروپا فرستاد نخبه آنها را ناتوان و معدوم کرد.
اگر به تدریج که دختران از مدارس خارج می شدند حجاب رفع می شد چه می شد؟ رفع حجاب از زنان پیر و بی تدبیر چه نفعی برای ما داشت؟
اگر خیابان ها اسفالت نمی بود چه می شد؟ و اگر عمارت ها و مهمانخانه ها ساخته نشده بود، به کجا ضرر می رسید؟
من میخواستم روی خاک راه بروم و وطن را در تصرف دیگران نبینم.»
حضار هم هیچ شکی به سلامت روح و روان سخنران نکردند!!!!!!!!
جالب است، نه؟
۲۷۶۶۲ - تاریخ انتشار : ۲۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : نکته سنج
عنوان : گر در آینه نظرکنی بیگانه را دریابی
مرشد ناشناس شاه پرست و بچه مرشد«طوطی صفت» پرسش گر دنبال این هستند که بدانند « بیگانه کیست پس». اگر در آینه کمی دقت کنند حتمآ آنرا مییابند.
۲۷۶۵۷ - تاریخ انتشار : ۲۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : مصدق «نماد مبارزه با بیگانگان»!!!! روس و انگلیس برای مصدق بیگانه نبودند. بیگانه کیست پس؟
مصدق، «نماد مبارزه با بیگانگان»
مصدق فراماسون بود و بر هیچکس پوشیده نیست که فراماسون ها بند نافشان به مقام اول سلطنتی انگلستان وصل است. به عقیده شما، یک نماد مبارزه با بیگانه اینگونه با بیگانگان مبارزه می کند؟
توده ای ها هم بند نافشان به روسها وصل بود و پس از جنگ جهانی دوم همین توده ای ها با همکاری روسها سعی در تجزیه استان آذربایجان از ایران کردند. آیا به عقیده شما یک نماد مبارزه با بیگانه اینگونه با بیگانه مبارزه می کند؟ تحمل عوامل روسیه و همکاری کردن با آنان و از آنها کمک خواستن مبارزه با بیگانگان است؟
مصدق را «نماد مبارزه با بیگانگان» می دانی»!!!! توضیح دهید که چطور او توانست بخود بقبولاند که عضو فراماسون شود و وفادار به اولین مقام سلطنتی یک کشور بیگانه و نه هر کشور بیگانه ای بلکه کشوری که افغانستان را از ایران در زمان قاجار جدا کرده بود؟ مگر انگلستان بیگانه نبود و یا کم به ایران تا آنزمان صدمه زده بود؟
مصدق را «نماد مبارزه با بیگانگان می دانید»!!! توضیح دهید که چطور او توانست بخود بقبولاند که توده ایها با آن سابقه زشت قابل اطمینان هستند و منافع ملی ایران با وجود این عناصر ضد ملی در کشور حفظ می شود؟ چطور یک شخص ملی می تواند یک گروه سیاسی غیر ملی را نه تنها تحمل کند بلکه آنها را آزاد بگذارد که هر کاری دلشان خواست در کشور بکنند؟
مصدق «نماد مبارزه با بیگانگان»!!!! روس و انگلیس برای مصدق بیگانه نبودند. بیگانه کیست پس؟
۲۷۶۵۴ - تاریخ انتشار : ۲۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : ایرج
عنوان : سلطنت طلبان و ساواکی ها باعث شدند تا من خیلی از نظرات اطرافیان شاه را بدانم
من راستش هیخوقت نمیروم پول بدم مثلا خاطرات اطرافیان شاه را بخوانم. خوشبختانه سلطنت طلبان باعث شدند که دوستان بسیاری از نظرات اطرافیان شاه را در رابطه با فساد ودیکتاتوری را اینجا اوردند و امثال من که زیاد اهل مطالعه و خواندن خاطرات اطرافیان شاه نیستیم خیلی چیزها دستگیرمان شد.فکر کنم سلطنت طلبان و ساواکی ها بیشتر باعث رو شدن فساد و جنایات رژیم شاه شدند تا اینکه چیز مثبتی ارائه کرده باشند.ومخالفین شاه هم با هشمندی زیاد از منابع خود سلطنت طلبان استفاده کردند تا ابروی نداشته شان را بیشتر ببرند.
بهرحال من از هردو طرف متشکرم یعنی اگر سلطنت طلبانی مثل ناشناس و پرسشگر نبودند مخالفین هم اینهمه اسناد سلطنت طلبان را رو نمیکردند.
۲۷۶۵۰ - تاریخ انتشار : ۲۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : تقدیم به چار پایان
عنوان : ناشناس، پرسشگر ، پنجاه ساله و بیطرف
ناشناس و دیگر ساواکی ها خیلی زور زدند که جای مجرمان رژیم پهلوی را با قربانیان این رژیم ددمنش عوض کنند. راستی چه گیرتان امد. حتا یک نفر حرفهای شما را جدی نگرفت. حتا خانم مرضیه م که خودرا از طرفداران نظام پادشاهی معروفی کرد پس از اینکه بارها از ناشناس دانشمند سوال در رابطه بادرست یا غلط بودن بعضی موارد نمود که ناشناس از پاسخ به ان پرهیز کرد ولی مخالفین سلطنت به گفته خانم مرضیه بسیار مودبانه جواب ایشان را دادند واخرین سوال ایسان هم از ناشناس در رابطه با پرون بود که ناشناس خفه خون گرفت. خوب برای این ساواکی ها که بعد از این همه دروغ ونفرت پراکنی نسبت به قهرمانان ملی ایران حتا نتوانستند یک نفر را به درستی نظراتشان قانع کنند و جز فحاشی و دروغ هنری از خود نشان ندادند که دیگران حداقل نه بخاطر مواضع نوکرمابانه اینها بلکه بخاطر مواضع سیاسی شان کسی یا کسانی به انها احترام بگذارند. خوب اینها فقط سزاوار انند که بنام چارپایان خوانده شوند که شعر زیر به انها تقدیم میشود و بدینوسیله از زحمات انها بخاطر مزدی که از بیگانگان دریافت میکنند قدردانی شود
سردار سه پا
تقدیم به چار پایان
پاره چون خشتک شلوار شود
بیطرف نیز طرفدار شود.
لاعلاجی چو شود دامنگیر
کار پرسشگر انکار شود
ناشناس، پرسشگر ، پنجاه ساله و بیطرف
ناشناس اما از بدبختی
بسته در چنبر تکرار شود
لافهایی همه شاهانه زند
تا مگر بختش بیدار شود
غافل از کذب نگردد هرگز
اینش الهام ز دربار شود
آبرو ایش نمانده ست دگر
کاش این کودن هشیار شود
۲۷۶۴۹ - تاریخ انتشار : ۲۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حافظه تاریخ
عنوان : کشف بزرگ جناب ناشناس نادان!
اینجا یک مقاله از آقای راستگو بعنوان «عوامل بازسازی استبداد، بعد از انقلاب ۵۷ چه کسانی بودند؟ » قرار دارد و همه بآن دسترسی دارند و جلوی چشمشان است و صحت و درستی آنرا خیلی سریع دریافت میدارند. شما اگر قادر به گفتگو و بحث هستید، این مقاله جلوی دستتان قرار دارد و آنرا بنقد بکشید.واگر هم «چیزی» برای گفتن ندارید، عیبی ندارد دنیا که بآخر نرسیده. حالا شما آمده اید یک مقاله از آقای دکتر محسن قائم مقام و یا دکتر پرویز داورپناه، و بقول عقل ناقص شما «ایضا جبهه بی خاصلیت ملی» در اینجا بباد «انتقاد» گرفته اید. و حتمآ انتظار دارید که گفته های شما را مردم بدون چون و چرا قبول نمایند و براساس داده های شما مقاله آقایان فوق لذکر را بنقد بکشند. نوشتجات شما بارها از نادرستی «مزمن» رنج برده و کسی را یارای قبولی آنها بدون رویت اصل مطالب، از جانب شما را ندارد.دروغگوی شما را در دوسه هفته اخیر بارها توجه ام راجلب کرده است. شما اصولا از نظر روانشناسی دچار دروغگویی موتوریک هستید.و معالجه پذیر هم نیست. شما پرهیز و دوری نماید از هرچه نماد انسانی و ملی و غیرت و حقیقت و وطندوستی نمایان میسازد.
کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در اثر دخالتهای مستقیم ارتجاع جهانی (انگلیس و امریکا) و عوامل داخلی از دربار جنایتکار و وابسته گرفته تا آخوندهای مرتجع مواجب بگیر درباری توانست «توفیق» پیدا نماید و محمدرضا نیم پهلوی را دوباره بسلطنت برساند. رل گروههای وابسته باستعمارگران جهان از جمله حزب ارتجاعی توده که عامل مستقیم منافع شوروی استعمارگر بود بی تاثیر نیست. شرایطی که حزب وابسته توده بجهت شعار دریافت امتیاز نفت شمال برای شوروی در آنزمان بوجود آورده بود که کسی از آزادیخواهان را یارای شناختن بموقع و دفع عوامل موثر کودتا بوضوع نبود. حزب ارتجاعی توده در واقع یکی از عواملی بود که سازمانهای جاسوسی انگلیس و امریکا آنها را بخدمت خود برای انجام کودتا قرار داده بودند. آدمی که نوکر اجنبی باشد، خیلی راحت بدام همان قماش اجنبی میافتند. این بدان معنی نیست که حزب توده مستقیمآ دستور از امریکا و یا انگلیس دستور گرفته بودند. تمامی اعضاء و رهبری حزب بدون اینکه از عواقب اتفاقی (کودتا) در شرف وقوع پیوستن بود «آگاه» باشند، برای «خوشخدمتی » به برادر بزرگ خلقهای دربند جهان شوروی همسوی کودتاگران شدند. این انتظار و وهم بیهوده است که کودتا میتوانست توسط «شاخه نظامی حزب توده» پیشگیری بشود. جریانی که یکی از عامل کودتا است، چگونه قادر بجلوگیری آن خواهد بود. شاید هم یکی از دلایل شکست نهضت عدم «خشونت» کاری در مقابله با همراهان کودتاگر بود و خشونت چیزی نیست که همه از بکار بردن آن مثل شه و شیخ «لذت» ببرند.
چندین بار این جناب ناشناس نادان ابراز کرد که محمد مسعود مدیر شحاع و مردمی روزنامه مرد امروز، کسیکه در هر شماره از روزنامه اش همواره با نشان دادن جنایات و خیانت پهلوی و خصوصآ بکثافات و توطئه دربار جانب مبارزات مردم را داشت و دربار منحوس پهلوی دشمنی بزرگی نسبت بمحمد مسعود داشت. صحت و درستی جریان واقعه ای که مطرح مینمایم بعهده تاریخ است. من خود بگوشم شنیدم که پیرمردی بنام «مرتضوی» که خود دخالت در کشتن محمد مسعود داشته، بیان کرد. آنگونه که در حافظه ام باقی مانده.« عصر آنروزی که قرار بود محمد مسعود کشته بشود. من باتفاق برادر شاه، علیرضا سوار بر دو موتور سکلیت بزرکی شدیم وناشناس چندین بار در خیابانی که محل اداره روزنامه محمد مسعود بود، پایین و بالا رفتیم، تا اینکه ولاحضرت دستور داد که در سر کوچه باشم و بگاز دادن موتور بپردازم، ومن در حالیکه مشغول گاز دادن موتور بودم، دیدم که علیرضا بماشین شخصی نزدیک شد و از آنجایکه من دور بودم متوجه هیچ چیز بخصوصی نشدم که بعد ولاحضرت دستور دادند که بطرف کاخ برگردیم. در کاخ متوجه شدیم که دست راست علیرضا زخمی و خونالود است و دکتر عدل را آوردند که بپانسمان آن پرداخت، و روز بعد که از ترور محمد مسعود باخبر شدم مطمین هستم که زخمی شدن دست علیرضا در اثر شلیک گلوله از نزدیک و اصابت آن بشیشه ماشین بوده است..» این دو «نقل قول » در مقابل هم قرار دارند درستی و یا نادرستی آن بعهده آقای «مرتضوی» است.کی و چگونه این راز کشتن محمد مسعود عیان میگردد بسته بکوشش و دریافت اسناد و مدارکی است که فعلآ در دست آخوندها قرار دارند. همسر محمد مسعود دربار را مسول کشتن شوهرش میدانست.
۲۷۶۴۵ - تاریخ انتشار : ۲۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر لوس و بی تجربه
عنوان : ناشناس ساواکی
« اینقدر لوس هستید که مثل جوانهای بی تجربه حالی تان نیست که چی می نویسید»!!
این حرف ناشناس ساواکی در مورد پرسشگر صدق می کند که کودن و پیتزا فروشی بیش نیست و وانمود میکند دانشگاه دیده است.
۲۷۶۴۰ - تاریخ انتشار : ۲۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : "نماد مبارزه با بیگانگان"عضو مجمع ادمیت
دکتر مصدق درجامعه آدمیت
مصدق در ۲۰ جمادی الاول سال۱۳۲۵ قمری در سن ۲۵ سالگی به عضویت این محفل در آمده و سوگند نامه آن را امضا نمود .
دکتر مصدق خود در خاطرات خویش به هیچ وجه به این مهم اشاره نمی نماید . اولین بار در سال ۱۳۴۲ دکتر فریدون آدمیت فرزند عباسعلی آدمیت ( گرداننده جامع آدمیت ) با انتشار سوگندنامه مصدق در کتاب /"فکر آزادی/" اقدام به افشای این راز می نماید.
آقای اسماعیل رائین نیز سوگندنامه فوق را در صفحه ۶۴۰ کتاب /"فراموشخانه و فراماسونری در ایران/" که از معتبر ترین کتب در این زمینه می باشد درج می کند.
/"دکتر محمد مصدق که به علت سوابق مبارزاتی ، رهبر جبهه ملی گردید و نقش اقلیت را خوب ایفا می کرد و بالاخره برای اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت ، نخست وزیر گردید ، عضوی از شبکه فراماسونری بود و قسم نامه داشت ، ولی در اوج مبارزات ملت کسی به این راز وقوف ندشت و اولین بار در سال ۱۳۴۲ هجری شمسی ، کتاب فکر آزادی با انتشار سند قسم نامه او پرده از این مهم برداشت/"۴
بعدها در تاریخ ۱۲ اسفند ۱۳۴۴ در پاسخی که مصدق به نامه ایرج افشار می دهد عضویتش را در در جامع آدمیت تائید می نماید
۲۷۶٣۵ - تاریخ انتشار : ۲۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : مصدق پرستان
یکی از «مصدق پرستان» مشهور آقای دکتر محسن قائم مقام اهل نیویورک هستند که مثل رفیق شفیق شان دکتر پرویز داورپناه، ایضا جبهه بی خاصلیت ملی، سلسله مقالاتی را در سایت ایران امروز می نویسند. سایت ایران امروز خیلی به اینهایی که شاه و رضاشاه را می مالند حال میدهد. حالا اگر دو کلام حرف حساب می زدند آدم کفرش در نمی آمد. ایشان در همان مقاله اعتراض دارند که چرا در حالتی که حزب توده از کودتای ۲۸ مرداد اطلاع داشته است توسط شاخه نظامی خود پیش دستی نکرده و برای جلو گیری از کودتا دست به ترور نزده است. (نظر به اینکه صفت کودتا بر آن واقعه نزد عموم آشناست و ما هم زیادی ملا نقطی نیستیم میگیم کودتا).
ایشان می نویسند؛«سوال این است که حزب توده با سازمان افسریش هیچ کاری که جلوی کودتا را بگیرد انجام نداد. مسول سازمان افسری خسرو روزبه بود ایشان در مسولیت " کمیته ترور " ، بروایت دکتر فریدون کشاورز در " من متهم میکنم " ، از جمله محمد مسعود، مدیر شحاع و مردمی روزنامه مرد امروز، حسن لنکرانی از فعالین حزب توده و محسن صالحی از فعالین دانشجوئی حزب را شخصآ بقتل رساند، و کسی هم پس از برملا کردن این اسرار آنرا انکار نکرد و مورد سوال قرار نداد . با توجه باین سوابق امر ، آیا مسول سازمان افسری جزب نمی توانست دستور ترور زاهدی ، شاه و تیمور بختیار را به افسران حزبی که آجودان های ایشان بودند بدهد؟».
خیلی جالب است، حقیقتا بسیار جالب است. عضو جبهه ملی «مستوره و اسطوره ی دمکراسی و عدم خشونت و حقوق بشر» برای دفاع از دولت ملی دکتر مصدق و برای «حفاظت از دمکراسی» ترور و آدم کشی را تجویز می کند! این یکی از آن دم خروسهای جالب بود که نشان میدهد مخالفان شاه حتا جبهه ملی های شان یک پا آدمخور بودند.
آقای قائم مقام عزیز، شما که این گونه قلب تان برای دمکراسی می طپد که ترور را بر علیه رژیم مدرن محمدرضاشاه تجویز می کنید چرا چنین توصیه ای را در مقابل جمهوری اسلامی توصیه نمی کنید؟
ظاهرا پاسخ شما این است که؛« تجربه نشان داده است که ترور و خشونت راهی نیست که یک هوادار دمکراسی انتخاب کند». اما پاسخ واقعی این است که شاه زیادی شماها را لوس کرد و شما ها بزتان را برایش بردید روی کوه بستید اما جمهوری اسلامی در مقابل شما ها «چوب تر» را بلند کرد و آنچنان زد و تحقیر تان کرد که هنوز هم دست از دعاگویی امام بر نداشته اید و برای «آقای خاتمی و اصلاح طلبان» کلی غش و ضعف میروید. هنوز هم وقتی صحبت رژیم شاه و دکتر مصدق پیش می آید چشم های تان را می بندید و خود را در سالهای طلایی ۳۲ تا ۵۷ تصور می کنید و با همان احساس لوس و ننر می اندیشید و می نویسید. اینقدر لوس هستید که مثل جوانهای بی تجربه حالی تان نیست که چی می نویسید!!
اگرچه استثنائا این حرف از قلم آقای قائم مقام پریده است اما کم نیستند اعضای جبهه ملی که حزب توده را بارها بخاطر عدم مقابله با کودتا شماتت کرده اند. واقعا آدم از این همه تازه کاری در سیاست به حیرت می افتد. به اینها باید گفت «ای خوش باورهای هالو... بروید خدا را شکر کنید که کودتای دست راستی عمری دوباره به شماها داد. همگی تان پس از مدتی تبعید و زندان که رژیم شاه کلی در زندان هم به شماها احترام گذاشت نازتان را کشید تا به سرکارهای تان باز گشتید و به مقامات بالا و شغل های نان و آب دار رسیدید و طلب پدرتان را هم از شاه پیدا کردید».
آقا خیال می کند که حزب توده شاخه افسری اش را برای دفاع از «دموکراسی متعفن غربی» و رهبر اشرافی پر ادایش دکتر مصدق به خدمت گرفته بود که بخاطر دفاع از او دست به ترور بزند!! آخر ای ساده لوح ح ح ح !! اگر حزب توده با کودتای دست چپی اش قدرت را بدست گرفته و حکومت پرولتاریایش را برپا کرده بود که شماها را پای همان دیواری می گذاشت و تیرباران می کرد که کارگزاران رژیم شاه را!
واقعا خیال می کنید که کودتای پرولتری تفاوتی بین شماها و دستگاه شاه قائل می شد؟ آیا واقعا درک این حقیقت تا این حد مشکل است یا من حکومت پرولتاریا را اشتباهی فهمیده ام؟ آقای قائم مقام... اگر کودتای ۲۸ مرداد رخ نداده بود، حزب توده با کادر افسری اش کودتا می کرد و چه بسا همین رفیق شفیق تان بابک امیر خسروی، بجای تعارف تکه پاره کردنهای اینترنتی امروزشان، همان دیروز در جوانی و در خدمت به پرولتاریای جهانی پس از تیرباران شمای «بورژوا کمپرادور» خود تیر خلاص به شقیقه شما و سایر سروران در جبهه ملی شلیک می کرد. «سرور» عزیز اگر امروز بجای نابود شدن در کودتای دست چپی سالم و قبراق با آقای امیر خسروی مشغول تعارف تکه پاره کردنهای سیاسی هستید، هردوی تان این را مدیون ۲۸ مرداد هستید. آخر یک جو انصاف هم خوب چیزی است! خیلی، کوری سیاسی، خوش باوری تا حد بلاهت سیاسی میخواهد که ماهیت انقلاب سرخ سوسیالیستی را که در انقلابهای خونین آن زمان در نیروهای رادیکال کشورهای جهان از جمله در حزب توده و شاخه نظامی آن وجود داشت را نظر نگیرد. کینه و دق دلی نسبت به شاه آنقدر در دل حضرات قوی بود که صلاح خود را هم نمی توانستند تشخیص بدهند و هنوز هم نمی توانند. اگر شاه نیز مانند رژیم اسلامی شماها را با تحقیر تا پشت دروازه های ایران دنبال می کرد و بیست سالی به تبعید تان می فرستاد که مثل امروز ما برای وطن تان له له بزنید حالی تان می شد که یک من ماست چقدر کره دارد و مثل امروز هوادار «اصلاح طلبان» رژیم پهلوی می شدید و ترور سپهبد زاهدی و بقیه را خشونت می نامیدید و مانند امروز که دعا گوی خاتمی هستید دعاگوی بارگاه اعلیحضرت می شدید.
شما حضرات، و البته امثال شماها، مصداق همان «تا نباشد چوب تر» هستید. محمدرضاشاه مرد روزهای عمل نبود اگرنه شماها را آن گونه که سزاوارش هستید درست میکرد
. داریوش همایون در کتاب «دیروز و فردا» تعریف می کند که یک بار در تبعید پس از انقلاب به یکی از این حضرات برخورد می کند و در حین گپ طرف میگوید راستی چرا این شاه شما تا شلوغ شد ول کرد رفت؟ داریوش همایون در پاسخ می گوید؛ خوب شما گفتید برود. طرف گفت؛ حالا ما گفتیم برود، او چرا رفت!؟
این گفته اعترافی است بر اینکه «ما عقل مان نمیرسید، او که می فهمید چرا گذاشت ما این بلا را بر سر خود بیاوریم؟». هرچند سخن به ظاهر منطقی است اما در باطن ضرر بزرگی دارد که نمی گذارد ما راه برویم و زمین بخوریم و ایستادن و راه رفتن را یاد بگیریم. این انقلاب به ما بچه های لوس و ننر محمدرضاشاه فهماند که یک من ماست چقدر کره دارد. (راستی حالا که حرفش شد من مدتهاست گیر این هستم که بدانم یک من ماست چقدر کره دارد. آیا کسی اندازه گرفته؟ اگر جواب این معما را بدانیم، همه مشکلات ایران حل میشود!!).
۲۷۶٣۲ - تاریخ انتشار : ۲۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : مصدق برای ما بت نیست بلکه نماد مبارزه با بیگانگان میباشد
عنوان : سوال بسیار جالبی است ولی تو توان فهم انرا نداری
پرسشگر میپرسد "چرا او(دکتر مصدق) مورد انتقاد شدید قرار نگرفت؟ سوال جالبی است ولی دلیلش این است که شاهنشاه شما انقدر نوکر بیگانه بود و انقدر با مردم بیگانه بود که مردم در مقابل جنایتکاری مثل شاه و رضا شاه دیگر نمیایند به مصدق انتقاد کنند. مصدق بت نبود ولی میهن خود را از یوغ بیگانگانی که با شاه شما ساخت و پاخت داشتند ازاد کرد. تو واقعا کودنی و یا خود را به کودنی میزنی وگاهی هم دروغ میگوئی وگرنه خیلی راحت است که این را بفهمی که مردم ایران از نقاط ضعف اندک مصدق وهرکس دیگری که با مردم باشد میگذرند اما از جنایات نو کر بیگانه نمیگذرند. یک مثال دیگر میزنم که مربوط به زمان حال میباشد وان اینکه چرا مردم امروز بجای انتقاد از خاتمی به احمدی نژاد و خامنه ای میپردازند خوب بخاطر انکه با تمام انتقادی که به خاتمی دارند ولی رژیم جمهوری اسلامی را دشمن خود میدانند. در رابطه با مصدق هم مردم نشان میدهند که بین خدمت گذاران به میهن و خائنین تفاوت قائلند و از ضعف های خدمت گذاران به مردم میگذرند ولی از خیانت جنایتکاران نمیگذرند.اگر شاه هم بجای هم پیمانی با بیگانگان به مردم ایران خدمت کرده بود مردم اورا بیرون نمیکردند. او نوکر بیگانگان بود و بیگانگان دمش را مثل موش مرده گرفتند و بخارج از کشور پرتاب کردند.مردم ایران میدانند مصدق از خانواده قاجار بود و روستای احمد اباد هم به خانواده مصدق تعلق داشت ولی یک روستا که به خانواده ایشان ارث رسیده بود کجا و غصب ۶۰۰۰ روستا واملاک مردم کجا. تازه من میتوانم انتقادهای دیگری که به مغز علیلت خطور نمیکند هم از مصدق بکنم ولی انتقادهای ما به مصدق در درون خانواده بزرگ ملت ایران است و کمکی به شما که میخواهید از ساواک وشاه اعاده حیثیت کنید نمیکند. شاهان خاندان پهلوی خودشان صف خود را از مردم ایران جدا کردند
۲۷۶۲۶ - تاریخ انتشار : ۲۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : روانشناس
عنوان : «من میخواستم روی خاک راه بروم و وطن را در تصرف دیگران نبینم..»
ما میدانیم که شما جناب پرسش گر بسیار دوست میداشته اید روی اسفالت خیابانی راه بروید که توسط چکمه پوشان یانکی و یا روسی با تصرف میهن ما برای عناصری امثال شما جان نثاران ساخته میشد.اگر «نقل قولی» از کسی مینمایی، سعی کن «تصرفی» در اصل آن آگاهانه و یا ناآگاهانه بعمل نیاری. «..من میخواستم روی خاک راه بروم و وطن را در تصرف دیگران نبینم..»(دکتر محمد مصدق). این جمله نهایت وطن دوستی مصدق را برعکس محمدرضا خاین و وابسته میرساند. منهم با نهایت سختی مالی حاضرم زندگی فقیرانه را داشته باشم، تا مثل جان نثاران موجب بگیر این و آن لاشخور و جنایتکار باشم. طبع همه باندازه طبع شما پایین نیست.
۲۷۶۲٣ - تاریخ انتشار : ۲۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : اگر به مصدق واقعا ارادت دارید هر چه زودتر سخنان مصدق در مجلس چهاردهم را تکذیب کنید.
با تشکر از ناشناس، از مخالفان او درخواست می شود در برخورد با ناشناس دفاعیه ای از مصدق تهیه کنند که همه نکاتی که ناشناس بر علیه مصدق ذکر کرده است را رد کند و یا توضیحی ارائه دهند. البته اگر قادر باشند چنین دفاعیه ای تهیه کنند که من شک دارم ولی اگر بواقع راست می گویند باید بتوانند براحتی از عهده چنین کاری برآیند.
برای من بواقع شوک آور است که مصدق در مجلس چهاردهم در جمع نمایندگان ملت و روشنفکران وقت سخنان زیر را بگوید و نه در آنزمان و نه هیچوقت مورد انتقاد شدید قرار نگیرد و به انزوا رانده نشود. سخنان مصدق:-
«دیکتاتور با پول ما و به ضرر ما راه آهن کشید و بیست سال برای متفقین امروز ما تدارک مهمات دیدن عقیده و ایمان و رجال مملکت را از بین برد. املاک مردم را ضبط و فساد اخلاق را ترویج و اصل ۸۲ قانون اساسی را تفسیر نمود و قضات دادگستری را متزلزل کرد. برای بقاء خود قوانین ظالمانه وضع نمود. چون به کمیت اهمیت میداد بر عده مدارس افزود و به کیفیت عقیده نداشت. سطح معلومات تنزل کرد. کاروان معرفت بر اروپا فرستاد نخبه آنها را ناتوان و معدوم کرد.
اگر به تدریج که دختران از مدارس خارج می شدند حجاب رفع می شد چه می شد؟ رفع حجاب از زنان پیر و بی تدبیر چه نفعی برای ما داشت؟!
اگر خیابان ها اسفالت نمی بود چه می شد؟ و اگر عمارت ها و مهمانخانه ها ساخته نشده بود، به کجا ضرر می رسید؟
من میخواستم روی خاک راه بروم و وطن را در تصرف دیگران نبینم.»
چرا او مورد انتقاد شدید قرار نگرفت؟ این سخنان او نشان می دهد که او هیچ علاقه ای به مدرن کردن ایران نداشت و در هر فرصتی چوب لای چرخ برنامه های تجدد گرایانه در ایران می کرد. در رابطه با این سخنانش من از شما می خواهم که صریحا اعلام کنید که مصدق چنین حرف هایی را نه در مجلس زده و نه در جایی دیگر و نه هرگز چنین افکاری در ذهنیت او شکل گرفت. تا زمانیکه شما قادر به اینکار نباشید نه تنها من بلکه هر ایرانی دیگری هم که از آن اطلاع یابد مصدق از چشمش بطور کل خواهد افتاد. اگر به مصدق واقعا ارادت دارید هر چه زودتر سخنان مصدق در مجلس چهاردهم را تکذیب کنید.
=======================================
نقل قول از مصدق:-
«اگر خیابان ها اسفالت نمی بود چه می شد؟ و اگر عمارت ها و مهمانخانه ها ساخته نشده بود، به کجا ضرر می رسید؟»
ملیون نظر بدهند که واقع «چه می شد» و «به کجا ضرر می رسید». من و دوستانم منتظر جواب شما به این دو پرسش مصدق هستیم تا در آرشیو خود آنرا در کنار سخنانش به ثبت برسانیم.
۲۷۶۱۷ - تاریخ انتشار : ۲۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حسین خطیبی نایب رئیس وقت مجلس شورای ملی
عنوان : نمونه ای از همکاری روشنفکرنماهای درباری در تصویب کاپیتولاسیون وباز کردن راه ارتجاع خمینی به عنوان نماد مخالفت با بندگی ملت ایران
توضیح اینکه قرارداد کاپیتولاسیون در ۱۳ مهر ۱۳۴۲ در کابینه امیراسدالله علم و در سوم مرداد ۱۳۴۳ در مجلس سنا و در ۲۱ مهر ۱۳۴۳ در بیست و یکمین دوره مجلس شورای ملی تصویب شد. خمینی در چهارم آبان آن سال به افشاء ماهیت قرارداد پرداخت و در ۱۳ آبان همان سال توسط دولت حسنعلی منصور تبعید شد. منصور نیز ۲ ماه و نیم بعد در اول بهمن ۱۳۴۳ ترور شد.
در این رابطه آقای حسین خطیبی نایب رئیس وقت مجلس شورای ملی خاطرات خود را چگونگی تصویب کاپیتولاسیون در مجلس را تشریح کرده است. باهم اظهارات ایشان را میخوانیم :
شب هنگام مهندس ریاضی [رئیس مجلس] به من تلفن کرد که فردا جلسه را باید شما اداره کنید... دستور جلسه را پرسیدم، معلوم شد چند لایحه عادی و کم اهمیت است... فکر میکنم مهندس ریاضی که از جریان امور اطلاع داشت شاید نمیخواست خودش جلسه را اداره کند. از این رو تمارض کرده بود. این استنباط من است که بعد از روشن شدن قضایا... بر من معلوم شد... .
آن طور که میدانم این لایحه را ابتدا در کابینه علم پیشنهاد کرده بودند و فکر میکنم علم جرأت نکرد آن را مطرح کند. بعداً هم که من این لایحه را خواندم دیدم یک موضوع بیربطی بود که امریکاییها برای تصویب آن به کابینه علم فشار زیاد آوردند تا در دوره فترت مجلس به تصویب برسد و خیلی علنی نشود. گو این که بعداً میبایست به مجلس بیاید. اما علم زیر بار نمیرفت. او و خانوادهاش از قدیم به انگلیسیها وابسته بودند. علم یا نمیخواست یا عقیدهای به آن نداشت یا آن که میدید چون باید کنار برود، تصویب آن را به صلاح خود ندانست... .
به هر صورت جلسه آن روز تشکیل شد ... . یکباره دیدم منصور با کلیه وزیران کابینه وارد مجلس شدند، تعجب کردم زیرا لوایح موجود اهمیتی نداشت که همه کابینه درجلسه حاضر شوند. پس از لحظاتی بیمقدمه دکتر ناصر یگانه که وزیر مشاور در امور پارلمانی بود برخاست و با قید سه فوریت تقاضا کرد این لایحه در دستور قرار گیرد. غافلگیر شدم... بر طبق آییننامه مجلس، اگر هیأت دولت با قید فوریت؛ تقاضای تغییر دستور جلسه مجلس را میکرد میبایست در مورد آن رأیگیری شود و اگرتصویب میشد، دستور جلسه تغییر میکرد و تقاضای دولت مقدم بود. رأی گرفتم اکثریت موافقت کردند؛ چون اکثر نمایندگان عضو حزب ایران نوین بودند و به این ترتیب لایحه مطرح شد.
پس از آن که کلیات لایحه مطرح شد مخالفان که تعدادشان زیاد بود یکایک پشت تریبون آمدند و به تفصیل بر ضد این لایحه صحبت کردند... و من به خاطرم هست که صادق احمدی یکی از دوبیتیهای باباطاهر را خواند که گفته است:
مکن کاری که بر پا سنگت آید جهان با این فراخی تنگت آید
چو فردا نامهخوانان نامه خوانند تو از این نامه خواندن ننگت آید
در اینجا بود که من به اهمیت این لایحه پیبردم و خودم هم مخالف شدم. تنها کاری که از دست من بر میآمد این بودکه با استفاده از اختیارات خود و یا رأی گرفتن از نمایندگان، به مخالفان اجازه دادم بیش از مدت مقرر در آییننامه صحبت کنند تا موضوع بیشتر روشن شود. البته رأی میگرفتم و مجلس هم رأی میداد.
محیط مجلس بسیار متشنج بود و پیدا بود که اکثریت با این لایحه مخالف است. تعداد موافقان اندک و سخنانشان هم کوتاه و بیمحتوا بود. دفاع از این لایحه را احمد میرفندرسکی، معاون وزارت خارجه به عهده داشت و چنین استدلال میکرد که این ماده واحده... چیز مهمی نیست و کشورهای دیگری مثل ترکیه آن را به تصویب پارلمانهای خود رساندهاند و کوشش میکرد که از اهمیت موضوع بکاهد ولی مجلس زیربار نمیرفت... و هنوز که فکر میکنم نمیفهمم چرا دولت وقت این اندازه ناشیانه و باعجله تسلیم خواست امریکاییها شد.
زمان جلسات عادی مجلس ۴ ساعت بود. از ساعت ۹ تا یک بعداز ظهر. وقت جلسه تمام شد. ۱۵ نفر از اعضای حزب ایران نوین پیشنهاد دادند که ۴ ساعت دیگر جلسه تمدید شود. طبق آییننامه رأی گرفتم. اکثریت موافق بودند. جلسه تمدید شد و باز هم مخالفان به تفصیل در رد این لایحه سخن گفتند. در میان مخالفان یکی مهندس بهبودی بود که پدرش رئیس تشریفات و معاون وزارت دربار بود. وکلا چنین میپنداشتند که چون او مخالفت میکند با وابستگی که به دربار دارد شاید این مخالفت به اشاره شخص شاه باشد.
من شنیده بودم که مهندس بهبودی و تعدادی دیگر از مخالفان تصویب لایحه به علت گرایشات دیرینه خود نسبت به انگلستان نمیخواستند نظر مساعدی نسبت به تحکیم و تثبیت بیشتر قدرت امریکا در ایران از خود نشان دهند. به طوری که گفته میشد سیدضیاءالدین طباطبایی ضمن ملاقاتی با شاه از او خواسته بود از دولت بخواهد لایحه را پس بگیرد. شاه که تحت فشار امریکا بود، توضیحاتی میدهد و سیدضیاءالدین نهایتاً از شاه درخواست میکند اجازه دهد مخالفان لایحه بتوانند نظرات خود را در مجلس بیان کنند و این نکته که نطق بعضی از مخالفان لایحه به اشاره و توصیه سیدضیاء بوده است شاید مبنایی هم داشته باشد بخصوص که بعد از نطق مهندس بهبودی شنیدم پدرش مورد غضب شاه قرار گرفت و از دربار طرد شد. به هر حال در این باب مخفیکاری به حدی بود که من هم جریان را نمیدانستم. شاه هم در اولین سلامی که پس از این جلسه که تصور میکنم در چهارم آبان برقرارشده بود سخت به نمایندگان پرخاش کرد. همانطور که قبلاً هم نوشتم قرار بود این لایحه درکابینه علم مطرح شود و او لایحه را به مجلس تقدیم کند ولی دست به دست کرد چون میدانست کابینه او دوام نخواهد یافت و کمیسیونهایی تشکیل داد که لایحه را مطالعه کنند و نظر بدهند. شنیدم در تمام این کمیسیونها، نظر مخالف داده شد و پس از خواندن اسناد لانه جاسوسی پی بردم که تا چه حد امریکاییها برای تصویب لایحه فشار میآوردند.
نحوه تصویب لایحه
... به هر حال پس از یک جلسه طولانی، پانزده تن از نمایندگان مجلس که از موافقان بودند پیشنهاد دادند که به این لایحه با ورقه رأی داده شود... رأی با ورقه را موافقان به این جهت پیشنهاد کردند که پس از رأیگیری، نام موافقان ومخالفان معلوم باشد. طبق آئیننامه وقتی چنین پیشنهادی میرسید رئیس جلسه موظف بود رأی با ورقه بگیرد. مخالفان لایحه وقتی موضوع را فهمیدند بلافاصله برای خنثی کردن این پیشنهاد، پیشنهاد دادند که رأی مخفی گرفته شود. تا هر کس بدون آن که شناخته شود بتواند نظر خود را بدون ترس ابراز کند. طبق آییننامه پیشنهاد مخفی همیشه مقدم بود. در این صورت به پیشنهاد دوم رأی گرفتم و تصویب شد... .
نکته دیگر آن که رسم بر این بود که رئیس مجلس معمولاً رأی نمیداد. من بدون آن که خواسته باشم خودستایی کنم مینویسم که به این لایحه رأی منفی دادم. پس از آن که آراء خوانده شد تفاوت آراء مخالفت و موافقت چند رأی بیشتر نبود، یعنی آراء موافق تقریباً چند رأی بیشتر از آراء مخالف بود. ۱ ولی معلوم نبود که چه کسی موافق یا مخالف رأی داده است و اگر این چند رأی نبود لایحه تصویب نمیشد.
به این ترتیب لایحه با اکثریت بسیار ضعیفی به تصویب رسید و این بسیار موجب خشم رئیس دولت شد.
این روز مصادف با روزی بود که شاه در دانشگاه در مراسمی شرکت داشت و هیأت دولت نتوانسته بود به موقع در آنجا حاضر شود. این موضوع هم خشم شاه را برانگیخت چون از نظر او تصویب لایحه نمیبایست اینقدر طول میکشید و به زعم او میبایست زود تصویب میشد.
نکته مهم دیگری که در اینجا سوال برانگیز است تصویب این لایحه در سنا است که قبل از مطرح شدن لایحه در مجلس شورا صورت گرفت.
رسم بر این بود که دولت لوایح را بر حسب تشخیص خود، ابتدا به مجلس شورا میفرستاد بخصوص لوایح مالی را که تصویب آن ازمختصات مجلس بود. ولی این لایحه را اول به مجلس سنا فرستاد شاید به این دلیل که در آن مجلس با بودن مهندس شریفامامی ممکن بود به آسانی به تصویب برسد چنان که رسیده بود احتمال میرفت وقتی به مجلس شورا بیاید با مخالفت کمتری رو به رو شود و چنان که دیدیم، نشد... چند روز پس از تصویب لایحه در مجلس شورا، شنیدم مهندس شریفامامی رئیس سنا گفته بود که فلان کس یعنی من تجربه کافی در اداره مجلس نداشت. اگر من به جای او بودم تقاضای جلسه سری میکردم و موضوع را در آن جلسه مطرح میکردم و سپس با جلب موافقت نمایندگان آن را به جلسه علنی میآوردم... . من تصور میکنم حتی احمد میرفندرسکی معاون سیاسی وزارت خارجه هم (که این لایحه را از طرف دولت به مجلس آورد و از آن دفاع کرد) باطناً با تصویب این لایحه مخالف بود چون دفاعش از لایحه بسیار ضعیف بود وهمواره قرارداد وین را مطرح میکرد... .
بنا به آنچه اشاره کردم با سیاستهای منصور و تصویب لایحه مصونیت مستشاران نظامی امریکایی مخالفت کردم و تصور میکنم منصور بر سر تصویب این لایحه جان خود را فدا کرد.
پی نوشت :
۱ـ از ۱۳۶ رأی مأخوذه لایحه مورد نظر با ۷۴ رأی موافق و ۶۱ رأی مخالف تصویب شد (بنگرید: مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی دوره بیست و یکم، جلسه ۱۰۲، سهشنبه ۲۱ مهر ۱۳۴۳، ص ۶۴.)
منبع: نشریه «ایام» (جام جم) ویژه تاریخ معاصر، شماره ۱۰، آبان ۱۳۸۴. به نقل از رنج رایگان؛ خاطرات سیاسی، فرهنگی و اجتماعی دکتر حسین خطیبی، به کوشش مرتضی رسولیپور، (تهران: ۱۳۸۲، نشر نوگل، صص ۳۱۲ ـ ۳۰۰)
/س
۲۷۶۰۴ - تاریخ انتشار : ۲۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : فقط به دوسال نخست وزیری
کسانی که مصدق را مثل بت بزرگ کرده اند فقط به دوسال نخست وزیری او نگاه می کنند ولی به خوش
خدمتی هائی که در دوران قاجار برای انگلیسی ها کرده است توجهی ندارند. مصدق در آستانه مرگ وطن
پرست شده بود؛ چرا سالها که جیره خوار دربار قاجار بود، زمانی که مستوفی خراسان شده بود درمقابل خیانت
های پیاپی آنان سکوت کرده بود و هرگز نوشته یا مطلبی در مورد واگذاری سرزمین وسیعی از خاک ایران به
انگلیس در جنوب، تشکیل پلیس جنوب، ورود سربازان انگلیسی به جزائر جنوب ایران، و به خوزستان و
اینکه حتا خود مصدق برای آمدن به ایران از راه بصره به جنوب و سپس از راه خسروی به ایران می رسید و
راه شوسه و ارتباطی نبود انتقادی نمی کند؟ چرا در مورد واگذاری بانک و صدور اسکناس، و قرارداد منحوس
آرمیتاژ اسمیت، که ننگین ترین قرار داد نفتی تاریخ ایران است حرفی به میان نمی آورد؟ چرا در مورد رژی
تنباکو سکوت می کند؟ چرا وقتی دختر امام جمعه را که وابستگی او به انگلیس بی شبهه است را به همسری
می گرفت هرگز انگلیس را دشمن ملت محسوب نمی کند؟ چرا وقتی سند وابستگی فراماسونی را امضا می کند
به جائی ایرادی وارد نیست؟ چرا وقتی دامادش برای انگلیس و آلمان جاسوسی می کند وموجب سرشکستگی
ارتش ایران می شود ابراز ندامت نمی کند؟ چرا وقتی انگلیس سرباز هندی به تنگستان ایران می آورد، وقتی
شیخ خزئل و عشایر جنوب را مسلح می کند سکوت می کند؟ چرا وقتی اخوان المسلمین که دست نشانده
انگلیس است به شخصیت های ایرانی سوء قصد می کنند سکوت میکند؟
مصدقی که دست محمدرضا شاه و همسرش ملکه را بارها می بوسد ناگهان پس از ملی کردن نفت که طی آن
۴۶ شرکت وابسته را بدون مشورت با مجلس به انگلیس واگذار می کند و چیزی بابت آن تحویل نمی گیرد
فیلش یاد هندوستان می کند و هوس قدرت اول بودن به سرش می زند، چندین بار درخواست می کند به عنوان
فرمانده کل قوا اختیار ارتش را در دست بگیرد. چند بار بر خلاف قانون درخواست استفاده از قدرت می کند و
حتی قول و قرارش با صمیمی ترین دوستش آیت الله کاشانی را فراموش می کند؟
چرا این کسان، از جمله آنانی که امروز با حالت عصبی به گویندگان حقیقت توهین می کنند به نکته ظریقی مثل
دستخوش هرج و مرج شدن کشور بدست مصدق را که تازه به آرامش رسیده بود عنوان نمی کنند و به "بت
بزرگ" ایراد نمی گیرند؟
۲۷۵۷٣ - تاریخ انتشار : ۲۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : جواب شاه به ناشناس ودیگر ساواکی ها
عنوان : حزب فقط حزب اله ، دستاورد نوینی نیست. ما قبلاً حزب فقط حزب رستاخیز نیز داشته ایم
حزب فقط حزب اله ، دستاورد نوینی نیست. ما قبلاً حزب فقط حزب رستاخیز نیز داشته ایم ! با این تفاوت که شاهنشاه تسلیم ، زندان و یا ترک وطن پیشنهاد کردند و ولایت فقیه تسلیم ، زندان ، شکنجه ، تجاوز و مرگ ! شاه در ادامهی سخنانش هنگام اعلام سیستم تک حزبی گفت ، در اینمورد مردم را می توان به سه گروه تقسیم کرد – گروه اول یعنی بزرگترین اکثریت که پشتیبانان رژیم هستند ؛ گروه دوم آنهائی هستند که بی طرف اند* و نباید "هیچ انتظاری از ما داشته باشند" و گروه سوم مخالفان هستند که به آنان گذرنامه بدون عوارض می دهیم برای ترک کشور ؛ و یا زندان. در پاسخ به سئوال یک روزنامه نگار خارجی شاه گفت: "دموکراسی ، آزادی ؟ این حرف ها یعنی چه؟ ما هیچ کدام از آنها را نمی خواهیم."
شاه : " ما باید صفوف ایرانیان را به خوبی بشناسیم و صفوف را از هم جدا کنیم. کسانی که به قانون اساسی و نظام شاهنشاهی و انقلاب ششم بهمن عقیده دارند و کسانی که ندارند. ... چون ما اجازه نمی دهیم هیچ گروهی خارج از ضوابط نظام شاهنشاهی تشکلی داشته باشد ، لذا خودمان چیزی را بوجود می آوریم تا همهی نیروها زیر چتری که درست می کنیم ، جمع شوند و فعالیت نمایند." (۷)
امروز ، رژیم ولایت فقیه با یک بُعدی (تک حزبی) کردن کشور آخرین میخ را به تابوت ولایت فقیه می کوبد ؛ همان میخی که شاه سه سال قبل از انقلاب با برپائی حزب فقط رستاخیز به تابوت سلطنت کوبید ! شاه بجای اتکاء به ملت ایران ، با اتکاء به نیروهای مسلح شاهنشاهی ، دستگاه های اطلاعاتی – امنیتی و ثروت عظیم نفت (زائیدهی چند برابر شدن بهای نفت) احساس امنیت و قدرت مطلق میکرد. این مرض روانی مِگلا مِنیا (توهم از ثروت و قدرت مطلق) ، اِبهامی است که معمولاً دیکتاتورها گرفتارش می شوند و شاه بشدت در این توهم غوطه ور بود. و گرنه کدام رئیس کشورعاقلی- به ملتش می گوید یا عضو حزب من بشوید ، یا زندان و ترک وطن در انتظارتان است !
۲۷۵۶۱ - تاریخ انتشار : ۲٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : اخوان ثالث هم در زمان شاه خائن زندانی سیاسی بود
عنوان : اخوان ثالث هم در زمان شاه خائن زندانی سیاسی بود واین هم باز دروغگوئی ناشناس را که میگوید که فقط تروریستها و ادم کشان در زندان بودند را فاش میکند
در سال ۱۳۰۷ شمسی «مهدی اخوان ثالث» دیده به جهان گشود. تحـصیلات ابـتدایی و متوسطه را در هـمین شهـر طی کرد و در سال ۱۳۲۶ دوره هـنرستان مشهـد (رشته آهـنگـری) را به پایان برد، و هـمان جا، در هـمین رشته، آغاز به کار کرد.
سپس به تـهـران آمد، آموزگـار شد و در این شهـر و اطراف آن (کریم آباد ورامین) به تـدریس پـرداخت.
اخوان چـند بار به زندان افـتاد و یک بار نیز به حومه کاشان تـبعـید شد.
در سال ۱۳۲۹ ازدواج کرد. در سال ۱۳۳۳ برای بار چـندم، به اتـهام سیاسی، زندانی شد. پس از آزادی از زندان (سال ۱۳۳۶) به کار در رادیو پـرداخت، و مدتی بعـد به تـلویزیون خوزستان مـنـتـقـل شد. در سال ۱۳۵۳ از خوزستان به تـهـران بازگـشت و این بار در رادیو تـلویزیون به کار پـرداخت.
در سال ۱۳۵۶ در دانـشگـاه های تـهـران، ملی و تـربـیت معـلم به تـدریس شعـر دوره سامانی و معـاصر روی آورد؛ و دو سال بعـد، در سازمان انـتـشارات و آموزش انـقـلاب اسلامی به کار پـرداخت و سرانجام در سال ۱۳۶۰ بدون حـقوق و با محـرومیت هـمیشگـی از تمام مشاغل دولتی، بازنـشسته شد.
در سال ۱۳۶۹ به دعـوت "خانه فرهـنگ آلمان" برای برگـزاری شب شعـری از تاریخ ۴ تا ۷ آوریل (۱۵ تا ۱۸ فروردین) به خارج رفـت و ضـمن این سفـر، از کـشورهای انگـلیس، دانمارک، سوئد، نروژ و فـرانسه دیدن کرد.
۲۷۵۵٨ - تاریخ انتشار : ۲٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : سردار سه پا
عنوان : تقدیم به چار پایان
پاره چون خشتک شلوار شود
بیطرف نیز طرفدار شود.
لاعلاجی چو شود دامنگیر
کار پرسشگر انکار شود
ناشناس، پرسشگر ، پنجاه ساله و بیطرف
ناشناس اما از بدبختی
بسته در چنبر تکرار شود
لافهایی همه شاهانه زند
تا مگر بختش بیدار شود
غافل از کذب نگردد هرگز
اینش الهام ز دربار شود
آبرو ایش نمانده ست دگر
کاش این کودن هشیار شود
۲۷۵۵۷ - تاریخ انتشار : ۲٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : http://۱۴۰۰years.org/Mosadegh۲.asp
مصدق در نخستین سخنرانی خود در مجلس چهاردهم ضمن حمله به سید ضیاءالدین و رضا شاه و طرفداری از سلطان احمد شاه به موضوع راه آهن نیز اشاره کرد:
«دیکتاتور با پول ما و به ضرر ما راه آهن کشید و بیست سال برای متفقین امروز ما تدارک مهمات دیدن عقیده و ایمان و رجال مملکت را از بین برد. املاک مردم را ضبط و فساد اخلاق را ترویج و اصل ۸۲ قانون اساسی را تفسیر نمود و قضات دادگستری را متزلزل کرد. برای بقاء خود قوانین ظالمانه وضع نمود. چون به کمیت اهمیت میداد بر عده مدارس افزود و به کیفیت عقیده نداشت. سطح معلومات تنزل کرد. کاروان معرفت بر اروپا فرستاد نخبه آنها را ناتوان و معدوم کرد.
اگر به تدریج که دختران از مدارس خارج می شدند حجاب رفع می شد چه می شد؟ رفع حجاب از زنان پیر و بی تدبیر چه نفعی برای ما داشت؟!
اگر خیابان ها اسفالت نمی بود چه می شد؟ و اگر عمارت ها و مهمانخانه ها ساخته نشده بود، به کجا ضرر می رسید؟
من میخواستم روی خاک راه بروم و وطن را در تصرف دیگران نبینم.»
آنچه مصدق می گفت بر دل ما می نشست، در نتیجه ما بی چون و چرا پذیرفتیم که پیش از رضا شاه در مملکت آزادی بوده است، استقلال قضات مراعات می گردیده است. حکومت قاجار مروج فساد اخلاق نبوده است. در آن عصر بر خلاف دوره رضا شاه مدارس ایران از کیفیت بالایی برخوردار بوده است. زیرا قاجاریه بر خلاف رضا شاه به کیفیت تحصیلات اهمیت میداد. نه به کمیت آن. و اینکه شنیده بودیم رضا شاه هر سال صد تن را برای تحصیلات عالی به اروپا می فرستاده است کاری بی ثمر بوده است. زیرا دیکتاتور پس از بازگشت این محصلین بیچاره نخبه آنها را ناتوان و معدوم میکرده است. و از همه اینها ناراحت کننده تر این بود که دیکتاتور با پول ما و به ضرر ما راه آهن کشید و بیست سال برای متفقین امروز ما تدارک مهمات دید.
با خود می گفتیم اگر او این کار را نکرده بود، حالا مملکت در دست متفقین از خدا بی خبر نبود که ما را مجبور به خوردن نان سیلو بکنند.
ناگفته نماند که در همان عالم بچگی، سخنان مصدق ما را متوجه قدرت بی چون و چرای انلگلیسی ها و هوشمندی و آینده نگری آنها نیز می کرد و ترس از دولت فخیمه انگلستان را ناخود آگاه در دل ما می کاشت و فهمیدیم که در هر کاری دست انگلیس ها در کار است. ملاحظه بفرمایید ما تقصیری نداشتیم. انگلستان فاتح جنگ اولی جهانی بود، نه فقط رضا خان و سید ضیاءالدین را برای اجرای منویات خود مامور کودتا کرده و رضا خان را به پادشاهی رسانیده بود، بلکه از همان زمان می دانسته است که در سالهای بعد، جنگی در خواهد گرفت و انگلستان در آن جنگ به راه آهن جنوب به شمال ایران احتیاج خواهد داشت، پس رضا شاه را مامور ساختن آن می کند و شاه هم منت این کار را ابواب جمع ملت ایران می نماید که برای شما راه آهن ساخته ام.
...
از اینکه مصدق هم تنها کسی بوده است که از روز اول دست انگلیس ها را خوانده، وی را ستایش می کردیم و بدین جهت بر احتراممان نسبت به وی افزوده می شد... ))
بنظر مصدق راهی که ما را به بهشت میبرده، مسیر راه آهن شمال غرب ایران به شرق است که جنبه ترانزیتی دارد و اروپا را به آسیا متصل می کند و ساختن راه آهن در مسیر محمره - بندر جز (گز) که از نظر اقتصادی مطلقا مقرون به صرفه نیست خیانت است!!
یقینا امروز همه آگاهان دنیا به پیش بینی و نظر اقتصادی بیش از حد جناب محمد مصدق آفرین گفته اند و قدرت پیش بینی این مرد را چنان ستوده اند...
ولی مشکل اینجاست که هیچکدامشان طاقت ندارند و حوصله نمی کنند که بدانند " غم دل چیست "
روشنفکران تحصیل کرده ای که در سال ۵۷ در نقش بزرگترین خائنین به ایران، بهترین خوش خدمتی را به دول بیگانه چون انگلیس و شوروی و آمریکا نمودند؛ آیا از تاریخ کشور خود چیزی آموخته بودند یا تنها مشق آنان در وطن فروشی و خیانت به ولی نعمتان خود بود؟
کسانی که هنوز به شرافت و اصالت خود باور دارند؛ مقایسه کوتاهی میان ایران قبل از حکومت پادشاهان فقید پهلوی؛ ایران در دوران طلایی حکومت پهلوی و ایران پس از فاجعه ۵۷ داشته باشند. تمام ویرانه هایی که به دست توانمند رضاشاه بزرگ و محمدرضا شاه فقید از نو بنا شده بود و کشور فلک زده ای که به همت این بزرگمردان آباد شده بود؛ به واسطه خیانت مشتی روشنفکر بی سواد بی وطن نابود شد.
۲۷۵۵۴ - تاریخ انتشار : ۲٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : داستان زندانی شدن !!! محمد مصدق
!!! محمد مصدق
اگر دکتر مصدق درباره علت زندانی شدن خود جز همان عبارتی که نقل شد چیزی ننوشته است، محمد رضا شاه پهلوی در کتاب مأموریت برای وطنم نوشته است: �... پدرم مصدق را به اتهام همکاری با یک دولت خارجی و توطئه بر علیه دولت ایران توقیف کرده بود� (مأموریت، ۱۰۹-۱۱۰)
دکتر مصدق در خاطرات خود، در �عرض جواب� به همین مطلبی که شاه در این باره نوشته و مصدق هم آن را در خاطرات خود عیناً نقل کرده است، مطلقاً به عبارت �اتهام همکاری با یک دولت خارجی و توطئه بر علیه دولت ایران� نه اشاره ای کرده و نه آن را رد نموده است، در حالی که در همین �عرض جواب� در پاسخ به شاه که نوشته بوده است: �... ولی من از او شفاعت کردم و وی پس از چند ماه آزاد گردید�، دکترمصدق جواب داده است: �من و کسانم درخواستی از والاحضرت ولیعهد نکردیم...� (خاطرات، ۳۳۸-۳۳۹ ) که البته درست نیست زیرا دکتر مصدق در جای دیگری از خاطراتش تصریح کرده است که: �... تا شخصی به نام پِرُن اهل سویس که در بیمارستان نجمیه بستری شده بود به خواهش پسرم از من نزد ولیعهد (شاهنشاه فعلی) وساطت نمود و به امر شاه فقید مرا به احمد آباد آوردند...� (خاطرات، ۲۹۳)
از آنچه به اختصار نقل شد به نظر می رسد مصدق از علت توقیف خود بیخبر نبوده و به این جهت موضوع �اتهام همکاری با یک دولت خارجی...� را رد نکرده است. و اما با کدام دولت خارجی؟ و نیز چرا محمد رضاشاه در کتاب خود از آن دولت خارجی نام نبرده است؟ آیا ممکن است رضاشاه به ولیعهد نگفته بوده است که او را به علت همکاری با کدام دولت خارجی زندانی کرده بوده است؟
آنچه علت زندانی شدن مصدق را تا حدی روشن می سازد آن است که توقیف او با برکناری نخست وزیر و وزیر کشور وقت مقارن بوده است و نیز با حوادث سیاسی دیگر.
گفته شد که دکتر مصدق در ۵ تیر ۱۳۱۹ توقیف شد.
در روز چهارم تیر دکترمتین دفتری نخست وزیر (داماد دکتر مصدق) و علی اصغر حکمت وزیر کشور به صورت موهنی از کار بر کنار گردیدند
۲۷۵۵٣ - تاریخ انتشار : ۲٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : تملق دوستی شاه
عنوان : ساواکی ها وسلطنت طلبان بنویسند و از هم تعریف کنند تا ما بخندیم
تملق دوستی شاه یکی از صفاتی بود که در بسیاری از مواقع، نوکران و اطرافیان و حتی شخصیتهای خارجی از آن سود میبردند، تا به اهداف خود نزدیک شوند. این نقطه ضعف شاه چنان شدید بود که بر هیچ یک از اطرافیانش پوشیده نبود. علم که یکی از نزدیکترین افراد به شاه بود، در کتاب خود آورده است که یک روز از شاه پرسیدم آیا اجازه میدهند نخستوزیر و وزیر خارجه را رسماً توبیخ کنم، «چون در محضر اعلیحضرت به هیچ وجه ادب و احترام لازم را به جا نمیآوردند». شاه با این خواستهی علم مخالفت میکند و به علم میگوید «این نوع ادای احترام همان اندازه بد است که زیادهروی در جهت مخالفش. آخرین باری که در پاریس بودیم، اردشیر همین کار را کرد و یکی از خبرنگاران فرانسوی از من پرسید شاه ایران به عنوان رهبری اصلاحطلب و دموکرات شناخته شده، آن وقت چگونه میتواند تحمل کند که یکی از وزرایش در مقابل او این چنین زانو بزند و به خاک بیفتد.» شاه اصلاً از این حرف خوشش نمیآید و به علم میگوید «حق بود به او میگفتی که اردشیر رعایت سنتهای ملی مملکت را میکند.»(۱۶)
در رابطه با این ماجرا همان چیزی را میتوان گفت که علم در آن لحظه با خود گفت: «باور نکردنی است که تا چه حد تملق و چاپلوسی میتواند حتی باهوشترین آدمها را هم کور کند».به گفتهی فریدون هویدا، شاه دو تن از روسای جمهور آمریکا را مستوجب انتقاد میدانست: (۱۷) «فرانکلین روزولت» که در سفرش به ایران در سال ۱۹۴۳ شاه را مجبور کرد به دیدارش برود و دیگری «جان کندی» برای آنکه، هیچگاه شاه را به عنوان یک شخصیت مهم توصیف نکرده بود. ر کتاب خاطرات پرویز راجی آمده است: «در ضیافت شام که به افتخار ۶۲ سالگی "هارولد ویلسون" نخستوزیر سابق انگلیس، توسط "جرج وایدن فلد" ترتیب یافته بود، شرکت کردم... ویلسون گفت: یکبار در ملاقات با محمدرضا، او را به عنوان یکی از بزرگترین رهبران دنیا توصیف کردم و شاه از این تملق من خیلی خوشش آمده بود...»(۱۸) پرویز راجی در کتاب خود از قول مصطفی فاتح نقل میکند: در میان مشاوران شاه، از همه مطلعتر، تواناتر وموذیتر، هویداست و باید گفت که هویدا بیش ار هر کسی دیگر در ایجاد علاقهی روزافزون شاه به تملق و چاپلوسی و نیز، دور ساختن او از توجه به واقعیات مقصر است.(۱۹) نظر شخصی راجی نسبت به شاه نیز در کتابش گفته شده است. او میگوید: کارنامهی شاه آکنده است از: اتخاذ سیاستهای اقتصادی فاجعهانگیز، اشتباهات فراوان دراولویت دادن به مسائل غیرضروری، غرور و تفرعن در امور نظامی، عشق مفرط به سلاحهای آتشین و پرنده، عطش سیریناپذیر به شنیدن تملق و چاپلوسی، بیاحساسی کامل نسبت به احساسات مردم کشور، سخنرانیهای پر از گزافهگویی ممتد...(۲۰) به این خصلت تملق دوستی شاه به طور روشن و واضح در متن یک تلگراف سفارت آمریکا در تهران که به وزرات امور خارجه ایالات متحده فرستاده شده بود، اشاره شده است.
سران همه کشورها، افرادی تنها هستند. لیکن شاه از بیشتر آنان تنهاتر است. وی به خاطر ثبات و امنیت و پیشرفت کشور بار بسیار سنگینی را شخصاً بر دوش میکشد. مشاورانش نه در کابینه و نه در بیرون از آن، به وی درست خدمت نمیکنند و این تا حدودی بدین سبب است که فطرتاً به جاهطلبیهای دیگران بدگمان است و همچنین بدین جهت که فاقد همکاران واقعاً صالح است. حتی کسانی که حائز صلاحیتند بدان تمایل دارند که آراء منفی به وی اظهار نکنند و از آن سنت دیرین ایرانی پیروی کنند که باید به شاه چیزی بگویند که میپندارند خوش دارد بشنود و این غالباً به صورت تملقگویی گزاف در میآید که شاه به گونهی حیرتانگیزی نسبت به آن حساس است. وی مردی است پرنخوت و پیرامونیانش این را میدانند.(۲۱) ز مهمترین ضعفهای شخصتی شاه، حس حسادت بود. هویدا در کتاب خود آورده است که «شاه هرگز چشم نداشت کسی را ببیند که مورد توجه مردم قرار دارد. محبوبیت مصدق و موقعیت او در ملی کردن نفت ایران، شاه را واقعاً به خشم آورده بود. نیز در مورد حسنعلی منصور هم در بعضی محافل شنیده شد که قتل او آنقدرها سبب ناراحتی شاه را فراهم نکرد. چون رفتار و گفتار او توانسته بود خیلیها را به طرف منصور جلب کند.»(۲۲)
هویدا در این کتاب همچنین بیان میکند که: «علی امینی به علت آنکه با گروههای مختلف سیاسی در داخل و خارج از کشور آمد و رفت داشت مورد بغض و حسادت شاه قرار گرفت. بعداً هم که در سال ۱۹۶۷ شایعه به قدرت رسیدن دوباره امینی در تهران فراگیر[شد]، من این مسأله را در یکی از ملاقاتهایم به اطلاع شاه رساندم، ولی او با بیاعتنایی شانهای بالا انداخت و گفت: «امینی یک سیاستمدار واقعی نیست. چون موقعی که او را به نخستوزیری منصوب کردم اولین حرفش به مردم اعلام ورشکستگی مملکت بود. در حالی که یک سیاستمدار نباید حرفی بزند که بیهوده مردم را مضطرب کند...» و بعدها با ترشرویی اضافه کرد: «بدتر از همه اینکه، موقع دیدارم از آمریکا، هر جا می رسیدم اول از همه حال و احوال نخستوزیر را از من میپرسیدند و رفتارشان به هر صورتی بود که گویی اصلاً مرا به حساب نمیآورند...»(۲۳)
همچنین هویدا معتقد است در زمان رژیم شاه، ایران تنها کشوری بود که به جای وزارت دفاع، وزارت جنگ داشت و مصدق در دوران نخستوزیری خود این نام را انتخاب کرده بود و شاه هم نمیتوانست نام انتخابی مصدق را بپذیرد و این هم یکی دیگر نشانههای بغض شاه نسبت به مصدق بود. رسنجانی یکی دیگر از افرادی بود که شاه با برکناری او نشان داد محبوبیت و موفقیت دیگران موجب شادمانی او نمیشود.(۲۴) حسن ارسنجانی که برنامه اصلاحات ارضی را شروع کرده و محبوبیتی به دست آورده بود، توسط شاه برکنار شد. امیراسدالله علم دراین باره چنین میگوید: حسن ارسنجانی مردی با قدرت، سرسخت و مطلع بود. در سنین بیست سالگی دستیار قوام نخستوزیر بود. امینی او را به مقام وزارت کشاورزی ارتقاء داد. من نیز وقتی نخستوزیر بودم او را در این سمت ایفا کردم. او قبلاً برنامه اصلاحات ارضی را شروع کرده بود و در حالی که این طرح در دست اجرا بود، به هیچ گونه جرح و تعدیلی در آن تن در نمیداد. علاوه بر همهی اینها او دوست صمیمی من بود. تنها نقطهی ضعف او این بود که اعتقاد داشت هر چه میگوید صحیح است و هر چه برای خودش مناسب است برای دیگران هم باید خوب باشد. تا مدتی محسنات او به عنوان یک خدمتگزار مردم به معایبش میچربید ولی در این اواخر خودش را قهرمان اصلاحات ارضی میپنداشت و به علت مخالفت با سیاست رسمی دولت مسائلی ایجاد کرده بود. شاه دستور برکناری او را صادر کرد ولی بعد او را به سفارت رم فرستاد. ارسنجانی در زمان دولت منصور به تهران احضار شد و به رغم کوششهای من رفته رفته از چشم شاه افتاد.(۲۵) س حسادت شاه تا بدان حد پیش رفته بود که حتی گاهی در مورد بعضی اقدامات همسرش نیز حسودی میکرد. « در سال ۱۹۷۳ شهبانو طی نطقی که از رادیو تلویزیون هم پخش شد از متملیقین و چاپلوسان انتقاد کرد و لزوم برقراری آزادی بیان را خاطر نشان ساخت. ولی بلافاصله پس از آن شاه امیرعباس هویدا را احضار میکند و به او دستور میدهد که به شهبانو بگوید« دیگر نباید از این حرفها بزند» و امیرعباس هویدا قبل از هر اقدامی برادرش فریدون را در جریان میگذارد و از او میپرسد تو میگویی چه کار کنم؟ چطور میتوانم به خودم اجازهی دخالت در کارهای این دو را بدهم؟ ... شاه چون خودش جرأت کاری را ندارد، موقعی که میبیند کسی دیگر توانسته است همان کار را انجام بدهد ناراحت میشود...»(۲۶)
پرویز راجی سفیر شاه در دربار باکینگهام در کتاب خود در خصوص علت برکناری ارتشبد فریدون جم(شوهر اول شمس پهلوی) از زبان خود فریدون چنین نقل میکند: یک روز ژنرال زاتیس فرمانده مثتشاران آمریکایی در ایران با لبخندی به من گفت که:« امروز بوسه مرگ را نثارت کردم. موقعی که مفهوم این جمله را از او پرسیدم، جواب داد:« در ملاقاتی که با شاه داشتم به او گفتم جم از بهترین ژنرالها در ارتش ایران است.»(۲۷) یمسار جم با حالتی غمزده ادامه داد:« از آن روز به بعد اوضاع دگرگون شد و به صورتی درآمد که دست به هر کاری میزدم به بن بست میرسیدم...» جم صحبتهایش را با این عبارت به پایان برد که«... وفاداری من به شاهنشاه جای چون و چرا ندارد و همواره خود را مرهون الطاف شاهنشاه میدانم ولی هرگز موفق به یافتن پاسخی به این سئوال نشدم که واقعاً چه خطایی از من سر زده است.»(۲۸) شاپور بختیار نیز با صراحت در مورد محمدرضا پهلوی چنین میگوید: ... نمیتوانست بپذیرد که کس دیگری هوش بیشتر، آراستگی بیشتر، قدرت بدنی بیشتر، جذبه بیشتر یا ثروتی بیشتر از او داشته باشد، میخواست خود از همه بابت برتر از همه باشد و در نتیجه در اطراف خود فقط آدمهای تنگمایه و فاسد را گردآورده بود...(۲۹)
همچنین باز به صراحت بیان میکند: ... سواد و فرهنگ دیگران باعث تنگی او میشد. به درجهای که به کسانی که به ملاقاتش میرفتند توصیه میشد، اگر به زبان فرانسه با او حرف میزنند، عمداً چند غلط دستوری در حرف بگنجانند که حسادت او تحریک نشود. با گذشت زمان، تحمل هیچگونه برتری دیگران را نداشت.(۳۰) سادت شاه به بعضی از افراد مثل امینی آن قدر آشکار بود که آمریکاییها و انگلیسیها نیز متوجه آن شده بودند. باری روبین، در کتاب جنگ قدرتها در ایران، چنین میگوید:« ... نقش حساس امینی در مذاکرات نفت و شهرت و موقعیتی که در جریان این مذاکرات در محافل بینالمللی به دست آورد برای شاه خوشآیند نبود. شاه در وجود او یک قواالسلطنه تازه و رقیب بالقوهای برای قدرت خود میدید و به همین جهت وقتی زیر پای زاهدی را جارو کرد، امینی را هم از صحنه سیاست داخلی ایران بیرون انداخت و او را به عنوان سفیر ایران در آمریکا به واشنگتن فرستاد. فعالیتهای امینی در آمریکا و شهرتی که با چند نطق و مصاحبه در آمریکا به دست آورده بود، نگرانیهای تازهای برای شاه به وجود آورد و به همین جهت پیش از پایان مأموریتش در آمریکا به تهران احضار گردید».(۳۱) اه در دو دههی آخر سلطنتش همهی کسانی را که احتمال داشت برای خود پشتوانهای از وجههی مردمی دست و پا کنند، از روی برنامه، از قدرت کنار ساخت. جولیوس هلمز، سفیر ایالات متحده معتقد بود:« سران همهی کشورها، افرادی تنها هستند، لیکن شاه از بیشتر آنها تنهاتر است...»(۳۲)
۲۷۵۴۷ - تاریخ انتشار : ۲٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : شباهت شاه و احمدی نژاد!
عنوان : مدرنیسم شاهنشاه اریامهر: واقعا این مردک شاه بود?
اوریانا فالاچی : هنوز یک لبخند در صورت شما از یک شهاب در آسمان نایاب تر است. آیا شما هیچ وقت می خندید اعلیحضرتا؟
محمدرضا پهلوی : فقط وقتی که موضوع خنده داری اتفاق بیفتد. اما این موضوع باید خیلی خنده دار باشد که غالبا اتفاق نمی افتد. نه ، من از آن آدم هایی نیستم که به هر موضوع احمقانه ای بخندم . اما شما باید درک کنید که زندگانی من همیشه یک زندگانی سخت و دشوار و خسته آور بوده است . فقط دوازده سال اول سلطنت مرا تصور کنید که مجبور بودم چکارکنم ، و تازه من به رنج های شخصی خودم کاری ندارم ، من به رنج هایم در نقش یک شاه اشاره می کنم . البته من نمی توانم خودم را از شاه جدا کنم . پیش از مثل یک « مرد» بودن ، من یک شاهم . شاهی که سرنوشتش باتمام رساندن ماموریتش است . بقیه اهمیتی ندارد.
فالاچی : خدای من ، این باید شما را بسیار آزار دهد! منظورم اینست که بودن در نقش یک شاه به جای یک انسان شما را تنها و بی کس می کند.
محمدرضا پهلوی : من این مساله را نفی نمی کنم که بی کس هستم . یک شاه وقتی برای کارهایی که انجام می دهد و چیزهایی که می گوید مجبور است که به کسی اعتماد نکند، به ناچار تنها خواهد شد. ولی من کاملا تنها نیستم ، چون من به وسیله ی نیروی دیگری همراهی می شوم که دیگران آن را حس نمی کنند. همان نیروی مرموز در من ، و من همچنین پیام هایی نیز دریافت می کنم . پیام های مذهبی و من خیلی خیلی مذهبی هستم و من به خدا ایمان دارم و همیشه هم گفته ام که اگر خدا نبود، ما مجبور بودیم که اور خلق می کردیم ! آه من واقعا برای بیچاره هایی که به خدا ایمان ندارند ، متاسفم . شما نمی توانید بدون خدا زندگی کنید. من باخدا از زمانی که خدا آن رویاها را به من داد..
فالاچی : رویا ؟ اعلیحضرتا؟
پهلوی : آری رویاها !
فالاچی : از چه ، از کجا؟
پهلوی : از امامان . آه من متاسفم که شما در باره ی آن چیزی نمی دانید. هرکس می داند که من رویاهایی داشته ام . من حتا آن را در « اتوبیوگرافی » خود نوشته ام. وقتی بچه بودم دو تا رویا داشتم. دیگری زمانی که شش ساله بودم . اولین بار من اماممان علی را دیدم . « علی» که طبق مذهب ما ، غایب شد تا روزی برگردد تا دنیا را نجات دهد!؟؟ یک پیش آمدی برای من اتفاق افتاد . از روی سنگی زمین خوردم و او نجاتم داد. او خودش را بین من و سنگ قرار داد. من می دانم ، برای این که من او را دیدم . شخصی که با من بود او را ندید و هیچکس دیگر هم او را ندید به جز من ، برای این که ... آه ، من می ترسم که شما حرف های مرا نفهمید.
فالاچی : و حقیقتا هم نمی فهمم اعلیحضرتا! من حرف های شمار اصلا نمی فهمم . ما شروع بسیارخوبی داشتیم و حالا... این موضوع رویاها ... این برای من روشن نیست ، همین .
پهلوی : برای اینکه شما ایمان ندارید . شما به خدا ایمان ندارید ، شما به من هم ایمان ندارید. خیلی از مردم به آن عقیده ندارند. حتا پدرم هم آن را قبول نداشت . او هیچوقت آن را قبول نکرد. او همیشه در این مورد می خندید. به هر حال خیلی از مردم- اگرچه محترمانه – از من سوال می کردند که آیا مطمئن هستم که آن ها وهم وخیا لنبوده است . جواب من خیر است. خیر ، برای این که من به خدا ایمان دارم . به این حقیقت که من به وسیله ی خدا انتخاب شده که یک ماموریتی را به پایان برسانم. رویاهای من معجزه هایی بوده اند که کشور را نجات داده اند. دوران سلطنت من کشور را نجات بخشیده و این به خاطر این بوده که خداوند در کنارم بوده . مقصودم اینست که این عادلانه نیست که اعتبار تمام کارهایی را که برای ایران کرده ام به خودم نسبت دهم. در حقیقت می توانستم این کار را بکنم . ولی نخواستم . برای این که می دانستم که کس دیگری پشتیبان من است و او خدا بود و. منظورم را می فهمید ؟
فالاچی : نه اعلیحضرتا ! زیرا ... خوب ، ایا شما این رویاها را فقط در ایام کودکی داشته اید، یا وقتی که بزرگ هم شدید ، برایتان روی داده ؟
پهلوی : همانطور که قبلا گفتم فقط در زمان کودکی ، هرگز آن ها را در زمان دیگری نداشته ام ، فقط خواب دیده ایم . با فاصله های یک یا دو سال یا حتا هر هفت هشت سال . برای مثال من یک مرتبه در ظرف پانزده سال دو خواب دیدم.
فالاچی: چه نوع خواب هایی ؟ اعلیحضرتا!
پهلوی : خواب های مذهبی ، بر پایه ی تصورم و خواب هایی که من می دیدم مربوط به این بودکه در دو یا سه ماه آینده چه اتفاقی خواهد افتاد . من نمی توانم به شما بگویم که این خواب ها در چه موردی بودند. آن ها لزوما چیزهایی نبودند که به شخص من مربوط شوند. آن ها در مورد مسایل داخلی کشورم بودند و بنابراین باید محرمانه باقی بمانند. شاید اگر من به جای لغت « خواب» « احساس قبل از وقوع » را به کار ببرم . شما حرف مرا بهتر درک کنید . من به این نوع احساس ها عقیده دارم . من این نوع احساس ها را مرتبا دارم ، مانند غرایزم ؛ قوی و بدون اراده . حتا روزی که به من از فاصله دومتری تیراندازی کردند، این غریزه ام بود که نجاتم داد . برای این که بدون اراده وقتی قاتل قصد داشت تیرش را خلی کند، من کاری کردم که در بوکس به نام « رقص سایه » معروف است و در کمتر از یک ثانیه قبل از اینکه او قلب مرا نشانه کند ، من جا خالی دادم و گلوله به شانه ام خورد. یک معجزه ، من همچنین به معجزات نیز معتقدم . وقتی که شما فکرش را می کنید که من پنج بار مورد اصابت گلوله واقع شده ام ؛ یک بار روی صورتم ، یک بار در شانه ام ، یک بار در سرم ، دو تا در بدنم و آخرین گلوله که به واسطه گیر کردن ماشه از لوله تفنگ خارج نشد... شما باید به معجزات ایمان داشته باشید.
من تا به حال مقدار زیادی حوادث هوای داشته ایم و از همه ی آنها بدون صدمه ای بیرون آمده ام . شکر معجزات را که خواست خدا و امامان است . من قیافه شمار کم باور می بینم.
فالاچی: بیش تر از کم باور . من قاطی کرده ام . من قاطی کرده ام ، اعلیحضرتا برای این که ... خوب برای این که من خودم را با کسی در حال صحبت می بینم که پیش بینی نمی کردم. من هیچ چیز در مورد این معجزات نمی دانستم . این رویاها و ... من به این قصد به این جا آمده بودم که در باره نفت ، در باره ی ایران ، در باره ی خود شما ... حتا راجع به ازدواج هایتان ، طلاق ها یتان و ... صحبت کنم. به هر حال ، موضع را عوض نکنیم در مورد طلاق هایتان – آن ها می بایست خیلی دراماتیک باشند. این طور نیست ؟ اعلیحضرتا!
پهلوی: گفتن این موضوع آسان نیست ، برای این که زندگانیم به طرف سرنوشت پیش می رود و وقتی که احساس های شخصی خودم باید که رنج می کشیدند، من خودم را با این خیال آرام کرده ایم که این دردها دست تقدیر بوده است . شما نمی توانید در مقابل سرنوشت بشورید، وقتی که شما موریتی را برای تمام کردن دارید و برای یک شاه احساس های خصوصی به حسا ب نمی آید . یک شاه هیچوقت برای خودش گریه نمی کند. او این حق را ندارد . یک شاه اول از همه یعنی وظیفه شناس و من همیشه این حس وظیفه شناسی را قویا در خود داشته ام. برای مثل وقتی پدرم به من گفت :« تو باید با پرنس فوزیه مصر ازدواج کنی» من حتا فکر این را هم که اعتراض کنم ، درسر نداشتم و یا بگویم من او را نمی شناسم . من فورا موافقت کردم ، چون که وظیفه ام این بود که فورا موافقت کنم . یک نفر یا شاه هست یا نیست . اگر شخصی شاه باشد ، باید کلیه مسئولیت ها و وظایف یک شاه را تحمل کند و آن را در مقابل سختی های عادی ترک نکند.
فالاچی: اجازه دهید مورد پرنس فوزیه را رها کنیم و به سراغ پرنس ثریا برویم . شما خودتان او را به عنوان همسر انتخاب کردید، بنابراین آیا طلاق وی شما را ناراحت نکرد؟
پهلوی: خوب .. . بله ... برای مدتی بله . من واقعا می توانم بگویم که برای مدتی از دوران عمرم این حادث بسیار غمناک و نارحت کننده بود . اما دلیل این طلاق به زودی بر این ناراحتی چیره شد و من از خودم این سوال را کردم که : من برای کشورم چکار باید بکنم ؟ جواب یافتن همسری بود که بتوانم با او سر نوشتم را مشترک کنم و از او در مورد وارث تارج و تخت نظر بخواهم . به عبارت دیگر ، احساسات من هر گز روی موضوعات خصوصی متمرکز نمی شوند. بلکه روی وظیفه های سلطنتی . من همیشه خودم را جوری بار آورده ام که با خودم و مسایل خودم مشغول و مربوط نشوم ، بلکه با کشورم و تخت و تاجم مربوط باشم . اما اجازه دهید در مورد این جور چیزها از قبیل طلاق ها هایم و از این قبیل صحبت نکنیم. من بالاتر و خیلی بالاتر از این مسایل هستم.
فالاچی: طبیعتا اعلیحضرتا! اما یک چیز هست که من باید سوال کنم تا درمورد روشن شدن مساله کمکم کند. اعلیحضرتا ! آیا این صحیح است که شما یک زند دیگر گرفته اید؟ از موقعی که مطبوعات آلمانی اخبار ...
پهلوی: تهمت و افترا ، نه اخبار . زیرا که این خبر به وسیله ی آژانس خبری فرانسه بعد از آن که در روزنامه فلسطینی « المهار» برای دلایل واضحی انتشار یافت ، شایع شد. یک تهمت احمقانه ، پست و نفرتانگیز ! من فقط به شما بگویم که عکس زنی که به عنوان زن چهارم من فرض شده است ، عکسی است از خواهرزاده ی من ، دختر خواهر دوقلوی من. خواهر زاده ی من که در ضمن ازدواج هم کرده و یک بچه هم دارد. بله ، بعضی از مطبوعات برای بی اعتبار کردن من خیلی کارها می کنند . این ها به وسیله آدم های بی دقت و بد اخلاق اداره می شود. اما آنها چگونه می توانند بگویند که من – من که خواستار قانونی هستم که بیش از یک زن داشتن را ممنوع می کند- دوباره ازدواج کرده و آن هم پنهانی ؟ این غیر قابل تصور است . این غیر قاب تحمل است ، این شرم آور است !
فالاچی: اعلیحضرتا ! اما شما یک مسلمان هستید . مذهب شما این اجازه را به شما می دهد که بدون طلاق دادن فرح دیبا می توانید زن دیگری اختیار کنید.
پهلوی: بله البته . بنا بر مذهبم من می توانم چنین کاری کنم ،تا وقتی که ملکه اجازه دهد. در حقیقت حالت هایی هست که کسی مجبور است رضایت دهد... مثلا حالتی که یک زن مریض باشد یا اینکه وظایف زنانه اش را به خوبی انجام ندهد، بدین وسیله برای شوهرش نارضایتی به وجود آورد... روی هم رفته شما باید خیلی ساده باشید اگر فکر کنید که یک شوهر یک چنین چیزی را تحمل کند.
فالاچی: در جامعه شما اگر یک چنین حالتی پیش بیاید ، آیا مرد یک زن دیگر نمی گیرد یا بیش از یکی ؟
پهلوی: خوب در جامعه ی ما یک مرد می تواند یک زن دیگر اختیار کند، تا آن جا که زن اول موافقت کند و دادگاه هم تصویب کند. به غیر از این دوشرط که من قانونم را بر اساس آن گذاشته ام ، ازدواج جدید ممکن نخواهد بود. بنابراین من ، خود من ، با محرمانه ازدواج کردن باید قانون را شکسته باشم ! و با چه کسی ؟ با خواهر زاده ام ، دختر خواهر من . گوش کن . من نمی خواهم در مورد چیزی این چنین پست و بی ارزش بحث بیشتری بکنم من حتا صحبت در باره آن را برای یک دقیقه دیگر هم تحمل نمی کنم.
فالاچی: بسیار خوب . اجازه بدهید در مورد آن بیشتر صحبت نکنیم . اجازه دهید بگوییم شما منکر همه چیز می شویداعلیحضرتا ! و ...
پهلوی: من هیچ چیز ی را انکار نمی کنم . من حتا زحمت انکار آن را به خودم نمی دهم . حتا من نمی خواهم انکاری بنویسم .
فالاچی: چگونه می شود؟ اگر شما آن را رد نکنید ، مردم خواهند گفت که ازدواج صورت گرفته است.
پهلوی: من در حال حاضر به سفارت خانه هایم گفته ایم که انکارنامه ای پخش کنند!
فالاچی: و هیچکس آن را باور نکرد. انکارنامه باید از طرف خود شما باشد اعلیحضرتا!
پهلوی: اما عمل انکار کردن مرا پست و کم ارزش می کند، مرا می رنجاند ، برای این که موضوع هیچ اهمیتی برای من ندارد. آیا به نظر شما درست می رسد که پادشاهی مثل من، پادشاهی با مشکلات من، خودش با رد کردن ازدواج با خواهر زاده اش کم ارزش کند؟ نفرت انگیز است . نفرت انگیز است ! آیا به نظر شما درست می آید که یک شاه ، امپراتور ایران ، وقت خودش را با صحبت کردن در باره ی این مسایل به هدر دهد؟ صحبت کردن راجع به همسرها ، راجع به زنان ؟
-
فالاچی: خیلی عجیب است ، اعلیحضرتا ! اگر تا به حال شاهی بوده که صحبت هایش راجع به زنان بوده ، شما بوده اید . و هم اکنون من در این تردید می کنم که حتا زن در زندگی شما به حساب آمده باشد!
پهلوی: این جا من متاسفانه باید عرض کنم که شما یک برداشت کاملا صحیح داشته اید. زیرا چیزهایی که در زندگی من به حساب می آیند، چیزهایی که در زندگی من نقش داشته اند ، چیزهایی کاملا متفاوتی بوده اند . مطمئنا این ها ازدواج های من نبوده اند . زن ها ، می دانید ... ببینید ! اجازه دهید آن را به این گونه بیان کنیم . من آن ها را ناچیز نمی شمارم . آن ها بیش از هر کس دیگر از انقلاب من بهره برده اند. من مصرانه جنگیده ام تا آن ها حقوق و مسئولیت های مساوی داشته باشند. من حتا آن ها را در لشکر هم هم گذاشته ام. جایی که آنها برای شش ماه آموزش نظامی می بینند و سپس برای مبارزه با بی سوادی به روستاها فرستاده می شوند و در ضمن فراموش نکنیم که من پسر پدری هستم که کشف حجاب کرد. اما اگر بگویم به وسیله ی یکی از آن ها تحت تاثیر واقع شده باشم صادق نبوده ام. هیچکس نمی تواند در من اثر کندف هی کس ، زنان فقط زیبایی شان و جذابیتشان و نگاهداشتن زنانگی شان در زندگی مرد مهم هستند... این موضوع « فمینیسم » برای مثال ، این فمینیست ها چه می خواهند ؟ شماها چه می خواهید؟ شما ها می گویید برابری ؟ آ ه البته من نمی خواهم گستاخ به نظر بیایم ، اما ببخشید از اینکه این حرف را می زنم – اما نه از لحاظ لیاقت و توانایی .
فالاچی: این طور نیست اعلیحضرتا؟
پهلوی: نه ، شما هر گز یک میکل آنژ یا یک باخ نداشته اید. شما حتا یک سرآشپز معروف هم نداشته اید و اما اگر شما در مورد موقعیت با من صحبت کنید ، تمام چیزی که من می توانم بگویم اینست که ک آیا شما شوخی تان گرفته ؟ آیا شما تا به حال کمبود موقعیت داشته اید که به تاریخ یک آشپز ماهر و مشهور تحویل دهید؟ شما تا به حال هیچ چیز بزرگ و جالب نیافریده اید ، هیچ چیز! به من بگویید شما در حین مصاحبه یتان به چند زن که قادر به حکومت باشند برخورده اید؟
فالاچی: حداقل دوتا اعلیحضرتا ! گلدامایر و ایندیراگاندی .
پهلوی: چه کسی می داند؟ تمام چیزی که من می توانم بگویم اینست که زنان وقتی حکومت می کنند، از مردان بسیار خشن تر و سخت گیرترند و بسیار بی رحم تر . بسیار از مردان تشنه خون هستند. من حقیقت ها را ذکر می کنم ، نه عقاید را . شماها وقتی که قدرت دارید بدون وجدان هستید. کارتین دومدیسیز را به خاطر بیاورید، کاترین روسیه ، الیزابت اول انگلستان را ، لازم به یادر آوری لوکرس بوژیای شما نیست . با آن زندان ها و عشق های پنهانی اش ، شما ها دسیسه کارید ، شماها شرورید ، همه ی شما .
فالاچی: من متعجب شدم ، اعلیحضرتا ! برای این که شمایید که می گویید قبل از این که ولیعهد به سن قانونی برسد ، ملکه فرح دیبا باید نیابت سلطنت را قبول کند.
پهلوی: هوم ... خوب ... بله ، اگر پسر من قبل از رسیدن به سن قانونی شاه شود، ملکه فرح دیبا نایب السلطنه می شود. اما در ضمن در یک چنین موقعیتی هیات مشاورانی خواهد بود که ملکه باید با آنان مشورت کند. در حالی که من الزامی ندارم که با کسی مشورت کنم و با کسی هم مشورت نمی . تفاوت را حس می کنید؟
فالاچی: آن را حس می کنم ، اما در حقیقت به این صورت باقی می ماند که همسر شما نایب السلطنه است و اگر شما این تصمیم را بگیرید ، این بدان معنی است که شما قدرت حکومت را در وی می بینید.
پهلوی: هوم ... در هر حال ، این چیزی است که من در موقع تصمیم گیری فکر می کردم ، و ... ما در این جا برای صحبت کردن راجع به این موضوع ننشسته ایم ، این طور نیست ؟
۲۷۵۴۶ - تاریخ انتشار : ۲٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : جواب دکتر بختیار به سلطنت طلبان وتفاله های ساواک
عنوان : شاه و اجازه واشنگتن
سئوال - آقای بختیار، از نظر روابط ایران با دو قدرت آمریکا و شوروی، آیا تصمیم داشتید که تغییر سیاست بدهید؟ و اگر چنین برنامه ای داشتید نحوه و حدود آنرا خواهش میکنم روشن بفرمائید
سئوال - آقای بختیار، میگویند - و خود شاه نیز در خاطراتش و همچنین در مصاحبه ای با مجله مصری اکتبر تأیید کرد - که بدون اجازه واشنگتن کاری نمیکرد و تصمیمی نمی گرفت. مخالفان شما هم میگویند بختیار مرد آمریکائی ها بود و آنها او را بشاه تحمیل کردند تا نقش محلل را بازی کند. در این مورد چه میگوئید؟
دکتر بختیار - بنده نمیدانم که محلل اینجا چه مفهومی دارد و شاید چون در زمینه صحبت آخوند هستیم یک معنائی داشته باشد که من نمیدانم. ولی من وقتی قبول کردم بعنوان محلل نبود. بعنوان یک رفورماتور بود. برای اینکه می بینیم همیشه انقلاب ضد انقلاب میآورد. همینطورکه حالا هر کس را اعدام میکنند میگویند ضد انقلاب است. ولی نظر من این بود که تمام این کارها اگر از مسیر قانونی و بر روی اصولی که ما همیشه در جبهه ملی بعد از سقوط مصدق اعلام کرده بودیم، انجام شده بود این مسئله پیش نمی آمد.
اینجا به نکته ای اشاره کردید که شاه در خاطراتش نوشته، مسئول این امر خود اوست که نوشته است. ولی من میتوانم عرض کنم که متأسفانه یک مقدار زیادش صحیح است. برای اینکه وقتی مردم در داخل کشور ناراضی بودند. دولت اعم از اینکه بوسیله شاه اداره بشود یا یک نخست وزیر یا یک دیکتاتور یا هر کس دیگر، در صورت ناراضی بودن مردم، دولت احتیاج دارد که پایگاهی در خارج از کشور برای خودش دست و پا بکند، شاه اگر بخواسته های ملت گوش شنوا نشان داده بود، شاید احتیاج نداشت که امریکائی ها تصمیم بگیرند و شاید امریکائی ها هم خودشان را در مقامی نمیدیدند که از او تقاضای غیر مشروع داشته باشند.
اینجا هم باز مسئله دمکراسی و قانون اساسی مطرح میشود. مرحوم دکتر مصدق بخود من این افتخار را داد که با حضور عده ای فرمود اگر سفیر یک مملکت خارجی از شاه چیزی خواست که بر خلاف مصالح بود، باید بگوید که به دولت مراجعه کنید و وقتی که به دولت گفتند باید بگوید با نظر مجلس باید بشود. عوض اینکه فشار تمام تقاضاهای غیر مشروع روی یک نفر باشد، این منعکس میشود روی نمایندگان ملت و روی تمام ملت. فراموش نکنید که سالها و سالها قبل از تولد شماها، وقتی که منهم خیلی کوچک بودم، سلطان احمد شاه در ضیافتی که در لندن ملکه انگلیس بافتخار او ترتیب داده بود، وقتی که از او خواستند در نطقش به قرارداد ۱۹۱۹ اشاره ای بکند، گفت پادشاه مشروطه نباید چنین کاری را بکند برای اینکه از وظائف او نیست. حالا البته میتوانیم بگوئیم که به او آن رسید که دیدیم. ولی او شرافتمندانه قانون را مراعات کرد. بنظر من محمد رضا شاه اگر متکی میشد به یک دولتی که آن دولت نماینده ملت بود، یعنی مورد تأیید نمایندگان واقعی ملت بود، هرگز احتیاج پیدا نمی کرد که برای کمترین چیز با سفیر این دولت یا آن دولت مشورت بکند. باز بر میگردیم که اگر قانون اساسی مراعات میشد این اختلافات پیش نمی آمد و برای همین موضوع و بدلیل همین دخالت های مستمر دربار در امور دولت بود که دکتر مصدق سقوط کرد.
دولت مصدق در سال ۳۱ مخصوصاً ۳۲ مستمراً مورد حمله یک عده آخوند دیگر بریاست بهبهانی سید ابوالقاسم کاشی و عده ای افراد معلوم الحال بود که خوشبختانه زمانه همه را معرفی کرد. اینها وقتی که میخواستند آزاری به دولت بدهند یا بلوائی بر پا کنند به کمک پول دربار، این عمال یعنی آخوند و اوباش دور هم جمع میشدند و آن الم شنگه هائی که شنیدید یا دیدید، براه می انداختند. بنظر من اگر که شاه خودش را مبری میداشت از این چیزها، خودش را دور میکرد از این دخالت ها، خیلی خیلی بیشتر مورد احترام بود. در این زمینه خاطره کوچکی دارم که عرض میکنم. روزی که من نخست وزیر شدم شاه این مسئله را بمن تذکر دادند که در سلطنت مشروطه، شاه مصون از تعرض است و اینهائی که به در و دیوار مینویسند چه صیغه ایست. من به ایشان پیشنهاد کردم یک هفته صبر کنند. یک هفته یا هشت روز گذشته بود که آمدم کاخ نیاوران، خود ایشان به من اظهار کردند، عین این عبارت : آقای بختیار فحش ها بمن کم شده ولی شما از فحش خوردن غوغا میکنید. من جواب دادم، وظیفه دولت است که فحش بخورد، وظیفه شاهی که دخالت نمیکند فحش خوردن نیست. و این باز بر میگردد باینکه اگر مکانیسم مشروطیت ما درست کار میکرد، ما هرگز به این بلاها گرفتار نمی شدیم حالا استفاده میکنم از حوصله شما و میگویم، یکسال قبل یعنی در سال ۵۶ ما هیچ چیز نمی خواستیم - نه کریم سنجابی، نه داریوش فروهر - نه افرادی که اینقدر دور امام تملق گفتند و مداهنه کردند و بجائی هم نرسیدند جز به نفرت عمومی که روی آنها همیشه سایه می اندازد و درچه شرائط ننگینی زندگی میکنند - ما هیچ چیز از شاه نخواسته بودیم جز اجزای قانون اساسی. او نکرد و وقتی که من آمدم دیگر دیر بود.
۲۷۵۴۴ - تاریخ انتشار : ۲٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : سلطنت طلب
عنوان : به بیطرف وناشناس وپرسشگر و۵۰ ساله وهمه تفاله های ساواکی
آنکه آثار سلطنت طلبی
بود پیوسته در سخنهایش
دیدمش پیرو امام شده
پاک تغییر کرده دنیایش
گفتم این بود سلطنت طلبی؟
با تمام فغان و غوغایش
گفت آمد امام و شد توقیف
ثروت بنده، طبق فتوایش
لیک در پس گرفتن اموال
شاه، کاری نکرد فردایش
نامه دادم خودم حضور امام
عربی بود نصف انشایش
گفتم این بینوا طلب دارد
از شما باغ و ملک و ویلایش
ثروتم را اگر که پس بدهید
نوکرم بر امام وآبایش
آن امام عزیز هم فوری
تلفن زد به احمد آقایش
رفع توقیف شد ز اموالم
جان بقربان قد و بالایش
بله من سلطنت طلب هستم
نکنم هیچوقت حاشایش
سلطنت با طلب دو تا لفظست
بکن از همدگر مجزایش
بنده اکنون رسیده ام به طلب
سلطنت نیز، گور بابایش
*******************
هادی خرسندی
۲۷۵۴۱ - تاریخ انتشار : ۲٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : اگر خرافه پرستی بد است برای همه بد است ولی شما بقدری کینه توزید که کوردل شده اید، شاه را به خرافه پرستی محکوم می کنید ولی خرافه پرستی مصدق را توجیه. دو قانون و دو مجازات برای یک جرم
برخی از مجازات شرعی و قابل قبول مسلمانان به قرار زیر است، خدعه و نیرنگ، سنگسار، قطع اعضاء بدن، چشم از حدقه درآوردن، اعدام در ملا عام، ریختن اسید در چشمان ، کشتار جمعی دهه ۶۰، فحشا با نام صیغه، تجاوز به زنان، تجاوز به دخترکان ۹ ساله به عقد در آمده، برده کشی و جوجه کشی از زنان، شلاق در ملا عام، پرتاب از کوه، کشتار زنان و دختران به سبب سوء ظن بوسیله اقوام مرد، برده داری و برده فروشی، راهزنی و گرفتن غنائم، تحقیر دختران و زنان و جلوگیری از رشد فکری آنان، معامله کردن زن در حرم امام رضا، حجاب اجباری دختران و زنان، فقدان آزادی دیدار از خانواده بدون اجازه شوهر، طلاق زن هر لحظه مرد اراده کند، بی سرپرست گذاردن او پس از سه ماه بعد از طلاق، جدا کردن فرزند/فرزندان از مادر پس از طلاق و جلوگیری از دیدار مادر و فرزند، مجاز بودن ازدواج مرد با ۴ زن و صیغه ی بانوان غیر باکره به تعداد دلبخواه، .....
همه احکام شرعی بالا در این ۳۱ سال هر روز در ایران اجرا شده و می شود یعنی در زمان ما. چرا در زمان شما این احکام اجرا نمی شد؟
از یک طرف به رضاشاه و محمد رضاشاه ایراد می گیرید که زنباره بودند و خرافه پرستی محمد رضاشاه را مسخره می کنید بجای اینکه انتقاد کنید و از طرف دیگر ادای احترام به ادیان در می آورید. دورویی و وقاحت شما را نشان می دهد. از یک طرف خرافه پرستی محمد رضا شاه را که ایمان او بوده مسخره می کنید و از طرف دیگر وقتی خرافه پرستی مصدق افشا می شود رگ غیرتتان باد می کند و ناموستان مورد توهین قرار می گیرد. اینهم در رویی و وقاحت شما را نشان می دهد. از یک طرف دوره پهلوی را ۱۰۰ در ۱۰۰ نفی می کنید با اینکه در این دوره بود که همه مجازات های بالا و تبعیض های جنسی تا حدود بسیار زیادی از میان برداشته شد و می رفت تا حقوق زنان و مردان یکسان شود، از طرف دیگر این مجازات ها و نابرابری ها را به نام احترام به عقاید دیگران توجیح می کنید، شرم بر شما.
شما در آن دوران زندگی کردید و با ندانم کاری های خود سه نسل را نابود کردید و مجازات های بالا را که ملت خاطره ای از آنها را نداشت دوباره زنده کردید و به سه نسل تحمیل کردید. نسل چهارم هم بزودی قربانی می شود. هنوز انقدر شرف ندارید که از کرده خود و رفتارهای غیر انسانی و زشتی که یادگار شماست را محکوم کنید و فاجعه ملی ۵۷ و قادسیه دوم را انقلاب شکوهمند خودتان قلمداد می کنید و هر ساله جشن می گیرید. ما نسل های بعد نتیجه گفتار و کردار و پندار شما هستیم، نتیجه ای که انتظارش را نداشتید. خبر نداشتید که روزی خواهد رسید که رو در روی فرزندان هم نسلان تان اینگونه قرار خواهید گرفت. نتیجه آن نشد که شما می خواستید، ما شما را مایوس و عصبانی می کنیم. در وجودتان بدون آنکه بخواهیم و تلاش کنیم نفرت از خود می آفرینیم. ما سرشار از تنفر و خشونت مثل شما نیستیم و نمی خواهیم باشیم. ما هر آنچه شما قادر نیستید باشید و درک کنید هستیم.
اگر خرافه پرستی بد است برای همه بد است ولی شما بقدری کینه توزید که کوردل شده اید، شاه را به خرافه پرستی محکوم می کنید ولی خرافه پرستی مصدق را توجیه. دو قانون و دو مجازات برای یک جرم، یکی برای آنانی که می گویید دوستشان دارید و قهرمان تان هستند و دیگری برای آنانی که دشمن خونی خود می دانید. اینست شعار آزادی و برابری و حقوق انسانی شما، اینست عدالت و عدالتخواهی شما. شما سوسیالیست نیستید، شما فرصت طلبید.
۲۷۵٣٨ - تاریخ انتشار : ۲٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : سردار سه پا
عنوان : تقدیم به چار پایان
پاره چون خشتک شلوار شود
بیطرف نیز طرفدار شود.
لاعلاجی چو شود دامنگیر
کار پرسشگر انکار شود
ناشناس، پرسشگر ، پنجاه ساله و بیطرف
ناشناس اما از بدبختی
بسته در چنبر تکرار شود
لافهایی همه شاهانه زند
تا مگر بختش بیدار شود
غافل از کذب نگردد هرگز
اینش الهام ز دربار شود
آبرو ایش نمانده ست دگر
کاش این کودن هشیار شود
۲۷۵٣۵ - تاریخ انتشار : ۲٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : بنده خدا
عنوان : خصوصیات همه ادیان «خوب و بدشان» یکی است.
حمله بمذهب اسلام، جنایات تاریخی ادیان دیگر مثل کلیمی و مسیحی و حتی زرتشتی را باطل نمیکند.همه این ادیان در ذات خود تناقضات مخصوص بخود شان را دارند. شمردن نکات ضعف یکی، هیچ دلیل برتری دیگر مذاهب نمیگردد. سعی نکنیم در سایه جنایات رژیم اسلامی مذاهب دیگر پاک و تطهیر نمایم.برای فهم بیشتر «پرسش گر » و بایگانی جهت تحصیلات دانشگاهی!
۲۷۵۲۹ - تاریخ انتشار : ۲٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : شاهد زنده
عنوان : مسلمان زادگی و مسلمانی کافران
اگر کسی امروز بگوید که مسحیی است و عیسی را بعنوان «پسر» خدا قبول دارد و روزهای یکشنبه بکلیسا میرود و بنیایش او میپردازد.میتوان او را بخاطر جنایات جنگهای صلیبی و یا جنایاتی در قاره امریکا با بومیان آندیار بجهت «مسحیی» کردن آنان انجام گرفته، وی را محکوم کرد؟ آیا هیتلر معبود رضا پهلوی بخاطر مسحییت و آلمانی (اطریش) بودنش مورد لعن تاریخ بشریت است، یا اینکه بخاطر جنایات تاریخی و غیرقابل تصورش است؟ آنکسانیکه با «محکوم کردن» دکتر مصدق بجهت مسلمان بودنش وقاحت را تاآنجا پیش میبرد که به تمامی برزگان و دانشمندان ایران از زمان پیدایش اسلام در ایران «مسلمان و مسلمان زاده» تویین مینمایند. حتی حافظ هم از فحاشی این موجودات حقیر اجتماع جان سالم بدرنمیبرد. این تملق گویان محمدرضا (نیم) پهلوی برای تطهیر کردن ولینعمت خود، حتی «تاریخ» و «اصل و نسب» اجداد خود را انکار میکنند. آیا این موجودات حقیر «قابلیت» همسطحی با انسان را دارند؟
۲۷۵۲۶ - تاریخ انتشار : ۲٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : مسافر خسته
عنوان : پرسشگر جوان است و نادان و با فحاشی بدیگران جویای نام است.
پرسشگر کودن، هرموقع که Ph.D را با کمک آندوست «راهنما گرت»گرفتی میتوان در خصوص انشاء نویسی آنجناب نظر داد. در حال حاضر بنظر نمیرسد که از بارگیری «کامنتها» برای تهیه جزوه ۳۰ صفحه ای چیزی آموخته باشی. «نظریات» شما هنوز پخته نیست و بوی «کالی» و تعفن میدهد.
۲۷۵۲٣ - تاریخ انتشار : ۲٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : دروغ حلال، دروغ سفید، دروغ مصلحت آمیز، خدعه در اسلام، عوامفریبی محض
«مصدق می گوید" که این عمل نه دزدی بوده است و نه کلاه برداری و نه اختلاس بود و نه سواستفاده از اموال دولتی و فقط یک تجاوز از مقررات اداری بود". [۱۷»
دروغ حلال، دروغ سفید، دروغ مصلحت آمیز، خدعه در اسلام ناب محمدی نه تنها مجاز بلکه اساسی است، عوامفریبی محض. اینرا در کنار نیایش داریوش کبیر می گذارم. دعای داریوش چقدر زیباست وقتی گفت و بر سنگ نبشت تا من به ارث ببرم. او در نمازش گفت خداوند ایران را از دروغ و دشمن و خشکسالی محفوظ بدارد. این دعای او از روش و منش فیلسوف ایرانی زرتشت به او به ارث رسیده بود که در ۶ واژه خلاصه می شود، گفتار نیک، کردار نیک و اندیشه نیک. هم اکنون در ایران، اسلام شیعی در جنازه ای بیش نیست. ما بهترین ها را در جهان بر می گزینیم، چه در ایران و چه در ستاره های آویزان در آسمان.
باز هم تشکر از ناشناس
مسافر خسته آموختن حتی برای تو هم امکان پذیر است، پس از فرصت بهره ببر و نیش کم زن.
۲۷۵۱۴ - تاریخ انتشار : ۲٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : تخم ملی مذهبی را مصدق بعد از شکست خود کاشت و انتقامش را گرفت. اما زنده نماند نتایجش را بچشد فقط بما چشاند.
«...من ایرانی، مسلمانم...»، اینگونه مکتب ملی مذهبی متولد می شود. «...علیه هر چه که ایرانیت و اسلامیت ما را تهدید می کند تا زنده هستم مبارزه می نمایم...حضرت سیدالشهدا فرموده چون در هر حال مرد باید بمیرد همان به که مردانه با شمشیر کشته شود…»، اینگونه است که مصدق اعلام می کند که اگر قدرتش را داشت حاضر می شد ایران را با خود به گور ببرد. این درست استراتژی همین رژیم است که، چو اسلام نباشد تن من مباد.
یک توضیح و آنهم اینکه ایران در این گفته مصدق بهانه و وسیله ای بود
برای رسیدن به اهداف خود و پیروانش. این بود میراث او برای بازرگان ها و نتیجه ی ۳۱ ساله آن که می بینیم. آنچه مصدق نمی توانست تصورش را هم بکند این بود که چطور ملت ایران مدت کو تاهی پس از فاجعه ملی ۵۷ در خواهد یافت چه اشتباهی کرده است و چه مبارزه ای بر علیه آن صورت خواهد گرفت. کمدی تراژیک برای او و پیروانش این بود که اولین و مهمترین گروه مبارز علیه وارثان او زنان از آب درآمدند.
تخم ملی مذهبی را مصدق بعد از شکست خود کاشت و انتقامش را گرفت. اما زنده نماند نتایجش را بچشد فقط بما چشاند.
البته این نتیجه گیری ای است که می توان کرد. اگر مخالفان دلائل و اسنادی دارند که این نتیجه گیری را رد می کند خوشحال می شوم تشریف بیاورند. فحاشی و توهین و طفره رفتن به هیچ وجه سند و مدرک محسوب نخواهد شد.
۲۷۵۱۱ - تاریخ انتشار : ۲٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : واقعیات از زبان خود مصدق یا فحاشی جان نثاران
به گفته دکتر مصدق در دوره مشروطه "کلمه مستوفی و دزد مترادف شده بود".[۱۶] مصدق السلطنه نیز زیر فشار و انتقاد قرار گرفت. در کتابچه دستور العمل خراسان به اسم تفاوت عمل مصدق السلطنه مستمری دریافت می کرد مصدق می گوید" که این عمل نه دزدی بوده است و نه کلاه برداری و نه اختلاس بود و نه سواستفاده از اموال دولتی و فقط یک تجاوز از مقررات اداری بود". [۱۷
------------------------------------------------------------
در سال ۱۳۷۷ این پایان نامه ترجمه و منتشر شده است (وصیت در حقوق اسلامی شیعه، ترجمه علی محمد طباطبایی، انتشارات زریاب) اما هیچ نشانی از اینکه مصدق سهم الارث زنان را یکسان گرفته در آن وجود ندارد. بلکه مصدق رسما از فقه اسلامی و احکام آن در این کتاب دفاع کرده است.
------------------------------------------------------
مصدق صریحا اقرار به شهادتین داشته و در دادگاه گفته است: «من مسلمانم، خانواده ام مسلمان، پدر و مادرم مسلمان، من ایرانی، مسلمانم علیه هر چه که ایرانیت و اسلامیت ما را تهدید می کند تا زنده هستم مبارزه می نمایم… حضرت سیدالشهدا فرموده چون در هر حال مرد باید بمیرد همان به که مردانه با شمشیر کشته شود…»
۲۷۵۰۴ - تاریخ انتشار : ۲٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : مسافر خسته
عنوان : هر دم باد مخالف در کردن دلیل سلامت مزاج نیست
هر دم باد مخالف در کردن دلیل سلامت مزاج نیست. آیا کسی نیست باین جان نثاران گوشزدی بنماید که با فحاشی و بد وبیراه گفتن بدیگران محیط بحث و گفتگو در اینجا را با کوچه و میدان پامنار و شکوفه (راه آهن) اشتباهی گرفته اند. شما هرگز قادر بدرک نخواهید بود، بحث و تبادل نظربرای رسیدن بتوافق آغاز میگردد و فحاشی که شما بعنوان متد و ابزار طرز تفکر استفاده میکنید، جهت پرکندگی و نفاق است. اگر ذاتآ قادر بتجزیه وتحلیل خلاق نیستید، لااقل سکوت پیشه نمایید زیرا با فحاشی تویین این وآن ، نظرتان همانند همان باد مخالف محیط را کوتاه بگند میزند. و امکان بحث خلاق را هم از دیگران میگیرید. زیرا نیمه وقت و انرژی جهت پاک کردن محیط از تراوشات مغزی(!) شما میشود. ادامه این شیوه از جانب شما نماینگر دارای بودن عدم سلامت روانی و مزاجی شما است که مزمن و مشکل است.
۲۷۵۰۲ - تاریخ انتشار : ۲٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : با عرض معذرت خدمت ناشناس، من دو نظر آخر شما را دیدم و نه دو نظر قبل از آنرا که همین الان متوجه شدم.
در جایی شنیدم که مصدق چهار بار ایران را ترک کرد و بار آخر نا امید از وقوع دمکراسی در ایران مصمم شد که تبعه ی سوییس شود و در آنجا زندگی کند و به وکالت بپردازد. اینکه او تا هوا را پس می دید از عرصه فرار می کرد را هم شنیده ام. کتاب خاطرات او را تهیه کرده ام. بخش های اول برایم کمی نامانوس و نامفهوم هستند. بهرحال نابرده رنج گنج میسر نمی شود.
با خواندن اطلاعاتی که در مورد موضع مصدق درباره زنان دادید یکدنیا سپاسگزارم. واقع که... من مطمئنم اکثر زنان اطلاع ندارند. عکس العمل آنها جالب خواهد بود. در مورد ثروت باد آورده او هم که بهرحال بدون آنهم در خانواده مرفهی بود واقع تعجب کردم. پس بیخود نبود که اصلاحات ارضی بسیاری از خانواده های اشراف را بدرد آورد. یکی از بزرگان خانواده بمن چندی پیش گفت که دلیل اصلی سقوط شاه از میان بردن طبقه اشراف بود چون جای آنها را یک مشت بی سر و پای تحصیلکرده گرفت. اشراف قادر بودند شاه را حفظ کنند ولی او خود را از وجودشان بی بهره کرد. این شخص بمن گفت که شخصا وقتی ۹ ساله بود مورد عنایت رضاشاه قرار گرفت. روزی در خیابان با دوستش بازی می کرد که ماشین زیبایی را می بینند که رد می شد. به تماشا ایستادند اما ماشین ایستاد . رضاشاه از راننده خواسته بود توقف کند چون می خواست با او و دوستش حرف بزند. رضاشاه از دو پسر می پرسد که ایا بمدرسه می روند یا نه. وقتی پاسخ بلی می شنود از انها می پرسد در مدرسه چه آموختید. آشنای ما شعری از مولوی دکلمه می کند و رضاشاه از او می پرسد که نام مدرسه او چیست. یک ماه بعد آشنای ما را به دفتر مدرسه احضار می کنند و به او جایزه ای را که رضاشاه تدارک دیده بود به او می دهند که شامل مداد و خط کش و چند دفترچه بود. در ضمن رضاشاه چون هوش پسر را درک کرده بود دستور داده بود که استعداد او تلف نشود. این اشنا رشته مهندسی برق و سپس لیسانس خود را در رشته زبان و ادبیات فرانسه اخذ کرد. پس از انقلاب گیر افتاد چون فهمیده بودند که او فراماسون است. به انگستان مهاجرت کرد و تا آخر عمر از پهلوی ها بد می گفت. هر بار هم که بد می گفت اطرافیانش او را سرزنش می کردند چون عضو لژ شده بود و به احدی نگفته بود و تا زمانیکه گرفتار رژیم نشده بود هیچکس خبر نداشت. فرار این آشنا به انگلستان و نقشه فرار مصدق به سفارت انگلیس و فراماسون بودن او مرا به یاد این آشنا انداخت. چه بگویم جز اینکه واقع که ...
باید در ایران آزاد در دانشگاه ها رشته ای با نام تاریخ زنان ایران در دو قرن اخیر پایه گذاری شود تا برخورد شخصیت های تاریخی با موضوع زنان و اوضاع زنان در دوره پهلوی و قبل و بعد از آن و مقایسه اینها با اوضاع زنان در دیگر کشورهای جهان بررسی شود. این بی شک می تواند ضامن دمکراسی در ایران باشد ضمن اینکه زنان خود را برای همیشه در مقابل مردان می توانند بیمه کنند. خیلی متشکرم که وقت می گذارید و آنچه شاید سالها طول می کشید بفهمم را در عرض چند دقیقه از شما دریافت می کنم. از طرف دوستانم هم از شما متشکرم.
با عرض معذرت خدمت ناشناس، من دو نظر آخر شما را دیدم و نه دو نظر قبل از آنرا که همین الان متوجه شدم.
۲۷۴۹۹ - تاریخ انتشار : ۲٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : با تشکر فراوان از ناشناس گرامی که پاسخ به برخی از پرسش هایم را دادید. آزاد کردن زنان به مراتب مهمتر از ملی کردن نفت بود.
روزی فرا خواهد رسید که در دانشگا ه های ایران، دانشجویان شخصیت های تاریخ معاصر ایران را یک به یک مورد پژوهش قرار دهند. نسل من و نسل های بعد این امتیاز را دارند که تصاویر و فیلمها و کتاب های فراوانی از ایران ۱۰۰ سال اخیر در دست داریم که نسل های نه چندان گذشته دور از آن محروم بودند. به کمک همین ها بخصوص فیلمهاست که ما ایران دیروز را می توانیم با ایران امروز مقایسه کنیم و ببینیم از کجا به کجا رسیدیم، از همه چیز به هیچ چیز رسیدیم. به کمک این فیلمهاست که ما پدران و مادران خود را بهتر درک می کنیم و رنج آنها را در از دست دادن آزادی هایی که داشتند می فهمیم. مادران ما همان دختران زیبا روی متجدد و خوش پوش و آزادی هستند که در فیلمها هستند و خود می گویند. مادران ما شاهدین زنده ی هر دو دوره هستند، زنانی که خوش لباس تر و زیباروتر از هر زن اروپایی زمان خود بودند. زنانی بودند که راهروهای قدرت بسرعت برویشان باز و بازتر می شد. ما ۵ قاضی زن داشتیم، وزیر زن داشتیم، در ارتش و پلیس افسران زن داشتیم، تیم فوتبال دختران داشتیم، مهندسان زن بسیاری داشتیم و این در حالی است که در انگلستان هنوز زنان به این مراتب دست نیافته بودند. زنان ما در برابر مردان مورد حمایت دادگاه های حمایت خانواده بودند. حداقل سن زنان برای ازدواج به ۱۸ سال رسیده بود. لیست پایان ناپذیر است.
بطور قطع می توان گفت که مهمترین دستاورد پهلوی ها آزاد کردن زنان از شر مردان بود و برای من اهمیت این دستاورد به مراتب مهمتر از ملی کردن نفت است. نفت تمام می شود، نفت غارت می شود، یک کشور بی تکنولوژی ولی نفت خیز بدبخت می شود، درآمد نفت خرج حماس و حزب الله و سپاه پاسداران و بسیج و باتون برای تجاوز جنسی به مخالفان رژیم می شود و درآمد نفت باعث تداوم رژیم شده است....
نفت روزی تمام می شود اما زن همیشه هست، ۵۰ درصد هر جامعه ای زن است که اگر حقوقش با مرد مساوی نشود افغانستان و پاکستان می شود. زمانی که ظاهرشاه پادشاه افغانستان بود زنان کم کم داشتند آزاد می شدند و لی فزصت نهادینه شدن را نیافت. در ایران فرصت برای نهادینه شدن حقوق زنان خیای بیشتر بود و بدین جهت افعانستان نتوانست جامعه خود را متاثر کند. زنان ایران و افغانستان تقریبا در یک زمان مورد هجوم نامردان قرار گرفتند. در مبارزه با نامردان تفاوت بین زنان افغان و ایران و نتایج آن در خور توجه هستند. در افغانستان زنان شکست خوردند ولی در ایران زنان اولین صف مبارزه را علیه این رژیم تشکیل دادند و مبارزاتشان جلوی افغانستان و پاکستان شدن ایران را تاکنون گرفته است. متاسفانه ما تاکنون فقط زنان خود را شیرزن خوانده و بهمین بسنده کرده ایم و به عمق این مسئله نپرداخته ایم که اگر زنان ایران آزاد نشده بودند و روی آنها سرمایه گذاری نشده بود، ایران پس از قادسیه دوم (فاجعه ملی ۵۷) چه ایرانی می شد و امروز ما در کجا قرار داشتیم.
پرورش زنان ما ضامن آزادی و دمکراسی ما در آینده است که زمینه ی آنرا مدیون رضاشاه هستیم. شما آقای ناشناس که قلم شیوایی دارید، سرشار از اطلاعات هستید، استعداد در نگاه بیغرض به قضایا دارید و نشان داده اید که عاشق خدمت به ملت ایران هستید، حیف است که از خود اثری در این رابطه برای نسل من و نسل های دیگر از بجا نگذارید. بدینگونه هم به ایران خدمت کرده اید و هم کتابی مهم در جامعه ایران خواهد تولید خواهد کرد که بحث های مهمی را در پی خواهد داشت. اینکه بگوییم زنان ما دلیرند و شیرزن هستند دلایلی دارد که یک به یک باید نام برده و شکافته شوند تا بطور علمی درک و بیان شوند، این در حال حاضر غایب است، نمایانش کنید. امیدوارم برایتان میسر باشد و وقتی تمامش کردید آنرا به یاد چند زن مهم تاریخ معاصر ما بنویسید مثل غرت العین، فرخ رو پارسا، ندا آقاسلطان و ترانه موسوی....
به عقیده من آزادی زنان و تلاش ها برای برخورداری حقوق مساوی آنها با مردان و حمایت از آنها در دوره پهلوی مخرب ترین سلاح ما بر علیه این رژیم بوده است که مانندش در تاریخ بشریت دیده نشده است. به این دلایل، من معتقدم که خدمات پهلوی به زنان ایران به مراتب از ملی کردن نفت مهمتر و ژرف تر بوده است.
با تشکر از شما که به بسیاری از پرسشهای من در مورد منابع درآمد مصدق و چگونگی آن پاسخ دادید. خیلی مایلم در مورد مواضع او در مورد زنان... بدانم.
آقای ناشناس، ما نمی گذاریم که نسل کنونی و آینده فراموش کنند که چه بودیم و چه شدیم.
با تشکر از بیطرف عزیز، نظرات شما را همیشه می خوانم و بهره می برم.
۲۷۴۹۲ - تاریخ انتشار : ۲٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : ثروت مصدق
در سال ۱۲۶۷ شمسی پدر مصدق میرزا هدایت الله وزیر دفتر از ناصرالدین شاه درخواست کرد که میرزا محمد(مصدق) ۹ ساله در ردیف مستوفیان با تجربه گیرد و در فهرست حقوق بگیران درآید و ناصرالدینشاه آن را قبول کرد.[۷]
میرزا محمد رضا موتمن السلطنه شوهر خواهر مصدق و مستوفی خراسان بود و مصدق نزد وی و میرزا علی اکبر موزه کارآموزی مستوفی میکردهاست. «مصدق در کتابش میگوید» در سال ۱۲۷۱ میرزا فتحعلی خان شیرازی صاحب دیوان والی خراسان بود و چنانچه اشتباه نکنم شصت هزار تومان به خزانه داده بود که میبایست از تفاوت عمل مرسوم و معمول جبران کند. نظر به اینکه بیست هزار تومان جدید محل معینی نداشت از این محل تفاوت عمل(یعنی اضافه مالیات بعضی سالها) ایالت خراسان برای من حقوق دولتی تعیین کردند".[۸]
در تاریخ ۱ شهریور ۱۲۷۱ خورشیدی پدر محمد میرزا فوت کرد. پسر بزرگش میرزا حسین (از همسر دیگر نه از نجم السلطنه) که رسما سالها به دلیل بیماری میرزا هدایت الله وظایف دفتر شاه را به عهده داشت رسما به این سمت منصوب شد. میرزا علی و میرزا محمد پسران دیگر میرزا هدایت الله به ترتیب لقبهای موثق السلطنه و مصدق السلطنه را گرفتند. در همین زمان دو سوم حقوق دوران خدمت میرزا هدایت الله وزیر دفتر بین باز ماندگانش تقسیم شد و به مصدق السلطنه رسید....."[۹] بدین ترتیب مصدق که در ان هنگام ۱۳ ساله بود چهار حقوق از بودجه دولت دریافت میداشت.
و ۳۰ آذر ۱۲۷۵ مصدقالسلطنه مستوفی خراسان شد (۱۴سالگی)و مقام شوهر خواهرش را گرفت. این آغاز خود کامگی عبدالحسین میرزا فرمانفرما با سمت وزیر جنگ بود.[۱۲]
مصدقالسلطنه از آغاز کار به سمت مستوفی خراسان، در درازای ده سال یعنی تا پایان سلطنت مظفرالدین شاه، خالصجاتی را خریده بود در اوایل مشروطیت در ردیف یکی از بزرگ فئودالهای کشور در آمده و شخصا در ردیف مادرش نجم السلطنه و دایی اش فرمانفرما قرار گرفته بود. در فهرستی که در آن زمان به چاپ رسید، ۹۳ مالک بزرگ یا فئودال ایران را نام برده بود که از جمله نامهای نامی آن زمان به چشم می خورد : حضرت اقدس والا آقای عضد السلطان (شوهر خواهر مصدق)؛ حضرت مستطابه علیه عالیه حضرت علیا دامت شوکتها (خاله مصدق)؛ حضرت والا آقای عبدالحسین میرزا فرمانفرما (دایی مصدق) ؛ جناب آقای امام جمعه (برادر زن مصدق)؛ جناب حاجی ناصرالسلطنه (برادر شوهر مادر مصدق)؛ جناب مستطاب اجل آقای وزیر دفتر (میرزا حسین برادر مصدق)؛ حاجیه نجم السلطنه (مادر مصدق)؛ جناب آقای ظهیرالاسلام (برادر زن مصدق)؛ جناب وکیل الملک (شوهر مادر مصدق) و جناب مصدق السلطنه[۱۳].
۲۷۴۶۹ - تاریخ انتشار : ۲۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : یکهفته با خبر
نسل ما اگر چیزی از رضاشاه میدانست همان اشارات گاه به گاه دستگاه رسمی در سوم اسفند و مناسباتی در این مسیر بود و بعد هم آرامگاهی که روی مزار عبدالعظیم حسنی و امامزاده حمزه سایه انداخته بود. در نگاه مخالفان که در حاشیه آنها میپلکیدیم رضاخان را انگلیسیها آورده بودند٬ خودشان هم او را بردند. قلدر بود و ضد آزادی، مشروطه را قربانی کرد و خُب البته اگر راه آهن کشید به دستور انگلیسیها بود تا سالها بعد که جنگ جهانی دوم آغاز میشود راه کمک رسانی به روسیه هموار باشد. دانشگاه و جاده و بیمارستان و اینها را هم که درست کرد ضرورت زمان بود و اگر احمدشاه (به روایت حسین مکی) مانده بود ما همه این پیشرفتها را داشتیم به اضافه دمکراسی!!
با آنکه پدران ما بعضاً شیوه کشف حجاب را نمیپسندیدند و یا ایرادهائی به «من حکم میکنم»ها داشتند اما چون پرورش یافته فرهنگ ناسیونالیستی و تحولات دوران شانزده ساله سلطنت رضاشاهی بودند حتی مصدقیها و مخالفین پهلوی دوم، اما در مورد رضاشاه کوتاه میآمدند. در واقع شاید نزد وجدانشان با یادآوری دوران کودکی و بعد نوجوانی و جوانی نوعی احساس دین نسبت به رضاشاه داشتند. اعتراف میکنم تا بعد از انقلاب بسیاری از نسل ما تحت تأثیر فرهنگ تودهای و رادیکالیسم کور چپ و اسلامی، رضاشاه را نمیشناختیم، و تصویری که از او در ذهن داشتیم، تصویر دیکتاتور قلدری بود که پزشک احمدی داشت و به او دستور میداد با سوزن هوا مخالفانش را بکشد. یک یادمان دیگر هم از رضاشاه در ذهن ما نشانده بودند که احمدینژاد اخیراً در توهین به رئیس جمهوری آمریکا آن را به صورت تحریف شده به کار برد. اینکه رضاشاه در راه تبعید در کرمان و در خانه یکی از اعیان راه میرفته و با خود میگفته اعلیحضرت قدرقدرت قوی شوکت، آی زکی! البته بعداً معلوم شد این جمله نیز نظیر بسیاری دیگر از مطالب عنوان شده از او و عصرش ساختگی و بیاساس بوده است. باری، فاجعه انقلاب و از دست دادن همه داشتههای مثبت زندگی پیش از انقلاب، بدون آنکه جای کمبودها و ناروائیهای عصر پهلوی را، دادههای مثبت، عدالت، برابری و استقلال و حاکمیت ملی بگیرد، حقاً چونان صاعقهای بند بند جان و جهان ما را به آتش کشید و ویران کرد. معیارهای داوری اغلب ما را (و نمیگویم همه، چون هنوز هم چهار تا و نصفی از ما هستند که یا دل به استالین و بریا و امامزاده کاسترو و اخوی رائول دارند، و یا مدعی ـ تاکید میکنم ـ مدعی پیروی از زنده یاد پیر احمدآبادی هستند اما ذرهای از باورهای او و نگاه ایران شمولش را نه درک میکنند و نه میفهمند، و البته چند تا شازده دست چندم که فکر میکنند اگر شازده حمید پسر محمد حسن میرزا به توصیه چرچیل به تخت سلطنت نشسته و به زبان انگلیسی سوگند پادشاهی یاد میکرد امروز ایران بخشی از انگلیس بود و پناهندگان ایرانی مجبور نبودند برای وصول به بلاد فخیمه خود را به آب و آتش بزنند.) به هم ریخت. درست در رابطهای معکوس به همان اندازه که خمینی از فردای مرگش اعتبار خود را از دست میداد، رضاشاه اعتبار میگرفت. این موضوع را کار کوچکی ندانید که یک فرزند دلبسته انقلاب که از همان روزهای نخستین سراپا در خدمت انقلاب بوده، در دانشگاه با همه جوانی نقش ممیّز را در برهه انقلاب فرهنگی بازی کرده، و دهها مقاله و تحقیق و خطابه در رابطه با انقلاب و رهبری و اسلام ناب انقلابی محمدی نوشته و بازگفته، منظورم دکتر صادق زیباکلام استاد سرشناس دانشکده حقوق دانشگاه تهران است که با شجاعت قابل تحسینی در یک مناظره تلویزیونی در برابر چشم و گوش میلیونها بیننده رضاشاه را میستاید که به او هویت داده و هر آنچه امروز داریم بخش بزرگی از آن به همت آن مرد به دست آمده است. (نقل به مضمون). حرفهای زیباکلام سخن یک نماینده بهرهور از رژیم گذشته نیست. او در رژیم گذشته دانشجوی جوانی است که با همه وجود به خدمت انقلاب در میآید بنابراین هیچ نوع عاملی، مشوق او در ستایش از رضاشاه نیست مگر وجدان او که در پیوند با عقل و تجارب فرهنگی و سیاسی و زیستن در حصار نظام ولائی بیدار شده است. این احساس و این نگرش توأم با شیفتگی را اینک من در بین اغلب دوستان و آشنایان و اهل اندیشه و قلم مشاهده میکنم. چه خوشبخت است آن نامداری که دور از وطن در تبعیدگاه و دلشکسته و آزرده از نامردیها چشم از جهان فرو میبندد، جسدش ماه و سالی در راه است تا به وطن برسد، و در گوشهای آرام گیرد تا میهمانان رسمی پسرش هر از گاه تاج گلی نثار مزارش کنند و بعد ناگهان در میان راز و رمزی که هنوزش نگشودهاند (گفتند استخوانهایش را در کیسهای همراه با استخوانهای پسرش علی رضا بیرون بردند و در گوشهای پنهان به خاک کردند و یا با خود بردند و...) آن مزار و سنگ و آرامشگاه در حمله بلدوزرهای خلخالی با خاک یکسان میشود تا به جایش آبریزگاهی بسازد آن دیوانه مردی که گفته بود روز ورود پیکرش به تهران بنزین خریده بود تا بر جنازهاش بریزد و آتشش زند. همه سو در کتابهای رسمی، در روزنامهها، در رسانههای گویا و تصویری جز ناسزا نثارش نمیشود اما هنوز دههای از این رویدادها نگذشته اندک اندک نامش دوباره مطرح میشود این بار اما در سمیناری در وزارت خارجه دشمنانش، سخنوری از کارشناسان سرشناس وزارت جلیله خارجه ولی فقیه، دوران او را شکوهمندترین دوران تاریخ بعد از عصر شاه عباس صفوی میخواند. موسوی خوئینیها (اصلاح طلب چی امروز) در روزنامه «سلام» خواستار به صلابه کشیدن کارشناس مذکور میشود اما انگار حادثهای رخ داده که نمیتوان بر آن سرپوش گذاشت. در خارج کشور نیز بسیاری از مخالفان آن پدر و پسر به پدر که میرسند دچار لکنت زبان میشوند. حالا دیگر تئوری کشیدن راه آهن با یک ریال مالیات بر قند و شکر به دستور انگلیس سالها پیش از جنگ برای کمک رساندن به روسیه، فقط بیماران روانی را خوش میآید. حالا همه باور دارند که رضای سوادکوهی که میگفتند بیسواد بوده، بیش از هر باسواد و اهل اندیشهای در آرزوی سرفرازی و پیشرفت وطنش پای فشرده است.
وقتی خاطرات روزانه سلیمان خان بهبودی را میخوانم آن هم چند بار و بعد خاطرات و خطرات مهدیقلی خان هدایت مخبرالسلطنه، عبدالله مستوفی، صدرالاشراف، فرزندان فرمانفرما (بزرگمرد قاجاری که او نیز مثل محافظ و رئیس گاردهای سابقش سرتیپ رضاخان اعتلای نام ایران و پیشرفت و توسعه سرزمینش را آرزو داشت و سنگ بنای ارتش و دادگستری را که رضاشاه دیوار و سقفش را بنا کرد او و مشیرالدوله بزرگمرد دیگری از اشراف وقت نهاده بودند) و خاطرات و نوشتههای دیگری را که بعضاً چنان «بازیگران عصر طلائی» خواجه نوری صریح و بیپروا و شماری چون تاریخ ۲۰ ساله حسین مکی پر از نیش و کینهورزی و... بودهاند درباره دوران رضاشاه ورق میزنم، و نوشتههائی را که به ویژه در ده ساله اخیر پیرامون دوران زمامداری رضاشاه نوشته شده بررسی میکنم، بیاختیار میگویم چه خوشبخت آن زمامداری که معلوم نیست استخوانهایش در کجا دفن است اما حضورش را در پردهای از احترام و گاه ستایش در گفتهها و نوشتههای نسلهائی مشاهده میکنیم که گاه حتی عصر فرزند او را نیز تجربه نکردهاند. سی سالگان و کمتر از سی سالههائی که او را در لابلای تصاویر و خطوط جستجو میکنند. و بد فرجام آنکه روز ورودش به پایتخت ملتی قلبش را فرش راه او میکند و از میدان بزرگ شهر که امروز آزادیاش میخوانند تا بهشت زهرا در موکبش لبیک گویان میدود و پادافره خود را نخست در آن «هیچی» بزرگ دریافت میکند و بعد در اعدامهای بام مدرسه علوی و قصر و اوین و فرودگاه سنندج و دیزل آباد و... و جنگ و تیرباران و طناب کشیدن صد صد فرزندانش، و آنهمه کینه و نفرت را پراکندن، و تا مجال بود ویران کردن و حتی یک خشت بر خشتی دیگر نگذاشتن و سرانجام جام زهر را سر کشیدن، ثمره حیات و میوه عمر خویش را به زیر پای حواریون بیفضیلت و بیخدا پرتاب کردن، و در روز خاموشی بر فراز دست هزاران انسان جنون زده، تاب خوردن و ناگهان با کفنی پاره و پیکر نیمهعریان بر زمین افتادن... بر مزارش گنبد و بارگاهی باشکوهتر از امامان شیعه ساختن و متولی و کارگزار بر آن گماردن و...
نگون بخت مرد، همنشین نفرت مردمی میشود که روز بازگشت او، شادمان از رفتن دیوِ «گریان» و ورود فرشته عبوس!! پای میکوبیدند، امروز اما در سالروز مرگش نمایش تراژیک جنگ سیدعلی و سید حسن را مینگرند و تنها دعایشان بیشتر، درگیر شدن ظالمین به تیغ کشی علیه یکدیگر است. که «اللهم اشغل الظالمین بالظالمین!.»
۲۷۴۶۶ - تاریخ انتشار : ۲۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسش یا سفسطه
عنوان : ارزش زن نزد خاندان پهلوی و ژن بوالهوسی خاندان جلیل سلطنت
رضاشاه در فروردین سال ۱۲۵۶ هجری شمسی در آلاشت سوادکوه از توابع مازندران به دنیا آمد. عباسعلی خان پدر رضاخان از ابوابجمعی فوج سوادکوه بود و مرادعلی خان پدربزرگ وی هم قبلاً در جنگ هرات در سال ۱۸۵۶ میلادی کشته شده بود. عباسعلی خان پدر رضاشاه دارای پنج همسر بود که رضاشاه تنها فرزند پنجمین همسر پدرش، نوش آفرین (سکینه یا زهرا) محسوب میشود.
نوش آفرین پس از مرگ شوهرش عباسعلی، در حالی که فرزندش طفلی بیش نبود، به تهران نزد برادرش میرود و چندین سال نزد وی زندگی میکند. سپس با فردی به نام جعفر ازدواج میکند که از همسر اولش پسری به نام حدیکجان آتابای داشت که بعدها اسم کوچک خود را به هادی تغییر داد.
در مورد ازدواج رضاخان نظرات مختلفی وجود دارد. اولین ازدواج وی با دختردایی خود مریم (صفیه، تاجماه) بود که رضاخان ۹ سال با این زن زندگی کرد تا اینکه مریم هنگام نخستین زایمان خود درگذشت و از او دختری به نام همدم (فاطمه) که بعد به همدمالسلطنه ملقب گردید، باقی ماند. تاجالملوک پهلوی (دومین همسر رضاخان) در مورد اولین ازدواج همسرش (رضاخان) در کتاب خاطرات ملکه مادر میگوید: ” البته این موضوع را سالها نمیدانستم، تا بعد از شاه شدن رضا. او آن را از من پنهان کرده بود. حالا تاریخش را به خاطر ندارم. ولی یادم هست که یک روز دختری را همراه خودش به کاخ شهر آورد و گفت: ” این دخترم است. بعد برایم مشروحاً تعریف کرد که موقع خدمت در آتریاد همدان با یک زن همدانی به نام صفیه ازدواج موقت کرده و این دختر حاصل آن ازدواج است. من این زن (صفیه) را هرگز ندیدم.“ بعدها همدمالسلطنه تنها فرزند اولین همسر رضاخان به ازدواج هادی (حدیکجان) آتابای (فرزند پدرخوانده رضاخان) درآمد و این وصلت عاملی برای حضور مداوم خانواده آتابای در دربار پهلوی شد.
همسر دوم رضاخان تاجالملوک فرزند ” میرپنج تیمورخان آیرملو“ افسر مهاجر قفقاز بود. رضاخان هنگام ازدواج با تاجالملوک در سال ۱۲۹۴ شمسی درجه یاوری (سرگردی) داشت و از او دارای چهار فرزند به نامهای شمس (۱۲۹۶ش)، محمدرضا و اشرف (۱۲۹۸ش) و علیرضا (۱۳۰۱ش) شد. تاجالملوک پس از فوت رضاشاه با غلامحسین صاحب دیوانی ازدواج کرد.
صاحب دیوانی در واقع هم سن و سال پسر تاجالملوک بود و عضو یکی از شاخههای خانواده متنفذ قوامالملک شیرازی در استان فارس به شمار میآمد. غلامحسین خان صاحب دیوانی پس از این وصلت مدارج ترقی را طی نمود و خیلی زود به نمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب گردید.
تاجالملوک پس از وقایع شهریور سال ۱۳۲۰ به منظور کسب قدرت بیشتر گاه و بیگاه در سیاست دخالت میکرد و از هیچ نقشی برای مطرح کردن علیرضا کوچکترین فرزند خود در برابر محمدرضا پهلوی فروگذار نمیکرد. ” ارنست آر. اونی“ عضو موثر سازمان سیا که در سال ۱۹۷۶ میلادی گزارشی پیرامون ” نخبگان و توزیع قدرت در ایران“ تهیه کرده است، مینویسد: ” تاجالملوک زمانی درصدد اجرای توطئهای علیه محمدرضا بوده تا فرزند دیگرش علیرضا را به جای وی بر تخت سلطنت بنشاند.“ (علیرضا پهلوی تنها برادر تنی محمدرضا شاه بود که در سال ۱۳۳۳ شمسی در یک سانحه مشکوک هوایی کشته شد).
در سال ۱۳۰۰ شمسی رضاخان تصمیم به ازدواج مجدد میگیرد. این بار همسر سوم وی ملکه توران (قمرالملوک) دختر عیسی خان مجدالسلطنه امیرسلیمانی و نوه مهدیقلی خان مجدالدوله از رجال دربار قاجار بود. رضاخان در این سال که مسئولیت وزارت جنگ را به عهده داشت با این ازدواج با خانواده قاجار پیوند خورد. رضاخان برای اینکه همسرانش از هم دور باشند و حسادتهای زنانه باعث بروز مشکلات ویژهای برایش نشود، خانهای جدید در حوالی چهارراه پهلوی برای ملکه توران احداث نمود. تاجالملوک همسر دوم رضاخان و مادر محمدرضا در کتاب خاطرات ملکه مادر در مورد ملکه توران میگوید: ” هیچ زنی چشم دیدن هوو را ندارد. بنابر این بنده را متهم به حسادت و این جور حرفها نکنید. من هم مثل همه زنها از هوو خوشم نمیآید. اما راه دیگری نداشتم و ناگزیر بودم به خاطر رضایت شوهرم کوتاه بیایم و شرایط را تحمل کنم. این دختر (توران) دماغی بسیار پرنخوت و سر پر بادی داشت. با آنکه در کمال خوشحالی و رضایت تن به ازدواج داده بود، پس از ازدواج و تولد غلامرضا (۱۳۰۲ش) بنای ناسازگاری را گذاشت و هنرش این بود که رضا را تحت تسلط خود درآورده و او را وادار کند تا مرا از قصر بیرون بیندازد و خودش ملکه ایران شود. رضا نتوانست این زن خودپسند را تحمل کند و پس از تولد غلامرضا او را طلاق داد و فرستاد دنبال کارش.“ ملکه توران که هنگام طلاق کمتر از بیست سال داشت از آن دوران چنین یاد میکند: ” تمام دوران اقتدارش (رضاخان) برای من بیچارگی و نشستن و دیدن و ساختن با ناملایمات بود.“
ملکه توران پس از طلاق از رضاخان در سال ۱۳۰۲ شمسی، تا سال ۱۳۲۲ ازدواج نکرد. سپس با بازرگان ثروتمندی به نام ذبیحالله ملکپور وصلت نمود و تا هنگام مرگ رضاشاه به همراه تنها فرزندش غلامرضا پهلوی در یکی از عمارتهای دربار زندگی میکرد. وی پس از انقلاب اسلامی مدتی در آلمان به سر برد و در سال ۱۳۷۳ شمسی در پاریس در خانه سالمندان فوت کرد.
رضاخان درصدد بود تا پس از توران امیرسلیمانی همسر چهارمی برگزیند. برای این منظور از طریق امیرلشکر خدایارخان خدایاری با عصمتالملوک دولتشاهی دختر غلامعلی میرزا مجللالدوله دولتشاهی که بعدها از سوی رضاخان به سمت ریاست تشریفات داخلی دربار پهلوی منصوب شد، آشنا گردید و پس از چندی وی را به عقد خود درآورد. عصمتالملوک از سال ۱۳۰۲ که وارد دربار شد تا تاجگذاری رضاخان در سال ۱۳۰۵، سه فرزند به نامهای عبدالرضا (۱۳۰۳ش)، احمدرضا (۱۳۰۴ش) و محمودرضا (۱۳۰۵ش) و سالهای بعد دو فرزند دیگر با نامهای فاطمه (۱۳۰۷ش) و حمیدرضا (۱۳۱۴ش) به دنیا آورد.
عصمتالملوک دولتشاهی به هنگام تبعید رضاشاه، همراه وی به جزیره موریس رفت و پس از چند ماه به تهران بازگشت. وی از ابتدا وارد سیاست نشد. اما از نفوذ خود در به کار گماردن اقوام خویش در پستهای پر درآمد استفاده شایانی کرد. پس از مرگ رضاخان در ویلای شخصی خود در شمیران اقامت کرد. پس از انقلاب اسلامی در تهران ماند و در سال ۱۳۷۴ شمسی در سن ۹۰ سالگی درگذشت.
شاه و زنان
او در مصاحبهای گفتهاست که در زندگی یک مرد، زن به حساب نمیآید مگر آنکه زیبا و دلربا باشد و هیچ زنی هرگز او را تحت تاثیر خود قرار ندادهاست. [۳۴] محمدرضا شاه در مصاحبهای دیگر با باربارا والترز این مصاحبه را تحریف شده دانست.[۳۵]
تا سال ۱۹۶۳ زنان ایرانی حق شرکت در انتخابات را نداشتند. در این سال، شاه فرمانی صادر کرد که بر اساس آن به زنان نیز مانند مردان حق شرکت در انتخابات داده شد.[۳۶] با وقوع انقلاب سفید، زنان ایرانی علاوه بر حق انتخاب کردن، دارای حق انتخاب شدن نیز شدند. با احکام صادره از سوی شاه، دو زن در سنا منصوب گشته، و ۶ زن نیز با کسب آرای لازم به مجلس بیست و یکم راه یافتند. اندکی بعد فرخرو پارسا) عنوان اولین وزیر زن در تاریخ معاصر ایران را کسب نمود و در سال ۱۹۷۱، نخستین دیپلمات زن راهی الجزایر گردید.[۳۷]
«قوانین حمایت از خانواده» که چند همسری را دشوارتر مینمود[۳۸] و افزایش سن ازدواج قانونی زنان از ۱۳ سال به ۱۸ سال از دیگر قوانینی است که در دوره وی به تصویب رسید.[۳۹]
دین و مذهب
محمدرضا شاه در حال انجام اعمال حجمحمدرضا مسلمان و شیعه بود. اگرچه او واجبات شخصی اسلام همچون نماز را بجا نمیآورد ولی عمیقا به خدا اعتقاد داشته و تا حدی نیز قضاوقدری بودهاست.[۴۰] شاه خود را «یک مومن واقعی» میدانست.[۴۱] او بارها در کتابها و مصاحبههای گوناگون به مکاشفاتی اشاره میکند که به آن وسیله با ائمه و بزرگان مذهبی در ارتباط بودهاست و خود و سلطنتش را تحت حمایت آنان میدیدهاست.[۴۲] به طور مثال، او از شفا یافتنش از بیماری حصبه به دست علی در خواب، نجات از مرگ به دست عباس ابن علی پس از افتادن از اسب در امامزاده داوود و «برخورد با امام غایب در نزدیکی کاخ تابستانی شمیران» نام میبرد.[۴۳]
او روش رضاشاه را در قلع و قمع روحانیت شیعه در پیش نگرفت و به آنان (همچون آیتالله بروجردی) احترام میگذاشت. ولی پس از فوت آیتالله بروجردی و مرجعیت آیتالله خمینی فاصله شاه با روحانیت زیاد شد.[۴۴] مخالفت آیتالله خمینی و روحانیون با لوایح ششگانه انقلاب سفید شاه در سال ۱۳۴۲ سراغاز این فاصله بود که درگیریهای شدیدی در قم، تهران و چند شهر دیگر و در نهایت در سال ۵۷ پیروزی انقلاب به رهبری ایشان را منجر شد.[۴۵] هشت ماه حبس خانگی و به دنبال آن تبعید چهارده ساله آیتالله خمینی از ایران هم از اقدامات شاه در این دوره بود.[نیازمند منبع]
احمد خمینی در این باره میگوید: « عمده آخوندها تا دهه ۱۳۵۰ غیر سیاسی بودند، نه با شاه مخالفت میکردند و نه آشکارا پشتیبان او بودند اما ناگهان به انقلاب پیوستند زیرا رژیم در رویایی با فساد اخلاقی و زدودن خیابانها از بی بند و باری شکست خورده بود.»[۴۶]
برخی از روحانیون منجمله آیتالله خمینی، آیتالله مرتضی مطهری، آیتالله منتظری و آیتالله محمد بهشتی از مخالفین سرسخت محمدرضا شاه بودند.[۴۷]
۲۷۴۲۲ - تاریخ انتشار : ۲۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : مترقی تر !
"نظر و سیاست مصدق درباره زنان که ۵۰ درصد هر جامعه ای است چه بود؟ برنامه هایش برای زنان چه بود؟« هرچه بود از رضا شاه مترقی تر بود."
زمان مرحوم آیت الله سید حسن مدرس مسئله حضور زن در انتخابات یکبار در مجلس مطرح شده بود اما با مخالفت مدرس روبرو شد. از نظر مدرس این کار مخالفت با صریح قرآن بود. استناد مدرس به آیه «الرجال قوامون علی النساء» بود. وی معتقد بود «آنها تحت قیمومت اند. ابدا حق انتخاب نخواهند داشت. دیگران باید حفظ حقوق زن ها را بکنند که خداوند هم در قرآن می فرماید در تحت قیمومت اند و حق انتخاب نخواهند داشت، هم دینی و هم دنیوی.»(مدرس در پنج دوره تفنینیه/ محمد ترکمان/ج۱/ ص ۲۴)
مصدق در لایحه انتخابات خود تصریح کرده بود که زنان از حق انتخاب کردن و انتخاب شدن محروم هستند. در آن زمان تنها بعضی از روشنفکران از این مسئله انتقاد کردند. اما همین انتقادات نیز موجب برآشفتن مراجع دینی شد.
-------------------------------------------
"او تنها کسی بود که از رضا شاه خواست رئیس جمهور! شود و بدنبال سلطنت نباشد". احتمالا مقصودشان رئیس الوزرایی است.
۲۷۴۱۴ - تاریخ انتشار : ۲۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : مصدق
برای اینکه مصدق را بهتر بشناسید به این چند مورد اشاره می کنم:
۱. مصدق در ۲۹ اردیبهشت سال ۱۲۶۱ شمسی در خانواده اشرافی و وابسته به دربار قاجار به دنیا آمد ( مصدق در آئینه تاریخ ص ۹ علی مراد توانا، چاپ اول ۱۳۷۶)
۲. مصدق السلطنه در تاریخ ۲۰ جمادی الاول ۱۳۲۵ قمری (۱۲۸۶) شمسی به عضویت لژ فراماسونری «جامع آدمیت» پذیرفته شد...(سالشمار زندگی دکتر محمد مصدق، ایرج افشار )این لژ ها جهت کادر سازی و مهره سازی از نخبگان بوجود آمد تا عناصر وابسته به این لژ ها آرام آرام به پست ها و مقامات کلیدی حکومتها برسند و عامل اجرای سیاستهای استعماری باشند
۳. پناهنده شدن مصدق به سفارت انگلیس:خودش در این مورد می نویسد: «صبح که از خانه به قصد رفتن به کمیسیون حرکت کردم در چهار راه مخبر الدوله صدای شلیک توپ شنیدم، چیزی نگذشت که دیدم آزادی خواهان دستگیر شده را با درشکه پالکونیک رئیس قزاقخانه و با محافظ و وسایل دیگر نقلیه به باغ شاه می برند، البته هرکس که وحشت و نگرانی از دستگیری خود داشت برای خود نقشه ای کشید راهی گرفت و رفت، من هم برای اینکه اگر واقعه رخ بدهد بتوانم خود را نجات دهم با مرحوم میرزا یحیی سرخوش منشی سفارت انگلیس مذاکره کردم و او به من قول داد که در موقع پیش آمد به نزد او بروم» (تقریرات مصدق در زندان ص ۱۲ و ص ۱۳، جلیل بزرگمهر)
۴. ادامه ی قبل:اماچند روز بعد مشخص شد که مصدق السلطنه بیخود دچار وحشت شده است و قصد پناهندگی به سفارت انگلیس را داشته است. او نه تنها در لیست سیاه اعدام و زندان قرار نداشت بلکه از جانب محمد علی شاه قاجار به عنوان عنصری مطلوب شناخته شده و شاه مستبد قاجار شخصاً مصدق را به عضویت دارالشورای کبری که از سوی مستبدین جایگزین مجلس شورای ملی شده بود منصوب نموده است (مصدق در آینه تاریخ ص ۱۱، علی مراد توانا)
۵. سرکوبی قیام مردم دلیر تنگستان توسط مصدق السلطنه
۶. تمجید از رضاخان دیکتاتور وحشی:«... اما نسبت به آقای رضا خان پهلوی بنده نسبت به شخص ایشان عقیده مند هستم و ارادت دارم، خدماتی که آقای رضا خان پهلوی به این مملکت کردند بر احدی پوشیده نیست، وضعیت این مملکت وضعیتی بود که همه می دانیم که اگر کسی می خواست مسافرت کند اطمینان نداشت، یا اگر کسی مالک بود امنیت نداشت و اگر یک ده داشت باید چند نفر تفنگچی داشته باشد تا بتواند محصول خودش را حفظ کند ولی از وقتی ایشان زمام امور مملکت را در دست گرفتند یک خدماتی نسبت به امنیت مملکت کرده اند که گمان نمی کنم بر کسی مستور باشد»(تاریخ بیست ساله ایران ج ۲ ص ۴۴۵ الی ۴۵۰، سید حسین مکی)
۷. آنچه نیز در خصوص تبعید مصدق مطرح شده است بسیار خنده آور است زیرا سینه چاکان مصدق احمد آباد را تبعید گاه مصدق می نامند و دوران استراحت و مال اندوزی اورا در املاکش، دروران تبعید مصدق معرفی می نمایند املاک وسیع و سرسبز احمد آباد که شامل چهار قریه شش دانگ دارای دم و دستگاه فودالی بود و مصدق هرگاه اراده می کرده است در منزل مجلل شهری خود زندگی می کرده و هر وقت اراده می کرده است به مسافرتهای خارج می رفته و در تمام مدت حکومت رضا خان مصدق السلطنه نسبت به حوادثی مانند تبعید و شهادت مدرس، کشف حجاب، کشتار مردم در گوهرشاد با بی تفاوتی به زندگی مرفه خود ادامه می داد (یعنی آن موقع هم که در منصب حکومتی و نماینده مجلس در دوران رضا خان نبود و به حسب ظاهر گوشه نشین بود، در آن موقع هم بی درد و بی تفاوت مشغول زندگی خود بود). و در همین دوران گوشه نشینی مصدق، بستگانش در مناصب حکومتی رضاخان حضور داشتند مانند دکتر متین دفتری داماد مصدق که وزیر عدلیه (داد گستری) بود و سپس به نخست وزیری حکومت رضا خان می رسد و همچنین سهام السلطان بیات خواهر زاده مصدق که در دوره دهم نماینده مجلس و نایب رئیس مجلس بوده است
۲۷۴۱۱ - تاریخ انتشار : ۲۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : سلطنت طلب
عنوان : به بیطرف وناشناس وپرسشگر و۵۰ ساله وهمه تفاله های ساواکی
آنکه آثار سلطنت طلبی
بود پیوسته در سخنهایش
دیدمش پیرو امام شده
پاک تغییر کرده دنیایش
گفتم این بود سلطنت طلبی؟
با تمام فغان و غوغایش
گفت آمد امام و شد توقیف
ثروت بنده، طبق فتوایش
لیک در پس گرفتن اموال
شاه، کاری نکرد فردایش
نامه دادم خودم حضور امام
عربی بود نصف انشایش
گفتم این بینوا طلب دارد
از شما باغ و ملک و ویلایش
ثروتم را اگر که پس بدهید
نوکرم بر امام وآبایش
آن امام عزیز هم فوری
تلفن زد به احمد آقایش
رفع توقیف شد ز اموالم
جان بقربان قد و بالایش
بله من سلطنت طلب هستم
نکنم هیچوقت حاشایش
سلطنت با طلب دو تا لفظست
بکن از همدگر مجزایش
بنده اکنون رسیده ام به طلب
سلطنت نیز، گور بابایش
*******************
هادی خرسندی
۲۷٣٨۱ - تاریخ انتشار : ۲۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : بیایم یا نیایم؟!
عنوان : تلگرام از مراکش
این تلگراف صبح امروز از مراکش برای اصغر آقا رسیده است. به خاک پای مبارک بندگان جناب اصغر آقا تهران ـ روزنامه اطلاعات ـ ما محمد رضا پهلوی آریا مهر، شاهنشاه ـ عظیمالشأن سابق مدت سه هفته است با زن و بچه در شهر غربت سرگردان میباشیم. تا دیروز که آنجا بودیم، آیتالله میگفت «باید برود» حالا که رفته این، آیتالله میگوید «باید بیاید» بالاخره تکلیف ما چیست؟ باید برویم یا باید بیاییم یا باید بمانیم؟ خلاصه اصغر آقا جان! ما نوکرتیم تو را به قرآن ـ آریا مهر قسم میدهم بگویید زودتر تکلیف ما را معلوم کنند. زیاده عرضی نیست. فرح سلام میرساند. علیرضا و فرحناز دست شما را میبوسند.
قربانت
چاکرجان نثار ـ شاهنشاه آریا مهر
هادی خرسندی ـ لندن
۲۷٣٨۰ - تاریخ انتشار : ۲۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : بیطرف
عنوان : به سفسطه گری که به سئوالات «کودن» ی که بهتره «پیتزا» فروشی کنه نتونست جواب بده و توش موند.
من این سئوالای پرسشگری که حتی رفسنجانی با هوشتر از شماها دست کم گرفت و توی این یه سال با پس گردنی جوابشو دادنو نیگر میدارم واسه فرصتای دیگه. اینم آخرین نظرم اینجاس. رفسنجانی هم یه بار گفت جوانان ایران سوسول هستن و کاری ازشون برنمیاد.
به سفسطه گری که به سئوالات «کودن» ی که بهتره «پیتزا» فروشی کنه نتونست جواب بده و توش موند. خوده سفسطه توش بدجوری موند.
بیا اینم پرسشگری که سئوالایی از شما کرد که مثه....توش موندین. حض کردم. یه عالمه توجیه واسه مصدق و عذر و بهونه براش میارین. موضوع زنان را هم که نگو و نپرس که حسابی توش گیر کردین. اینا نقطه ضعفای شماس که باید روش مرتب انگشت گذاشت تا هم خجالت بکشین و هم بی اعتبار. خیلی ایندفعه کم آوردین. جواب نمیدادین خیلی سنگین تر بودین. شماها مغرض و دروغگویین و راحت افشا میشین. چند ساله توی این کارین و با اینهمه تجربه تون مثه .... تو گل موندین و نتونستین جواب دندون شکن بدین. چشمای اسفندیارتون را یکی یکی گیر میاریم و حسابتون را جانانه کف دستتون میذاریم. صبر کنین. شما حریف این جوانان ایرونی نمیشین . فقط میتونین ازشون متنفر باشین که گول شما را مثه نسل ما نمیخورن. مدرسه البرز و خوارزمی و دانشگاه اریامهر رفتن تونو حسابی به نمایش گذاشتین. حض کردم. تا جای دیگه و فرصت دیگه با شما لشکر دو نفره و ورشکیسته. خدا تا اونموقع جوانان ایران را حفظ کنه و از گزند جونورها دور نیگر داره.
جای دیگه منتظرتونم. اینجا از این ببعد مال خاطرات تاج الملوک جعلی تون و پرون همجنس بازتونو و رابطه اش با شاه که خوشتون میاد.
۲۷٣۷۶ - تاریخ انتشار : ۲۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسش یا سفسطه
عنوان : به پرسشگر: آیا مصدق به مسائل زنان و سرمایه گذاری.......
عنوان : آیا مصدق به مسائل زنان و سرمایه گذاری در مدرن کردن ایران پرداخت و یا نه؟ ثروتش را از کجا آورد و با آن چه کرد؟
مصدق و دیگر مالکین وقت ثروتشان را از کجا آوردند و با آن چکار کردند، آیا کشاورزی زمان خود را مدرن کردند، آیا در صنایع مدرن دیگر سرمایه گذاری کردند، اگر نه، چرا؟
« این سوال شبیه این سوال است که مثلن آیا خیام آزاد اندیش هم به مسئله و حقوق زنان و بخصوص زن خودش توجه داشت و مثلن آیا ظرفهای خانه را می شست و آیا لباسهای همسرش را میدوخت......؟ شما آیا به گربه و سگ خانه تان میتوانید بزور محبت کنید و انها را وادار بکاری کنید که نمیخواهند؟ میتوانید بزور به آنها غذا دهید؟ حق رأی زنان در زمان شاه بیشتر نمایشی و فرمایشی بود تا عمیق و عقیدتی و اخلاقی و مورد حمایت مردم؟ انتخابات آزادی وجود نداشت که حال بگوئیم حق رای زنها هم بخوبی در نظر گرفته میشد. اصلاحات ارضی شاه یک شکست کامل بود. فقط ملاکان بزرگ را از بین برد و خورده مالکان ناتوان را تشویق به ترک زمین و به ول کردن کشاورزی و هجوم و مهاجرت به شهرها کرد...... شما ۳۷ سال بخور و بخواب شاه و دربار و فرح و خاندان همایونی و دیبا را با دوسال و چهارماه کل دوران پرتلاطم نخست وزیری مصدق با چند یار و کابینه انگشت شمارش مقایسه میکنید؟ شما بودید چقدر کار میتوانستید انجام دهید در این مدت کوتاه که تمام دنیا علیه شما صف کشیده بودند و یک کشور طرفداری ازادی واقعی مردم و جود نداشت که از شما حمایت کند؟ این امروز است که اوباما علنن از جنبش مردم ایران حمایت میکند....»
مصدق چقدر ثروت از خود به جا گذاشت و این ثروت به کی رسید؟
« هم ارثیه داشت و هم از کار و حقوق خود بدون یک شاهی دزدی و فساد و یا کلاهبرداری با شرافت زندگی کرد! ... زندگی مالی او بسیار شرافتمندانه بود. مانند رضا شاه هم معتقد به دزدیدن املاک دیگران برای اینده خاندان خوذ نبود که بعد محمد رضا بیاید پاره ای از انان را در یک اصلاحات ارضی فرمایشی و بی ثمرتر به دیگران نه صاحبان اصلی برگرداند؟ »
مصدق چه مقدار از ثروت خود را در صنایع مدرن سرمایه گذاری کرد، چه صنایعی؟
« قدرت و ثروتش در حد سرمایه گذاری شخصی نبود، وقت و قدرت کافی برای تدارکات اینکار های عظیم را نداشت. فکر ایجاد کارخانه ذوب اهن در زمان رضا شاه شروع شد و در زمان محمد رضا بعداز چهل سال بوقوع پیوست......سرمایه گذاری صنایع کاری است سنگین و وقت گیر و پر مطالعه.....»
پیش از ورود رضاشاه به صحنه سیاسی و در دوران رضا شاه:-
نظر و سیاست مصدق درباره زنان که ۵۰ درصد هر جامعه ای است چه بود؟ برنامه هایش برای زنان چه بود؟
« هرچه بود از رضا شاه مترقی تر بود. او تنها کسی بود که از رضا شاه خواست رئیس جمهور شود و بدنبال سلطنت نباشد. مصدق یک زن بیشتر برنگزیید، زنباره و زنباز نبود. درحالیکه اکثر همقطارانش یا زنباز و یا چند همسره بودند. رفتار او نسبت به همسر خود و بقیه زنان بسیار پیشرفته تر از شاهان و درباریان و بقیه دولتمردان بود. او خواهان ازادی زنان بصرف سوء استفادهای جنسی نبود. شما بفرمائید اردشیرزاهدی، علم، و شاه چقدر بیشتر از مصدق به حقوق زن احترام میگذاشتند؟. شاه و فرح عملن از سال ۵۰ از هم جدا زندگی میکردند و هرکس بدنبال زندگی خود بود. ایا این نوع ترویج ازادی با بافت فرهنگی جامعه ایران همخوانی داشت؟
.....»
درباره ایجاد مدارس و دانشگاه ها و گسترش آنها در کشور چه برنامه ها و نظراتی داشت؟
« نظر خود شما چیست؟.....»
درباره ایجاد دیگر نهادهای مدرن مثل اداره آمار، بانک، بهداشت....چه برنامه هایی و نظرهایی داشت؟
« نظر خود شما چیست؟.....»
۲۷٣۵۲ - تاریخ انتشار : ۲۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : سردار سه پا
عنوان : تقدیم به چار پایان
پاره چون خشتک شلوار شود
بیطرف نیز طرفدار شود.
لاعلاجی چو شود دامنگیر
کار پرسشگر انکار شود
ناشناس، پرسشگر ، پنجاه ساله و بیطرف
ناشناس اما از بدبختی
بسته در چنبر تکرار شود
لافهایی همه شاهانه زند
تا مگر بختش بیدار شود
غافل از کذب نگردد هرگز
اینش الهام ز دربار شود
آبرو ایش نمانده ست دگر
کاش این کودن هشیار شود
۲۷٣٣۵ - تاریخ انتشار : ۲۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : بیطرف
عنوان : به پرسشگر، جوانانی مثه تو این رژیمو به ستوه آوردن. اینجام همه این مغرضای خرفتو بستوه آوردی. آفرین که نزاشتی بازیشون بگیره.
پرسشگر جوان خوب دستشونو رو کردی. اگه مرض و غرض نداشتن که نمی نوشتن که پرون هر شب دو ساعت با شاه پشت در بسته بود. این یعنی چی؟ اینا مثه آخوندا به اتاق خواب مردمم کار دارن. مگه خودشون با رفیقای خودشون پشت درهای بسته چکار میکنن؟ حرف میزنن یا کارایی دیگه می کنن؟ تکلیفم معلوم میکنن دوست طرف نباید خارجی باشه. مگه فردوست انگلیس بود که خیانت کرد؟ ولشون کن اینا مغز خر خوردن. وگرنه همه میدونن شاه دوست وفاداری برای دوستاش بود که بیشترشون بهش نارو زدن. همه انورسادات نبودن که. همه سئوالاتت هم راجبه مصدق اینارو عصبانی کرده واسه لجشون حسابی دراومده. اگه حرف حساب داشتند دوباره کپی ورداری نمیکردن. سنداشون بدرد عمشون میخوره.
به پرسشگر، جوانانی مثه تو این رژیمو به ستوه آوردن. اینجام همه این مغرضای خرفتو بستوه آوردی. آفرین که نزاشتی بازیشون بگیره.
۲۷٣۱۵ - تاریخ انتشار : ۲۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : به پرسشگر کودن
عنوان : هیچکس نگفت شاه همجنس باز بود
پرسشگر تو واقعا اینقدر احمق وکودنی و یا داری نقش بازی میکنی و مارا میگیری. من تمام کامنت ها را در رابطه با پرون خوندم صحبت بر سر شخصی بنام پرون است که دوستان زحمت کشیدند و از منابع مختلف اطلاعات جمع اوری کردند که فقط یک منبع فردوست نباشد اخه تو چرا به این دوستان میپری. شاید درست نخوندی و یا اصلا نخوندی چون اقای حمید زرگری نوشت شاه و پرون همجنس باز شاید واقعا نفهمیدی یعنی مثل همیشه ۲ ریالی ات نمیافته. خوب نقش پرون هم مهم است چرا میگی یک کارت مزخرف رو کردند یعنی معلومه اینقدر احمقی کح نمیفهمی حضور یک خارجی در دربار شاه بمدت ۴۰ سال که هیچ کس هم نفهمید چیکاره حست حداقل ارزش بررسی دارد. پس همینجوری سرکلاس درس تاریخ میری یعنی همینقدر توجه میکنی که یکی بگه شاه خوب بود و ۲۸ مرداد کودتا نبود و یا رضا شاه کودتا نکرد و مخالفین بدتر از شاه بودند یعنی همین رو سرکلاس ویاد گرفتی? فکر نمیکنی استعداد تاریخی نداری شاید بری پیتزا درست کنی موفق تری? اخح من که اصلا از تاریخ سر در نمیاورم و یا خانم مرضیه شفا و یا خانم ناهید بهتر از تو مسائل را میگیریم تو اخه چه دانشجوی تنبلی هستی?
۲۷٣۰٨ - تاریخ انتشار : ۲۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : اخوان ثالث هم در زمان شاه خائن زندانی سیاسی بود
عنوان : اخوان ثالث هم در زمان شاه خائن زندانی سیاسی بود واین هم باز دروغگوئی ناشناس را که میگوید که فقط تروریستها و ادم کشان در زندان بودند را فاش میکند
در سال ۱۳۰۷ شمسی «مهدی اخوان ثالث» دیده به جهان گشود. تحـصیلات ابـتدایی و متوسطه را در هـمین شهـر طی کرد و در سال ۱۳۲۶ دوره هـنرستان مشهـد (رشته آهـنگـری) را به پایان برد، و هـمان جا، در هـمین رشته، آغاز به کار کرد.
سپس به تـهـران آمد، آموزگـار شد و در این شهـر و اطراف آن (کریم آباد ورامین) به تـدریس پـرداخت.
اخوان چـند بار به زندان افـتاد و یک بار نیز به حومه کاشان تـبعـید شد.
در سال ۱۳۲۹ ازدواج کرد. در سال ۱۳۳۳ برای بار چـندم، به اتـهام سیاسی، زندانی شد. پس از آزادی از زندان (سال ۱۳۳۶) به کار در رادیو پـرداخت، و مدتی بعـد به تـلویزیون خوزستان مـنـتـقـل شد. در سال ۱۳۵۳ از خوزستان به تـهـران بازگـشت و این بار در رادیو تـلویزیون به کار پـرداخت.
در سال ۱۳۵۶ در دانـشگـاه های تـهـران، ملی و تـربـیت معـلم به تـدریس شعـر دوره سامانی و معـاصر روی آورد؛ و دو سال بعـد، در سازمان انـتـشارات و آموزش انـقـلاب اسلامی به کار پـرداخت و سرانجام در سال ۱۳۶۰ بدون حـقوق و با محـرومیت هـمیشگـی از تمام مشاغل دولتی، بازنـشسته شد.
در سال ۱۳۶۹ به دعـوت "خانه فرهـنگ آلمان" برای برگـزاری شب شعـری از تاریخ ۴ تا ۷ آوریل (۱۵ تا ۱۸ فروردین) به خارج رفـت و ضـمن این سفـر، از کـشورهای انگـلیس، دانمارک، سوئد، نروژ و فـرانسه دیدن کرد.
۲۷٣۰۲ - تاریخ انتشار : ۲۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حزب فقط حزب اله ، دستاورد نوینی نیست. ما قبلاً حزب فقط حزب رستاخیز نیز داشته ایم
عنوان : ناشناس زیاد به خودت زحمت نده چون مخالفت بسیاری از شاعران ونویسندگان با جمهوری اسلامی از جمله اخوان به هیچ وجه تائید رژیم جنایتکار شاه نیست
حزب فقط حزب اله ، دستاورد نوینی نیست. ما قبلاً حزب فقط حزب رستاخیز نیز داشته ایم ! با این تفاوت که شاهنشاه تسلیم ، زندان و یا ترک وطن پیشنهاد کردند و ولایت فقیه تسلیم ، زندان ، شکنجه ، تجاوز و مرگ ! شاه در ادامهی سخنانش هنگام اعلام سیستم تک حزبی گفت ، در اینمورد مردم را می توان به سه گروه تقسیم کرد – گروه اول یعنی بزرگترین اکثریت که پشتیبانان رژیم هستند ؛ گروه دوم آنهائی هستند که بی طرف اند* و نباید "هیچ انتظاری از ما داشته باشند" و گروه سوم مخالفان هستند که به آنان گذرنامه بدون عوارض می دهیم برای ترک کشور ؛ و یا زندان. در پاسخ به سئوال یک روزنامه نگار خارجی شاه گفت: "دموکراسی ، آزادی ؟ این حرف ها یعنی چه؟ ما هیچ کدام از آنها را نمی خواهیم."
شاه : " ما باید صفوف ایرانیان را به خوبی بشناسیم و صفوف را از هم جدا کنیم. کسانی که به قانون اساسی و نظام شاهنشاهی و انقلاب ششم بهمن عقیده دارند و کسانی که ندارند. ... چون ما اجازه نمی دهیم هیچ گروهی خارج از ضوابط نظام شاهنشاهی تشکلی داشته باشد ، لذا خودمان چیزی را بوجود می آوریم تا همهی نیروها زیر چتری که درست می کنیم ، جمع شوند و فعالیت نمایند." (۷)
امروز ، رژیم ولایت فقیه با یک بُعدی (تک حزبی) کردن کشور آخرین میخ را به تابوت ولایت فقیه می کوبد ؛ همان میخی که شاه سه سال قبل از انقلاب با برپائی حزب فقط رستاخیز به تابوت سلطنت کوبید ! شاه بجای اتکاء به ملت ایران ، با اتکاء به نیروهای مسلح شاهنشاهی ، دستگاه های اطلاعاتی – امنیتی و ثروت عظیم نفت (زائیدهی چند برابر شدن بهای نفت) احساس امنیت و قدرت مطلق میکرد. این مرض روانی مِگلا مِنیا (توهم از ثروت و قدرت مطلق) ، اِبهامی است که معمولاً دیکتاتورها گرفتارش می شوند و شاه بشدت در این توهم غوطه ور بود. و گرنه کدام رئیس کشورعاقلی- به ملتش می گوید یا عضو حزب من بشوید ، یا زندان و ترک وطن در انتظارتان است !
۲۷٣۰۱ - تاریخ انتشار : ۲۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : ژنرال هویزر شاه را مثل موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد
عنوان : اینهم جواب به پرسشگر:سند از این معتبرتر میخواهید باید در رختخواب شاهتان بگردیدچون ما در مسائل خصوصی ایشان دخالت نمیکنیم
خوب جواب شما را شاه و بختیار دادند و برای چندمین با انرا اینجا میاورم تا از شوک سرنگونی حکومت ترور و وحشت شاهنشاه اریامهر بعد از ۳۱ سال در بیایید:
جواب شما این است که سیاستهای جهانی بیگانگان از جمله امریکائی ها در رابطه با نوکران مزدورشان این است که وقتی تاریخ مصرف شان تمام شد ان ها را به زباله دانی میاندازند. نمونه ان رضا شاه کبیر شما بود وبعد محمدرضا شاه اریامهر که گفت ایشان را امریکا مثل موش مرده به خارج پرتاب کرد. در ضمن طالبان و القاعده ورئیس جمهور سابق پاناما و صدام حسین ....................... هم در این ردیف جا میگیرند.
حالا ببین شاهنشاه اریامهر چه جوابی به شما میدهند
++++++++++++++++++++++++++++++++++++
ماموریت شگقت انگیز ژنرال هویزر: از کتاب "پاسخ به تاریخ" محمدرضا شاه صفحه ۲۴۵
ژنرال هویزر شاه را مثل موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد
اوائل بهمن( ۵۷) خبر حیرت انگیزی به من گزارش شد که ژنرال هویزر چند روزی است که در تهران اقامت دارد.نظامیان امریکا با هواپیماهای خود میامدند و میرفتند و تابع تشریفات معمول نبودند.از امرای ارتش در رابطه با مسافرت ژنرال هویزر سوال کردم انها هم چیزی نمیدانستند حضور او در ایران واقعا شگفت انگیز بود و نمیتوانست اتفاقی و بدون دلائلبسیار مهم باشد
بالاخره من یکبار ژنرال هویزر را باتفاق سفیر امریکا اقای سولیوان ملاقات کردم.تنها چیزی که مورد علاقه هردو انها بود دانستن روز و ساعت حرکت من از ایران بود.ژنرال هویزر از ارتشبد قره باغی رئیس ستاد ارتش ایران خواست که ملاقاتی بین او و بازرگان ترتیب دهد.ارتشبد قره باغی این ملاقات را به من گزارش داد. نمیدانم در این ملاقات چه گذشت, میدانم که ارتشبد غره باغی از تمام قدرت خود استفاده کرد تا ارتش ایران را از هرگونه اقدام و تصمیمی بازدارد........................................
پس از اینکه من ایران را ترک کردم, ژنرال هویزر باز چندین روز در ایران اقامت داشت. در این هنگام چه گذشت ? تنها چیزی که میتوانم بگویم اینست که ربیعی فرمانده نیروی هوائی ایران طی محاکمه اش به قضات گفت: ژنرال هویزر شاه را مثل موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد
۲۷٣۰۰ - تاریخ انتشار : ۲۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : به خانم مرضیه ش
عنوان : گزارش کنسول انگلیس در رابطه با شاه و پرون در مدرسه سوئیس
در سال ۱۹۳۵، معاون کنسول انگلیس در شهر برن به لاروزه سفر کرد تا از چند و چون تحصیلات ولیعهد ایران خبردار شود. گزارشی که از آن دیدار تدارک دیده چهره ای گویا از محمدرضای جوان عرضه می کند. می گوید "او بلند و خوش اندام است و از ظرافت های مینیاتورمانند ایرانیان در او نشانی نیست". در رشته های مختلف ورزشی سخت توانا است. به خصوص در فوتبال بازیگری برجسته است. در واقع بهترین فوتبالیست لاروزه است. علاوه بر فوتبال که بی شک ورزش محبوبش بود، شاه اسکی هم می کرد. ماشین رانی هم از ورزش های مطلوبش بود. همه عمر به سرعت – چه در ماشین، چه در اسکی و چه در قایق سواری – دلبستگی های تمام داشت.
کنسول انگلیس در ادامه گزارشش می گوید ولیعهد "سخت تیزهوش" و "کوشا" است و جایزه بهترین دانش آموز را دست کم یک سال برنده شد. می گوید "ولیعهد را هم کلاسی هایش مثل شاگردی معمولی می دانند و حتی گاه به او" تو" می گویند (Tutoyer) و تنها امتیازش بر شاگردان دیگر این است که اطاقی از آن خود دارد و هنگام غذا خوردن در صف نمی ایستد و با بچه های دیگر غذا نمی خورد. به روایت کنسول "ولیعهد به نظر نزد هم کلاسی ها از محبوبیت برخوردار است و از آنجا که هرکدام از پسرها فرزند اشراف و سیاستمداران بزرگ اند.. هیچ کدام امتیازات جزئی ولیعهد را به دل نمی گیرند".
این گزارش کنسول انگلیس از یک جهت دیگر نیز سخت پراهمیت است. آنجا می توان قاعدتاً نخستین اشاره به پدیده ای را که ارنست پرون نام داشت سراغ گرفت. پرون را به راحتی می توان از جنجالی ترین شخصیت های زندگی شاه دانست. گرچه بسیاری از ایرانیان پرون را جاسوس انگلیس می دانند، اما گزارش کنسول انگلیس حکایت از واهمه انگلیسی ها از این دوستی نوپا دارد. کنسول او را "عجیب ترین مرد جوان" می خواند. می گوید شهروند سوئیس است و به ظاهر "راهنما، فیلسوف و دوست اصلی شاهزاده است ظاهراً در سوئیس چون ابر – نوکر (Super-Servant) شاهزاده عمل می کرد".
پرون فرزند یکی از کارگران مدرسه لاروزه بود.سنش ده سال از شاه بیشتر بود و این تفاوت سن در زمان آغاز آشنایی شان عجیب تر می نمود. در عین حال، هم جنس باز بود و نه در سوئیس، و نه بعدها در تهران تلاشی در پنهان کردن این جنبه از سلوک و شخصیتش نمی کرد. بعلاوه به شعر و رمان علاقمند بود. شعر هم می گفت قاعدتاً به راحتی می توان تصور کرد که در لاروزه، که شاگردان همه از طبقات فرادست بودند و فرودستان را اغلب به دیده تحقیر می نگریستند و بعلاوه، به اقتضای فرهنگ حاکم آن زمان، که هم جنس بازان را تمسخر و تخفیف می کردند، روزگار بر کسی چون پرون سخت می گذشت. کنسول انگلیس در وصف پرون می گوید: "آدم عجیبی است... اغلب مثل دلقک یک کمدی موزیکال لباس می پوشید و در عین حال کف بین هم هست و با نگاهی به کف دست دوستانش، شگفت انگیزترین مطالب را، به خصوص در مورد زندگی جنسی آنها به زبان می آورد". به همین خاطر پرون پیوسته مورد طعن و ضرب شاگردان مدرسه بود و حتی می گویند در یکی از مواردی که پرون تحت ضرب و شتم کلامی و جسمانی بود، محمدرضای جوان به دفاعش آمد و از آن پس او را در کنف حمایت خود قرار داد.
زیر نظر پرون بود که محمدرضای جوان در آن سالها به شعر فرانسوی دلبستگی پیدا کرد. در لاروزه هر
شب پرون به اطاق ولیعهد می رفت و برایش شعر یا رمان می خواند. شاه بعدها ادعا کرد که در این دوران از
شاعران محبوبش یکی هم بودلر بود. برای حدود بیست سال پرون که سخت منفور بسیاری از درباریان به
خصوص ملکه ثریا بود، نزدیک ترین یار و یاور شاه شد. به خصوص ملکه ثریا بود ، دوست نزدیک ویار
ویاور شاه شد.درآغاز معلوم نبود که ایا ولیعهد جرات خواهد کرد دوست تازه یاب خود را که در عین حال نخستین دوستی بود که خود برگزیده بود با خود به ایران باز گرداند. قاعدتا حدس می توان زد رضاشاه که می خواست به پسزش" تعلیماتی مردانه" بدهد و همواره مترصد یافتن و اصلاح هرگونه رفتار غیر مردانه در
اوبود، این واقعییت را خوش نمی داشت که ولیعهد با مردی که ده سال از او مسنتر و اشکارا همجنس باز بودبه ایران باز گردد.خشم رضاشاه را حتی ولیعهد ،که سخت محبوب پدر بود،برنمی تابید شاه بر ان بود که ایران را از دور باطل فقر و عقب ماندگی را رهاند. او تجدد خواه بود،اما راهی کژ و نادرست را برای رسیدن به تجدد را برگزیده بود. مملکت را از لحاظ بافت و روبنای اقتصادی نوسازی کرد.در عرصه هنر ازمایشی ترین شکلهای هنری را تحمل و حتی ترویج می کرد. گمان داشت که اذهان
مشوب را می توان به مدد رفاه و رونق اقتصادی مطیع ومنقاد کرد.برای کشاورزان ایران مهری خاص به دل داشت ،انگار حال و هوای روزانه اش به وضع هوا باز بسته بود.باران لبخند بر لبانش می اورد وآفتاب به نشان خشکسالی محتمل،مضطربش می نمود. با تاکید وقفه ناپذیر و یک دنده بر روایت خاص خود از تجدد راه
را برای انقلابی هموار کرد که رهبرش تجدد ستیز بود و سودای ایجاد حکومتی مذهبی و مستبد ومنزوی از جهان در سر داشت .
در یک کلام شاه یکی از شخصییتهای شکست خورده ،اماکلیدی زمان بود.مردی بود که کشوررا به قول شکسپییر "نه بخردانه،اما سخت دوست می داشت"” not wisely but too well” (شکسپیر،اتللو)
۲۷۲٨۵ - تاریخ انتشار : ۲۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : دروغگوئی پرسشگر
عنوان : پرسشگر اگر خیابان دیده بود اینقدر مثل بچه ننر غر نمیزد
پرسشگر که در بین کامنت گذاران به عنوان کودن شناخته شد ادعا میکند دیگران در خیابان نیستند وبخاطر همین به ایشان بدو بیراه میگویند. من میخواهم به عنوان یک هموطن به ایشان بگویم ایا جوابهائی که بدون بدوبیراه و منطقی به سوالات شما داده شد را اصلا خوندی? فکر میکنی همه باید جوابهائی بدهند که تو دوست داری? ایا از جواب کسی تشکر هم کرده ای? مدتها چسبیده بودی به یک تز که من بعید میدانم که خودت بدونی تز دکترا یعنی چی?حالا هم بعد از اینهمه جواب هائی که اغلب مدارک از خود را از درون رژیم اوردند داری ننه من غریبم بازی در میاوری تازه تو که پرون را نمیشناختی چطور شده یکدفعه دوباره حالا دانا شدی و میدانی شاه همجنس باز نبود گرچه کسی نگفت شاه همجنس باز بود صحبت در رابطه با پرون این شخصیت مرموز انگلیسی میباشد که توگفتی در باره اش هیچ نمیدانی خوب اگر نادان هستی بهتر نیست خفه خون بگیری تا ناشناس که دانشمند سلطنت طلبان وساواکی ها هست بیاید و نظر بدهد?
۲۷۲٨۱ - تاریخ انتشار : ۲۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : فقر فکری و استدلال شما بجایی رسیده است که یک کارت مزخرف دیگر بر روی میز پرتاب کرده اید، آنهم بعنوان یکی از هزاران «سند و استدلال» تان. بیچارگی شما انتها ندارد.
حال از بیچارگی کارتان بجایی رسیده که یکی از عوامل باز سازی استبداد و یکی از دلائل فاجعه ملی ۵۷ را «همجنس بازی» شاه معرفی می کنید!!!! از آبراهامیان و گنجی و سروش و خمینی و «روشنفکران» مقاله نویس تان هم کد بیاورید که شاه «همجنس باز» بود و این باعث سقوط او شد. آیا مصدق هم شاه را هم جنس باز می دانست؟
فقط و فقط رژیم و مسلمانان دو آتشه با هم جنس گرایی مشکلی اساسی دارند و هم جنس بازان را مستحق مرگ می دانند. معتقدند که باید دست و پاهای آنها را بست و در گونی انداخت و سپس از کوه به پایین پرتاب کرد. شباهت شما با رژیم در این رابطه حیرت آور است. به به.
فقر فکری و استدلال شما بجایی رسیده است که یک کارت مزخرف دیگر بر روی میز پرتاب کرده اید، آنهم بعنوان یکی از هزاران «سند و استدلال» تان که یک به یک تاکنون به زباله دانی انداخته شده است چون جعلی و دروغ و بی ربط بوده اند. بیچارگی شما انتها ندارد. البته تخریب شخصیت ها که همان ترور باشد یکی از تخصص های شماست. به این حال و روز تاسف بار افتاده اید چون اسیر ایدئولوژی و لبریز از تنفر هستید. مطمئن باشید صدمه اش به من نمی رسد.
اگر با جامعه امروز در ارتباط بودید می دانستید که اتلاق هم جنس باز به کسی تحقیر و توهین شمرده می شود. دگرباش واژه ای است که امروزه بکار می رود و طبق منشور جهانی حقوق بشر، دگرباشان نباید مورد تبعیض و تحقیر قرار گیرند.
۲۷۲۷۱ - تاریخ انتشار : ۲۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : نکته سنج
عنوان : برای پرسشگر سوال کردن ! مهم است جواب را حتی نگاه نمیکند
هموطن محترم مرضیه ش،
تمنا دارم که از این زیدی که «پرسشگر» نام گرفته و اتفاقآ همانگونه از نامش برمیآید، کارش «سوال» کردن است . و همینطور پرسشگر بیان داشته :«.یاد گرفته ایم که پرسش مهمتر از پاسخ است...».منتظر «چوابی» نباشید. هر چیزی که بفرم «جواب» از این زید خارج میشود غیرارادی است و شغل محترم وی فقط تکرار «پرسش» است. او را جدی نگیرید.کار اصلی این بچه مرشد گرم کردن معرکه است و تکرار و تصدیق «بیانات» مرشد نادان است..
۲۷۲۵۷ - تاریخ انتشار : ۲۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حمید زرگری
عنوان : شاه و پرون همجنس باز
دانشمند محترم آقای ناشناس،
چرا سکوت کرده اید. اگر از روابط شاه و پرون خبر ندارید این مقاله را پیدا کنید و بخوانید:
Between court Jester and Spy: The career of a Swiss Gardener at the royal court in Iran. A footnote to modern Iranian history
Author: Daniela Meierab
Affiliations: a Ph. d. candidate in Iranian history, University of Bern, Switzerland
b Visiting researcher at St. Antony"s College, Oxford
DOI: ۱۰.۱۰۸۰/۱۰۶۶۹۹۲۰۰۰۸۷۲۰۱۶۰
Publication Frequency: ۳ issues per year
Published in: journal Middle East Critique, Volume ۹, Issue ۱۶ Spring ۲۰۰۰ , pages ۷۵ - ۸۷
Subject: Middle East Studies;
Formats available: PDF (English)
Previously published as: Critique: Critical Middle Eastern Studies (۱۰۶۶-۹۹۲۲, ۱۴۷۳-۹۶۶۶) until ۲۰۰۹
Article Requests: Order Reprints : Request Permissions
۲۷۲۵۴ - تاریخ انتشار : ۲۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حمید زرگری
عنوان : دکتر عباس میلانی و پرون
Abstract
Character as Destiny: The Portrait of the Shah as a young man
دکتر عباس میلانی پرون را همجنس باز می داند و می گویدکه پرون پانزده سال همدم همیشگی شاه بودو شاه با او روزی دو ساعت در پستو پشت درهای بسته میدیدار می کرد:
At La Rosey, the young Mohammed Reza, for once free from the claustrophobic domination of his father, had a chance to choose a friend on his own. He chose a poor young boy, a Swiss national, and in an uncanny coincidence, he was, like Fardust, also the son of a gardener of La Rosey. His name was Ernest Perron and he was, even as a child, openly gay. Over the next fifteen years, he would remain the King¹s constant companion. Every day, for about two hours, the two would be closeted together, behind closed doors. But when, in ۱۹۵۴, the intimate friend became a political liability, the Shah showed no compunction in suddenly cutting off all contact with him. He did not meet with or speak to Perron for the rest of the latter¹s lonely and tormented life.
۲۷۲۵۲ - تاریخ انتشار : ۲۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : به مرضیه خانم،
مرضیه خانم، اگر توجه کرده باشید نظرم در دو بخش بود که از هم جدا کرده ام، بخش دوم که در دو خط و در پایان است در رابطه با پرسش شماست.
۲۷۲۴۷ - تاریخ انتشار : ۲۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : مرضیه ش
عنوان : آقای پرسشگر
آقای پرسشگر،
شما جرا کاسه و کوزه را سر من می شکنید. من نه بحثی کردم و نه مقاله آوردم. من با حوصله این نوشته ها را می خوادنم. این که بحث منهرف کردن نیست. یک عده از چپ ها خیلی محترم جواب دادند به من. شما از من پرسیدید منهم جواب دادم. چرا اول نگفتید که نمیدونم. من از آقای ناشناس پرسیده بودم که خیلی خوب و زیاد می دانند. شما منهرف کردید.
چرا می گویید کسی نمی داند که پرون کیست من می دانم که او کیست. همه می دانند ولی من نمیدانم که این باغبان که انگلیسی بود در سویس در مدرسه شاه چیکار می کرد و چرا به ایران آمد . چرا رضا شاه کبیر و ملکه ثریا دوستش نداشتند.
خیلی ممنون که گفتید نمی دانید. ولی من بحث منحرف نکردم
۲۷۲۴۵ - تاریخ انتشار : ۲۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : به مرضیه خانم، من جواب سئوال شما را نمی دانم و نمی دانم چرا جواب شما را کسی نمی دهد، شاید آنها هم نمی دانند.
آقای راستگو در آخرین نظرش از همه خواست که مبحث را بسوی چه باید کرد سوق دهیم. چند نفر از شما جواب دادید که بمن ایراد می گیرید. من جواب دادم، شما بودید که عمدا بحث را به بیراهه کشیدید. نه در رابطه با مقاله نظر دادید و نه در رابطه با درخواست آقای راستگو که چه باید کرد. شما علاقه ای به حل مسئله ایران ندارید و کارتان شده به کپی کردن یک سری مطالبی که سندیت آنها زیر سئوال است. من وقت خواندن و بحث در رابطه «اسناد» شما ندارم. بحث تاریخی درباره گذشته است و آنرا به حال کشیدن و جانبداری از رفتگان کاری بود که شما شروع کردید و نه من که ایراد می گیرید.
فحاشی و دروغ پردازی و تخریب دگراندیشانی مثل الاهه بقراط و ناشناس و حتی بیطرف ها که با خود شما انقلاب کردند نشان می دهد که شما مبانی دمکراسی را هنوز بعد از ۳۱ سال درک نکرده اید. باید از خودتان بپرسید که چرا نسل های بعد از خودتان بیشتر بطرف ناشناس ها و الاهه بقراط ها کشیده می شوند. چرا گفتگوهایی مثل ۳۱ سئوال و ۳۱ سال را می خوانند تا با افکار و روحیات شخصیت هایی که در انقلاب شرکت کردند آشنا شوند. چرا گفتگوهایی درباره روند روشنفکری در ایران را بخصوص دهه های ۴۰ و ۵۰ را می خوانند. چرا مقاله مقصودنیا و سلیمی و مقدمه چگونه باید با تاریخ برخورد کرد باقر مومنی را می خوانند. چرا فیلهای جشن های ۲۵۰۰ ایران و جشنواره شیراز را مثل شما تکفیر نمی کنند. چرا وقتی عکس ها و فیلمهای خانوادگی از دوران گذشته را می بینند و درباره آنها کنجگاو می شوند را دوست دارند.
شما انتظار دارید همه مثل شما سرشار از نفرت نسبت به دوره و افراد و کشورهای بخصوصی باشند. این دیکتاتوری شماست که هنوز آنرا در خود نمی بینید. تعیین تکلیف کردن برای دیگران استبداد است. اگر تعیین تکلیف کنید یعنی شما مستبد هستید و شما مرتب اینکار را می کنید. من نمی خواهم از شاه و خمینی و مصدق و اسراییل و آمریکا و سرمایه داری متنفر باشم، مگر زور است؟ نه عاشق مصدقم و نه عاشق شاه و خمینی. واقع که فقط یک شخص بیمار انسان دیگری را بت می کند و انسان دیگری شیطان تا فقط یکی را بپرستد و دیگری را لعن کند. کسانی که حج می روند باید از یک طرف عاشق خدا باشند و او را بپرستند و از طرف دیگر مثل وحشی ها قلوه سنگ بر تکه سنگ بزرگی پرتاب کنند که برایشان نماد شیطان است. شما با تاریخ اینگونه برخورد می کنید. بیخود نیست که برای بت پرستان سنگسار زن و مرد آسان و توجیه پذیر و یک وظیفه شرعی می شود. کعبه من هیچ انسانی نیست و نماد شیطان هم ندارم که بسویش همراه با دیگرانی که قدرت تفکر خود را از دست داده اند سنگ پرتاب کنم.
شما هر کس را مثل خودتان فکر نکند و یا از شما جدا شود دشمن و ملعون می دانید، این چه طرز فکریست که به آن می نازید و ادای دمکراسی در می آورید. بیطرف و الاهه بقراط و عباس میلانی و ...همه با انقلاب بودند، یکی مسلمان دو آتشه و دو دیگر چپ چپ بودند. چه اشکالی دارد که حالا از کرده خود پشیمان شده باشند و دیگر با شما نباشند. مگر انسان حق متحول شدن ندارد و یا باید از شما اول اجازه بگیرد؟ برانگیختن احساسات دیگران بر علیه یک دشمن مشترک تاریخ مصرفش ۳۱ سال پیش تمام شد و الان خردگرایی و خرافه زدایی مد روز است و کسی که این مد را برگزیند به بت پرستی باز نمی گردد بلکه به بت شکنی خود ادامه می دهد. این کاری بود که آنهایی که ادای روشنفکری در می آوردند در دهه ۴۰ و ۵۰ نکردند که اگر کرده بودند و خود در آن غرق نمی شدند ما وضع بهتری داشتیم. خوشتان نمی آید نخوانید.
****************
به مرضیه خانم، من جواب سئوال شما را نمی دانم و نمی دانم چرا جواب شما را کسی نمی دهد، شاید آنها هم نمی دانند. من خودم یک عالمه سئوال بی جواب دارم.
۲۷۲۴۴ - تاریخ انتشار : ۲۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : مرضیه ش
عنوان : آقای پرسشگر
شما چرا سوال را با سوال جواب می دهید. من فکر می کنم که قاجارها و خانواده ی مصدق فئودال بودند و مصدق هم گویا از خانواده ی قاجار بودند و از طریق گرفتن زمینهای کشاورز ی مردم ثروتمند شدند. این در ایران رسم بود و رضا شاه کبیر هم همین کار کرد که البته می خواست آنها حفظ نماید آباد کند که از نظر من درست نبود. ولی شاه اصلاحات ارضی کرد و به مردم بر گردانید. ولی این چه ربطی به ارنست پرون دارد!؟ من می خواستم بدانم که آیا نظر دیگری غیر نظر ملکه ثریا و آقای فردوست در باره ی آقای پرون وجود دارد، حالا شما می گویید مصدق ثروتش را از کجا آورده است. شما را به خدا اینها که مربوط نیستند. حالا ای نظر من نسبت به ثروت اینهاست
پدر می گوید آقای فردوست یا به زور و یا از ترس نوشته یا دروغ می گوید ولی ملکه ثریا چرا؟
تازه پدر می گوید که اخمینی فردوست را اولش نکشتند که از قول او چیزی بنویسند بر علیه شاه، آیا این درست است؟
۲۷۲٣۷ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : مسافر خسته
عنوان : طرفداری از استبداد، شه و شیخی ندارد
در اول نشر این نوشته جناب راستگو، هموطنی طی یادداشت کوتاهی تحت عنوان «: از آنهایی که قادرند در رابطه با این مقاله بحث کنند خواهش می کنم درگیر شعار دهنده های غیر پاسخگو و دروغگو نشوند و بحث خود را از آنها جدا کنند.
دو گروه در این بحث ها شرکت می کنند. یک گروه علاقه ای به بحث ندارد، دروغگو و غیر پاسخگوست. یک نظر را ده ها بار تکرار می کند و نظری جز به بیراهه کشاندن بحث ندارد. آن گروه را به حال خود بگذارید و به بحث درباره این مقاله و مباحث جانبی آن بپردازید. من علاقه زیادی به بحث این گروه دارم و نه گروه دروغگویان فحاش و غیر پاسخگو. مرسی. ۲۶۳۶۵ - تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱۳۸۹.» . یک مسله اساسی را مطرح کرد وآن عبارت از اینست که در دام شارلاتانهای مواجب بگیر نباید افتاد و تمام سعی این جان نثاران در یک کلمه خلاصه میشود. «مشغول» کردن آدمها بجواب دادن باراجیفهایشان و در نتیجه «انحراف» از مبارزه اصلی ضداستبدادی آنان.
۲۷۲٣۵ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : به جواب به آخرین پرسش، چرا فحش نثار نیاکان مصدق می کنی اگر اینهمه به او ارادت داری؟
مشکل بت پرستی. درمان آن چیست؟ آیا جامعه ای که بت پرست است می تواند به دمکراسی حقوق بشری دست یابد؟
نه، با فحش کار شما درست نشده و نمی شود. اگر اینگونه غیر علمی بخواهی حرف بزنی و بنویسی دانشجویان دانشگاه های ایران در آینده با شما چکار خواهند کرد؟ بفکر آینده خود باشید آقا/خانم پژوهشگر. عصبانی شدن ندارد محقق تاریخ معاصر ایران. باید همه شخصیت های تاریخی را از ریز ریزش گرفته تا درشت درشتش را مورد نقد و بررسی قرار دهیم و همه ابعاد را بسنجیم. شاه و مصدق و خمینی که ناموس ما نیستند که با آنها برخورد ناموسی کنیم. اینها همه مسئولیت هایی را پذیرفتند در سطح کشوری و بسیار اثر گذار بودند. یاد بگیرید تاریخ را ناموسی نکنید و تاریخ را سیاسی هم نکنید. فحش دادن به شاه و مصدق و خمینی هم کسانی می دهند که جواب ندارند.
بقیه پرسشهایم را جواب نداده اید. موضع اکثر سران مشروطه و رضاشاه و شاه و ج.ا در برابر پی ریزی تجدد در ایران و زنان مشخص است ولی من از موضع مصدق اطلاعی ندارم. موضع او در این موارد چه بود؟
موضع خودتان را در قبال سه سلسله قاجار، پهلوی و آخوند به روشنی مشخص کردید ولی همانطور که بخوبی واقفید ایران تاریخی مدون ۲۶۰۰ ساله دارد و سیستم پادشاهی در طول این تاریخ بوده است بجز سلسله آخوندی. آیا موضع شما درباره همه حکومت هایی است که در این مدت آمده و رفته اند و یا محدود به همین سه حکومت می شود؟
لطفا بجای بردن فشار خونتان به بالا با خونسردی جواب دهید. در ضمن ما انقدر در ایران مورد توهین بسیجی ها قرار گرفته ایم که پوستمان کلفت شده است. ما در ایران با آن وضع نابهنجار ساکت نشدیم چه برسد به اینجا که لیبرال دمکراسی است و آزادی اندیشه و بیان آن حتی برای بسیجی ها هم محفوظ است. شما هرچه دل تنگت می خواهد درباره پهلوی ها بگو فحش و بده، ناموس من نیستند که بخواهم از آنها دفاع کنم. به مصدق نه تا بحال فحاشی داده ام و نه چنین می کنم چون آنرا زشت می دانم.
برخلاف بسیاری، خوشبختانه من با شاه و مصدق و رضاشاه فاصله زیادی دارم و آنها را بقول باقر مومنی به حال نمی آورم که جانب این و یا آن را بگیرم. آنها به تاریخ پیوسته اند درست مثل خمینی. آنچه از آنها مانده کارنامه هایشان است با یک اقیانوس ابهامات که باید روشن شوند. اگر شما با آن مشکل دارید من کاری نمی توانم برایتان انجام دهم وگرنه دریغ نمی کردم.
به جواب به آخرین پرسش، چرا فحش نثار نیاکان مصدق می کنی اگر اینهمه به او ارادت داری؟
یادتان باشد که با فحاشی و طفره رفتن و سفسطه صورت مسائل پاک نمی شوند و همه این پرسش هایی که من کردم کاملا موجه هستند و شما در همه جا و همه زنها حضور نخواهید داشت که امر و نهی کنید که چه مواضعی باید گرفته شود و یا چه پرسشهایی مجاز هستند و نیستند. این پرسشها خواهد شد و جوابهای مناسب خود را پیدا خواهند کرد.
۲۷۲٣۱ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : به خانم مرضیه ش
عنوان : انتظار پاسخ صادقانه از ساواکی ها و سلطنت طلبانی مثل ناشناس و پرسشگر نداشته باش
داستان پرون واقعیت دارد و شما میتوانید همان کتاب ملکه ثریا را مطالعه بفرمایید همه چیز دستگیرتان میشود و این دیگر دسپخت ماخالفان سلطنت نیست .شخصا برای انسانها احترام قائلم و اگر کسی صادقانه از یک روش حکومتی حالا جمهوری و یا پادشاهی باشد من خرده ای نمیگیرم و به نظرم در ایران اینده سلطنت جائی ندارد(نظر شخصی من) ما باید برای احزاب ملی و چپ و یا راست احترام قائل باشیم و احترام به معنی دفاع از انها نیست ولی سلطنت طلبان ایران حداقل اینهائی که اینجا مینویسند نشان دادند که اگر روزی دوباره قدرت بگیرند دمار از روزگار چپها و ملی گراها در میاورند خوب معلومه که چپها و ملی گراها حتا به همین دلیل هم باشد به هیچ وجه اجازه قدرت یابی سلطنت طلبان را در ایران نمیدهند. من حق احزاب مخالف سلطنت میدانم که با تمام نیرو به مخالفت با نظام سلطنت ویا نظامهای غیر انتخابی بر خیزند. شاهان و روحانیون امتحانشان را پس دادند امروز دیگر نوبت حاکمیت مردم ایران براساس رای ازادانه میباشد. دمکراسی وازادی در ایران از کانال سلطنت طلبان و اسلام گرایان نمیگذرد بلکه این نیروهای ملی و چپ دمکرات( نه دیکتاتور) هستند که میتوانند ایرانی ازاد و دمکراتیک بنا کنند و رضا پهلوی هم به عنوان یک شهروند ایرانی باید بتواند به ایران برگردد بشرطی که اموال بسرقت رفته از طرف خاندان پهلوی را به مردم ایران بازگرداند
۲۷۲۲٨ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : جواب به اخرین سوال پرسشگر دروغگو
عنوان : پرسشگر دروغگو وبی ادب اول از پاسخهای قبلی که دیگران دادند تشکر کن
اخه این سوال جدید هست و مگر کسی مدافع شاهان قاجار هست که حالا به این پرسش تو پاسخ بدهدخوب من جواب میدهم: قاجاریه همان گهی بودند که پهلوی بودندو پهلوی همان گهی بودند که حکومت اسلامی هست خوب طرفداران قاجار و پهلوی و حکومت اسلامی همه گه هستند و شامل جنابعالی هم میسوند, یعنی همه دزد بودند وخانواده مصدق هم مثل بسیاری از زمینداران ایران بودند که مصدق خود را فدای ملت ایران کرد و با ۲۰۰۰۰ دلار پول شخصی خود برای دفاع از منافع ملی ایران و ملی کردن نفت و بر علیه انگلیسی ها به دادگه لاهه رفت و تازه مصدق سرمایه اش را اگر هم از خیشاوندی با قاجار بدست اورده باشد ولی یک شبه مثل رضا خان قلدر و بچه هاش نبود حالا پس چرا نمیتوانی بفهمی که چرا مردم ایران برای مصدق احترام قائلند . مفهوم شد اقای کودن
۲۷۲۲۷ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : مرضیه خانم، آخرین سئوال های منهم مثل از شما هم آسانترند ولی کو پاسخگو؟
قاجارها و شاهزاده های قاجار مثل مصدق ثروت خود را از کجا آوردند؟
سئوال به این سادگی را نمی خواهند جواب بدهند. عجیب است؟
قاجارهایی که خزانه کشور را خالی کردند و برای سفرهایشان به اروپا مرتب از روس و انگلیس قرض می کردند کلا چقدر بود؟ این قرض را چه کسی پرداخت؟ مصدق؟ آیا اصلا قرض بالا آوردن خانواده سلطنتی اش و خالی کردن جیب ملت عذابش می داد یا برایش مهم نبود؟ در این رابطه ها چه کارهایی کرد؟
رضاشاه در مورد خزانه خالی کشور چه کرد، آیا اصلا کاری کرد یا نه؟
بگذارید تحقیق علمی مان را به همه گسترش دهیم و نه فقط به پهلوی ها. این منصفانه تر است و ملت حق دارد بداند هر کسی که آمد چکار کرد و چقدر دزدی کرد. و هر کدام که رفت وضع خزانه کشور چطور بود.
مرضیه خانم، آخرین سئوال های منهم مثل از شما هم آسانترند ولی کو پاسخگو؟
۲۷۲۲٣ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : مرضیه ش
عنوان : از هم سوالم بی جواب ماند ۳
آقای ناشناس،
سوال من خیلی ساده است. من از توضیحات شما درباره اشپریر ممنونم . بسیار از آن یاد گرفتم. خواهش می کنم درباره ی ارنست پرون هم بنویسید. این برای من خیلی مهم است.
اصلا این آدم مرموز کی بود؟ شاه مملکت با باغبانباشی چه دوستی داشت؟ آیا پرون جاسوس شاه بود؟ اگر او را نمی شناسید لطفا بگویید.
۲۷۲۱۹ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : آیا مصدق به مسائل زنان و سرمایه گذاری در مدرن کردن ایران پرداخت و یا نه؟ ثروتش را از کجا آورد و با آن چه کرد؟
مصدق و دیگر مالکین وقت ثروتشان را از کجا آوردند و با آن چکار کردند، آیا کشاورزی زمان خود را مدرن کردند، آیا در صنایع مدرن دیگر سرمایه گذاری کردند، اگر نه، چرا؟
مصدق چقدر ثروت از خود به جا گذاشت و این ثروت به کی رسید؟
مصدق چه مقدار از ثروت خود را در صنایع مدرن سرمایه گذاری کرد، چه صنایعی؟
**************************
پیش از ورود رضاشاه به صحنه سیاسی و در دوران رضا شاه:-
نظر و سیاست مصدق درباره زنان که ۵۰ درصد هر جامعه ای است چه بود؟ برنامه هایش برای زنان چه بود؟
درباره ایجاد مدارس و دانشگاه ها و گسترش آنها در کشور چه برنامه ها و نظراتی داشت؟
درباره ایجاد دیگر نهادهای مدرن مثل اداره آمار، بانک، بهداشت....چه برنامه هایی و نظرهایی داشت؟
*********************
آیا مصدق به مسائل زنان و سرمایه گذاری در مدرن کردن ایران پرداخت و یا نه؟ ثروتش را از کجا آورد و با آن چه کرد؟
۲۷۲۱٨ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : نگاهی به کتاب «نقد و تحلیل جباریت»
نگاهی به کتاب «نقد و تحلیل جباریت»
م. ر.
نوروز امسال توفیق یافتم تا خواندن کتاب «نقد و تحلیل جباریت» نوشته «مانس اشپربر» را تمام کنم. این روانشناس آلمانی این کتاب را در سن ۳۲ سالگی و در دهه ۳۰ میلادی (هفتاد سال پیش) یعنی پیش از آن که هیتلر جهان را به کام جنگ جهانی دوم بکشاند، نگاشته است. او حتی در کتاب خود از روی تحلیل روانی رفتار دیکتاتورها، پیش بینی کرده است که کسی مثل هیتلر سرانجام خودکشی خواهد کرد. وقتی این کتاب منتشر شد نویسنده اش نه تنها مجبور شد برای مصون ماندن از خشم نازیها، به زندگی پنهانی روی آورد بلکه حتی کمونیست های پیرو استالین نیز خواندن این کتاب را ممنوع کردند و پیروانشان حتی از دست زدن به این کتاب هم پرهیز می کردند.
در ایران هم این کتاب توسط کریم قصیم به زبان فارسی ترجمه و در سال ۱۳۶۳ توسط انتشارات دماوند به چاپ رسیده است. به علت استقبال از کتاب، ظرف یک سال به چاپ سوم رسید و پس از چاپ سوم همین کتاب در سال ۱۳۶۴ بود که پس از سه سال فعالیت، انتشارات دماوند تعطیل شد.
اشپربر در این کتاب، که متنی بسیار روان و جذاب دارد، با تحلیل روانشناختی شخصیت و رفتار جباران، نشان می دهد که جباران به خودی خود جبار نمی شوند بلکه آنها محصول رفتار توده هایی هستند که خلق و خوی جباریت بخشی از وجود آنهاست. برای آن که جباریت و دیکتاتوری برای همیشه از جامعه ای رخت بربندد باید روحیه جباریت توده ها از بین برود.
اشپربر نشان می دهد که چگونه شخصیت روانی یک جبار به تدریج و در طول زمان تحول می یابد و او را از یک زندگی معمولی محروم می کند به گونه ای که جبار به تدریج دچار سادیسم (دیگر آزاری) و در مراحل بعدی دچار مازوخیسم (خودآزاری) می شود. در واقع از نظر اشپربر، جباران بیمارانی هستند که بیماریشان در هیاهوی توده ها، برای خودشان و برای دیگران مخفی می ماند و به همین علت فرصت درمان نیز از آنها ستانده می شود.
اشپربر با دسته بندی انواع ترس نشان می دهد که جباران دچار «ترس تهاجمی» هستند و در واقع بخش بزرگی از رفتار آنها ناشی از این نوع ترس است. اشپربر معتقد است اعتیاد به دشمن تراشی و ایده «دشمن انگاری هر کس با ما نیست» از سوی جباران محصول ترس عمیقی است که در وجود آنها نهفته است. او از قول افلاطون می نویسد «هر کس می تواند شایسته صفت شجاع باشد، الا فرد جبار». و بعد خودش به زیبایی و با تحلیل روانشناختی نشان می دهد که این سخن افلاطون چقدر دقیق است. در واقع نشان می دهد که جباریت ویژگی است که جایگزین فقدان شجاعت می شود. و این رفتار در همه سطوح قدرت (پدر، معلم، رئیس اداره، پلیس محله و ....) نمود دارد. اما وقتی احاد توده های شخصیتاً جبار در عالم واقع با یکی از جباران همراهی می کنند و او را حمایت می کنند، از او یک حاکم به تمام معنی دیکتاتور می سازند.
اشپربر نشان می دهد که چگونه ترس در طول زمان به نفرت تبدیل می شود و آنگاه توده ها برای ارضای حس نفرتشان از عده ای، جباری را یاری می کنند تا آنان را نابود کند. و بعد دوباره زمانی می رسد که توده ها به علت نفرت از همین جبار، او را به کمک جبار دیگری به چوبه دار می سپارند.
او به زیبایی نشان می دهد که چگونه جباران با ساده کرده مسائل پیچیده زندگی، راه حل های عامه پسند ـ اما غیر قابل اجرا ـ می دهند و اصلا هم نگران عدم قابلیت اجرای این ایده های خود نیستند چرا که آموخته اند وقتی راه حلشان به نتیجه نرسید به راحتی می توانند با انداختن مسئولیت این ناکامی به گردن دیگران (دشمنان فرضی)، این ناکامی را تبدیل به فرصتی کنند تا نشان دهند که دشمنانشان چقدر قدرتمند اند و نمی گذارند تا آنها به اهدافشان برسند.
۲۷۲۱٣ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : لقمان شمال
عنوان : رضا پهلوی و عمه اشرف از همه بهتر میدانند که جه مقدار از ثروت مردم را بخارج انتقال دادند.
«..و اما در مورد رضاخان میرپنج قزاق ـ وی در دل کوه (سواد کوه در مازندران) ودر اطاقی که ازسنگها بوجودآمده بود در نهایت فقر در یک خانواده فقیر متولدشد.هرگز بمدرسه نرفت و آدم بیسواد و خشنی ببار آمد. این آدم را وقتی انگلیسی ها به تبعید میبردند، صاحب نیمی از املاک شمال ایران بود(مالکان سربه نیست شدند) و بعد از اینکه هویزر بمحمدرضا دستور داد که ایران را ترک نماید، سرمایه های که وی از ایران خارج نمود بیش از پنجاه میلیارد دلار (طبق نوشته نشریات آنزمان ۱۹۷۹) برآورد کردند.که فعلآ بابت خرج تبلیغات و برگشت آنان بایران میشود!! طرفداران جان نثار سلسله پهلوی از جمله آقای میرفطروس برای خلق الله روشن نمایند که آنها اینهمه ثروت را از کجا آورده اند؟.از سربازی بسرداری، مزد دوشاه «ملی» در ۵۷ سال حکومت باید اینقدر باشد؟.راجع بکارهای دیگرشان (زیرپاگذاشتن قانون اساسی ایران و جنایات برآمده از آن) اشاره ای نمیکنم. امروز سیستم فکری بعضی ها در جهتی است که قتل امیرکبیر ها را هم توجیه و خیانتکاران تاریخ ایران را تبرعه خواهند نمود.»
۲۷۲۱۲ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : مصدق ثروتش را از کجا آورد؟ رضا شاه ثروتش را از کجا آورد؟
۱. مصدق ثروتش را از کجا آورد؟
۲. رضا شاه ثروتش را از کجا آورد؟
۲۷۲۱۱ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : فقدان قشرروشنفکردرجامعه ایرانی یک معضل بزرگ است.بت را نمی شود بجای روشنفکر نشاند وامید معجزه داشت.خلا روشنفکررا پر کنید.۳۱ سال نه شاه و نه شیخی به شما دسترسی داشته که بجای تحصیلکرده روشنفکر شوید.چرا نشدید؟
«هر کس به شیوه ای می خواهد خود را پیرو «واقعی» مصدق و راهش معرفی کند. نام مصدق سالهای بسیاری،پیش و پس از انقلاب سمبلی برای بخشهای مهمی از اپوزیسیون بوده است...».
این ناشی از فقر جامعه ماست که به اندازه کافی روشنفکر نمی تواند تولید کند تا ما امروز نیاز به مصدق و بختیار و صدیقی نداشته باشیم. این کمبود باعث شده است که ما ناچار شویم از معدود افرادی متشخص در تاریخ معاصر خود قهرمان/ناجی/رهبر و بت بسازیم. ولی چرا جامعه ایرانی نیاز به بت داشته است درحالیکه در اروپای غربی حداقل سه قرنی است که این جوامع نیازی به بت نداشته اند. چگونه جوامعی بت می سازند و آنرا می پرستند و از همه عیوبش چشم پوشی می کنند؟ خلاصه که چرا اگز بت خوبست غربیها بت ندارند و ما داریم؟ آیا بت داشتن و پرستیدن آن نشان از عقب ماندگی یک جامعه و فرد است و یا پیشرفت آنست؟
صدها سال است که غرب مولد روشنفکر بوده است و یمن آن نیاز به بت نداشته است چون بدنبال تفکر و خردگرایی نقد و بررسی و شک و تردید است و نه بدنبال شخص. غربیها بخوبی می دانند که یک انسان تفکر غلط هم در کنار تفکر درست می تواند داشته باشد. از هر دو آنها می آموزند و نه اینکه تفکر غلط او را سعی کنند توجیه کنند و یا درست جلوه دهند و یا انکار کنند. از چرچیل هم ستایش می کنند و هم انتقاد. او را بت نمی دانند و نسبت به او ناموسی برخورد نمی کنند.
در جامعه تحصیلکردگان ایرانی و سیاه لشکرشان، ما باید انتخاب کنیم که بت ما کیست تا راهمان بدهند. وقتی وارد کلوپ شان شدی باید خود را شستشوی مغزی بدهی که مثل آنها فکر کنی و طوطی وار
هر آنچه آنها می گویند تکرار کنی. وظیفه دیگرت هم آنست که به اردوی غیر همفکر را دشمنی خونی خود ببینی،نه مخالف فکری، که به ناموس تو، بت تو، با شک خود توهین کرده است. او دشمن است و باید با خشونت های لفظی و فیزیکی حذف شود.
من بت ندارم، تو چطور؟ من بت نمی خواهم، تو چطور؟ بت گرایی یا خردگرایی؟ بت تو کیست، چرا نیاز به بت داری؟
وای به حال جامعه ای که نیازمند قهرمان باشد. جوامعی که در آن مردم از توانایی ها و حقوق طبیعی خود نا آگاهند همیشه بدنبال ناجی و قهرمان می گردند. قهرمان می سازند که آن باشد که خودشان نیستند، خدایی بر کف زمین می خواهند که جانبدار آنها باشد و اگر خطایی در این امر از او سر بزند دیگر نه قهرمان است و نه ناجی ای که زمانی او را می پنداشتند بلکه شارلاتانی است که مظهر همه زشتی هاست و همه آن چیزهاست که خودشان نیستند. اسم این ناجی می تواند شاه، مصدق، خمینی، رستم، خاندان محمد... باشد. وای بحال همه اینها وقتی مردم از آنها روی برگردانند، آنزمان، دیگر خشم آنها را از این اسطوره ها انتهایی نیست. هم بت می تراشند و هم همان بت را که حاجت شان را روا نکرده با خشم و کینه خرد و خاکشیر می کنند. چنین جوامعی همیشه منتظر ناجی و قهرمان هستند تا بیاید و بار مسئولیت ها را یکجا بگردن بگیرد تا خودشان فارغ از هر گونه مسئولیتی فقط به قضاوت بنشینند. چنین جوامعی هیچوقت قضات خوبی نیستند چون همه چیز در نظرشان یا سیاه است و یا سفید،هنوز به بلوغ فکری و سیاسی نرسیده اند که دریابند سیمرغ در درون است و نه در بیرون. در این جوامع، توده مردم و توده وار داوری می کنند و نامش را داوری ملی می گذارند. معلوم است که حکم چنین قضاتی هم عوامگرایانه و عوام پسند است. این جوامع فاقد آن قشر روشنفکری ای هستند که در اروپای غربی پایه گذار دمکراسی و رفاه و صلح در درون جوامع خود بوده اند و بنیانگذاران بیانیه حقوق بشر بوده اند و قرنهاست نه بت می سازند و نه اصلا بتی دارند که آنرا تخریب کنند. جوامع عقب مانده بدلیل ضعف های درونی خود وقتی به قضاوت می نشینند، حکم شان یا سفید است و یا سیاه، قهرمان/ ناجی یا توانا و معصوم و معجزه و معجزه گر است و یا شارلاتانی است که سر مردم کلاهی گشاد گذاشته است.
فقدان قشر روشنفکر در جامعه ایرانی یک معضل بزرگ است. بت را، بخصوص جنازه اش را، نمی شود بجای روشنفکر نشاند و امید معجزه داشت. خلا روشنفکر را پر کنید. ۳۱ سال نه شاهی و نه شیخی به شما دسترسی داشته که بجای تحصیل کرده روشنفکر شوید. چرا نشدید؟
۲۷۲۰۹ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : مرضیه ش
عنوان : باز هم سوالم بی جواب ماند
آقای ناشناس،
باز هم سوالم بی جواب ماند. خواهش می کنم نظرتان را درباره ارنست پرون بنویسید. این برای من خیلی مهم است.
۲۷۲۰۶ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : محکومیت دربار
کشاورزان عرضحالی به دادگستری فرستاده بودند و ا ین پرونده به زیردست کسروی ( که پرونده ر ا) به آقایان احمدی و ) … » : به سمت رئیس کل بدایت دادگستری اشتغال داشت ) رسیده بود
شرافتیان برگردانیده گفتم : چنین پیداست که رفتن من در اینجا نزدیک شده است . شوندش را پرسیدند،گفتم : پرونده ای است درباره دربار که به غلط رای داده شده . من آن را شکسته به زیان دربار رای خواهم داد و بی گفتگوست که مرا از اینجا خواهند برداشت . به ویژه با آن رنجش هائیکه داور و دیگران می دارند . شرافتیان دلسوزانه گفت : کاری کنید که خودتان رای ندهید . گفتم چکار کنم ؟ اگر بخواهم رای ندهم باید به گردن یکی از قضات
اندازم. در حالی که آنان ناتوان تر از منند . « علی البدل » خودم
هریکی از آنان که باشد خوردش کنند ولی مرا به آسانی خورد نتوانند کرد …آدمی تواند گیاه خورد و«… زندگی کند این چه ترسی است که مارا فرا گرفته. آنگاه وی در مورد مظلوم واقع شدن کشاورزان اوین و اینکه سندیت وقف زمین های آن نیز
به هر حال معلوم نیست می افزاید:
از اینرو راهی ندیدم جز اینکه رای صلحیه را بشکنم و خود رای به رفع مزاحمت دهم و چون چنان رائی دادم دانسته شد اداره اجرا نمی خواهد آن را بکار به بندد . این بود هنگا م عصر خود همراه
مامور اجرا به اوین رفتم و آنجا بودم تا حکم به کار بسته شد . این حکم همچون توپ ترکید . فردایش شنیدیم هم وزارت عدلیه .و هم دربار سخت خشمناک گردیده. فاضل الملک ( وکیل دربار) به دادگاه آمد و چنین گفت :اعلیحضرت بسیار عصبانی است، به وزیر عدلیه، به وزیر دربار، به من، به اسدی پرخاش بسیار فرمودند ! گفتم چرا ؟ گفت : بخاطر حکمی که داده اید و خودتان به محل رفته اجرا کرده اید . من «… پاسخی نداده تنها گفتم : خواهشمندم آقای وزیر دربار وقت دهند و من ایشان را ببینم.فردا به ملاقات وزیر دربار میرود، در مقابل پرخاش وی جواب می دهد : … گفتم قاضی در
رای خود آزاد است ! سخن مرا بریده گفت : قاضی در رای آزاد است ؟ قاضی مستخدم دولت است !
گفتم : قاضی مستخدم دولت نیست، قضاوت خودش قوه جدائی است. گفت : این ها حرف های دموکرات هاست . گفتم : حرف های قانون است، قاضی تا آزاد نباشد قاضی «… نتواند بود.
وی نه تنها دربار را محکوم می سازد بلکه وظیفه آن وزارتخانه را در مقابل قانون و قاضی به وزیر دربار گوشزد می کند !
۲۷۲۰۴ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : رضا شاه
بر خلاف درخواست کاسه لیسان و بزرگ نمائی های شهربانی که می خواست “ دستگیری شبکه کمونیستی
خطرناکی” را برای رضا شاه جلوه گر سازد، رضاه شاه در جواب قربانی کردن چند تن از آنان برای عبرت سایرین گفته بود : “ چند
معلم ( روشنفکر) که این همه های و هوی لازم ندارد” و لذا بر خلاف روال قبلی محاکمات نه در دادگاه نظامی که در دادگا ه
جنائی عادی و کام ً لا عادلانه برگزار شد و سران و مسئولان اصلی حداکثر به ده سال و حداقل سه سال زندان محکوم شدند ( انور خامه
ای جلد اول ۲۷۱ ۲۷ .
۲۷۲۰٣ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : هدیه از امل
عنوان : چگونه رضاشاه املاک و سرمایه های مردم را تصاحب میکرد
"رضا شاه با وادار ساختن آنان [ملاکین] به فروش زمینهای خود به قیمتهای ارزان و محروم کردن برخی دیگر، نه تنها از قدرت و ثروت بلکه بیشترشان را از آزادی، شأن و مقام و حتی زندگی خلع ید کرد. سپهدار که توسط یک بازرس مالیاتی تهدید شده بود، چاره ای جز خودکشی نیافت. احمد قوام که به توطئه علیه پادشاه متهم شده بود، به اروپا گریخت. مصدق پس از گذراندن مدت کوتاهی در زندان، بر سر املاک خود در نزدیکی تهران بازگشت. شیخ خزعل، سمیتقو و آخرین ایلخان قشقایی وقتی که درمنزل خود تحت نظر بودند، در شرایط مشکوکی جان باختند. هشت تن از روسای طوایف اعدام و پانزده نفر دیگر به حبسهای درازمدت محکوم شدند که دو تن از آنها در زندان جان باختند. . . . تیمورتاش، زمین دار مترقی و جوان، که از سال ۱۳۰۲ پشتیبان رضاشاه و از سال ۱۳۰۴ وزیر دربار او بود، ناگهان در سال ۱۳۱۱ به جرم ارتشا، اخاذی و اختلاس به پنج سال زندان محکوم شد و پنج ماه بعد ظاهراً در اثر حملهی قلبی در گذشت. فیروز فرمانفرما، شاهزادهی قاجار، که از سال ۱۳۰۲ یاور و دست راست رضاشاه بود، در سال ۱۳۰۸ به اتهام اختلاس اموال دولتی برکنار شد و در حالی که هشت سال در خانه اش تحت نظر بود، خفه شد. سردار اسعد. . .از مقام وزارت جنگ برکنار، بدون محاکمه بازداشت و اندکی بعد در زندان کشته شد. عبدالحسین دیبا (وکیل الممالک) زمیندار ثروتمند و عموی ملکه فرح دیبا، از مقام معاونت نخست وزیر خلع و در حالی که منتظر محاکمه بود، کشته شد."(۱۳
"این زمین ها که در استان حاصل خیز مازندران واقع شده بود از طریق مصادرهی مستقیم، فروشهای اجباری و طرح ادعاهای مشکوک مبنی بر تعلق زمینها به املاک سلطنتی که در سدهی گذشته مرسوم نبود، به دست آمده بود. سفارت انگلیس گزارش می دهد که شاه با علاقهی شدیدی که به ثروت اندوزی داشت، زمین یک زمین دارِعمده را به بهانهی توطئه علیه دولت مصادره می کرد، روستاهای فرد دیگری را بدلیل بی توجهی به منافع ملی ضبط می نمود و با منحرف کردن آبهای کشاورزی شماری از روستاییان را ورشکست می کرد. این ثروت، هزینهی تأسیس هتلها، کاخها، شرکتها، موسسات خیریه و بنگاههای سلطنتی را تأمین کرد."(۱۴
"در زمان رضاشاه املاک عده ای از مالکین قدیم و خوانین ایلات و عشایر مصادره شد و علاوه بر اعمال سیاست تضعیف قدرت مالکین بزرگ ( به وسیلهی مصادره اموال و تبدیل مال و اموال آنها به خالصه)، قسمت زیادی از این اراضی به املاک اختصاصی رضاشاه تبدیل شد. به طوری که وی خود جانشین مالکین بزرگ شده بود. سیاست رضاشاه در توقیف و مصادرهی املاک، باعث تضعیف قدرت خوانین و سران ایلات و عشایر و وخامت اوضاع اقتصادی آنها شد و کار به جایی رسید که بعضی از آنها ناگزیر به فروش املاک خود شدند. برای نمونه خوانین بختیاری که سابقاً در دزفول، بهبهان و رامهرمز، گلپایگان و خمین و غیره املاک وسیعی داشتند ناچار به فروش آنها شدند."
"عواید سالانه این املاک [خالصه] که مشتمل بر هشتصد ده بوده متجاوز از ۵۰۰۰۰۰ لیر انگلیسی برآورد شده است."(۱۵
۲۷۲۰۲ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : مرضیه ش
عنوان : پرسش از آقای ناشناس
آقای ناشناس،
از شما تقاضا می کنم شما نظرتان را راجع به ارنست پرون بنویسید. پدرم می گوید فردوست دروغ می گوید، آیا ملکه ثریا ها دروغ می گوید. از شما تقاضا می کنم مرا روشن کنید. ملکه ثریا پیش از فردوست نوشته است. نظر شما چیه. من واقغا گیج شده ام.
یک باغبان چرا آنهمه در دربار نفوذ داشت. جرا رضا شاه او را بیرون نکرد؟ خواهش می کنم جواب بدهید. یکمرتبه از شما سوال داشتم گفتید جواب می دهم ندادید. دیگران جواب دادن. حالا به این یکی جواب بدهید. آیا پرون یک شخصیت واقعی هست یا مخالفان او را ساختند؟
۲۷۲۰۱ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : مرضیه ش
عنوان : اظهار تاسف
آقای ناشناس ، من ارادت داشتم به شما چون فکر می کردم روسن هستید. اما خاطران بهبودی را که نوشتید دیدم فکر شما مثل پدر بزرگ من هستید. کاش رضا شاه فکر مردم را روشن می کرد بجای اینکه دارایی مردم را بگیرد و برایشان نگه دارد!. این حرفها بچگانه هست. مگر مردم ایران عقب افتاده بودند. اگر هم بودند بهتر بود آنها را درست می کرد. هیچکس دوست ندارد کس دیگر مالش را بزور بگبرد و نذارد که استفاده کند و یک چیزی بهش بدهد. این کار یک آدم خوب نیست.
من چپ نیستم و ایران را هم دوست دارم. حالا می فهمم که چرا پهلوی ها اینقدر مخالف داشتند. شما ها خیلی طرفداری الکی می کنید. پدر و مادر من سلطنت طلب هستند ولی اینقدر هر کاری را که شاه کرد نمی گویند درست بوده.
۲۷۲۰۰ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : انتشار نامه منتشر نشده مهندس بازرگان به محمد رضا پهلوی پس از ۲۹ سال
عنوان : به گزارش نخستین نیوز ،آنچه در پی می آید نامه مهندس مهدی بازرگان به محمد رضا پهلوی پس از تسخیر سفارت آمریکا است در آذز ماه ۱۳۵۸ است که پس از ۲۹ سال دکتر ابراهیم یزدی آن را در اختیار رسانه ها قرار داده است.
اعلیحضرت سابق آقای محمد رضا پهلوی
اگر همیشه از من صراحت دیده اید که تلخ بوده است فکر می کنم هر دفعه نیز روشن شده است که گفتارم خالی از صداقت و حسن نیت نبوده، و درست از آب در آمده است. حالا هم می خواهم پیشنهادی بدهم که به خواست خدا خیر بزرگ برای همه و از جمله شما و شهبانو در دو دنیا خواهد داشت.
در برابر وضع وحشتناک حاضر و مساله لاینحلی که گروگان گیری اعضا سفارت آمریکا و سر سختی طرفین دعوی بر سر استرداد شما بوجود آورده است و می رود که خدای نخواسته عالمی به آتش و مرگ کشیده شود بیایید یک ژست عالی تاریخی و در عین حال ساده انجام دهید: اعلام مراجعت به ایران برای حضور و دفاع خود در محاکمه بنمایید، کلید نجات مملکت و باز شدن گره کور بین الملل و همچنین آزادی وجدانتان و خروج از وحشت حاضر بدست شما است.
به خاطر هموطنان و برای اثبات دوستی و خدمتگزاری به آنان و به شریعت که همیشه مدعی بوده اید این کار را بکنید و بی درنگ هم بکنید. گروگان ها آزاد خواهند شد، مردم آمریکا که نمی گذارند دولت شان شاه را تحویل بدهد راضی و خلاص خواهند شد.
حمله به ایران و هرگونه مشکلات و مصائب احتمالی مرتفع می شود. اروپا و آسیا از نگرانی بیرون می آیند و بالاخره شهرت جهانی و افتخار خدمت بی نظیری که کفاره ای از گذشته و آبرویی برای آینده خواهد بود می خرید . چه بسا همین عمل تاثیر بر دلها و در محکومیت شما داشته باشد. در هر حال من پیشقدم در تقاضای تخفیف و کوشا برای اخذ گذشت خواهم بود.
روسای کشورها نیز چنین وساطت خواهند کرد. این را هم بدانید که در صورت خودداری از چنین شهامت مردانه وضع مردم ایران و دنیا طوری نیست که به سلامت و به سلطنت بر گردید. عاقلانه ترین و خوش عاقبت ترین راه حل همان است که عرض کردم، خداوند ارحم الراحمین است و در توبه و سعادت را به روی بندگان باز گذاشته است.
مهدی بازرگان / تهران نهم آذر ماه ۱۳۵۸
۲۷۱۹٨ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : ناهید
عنوان : برای سلطنت طلبان و ساوکی هائی مثل ناشناس وپرسشگر
یادگرفتم:
۱. با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند.
۲. با وقیح جدل نکنم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه می کند .
۳. از حسود دوری کنم چون حتی اگر دنیا را هم به او تقدیم کنم باز هم از من بیزار خواهد بود .
۴.با کودک بحث نکنم چون مرا با دانش خویش می سنجد و هم سطح خویش میپندارد
۲۷۱۹۷ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : رامش
عنوان : ناشناس دزدیهای رضا خان قلدر را ابروی مملکت میداند
ناشناس میگوید که تاریخ را باید دوباره خوانی کرد ولی در اوردن خاطرات بهبودی میگوید رضا شاه گفت که ثروت من افتخار مملکت ایران است. اخه اگر دزدی از مال مردم افتخار باشد که همین مدال به سینه خامنه ای و دیگر دزدان عالم هم باید قابل قبول باشد. تا ناشناس میاد حرفی بزند که مثلا علمی باشد با این دسته گل به اب دادن دوباره خود را رسوا میکند. خوب البته ناشناس میگوید و پرسشگر و یکی دوتا نام دیگر هم تائید میکنند که البته بقیه هم به این تکاپوی انها برای اعاده حیثیت از رژیمی که یک ژنرال امریکائی میتواند شاهنشاهش را مثل موش مرده بخارج پرتاب کند بجائی نمیرسد. بنویسید تا ما هم بخندیم
۲۷۱۹۶ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : نکته سنج
عنوان : طلا های فرح دیبا از کجا بود و چه شد؟
آیا کسی بیاد میآورد که در چند سال پیش پلیس بلژیک در جستجوی خریدار ۱۱ تن طلا میگشت که از شهبانو خریداری نموده بود.
۲۷۱۹۴ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرون کیست ۲
عنوان : ثریا اسفندیاری همسر دوم شاه در خاطرات مینویسد:
ثریا اسفندیاری همسر دوم شاه در خاطرات مینویسد: «دشمن دیگری که زندگی را از همان روز اول ازدواج به من تلخ کرد مردی بود سوئیسی به نام ارنست پرون. بسیاری این مرموزترین فرد دربار را «راسپوتین ایران» مینامیدند، و این گرچه مقایسهای اغراقآمیز به نظر میآمد، اما تردیدی نبود که ارنست پرون از نفوذی حیرتآور در دربار ایران برخوردار است. تاآنجا که من توانستم کشف کنم پرون در دوران تحصیل شاه در سوئیس باغبان کالج لُهروزی بود. بعد از اینکه شاه درسش تمام شد و به ایران برگشت دستور داد پرون را به دربار بیاورند. هرگز معلوم نشد رضاشاه، که مردی کاملاً جدی بود و به طور معمول وجود خارجیها را در دربار تحمل نمیکرد، چرا در مورد این سوئیسی به ناگهان استثناء قائل شد.
پرون هرگز به سوئیس بازنگشت. در ایران شغل رسمی نداشت و فقط به عنوان دوست نزدیک شاه در دربار زندگی میکرد و مورد احترام همه بود. علیرغم اصل و نسب و گذشته سادهاش، مهمترین مشاور شاه به شمار میرفت و عادت داشت هر روز صبح برای گفتگو به اتاق خواب شاه برود. هیچکس دقیقاً نمیدانست این مرد چکاره است. مثل هر مکتب نرفتهی بیکارهای، ادعای شاعری و فیلسوفی داشت. و البته شعر و فلسفهاش این بود که رابط شاه با سفارتخانههای انگلیس و آمریکا باشد. مدتی پیش از آمدن من به دربار، در اثر سانحه غریبی یک پایش فلج شده بود. میگفتند مسمومش کردهاند.
بعد از عروسی من با شاه، پرون سعی کرد در کارهای من هم فضولی کند. مرتباً به اتاق من میآمد ومسائل خصوصی را پیش میکشید. تا اینکه یک شب که وقاحت را به جایی رساند که در مورد روابط زناشویی من و شاه سوال کرد، کاسه صبرم لبریز شد و با عصبانیت گفتم: «مثل اینکه یادتان رفته با چه مقامی طرف صحبت هستید!» پرون زخمخورده پس از این حرف از اتاق بیرون خزید و از آن لحظه به بعد تمام قدرتش را بر این گذاشت که زهرش را به جان من بریزد. جالب این است که من تنها قربانی او نبودم، او در انداختن خواهران شاه به جان یکدیگر هم ید طولایی داشت.
ارنست پرون در سال ۱۹۶۱ فوت کرد و به این ترتیب تمام اسرارش را با خود به گور برد. در بیان اوضاع دربار سلطنتی ایران همین بس که حتی من، به عنوان ملکه کشور و زن شاه، نتوانستم از کار این باغبان سابق سوئیسی و یار غار شاه سردربیاورم.»
پرون روحیات زنانه داشت. ولی تنها پس از به قدرت رسیدن محمدرضا بود که به طور صریح خود را به عنوان یک همجنسباز تمام عیار، که رل زن را بازی میکرد، علنی ساخت. او هر روز صبح آنچه را که در شب برایش اتفاق افتاده بود برای محمدرضا تعریف میکرد. چون اکثراً این حوادث شبانه با دردسرها و گرفتاریهایی توأم میشد و پرون با آب و تاب تعریف میکرد، محمدرضا مانند یک قصه با علاقه گوش میداد. پرون با فرد معینی رابطه نداشت و هر شب یک نفر را در سطح عمله و کارگر پیدا میکرد و پول کلانی به او میداد. پرون خانهای اجاره کرده بود که در آن با یک سوئیسی دیگر شریک بود. این فرد رئیس قسمت بازرگانی سفارت سوئیس در ایران بود و از حدود سال ۱۳۱۵ تا سال ۱۳۵۵،یعنی تا مرگش، در ایران بود و در همان شغل کار میکرد. به گفتهی پرون او نیز همجنس باز بود. این دو هیچ کدام زن نداشتند و ازدواج نکردند. تقی امامی، که پرون او را به دربار آورد و به محمدرضا و فوزیه نزدیک کرد، نیز طبق گفته پرون به من، همجنس باز بود. یکی دو سال بعد از امامی، پرون امیرعلائی را به دربار آورد و بعداً به من گفت که وی نیز رفیق جنسی اوست.
به هر حال، ارنست پرون [در سال ۱۳۴۰] مرد و دکتر عبدالکریم ایادی، که مدتها جزء دوستان محمدرضا بود، جای او را گرفت. نقش ایادی تا انقلاب ادامه یافت.
۲۷۱۹٣ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرون کیست
عنوان : ایا سلطنت طلبان و ساواکی ها پرون انگلیسی را میشناسند
پرون کسی بود که از زمان تحصیل محمدرضا پهلوی در سوئیس، به عنوان «مستخدم» و «باغبان» در اطراف وی بود. او تا ۱۳۴۰ ـ زمان مرگ خود ـ گزارش محرمانه تحولات دربار را به سفارت انگلیس میداد.
رضاخان علناً از پرون بدش میآمد. هرگاه به کاخ ولیعهد میآمد، میپرسید که آیا این ارنست پرون در ساختمان است یا نه؟! اگر بود به ساختمان نمیآمد و نمیخواست با وی مواجه شود. یکبار به محمدرضا گفت: «اگر من پرون را در باغ نزدیک خودم ببینم طوری او را میزنم که جان سالم به در نبرد!» ولیعهد هم مسئله را به پرون گفت و او پاسخ داد که سعی میکنم طوری رفت و آمد کنم که از یکی دو کیلومتری شاه رد شوم! به هر حال، یکبار پرون اشتباه کرد و به محل قدم زدن رضاخان در کاخ سعدآباد نزدیک شد و شاه او را دید و با عصا دنبالش کرد. پرون نیز که جوان بود از لای درختها فرار کرد و جان سالم به در برد!
یک روز ولیعهد به من گفت از پدرم پرسیدم این چه دشمنی است که شما با پرون دارید؟ و او پاسخ داد که پرون جاسوس مسلّم انگلیس است، من تردیدی ندارم که او جاسوس انگلیسها است و خوشم نمیآید در خانهام یک جاسوس باشد. مسلماً در دربار رضاخان جاسوس انگلیس فراوان بود، و شاید همه بودند،ولی رضاخان از پرون نفرت خاصی داشت این نفرت فقط به دلیل جاسوس بودن او نبود هر چند کسر شأن خود میدانست و دلخور بود که در حریم زندگی خصوصی او یک جاسوس حضور داشته باشد. نفرت رضاخان از پرون به علت نمودهای رفتار همجنسگرایانه پرون بود و رضاخان با شمّ قوی خود و تجربه زندگی قزاقیش این حالت را در پرون حس کرده بود و طبیعی بود که به عنوان یک پدر از مجاورت او در کنار پسرش نفرت داشته باشد. این رفتار پرون بعدها برای همه محرمان دربار محمدرضا پهلوی آشکار شد. پرون به تشکیل یک باند هوموسکسوئل از نزدیکترین دوستان شاه دست زد.
«پرون تقاضاهایش را از محمدرضا با خشونت مطرح میکرد و هر چه میخواست باید انجام میشد... پرون رفت و آمد علنی به سفارتخانههای انگلیس (بویژه)، سوئیس و فرانسه داشت او در صحبتهای خصوصی با محمدرضا و نیز در صحبتهایی که من حضور داشتم به وضوح نظرات انگلیسیها را میگفت. او عموماً جزئیات را به من میگفت تا به محمدرضا بگویم. مثلاً میگفت: «من به سفارت مراجعه کردم و چنین نظراتی دارند که باید اجرا شود. نظر آنها چنین است... اینها را به محمدرضا بگو!»
گاه که نظرات سفارت انگلیس از طریق پرون و با واسطه من به محمدرضا گفته میشد و پذیرش آن برایش ثقیل بود، در چنین مواردی یک حالت انفعال و تمکین در او مشاهده میکردم. این حالت انفعال تا رفتن محمدرضا از ایران در او وجود داشت. هرگاه محمدرضا مسئلهایرا نمیپذیرفت، پرون آمرانه و با حالت تحکم به من میگفت تا به او بگویم و جملاتی از این قبیل را به کار میبرد: «من میخواهم این کار بشود!» پرون گاه حتی در حضور من نیز با محمدرضا با چنین لحنی صحبت میکرد. اگر او موردی را نمیپذیرفت، میگفت: «باید بکنی، وگرنه نتایج آن را خواهی دید!» محمدرضا برای اینکه از شر پرون خلاص شود و یا برای این که توهین بیشتری نشنود میپذیرفت و علیرغم این توهینها، همواره درمقابل پرون حالت تسلیم داشت.
تسلط پرون بر محمدرضا قدرت او نبود، بلکه ضعف مهم محمدرضا بود که در تمام طول سلطنتش وجود داشت و من این روحیه را کاملاً میشناختم.
توقعات شخص پرون از محمدرضا برخلاف من بود که هیچ چیز نمیخواستم. پرون برای دوستان ایرانیاش پست میگرفت و برای دشمنانش ترک پست. دامنه دستورات پرون همه عرصهها را فرا میگرفت: اشخاص مهمی که در مراجع قضایی تحت تعقیب بودند (در رده وکیل و وزیر و امثالهم) گاه پرون خواستار راکد شدن و توقف پروندههایشان میشد. در انتصابات مداخله جدی داشت و کار به جایی کشیده بود که دیگر برای عزل یا نصب یک مدیر کل به محمدرضا احتیاج نداشت و رأساً انجام میداد و تنها برای انتصاب وزراء و یا تحمیل نمایندگان مجلس به محمدرضا مراجعه میکرد و تحقیقاً همه نظراتش برآورده میشد. دوستی یا دشمنی پرون با اشخاص همیشه در حد اعلا درجه قرار داشت و اعتدالی در کار او نبود.
پرون در میان خانوادههای درباری موقعیت عجیبی کسب کرده بود. خانوادههای اشرافی اسم و رسمدار افتخار میکردند که پرون نزد آنها برود و پرون از همه این اماکن اخبار را جمع میکرد و به سفارت انگلیس میداد. رفت و آمدهای پرون همه با «هزار فامیل» بود، مانند فرمانفرمائیانها، قوامالملکشیرازی و غیره. او گاه به من میگفت «دیشب منزل فلانی بودم،مشکلاتی داشت و دستور دادم مقداری از گرفتاریهایش حل شود!» مقامات مملکتی به موقعیت پرون پیبرده بودند و حتی اگر برای یک وزیر مشکلی پیش میآمد به پرون مراجعه میکرد. رفتار پرون با مقامات بسیار زننده بود. او که با محمدرضا با تحکم صحبت میکرد، مشخص بود که با مقاماتی که از نظر رده خیلی پائینتر بودند، چگونه برخورد میکرد. میگفت: «دستور می دهم چنین شود!» و چنین نیز میشد. اکثر این کارها را پرون برای ارضاء خود میکرد و نه اجرای دستور سفارت.
رفتار پرون با محمدرضا بیپروا و بسیار زننده شده بود. گاه با همین صراحت به محمدرضا میگفت: «تو ارزش نداری که من با تو صحبت کنم!» اوایل من انتظار داشتم که محمدرضا در مقابل چنین توهینی خجالت بکشد و دستوردهد که او را سوار هواپیما کنند و به سوئیس بفرستند؛ ولی با تعجب میدیدم که محمدرضا سکوت میکرد و گاه تنها چندروزی قهر میکرد. این تمکین و تحمل را باید به حساب ذلت روحی محمدرضا گذارد و محمدرضا به راحتی این ذلت را پذیرفته بود. من گاه خود را با محمدرضا مقایسه میکردم و به خود میگفتم که اگر به جای محمدرضا بودم با یک دستور که «از اتاق برو بیرون و دیگر نبینمت» خود را از شر پرون خلاص میکردم. ولی محمدرضا چنین نمیکرد. در طول سالیان متمادی این رفتار پرون و محمدرضا برایم عادی شد و دیگر تعجبآور نبود.
۲۷۱۹۲ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : ببینیم پسر خاله رضا نیم پهلوی چه میگوید
عنوان : احمد علی مسعود انصاری از خویشاوندان فرح پهلوی در کتاب خاطرات خود که تحت عنوان «پس از سقوط»
«... موقع ترک وطن، شاه و خانوادهاش مقدار زیادی از جواهرات خود را به همراه آوردند. از جمله شاه به همراه اثاثیه خود چهارجعبه جواهرات آورد. استوار شهبازی، که همراه خانم دیبا، مادر فرح جواهرات را برای امانت سپردن به بانک سوئیس برده بود، به من گفت که جواهرات در چهار جعبه بزرگ، هر یک به اندازه نیم قد انسان بود. البته این جواهرات خود شاه و فرح بود، و الا والاحضرتها جواهرات خود را به طور جداگانهای آورده بودند. به ویژه اشرف، که پیش از اوجگیری انقلاب از ایران خارج شده بود به سر فرصت عمده جواهرات خود را از ایران خارج کرده بود. همچنین ملکه مادر هم، که حدود یک سال قبل از انقلاب به لندن آمده بود، بیشتر جواهرات خود را در همان زمان همراه آورده بود.
۲۷۱۹۱ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : این هم از سرمایه دار با نفوذ عصر پهلوی
عنوان : ابوالحسن ابتهاج از سرمایهداران با نفود عصر پهلوی دوم و از مرتبطین دربار در کتاب خود «خاطرات ابوالحسن ابتهاج، ج ۲، ص ۵۶۰ و ۵۶۱) راجع به ریشههای فروپاشی حکومت شاه چنین مینویسد:
«شاه با زورگویی، فساد، ناچیز شمردن مردم، کنار گذاشتن شخصیتهای ارزنده از صحنه سیاست، انتصاب افراد ضعیف و فرصتطلب به مقامات حساس، زمینه را برای انقلاب آماده کرد. درآمد سرشار نفت هم به او این امکان را داد که در مقابل ملت ایران و خارجیها قدرت نمایی کند.
جشنهای ۲۵۰۰ ساله را در سال ۱۳۵۰ با صرف میلیونها دلار در بیابانهای خشک و بیآب و علف مرودشت با نمایشاتی که بیشتر به فیلمهای مبتذل هالیوودی شباهت داشت صرفاً به این خاطر برگزار کرد که به سران کشورها ثابت کند شاهنشاهی او سابقه ۲۵۰۰ ساله دارد. تقویم کشور را، که ریشههای تاریخی و مذهبی داشت، به تقویم شاهنشاهی تبدیل کرد. چون دیگر حتی تحمل احزاب فرمایشی را هم نداشت با تشکیل حزب رستاخیز و یکحزبی کردن مملکت اعلام کرد که هرکس مایل نیست به عضویت حزب رستاخیز درآید میتواند گذرنامهاش را بگیرد و مملکت را ترک کند.
او برای این که بتواند حمایت کارگران را به دست بیاورد ظاهراً آنان را در سهام کارخانجات و بعد در سود شرکتها سهیم کرد ولی هیچ یک از این طرحها عملی نشد.
جشن هنر شیراز با صرف هزینههای هنگفت و به ترتیبی که انجام شد یعنی ارائه مبتذلترین جوانب فرهنگ غرب اجرای نمایشات مهمل و بیبندوبار در مواردی قبیح توسط هنرپیشههای دست دوم خارجی بخصوص در ماه رمضان، اجرای موسیقی ناشناخته بی سرو ته و ناهنجار خارجی بر سر قبر حافظ بدون تردید اثر سوء در برداشت و گذشته از آن برداشت مردم عادی از تمدن و فرهنگ غرب، دیدن و شنیدن همین گونه برنامهها بود.
دایر کردن قمارخانه در جزیره کیش با پول آستان قدس رضوی و همچنین از محل صندوق بازنشستگی کارمندان شرکت نفت که با بهره نازلی نزد بانک عمران سپرده میشد، از خبطهای دیگر بود. اینها همه پلهایی بود برای رسیدن به «دروازههای تمدن بزرگ» که شاه نوید آن را به مردم ایران میداد.
۲۷۱۹۰ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : این بود تمدن بزرگ
عنوان : احمد نفیسی از شهرداران تهران در عصر پهلوی دوم (از خرداد ۱۳۴۱تا مهر ۱۳۴۴) در خاطرات خود که در (فصلنامه تاریخ معاصر ایران، سال دوم، شماره ۸، ص ۲۸۵) منعکس است مینویسد:
«زمانی که در سازمان برنامه بودم جمشید آموزگار وزیر کار شده بود. یک روز به من تلفن کرد که به او سری بزنم چون کار فوری داشت. وقتی به دیدنش رفتم، گفت: دنبال یک معاون برای وزارت کار میگردم. کسانی را که برای این کار مناسب میشناسی به من معرفی کن. من چند نفر که میشناختم به او معرفی کردم. مشیر یزدی، فتحالله معتمدی، آریانا و دکتر بهرامی را به او معرفی کردم. گفت: همه اینها را میشناسم حالا من یک نفر را انتخاب کردم. ببین میپسندی یا نه؟ و بلافلاصله عطاءالله خسروانی را که رئیس دفترش بود زنگ زد تا بیاید. خسروانی وقتی در را باز کرد همان جا در برابر او و من چنان تعظیمی کرد که سرش به زانوانش رسید. آموزگار خیلی بد دهن بود. به طرزی زننده و خشن به او گفت: یک نامهای دیروز دستت دادم و گفتم رسید باید صادر شود مثل این که هنوز آن را نفرستادید. خسروانی مجدداً تعظیم کرد و گفت: قربان من چنین نامهای ندیدم. گفت: چطور ندیدی، چشمت کجا بود؟ خسروانی گفت: قربان اجازه میفرمایید بروم نگاهی کنم و برگردم. سپس تعظیم کرد و رفت. جمشید رو به من کرد و خندید و گفت: من هرگز نه نامهای به او داده بودم و نه چیزی از او خواسته بودم. من چنین معاونی میخواهم که تعظیم کند و هر چه میگویم تأیید کند.»
۲۷۱٨۹ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : شاهپرستان نگون بخت
عنوان : «ویلیام شوکراس» در کتاب «آخرین سفر شاه» (ص ۱۲۲ و ۱۲۳) وضع سفارت ایران در واشنگتن در زمان شاه و سفیر او یعنی اردشیر زاهدی را چنین تشریح میکند:
«... همیشه به پنجرههای سفارت ایران در واشنگتن، قوطیهای خاویار و بطریهای شامپاین و بستههای کادو آویخته بود و تمام شهر به او تملق میگفتند تا این که انقلاب، همه اینها را از زیر پایش جارو کرد. آنگاه اعمال نفوذهایی که کرده بود، بیش از ریخت و پاشهایش نقل مجالس و محافل شهر گردید.
در واشنگتن اردشیر زاهدی نقش یک الواط شیفته خوشگذرانی را بازی میکرد که سیل اغذیه لذید و اشربه گرانبها را به حلق قدرتمندان و سرشناسان سرازیر میکرد.
او یک نمایشگر افسانهای بود که از بوسیدن هنری کیسینجر و لیزامینلی و اندی وارهول و الیزابت تیلور به یک اندازه لذت میبرد. الیزابت تیلور یکی از مشهورترین معشوقههای بیشمارش بود.
هیچجایی پر ریخت و پاشتر از سفارت ایران در خیابان ماساچوست با سقف گنبدی آینهکاری و پردههای ابریشمی مجلل و قالیهای گرانبها وجود نداشت که تالار آن به وسیله شخصیت پرشر و شور زاهدی میزبان این ضیافتها، گرم و گیرا میشد.
ساعتهای مچی طلا و خاویار و شامپاین و زنان زیبا بخشی از بذل و بخششهای بیحساب زاهدی به مهمانان او بود.
زاهدی ... بدون موفقیت زیاد کوشید دانشجویان تندروی ایرانی را قانع سازد که به جای تظاهرات علیه شاه، باید از او پشتیبانی کنند... او به جمعی از دانشجویان گفت که ارتقاء او به مقام سفارت نشان میدهد که چه فرصتهای بزرگی برای جوانان در ایران وجود دارد. یکی از جوانان جواب داد: «آری، ولی شاه فقط یک دختر دارد.» با توجه به اینکه زاهدی داماد شاه بود جمله مزبور کنایه دقیقی بوده است.
۲۷۱٨٨ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : به ساواکی ها وسلطنت طلبان دروغگو
عنوان : چطور شده صحبتهای باغبون وسرایدار جعلی نیست ومیشود به ان استناد کرد ولی حرف سفیر شاه در لندن را انکار میکنید
پرویز راجی آخرین سفیر شاه در لندن درکتاب خاطرات خود به نام «خدمتگزار تخت طاووس» (چاپ ۱۳۴۰، ص ۴۰) مینویسد:
امشب (۲۵ آذر ۱۳۵۵) شام میهمان لرد «وایدن فلد» بودم، که در منزل او جمعی از دوستان انگلیسی هم حضور داشتند.
خانم «میلفورد ـ هاون» که از میهمانان بود، تعریف میکرد: چند سال قبل در ضیافت شام سفارت ایران که به افتخار ورود هویدا نخستوزیر برپا بود شرکت داشت و هویدا را مردی یافت که در او جاذبهی چندانی برای جلب زنان دیده نمیشود. و بعد هم اضافه کرد: «به نظر من اینطور رسید که رفتار هویدا میتواند بیشتر مورد توجه مردان قرار بگیرد!». که چون با گفتن این حرف، حالت ناخوشایندی بر مجلس حکمفرما شد، من بلافاصله به جوابگوئی برخاستم و گفتم: «گرچه هویدا مردی نیست که چشمش به دنبال زنها باشد، ولی اطمینان دارم که او انحراف ادعائی شما را ندارد.»
خانم «میلفورد ـ هاون» پرسید: «شما از کجا به این موضوع پی بردهاید؟» و موقعی که جواب دادم: «برای اینکه حدود ۱۲ سال زیر دستش کار میکردم»، او بلافاصله آهی کشید و من واقعاً نفهمیدم که آیا توانستهام او را متوجه طبیعی بودن هویدا بکنم یا نه؟ (!)
۲۷۱٨۶ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : به ساواکی ها وسلطنت طلبان دروغگو
عنوان : چطور شده صحبتهای باغبون وسرایدار جعلی نیست ومیشود به ان استناد کرد ولی حرف سفیر شاه در سازمان ملل را انکار میکنید
یکی از مسائل حیرتانگیز برای مردم ایران، دخالتهای دربار شاه در امور مربوط به مواد مخدر بود. به «محمودرضا» یکی از برادران شاه اجازه داده شده بود در امر کشت تریاک و و فروش محصول آن فعالیت داشته باشد و آنطور که مردم تهران نقل میکردند همه ساله محمودرضا به بهانه اینکه محصول تریاک خوب نبوده، مقدار زیادی از تریاکهای به دست آمده را برای خود نگه میداشت و بعداً آن را به قیمت هنگفت در بازار سیاه به فروش میرساند.
مردم همچنین رسوایی سال ۱۹۷۲ [۱۳۵۱] توسط یکی از اطرافیان شاه به نام «امیرهوشنگ دولو»را که در سوئیس اتفاق افتاده فراموش نمیکردند. و نیز میدانستند که شاه این شخص را پس از دستگیریش به خاطر قاچاق موادمخدر در سوئیس با ضمانت خود از زندان بیرون آورد و یکسره به فرودگاه زوریخ برد، و از آنجا در حالی که مأموران پلیس ناظر فرار زندانی از کشورشان بودند ـ ولی به خاطر حضور شاه کاری از دستشان بر نمیآمد ـ او را به هواپیمای آماده پرواز نشاند و از سوئیس خارج کرد.
این ماجرا گرچه در سوئیس و مطبوعات اروپایی انعکاس وسیع یافت، ولی همان زمان به خاطر سانسور خبری ایران کسی در داخل کشور از ماوقع مطلع نشد، تا آنکه پس از مدتی جریان واقعه دهان به دهان به گوش همه رسید و مردم را از این مسأله حیرتزده کرد که چطور قاچاقچیهای خردهپای بدبخت به دستور شاه تیرباران میشوند، ولی همین شاه دوست خود را که به جرم قاچاق موادمخدر در سوئیس بازداشت شده از محاکمه و زندان میرهاند؟!
راجع به «امیرهوشنگ دولو» نیز گفتنی است که او تا چند ماه خود را از نظرها پنهان کرد. ولی بعد از آن بار دیگر به دربار آفتابی شد و کارهای سابق خویش را از سرگرفت.
در میان اطرافیان خانواده سلطنت کم و بیش افراد تریاکی وجود داشتند، ولی چون تریاک کشیدن این عده در دربار، بعضی اوقات سبب ناراحتی شاه میشد، آنها ناچار برنامه خود را برای مدتی به جای دیگر منتقل میکردند، تا آنگاه که خشم شاه فرونشیند و بتوانند دوباره بساط دود و دم خود رادر دربار براه بیاندازند.
اکثر اعضای خانواده سلطنت و مقامات سطح بالای کشور به گونهای زندگی میکردند که حداقل میتوان گفت روش آنها نه تناسبی با دستورات مذهب رسمی کشور داشت و نه قابل تطبیق با اصول اخلاقی بود.
شاه به تحریک امیراسدالله علم (وزیر دربار) و مفتخورهایی که علم را در محاصره داشتند، دستور داد چند کازینوی قمار و تفریحگاه در ایران احداث شود. علت آن هم چنین توجیه شد که: وجود اینگونه مراکز برای جلب شیوخ ثروتمند خلیج [فارس] لازم است و برای احداث آنها هم انگیزههای سیاسی و اقتصادی بیشتر مدنظر قرار دارد.
به دنبال این دستور، انواع و اقسام قمارخانه در شهرهای مختلف کشور ظاهر شد، که در اکثر آنها نیز اعضای خانواده شاه به نحوی مشارکت داشتند. پس از چندی، جزیره کیش هم با خرج مبالغ هنگفت و اختلاس از خزانه مملکت تبدیل به تفریحگاهی شد که میلیاردرها بتوانند از آن برای گذراندن دوره تعطیلات خود استفاده کنند و چنین شایع بود که شرکت هواپیمائی ایرفرانس در پروازهائی که با هواپیمای کنکورد به این جزیره دارد همیشه تعدادی زنان برچین شده از سوی «مادام کلود» معروفه را از پاریس به کیش میآورد.
با توجه به اینکه اسلام، صرف الکل و قماربازی را تحریم کرده، طبیعی است که دستزدن به اقداماتی نظیر تأسیس قمارخانه و تفریحگاههایی مثل کیش میتوانست صدمات فراوانی به وجهه شاه و خانواده سلطنتی در بین مردم ایران وارد آورد و در این مورد شایعهای نیز بر سر زبانها بود که والاحضرت اشرف مبالغ هنگفتی را در یکی از کازینوهای خارجی باخته است. بعضیها هم میگفتند که والاحضرت شمس از اسلام روگردانده و به مذهب کاتولیک گرویده است.
۲۷۱٨۵ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : به ساواکی ها وسلطنت طلبان دروغگو
عنوان : چطور شده صحبتهای باغبون وسرایدار جعلی نیست ومیشود به ان استناد کرد ولی حرف سفیر شاه در سازمان ملل را انکار میکنید
فریدون هویدا ـ برادر امیرعباس هویدا ـ سفیر شاه در سازمان ملل در کتاب خاطرات خود تحت عنوان سقوط شاه (صفحات ۹۴ تا ۹۷) مینویسد:
یکی از مسائل حیرتانگیز برای مردم ایران، دخالتهای دربار شاه در امور مربوط به مواد مخدر بود. به «محمودرضا» یکی از برادران شاه اجازه داده شده بود در امر کشت تریاک و و فروش محصول آن فعالیت داشته باشد و آنطور که مردم تهران نقل میکردند همه ساله محمودرضا به بهانه اینکه محصول تریاک خوب نبوده، مقدار زیادی از تریاکهای به دست آمده را برای خود نگه میداشت و بعداً آن را به قیمت هنگفت در بازار سیاه به فروش میرساند.
مردم همچنین رسوایی سال ۱۹۷۲ [۱۳۵۱] توسط یکی از اطرافیان شاه به نام «امیرهوشنگ دولو»را که در سوئیس اتفاق افتاده فراموش نمیکردند. و نیز میدانستند که شاه این شخص را پس از دستگیریش به خاطر قاچاق موادمخدر در سوئیس با ضمانت خود از زندان بیرون آورد و یکسره به فرودگاه زوریخ برد، و از آنجا در حالی که مأموران پلیس ناظر فرار زندانی از کشورشان بودند ـ ولی به خاطر حضور شاه کاری از دستشان بر نمیآمد ـ او را به هواپیمای آماده پرواز نشاند و از سوئیس خارج کرد.
این ماجرا گرچه در سوئیس و مطبوعات اروپایی انعکاس وسیع یافت، ولی همان زمان به خاطر سانسور خبری ایران کسی در داخل کشور از ماوقع مطلع نشد، تا آنکه پس از مدتی جریان واقعه دهان به دهان به گوش همه رسید و مردم را از این مسأله حیرتزده کرد که چطور قاچاقچیهای خردهپای بدبخت به دستور شاه تیرباران میشوند، ولی همین شاه دوست خود را که به جرم قاچاق موادمخدر در سوئیس بازداشت شده از محاکمه و زندان میرهاند؟!
۲۷۱٨٣ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : بتی که ترک خورده است و نمی شکند
«وظیفه ی یک سیاستمدار صدیق خوشبخت کردن جامعه یا تقلیل بدبختی های آن است،در آنجا که سیاستمدار از تحقّق این وظایف باز می مانـَد، با صداقت و شهامت اخلاقی باید از کار، کناره گیرد تا از سوق دادن جامعه به آشوب و انقلاب جلوگیری کند»کارل پوپر
سالها پیش در میان جدال مدعیانی که هر یک خویش را میراث خوار مصدق و راهش می دانستند،مسعود بهنود مقاله ای نوشت با عنوان «کار دشوار مصدقی بودن» وبا همان قلم شیوا، طرفین آن دعوا را به این نکته توجه داد که پیرو مصدق بودن، نه آن کاریست که از هر بی سرو پایی بر آید! جدال اما همچنان ادامه دارد، هر کس به شیوه ای می خواهد خود را پیرو «واقعی» مصدق و راهش معرفی کند. نام مصدق سالهای بسیاری،پیش و پس از انقلاب سمبلی برای بخشهای مهمی از اپوزیسیون بوده است که با استفاده از رانت «مصدقی» بودن، مخاطبینی را برای خویش در افکار عمومی دست و پا می کرده اند. شاید اگر نام و عکس مصدق نبود،بسیاری از نیروهای اپوزیسیون، اکنون تنها به گوشه ای از تاریخ بدل شده بودند. طی این سالها اما محبوبیت مصدق در میان توده های مردم نیز انکار ناشدنی بوده است. در میان ایرانیان کمتر کسی را می توان یافت که از او به نیکی یاد نکند و شکست او را به مثابه بر باد رفتن آرزوهای یک ملت نداند. از هر سو که نگاه کنی مصدق یک قهرمان است،نفت را ملی کرده و بعد طی واقعه ای که کودتا نام گرفت، مظلومانه از دفتر نخست وزیری راه زندان در پیش گرفت. و مگر در این تاریخ قهرمان مظلوم کم داشته ایم؟ نقد کردن «قهرمان مظلوم» اما کاری به غایت دشوار است. خصوصا اگر مصدق باشد. از نقد مصدق اپوزیسیون خوشش نمی آید زیرا خاطره ی او را دستمایه ای برای معارضه با حکومت می داند، مردم نیز از مخدوش شدن چهره ی افسانه ای بتهایشان راضی نخواهند بود. حتی دیگر حکومت هم مثل قبل از شکسته شدن این بت خوشحال نمی شود چرا که خود را در گیر و دار« نهضت ملی» دیگری می پندارد. اینگونه است که امروز حتی عالیرتبه ترین مقامات جمهوری اسلامی در سخنرانیهای رسمی خود زبان به ستایش مصدق می گشایند تا یاد آور شوند که در معرکه ای مشابه گرفتار آمده اند. تاریخ ما اما تاریخ بت تراشی و بت شکنی است،دار و دسته ای از راه می رسند،بتی می تراشند و خلق را به پرستشش می خوانند شاید که نذر و قربانی هم نصیب آنها شود و بعد، آنان که از آن نمد کلاهی به یغما نبرده اند، تمام توان خویش را برای لجن مال کردن و در هم کوبیدن «بت» دیگران به کار می بندند. در این میان، البته آنچه قربانی می شود آداب نقد منصفانه است. آنچه که پیرامون موقعیت مصدق در جامعه ی ایران گفته شد وقتی در این زمینه ی فرهنگی سیاه و سفید نگر و بت تراش و بت شکن قرار می گیرد،کار نقد را دو چندان دشوار می کند. خصوصا اگر نقد به اصل حرکت«ملی شدن نفت» و تچزیه و تحلیل آن از منظر عقلانیت توسعه راجع باشد.
به نظر می رسد اما تاریخ را باید دوباره و این بار از نظر گاهی دیگر خواند. این دوباره خوانی در مورد سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ لازم تر به نظر می رسد. تاریخ آن سالها را یا ناسیونالیستهای ایرانی نوشته اند و طبیعتا جز ستایش مصدق به زبان نیاورده اند، یا سلطنت طلبان نوشته اند و باطبع جز ستایش از آنچه قیام ملی ۲۸ مرداد می خوانندش بر قلم نرانده اند،یا مارکسیست - لنینیستهای ورشکسته ای که تاریخ نگاریشان تنها به انگیزه فریب دیگران و تطهیر خویش صورت می گیرد.
نقد تاریخ آن سالها مستقل از این سه جریان و از نظر گاهی متفاوت، همان کار دشواریست که باید به انجامش رساند، باید دید در آن سالها کدام سیاست رفاه و خوشبختی مردم راافزون می کرد و از رنجشان می کاست. آیا راهی که جبهه ی ملی و مصدق می رفتند به سوی چنین هدفی بود؟ آیا تلاش برای ملی کردن نفت و لجاجت در مذاکرات و در پیش گرفتن راه انزوای بین المللی، تنها راه توسعه ی کشور بود؟ باید به این پرسشها و پرسشهای بنیادی تری که در مورد عملکرد مصدق و کارنامه ی سیاسی وی وجود دارد جدی تر اندیشید. مصدق آیا رهبر شایسته ای برای گذار ایران از یک جامعه ی عقب مانده ی روستایی به یک جامعه ی مدرن بود؟ مصدق یک پوپولیست عوامفریب بود یا دموکرات مشروطه خواه؟سیاست موازنه ی منفی او تا چه حد واقع بینانه بود؟راه مصدق آیا به توسعه ی ایران ختم می شد؟
مصدقی باشیم یا نباشیم،سایه ی سنگین او را همواره بر سپهر سیاست ایران احساس می کنیم، امروز اما می رود تا رفته رفته در آن تصور «مصدق قهرمان» رخنه ی جدی ایجاد شود. نقدهای افرادی نظیر مرتضی مردیها،موسی غنی نژاد و حاتم قادری که می کوشند از نظرگاهی متفاوت ازناسیونالیستها،سلطنت طلبان و مارکسیست – لنینیستها مصدق را نقد کنند هر روز خوانندگان بیشتری می یابد. نسل جدید روشنفکران ایرانی باید با نقد آن سالها از آن تصورات باطل ناسیونالیستها و مارکسیستهای دهه بیست دوری کند ومدرنیزاسیون و توسعه ی کشور را فدای هیچ آارمان انتزاعی نکند،این درس بزرگ بازخوانی آن سالهاست. تاریخ را اگر از نظر گاه توسعه بازخوانی کنیم، چه بسا که بتهای فراوانی یا ترک بخورند یا حتی دلقک به نظر برسند. غبار تعصبات که فرو بخوابد نه سیاهها آنقدر تیره خواهند بود و نه سپیدها درخشندگی سابق را خواهند داشت.راست می گفت آن مرد کاشانی که« چشمها را باید شست»
۲۷۱٨۲ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : خاطرات سلیمان بهبودی پیش خدمت رضاشاه
کتاب خاطرات سلیمان بهبودی پیش خدمت رضاشاه را چنانچه نخوانده اید حتما بخوانید. چهره دیگری از رضاشاه در آن ترسیم شده است که با چهره ای که دشمنان ایران از این پادشاه خدمتگذار ترسیم کرده اند تفاوت دارد. سلیمان بهبودی نیز ارتشی بود و خط خوبی داشت و رضاخان سردار سپه او را برای اداره دفتر خود و اداره امور منزل برای رفت و آمد سیاستمداران برگزید. برای این نوشته دو خاطره از آن کتاب را نقل می کنم؛
۱- سلیمان بهبودی از یک شب عید که حقوق و پاداش اهل دربار داده می شد در حضور رضاشاه بود و صحبت شیرینی اضافه حقوق و عیدی شب عید از جانب سلیمان بهبودی مطرح می شود. بهبودی می گوید وقتی که رضاشاه را سر کیف دیدم عرض کردم؛ قربان بین ما ایرانیان مثالی هست. فرمودند مثلا؟ عرض کردم می گویند از دریا چه یک جام آب برداری و چه یک جام آب بریزی فرقی نمی کند، خداوند به اعلیحضرت همایونی همه چیز داده و به اندازه یک مملکت بلژیک شاید بیشتر ملک و نقدینه داده است. به محض اظهار این مطلب چنان تغییر حال دادند که واقعا رنگ صورت برافروخته شد و سفیدی چشم به کلی تغییر کرد و ازپشت میز تحریر بلند شدند و آمدند وسط اتاق و چند بار نفس عمیق کشیدند، دستهای خود را به هم مالیدند و طوری تغییر حال دادند که حال سکته به بنده دست داد... ساکت و بی حرکت ایستادم. بعد از اینکه چند مرتبه طول اتاق را قدم زدند و آههای سرد کشیدند با رنگ پریده به این شرح فرمودند؛ من خیال می کردم کارهایی که می کنم شماها که مثل پیراهن تن من می مانید میدانید و به دیگران که نمی دانند می گویید؛ امشب فهمیدم که متاسفانه شما هم نمیدانید و خیلی باعث تاسف من شد. آن وقت به بنده نزدیکتر شدند تا حدی که نفس اعلیحضرت همایونی به بنده می خورد و سوال فرمودند؛ پدر شما مرده یا زنده هست؟ خواستم جواب بدهم خودشان فرمودند؛ میدانم، مرده. باز فرمودند ؛ چه ثروتی داشت؟ خودشان فرمودند میدانم چه داشت. میخواهم بگویم که وقت مردن من نیز مانند پدر تو خواهم مرد؛ در وقت مردن دو ذرع و نیم چلوار خواهم برد، آنچه هست و من دارم همین جا می ماند. اینها که من دارم آبروری مملکت است. اگر منظور املاک است تمام شان می ماند. من می بینم صاحبان املاک مزوروعی به این خوبی اصلا به آنها توجه ندارند و بکلی ویرانه شده است. سرتاسر شمال بهترین املاک مزروعی است که میتوان از عایدات آن بودجه مملکت را تامین کرد. تو که جغرافیا و تاریخ خواندی می دانی سوئیس کجاست و چه دارد، آیا سوئیس مثل ما نفت دارد؟ معدن دارد؟ جز چند کارخانه ساعت سازی چیز دیگری دارد؟ هیچ میدانی مملکت به این کوچکی بودجه اش از بیشتر ممالک بزرگ بیشتر است؟ از کجا این عایدات را می آورد؟ فقط منظره های زیاد دارد، ولی آن منظره ها ر ا تمیز نگاه داشته و زینت کرده و وسیله آسایش برای جهانگردان تهیه کرده است. این است که از بیشتر نقاط دنیا جهانگردان در موقع معین پولهای خود را می برند و در آن جا خرج می کنند و بر می گردند. ما که هر گوشه از مملکت مان سوئیس است چرا وسیله تهیه نکنیم که از این پولها در مملکت ما هم خرج شود و استفاده ببریم؟ مگر فراموش کردید که من دستور دادم در مازندران به متمولین اطلاع دهند و اعلان کنند هرکس بهترین عمارات را که دارای تمام وسایل زندگی باشد بسازد من جایزه میدهم ولی کسی اقدام نکرد. منظورم این بود که اگر خارجی ها در ایران به شمال خواستند بروند اقلا جای خواب راحتی داشته باشند به همین مناسبت دستور دادم کنار راه آهن نزدیک شهرها و قصبات عمارتهای کوچک بسازند. شنیده ام در سوئیس اگر کسی بخواهد جنگل ببیند باید برود به جایی و اگر دریا بخواهد ببیند برود جای دیگر و جلگه و دشت جای دیگر. اما در رامسر ما در یک نقطه که بایستد با حرکت دادن سر، هم جنگل و هم جلگه و هم دریا خواهد دید. خداوند محل به این خوبی به ما داده آنوقت به آن کثافت افتاده بود، عاقبت مجبور شدم خودم این کار را بکنم. آب معدنی رامسر کجا پیدا می شود؟ چرا نتوانستیم استفاده ببریم؟ به تجار و سرمایه داران سفارش و تاکید کردم کارخانه بیاورید نیاوردند، خودم آوردم، باز تاکید و سفارش کردم مهمانخانه بسازید و تشکیل شرکت بدهید نکردند. ... من می بنیم بهترین آب و هوا و بهترین منظره طبیعی را داریم چرا استفاده نبریم؟ من امروز پادشاهی هستم مالک و زارع، مهمانخانه چی، کارخانه چی، و حمامی. مگر من نمیدانم پادشاه مملکت نباید این کارها را بکند؟ اما ملاحظه می کنم که فرد ایرانی امروز که صد تومان خرج می کند میخواهد فردا صد تومان از خرجی که کرده عایدی بردارد، درصورتی که خارجیها میلیونها تومان خرج می کنند و سالها فعالیت می کنند، و بعد از سالها زحمت بهره بردای می کنند. منهم مملکتم را دوست دارم، بنابر این شخصا اقدام می کنم. فردا هم که رفتم تما آنچه که کردم می ماند برای مملکت. بعد از یک ساعت فرمایش، درحالی که واقعا به گریه افتاده بودم بنده را با کمال تاثر و ناراحتی مرخص فرمودند.
۲- یک شب سلیمان بهبودی بستر رضاشاه را برای خواب آماده می کند و رضاشاه مشغول خواندن آواز برای خودش بوده. بعد از بهبودی میخواهد که او نیز آوازی بخواند که بهبودی می گوید اعلیحضرت بهتر میخوانند. بهبودی می نویسد؛ فرمودند؛ سلیمان من بداخلاق هستم؟ (همه کسانی که برخورد شخصی با رضاشاه داشته اند بشدت از او حساب می بردند) عرض کردم خیر قربان. بعد نشستند روی تخت و با تشدد فرمودند؛ "سلیمان من چهل سال است که برای پیشرفت کار مملکت سگرمه هایم را در هم کشیده ام. این مردم به ممحض اینکه لبخند به آنها بزنم فورا می آیند روی دوشم. والا دلیل ندارد که دایم خودم را زحمت بدهم و اینطور وانمود کنم. اگر افراد و کارکنان دستگاه کارشان را روی حساب و قاعده انجام بدهند چرا من خود را این طور نشان بدهم؟ من بد اخلاق نیستم، مرا وادار به این طرز می کنند.
با مطالعه این بخش از خاطرات بهبودی بخش دیگری از مشکلات رضاشاه در اداره جامعه اش را در میابیم. برای جامعه ای که به رشوه و حق کشی و استبداد عادت کرده بود، طی کردن راه دمکراسی یک شبه ممکن نبود. این که میگوید تا لبخند میزنم سوء استفاده میکنند حاکی از آن است که قاجارها جامعه ای ببار آورده بودند که مسئولیت را درک نمی کرد. در این مورد کتابهایی چون «حاجی بابای اصفهانی» از جیمز موریه بسیار گویاست و اخلاق های زشت مردم ما را در آن دوران نشان میدهد. واقعا گذراندن آن مردم و رساندن شان به دنیای متمدن کاری بود کارستان که رضاشاه و محمدرضاشاه انجام دادند.
۲۷۱۷۹ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : لقمان شمال
عنوان : ولایت مردم را شعار و پیشه کنیم
ماده اول ودوم «قانون اساسی» اشاره شده کامنت قبلی، از اختیارات شاه و آخوند بیان میکند و حتی «اشاره» کوچکی به ولایت مردم نمیشود. من فقط خواستم بیان نمایم که «قدرت» جامعه خوب بین این دو عامل استبداد و خشونت تاریخ معاصر ایران تقسیم گشته بود. اینکه همه هزاران بار میگویند که این رژیم برخاسته و ادامه دهنده همان رژیم سابق است و هردو مکمل هم بوده اند، نه بگوش بازماندگان حکومت پهلوی میرود و نه بگوش طرفدارن رنگارنگ جمهوری اسلامی. یکی خواست سر «دیگری» را زیر آب کند (مقاله رشیدی مطلق !) که «رو دست» خورد و کله پا و سرنگون گردید.هردوی این رژیمها جنایتکار ننگ بشریت بوده و هستند.
۲۷۱۷۴ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : در جواب به لقمان شمال، قانون شکنی هم می تواند خوب باشد و هم بد و هم عوارض جانبی آن غیر قابل پیش بینی ولی سرنوشت ساز برای یک ملت!
لقمان شمال به دو اصل مهم در قانون اساسی مشروطه اشاره کرده است که نقش مخرب روحانیون در پیشبرد اهداف مدرنیته را تضمین می کرد. اگر طبق این قوانین عمل می شد و رضاشاه قانون شکنی نمی کرد، ۵۰ در صد جامعه ایران که زنان باشند هیچوقت آزاد نمی شدند که امروز بخش بزرگی از رهبری تظاهرات یکسال اخیر را بعهده بگیرند. قانون شکنی های رضاشاه و شاه در مورد زنان باعث شد که نیمی از جامعه که زنان باشند به حال و روز زنان در عربستان گرفتار نشوند. قانون شکنی های ایندو پادشاه باعث شد که اولین صف مبارزات علیه این رژیم را زنان ایران از همان آغاز ورود خمینی تشکیل بدهند و در عین حال با مرد سالاری در خانه هایشان مبارزه کنند. انگار این مبارزات کم بودند که باید فرزندانشان را هم طوری بار می آوردند که امروز ۶۵ درصد دانشجویان دختران باشند و پسران خود را طوری بار بیاورند که مردسالاری مقوله ای احمقانه و تبعیض آمیز ارزیابی کنند.
در ۱۵ خرداد ۴۲ خمینی می خواست که همین قانون اساسی مشروطه مو بمو اجرا شود و روحانیون در جایگاه حقوقی خود در مجلس قرار گیرند تا جلوی هر قانون ضد زنی و یا هر اصلاحاتی را مثل اصلاحات ارضی را بگیرند و جامعه مثل زمان قاجار سنتی، مردسالار، ارباب رعیتی و غیر صنعتی و ... بماند. خمینی و همه احزاب و گروه هایی که در آنزمان از خمینی حمایت کردند و خواستار بازگشت به قانون اساسی مشروطه بودند را باید ستایش کرد که چقدر قانونمند بودند و پهلوی ها را چقدر قانون شکن. همه این گروه ها در حقیقت همان ولایت «فقیه» را می خواستند که در قانون اساسی مشروطه بود. پس از فاجعه ملی ۵۷ همه اینها تعارف را کنار گذاشتند و قانون اساسی جدید را اینبار بدون تناقضی که در قانون اساسی مشروطه بود تدوین کردند و به به و چه چه راه انداختند. با از میان بردن این تناقض در قانون اساسی دیگر کسی قادر نیست قانون شکنی کند و لعن و نفرین بر کسی که این قانون اساسی را نخواهد و آنرا بشکند.
پهلوی ها قانون شکنی کردند و ضرر این بیشتر از همه را به روحانیون، مالکین بزرگ، بازاریان و خرافه پرستان وارد کرد و انتقام خود را گرفتند و ۳۱ سال است که به هر آنچه در قانون اساسی مشروطه بود رسیدند. اگر شاه به خمینی و احزاب و گروه هایی که در سال ۴۲از او خواستند که به قانون اساسی برگردد گوش می کرد، فاجعه ملی ۵۷ رخ نمی داد، قدرت قانونمندانه و بصورت مسالمت آمیز به آیت الله ها در سال ۴۲ منتقل می شد و همه احزاب و گروه های حامی خمینی به آرزوهای خود می رسیدند. قانون شکنی های پهلوی ها باعث شد که که ایران پس از ۵۷ با عربستان سعودی شدن ایران جلوگیری شود. البته آنها به این دلائل قانون شکنی نکرده بودند ولی عوارض جانبی قانون شکنی های آنها جامعه ای است که در این ۳۱ سال می بینیم، جامعه ای که به عربستان سعودی نه می گوید و به جهان پیشرفته و مترقی و لیبرال بلی می گوید.
قانون شکنی هم می تواند خوب باشد و هم بد و هم عوارض جانبی آن غیر قابل پیش بینی ولی سرنوشت ساز برای یک ملت.
۲۷۱۷۰ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر دروغگو و نادان ایا ای جعلی است?
عنوان : ژنرال هویزر شاه را مثل موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد
ماموریت شگقت انگیز ژنرال هویزر: از کتاب "پاسخ به تاریخ" محمدرضا شاه صفحه ۲۴۵
ژنرال هویزر شاه را مثل موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد
اوائل بهمن( ۵۷) خبر حیرت انگیزی به من گزارش شد که ژنرال هویزر چند روزی است که در تهران اقامت دارد.نظامیان امریکا با هواپیماهای خود میامدند و میرفتند و تابع تشریفات معمول نبودند.از امرای ارتش در رابطه با مسافرت ژنرال هویزر سوال کردم انها هم چیزی نمیدانستند حضور او در ایران واقعا شگفت انگیز بود و نمیتوانست اتفاقی و بدون دلائلبسیار مهم باشد
بالاخره من یکبار ژنرال هویزر را باتفاق سفیر امریکا اقای سولیوان ملاقات کردم.تنها چیزی که مورد علاقه هردو انها بود دانستن روز و ساعت حرکت من از ایران بود.ژنرال هویزر از ارتشبد قره باغی رئیس ستاد ارتش ایران خواست که ملاقاتی بین او و بازرگان ترتیب دهد.ارتشبد قره باغی این ملاقات را به من گزارش داد. نمیدانم در این ملاقات چه گذشت, میدانم که ارتشبد غره باغی از تمام قدرت خود استفاده کرد تا ارتش ایران را از هرگونه اقدام و تصمیمی بازدارد........................................
پس از اینکه من ایران را ترک کردم, ژنرال هویزر باز چندین روز در ایران اقامت داشت. در این هنگام چه گذشت ? تنها چیزی که میتوانم بگویم اینست که ربیعی فرمانده نیروی هوائی ایران طی محاکمه اش به قضات گفت: ژنرال هویزر شاه را مثل موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد
۲۷۱۶۴ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر دروغگو و نادان ایا ای جعلی است?
عنوان : تشکیل حزب رستاخیز
در اسفند ۱۳۵۳ ، شاه حزب رستاخیز را طی یک کنفراس رادیو – تلویزیونی به عنوان تنها حزب کشور اعلام کرد و گفت: "هر ایرانی باید عضو این حزب بشود و تکلیف خود را روشن کند. اگر نشد از ایران خارج شود. اگر نخواستند خارج شوند ، جایشان در زندان است. آنهایی که به این حزب نمیپیوندند، متعلق به تشکیلات غیر قانونی هستند ، بی وطن هستند. یا باید به زندان بروند یا اینکه "همین فردا کشور را ترک کنند." (۶) همانطور که می بینید ، اعمال قدرت یک جانبه ، زور و تعیین تکلیف برای ما ایرانیان ، بی سابقه نیست ، فقط درجهی شدّت و ضعف آن تفاوت دارد !
حزب فقط حزب اله ، دستاورد نوینی نیست. ما قبلاً حزب فقط حزب رستاخیز نیز داشته ایم ! با این تفاوت که شاهنشاه تسلیم ، زندان و یا ترک وطن پیشنهاد کردند و ولایت فقیه تسلیم ، زندان ، شکنجه ، تجاوز و مرگ ! شاه در ادامهی سخنانش هنگام اعلام سیستم تک حزبی گفت ، در اینمورد مردم را می توان به سه گروه تقسیم کرد – گروه اول یعنی بزرگترین اکثریت که پشتیبانان رژیم هستند ؛ گروه دوم آنهائی هستند که بی طرف اند* و نباید "هیچ انتظاری از ما داشته باشند" و گروه سوم مخالفان هستند که به آنان گذرنامه بدون عوارض می دهیم برای ترک کشور ؛ و یا زندان. در پاسخ به سئوال یک روزنامه نگار خارجی شاه گفت: "دموکراسی ، آزادی ؟ این حرف ها یعنی چه؟ ما هیچ کدام از آنها را نمی خواهیم."
۲۷۱۶٣ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : داور
عنوان : شاه یا ولایت فقیه
جناب لقمان شمال، اگر شما فقط جای «پادشاه و سلطان» را با ولایت فقیه عوض میکردید، مثل قانون اساسی جمهوری اسلامی میشد که امروز بشدت و بیشتر از گذشته در حال پیاده شدن است..
۲۷۱۶۰ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : لقمان شمال
عنوان : شه وشیخ ریشه واحدی دارند
چنان دین و دولت به یکدیگرند ، تو گویی که در زیر یک چادرند
نه بی تخت شاهی بود دین بجای ، نه دین بود شهریاری بپای ( فردوسی)
از قانون اساسی دوران پهلوی:
اصل اول: مدهب رسمی ایران اسلام و طریقه حقه جعفریه اثنی عشریهاست باید پادشاه ایران دارا و مروج این مذهب باشد
اصل دوم: مجلس مقدس شورای ملی که به توجه و تایید حضرت امام عصر عجل الله فرجه و بذل مرحمت اعلیحضرت شاهنشاه اسلام خلدالله سلطانه و مراقبت حجج اسلامیه کثرالله امثالهم و عامه ملت ایران تأسیس شدهاست باید در هیچ عصری از اعصار مواد قانونیه آن مخالفتی با قواعد مقدسه اسلام و قوانین موضوعه حضرت خیرالانام صلی الله علیه و آله و سَلم نداشته باشد ومعین است که تشخیص مخالفت قوانین موضوعه با قواعد اسلامیه بر عهده علمای اعلام ادام الله برکات وجود هم بوده و هست لهذا رسما مقرر است در هر عصری از اعصار هیاتی که کمتر از پنج نفر نباشد از مجتهدین و فقهای متدینین که مطلع از مقتضیات زمان هم باشند به این طریق که علمای اعلام وحجج اسلام مرجع تقلید شیعه اسامی بیست نفر از علماء که دارای صفات مذکوره باشند معرفی به مجلس شورای ملی بنمایند پنج نفر از آنها را یا بیشتر به مقتضای عصر اعضای مجلس شورای ملی بالاتفاق یا به حکم قرعه تعیین نموده به سمت عضویت بشناسند تا موادی که در مجلس عنوان میشود به دقت مذاکره و غور رسی نموده هریک از آن مواد معنونه که مخالفت با قواعد مقدسه اسلام داشنه باشد طرح ور د نمایند که عنوان قانونیت پیدا نکند و رأی این هیات علماء در این باب مطاع و بتبع خواهد بود و این ماده تا زمان ظهور حضرت حجه عصر عجل الله فرجه تغییر پذیر نخواهد بود.
رژیمهای مستبده پهلوی و خمینی مکمل همدیگرند.عدم شناخت کافی از سر دیگر ارتجاع( روحانیت؟) باعث انحراف جدی در انقلاب آزادیخواهی مردم ایران در ۱۳۵۷ شد. نظام آینده ایران (حاکمیت مردم بر مردم) بدون طرد و مبارزه با عوامل این «دو» فرم استبداد، پایه نخواهد گرفت.
۲۷۱۵۹ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : نظرات جالب و غیر تکراری و مفید را می خوانم.
فرصتی امروز پیدا کردم تا نظرات را بخوانم، نظرات ناشناس و فرید راستگو را همیشه با دقت می خوانم. نظرات بیطرف، جالب است، نه؟، دوست قدیم، چرا؟،..را هم می خواندم. چند نظر کوتاه دیگر را هم که در رابطه با اینها بود هم باید می خواندم که خواندم. مقاله های باقر مومنی و ماشاله سلیمی و منوچهر مقصود نیا هم بسیار در خور توجه هستند. دیشب دکتر عباس میلانی در رابطه با دکتر صدیقی و بختیار و سنجابی و شاه...گفتگوی بسیار جالبی با حسین مهری در رادیو صدای ایران داشت که به ناشناس و علاقمندان دیگر توصیه می کنم. در آرشیو رادیو هست. مقاله مقصودنیا و مومنی و مصاحبه میلانی بدرد من خورد. ناشناس گرامی دستت واقعا درد نکند بخصوص درباره صدیقی ، میلانی را حتما گوش کن. با هر دو جواب بیطرف کاملا موافقم. طرف باید در تظاهرات های بیشتری شرکت کند و اگر توانست سری هم به همه ایران بزند و ببیند که کسی دیگر بدون ترس نمی گوید من با انقلابم، همه شان سالهاست پنهان کاری می کنند بخصوص در این یکسال اخیر. مثال دوست چاقوکش تو بجا بود، دمت گرم. نظرات جالب و غیر تکراری و مفید را می خوانم. شایعه و خاطرات و اسناد جعلی و تکراری و یک متر و نیمی بدرد همه نمی خورد، یکی اش من. نظر ندارند.
۲۷۱۴۶ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : ییطرف
عنوان : به مثلا نکته سنج طرفدار انقلاب و نتایج دلپذیزش برای او و امثالش
۵ میلیون ایرانی خارج از کشورند. از توی محفل حزبی و انجماد مغزی در بیا و برو توی محفل ایرانیانی که توی هیچ حزبی عضو نیستن. ازشون بپرس که انقلاب باید میشد یانه و انقلاب بود یا فاجعه ملی و قادسیه دوم؟ ببین چندتا آدم مثه تو فکر میکنن، تو نادری. از توی تاریکی دربیا و روز شنبه و یکشنبه برو توی تظاهرات سالگرد تقلب بزرگ و کودتای ۲۲ خرداد و از مردم اونجا بپرس که انقلاب بود یا فاجعه ملی. ببین مردم چی میگن. اگه هم جرئت داشتی بهشون بگو میدونی چیه، انقلاب ۵۷ خیلی عالی بود و اون مبارزات مسلحانه هم در سالهای قبل هم خیلی بجا بود. اون جواب داد این چیه؟ مبارزات مسالمت امیز بدرد نمیخوره . مردم باید مسلح بشن و رژیمو بندازن. نرفته میدونی که من درست میگم ولی خب باید وظیفتو به اربابت نشون بدی و نه مردمی که انقلاب را استفراغ و فاجعه ملی و قادسیه دوم میدونن.
۲۷۱٣٨ - تاریخ انتشار : ۱٨ خرداد ۱٣٨۹
|
از : نکته سنج
عنوان : کافر همه را بکیش خود پندارد.
«بی بی طرف» عرض میکند که «..بله من مثه دهها میلیون ایرانی دیگر بتو وامثال تو:-« با صدای بلند اعلام میدارم که انقلاب اسلامی ۲۲ بهمن یک فاجعه شوم برای ملت ایران بود. » پامنار و مسجد کاشانی و پاسگاه را «همه ایران» میپندارد و خودش را باندازه «ده میلیون» میبیند. گویندکه مورچه ای افتاده در جعبه مارگیری پر از آب مرشد اعظم، فریاد برآورد که دنیا را آب برد.
۲۷۱٣۵ - تاریخ انتشار : ۱٨ خرداد ۱٣٨۹
|
از : دوستی قدیمی
عنوان : آقای راستگوی گرامی من،
آقای راستگوی عزیز، مهمترین وظیفه احزاب سیاسی ما پرداختن به امور امروز و فردای کشورمان است.اینها موظفند با اعلام برنامه های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی کوتاه و بلند مدت خود در صدد جلب آراء ما مردم برآیند. حال من می پرسم این برنامه ها در کجا اعلام شده اند که در رسانه ها مورد نقد و بررسی دقیق و جدی قرار گیرند و مردم در جریان آنها قرار گیرند؟ آیا در حال حاضر خواسته ملی ایرانیان اینست و یا بحث در مورد تاریخ معاصر ایران؟
آیا وظیفه فعالان سیاسی در وضعیت کنونی ایران همکاری برای نجات کشور و وفاق ملی و رسیدگی به امور امروز و فردای ایران است و یا دامن زدن به نفاق ملی با استفاده ابزاری از تاریخ ۱۰۰ سال اخیر ایران؟ از فعالان سیاسی ایرانی انتظار می رود که به سیاست بپردازند و فکری به حال زنده ها در ایران کنند. هم اکنون نیازهای ۷۵ میلیون انسان زنده در ایران حقوق شهروندی آنهاست، تامین نان و مسکن و امنیت آنهاست، حفظ منافع ملی آنهاست. این نیازها مربوط به حال و آینده مردم است چون گذشته به تاریخ پیوسته است و شکم احدی را تاکنون نه سیر کرده و نه می کند. من گرسنه ام، من کار می خواهم، من مسکن می خواهم، من امنیت جانی و مالی می خواهم، من بهداشت و آموزش و پرورش رایگان می خواهم، من حقوق بازنشستگی می خواهم، من برای فرزندانم خواستار بیشتر از آنچه برای خود می خواهم هستم، .... من همه حقوق شهروندی خود را می خواهم. همه ی اینها نیازهای امروز و فردای هر انسان زنده ای در ایران است، و چون زنده است و می خواهد زنده بماند و زندگی کند، نیازمند سیاستمداران روشنفکر و هوشمندی است که استعداد برنامه ریزی های پیشرفته را داشته باشند و با مدرن ترین شیوه های نوین مدیریتی آشنایی کامل داشته باشند. آیا این خواسته ملی ما هست یا نیست؟ آیا سیاست غیر از اینست که به امور امروز و فردای یک جامعه بپردازد؟
تاریخ را واگذار کنید به پژوهشگران تاریخ در دانشگاه های مستقل از حکومت و حزب و دین در ایران آینده تا بدون تعصب و ارتجاع و وابستگی به پژوهشهای خود بپردازند، نتایج را منتشر کنند و مراجع بین المللی جایگاه و اعتبار دانشگاه های ایران را تعیین کنند. پژوهشهای تاریخی انتخابات دوره ای در یک کشور که نیست که به داوری مردم گذاشته شود. اجازه دهید دانشگاه ها کار خود را آنطور که در پیشرفته ترین کشورهای جهان مرسوم است و احزاب سیاسی کار خود را که باید سیاسی باشد انجام دهند همانطور که در جهان آزاد مرسوم است. کار سیاسی ارائه برنامه های سیاسی واقع گرانه و مدرن برای رفع دغدغه های امروز و فردای ماست.
با احترام
۲۷۱۲۲ - تاریخ انتشار : ۱٨ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسش یا سفسطه
عنوان : نقدی بر کامنت ناشناس - از یک کامنت
« من یک شهروند ایرانی هستم که خود و خانواده و بستگانم از طرفداران پرپاقرص انقلاب بودیم. »
چه بخشی از انقلاب را بیشتر طرفدار بودید؟ چپهای تندرو، یا چپهای کند و یا چپهای میانه رو؟ ملیون، ملی−مذهبی ها، مصدقی ها؟ مجاهدین؟ اخوندها برهبری خمینی؟
«بخاطر اوضاع خانوادگیم از فعالین انقلاب بودم»
چه فعالیتی؟ و به طرفداری از کدام گروه؟
« با صدای بلند اعلام میدارم که انقلاب اسلامی ۲۲ بهمن یک فاجعه شوم برای ملت ایران بود. »
چرا با چیزی که خود شما هم روزی جزئی ازان بودید میجنگید؟ خودتان بجز انقلابی شدن چه گزینه دیگری داشتید؟ چه چیزی در ذهن شما لانه کرده که نمیتوانید اول خود و بعد مصببین انرا ببخشید؟ چرا خودتان را نمی بخشید؟
« ولی خطا کاریهای شاه توجیه کنندهء جنایات اپوزیسون او نیست. »
چرا هنوز میفرمائید خطاهای شاه ولی جنایات اپوزیسیون؟ معیارتان برای این داوری چیست؟ چرا شاه را فقط خطاکار و اپوزیسیون و یا بخش مهمی از مردم منتقد و معترض و مبارز را جنایتکار مینامید؟ ریشه این عدم توازن و تعادل در کجاست؟ چرا شاهی که همه قدرت و مال و ثروت و ارتش و امکانات و لوازم و اسباب سرکوب را داشت و خوب هم استفاده کرد فقط خطاکار مینامید ولی در مقابل، مردم را، مردم بی مال و بی سلاح و بی قدرت ولی منتقد و خواهان تغییر جو سیاسی را، جنایت کار مینامید؟ چرا اینقدر با مردم خود قهر و نسبت به آنها عصبانی هستید؟
« واقعیت آن است که هیچیک و هیچیک از گروههای مخالف حکومت شاه بیش از او پایبند به دموکراسی و حقوق بشر نبودند. »
شاه ابدا موافق دموکراسی و آزادی نبود. یعنی صفر مطلق! چگونه مردم از این نظر حتی زیر صفر مطلق قرار میگیرند؟
« اسلامیها و کمونیستها که تکلیفشان روشن است و عملکردشان در ایران و دیگر نقاط دنیا نشانگر "پایبندی" آنها به حقوق بشر و دموکراسی بوده و هست!! »
درست است که دموکراسی نه در فلسفه، نه در آرمان و نه در برنامه مبارزاتی شان نبود، ولی عدالت سوسیالیستی را در برنامه شان داشتند، که شاه بسیار ضد آن بود. حتی از جنبه عدالت اجتماعی اینها هم از شاه چندان بدتر نبودند؟ بودند؟
« در مورد این آقایان مصدق پرست نیز باید بگویم که ایشان بهیچوجه مترقی تر و آزاده تر از محمد رضا شاه نبودند و نیستند. »
چرا طرفداران مصدق را مصدق پرست خطاب میکنید و در مقابل از شاهپرستان برای دفاع از شاه خودشان هیچ خبری از شما نیست؟ چرا از ۵۷ سال زایش و پرورش شاه پرستان اطراف رضا و محمدرضا فقط آخرسر یک علم باقی ماند که زودتر از خود او مرد و بقیه هم اکثراً از مدتها قبل از انقلاب همچون خود و خانواده اش بار و مال و ثروت را بستند و فرار را برقرار ترجیح دادند. آن جمعیت تظاهر کننده سلطنت پرست یکباره چه شدند؟ چرا هیچکس، حتی شما و وابستگان شما نمیتوانستند هیچکاری برای نجات شاه انجام دهند؟ تنها کسانی که میگفتند قانون اساسی همین بخش پیشرو و سکولار مصدق پرست های شما بودند. هنوز صدیقی شانس موفقیت بمراتب بیشتری از بختیار حتی در همان دوران دو سه ماه قبل از انقلاب داشت. چرا غرور و تکبر مسخره شاه با شرط بسیار عقلانی و بجای شورای سلطنت صدیقی هم نتوانست کنار بیاید؟ چرا با اینکه به او توصیه کرد فرار نکند باز هم گوش نداد و فرار کرد!؟ چرا برای فرار خود بهترین یاران شاهپرست خود نظیر هویدا و نصیری را زندان کرد و بقیه را هم تنها بحال خودشان رهاکرد تا فقط خود بتواند راحت فرار کند؟ چرا اورا بهتر از مردم میبینید؟
« من با صحبت آن هموطن عزیز کاملن موافقم که خمینی بدون کمک مصدقی ها نمیتوانست حتی برای یک روز حکومت کند.»
چطور یکباره مصدق و جبهه ملی از هم پاشیده اش اینجا اینقدر قدرتمند شد که توانست به تنهایی شاه را سرنگون کند و خمینی را بجای او بنشاند؟ درحالیکه حقیقت امر اینست که تمام نیروهای مخالف شاه به نوعی به شکل پیچیده به پیروزی خمینی کمک کردند. اول مسجدها و آخوندها تا دورافتاده ترین شهرها و روستاها که نوار ها و اعلامیه های خمینی را پخش میکردند. دوم مجاهدین و دانش آموزان و دانشجویان طرفدار شریعتی و مطهری. سوم بازاریها و کاسبکاران مکه دیده و در ارتباط و معامله با آخوندها. چهارم بقایای جبهه ملی−مذهبی از هم پاشیده شده و تنها مانده سنجابی تک و تنها و بازرگان اسیر مذهب و قانون بین الملل. پنجم حزب توده و جناحهای مختلف چپ و کمونیست، همه به آمدن خمینی کمک کردند.
۲۷۱۰٨ - تاریخ انتشار : ۱٨ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حافظه تاریخ
عنوان : وحشت و خوف شه و شیخ و هوادارانشان از دکتر مصدق
ای کاش انسان میتوانست تاریخ هر عصر و زمان را با بیطرفی و داوری غیر مغرضانه مینوشت و در دسترس نسلهای آینده جهت تجربه اندوزی قرار میداد. تا آنان با توجه و بررسی درست از تاریخ گذشته، جامعه را در حال دریابند و آینده ای بفراخور آن پی ریزی نمایند. اما همانگونه که شاهد آن هستیم «تاریخ» معاصر ما غالبآ بر وفق دیکتاتورها و مستبدین زمان نگاشته شده و آنان با قلب حقایق تاریخی و با حذف رویدادهای عظیم ملی از کتب و آثار تاریخی و بی اهمیت و حقیر شمردان مردان و زنان آزادیخواه ما و یا با مسکوت گذاشتن وقایع و ایامی از تاریخ خونین پرافتخار مبارزات مردم ما، رابطه مارا با گذشته حتی نزدیک ایران را خدشه وارد آورند. و هویت تاریخی و ملی مارا از پشتوانه عظیم آنچه بنام مردم و برای مردم است منتزع سازند.اینکار در زمان رژیم منفور و دست نشانده پهلوی بشدت جلوه گری مینمود تا آنحد که هیچ «تاریخ» بنویسی جرئت «صحیح و کامل» نویسی نداشت و از تلقینات و تبلیغات «چاپلوسی» آریامهری مصون نبود. ما امروزه شاید نمونه تکرار تحریف و قلب واقعیات تاریخی توسط نهادهای ویرانگر رژیم ضدانسانی و ضد ایرانی جمهوری اسلامی و بازماندگان رژیم دیکتاتوری رژیم پیشین هستیم. کینه آنان بمصدق، از کینه عمیق آنها نسبت باساس و بنیان فرهنگ ایرانی و آزادیخواهان واقعی این سرزمین ناشی میشود.آنها علاوه برقلب و وارونه جلوه دادن واقعیات تاریخی بانواع و اقسام تزویر و دروغ متوصل میشوند. نطق خمینی در رابطه با مسایل ایران در تاریخ ۲۹ تیرماه ۱۳۵۹ نشاندهنده خوف و وحشت وی از هر چه آزادیخواه و انساندوست ایرانیست و استدلال و پرخاش وی بملیون ایران، همانند پس ماندگان مرتجع حکومت پهلوی نظیر جان نثاران ناشناس و دیگر بچه مرشد است. «.. آقایان سر یک ملی شدن مجلس امروز دید که التماس میکنند که بگذارید یک قدری بگذرد ببینیم ملی چه جوری است. ما چقدر سیلی از ملیت خوردیم. من نمیخواهم بگویم در زمان ملیت در زمانیکه این همه از او ( مصدق، از بردن نام هم خوف داشت) تعریف میکنند، چه سیلی به ما زد آن آدم. من نمیخواهم بگویم که این تمام مدرسه فیضیه را به مسلسل بستند در این زمان، همانطور که در زمان پهلوی بستند. که من و آقای حائری بالای سر این جوانها که از مدرسه فیضیه به تیر بسته بودند رفتیم و اطباء جرئت نمیکردند بنویسند این زخمی شده است. بروند کنار اینها، بروند گم بشوند، اینها اینها باید منحل باشند، ما نمی توانیم تحمل کنیم...». شیوه بیانات و نتیجه گیری «ناشناس آشناقلم» با خمینی در تطابق کامل قرار دارد. و این دو جریان فکری شه و شیخی «بظاهر» متفاوت از بستر استبداد و تزویر برخاسته شدند. نظام آینده ایران، جمهوری خواهد بود که همه عناصر و بازماندکان جکومت ضدملی و وابسته پهلوی را از یک طرف و از طرف دیگر برقراری هرنوع جمهوری اسلامی «بهتر» را طرد میکند، جمهوری که با حاکمیت مذهبی از هر قماشی در تضاد قرار دارد.و شاید در چنین نظامی لااقل تاریخ صد ساله اخیر کامل و درست نوشته شود.
۲۷۰۹۵ - تاریخ انتشار : ۱٨ خرداد ۱٣٨۹
|
از : جالب است، نه؟
عنوان : داستان دو انقلاب در یک قرن در ایران، یک پا در چکمه و یک سم در نعل، جالب است، نه؟
بخش هایی از مقاله ماشااله سلیمی - منوچهر مقصودنیا در اخبار روز
«روحانیتی که ازانقلاب مشروطیت سیلی خورده، از اصلاحات ارضی و تغییر قانون اساسی در سال ۱۳۴۲ و دادان حق رای به زنان و نیزمدرن شدن جامعه درخیلی ازعرصه ها، بشدت خشمگین بود و مترصد انتقام ازانقلاب مشروطیت و مدرنیسم بود».
جالب است، نه؟
دو انقلاب، در یک قرن، در یک کشوری بنام ایران، با دو نتیجه کاملا برعکس، اولی بسرعت به جلو و بسوی قرن ۲۱ می دود که قرنها عقب افتادگی را در کمتر از ۱۰۰ سال طی کند تا دیگر یکی از عقب مانده ترین کشورهای جهان نباشد. انقلاب با سواران چکمه پوشش آنچنان با سرعت به جلو می دود تا دل به معشوق بسپارد ولیکن انقلاب دومی ناگهان از ماوراءالطبیعه معجزه آسا از راه می رسد. منتظرالوقت سم دار، امام زمان، خمینی نعل به پا، سوار چکمه پوش را با یک جفتک جانانه به پایین پرتاب می کند. با سرعت هر چه تمامتر، خود در پشت فرمان زمان قرار می گیرد. امام سیزدهم دو نعل به پا، دو میلیون نعل دیگر قرض می کند و آنچنان با سرعت بسوی قرن ۶ میلادی می تازد که در کمتر از دو سال ایران را به مقصدش حجاز می رساند تا عقب مانده ترین کشور جهان شود.
چکمه به نعل می بازد، جالب است، نه؟؟؟!!! بستگی دارد که با چکمه باشی یا با نعل، جالب است، نه؟؟؟!!!
«خمینی ضمن اینکه طرفدار شدید اسلام سیاسی و حکومت اسلامی بود در عین حال مخالف هرگونه رفرمی دراساس اندیشه های اسلامی بود. اصلاحات ارضی و کلا انقلاب سفید، تغییرات چشمگیری را در جامعه پدید آورد. گسترش مدارس و دانشگاهها، و نیز افزایش نقش زنان در جامعه، گسترش فرهنگ غربی درکشورو نیز ایجاد کارخانه ها و موسسات صنعتی، باعث شد تا جامعه از مناسبات فئودالی عبور کرده و وارد مناسبات سرمایه داری گردد. این تحول تمی توانست بر قشر روحانیت بی تاثیر باشد. وضعیت جدید ایجادشده در جامعه، در باورهای دینی جامعه هم تاثیرات خودرا باقی گذاشت».
نتیجه:- ایران معاصر، یک پا در چکمه و یک سم در نعل!!!، جالب است، نه؟؟؟!!! ایران مد روز در همه اعصار،از ژاپن تا حجاز، جالب است، نه؟؟؟!!! مقصودنیا، دمت گرم که تناقض را دیدی. دمت گرم سلیمی که تو هم تناقض را دیدی.
داستان دو انقلاب در یک قرن در ایران، یک پا در چکمه و یک سم در نعل، جالب است، نه؟
۲۷۰٨۰ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : بازخوانی انتقادی ملی شدن صنعت نفت در گفت وگو با عزت الله سحابی مصدق سیاستمداری بی اشتباه بود
-اتفاقاً آقای غنی نژاد معتقدند حرف رزم آرا در باب ناتوانی ایرانیان در اداره صنعت نفت درست بود اما چون او سخن خود را بسیار صریح بیان کرد، ملت ایران به غرورش برخورد و او را ترور کرد. شما آن استدلال رزم آرا را درست می دانید؟
نه، رزم آرا در مجلس گفت کسانی که می خواهند صنعت نفت را ملی کنند، نمی فهمند که ایرانی نمی تواند یک لولهنگ بسازد؛ پس چطور می خواهد صنعت نفت را اداره کند.
-خب این قسمت تحریک کننده حرف رزم آرا بود. من از صحت و سقم جان کلام او سوال کردم.
بله، مهندس بازرگان در خاطرات خودش می گوید در زمان اجرای ملی شدن صنعت نفت قرار شد یک هیات سه نفره تاسیسات صنعت نفت را تحویل بگیرد؛ هیاتی مرکب از مهندس بازرگان به عنوان رئیس هیات مدیره شرکت نفت، دکتر علی آبادی و آقای عزت الله بیات. این سه نفر به همراه هیاتی از نمایندگان مجلس شورا و مجلس سنا به شرکت نفت رفتند. در مذاکره این هیات با مدیران وقت شرکت نفت، رئیس کل تاسیسات نفت عصبانی می شود و اتاق را ترک می کند و آقای بازرگان هم با اشاره حسین مکی به جای آن فرد می نشیند. یعنی اینها عملاً اداره مرکزی شرکت نفت را در اختیار می گیرند. پس از آن قرار شد کشتی هایی که می خواستند نفت گیری کنند پول نفت را به شرکت ملی نفت ایران بپردازند. اما آنها امتناع کردند. مدیریت شرکت ملی نفت از آنها خواست حالا که پول نفت را نمی پردازند، لااقل رسید نفت دریافتی شان را به مقامات ایرانی تحویل دهند. اما آنها این خواسته را هم قبول نکردند و به همین دلیل صادرات نفت قطع شد.
-ببخشید اینکه مهندس بازرگان به جای آن مقام خارجی نشسته است دال بر این نیست که ما می توانستیم صنعت نفت را اداره کنیم. منظور رزم آرا اکتشاف و استخراج و بهره برداری از نفت بود.
بله الان توضیح می دهم. در مهرماه ۱۳۳۰ ، ۲۵ هزار کارشناس انگلیسی و هندی پالایشگاه و تاسیسات نفت را تخلیه کردند و رفتند. تمام دنیا پیش بینی می کردند صنعت نفت در ایران بخوابد. اما مهندس بازرگان در خاطراتش توضیح می دهد در همان زمان ایرانی ها چطور صنعت نفت را اداره کردند. بازرگان می گوید ما مقام تمام مهندسان ایرانی را که در زمان شاه پست های درجه سوم شرکت نفت را در اختیار داشتند، یعنی پس از انگلیسی ها و هندی ها قرار می گرفتند که پست های درجه یک و درجه دو را از آن خود کرده بودند، ارتقا دادیم و برنامه ریزی برای تکمیل و راه اندازی تاسیسات نفت را با سرپرستی دکتر فلاح و همین مهندسان ایرانی انجام دادیم. بازرگان می گوید در آن زمان در مطبوعات امریکا توفان شد که ایرانی ها چگونه دارند از عهده اداره شرکت نفت برمی آیند. نظیر این اتفاق ها در صنایع دیگر هم رخ داد. مثلاً یک کارخانه جدید روغن کشی از سوی ایرانی ها تاسیس شد. همین دو حادثه باعث شد افسانه ناتوانی ایرانی ها در اداره صنایع خودشان و به خصوص صنعت نفت به کلی از بین برود.
-اینکه تیم فنی دکتر مصدق یا مهندس بازرگان براساس امکانات سابقی که از خارج به ایران آمده بود صنعت نفت را اداره کرده باشد خیلی فرق دارد با اینکه اکتشاف و استخراج نفت را در سراسر کشور توسعه داده باشد یعنی اداره مجموعه به ارث رسیده از انگلیسی ها در مقایسه با توسعه صنعت نفت در سراسر ایران، امری جزیی است.
بله درست است که در آن زمان اکتشاف و بهره برداری نفت در سایر نقاط ایران صورت نگرفت اما پس از کودتا کنسرسیوم برخلاف شرکت نفت ایران و انگلستان، ایرانی ها را در تمام مقامات حتی مدیریت پالایشگاه قرار داد. کنسرسیوم این توانایی و لیاقت را در ایرانی ها می دید که مسوولیت تمامی مراحل از اداره پالایشگاه تا اکتشاف و استخراج نفت را برعهده بگیرند. از سال ۱۳۳۲ تا سال ۱۳۵۴ تقریباً تمام امریکایی ها و خارجی ها از کنسرسیوم رفته بودند و همه کارها را ایرانی ها انجام می دادند. حتی بازاریابی و پخش نفت در دنیا را خود ایرانی ها انجام می دادند. پس آن حرف رزم آرا حرف درستی نبود. علاوه بر این، این امر در سایر صنایع هم به وقوع پیوست. مثلاً صنعت ماشین سازی در ایران رشد بسیار خوبی داشت. وقتی در ایران انقلاب شد کارخانه ایران ناسیونال حدود ۱۲۰ هزار پیکان و وانت تولید می کرد که موتور یک چهارم آنها در همین ایران تولید می شد.
-در باب آزادیخواهی مصدق هم این نکته مطرح شده است که عدم برخورد مصدق با نقدهای مطبوعات مخالف دال بر لیبرال بودن وی نیست چرا که مصدق هم مثل توده یی ها و دربار چماق به دستان خودش را داشت و افرادی نظیر مرحوم فروهر جزء چماق به دستان مصدق بودند. شما این مدعا را تایید می کنید؟
بله، بنده این حرف را تایید می کنم اما با این توضیح که طرفداران مصدق در مقایسه با چماق به دستان حزب توده نسبت ۱۰ به ۱۰۰ داشتند. فروهر یک عده دانش آموز و دانشجو را در کنار خودش داشت و اینها در خیابان راه می افتادند و با طرفداران سایر گروه ها درگیر می شدند. دائماً با توده یی ها و سایر گروه ها درگیری داشتند.
-یک نخست وزیر لیبرال دموکرات که قائل به قانون است چرا باید یک گروه فشار چماق به دست داشته باشد؟
نه، مصدق که گروه فشار ایجاد نکرد. او یک ذره از هزینه های گروه فروهر را نمی پرداخت و اصلاً آنها را راهنمایی نمی کرد. مصدق اصلاً به هیچ حزبی رو نمی داد.
-ولی با آنها برخوردی هم نمی کرد.
برخورد نمی کرد و می گفت ملت آزاد هستند و می توانند با درگیری لفظی یا تبلیغات رسانه یی با یکدیگر درگیر باشند. آزادی فضای مدنی یعنی همین.
-آزادی مدنی یعنی اینکه نیروهای اجتماعی روی هم چماق بکشند؟
همه اش چماق کشی نبود. از آن طرف صدتا روزنامه به مصدق فحش می دادند و این طرف هم دو تا روزنامه طرفدار مصدق جواب آنها را می دادند. اما توده یی ها فقط به مقاله اکتفا نمی کردند بلکه به خیابان می آمدند و تظاهرات می کردند و شیشه مغازه ها را می شکستند و فروهر هم از این طرف در برابر آنها می ایستاد و با آنها درگیر می شد. هنر مصدق همین بود که می گفت من به عنوان مسوول دولت دخالتی نمی کنم و مردم خودشان از پس خودشان برمی آیند. مگر امروز نمی گویند جامعه مدنی؟ جامعه مدنی یعنی اینکه اگر مردم در حد خشونت می خواهند با هم رفتار کنند، این کار را بکنند و اگر هم به صورت مسالمت آمیز می خواهند با هم رفتار کنند، باز هم آزادند چنین کنند.
-جامعه مدنی عرصه تضارب آرا است نه زد و خورد چماق به دستان. فلسفه تاسیس حکومت تامین نظم و امنیت است. اما مطابق تقریر شما از نگرش دکتر مصدق، ایشان برای اینکه یک قهرمان آزادیخواه شود به تامین نظم و امنیت هم بهای چندانی نمی داد و تلقی وی از آزادی در نهایت به هرج و مرج و آنارشیسم منتهی می شد. دولت مصدق باید همه چماق به دستان را جمع می کرد. چه توده یی، چه فروهر.
مصدق نمی خواست این کار را بکند. می دانید چرا؟
-برای اینکه نمی خواست چهره اش به عنوان قهرمان آزادیخواه مخدوش شود.
نه، چون که توده یی ها در تبلیغات بسیار فعال و هنرمند بودند. اگر مصدق دست به آنها می زد آنها دنیا و به خصوص بلوک چپ یعنی چین و شوروی را علیه مصدق می شوراندند و با تبلیغات شان دولت مصدق و نهضت ملی را لجن مال می کردند.
-مگر در دنیا یک ائتلاف بین المللی بر سر ماجرای نفت علیه مصدق تشکیل نشده بود؟ چه اشکالی داشت بر فرض توده یی ها هم تلاش می کردند چنین ائتلافی را علیه مصدق تشکیل دهند. مگر شما در بحث ملی شدن نفت معتقد نیستید مصدق براساس حق عمل می کرد و دغدغه مخالفت امریکا و انگلستان را نداشت؟ چرا مصدق برای مساله مهم تر تامین نظم سیاسی و امنیت اجتماعی دغدغه مخالفت چین و شوروی را داشت و با حزب توده برخورد نمی کرد؟
ما اینجا چند تا توضیح داریم؛ ۱- پس از مرگ استالین، مقامات شوروی از این بابت از عملکرد دولت شوروی انتقاد کردند که ما قدر دولت مصدق را ندانستیم. ۲- در خود حزب توده گروه های متعددی از رفتار رهبری حزب در قبال دولت مصدق انتقاد کردند و گفتند عملکرد رهبری حزب نشات گرفته از منافع دولت شوروی بود نه معطوف به تامین منافع ملی. خودشان گفتند ما اشتباه کردیم.
- بله، اما اشتباه حزب توده دال بر صحت عملکرد دولت مصدق نیست یعنی کوتاه آمدن دکتر مصدق در برابر حزب توده را توجیه نمی کند.
نخیر، کاملاً آن را توجیه می کند. در دادگاه هم به دکتر مصدق گفتند تو به کمونیست ها میدان دادی. او گفت من خطر کمونیست ها را آنچنان جدی نمی دانستم. برای اینکه رهبران کمونیست ها دو دسته بودند؛ یک دسته آن مثل آقای علم انگلیسی بودند که بعدها هم این موضوع اثبات شد. یک دسته هم روسی - انگلیسی بودند؛ یعنی کسانی که در آن شرایط به دلیل وابستگی به شوروی، از منافع انگلیس دفاع می کردند. مصدق گفت من به اینها اهمیت ندادم چرا که می دانستم عمده مردم ایران، ایرانی و مسلمانند یعنی به منافع ملی ایران و مسلمانی اهمیت می دهند و وقتی می بینند حزب توده مخالف مذهب است، خیلی به این حزب میدان نمی دهند. بنابراین اگر حزب توده می خواست کودتا کند، خود مردم در برابر این حزب می ایستادند. البته در فاصله ۲۵ تا ۲۸ مرداد، توده یی ها خیلی افراط کردند. مردم هم شاهد رفتار آنها بودند و بسیاری از مردم که به طور کلی موافق ملی شدن صنعت نفت و حامی دکتر مصدق بودند، نگران شدند.
مصدق روز ۲۷ مرداد دستور سرکوب توده یی ها را صادر کرد اما ارتشی ها از این دستور مصدق سوءاستفاده کردند یعنی نیروهای وابسته به کودتاچیان به صحنه آمدند. به هر حال مصدق در آن روز دستور سرکوب توده یی ها را صادر کرد اما دیگر دیر شده بود.
- شما در مجموع نقدی اساسی به دکتر مصدق دارید و اشتباه فاحشی در عملکرد ایشان می بینید؟
مصدق پس از آنکه اختیارات ویژه را کسب کرد، یکسری قوانین اساسی به تصویب رساند. یکی از آنها قانون بهره مالکانه بود و دیگری قانون بیمه های اجتماعی بود...
- شما که دارید به نقاط مثبت عملکرد دکتر مصدق اشاره می کنید. سوال من راجع به ضعف عملکرد مصدق بود. اشتباه فاحش مصدق چه بود؟
مصدق فقط یک اشتباه فاحش داشت و آن هم اینکه وقتی از اسفند ۱۳۳۱ متوجه شد مخالفانش آرام نمی نشینند و دائماً علیه او توطئه می کنند، هیچ اقدامی علیه آنها انجام نداد. توطئه اول، توطئه ۹ اسفند بود. پس از آن در فروردین ۱۳۳۲، مخالفان مصدق افشارطوس رئیس شهربانی را دزدیدند و کشتند. در آن زمان دیگر معلوم بود مخالفان دکتر مصدق آرام نخواهند نشست. مرحوم خلیل ملکی و داریوش فروهر به دکتر مصدق گفتند هر نهضت و انقلابی یک گارد ملی دارد. آنها به مصدق پیشنهاد کردند یک گارد ملی برای حفاظت از نهضت ملی شدن صنعت نفت تاسیس کند. آنها به مصدق گفتند ما افراد این گارد را تامین می کنیم و شما هم مربی و هزینه آن را تامین کنید. اما مصدق این پیشنهاد را قبول نکرد چرا که می گفت حرکت من قانونی است و می خواست تمام اقداماتش را به صورت قانونی پیش ببرد. این یک اشتباه اساسی مصدق بود اما اگر هم مصدق این کار را می کرد دشمنان مصدق یعنی امریکا و انگلستان به هرحال او را کنار می گذاشتند یعنی اگر مصدق گارد ملی را تشکیل می داد، جنگ داخلی در ایران شکل می گرفت یعنی باز هم مصدق به شکل نظامی از قدرت برکنار می شد.
- پس به این ترتیب شما عدم تشکیل گارد ملی را هم جزء اشتباهات مصدق نمی دانید.
اشتباه اساسی نمی دانیم اما بالاخره ایشان باید این کار را می کرد .
-بنابراین به نظر شما شکست مصدق امری محتوم بود؟
بله، تصمیم گرفته بودند مصدق را کنار بگذارند.
۲۷۰۷۹ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : لقمان شمال
عنوان : عاقلان دانند.
در خصوص این جمله « برخی طرفداران دکتر مصدق این موضوع را مطرح کردند که گویا نفت وسیله نفوذ و سیطره بیگانگان بر کشور بوده.. » فقط میتوان گفت عاقلان دانند. و بخصوص شخصی مانند جناب دکترموسی غنینژاد.
۲۷۰۷۶ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : اسطوره اقتصاد بدون نفت
دکترموسی غنینژاد
مساله، در خود درآمدهای نفتی نیست بلکه در چگونگی استفاده از آن است. غفلت از این موضوع اساسی موجب اسطورهسازیهای اسفباری درباره اقتصاد بدون نفت شده است. در جریان ملی کردن صنعت نفت و پس از آن، برخی طرفداران دکتر مصدق این موضوع را مطرح کردند که گویا نفت وسیله نفوذ و سیطره بیگانگان بر کشور بوده و در نتیجه باعث بدبختی مردم و فلاکت اقتصاد ملی از این طریق شده است. شعار اقتصاد بدون نفت به این معنا مطرح شد که از درآمدهای صادراتی نفت صرفنظر شود و تولید، صرفا برای مصرف داخلی صورت گیرد. این گونه شعارها البته برای عوام جذابیت دارد، اما در عمل گرهی از مشکلات نمیگشاید. بر خلاف آنچه برخی مدعیان گفتهاند دولت دکتر مصدق هیچ استراتژی برای اقتصاد بدون نفت طراحی نکرده بود و تنها پس از تحریم خرید نفت ایران در بازارهای بینالمللی بود که سخن از اقتصاد بدون نفت رانده شد. به عبارت دیگر، اقتصاد بودن نفت یک عمل انجام شده بود و نه یک استراتژی از پیش طراحی شده. نتیجه این «اقتصاد بدون نفت» برای مردم و دولت ملی دکتر مصدق بسیار اسفبار بود و در واقع با دامن زدن به نارضایتیها به سقوط دولت مصدق کمک کرد. اما شاید فراتر و مهمتر از وقایع سیاسی آن سالها، تبعات اقتصادی قانون ملی شدن صنعت نفت بود که در هیاهوی سیاسی طرفداران و مخالفان دکتر مصدق از نظرها پوشیده ماند. ملی کردن، در واقع اصطلاح دیگری برای بیان مفهوم دولتی کردن است. با دولتی شدن صنعت نفت راه برای نفتیتر شدن هر چه بیشتر اقتصاد ایران بازتر شد. اگر پیش از این دولت از فعالان صنعت نفت بهره مالکانه و مالیات میگرفت، از این پس میتوانست خود به عنوان بنگاهدار، درباره کل عملکرد صنعت نفت و درآمدهای آن تصمیمگیری نماید. این در واقع مسیری بود که صنعت نفت به تدریج اما با قاطعیت دنبال کرد. طنز تاریخ این بود که با اسطوره اقتصاد بدون نفت واقعیت اقتصاد نفتی بنا شود.
-----------------------------
انگیزه مصدق از ملی کردن صنعت نفت سیاسی بود یا اقتصادی؟
زمانی که بحث ملی شدن صنعت نفت در مجلس توسط دکتر مصدق و یارانش مطرح شد، شرکت نفت ایران و انگلیس در مسایل سیاسی ایران دخالت می کرد و از سوی دیگر درآمد و پولی که این شرکت به ایران بابت فروش نفت می داد بسیار ناچیز بود. از این رو انگیزه و هدف مطرح کردن بحث ملی کردن صنعت نفت در مجلس، سیاسی بود. از سوی دیگر در آن زمان جریانی در دنیا به راه افتاده بود، تحت عنوان جنبش ضد استعماری و کشورهای مختلف به دنبال آن بودند که خود را آزادیخواه و ضد استعماری و ضد استکباری نشان دهند که در ایران نیز تاثیر خود را گذاشته بود.
آیا مصدق قبل از ملی شدن نفت برنامه مدونی برای اداره کشور بر اساس عدم وابستگی کشور به نفت تدوین کرده بود ؟
خیر. زمانی که نفت ایران ملی اعلام شد به دلیل اختلافاتی که بین ایران و دولت انگلیس به وجود آمد، دولت انگلیس و برخی شرکتها خرید نفت از ایران را تحریم کردند و دولت که درآمد قابل توجه دیگری به جز نفت نداشت مجبور شد تا کشور را بر اساس صادرات محصولات غیر نفتی اداره کند و این گونه نبود که دولت مصدق از قبل برنامه ای برای اداره کشور بر اساس اقتصاد بدون نفت داشته باشد، بلکه تصمیمی بود که شرایط به وجود آمده بر آن تحمیل کرد.
در آمدهای نفت در زمان مصدق در چه زمینه هایی هزینه می شد؟
مصدق بعد از تحریم برنامه ای نوشته بود که تحریم و درآمدهای نفتی تاثیری بر روی بودجه عمومی نگذارد. به همین دلیل درآمدهای نفتی بیشتر در بخشهای عمرانی سرمایه گذاری میشد تا این که صرف امور جاری شود و این رویه تا سالها بعد از مصدق نیز ادامه داشت.
از چه زمانی درآمدهای نفتی وارد هزینه های جاری شد و در بودجه جاری کشور قرار گرفت ؟
بعد از سقوط دولت مصدق و روی کار آمدن سرلشگر زاهدی، طی توافقی که بین دولت ایران و شرکت نفت ایران و انگلیس صورت گرفت، کنسرسیومی تشکیل شد و بدون اینکه قانون ملی شدن نفت لغو شود، نفت ایران صادر شد. تقریبا از سال ۱۳۳۳درآمدهای حاصل از صادرات نفت وارد بودجه جاری کشور شد.
درآمدهای سرشار نفت بر روی توسعه کشور چه تاثیری داشت؟
بر روی توسعه در ایران بهخصوص توسعه صنعتی تاثیر مثبتی نگذاشته است، زیرا زمانی که درآمدهای نفتی دولت افزایش پیدا می کند دولت صنایع اصلی، مانند فولاد، خودرو و پتروشیمی را در دست می گیرد و اقتصاد به شدت دولتی می شود و خصوصی سازی نیز رشد پیدا نمی کند. در نتیجه رشد اقتصادی کند و یا حتی متوقف می شود.
یعنی شما معتقدید که روند رشد اقتصادی در ایران قبل از بالا رفتن قیمت نفت سریعتر بود؟
بله. شما اگر نگاهی به تاریخ و آمارها بیندازید، می بینید که رشد اقتصادی ایران در سالهای دهه ۴۰ که درآمدهای نفتی ایران پایین تر بود نزدیک به ۱۰ درصد بود، در حالی که در سالهای دهه ۵۰ که درآمد دولت از فروش نفت به یکباره بالا رفت رشد اقتصادی به کمتر از ۵ درصد رسید و هر چه درآمدهای نفتی رشد کرد، سرعت رشد اقتصادی کند شد.
کالاهایی که وارد می شد شامل کدام دسته از کالاها بود و آیا ترویج فرهنگ مصرف گرایی هم در افزایش واردات دخیل بود؟
در خصوص قسمت دوم سوال شما باید گفت، ترویج فرهنگ مصرف گرایی توسط دولت زیاد ربطی به اصل سیاستهای اقتصادی ندارد. هرچند شاید به نوعی تابع آن سیاستها بود، اما زیاد دخیل نبود. اکثر کالاهایی که وارد کشور می شد کالاهای سرمایه ای و یا نیمه سرمایهای بود و در حدود ۲۰ درصد از واردات کالاها به کالاهای مصرفی اختصاص داشت.
چرا با وجود ذخایر عظیم نفت و گاز، شاه به سمت دستیابی به انرژی هسته ای رفت؟
شاه اعتقاد داشت که نفت سوخت نیست و یک سرمایه است، یعنی کالا و ماده ای باارزش است و نباید آن را سوزاند و یا خرج کرد. در مورد گاز هم مقدار گاز در ایران بسیار کم بود و میزان استخراج به حدی نبود که بتوان جایگاه ویژه ای را برای صادرات آآن در نظر گرفت. بنابراین شاه نتیجه گرفت که برای تامین انرِژی باید از منابع دیگری استفاده کند که سالم تر و پایدارتر باشد.
۲۷۰۷۵ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : لقمان شمال
عنوان : از یک کامنت در خصوص کودتا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲
سرنگونی دولت مردمی از طریق دسیسهچینی و دخالت نامشروع دولتهای بیگانه، بهطورکلی درباره علت کودتا سه نظریه مطرح است:
الف ـ جنگ سرد
ب ـ رویارویی شمال ـ جنوب
ج ـ مقابله با الگوی درونزا
الف) جنگسرد:
این نظریه با توجه به رقابت دو ابرقدرت امریکا و شوروی در تقسیم جهان و گسترش حوزه نفوذ خود پس از جنگ دوم جهانی معتقد است که کودتای ۲۸ مرداد در بستر چنین فضایی شکل گرفت.
فعالیت گسترده حزبتوده و دفاع از منافع توسعهطلبانه روسها در ایران بههمراه تبلیغات وسیع و بزرگنمایی قدرت حزبتوده توسط عوامل مرموز و رسانههای وابسته، تقویت توهم سرخ نزد اقشار مذهبی و روحانیت سنتی، فضای روانی ـ سیاسی مناسبی را برای بهانهجویی قدرتهای امپریالیستی و دخالت آنها بهمنظور جلوگیری از سقوط کامل ایران و یا بخشی از آن به پشتپرده آهنین فراهم آورده بود. در این نظریه دلیل اصلی کودتا در گرایش دولت ملی به بهبود روابط با دولت شوروی و بیمیلی مصدق در سرکوب حزبتوده و نگرانی اقشار مذهبی از نفوذ کمونیسم و تمایل به نجات ایران و کل خاورمیانه از چنگال کمونیسم جهانی ارزیابی میگردد. چنانکه گازیوروسکی مینویسد: "بسیاری از مقامات ایالاتمتحده تا تابستان ۱۹۵۳ به این نتیجه رسیده بودند که افزایش هرجومرج و شاید به قدرت رسیدن کمونیستها در ایران قابل انتظار است و بنابراین مصدق باید سرنگون شود تا از سقوط ایران در دامان شوروی جلوگیری بهعمل آید."
در این تحلیل از دسترفتن منافع کمپانیهای نفتی فرع بر جنگ بین دو اردوگاه سرمایهداری و کمونیستی تلقی میگردد.
ب ـ رویارویی شمال ـ جنوب
در این نظریه برخی از زاویه دید اقتصادی برآنند که نفت کالای حیاتی و مورد نیاز انگلستان بوده است، بهگونهای که دغدغه اصلی وزارت سوخت و انرژی دولت بریتانیا را شکل میداده و از آنجا که مصدق اراده جدی و قاطعی در ملیکردن نفت ایران داشته است، لذا از همان ابتدا بر دولت انگلستان آشکار بوده است که نمیتوانند با مصدق به تفاهم برسند. پیامد ملیکردن نیز قطع سلطه انگلیس بر یک صنعت بسیار مهم و حیاتی ایران و تشویق ملل دیگر در بهدست گیری کنترل منابع نفتی خود بوده است.
ازسوی دیگر منافع کمپانیهای نفتی امریکا و دولت آنها با قانون ملیکردن واقعی صنعت نفت مغایرت داشته و سقف حداکثری مورد قبول آنها اعمال اصلی تنصیف منافع بوده است. لذا دولتهای آمریکا و انگلیس علیرغم اختلافات اولیه، در سیر حوادث، متحد طبیعی یکدیگر گشته و پروژه حذف مصدق را به طرق سیاسی ـ توسط شاه و مجلس ـ دنبال مینمایند، لکن قیام ملت در سیتیر ۱۳۳۱ این نقشه را عقیم مینماید. پس از این شکست بریتانیا و امریکا روشهای دیگری را برای سرکوب نهضت و دولت ملی آزمودند که نقطه اوج آن در کودتای ۲۵ و ۲۸ مرداد تجلی یافت.
در این نگاه علت اصلی کودتا، لطمه خوردن منافع اقتصادی دولتهای امپریالیستی غربی و کمپانیهای نفتی بهواسطه ملیشدن نفت و تهدید منافع منطقهای آنها و از دستدادن کنترل خود بر منابع نفتی میباشد. در این راستا دکترآبراهامیان مینویسد: "کودتا چندان در چارچوب جنگسرد نمیگنجد و بیشتر به جنگ امپریالیسم غرب علیه ملیگرایی جهان سوم ارتباط پیدا مینماید، بهعبارت دیگر، کودتای ایران بیشتر به رویارویی میان شمال و جنوب مربوط میشود تا تعارض میان شرق و غرب (جنگسرد)."
ج ـ مقابله با الگوی درونزا
نظریه سوم ضمن پذیرش دو تحلیل پیشگفته بهعنوان وجوهی از علل کودتا، علت اصلی کودتا را مطلب دیگری میداند. اجمال اینکه مصدق در خاطرات خود مینویسد که مسئله ملیشدن نفت، غرامت و عوارض آن براساس قوانین بینالملل و ملیشدن نفت مکزیک حل شده بود، یعنی مسئله حقوقی نفت بماهو نفت مسئلهای حل شده بود و الزامی برای کودتا وجود نداشت. این نظریه معتقد است علت اصلی کودتا رویارویی با الگوی درونزای مصدق بهنام اقتصاد مبتنی بر دموکراسی، اعتماد به دولت، پرداخت داوطلبانه مالیات و بهاصطلاح اقتصاد بدون نفت بود که چنانچه این الگو در داخل نهادینه میشد و به کشورهای نفتخیز و جهان سوم تسری مییافت، فراتر از منافع اقتصادی، کیان فراملیتیهای نفتی و دولتهای غربی را به مخاطره میانداخت. بهدلایل زیر الگوی مصدق از جامعیت و پایداری لازم برخوردار بود:
یکم: اصل حاکمیت ملی در نهضت ملی دارای دو مولفه بود. مولفه اول احیای حقوق مردم و تقویت دموکراسی و مولفه دوم اعمال حاکمیت و مالکیت بر منابع زیرزمینی و این هر دو اولاً در راستای احیای قانوناساسی انقلاب مشروطیت بود و ثانیاً در کادر مصوبات سازمان ملل و رویههای ملیکردن در دیگر کشورهای غربی؛ بنابراین خواست ملت ایران فراقانونی نبود.
دوم : ملیکردن با حمایت ملی و پشتوانه ملت مطرح و پیگیری شد. چنانچه ملیکردن و مالکیت بر منابع صرفاً یک عمل ضدامپریالیستی و ضدانحصاری باشد، اما از پشتوانه دموکراتیک برخوردار نباشد،
سوم: ملیکردن به مفهوم اختیار در بهرهبرداری از منابع و آزادی در عرضه آن، با سازوکار سرمایهداری لاینفک از دموکراسی مغایرتی ندارد. مصدق در برابر فشارها و تحریمهای بینالمللی، شعار الگوی اقتصاد بدون نفت را مطرح و در صحنه عمل پیاده نمود. گرچه اقتصاد بدون نفت در شرایط اعمال فشار همهجانبه بر دولت ملی مطرح گردید و بالذات مطلوب مصدق و ملت نبود اما این فشارها تازیانه تکامل جامعه شد و راه رشد اقتصاد و متوازن با صادرات و واردات متعادل و مبتنی بر کار و کوشش و پرداخت داوطلبانه مالیات را گشود، بنابراین نهتنها خلع ید و ملیکردن نفت باعث از دسترفتن منافع عظیم و سودجویانه کمپانیهای نفتی گردید، بلکه تهدید بزرگتر ارائه الگویی درونزا و فرهنگساز بود که از دل دموکراسی و روابط دموکراتیک بین مردم و دولت ملی جوشیده بود که میتوانست راهگشای کشورهای نفتخیز جهت کاهش وابستگی به نفت و خروج از اضطرار در عرضه آن و در نتیجه رشد واقعی قیمت نفت و میل به سمت قیمت ذاتی آن باشد.
امروز نیز امریکاییها از یکسو با منطق گسترش دموکراسی، حضور خود را در خاورمیانه توجیه مینمایند و ازسوی دیگر به صراحت خواستار تأمین امنیت عرضه نفت ارزان خلیجفارس میباشند. حال آنکه چنانچه دموکراسی واقعی در منطقه شکل گیرد، با افزایش رشد و آگاهی مردم و اعتماد به حکومت، مسلماً جریان صدور نفت ارزان تداوم نخواهد یافت؛ زیرا در شرایط اختیار و انتخاب آزاد، رعایت منافع ملی ایجاب مینماید که میزان عرضه نفت براساس اصل حفاظت و صیانت از ذخایر تعیین شود و در اینجاست که دموکراسی بهعنوان یک عامل اثرگذار در قیمت نفت ایفای نقش خواهد نمود، همچنان که در نهضتملی چنین نقشی را ایفا کرد. بهطور قطع میتوان گفت اگر الگوی "اقتصاد بدون نفت" دکترمصدق با کودتا روبهرو نمیشد،. این الگو میتوانست گام موثری در دستیابی به ارزش ذاتی نفت و انرژیهای جایگزین بردارد و کمک بزرگی به زیستمحیط جهانی بکند.
امروزه دولت نروژ الگوی مصدق(اقتصاد بدون نفت) را پیاده کرده و درآمد نفت خود را در صندوق ذخیره ارزی صدمیلیارددلاری بهعنوان اقتصاد مکمل در کنار اقتصاد مبتنی بر کار و کوشش و پرداخت مالیات با موفقیت به اجرا درآورده است.( برگرفته از مجله چشم انداز ایران و با اجازه و تشکر).
۲۷۰۷۱ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : دروغ گوئی شاه
عنوان : شاه پرستان و ساواکی ها عصبانی شوند
کتابی که فریدون هویدا برادر امیرعباس هویدا نخستوزیر ۱۳ ساله شاه تحت عنوان «سقوط شاه» به رشته تحریر درآورده کوشش دیگری است برای آگاهی مردم از خدمتگزاران رژیم سابق، و تکراری است از قصه شاه و دربار و اوضاع حاکم بر کشور در آن روزها، که فساد و خیانت و وطنفروشی رونقی داشت... و عجیب است که این قصه هر چه گفته شود، باز نامکرر است. نویسنده کتاب که به لطف صدارت برادرش به جاه و مقامی رسید در چند ساله آخر رژیم شاه مقام سفارت ایران را در سازمان ملل داشت. گرچه او این کتاب را بیشتر در جهت مبرا جلوه دادن برادر خود نوشته است، ولی در خلال آن دست به افشاگریهایی علیه حکومت شاه زده، و مسائلی را برملا میکند که آموزنده و آگاه کننده است.
البته فریدون هویدا در نوشته خود از انتقامجویی نسبت به جمهوری اسلامی هم غافل نمانده و به خاطر اعدام امیرعباس هویدا توسط دادگاه انقلاب، از هیچ توهین و ناسزایی علیه حکومت اسلامی ایران فروگذار نکرده است. ولی این قضیه، به خاطر آن که نویسنده در مورد مسائل انقلاب اسلامی دستی از دور بر آتش داشته و اصولاً هیچگاه واقعیتهای موجود در جریان انقلاب را لمس نکرده، آن قدرها قابل توجه نیست و میتوان در این مورد از تمام ادعاها و یاوهسراییهایش بیتفاوت گذشت و اعتنایی نکرد.
در حالی که چون او متجاوز از ۱۰ سال جزء محارم شاه و اشرف بوده، و مستقیماً با اوضاعی که در دولت و دربار میگذشته تماس داشته، اظهاراتش راجع به مسائل رژیم شاه را میتوان معتبر دانست. شاه و هویدا از نظر قضاوت تاریخ حداقل حدود ۱۳ سال شریک خیر و شر یکدیگر بودهاند و هرگز نمیتوان حساب اعمال آن دو را در طول دوران صدارت هویدا از هم تفکیک کرد. در مورد امیرعباس هویدا، اصولاً توجیه عاقبت کار او به وسیله مطرح کردن مسئله «انقلاب» هم چندان ضرورتی ندارد.
زیرا اگر به فرض سقوط رژیم شاه بر اثر جریانی غیر از انقلاب اتفاق میافتاد به شرطی که رژیم بعدی نیز درصدد بازخواست و محاکمه عناصر برپا دارنده رژیم پهلوی برمیآمد – باز هم سرنوشت هویدا نمیتوانست صورت دیگری غیر از آنچه برایش در دادگاه انقلاب رقم زده شد، داشته باشد. زیرا حتی با معیار قانون اساسی سابق نیز هویدا مقام مجرم ردیف اول محسوب میشد و نتیجه کار چندان تفاوتی نمیکرد.
به این دلیل که طبق همان قانون مورد قبول هویدا، چون مسئولیت امور کشور را نخستوزیر به عهده داشت و شاه فردی غیرمسئول به حساب میآمد، لذا هویدا هرگز نمیتوانست به بهانه اینکه جزء «سیستم» بوده و جنایات و مفاسد شاه به او ارتباط نداشته، خود را از مجازات برهاند. قانون اساسی سابق صریحاً هویدا را مسئول تک تک جنایاتی میدانست که در زمان صدارتش توسط ساواک شاه انجام گرفته بود.
و با توجه به عنوان رسمی رئیس ساواک که «معاون نخستوزیر» محسوب میشد، سخن هویدا در دادگاه راجع به بیاطلاعیش از اعمال ساواک هرگز نمیتوانست او را از اتهام مشارکت در آنچه توسط شاه و ساواک صورت میگرفته تبرئه کند. علیالخصوص که به شهادت «عباسعلی خلعتبری» در دادگاه انقلاب: اکثریت اعضای کابینه هویدا نیز همواره عضو ساواک بودهاند.
(روزنامه اطلاعات، ۱۹ فروردین ۵۸). نظری به جراید روز ۱۹ فروردین ۵۸ (به خصوص روزنامه اطلاعات، که شرح کامل محاکمه امیرعباس هویدا را به چاپ رسانده) گویای این حقیقت است که او غیر از آنچه در دادگاه انقلاب به زبان راند هیچ حرف دیگری برای گفتن نداشت و مطمئناً اگر ده سال هم به او وقت داده میشد، هرگز مطلبی افشاء نمیکرد که جرم خودش را سنگینتر کند. چون حتماً مطلع بود که طبق قانون حاکم در زمان صدارتش، مسئولیت تمام مسائلی که در کشور میگذشت بر دوش او قرار داشت.
در بازجویی، وقتی از هویدا میپرسند: قضیه حزب رستاخیز چه بود؟ او جواب میدهد: «بنده دبیرکل حزب رستاخیز بودم، ولی اعتقادی به آن نداشتم»(!) و این نمونهای از دفاعیات کسی است که برادرش در این کتاب میگوید: اگر به او فرصت داده میشد، میتوانست خود را از تمام اتهامات وارده تبرئه کند!... در حالی که واقعاً معلوم نیست چگونه میشد از کسی انتظار دفاع مستدل داشت که بعد از آن همه مجیزگویی از شاه در زمان صدارتش، بعداً در روز ۲۱ بهمن ۵۷ طی مکالمه تلفنی با برادرش به او میگوید: «حالا میفهمم که تاکنون راجع به شاه قضاوت اشتباه میکردم...»(!) در عین حال از گفتن همین جمله در دادگاه انقلاب سر باز میزند.
فریدون هویدا در کتاب «سقوط شاه» با دقت تلاش میکند، مسئولیت همه انحرافات، مفاسد و دلایلی که ریشههای انقلاب اسلامی بوده از گردن برادرش بردارد و او را تبرئه کند و فقط شاه را متهم کند. با این حال نکات جالبی را در افشاگریهای خود مطرح میکند که به خواندنش میارزد. از جمله موضوع زندانی کردن هویدا به دستور شاه. با هم میخوانیم: ازهاری بلافاصله بعد ازآن که ابلاغ نخستوزیری خود را ازشاه دریافت کرد، محرمانه با اردشیر زاهدی و قرهباغی (رئیس جدید ستاد ارتش) به گفتگو نشست.
و آن طور که بعداً به من خبر دادند، طی این جلسه، اردشیر زادهی توانست ازهاری را مجاب کند که برای کاستن از شدت حملات مردم به شخص شاه بهتر است عدهای از مقامات کشور دستگیر و زندانی شوند. بعد هم که بر سر اصل مسئله توافق کردند، فهرستی از اشخاص مورد نظر تهیه دیدند که نام برادرم نیز در آن وجود داشت. قصد این بود که تقصیر تمام اعمال رژیم را به گردن این افراد بیاندازند، و آنگاه به امید زدودن لکههای بدنامی شاه، دست به محاکمه و مجازات سریع بازداشتشدهها بزنند.
فردای آن روز ازهاری موافقت شاه را با اجرای این نقشه به دست آورد و سپس در روز ۷ نوامبر [۱۶ آبان] اعلام کرد که ۱۴ نفر و از جمله «نصیری» (رئیس سابق ساواک) به جرم سوءاستفاده از قدرت و اشاعه فساد دستگیر شدهاند. روز ۸ نوامبر نیز ازهاری با موافقت شاه دست به بازداشت امیرعباس زد، ولی درباره او از اعلام موارد اتهامش خودداری کرد و به طوری که شنیدهام، شاه اصرار داشت محاکمه برادرم هر چه زودتر برگزار میشود تا شاید از این طریق بتوان افکار عمومی را منحرف ساخت.
اما وزیر دادگستری خاطرنشان کرد که: «بر اساس قوانین جاری کشور، نخستوزیران سابق را نمیتوان به خاطر عملکردشان در زمان صدارت جز با تصویب مجلس به محاکمه کشید، به همین جهت، چون در مورد امیرعباس هویدا وزارت دادگستری صلاحیت تنظیم کیفرخواست ندارد، لذا باید چند ماهی انتظار کشید تا مقدمات برگزاری محاکمه او توسط مجلس فراهم شود.» شاه نیز با توجه به این مسئله دستور داد وزیر دادگستری هر چه زودتر لایحه موردنظر را تنظیم کند و خارج از نوبت برای تصویب به مجلس ارائه دهد.
بعد از بازداشت امیرعباس شایع شد که شاه و ملکه از برادرم خواستهاند خود را در همه زمینهها مقصر جلوه دهد، تا با این کار رژیم سلطنتی از خطر نجات یابد. گرچه من به صحت چنین شایعهای آن قدرها اعتقاد ندارم ولی مطمئنم که رژیم در بدر دنبال کسی میگشت تا او را سپر بلای خود قرار دهد و در این مورد نیز به گفتههای شاه استناد میکنم، که او سه هفته پس از کشته شدن برادرم، طی مصاحبه با روزنامه لوموند (مورخ ۲۷ آوریل ۱۹۷۹) دربارهاش چنین اظهارنظر کرد: ... موقعی که لیست افراد مورد نظر – برای کسب اجازه بازداشت آنها – به من ارائه شد، در مورد همه جز هویدا موافقت کردم و همان روز ۷ نوامبر [۱۶ آبان] پس از آن که هویدا را به کاخ فراخواندم، مسائل را بیپرده با او در میان نهادم، و چون احساس میکردم که جانش در خطر است، از وی خواستم تا چنانچه مایل است بدون فوت وقت با یک هواپیمای خصوصی از ایران خارج شود. هویدا صحبتهای مرا تا آخر گوش داد و سپس گفت: «هیچ دلیلی ندارد که بخواهم از ایران فرار کنم، چون خود را اصلاً مقصر نمیدانم و اگر هم شما به سهم خود راهی جز بازداشت من ندارید، خواهش میکنم حتماً این کار را انجام دهید...».
من هم البته انتظار جواب دیگری جز این از هویدا نداشتم. چون میدانستم او هیچگاه شانه از زیر بار مسئولیت خالی نکرده و روی هم رفته شخصی بود که نمیشد هیچ اتهامی را به وی نسبت داد... گفته شاه درباره اینکه به برادرم پیشنهاد خروج از کشور داده بود، هرگز برایم قابل قبول نیست و آن را صرفاً نوعی «توهم شاهانه» تلقی میکنم. چون با استناد به اظهار نظر خود او در روزنامه لوموند، باید بگویم: چنانچه شاه اطمینان داشت که «هیچ اتهامی به هویدا نمیچسبد»
پس چرا اجازه بازداشت او را صادر کرد؟ آیا این اقدام شاه به خاطر هدفی جز استفاده از برادرم به عنوان سپر بلا بوده است؟ و اگر احساس میکرده که «جان هویدا در خطر است» آیا دلیل دیگری جز آگاهی از نقشه اردشیر زاهدی برای کشتن برادرم داشته؟ آن روزها چون مرتب با امیرعباس تماس تلفنی داشتم خودش به من اطلاع داد که شاه به او گفته است: بازداشت شدنش را باید صرفاً یک اقدام موقتی برای نجات تاج و تخت تلقی کند و به دنبال آن هم چون خواهد توانست به خوبی از خود دفاع کند، نتیجه محاکمهاش جز به پیروزی و سرافرازی وی منجر نخواهد شد. با شنیدن این حرف، به امیرعباس پیشنهاد کردم: حداقل این درخواست شاه را به گونهای پاسخ دهد که در آن مسئولیت شاه و سپر بلا قرار گرفتن خودش، برای همگان مشخص شود.
ولی او از پذیرفتن پیشنهادم خودداری کرد و در جواب گفت: «این کار جز افزودن به مشکلات مملکت نتیجه دیگری در پی نخواهد داشت.» و به دنبال این مکالمه بود که فردای آن روز یکی از بستگانم تلفنی از تهران با من تماس گرفت و هشدار داد که چون امیرعباس در وضع خطرناکی قرار دارد، بهتر است دهانم را ببندم و دیگر از این حرفها نزنم. شاه در همان مصاحبه با لوموند ادعا کرده که «روز ۱۶ ژانویه ۱۹۷۹ [۲۶ دی ۱۳۵۷] موقع خروج از ایران به امیرعباس فرصت داده بود تا با احتیاط فراوان ایران را ترک کند.» اما من قاطعانه اعلام میکنم که این گفته شاه جز یک «دروغ بزرگ» نیست. چون ضمن آنکه تمام افرادی که در آن روزهای حساس با برادرم تماس داشتهاند این ادعای شاه را رد میکنند، شخصاً هم روز ۱۶ ژانویه با برادرم تلفنی صحبت کردم و در این مکالمه هرگز از او مطلبی راجع به پیشنهاد ادعایی شاه نشنیدم.
در حالی که میدانستم چند روز قبل از آن، خانمی از بستگان ما با ارسال پیغامی برای شاه و ملکه از آنها خواسته بود تا امیرعباس را با هواپیمای خود از کشور خارج کنند، و شاه با علم به این که دیگر دورانش سپری شده، چنانچه تمایل داشت حتماً میتوانست همکارانی را که به دستور خودش در زندان به سر میبردند، از بند رها کند و با خود از ایران ببرد. ولی او فقط به این خاطر که مبادا رنگ و جلای رویاهایش کدر شود از چنین اقدامی خودداری کرد و صرفاً جان خود را از مهلکه به در برد و من مطمئنم که سرانجام دادگاه تاریخ در قضاوت راجع به این مسئله از نیت واقعی شاه پرده برخواهد داشت.
مطلب دیگری که در مصاحبه با لوموند از سوی شاه عنوان شده این است که، بازداشت هویدا و دیگران برای «آرام کردن شورشیان» ضروری بوده است. ولی کیست که نداند این اقدام شاه هرگز نمیتوانست تأثیری بر حرکت مردم از خود به جا گذارد. چون اصولاً هدف اصلی حملات مردم شخص شاه بود، نه برادرم؛ و شاه که بعداً با مشاهده اوضاع ناآرام، سنجابی و بعضی دیگر از مخالفین رژیم را پس از چند روز از زندان آزاد کرد، میبایست فهمیده باشد که زندانی بودن برادرم هیچ تأثیری در «آرام کردن» شورشیان نداشته است.
بنابراین، علیرغم آنچه شاه در مصاحبه خود به لوموند گفته است، اعمال سیاست «سپر بلا» توسط او نه تنها آرامش را به کشور بازنگرداند و از ادامه اعتصابها جلوگیری نکرد، بلکه دامنه مخالفت با رژیم هر روز ابعادی تازه به خود گرفت و مرحله به مرحله جلوتر رفت تا آنکه حتی مطبوعات هم دست به اعتصاب زدند و به عنوان مخالفت با اعمال سانسور توسط دولت نظامی
۲۷۰۵۷ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : فرید راستگو
عنوان : سایت اخبار روز و اختیارش
دوست قدیمی محترم، وقتی نوشتید مقاله حذف شده است بدنبال آن گذشتم و دیدم فرمایش شما درست است. هموطن محترم من تنها یک علاقه مند به مسائل سیاسی هستم و مقالاتم را برای سایت اخبار روز می فرستم و آنان هم محبت و لطف می کنند و مقالاتم را منتشر می نمایند من شخصاً از سایت اخبار روز سپاسگزارم که یک محیط فرهنگی ایجاد نموده اند تا ایرانیان علیرغم اختلاف نظرهایشان بتوانند با هم اول مشاجره بعد مباحثه و در آینده دوستانه به تبادل نظر به پردازند. ایجاد چنین محیطی کاری بس سترگ است. اما علت حذف مقاله و نوشته شما را نمی دانم. زیرا شما طوری نوشته اید مثل اینکه در سایت اختیاری دارم و آنرا من حذف کرده ام . این مطلب را نوشتم تا سوء تفاهمی ایجاد نشود. با شناختی که از دوستان اخبار روز دارم شما می توانید با ارسال ایمیلی به آنان علت را جویا شوید و با شناختی که از گردانندگان محترم سایت دارم مطمئن هستم آنان صادقانه پاسخ خواهند داد. بهرحال من منتظر پاسخ شما هستم.
پیروز باشید
راستگو
۲۷۰۵٣ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : عوامل تقویت روانی شاه
عنوان : شاه پرستان و ساواکی ها عصبانی شوند
ثریا همسر دوم شاه در خاطرهای که از ورودش به تهران در ۷ اکتبر ۱۹۵۰ بیان می کند گفته است که آن شب شاه لباس مورد علاقه خود، یعنی« یونیفورم نیروی هوایی ایران را پوشیده بود». او در خاطراتش بارها گفته که شاه هواپیما و پرواز را دوست داشت و میخواست که از طریق پرواز و رانندگی با اتومبیلهای اسپورت خود را شجاعتر و بیپرواتر از آنچه که واقعاً بود، نشان دهد.(۵۰)
همچنین از خاطرهای که خود شاه، از دوران کودکیاش تعریف میکند میتوان دریافت که او شیفته ارتفاع بوده است. او در کتاب مأموریت برای وطنم این چنین نوشته است:« دیگر از خاطرات نخستین دوران کودکی من قیافه مردانه و قامت بلند پدر است که در آن هنگام وزیر جنگ بود...»(۵۱)
این توجه به قامت، به ویژه به قامت خودش مسئلهای بود که همیشه محمدرضا در سراسر زندگی به آن میاندیشیده و میتوان گفت از کوتاهی قد خود رنج میبرد.
گفته میشود شاه همیشه کفشهای پاشنه بلند میپوشیده تا قدش را کمی بلند نشان دهد و اگر به عکسهایی که در آن شاه و فرح با هم هستند نگاه کنیم میبینیم شاه در هیچ عکسی به گونهای در کنار فرح قرار نگرفته که قد فرح را بلندتر از شاه نشان دهد. در تمام عکسها یا یکی از آنها نشسته، و یا شاه در جایی قرار میگرفته که قد فرح بلندتر نشان داده نشود.
محیط زندگی شاه این فرصت را برایش فراهم آورده بود که نیازهای روانشناختی خود را به لحاظ اجتماعی جبران کند. شاه بودن برای محمدرضا پهلوی به لحاظ خودشیفتگی ارضاء کننده بود و این خود شیفتگی در طول سالهای حکومت او به طور ثابت و مداوم رشد میکرد.
جلب ستایش دیگران هدف اصلی انسان خودشیفته است. ولی خودشیفتگی همیشه با تکبر همراه است که این تکبر در فرد با نوعی « احساس قدرت و آسیبپذیری» همراه است و همین احساسها منجر میشود که افراد خودشیفته فکر کنند که همواره نوعی حمایت الهی همراه آنان است.(۵۲) این صفات تکبر و تحقیر، اعتقاد به حمایتی فوق انسانی و تلاش مداوم برای ویژه بودن در چشم دیگران، برای فرد خود شیفته فقط یک نقاب است. همان طور که از یک نظریه روانکاوی انتظار میرود، در آن هر چیزی متضمن عکس خود نیز هست که نوعی احساس عمیق دون مرتبگی یا بیکفایتی را میپوشاند. این احساس بیکفایتی در « انفعال، ملایمت، نیاز به محبت و وابستگی، آرزوی اعتماد و ترس از بییاوری و لذا عدم اعتماد» بازتاب پیدا میکند و همانطور که قبلاً نیز در توصیف شخص خود شیفته گفتیم، چهره عمومی شخص، چهره یک مرد است که قدرتی خیرهکننده دارد با این حال همه آنهایی که او را ستایش میکنند نیز به ندرت با قدرشناسی او مواجه میشوند. آنها بیشتر در معرض تحقیر قرار می گیرند و هر از چندگاهی، کل این احساس از خودی که به دیگران(و خود شخص) القا شده است از هم میگسلد و فرد منفعل و وابسته میشود.
محمدرضا در سالهای آخر حکومتش تلاش زیادی کرد تا خود را فرمانروایی دانا و قدرتمند نشان دهد. یونیفورمهای او و مدالها و نشانهایش، عکسهای فراوان او که همه جا وجود داشت، برگزاری مراسم باشکوه متعدد و اظهارات اقتدارطلبانه و متعدد او در زمینه کلیه جنبههای زندگی ایرانیان، جملگی اجزائی از ارئه چنین تصویری بود.
اما بررسی دقیق عکسها و تصاویر شاه در دهه ۱۹۷۰ چرخشی آشکار و زیرکانه را در ادمهی این تصویرها نشان میدهد. در سالهای اول این دهه، به هیئت فرمانروایی خشک و غالباً اخموی ملتش نشان داده میشد که اغلب اونیفرم کامل خود را همراه با یراقها، نوارها و مدالهای جواهر نشان میپوشید. تنها چیزی که در مورد تصویر او میتوان گفت آن است که با توجه به اثر زخم کوچکی که بر لب بالای خود داشت و یادگاری از اقدام برای قتل او در سال ۱۹۴۹م(۱۳۲۷ه –ش) بود رویهم رفته چهرهای نادلچسب به نظر میرسید. با گذشت سالها، تصویر شاه به هیئتی دیگر ارائه شد. گویا ترین تصویر ارائه شده از شاه از سال ۱۹۷۵ (۱۳۵۴) به بعد تقریباً نشان دهنده نوعی جنون بولهوسی بود. وی در مقابل زمینهای ایستاده بود که فقط ابرها و آسمان را نشان میداد. شاید شاه به این دلیل ایستاده تصویر شده بود که بر رابطهی ویژه او با اولوهیت تأکید شود. اما او روی سطح خاصی نایستاده بود. چنان که گویی قادر است در میان آسمانها شناور گردد. برای آنکه برقراری رابطه جدیدی را با مردمش در ذهنها القاء کند. یونیفرم نظامی، جای خود را به یک لباس شخصی «معقول» داده بود. شاه در حالی تصویر شده بود که لبخند میزد و دست خود را با حرکتی دوستانه بالا برده بود. فرمانروای خشن جای خود را به یک عموی مهربان داده بود.(۵۳)
دگرگونی عظیمی که با گذشت زمان در وضع ظاهر، حرکات و خلق و خوی شاه به وجود آمد واقعاً شگفتآور بود. این حداقل توصیفی است که برای چنان استحالهای میتوان ارائه داد. چنانکه مصاحبه کنندگان با شاه به طور مکرر یادآور شدهاند شخصیت خودآگاه، ملایم، محبوب، نرمگفتار و مهربانی که در اوایل دهه ۱۹۶۰ آشکارا از تبادل فکر و نظر با مخالفان خود لذت میبرد؛ در اواسط دهه ۷۰ به فرمانروایی جزمی، غیرقابل نفوذ، عصبی،نابردبار، متوقع، متمایل به رفتاری آمرانه تبدیل شده بود. او دوست داشت به طور روزانه گزارشهایی پیرامون همه جنبههای فعالیت دولت و دستگاه اداری دریافت دارد.
غالباً برای متحقق ساختن هدفهای خود تصمیمات غیرقابل تغییری میگرفت. وی مخالفتهای داخلی را به این عنوان که با منافع عالیه کشور در مغایرت است تقبیح میکرد و نادیده میانگاشت. این استحاله عظیم که در نتیجه آن یک قدرت نامطمئن و متزلزل که به یک پیشوای عالی مبدل شد در سخنان خود شاه انعکاس داشت. در اوایل دهه ۱۹۴۰ در نامهای به پدر خود در تبعید نوشت: «من و همکارانم در حال متحول ساختن یکپارچه سیاست خارجی و داخلی کشور هستیم». اما در اواسط دهه ۱۹۷۰ شاه چنین لحنی برای خود اختیار کرده بود: «من کابینه امینی را مجبور به گذراندن لایحهای اصلاحات ارضی کردم، من شورای وزیرانم را وادار کردم تا قانون اصلاحات ارضی را اصلاح کند، من به زنان ایرانی حقوق کامل اعطاء کردم. من سپاه دانش را به عنوان مشعل دار یک جهاد ملی اعلام کردم. من تصمیم گرفتم که دستگاه قضایی را با انقلاب سفید هماهنگ کنم. من تصمیم به خرد کردن فئودالیسم صنعتی گرفتم. به حزب رستاخیز قدرت بینهایت دادم.» او به موضوع گیری دولت ایران در مسائل مختلف به عنوان سیاستی مهم اشاره میکرد. کسانی که زمانی همکار او شمرده میشدند به آدمهای من یا کارکنان من تبدیل شدند.(۵۴)
در ماجرای برکناری ارتشبد جم به خوبی میتوان به خود بزرگ بینی شاه پی برد.
جم یک روز در جمع فرماندهان نظامی موقع صحبت راجع به نارضایتی شاه از بعضی واحدهای ارتش خطاب به آنها میگوید من نه تنها شاه را فرمانده خود میدانم، بلکه به او به عنوان برادر خود عشق می ورزم...« بعد از این ماجرا اسدالله علم در ملاقاتی که با جم داشته به او میگوید، شاه از این بیمبالاتی و اینکه شاه را برادر خود دانستهای شدیداًً ناخشنود است.
همچنین علم به او میگوید: چنانکه قصد استعفا دارد شاه با تقاضایش موافقت خواهد کرد. چند روز بعد هم، اردشیر زاهدی به منزل جم تلفن میکند و میگوید شاه میل دارد او را به عنوان سفیر ایران در فرانسه و یا هرجای دیگری که خودش بخواهد منصوب کند.
خود جم میگوید که من هرگز موفق نشدم برای این سوال پاسخی پیدا کنم که واقعاً چه خطایی از من سرزده بود.(۵۵)
خود بزرگبینی شاه باعث شده بود که نتواند این مسئله را که فردی دیگر همسنگ او باشد و او را برادر خطاب کند تحمل نماید و همین باعث شد تا برای فروکش کردن خشم و ناراحتی خود از این ماجرا جم را برکنار سازد.
فریدون هویدا، در کتاب سقوط شاه مینویسد:
توهمات عظمت گرایانه شاه به قدری او را از حقایق دورساخته بود که حتی سازمان«سیا» نیز ضمن گزارش محرمانهای در سال ۱۹۷۶ (۱۳۵۵) شاه را به عنوان مردی که خطرات ناشی از عقدهی خودبزرگبینی او را تهدید میکند، توصیف کرده بود.
و در ادامه آورده است که سرعت رشد عقده خودبزرگبینی شاه، او را به جایی کشانده بود که گاه افکاری سخیف را به صورت بسیار جدی بیان میداشت از جمله باید اشاره کرد که او یکبار برای ضعیف و ناچیز نشان دادن نیروهای مخالف خود طی مصاحبهای که با نشریهی «اخبارآمریکا و گزارش های جهان» (۲۲مارس ۱۹۷۶) داشت دربارهی آنها گفت:« علت عمده ناراحتی و آشوبگری مخالفان من این است که دسترسی به وسایل تبلیغاتی ندارند...».(۵۶)
علم در کتاب خاطرات خود مطلبی را نقل کرده است که عقده خودبزرگ بینی شاه در آن نیز بسیار روشن است.
در ۱۹ تیر ۱۳۵۵ سفیر جدید انگلیس در منزلش با علم درباره ایران و مطبوعات صحبت میکند که علم در این زمینه مینویسد:« سفیر انگلیس تعریف کرد که یکبار در مأموریش در پاریس از طرف وزارت خارجه به او دستور داده شده بود که مطالعهای در مورد شخصیت دوگل به عمل آورد. او معتقد است که دوگل از بسیاری جهات به شاه شبیه بود. ژنرال دوگل اعلام کرده بود که او فرانسه است و شاه هم درست همین گونه درباره ایران میاندیشد. من کاملاً با او موافق بودم و به عنوان مثال، مورد کاخ کیش را شرح دادم وقتی سند کاخ کیش را به شاه تقدیم کردم و آنر ا به نام او نامگذاری کردم آنها را به صورتم پرت کرد و گفت چرا میخواهی مرا صاحب یک زمین ناقابل بکنی. بی آنکه بخواهم ادعای مالکیت خصوصی قطعه زمینی را بکنم تمام این مملکت به من تعلق دارد. همه چیز در اختیار یک رهبر قدرتمند است و اما در مورد قدرت خودم، سند و این قبیل اوراق بی اهمیت چیزی برمن نمی افزاید.(۵۷)
معمولترین وسیله دفاعی افراد خودشیفته، فخرفروشی است. فردخود شیفته به واسطه عقده حقارت فخرفروشی میکند و بدین وسیله تصور مینماید از ناتوانی خویش جلوگیری میکند و به دیگران میفهماند که نباید او را دست کم بگیرند.
علم تلگرافی را از اردشیر زاهدی به شاه میدهد که گزارشی بود از مقالهای که در واشنگتن پست چاپ شده بود. در این مقاله، اظهار نظرهای مختلف شخصیتهای مهم آمریکایی درباره ایران، گردآوری و ارائه شده بود. شاه به علم میگوید از او بپرسید چرا اینقدر به نوشته مطبوعات اهمیت میدهید. این مطالب چه به نفع ما باشد چه به ضرر ما کوچکترین تفاوتی در نحوه اجرای سیاسیت ما نمیگذارد. فکر میکنید چه کسی ایران را به موقعیت شکوهمند فعلیاش رسانده؟ روزنامهنگاران خارجی یا خود من.(۵۸)
در دوازدهم خرداد سال ۱۳۵۲ ه – ش اسدالله علم برای تقدیم جزئیات سفر قریبالوقوع شاه و همسرش به حضور شاه میرود. شاه اسامی چند نفر از کسانی را که به عنوان ملتزمین رکاب پیشنهاد شده بودند، حذف میکند؛ از جمله امیر متقی، معاون اسدالله علم. علم به شاه اشاره میکند که امیر متقی تقریباً کلیه افراد مهم را در دولت و مطبوعات فرانسه میشناسد و ذکر میکند که حضور او در این سفر امتیاز محسوب میشود. ولی شاه در پاسخ علم میگوید:« این امتیازت دیگر به درد من نمیخورد. من دیگر آنقدر در دنیا مهم هستم که در فرانسه هم مثل همه جای دیگر پوشش خبری خوبی داشته باشم.»(۵۹) در یکی دیگر از گفتگوهایی که علم با شاه داشته، میتوان از سخنان شاه، خودبزرگبینیاش را درک کرد. شاه طی گفتگویش با علم میگوید:«... مردم ایران امروز عاشق من هستند و هرگز به من پشت نخواهند کرد.»(۶۰) غرور و خودبزرگبینی شاه در مراسم تاجگذاری او نیز آشکار است. به جای آنکه توسط نمایندهای از سوی مردم تاج برسر خود بگذارد، خود تاج را برداشت و بر سر نهاد در حالی که با این کار حداقل میتوانست به صورتی سمبلیک نشان دهد که علاوه بر مقام موروثی، منتخب ملت نیز هست.(۶۱)
عدم تعادل و خود پسندی شاه او را به عظمت طلبی و همراه آن تکبر و تحقیر سوق داد. در سال۱۹۷۳ م (۱۳۵۲ ه.ش)، شاه حکومت خود را به عنوان تمدن بزرگ معرفی میگند.(۶۲) درسال ۱۹۷۴ م (۱۳۵۳ه.ش) در مصاحبه با نیویورک تایمز گفت: «در ایران آنچه به حساب میآید، یک واژه جادویی است و این واژه شاه است».(۶۳)
وجه دیگری از عظمت طلبی شاه هنگامی خود را آشکار ساخت که در سال ۱۹۷۶م برابر با سال ۱۳۵۵ه.ش، به مناسبت پنجاهمین سالگرد بنیان گذاری سلسله پهلوی تقویم ایرانیان را رسماً تغییر داد.(۶۴) سال ۱۳۵۵ ه.ش به یکباره به ۲۵۳۵ شاهنشاهی تبدیل شد. در سالهای اوج عظمت پهلوی، شاه اصطلاح جدید فرماندهی را بکاربرد و خود را فرمانده نامید:
« من به عنوان فرمانده این پادشاهی جاودانی با تاریخ ایران پیمان میبندم که این عصر طلایی نو به پیروزی کامل خواهد رسید و هیچ قدرتی در روی زمین قادر نخواهد بود در مقابل پیوند آهنین میان شاه و ملت بایستد.»(۶۵)
عوامل تقویت روانی شاه
حال این سوال مطرح میشود که شاه با وجود این ویژگیها، چگونه توانست ۳۷ سال بر ایران حکومت کند و خود را به عنوان شاه حفظ نماید. البته عوامل زیادی را میتوان در این راستا نام برد ولی مهمترین آنها چهار عامل کلیدی است که در ذیل به طور مختصر بررسی میشود.
کلیه دستگاههای حکومت شاه از جمله: ارتش، علائم ونشانها و مراسم و جشنها از نمادهای قدرت حکومت پهلوی بود و همه در خدمت جلب ستایش و تحسین مردم ایران قرار داشت. شاه به ستایش و حمایت مردم ایران شدیداً احتیاج داشت تا جرأت و قدرت روانی لازم را برای ادامه حکومت به دست آورد و این عوامل باعث میشد شاه محبوبیت خود را باور کند و تقویت روانی بشود.
شاه از منبع دیگری که تقویت روانی میشد گروهی معدود از دوستان و نزدیکان شخصیاش بود که با آنها پیوند عاطفی شدیدی برقرار کرده بود به طوری که میتوان این پیوندها را پیوندهای روانی و روحی دانست.
سه نفر از مهمترین آنها به ترتیب ذیل بودند: ارنست پرون، امیر اسدالله علم و خواهرش اشرف.
۱ – ارنست پرون، فرزند باغبان دبیرستان لهروزه در سوئیس بود که محمدرضا در آنجا تحصیل میکرد و در سال ۱۳۱۵ به ایران آمد و تا اواسط دهه ۱۹۵۰ میلادی در کاخ شاه زندگی میکرد.
۲ – اسدالله علم، دوست دوران کودکی و نخست وزیر و وزیر دربار پهلوی بود.
۳ – اشرف پهلوی، خواهر دوقلویش که به شاه وابستگی زیادی داشت.
البته افراد دیگری هم بودند که شاه به آنها اعتماد داشت ولی با هیچکدام به اندازه سه نفر فوقالذکر پیوند عاطفی نداشت. در طول ۳۷ سال سلطنت شاه، درهم آمیختگی روانی میان وی و افراد مذکور به او نوعی قدرت و اعتماد به نفس میداد.
سومین منبع تقویت روانی شاه، اعتقادش به حمایت الهی از خودش بود. وی در تمام طول سلطنت خود اعتقاد به حمایت خداوند از خود را حفظ کرد. بر این باور بود که برای انجام یک مأموریت الهی برگزیده شده است و چهارمین منبع تقویت روانی شاه، پیوندهای روانشناختی شخصی و سیاسی با آمریکا بود. از آنجا که شاه در طول سلطنتش با هشت رئیس جمهور آمریکا مراوده و ملاقات داشته خود را مورد حمایت نیرومندترین دولت جهان میدانست.
این چهار عامل که به طور مداوم شاه را تقویت روانی میکرد باعث شده بود که شاه بتواند شخصیت ضعیف و وابسته خودش را حفظ نماید. البته شاه در جهت تکمیل این چهار عامل از همانندسازی با پدرش نیز استفاده میکرد.
در بحبحه اوج گیری انقلاب اسلامی که بیشتر از هر وقت دیگری به تقویت عوامل نامبرده نیاز داشت تا بتواند خودش را حفظ کند، هیچکدام از چهار عامل تقویت کننده مذکور نمیتوانستند اثر گذار باشند.
در طول دهه ۱۳۵۰ حمایت و تحسین مردم ایران به تدریج کاهش یافت به طوری که در سال ۵۷ به روشنی آشکار شد که تمام مردم ایران خواستار برکناری شخص او و نظام سلطنتی پهلوی هستند. سه نفری که به عنوان مثلث تقویت روانی شاه از آنها نامبرده شد، برای مشاوره و نیرودادن به شاه نبودند. ارنست پرون سالها قبل در سوئیس مرده بود. اسدالله علم نیز در سال ۱۳۵۶ حدود یکسال قبل از انقلاب اسلامی بر اثر سرطان خون درگذشت. اشرف نیز به دلیل دردسرهایی که پدید آورده بود در خارج از ایران بود و شاه ارتباط خود را با او قطع کرده بود و به همین دلیل امکان بهره بردن از آنها برای شاه میسر نبود.
همچنین اعتقاد شاه به حمایت الهی از خود نیز پس از اطلاع از مبتلا شدن به سرطان از بین رفته بود. هنگامی که اسدالله علم جفت روانی شاه درگذشت و مردم ایران نیز علیه او اقدام کردند باورش به حمایت الهی بطور کامل از بین رفت.
بعلاوه، در آن مقطع آمریکا نیز نتوانست حمایت روانی لازم را که منظور شاه بود، به عمل آورد. هنگامی که چهار عامل تقویت و حمایت روانی شاه از بین رفتند، تعادل فکری، روانی شاه نیز گسسته شد و فروپاشی رژیم پهلوی آهنگ شتابانی به خود گرفت و با فشار بیشتر مردم که تبدیل به انقلابی پرشور علیه او و نظام سلطنتی شده بود مقاومت خود را به طور کامل از دست داد. به تدریج، ضعف شخصتیاش آشکار شد و جرأت انجام هر اقدامی از او گرفته شد. بدین ترتیب با اختلال در تصمیم گیری شاه که به صورت فردی حکومت میکرد اختلال در سایر سازمانها و مراکز اداری نیز به وجود آمد و در نهایت به سقوط حکومت پهلوی انجامید. به اختصار میتوان گفت، آنچه شاه انجام داده بود، و نیز تمامی آن کارهایی که نتوانست انجام دهد، او را به سراشیب سقوط بدرقه کرد.
۲۷۰۵۱ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : خود شیفتگی شاه
عنوان : شاه پرستان و ساواکی ها عصبانی شوند
یکی از امراض روانی شاه نارسیزیسم بود. در روانشناسی،«نارسیزیسم» به خویشتن پرستی و عشق بی اندازه به شخص خود و ظاهر وجود خود، عکس و اسم خود و جهانگیر شدن شهرت خود تعبیر گردیده است. یک «نارسیس» یعنی شخص مبتلا به این مرض، تا سرحد جنون عاشق و مفتون خود است. چنان عاشقی که اگر یک روز در همه جا و نزد همه کس از دهاء و نبوغ او صحبت نشود، عکسش با آب و تاب در جراید منعکس نگردد، در رادیوها و تلویزیونها تصویرش جلوهگر نباشد، درملاءعام مورد تکریم و ستایش قرار نگیرد، از وجاهت، صباحت نظر، نیک سرشتی، دهاء و نبوغ اعمال و رفتارهای قهرمانانه و فوق بشری او در هر محفل و مجمعی مذاکره به عمل نیاید، دستخوش تب و بیماری میگردد و چه بسا که اگر شدت مرض در او زیاد باشد به بستری گشت و دقمرگ شدن و فنایش منجر گردد. درمان چنین مریضی این است که تعریف و تملق بشنود و ستایش و تکریم ببیند. چنین شخصی اگر از شدت بیماری مشرف به مرگ هم باشد به محض اینکه به دروغ به او بگویند که مردم از عشق روی او در بزرگترین تب و تاب به سر میبرند و همیشه شیفته و فریفته او میباشند، بهبود یافته از بستر برمیخیزد. غذای روح و جسم یک نارسیس تملق است و چاپلوسی، حتی اگر بداند که این تملق و چاپلوسی و تمجید و تحسین از روی ریا و تظاهر است. یک نارسیس تشنه این است که مردم به او عشق بورزند و علاقه نشان دهند. یک نارسیس اگر زن باشد آرزو دارد که همه مردان دنیا عاشقش باشند. چنین زنی فوقالعاده شهوانی و مرد طلب میشود و دایم آینه به دست دارد و چهرهی خود را در آن مینگرد و هرگاه کسی جرأت کرده و او را نازیبا بنامد با تمام وجود خود با او دشمن میشود. نارسیس اگر مرد باشد یعنی مردنما باشد، عاشق تملق گویی، تکریم، تعظیم، کرنش و مجیز گویی دیگران میگردد. حاضر است همهی هستی و ثروت خود را فدا کند به شرط اینکه مصاحبان او، او را برتر از همه، مهمتر و با شخصیتتر از همه، لایقتر از همه و خردمندتر از همه بشناسند و نزد دیگران و حتی عالمیان او را چنین معرفی نمایند. حس تظاهر و خودنمایی یک نارسیس بینهایت است.
نارسیسم یک بیماری وحشتناک و در عین حال نفرت انگیز روانی است. بدیهی است جوانان یا مردان قابل ترحمی که به این بیماری گرفتارند صفات ذاتی یک مرد یعنی جوانمردی، گذشت، بزرگواری و تحمل سختیها و شداید را که لازمهی مرد بودن است از دست میهند.
مرد مبتلا به این بیماری، روسپی سرشت میگردد. به مفهوم دیگر مخنث و مفعول میشود و مردباره، حسود، کنجکاو و بیصفت، کینهتوز، ظاهرساز، چغلی کن، مفتن و خبرچین و ریاکار و مزور از آب درمیآید. همچنین تودار و هزارچهره و آب زیرکاه و در عین حال همچنان که زنها علاقمند به داشتن یک تکیهگاه بوده و دوست دارند که در پناه یک مرد یعنی موجودی قویتر از خود به سر برند نارسیس نیز همیشه سعی میکند که در زندگی سیاسی و اجتماعی خویش پشت و پناهی برای خود جستجو نماید و در زیر سایه قدرت برتر و نیرومندتری قدم بردارد. میتوان گفت محمدرضا شاه یک نارسیس با تمام مختصات شرمآور آن بود
۲۷۰۵۰ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : شاه و خرافات مذهبی
عنوان : شاه پرستان و ساواکی ها بخوانند
در این بخش، با تحلیل اعتقادات مذهبی شاه، میکوشیم تا دوگانگی او را در گرایش به مذهب و ضدیت با دین نشان دهیم. این مسئله را از دو جهت میتوان بررسی نمود؛ ابتدا نوع مذهبی که شاه به آن اعتقاد داشت و سپس تشریح رویاها و ضد و نقیض گوییهای او که مدعی بود در خواب امامان را زیارت کرده است.
شاه دوگانگی شخصیت داشت و این موضوع بر تمام اعتقادات مذهبی او سایه افکنده بود. حالات روحی شاه را میتوان به آن ضربالمثل معروف شتر مرغ تشبیه کرد که هرگاه قصد بستن بار بر پشت او را داشتند، میگفت من مرغم و وقتی میگفتند تخم بگذار! میگفت من شتر هستم. هنگامی که تقویم اسلامی را به تاریخ شاهنشاهی تغییر داد، معتقد بود که شاه ایران است و تاریخ او، تاریخ شاهنشاهی است و هنگامی که به مسافرت میرفت، روحانی دربار او را از زیر قرآن عبور میداد و یا معتقد بود از الهامات مذهبی و حمایت ائمه برخوردار است.
اسداالله علم در کتاب خاطراتش مینویسد که در روز هفتم آبان سال ۱۳۵۰ به خدمت شاه میرود. در لابلای گفتگوهایی که آن روز شاه و علم با هم داشتند شاه به علم میگوید: امروز روز شهادت حضرت علی(ع) است و به طوری که میبینی کراوات سیاه بستهام نه فقط به منظور رعایت ظواهر امر، بلکه به دلیل ایمان عمیقی که به خداوند و امامانش دارم، بسیار احساس تسکین دهندهای است، هر چند که نمیتوانم برای تو توضیح بدهم که چرا؟(۳۳)
آیا شاه یک فرد لامذهب بود؟ و برای فریب تودههای مردم در روز عاشورا روی صندلی در مسجد مینشست و یا لباس احرام میپوشید و به زیارت کعبه میرفت و یا در حرم مطهر امام رضا(ع) حاضر میشد و زیارت میکرد؟ و اگر مذهبی بوده و مردم را فریب نمیداد، چرا بیمحابا مشروب میخورد و با زنان بیشمار ارتباط داشت و خانوادهاش غرق در فساد بودند؟
خشونت و اعمال زور در خانوادهی پهلوی از سوی رضاخان و درگیری و روابط و مناسبات بدوی مابین رضاخان و تاجالملوک، اعتقادات مذهبی و ضدیت با مذهب در میان فرزندان رضاخان از تاجالملوک را به دو دسته میتوان تقسیم کرد: گرایش اعتقادی و عکس آن در میدان غرایز باقی ماند و مذهب غریزی و ضدیت با مذهب نیز به شکل کاملاً بدوی نمایان شد. چنانچه اشرف و علیرضا ضد مذهب و محمدرضا و شمس مذهبی از نوع بدوی آن شدند.
دین بدوی صرفاً هنگامی ظهور پیدا میکند و فرد به آن متوسل میشود که موجودیت فردی او به خطر افتاده باشد. چنانچه شاه در بیماری حصبه و یا در حین سقوط از روی اسب به آن روی میآورد. هر چند به لحاظ علمی، از رویاهای شاه میتوان این گونه استنباط کرد که عمق ناامنی او را بروز میداده، آن هم رد موارد حساس و پرمخاطره که فرد یا ناخودآگاه فرد آن را میسازد؛ خود دوستی و خود محوری شاه را باید ناشی از دین بدوی او دانست.
تفوت بین برداشت بدوی و برداشت فطری و الهی از دین در این است که دین بدوی فردی، منفی و مخرب است در حالی که دین فطری و الهی، سازنده، آرامبخش، پویا و انسانی میباشد. اشتباه بزرگ اندیشمندان غربی به خصوص، بعد از دوره رنسانس، یکسان گرفتن دین بدوی و دین الهی بوده است. فرد به دو صورت در جهت منفی و مثبت زیر ساخت اعتقادات خود را تکمیل میکند. جنبه مثبت، حقیقتجو، کمالجو، و خداگراست و بین ثابتها و متغیرها رابطه منطقی برقرار میکند. اما جنبه منفی، بدوی، خودمحور، کینهتوز، بیتفاوت به مردم، ناامن و مضطرب است. چون موضوع بحث ما جنبه منفی سیستمسازی ذهن است، پس بیشتر به آن میپردازیم. مذهب بدوی فرد را نسبت به اعتقاداتش برپایه ترس و اضطراب به پیش میبرد و انسان را به سوی دوگانگی سوق میدهد و هنگام تهدید و ترس بلافاصله به مذهب متوسل میشود و در مواقع امن کاملاً نسبت به آن بیتفاوت و حتی بر ضد آن عمل میکند. نظیر قبایل وحشی و بدوی هنگامی که رعد و برق میزد و تهدیدهای طبیعی شروع میشد، بلافاصله با قربانی کردن سعی در خوابانیدن آن تهدیدات داشتند. مذهب بدوی کینهورز و در مسیر ضد عشقورزی عمل میکند. اعتقادات مذهبی محمدرضا به دلیل اضطراب و شرایط ناامن محیطی و تربیتی در دوران سلطنت در چارچوب غرایز باقی ماند و هیچگاه از این حیطه خارج نشد. به همین دلیل دوگانگی باقی ماند.
مذهب بدوی زمان و مکان خاصی را نمیشناسد و رشد و نمو خود را در شرایط نامناسب و خشونت و اختناق و اضطراب جستجو میکند. حال چه آن فرد شاه باشد و در کاخ زندگی کند و در مجالس و محافل شاهانه تاج بر سر بگذارد و در مهمانیهایش افرادی چون روسای کشورهای خارجی شرکت داشته باشند و یا فرد در دورافتادهترین قبایل وحشی زندگی کند. البته ظواهر متفاوت است؛ اما ریشه آن یکسان میباشد و آن دوگانگی اعتقاد مذهبی اوست که مدام بین قبول و انکار، کشاکش شدید دارد.
از مهمترین مشخصات مذهب بدوی، خودپرستی و فردی بودن است و مطلقاً آن را تعمیم نمیدهد و اوج این نگرش بدوی مذهب در شمس پهلوی که بعدها مسیحی شد، نمود پیدا کرد. شمس آگاهانه یا ناآگاهانه میدانست آن مذهبی که به غرایض او پاسخ میدهد و پناهگاهی برای ناامنی و ترس و اضطراب اوست، مسیحیت است. در مقابل محمدرضا و شمس، باید اشرف و علیرضا را ماتریالیست بدوی نامید که هر دو بیرحم و بیعاطفه، عاری از وجدان، فاسد و دنیاگرا و قسیالقلب بودند.
باید به این نکته اشاره کرد که تقدیر بدوی و ماتریالیست بدوی هر دو در خودمحوری و خودپرستی یکسان هستند. علیرغم تفاوت ظاهری، هر دو از یک چشمه سیراب میشوند، آن هم ناخودآگاهی که ویرانگر و مخرب است. فردی که دارای دین بدوی میباشد، فقط برای حفظ خود و موجودیت فردی خود، تبعیت محض از مذهب میکند، اما به محض اینکه موجودیت فردی او از این خطر مصون گشت، به همان نسبت از دین بدوی دور میشود. از نوشتار زیر که در واقع بخشی از خاطرات شاه است میتوان به برخی از اعتقادات مذهبی محمدرضا پی برد:
کمی بعد از تاجگذاری پدرم دچار حصبه شدم و جند هفته با مرگ دست به گریبان بودم و این بیماری موجب ملال و رنجش شدید پدر مهربانم شده بود. در طی این بیماری سخت، پا به دائره عوالم روحانی خاصی گذاشتم که تا امروز آن را افشا نکردهام.
در یکی از شبهای بحرانی کسالتم مولای متقیان علی علیهالسلام را به خواب دیدم که در حالی که شمشیر معروف خود ذوالفقار را در دامن داشت و در کنار من نشسته بود، در دست مبارکش جامی بود و به من امر کرد که مایعی را که در جام بود بنوشم. من نیز اطاعت کردم و فردای آن روز تبم قطع شد و حالم به سرعت رو به بهبود رفت.
در آن موقع با اینکه بیش از هفت سال نداشتم با خود میاندیشیدم که بین آن رویا و بهبود سریع من ممکن است ارتباطی نباشد. ولی در همان سال، دو واقعهی دیگر برای من رخ دادکه در حیات معنوی من تأثیری عمیق برجای نهاد.
در دوران کودکی تقریباً هر تابستان همراه خانواده خود به امامزاده داود، که یکی از نقاط منزه و خوش آب و هوای دامنه البرز است، میرفتیم. برای رسیدن به آن محل، ناچار بودیم که راه پر پیچ و خم و سراشیب را پیاده و با اسب طی کنیم.
در یکی از این سفرها که من جلو زین اسب یکی از خویشاوندان خود که سمت افسری داشت، نشسته بودم ناگهان پای اسب لغزیده و هر دو از اسب به زیر افتادیم. من که سبکتر بودم با سر به شدت برروی سنگ سخت و ناهمواری پرت شدم و از حال رفتم. هنگامی که به خود آمدم، همراهان من از اینکه هیچگونه صدمهای ندیده بودم، فوقالعاده تعجب میکردند. ناچار برای آنها فاش کردم که در حین فروافتادن از اسب، حضرت ابوالفضل(ع) فرزند برومند حضرت علی(ع) ظاهر شد و مرا در هنگام سقوط گرفت و از مصدوم شدن مصون داشت. وقتی که این حادثه روی داد، پدرم حضور نداشت ولی هنگامی که ماجرا را برای او نقل کردم، حکایت مرا جدی نگرفت و من نیز با توجه به روحیهی وی نخواستم با او به جدل برخیزم ولی هنوز خود هرگز کوچکترین تردیدی در واقعیت امر رویت حضرت عباس ابن علی نداشتم. سومین واقعهای که توجه مرا به عالم معنی بیش از پیش جلب نمود، روزی روی داد که با مربی خود در کاخ سلطنتی سعدآباد در کوچهای که با سنگ مفروش بود قدم میزدم. در آن هنگام ناگهان مردی را با چهرهی ملکوتی دیدم که بر گرد عارضش هالهای از نور مانند صورتی که نقاشان غرب از عیسیبن مریسم میسازند، نمایان بود. در آن حین به من الهام شد که با خاتم ائمه اطهار حضرت امام قائم روبرو هستم. مواجهه من با امام آخر زمان چند لحظه بیشتر به طول نینجامید که از نظر ناپدید شد و مرا در بهت و حیرت گذاشت. در آن موقع مشتاقانه از مربی خود سئوال کردم: او را دیدی؟ مربی متحیرانه جواب داد:« چه کسی را دیدم؟ اینجا کسی نیست!» اما من این قدر به اصالت و حقیقت آنچه که دیده بودم اطمینان داشتم که جواب مربی سالخورده من کوچکترین تأثیری در اعتقاد من نداشت. امروز که این ماجرا را بیان میکنم، شاید بعضی افراد، خصوصاً غربیها تصور کنند که من خیالبافی میکنم، یا آنچه دیدهام، یک حالت ساده روانی بوده است. ولی باید به خاطر داشت که ایمان به عالم روح و تجلیاتی که به حساب ماده در نمیآید، از خصایص مردم مشرق زمین است و چنانکه بعدها دریافتم، بسیاری از مردم باختر نیز همین ایمان و اعتقاد را دارند. وانگهی، من در آن موقع هیچگونه دلیلی برای جعل این موضوع و بیان آن برای مربی خود نداشتم و امروز نیز انتفاعی از لاف زدن در این قبیل مسائل نمیبرم و جز عدهی معدودی از نزدیکان من، کسی تاکنون از این جریان مستحضر نبوده است و حتی پدرم که همیشه خود را به او بسیار نزدیک و صمیمی میدانستم، هرگز از این موضوع کوچکترین اطلاعی پیدا نکرد. پس از این واقعه، با وجود اینکه به بیماریهای سخت از قبیل سیاهسرفه، دیفتری و چند مرض شدید دیگر مبتلا شدم، هرگز مکاشفه دیگری برای من پیش نیامد. چنانکه در هشت سالگی مبتلا به بیماری جان فرسای مالاریا شدم و با نبودن وسایل مداوای امروزی، از این بیماری به سختی نجات یافتم ولی در طی هیچیک از این بیماریها، رویایی مانند آنچه نقل کردم، نداشتم...»(۳۴)
شاه پس از انتشار کتاب مزبور در یک سخنرانی دیگری که در قم داشت یک بار دیگر ماجرای سقوط از اسب را تعریف کرد. شاه برای اینکه بتواند به این دروغ، جنبهی واقعیت بدهد؛ میگوید وقتی ماجرا را برای پدرم گفتم، او حرف مرا جدی نگرفت. شاه میخواست با گفتن این جمله ثابت کند که دروغ نمیگوید.
شاه این مطالب را در جاهای مختلف تعریف کرده است. اگر خوب دقت کنیم تناقض بین حرفهای او آشکار است. مثلاً در مصاحبه با اوریانا فالاچی، خبرنگار معروف ایتالیایی این مطالب را به شرح زیر تکرار میکند که در مقایسه با آنچه در کتاب مأموریتی برای وطنم بیان کرده، تفاوتها و تناقضات آشکاری دارد.
شاهنشاه:« من تعجب میکنم که شما در بارهی آن (الهام از پیغمبران) چیزی نمیدانید. هر کسی از خواب نما شدنهای من خبر دارد. من حتی آن را در شرح حال خود نوشتهام. من در کودکی دوبار خوابنما شدم. اولی وقتی که پنج ساله بودم و دومی وقتی که شش ساله بودم. اولین دفعه من امام آخر خود را دیدم. کسی که بر اساس مذهب ما غایب شده است و روزی برخواهد گشت و دنیا را نجات خواهد داد...»(۳۵)
شاه در این مصاحبه سفر به امامزاده داود و سقوط از اسب را این گونه تعریف میکند:
برای من حادثهای پیش آمد. من روی صخرهای افتادم و امام زمان مرا نجات داد. او خودش را بین من و صخره[حایل] کرد. میدانم چون او را دیدم، او را دیدم، او را به رأیالعین دیدم. نه در رویا. حقیقت مطلق. آیا متوجه منظورم میشوید؟ من تنها کسی بودم که او را دیدم... هیچکس دیگری نمیتوانست او را ببیند غیر از من. چون ... متأسفم که شما آن را درک نمیکنید.(۳۶)
شاه در کتاب مأموریت برای وطنم گفته بود که اولین بار حضرت علی را در خواب دیده، در حالی که در این مصاحبه میگوید اولین دفعه امام آخر را در خواب دیده است.
همچنین در آن کتاب گفته بود که هنگام سقوط از اسب حضرت ابوالفضل او را نجات داد، در حالی که در این مصاحبه ذکر میکند که امام زمان(عج) در هنگام سقوط از اسب به کمک او میآید. آیا از دید شاه حضرت ابوالفضل همان امام زمان بود؟
محمدرضا در ادامه سخنانش در این مصاحبه گفته بود:
حقیقت این است که من از طرف خدا برگزیده شدهام تا مأموریتی را انجام دهم...
یکی دیگر از تناقض گوییهای شاه در این مصاحبه وقتی است که اوریانا فالاچی سئوال میکند آیا فقط این خوابها را فقط وقتی بچه بودید، میدیدید یا وقتی که بزرگ هم شدید از آن خوابها میدیدید؟ شاه در پاسخ به این سئوال جواب میدهد:«به شما گفتم که فقط در دوران کودکی. در دوران بزرگی هرگز ندیدم. فقط خوابهایی یک سال یا دو سال در میان یا حتی هر هفت سال – هشت سال یکبار. من در پانزده سالگی دوبار از این خوابها داشتم!«
وقتی اوریانا فالاچی میپرسد «چه خوابهایی؟» شاه در پاسخ میگوید:«خوابهایی که اساس آن بر رازهای باطنی من است. خوابهای مذهبی.»(۳۷)
محمدرضا در شرح حال خود نوشته بود« پس از این واقعه (در شش سالگی) با وجود آنکه به بیماری سخت از قبیل سیاه سرفه، ... مبتلا شدم، هرگز مکاشفهی دیگری برای من پیش نیامد... رویایی مانند آنچه نقل کردم، نداشتم». محمدرضا در این کتاب کلمهی هرگز را بکار میبرد. حتی در مصاحبه با اوریانا میگوید: «در کودکی، در دوران بزرگی هرگز ندیدم...» اما در همانجا بلافاصله با گفتن این جمله که« فقط خوابهایی هر یک سال یا دو سال در میان یا حتی هر هفت – هشت سال یکبار. من در ۱۵ سالگی دوبار از این خوابها داشتم...». حرف اول خود را نقض میکند.
محمدرضا در همین مصاحبه، غریزه را با خدا اشتباه میگیرد و چنین میگوید:
... من به طور پیوسته احساس پیش از وقوع دارم و آن درست به اندازهی غریزهام قوی است.حتی آن روز که آنها مرا از شش پایی(۶قدمی) هدف گلوله قرار دادند، این غریزهام بود که نجاتم داد. چون وقتی آن شخص با تفنگ خود به طرف من نشانه رفت، من به طور غریزی به یک نوع چرخش دورانی به دور خود مبادرت کردم و در یک لحظه قبل از آنکه او قلب مرا هدف قرار دهد، خود را به کناری کشیدم و گلوله به شانهام اصابت کرد. یک معجزه... فقط کار یک معجزه بود که مرا نجات داد... شما باید به معجزه اعتقاد داشته باشید. براثر یک معجزه که توسط خداوند و پیغمبران اراده شده بود نجات یافتم. من میبینم که شما دیر باور هستید.(۳۸)
در این بخش از سخنانش ابتدا محمدرضا میگوید:« این غریزهام بود که نجاتم داد» و در آخر میگوید:« براثر یک معجزه که توسط خدا و پیغمبران اراده شده بود نجات یافتم». از مقایسه این دو جمله با یکدیگر، چه میتوان گفت؟ آیا در نظر محمدرضا غریزه و خدا یکسان بودند؟
حال اگر فرض را بر این بگذاریم که محمدرضا چنین خوابهایی را نیز دیده است! باز هم اثرات محیطی و روحی در آن خوابها یقیناً تأثیرگذار بوده که نیاز به تفسیر دارد.
اصولاً خوابهایی که یک فرد میبیند صحیحترین و منعکس کنندهترین واقعیتهای درونی او میباشد. چون فرد به زبان رویا و تجزیه و تحلیل رویا آگاهی ندارد آن را بازگو میکند و در جهت نفع شخصی خود از آن بهرهبرداری میکند. در حالیکه اضطراب ناشی از روابط اجتماعی و بازتاب آن در رویا به زبان دیگر و کاملاً پیچیده فرد را دچار برداشت مثبت از خوابهای خود میکند. البته نمیخواهیم بگوئیم که همهی افراد هر نوع خوابی که میبینند ناشی از اضطراب و ناامنی آنان است چون ما دربارهی ناخوداگاه و دوگانگی شخصیت بحث میکنیم که مهمترین علائم و نگرش بیمارگونه یک فرد میباشد. بر همین اساس ملاک تجزیه و تحلیل رویای شاه بر علم اسطوره شناسی متمرکز است.
رویاهایی که شاه در کتاب پاسخ به تاریخ از آنها یاد میکند صرفاً به این دلیل است که خود را مذهبی و پایبند به اسلام نشان دهد. در حالی که تفسیر رویاهای شاه نشان میدهد که او نه تنها به اسلام اعتقاد نداشته است بلکه رویکرد او به اسلام و بهره بردن از اشکال آن به دلیل به خطر افتادن موجودیت فردی او میباشد.
زمان خواب دیدن بسیار با اهمیت است. شاه میگوید در کودکی خواب دیدم. محمدرضا دوران کودکی رعب و وحشت از پدرش داشت و رضا شاه نیز در شیوه تربیت و برای ساختن روحیهی محمدرضا، سراسر سختی و خشونت بود و القای ترس را برای ایجاد نظم در محمدرضا بالا میبرد.
در عکسی که از فرزندان رضاخان با خانم ارفع، در دوران کودکی محمدرضا وجود دارد، محمدرضا و علیرضا لباس نظامی برتن دارند که این خود بیان کننده نگرش رضاخان به محمدرضا میباشد. شیوهی تربیتی رضاخان اضطراب و ناامنی شدیدی در محمدرضا ایجاد کرده بود. چون محمدرضا در هنگام دیدن خواب مذکور هنوز در دوران کودکی و به دور از مسائل سیاسی به سر میبرده است؛ به طور طبیعی بالاترین قدرت را پدرش، رضاشاه میدانسته و به دلیل رعب و وحشت از او در خواب به حالتی مضطرب و بیمارگونه احساس کودکی خود را صادقانه بروز میدهد. او قطعاً شنیده بود که بالاتر از قدرت رضاخان باید قدرت مافوق طبیعی امامان باشد. به همین دلیل در شکل کاملاً تصویری از حضرت علی را میبیند که با یک دست جامی به او میدهد که معنی آن حمایت از اوست و در دست دیگر شمشیری است که او برای محافظت از خود در مقابل خشونت رضاخان طلب میکند.
خواب محمدرضا نه تنها ریشه مذهبی ندارد، بلکه به دلیل ناامنی شدید و ترس از شرایط موجود بوده است. حتی رویایی که محمدرضا در ماجرای افتادن از اسب تعریف میکند نیز ریشه در تهدید موجودیت فردی او دارد.
رفتار رضاخان با محمدرضا به گونهای بود که مدام برای اشتباهاتش او را ملامت میکرده و با خشونت از تکرار اشتباه منعاش میساخته است. چنین برخوردی در مقابل اشتباههای کودک، او را دچار گیجی و بلاتکلیفی و عدم اعتماد به نفس میکند به صورتی که کودک دیگر نمیداند چه کاری اشتباه و چه کاری درست است.
محمدرضا هنگام خطر همیشه کسانی را میدیده است که قدرت مافوق داشته باشند. چون هیچگاه در صادقانهترین حالات بیانی خود به پدرش اعتقاد نداشت؛ به همین دلیل، هنگام سقوط از اسب شمایل حضرت عباس را میبیند.
دین بدوی محمدرضا که بر اثر تجربه اسلامی و بهرهبری از سنتهای اسلامی، تنها در شکل بروز میکند، باعث فریب محمدرضا شد. به طوری که تصور میکرد امامان او را تأیید میکنند و در مواقع خطر به کمک او میایند.
فرح پهلوی در مصاحبهای به مناسبت سالروز سقوط رژیم پهلوی خطاب به مجری رادیو۲۴ ساعته لسآنجلس دربارهی مذهب شاه و اعتقادات مذهبی او چنین گفته است:« شاه اعتقادات مذهبی نداشتند و به خصوص در این سالهای آخر حکومتشان مرتباً مورد مدح و چاپلوسی قرار میگرفتندو به شدت بیدین شده بودند و حتی بدشان نمیآمد که توصیه امیرعباس هویدا را به کار بببندند(هویدا از شاه خواسته بود تا رسمیت دین اسلام را لغو و به بهاییان اجازه فعالیت گسترده بدهد) اما از مردم به شدت میترسیدند و وحشت داشتند که مردم علیه ایشان دست به شورش بزنند. به همین خاطر از هویدا خواستند تا دولت در خفا وسیله رشد بهاییان را فراهم کند...»(۳۹)
۲۷۰۴۹ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : به ناشناس
عنوان : از یک کامنت
این کامنت که قبلا هم اورده بودی و معلوم شد که خودت انرا نوشتی که بگوئی زندانیان سیاسی رژیم گذشته که شما ساواکی ها وسلطنت طلبان انرا انکار می کنید حالا حرف شما ساواکی ها را تائید میکنند?
۲۷۰۴۷ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : چرا؟
عنوان : آقای راستگو، نظر شما چیست؟
سیاست ورزی در ایران، فارغ از عقلانیت سیاسی، به لشگرکشی دو سپاه متخاصم می ماند. اردوگاه جنگ جویانی که بر خصم می تازند و با مشت آهنین بر سر و روی آنان می کوبند. در ایران، کسی رقیب سیاسی دیگری محسوب نمی شود. یا با تو در یک جبهه ی سیاسی اند و یا بی تو در لشگر دشمن اند. گویی جبهه ی حق و باطل در هر نزاع سیاسی، خود را نشان می دهد. وقتی بازار سیاست به جبهه ی حق و باطل تبدیل شد، بدیهی است که باید بجنگی.روزی مرحوم شریعتی در تحلیل جبهه ی حق و باطل گفته بود:" وقتی در جبهه ی حق و باطل نیستی هر کجا می خواهی باش. چه به نماز ایستاده باشی ، چه به شراب، هر دو، یکی است". در این جا منطقه ی سوم بی طرف، معنا ندارد. یا با ما هستی و در جبهه ی حق. و اگر با ما نیستی، دیگر چه فرقی می کند کجا باشی. سیاست ورزی، دیری است که به نزاع ایدئولوژیک و پیکار اعتقادی تبدیل شده است. در نتیجه و بدین سان از سیاست، سیاست زدایی می شود و منطق سیاست ورزی به خصومت های ایدئولوژیک و حتی شخصی تغییر می یابد. از این رو است که خرد سیاسی و گفتگوی خردمندانه میان اردوگاه های سیاسی، از این دیار رخت بربسته و جای آن را "مرگ بر"، پرکرده است. آسمان سیاست را ابرهای کدورت و سیاه فریادهای مرگ خواهی فرا گرفته است. مرگ خواهی، اوج کین ورزی و نفرت از دیگران است و خشونتی است که حد و پایانش نیست. دیرزمانی است که انصاف و عدالت سیاسی را فراموش کرده ایم. اذهان ساده، پیچیدگی های سیاست ورزی را در نمی یابند و برنمی تابند، به همین جهت است که سیاست را با دو شاخصه ی عشق ورزی و کین ورزی تعریف می کنند. عاشق این شدن و نفرت از آن داشتن . یکی برایش خدا می شود و دیگری، شیطان.
۲۷۰۴۶ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : دوست قدیم
عنوان : آقای راستگوی گرامی من،
از : فرید راستگو
عنوان : دوست بسار قدیمی آقای باقر مومنی
«مقاله شمارا خواندم و آموختم ».
مقاله را خواندید و آموختید و سپس حذف کردید؟
چرا نظر پس از اینکه شما آنرا خواندید و پیش از آنکه به آن پاسخ دهید حذف شد؟
جناب راستگوی عزیز، خفقان و سانسور بد است، ۱۰۰ سال است که می گوییم بد است، به خفقان سانسور شاه و شیخ اعتراض می کنیم ولی اینجا که نه شاهی و نه شیخی هست که کسی را سانسور کند. توهین و فحاشی ای هم که در مقاله دیده نمی شود که دلیلی برای سانسور آن باشد. آیا حذف این نظر و مقاله گویای استبداد و فقدان درک ما از مبانی بیانیه جهانی حقوق بشر نیست؟ آیا ما ارزش های دمکراسی را در درون خود نهادینه کرده ایم و آن را همواره تمرین می کنیم؟ آیا خود مثال های زنده ی دمکراسی هستیم تا مایه ی اشاعه آن شود و یا نه، ما هنوز پس از ۳۱ سال تجربه مستقیم از غرب هنوز اندر خم یک کوچه هم نیستیم. آیا حذف و سانسور از عوامل استبداد محسوب نمی شود؟
۲۷۰۴۴ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : شاهد زنده
عنوان : دوسال مبارزه پیکیر و همه جانبه (۵۷ -۵۶) مردم چه بود؟ و نه اینکه جه شد
بچه مرشد «جالب است، نه؟» بی جهت نیست که «کشش» بمقاله این دونفر داری!
در مقدمه مقاله ماشاله سلیمی و منوچهر مقصودنیا، با عنوان :تغییر جمهوری اسلامی از نقد خمینی می گذرد! آنها باآوردن «آزمایش» پاولوف روانشناس معروف روسی میبایست باین نتیجه میرسیدند که انقلاب بهمن ۱۳۵۷ «ارتجاعی» بود و بقول آنان «مرتجعین» دوسال با دادن اینهمه قربانی و جانفشانی انقلاب کردند. و مثل بقیه جان نثاران از جنس «جلبگر» در غم و فغان از برچیده شدن حکومت ددمنش پهلوی هستند. در جای خود بدان هم جواب داده ام.
۲۷۰۴٣ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : از یک کامنت
من یک شهروند ایرانی هستم که خود و خانواده و بستگانم از طرفداران پرپاقرص انقلاب بودیم. سه تن از بستگان من در دوران رژیم شاه سالها در زندان بودند و یکی دیگر از عزیزان من در جریان انقلاب در درگیریها کشته شد. خود من نیز، با وجودیکه بسیار جوان بودم، بخاطر اوضاع خانوادگیم از فعالین انقلاب بودم. امروز به عنوان یک شهروند ایرانی که هیچ وابستگی به هیچ جریان سیاسی ندارد، با صدای بلند اعلام میدارم که انقلاب اسلامی ۲۲ بهمن یک فاجعه شوم برای ملت ایران بود. امروز با فروکش کردن احساسات کور بر من روشن شده که لااقل ۸۰ درصد حرفهایی که .... و امثال او در مورد خاندان پهلوی میزدند دروغ بوده. این درست است که در زمان حکومت پهلوی ما در ایران دموکراسی نداشتیم و قطعن حکومت پهلوی و به خصوص محمد رضا شاه در این زمینه باید مورد بازخواست قرار گیرند. ولی خطا کاریهای شاه توجیه کنندهء جنایات اپوزیسون او نیست. واقعیت آن است که هیچیک و هیچیک از گروههای مخالف حکومت شاه بیش از او پایبند به دموکراسی و حقوق بشر نبودند. اسلامیها و کمونیستها که تکلیفشان روشن است و عملکردشان در ایران و دیگر نقاط دنیا نشانگر "پایبندی" آنها به حقوق بشر و دموکراسی بوده و هست!!
در مورد این آقایان مصدق پرست نیز باید بگویم که ایشان بهیچوجه مترقی تر و آزاده تر از محمد رضا شاه نبودند و نیستند. آنها حتی در درون سازمان خود نیز تحمل کوچکترین مخالفت با رهبرشان کریم سنجابی را نداشتند. ..... براحتی واقعیتهای انقلاب را وارونه جلوه میدهد و مانند تمام کسانیکه هنوز در گذشته زندگی میکنند، تمام توجه خود را (آنهم با فحش دادن) بسوی شاه و حکومت او معطوف میدارد. من با سخن آن هموطن عزیز که میگوید، ارزش یک واقعه تاریخی با نتیجهء حاصل از آن محک زده میشود، کاملاً موافقم. انقلاب اسلامی جز بدبختی و فلاکت هیچ چیز برای جامعه ایرانی ببار نیاورد. به اصطلاح مبارزان مخالف شاه نه در تلاش برای برقراری دموکراسی و حکومت مردمی، بلکه خواهان جایگزینی حکومت شاه با یک دیکتاتوری ایدئولوژیک بودند و در اینکار نیز موفق شدند. به باور من سهم مصدقی ها در روی کار آوردن روح الله خمینی از هر گروه دیگری بیشتر است. من با صحبت آن هموطن عزیز کاملن موافقم که خمینی بدون کمک مصدقی ها نمیتوانست حتی برای یک روز حکومت کند. مصدقی ها نه تنها به آخوندها کمک کردند تا بدون داشتن دغدغه به کشتار و سرکوب مردم از طریق دادگاههای انقلاب و نیروهای مسلح ادامه دهند، بلکه، در مقام مدیریت، در این کار نهایت همکاری را نیز با آنان نمودند. فراموش نکنیم که در زمانیکه دادگاههای انقلاب دسته دسته ایرانیان را به کشتارگاهها میبرد، دو فعال مصدقی، اسدالله مبشری و احمد صدر حاج سید جوادی، در مقام وزارت دادگستری وظیفه هماهنگ کردن کارهای قوه قضاییه رژیم (که دادگاههای انقلاب بخشی از آن بود) را به عهده داشتند. فراموش نکنیم که احمد مدنی، سرتیپ ریاحی، و سرلشگر ناصر فربد (که همگی از فعالین مصدقی هستند) مسئولیت اداره ارتش سرکوبگر رژیم اسلامی را در کردستان و خوزستان و ترکمن صحرا به عهده داشتند. در زمان حکومت نُه ماههء بازرگان (که باید آن را کابینه مصدقی ها نامید) میزان جنایات مرتکب شده توسط حاکمیت، که مصدقی ها در آن شرکای شمارهء یک آخوندها بودند (شرکای شماره ۲ آنان نیز توده ایها بودند)، به مراتب از کشتارهای زمان آریامهر بیشتر است. فراموش نکنیم که تمام پاکسازیهای اوایل انقلاب (که منجر به بی خانمان شدن گروه کثیری از هموطنان ما شد) و مصادره اموالی که منجر به فلج شدن اقتصاد کشور شد (و نتایج آن هنوز نیز ادامه دارد) از برکات سیاستهای همرزمان مصدقی بود. بله، فقط در مورد ۲۸ مرداد صحبت کردن، کار راحتی است. اگر ..... و همفکران مصدق اللهیش براستی صداقت دارند، کمی اعمال خود را که، صد برابر بدتر از عملکرد شاه است، به نقد و بررسی بگیرند. شما حق دارید از بختیار بدتان بیاید. او، بر خلاف شما، راه درستی را پیش گرفت که متضمن برقراری آزادی و دموکراسی و پیشرفت در ایران بود . او با عمل شجاعانه و مدبرانهء خود ثابت کرد که جبهه ملی به هیچ عنوان آن چیزی نیست که ادعایش را دارد. امروز به برکت عمل شجاعانه آن مرد بزرگ است که جبهه ملی به یک سازمان کم اهمیت تبدیل شده و گروه گروه از اعضا و هواداران خود را بر آن داشته تا از افراطگرایانی چون شما و همفکرانتان فاصله بگیرند و بسوی ایجاد یک تشکیلات براستی لیبرال و دموکراتیک شتاب ورزند. من امروز شاهد محبوبیت فوق العاده روانشاد بختیار در بین جوانان ایرانی هستم. هر چه افرادی چون بیات زاده برای توجیه اعمال ناشایست خود بیشتر به بختیار پتازند، بیشتر و بیشتر خود را شرمنده کرده اند.
۲۷۰۴۲ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : فرید راستگو
عنوان : دوست بسار قدیمی آقای باقر مومنی
مقاله شمارا خواندم و آموختم . لطفاً اگر ممکن است برای کار بهتر در این زمینه نظر دهید.
۱) آیا پدیده تاریخی بخودی خود معنی می دهد؟ یک پدیده یا یک اتفاق و عمل اثرات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی دارد، چگونه میشود یک پدیده را بخودی خود بدون در نظر داشت اثراتش مورد مطالعه قرار گیرد؟
۲) اگر یک جامعه دیروز و امروزش درگیر یک پدیده باشد که همواره بصور مختلف ولی با یک مضمون ظهور کند یعنی عین یک نمایش تئاتر یک داستان باشد و داستان تکرار شود ولی هر از گاهی فقط هنرپیشه های آن داستان عوض میشوند. آیا باید عوامل باز تولید آن پدیده مورد بررسی ( هر کس در حد دانشش) قرار گیرد یا نه؟ آیا چنین بررسی حال کردن گذشته است یا تلاش برای پاسجگوئی چرائی نکرار این پدیده تاریخی؟
همانطوریکه بدرستی گفته اید تاریخ نویس یا آنانی که یک پدیده تاریخی را مورد مطالعه قرار می دهند دور از وابستگی های سیاسی، فرهنگی، ایدئولوژی و طبقاتی نیستند که خودتان آنان را بر شمرده اید حال یک مورخ و محقق چه معیاری و ابزاری را باید بکار گیرد تا منصفانه تر و دقیقتر پدیده مورد مطالعه را بررسی نماید.
از نوشته شما اینطور نتیجه گرفتم که شما یک پدیده را فقط تاریخی می بینید و می گوئید یک پدیده تاریخی است و باید بصورت تاریخی مورد تحلیل قرار گیرد. اگر یک پدیده را فقط تاریخی باشد پس تکلیف رشته تاریخ سیاسی در دانشگاه ها چه میشود. یک جامعه شناس می تواند یک پدیده تاریخی را از نظر جامعه شناسی بررسی کند و یک روانشناس از جنبه اثرات روانی آن پدیده حرف بزند و یک سیاست ورز آنرا از نظر سیاسی مورد مطالعه قرار دهد و غیره پس بنظر اینجانب یک پدیده تاریخی تنها تاریخی نیست بلکه ابعاد دیگری همراه خود دارد.
از پاسخ شما جهت آموزش بیشتر سپاسگزارم
به امید ایرانی آباد و آزاد برای همه ایرانیان
راستگو
۲۷۰۴۱ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : جالب است، نه؟
عنوان : پاولف خلقیات همه انسانها را به اشتباه یکی شمرد، نه؟ اگر شیر برنج شور را به پرسشگر کوچولو می داد نتیجه چه می شد؟ تصورش جالب است، نه؟
مقدمه مقاله ماشاله سلیمی و منوچهر مقصودنیا،
«پاولوف روانشناس معروف روسی روزی دستور داد برای ۲۰ کودک ۵ ساله شیر برنج درست کنند . ۱۹ تای آن می بایست خیلی لذیذ تهیه می شد و یکی را پرازنمک می کردند. بعد ازاینکه ۱۹ کودک اول شیر برنج های خوشمزه را نوش جان کردند، نوبت به نفر بیستم و شیربرنج شور رسید. تمامی ۱۹ نفر اول که همزمان شیربرنج را تحویل گرفته بودند، با اشتهای فراوان و با به به، چه لذیذ است، شیربرنج را خوردند. وقتی کودک آخری شروع به خوردن کرد، گرچه ابرو درهم کشید، اما شجاعت آنرا نیافت که بگوید، شیربرنج پرازنمک است و قابل خوردن نیست، بنابراین شیربرنج را تا ته خورد.
پاولوف با این کار می خواست بداند که آیا جو عمومی بر کودکان نیزآنچنان تاثیر می گذارد که شجاعت بیان حقیقت را نداشته باشند. زیرا کودکان ملاحظات بزرگ سالان را ندارند و نمی توانند داشته باشند. آنها راحت حرف دلشان را می زنند. اما دراین مورد جوتعریف ازشیربرنج چنان قوی بود که حتی کودک ۵ ساله نیزازبیان حقیقت باز ماند» .
پاولف خلقیات همه انسانها را به اشتباه یکی شمرد، نه؟
حال فرض کنید آن شیر برنج شور را به ۵ ساله ای با خلقیات پرسشگرها می داد، نتیجه اش جالب تر می شد، نه؟
سئوال:- آیا پرسشگر کوچولو ابروان خود را در هم می کشید و شیر برنج شور را تا ته نوش جان می کرد و مثل بقیه بچه ها به به و چه چه راه می انداخت، یا سالن غذا خوری را بهم می ریخت و پدر هم دانشمند را در می آورد و هم آشپز پدر سوخته را ؟ جواب، جالب است، نه؟
۲۷۰۴۰ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : لنگرودی اصیل
عنوان : توجهات استثنایی به «جالب گر نادان»
حذف نظریا ت «غیر» در زمانی انجام میگیرد که هر اراجیفی از بازماندگان رژیم منفور و کثیف پهلوی اجازه «روشنگری» و نشر را دارند. «وحشت» از نشر «نظریات غیر» برای آزادمنشان و آزاد اندیشان ایران قابل «فهم» نیست.
۲۷۰٣۹ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : زیارتنامه خوانان
پیشینه ۲۸ مرداد به همین اندازه بر استراتژی نیروهای ضد پادشاهی تاثیر کرده است (از آنجا که رویهمرفته ”چیز مهم دیگری برای گفتن ندارند بیش از همه با این صفت می توان آنها را بیان کرد). این نیروها به همین ”دلیل، دشمنی با پادشاهی و امریکا را به مرکز گفتمان خود آورده اند. (پاره ای از نامراد ترین آنها به کالین پاول ”که به نظرشان مساعدتر می آید الحاح می کنند که به آنها که گویا زبان و وجدان مردم ایران هستند گوش فرا ”دهد و وچون اعتنائی نمی بینند باز سیل دشنام را سرازیر می کنند.) از نو بالا گرفتن شور کربلای ۲۸ مرداد و ”روضه هائی که بر مصدق از تاریخ بدر آمده و افسانه شده می خوانند از همین روست. نظریه پردازانشان توجه نسل ”کنونی را به مسائل مهم روز مانند نظریه موازنه منفی جلب می کنند. در این هنگامه همچنان مسئله ای مهمتر ”از ۲۸ مرداد، آنهم به تعبیر سراپا یکسونگرانه و حزبی خودشان، برای مردم ایران نمی شناسند. ”
۲۷۰٣۶ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسش یا سفسطه
عنوان : پاسخ سوالات پرسشگر
۱. کدی که ناشناس از آبراهامیان آورد را تجزیه و تحلیل کنید.
« ایشان پژوهشگر ی است که شاید نظرات کسب و کار علمی و منبع مالی تأمین کننده خرج و هزینه زندگی و پژوهش های او روی نحوه و نتایج تحقیقاتش اثر میگذارد؛ شما در مورد این تحلیل که احمدی نژاد کپی و یا بدل مصدق است چیست؟:
«آبراهامیان: تز بنده این است که، «هم اکنون نیز در ایران، بحران کنونی با آمریکا و غرب بر سر مسئله هسته ای بهمان صورتی نگاه میشود که ملی شدن نفت و مبارزات مصدق بود. درآن زمان ایران میخواست خودکفا شده و بر سرنوشت خویش مسلط باشد ولی آمریکا و انگلستان به ایران اولتیماتوم دادند. مصدق نیز تسلیم نشد و به قهرمانی برای ملت تبدیل گشت» »
۲. مصدق را خودتان نقد و بررسی کنید تا بدانیم.
« بعد از امیرکبیر، مصدق هم از دولتمردانی در امد که جانب مردم را گرفت و به همین دلیل پایگاه مردمی داشت و شاه هم بخاطر همین اورا نکشت، کما اینکه خمینی را هم به همین دلیل ترس از انقلاب نکشت، چون دیگر نمیتوانست راحت فرارکند و درخارج بی دغدغه به زندگی اشرافی خود ادامه دهد. »
۳. به درخواست فرید راستگو در آخرین نظرش پاسخ دهید.
« شما خود پرسشگر برای اینده چه راه و نظری دارید؟»
۴. روشنفکران دهه ۴۰ و ۵۰ را نقد و بررسی کنید. در این رابطه می توانید از گفتگوهای منتشر شده در کیهان آنلاین استفاده کنید و نقدشان کنید.موضع این روشنفکران را در برابر مردم می پسندید؟
« در هوای الوده خفقان سیاسی هیچ گیاه روشنگری و روشنفکری که خود جزعی از این فضای مسموم است قادر به رشد نیست. ولی همه روشنفکران حتی ال حمدی که شما نقد و ردش میکنید همه بدنبال راه حلی برای بیرون امدن از ان فضای خفقان بودند و هیچکدام روحشان هم خبر نداشت که نتیجه بیرون کردن شاه، امدن خمینی و استبداد دینی است. بهمین دلیل نام انان هیچوقت از فهرست مبارزان ضد استبداد شاهنشاهی ایران حذف نخواهد شد و در اینده دور، وقتی ازادی و دموکراسی مستقر شد، مردم از انان بطرز دیگری یاد خواهند کرد. »
۵. روشنفکران مورد پسندتان را در دوره پهلوی را نام ببرید.
« در دوره پهلوی من در البرز و اریامهر درس خواندم و بهترین روشنفکران من دکارت، کانت و تولستوی، اینشتن، احمد ارام، بیرشک، جمالزاده، هشترودی، هدایت بودند. دوستانم به من کتاب های شریعتی و مطهری و مارکس و غیره را هم میدادند که سیاسی بشوم که فقط میخواندم ببینم چه میگویند. از تحلیل های اقتصادی مارکس خیلی خوشم میامد ولی نمیدانم چرا هیچوقت مارکسیسم فعال نشدم....... »
۶. روشنفکران کنونی مورد پسندتان که قادرند در نجات ایران موثر باشند را نام ببرید.
« سروش و مذهبی ها روشنفکر من نیستند و لی باید به حرف همه گوش داد .............. تمام ژورنالیستهای مستقل و صادق داخل ایران که با خارج هم در ارتباط ارگانیک هستند اکنون نقش روشنفکران و روشنگران را بطور تاکتیکی و مقطعی خیلی خوب انجام میدهند. خود شما میتوانید یک روشنگر و روشنفکر باشید. خلاصه هر انسان دموکرات و سکولار امروز میتواند این نقش را بعهده گیرد. »
۷. برنامه سیاسی و اقتصادی و اجتماعی شما برای ایران چیست؟
«انچه بهترین نمایندگان و متخصصین سیاسی و اقتصادی ایران طرح ریزی کنند.... »
۸. قانون اساسی نوین ایران بر چه ارکانی باید باشد؟
«دموکراسی، لیبرالی، سکولار و پایبند به حقوق بشر و حقوق شهروندی و ...... »
۹. موضع شما در برابر منشور جهانی حقوق بشر چیست؟
« قبول و تعهد کامل»
۱۰. کدام احزاب سیاسی در ایران آزاد نباید اجازه فعالیت داشته باشند؟
« همه احزاب باید همواره ازاد باشند مگر احزابی که ضدیت ان با منافع و امنیت و ازادی ملت و کشور توسط نمایندگان واقعی مردم تشخیص داده شده است. »
۱۱. آیا ایدئولوژی باید در سیاست و قانون اساسی نقش داشته باشد، با چه حد و حصری؟
«حکومت سکولار در اساس ایدئولوژیک نیست و تابع اخلاق و فرهنگ و هنجار عمومی و مسلط است. »
۱۲. وظیفه سیاستمداران و احزاب سیاسی در یک کشور چه تفاوتی با یک پژوهشگران تاریخ در دانشگاه ها دارد؟
« در سیستم سکولار همه چیز تابع علم و تحقیق و پژوهش است و همین مراکز علمی و تحقیقی کلید و راهگشای تفکر و مشی تصمیم گران دولتی و سیاستمداران میشوند. »
۱۳. برای جلوگیری از استبداد و انحصار طلبی در ایران چه باید کرد؟
« از خود باید شروع کرد. مقید و متعهد و فعال به رعایت تمام موارد بالا هم در حرف و هم در عمل. دفاع از ازادی و دموکراسی در هر شرایط و زمان و مکان و حمایت از پیشروان ان .... »
۱۴. با این رژیم باید چه کرد؟
« هرکار و تاکتیک و علم و عملی که قدرت رژیم را کم کند و و برعکس هرکار و تاکتیک علم و عملی که قدرت مردم را در بدست اوردن حقوق مردم بیشتر کند. »
۲۷۰٣٣ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر لطفا نظرتان را نسبت به این موضوع هم بدهید
عنوان : تشکیل حزب رستاخیز
در اسفند ۱۳۵۳ ، شاه حزب رستاخیز را طی یک کنفراس رادیو – تلویزیونی به عنوان تنها حزب کشور اعلام کرد و گفت: "هر ایرانی باید عضو این حزب بشود و تکلیف خود را روشن کند. اگر نشد از ایران خارج شود. اگر نخواستند خارج شوند ، جایشان در زندان است. آنهایی که به این حزب نمیپیوندند، متعلق به تشکیلات غیر قانونی هستند ، بی وطن هستند. یا باید به زندان بروند یا اینکه "همین فردا کشور را ترک کنند." (۶) همانطور که می بینید ، اعمال قدرت یک جانبه ، زور و تعیین تکلیف برای ما ایرانیان ، بی سابقه نیست ، فقط درجهی شدّت و ضعف آن تفاوت دارد !
حزب فقط حزب اله ، دستاورد نوینی نیست. ما قبلاً حزب فقط حزب رستاخیز نیز داشته ایم ! با این تفاوت که شاهنشاه تسلیم ، زندان و یا ترک وطن پیشنهاد کردند و ولایت فقیه تسلیم ، زندان ، شکنجه ، تجاوز و مرگ ! شاه در ادامهی سخنانش هنگام اعلام سیستم تک حزبی گفت ، در اینمورد مردم را می توان به سه گروه تقسیم کرد – گروه اول یعنی بزرگترین اکثریت که پشتیبانان رژیم هستند ؛ گروه دوم آنهائی هستند که بی طرف اند* و نباید "هیچ انتظاری از ما داشته باشند" و گروه سوم مخالفان هستند که به آنان گذرنامه بدون عوارض می دهیم برای ترک کشور ؛ و یا زندان. در پاسخ به سئوال یک روزنامه نگار خارجی شاه گفت: "دموکراسی ، آزادی ؟ این حرف ها یعنی چه؟ ما هیچ کدام از آنها را نمی خواهیم."
۲۷۰٣۰ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : نکته سنج
عنوان : آفرین باین بچه مرشد «پرسشکر» که تا حال از «رو» نرفت
بچه مرشد بیش از سه هفته در حال پرسش تکراری جهت تکمیل «جزوه اش»است. باو کمک کنید که دوباره قاطی نکند.
از پرسشگر :«...و یاد گرفته ایم که پرسش مهمتر از پاسخ است...»
«...بله، سواد من در حدی است که باید به اکابر بروم و در اکابر جزوه داشتن برای آموختن، مرور کردن و تمرین کردن اساسی است و نه چیزی که باید مایه شرم محسوب شود. آموختن عیب نیست، آقایان/خانمهای محترم بلکه نیاموختن و جلوگیری از آموختن دیگران شرم است حیا می طلبد. .....من به جزوه ای که در دست تهیه دارم افتخار می کنم و هیچ ابایی هم ندارم که اعتراف کنم چه چیزهایی را نمی دانم. مصمم یاد بگیرم و با آزاد منشان در میان بگذارم. » ۲۵۱۳۶ - تاریخ انتشار : ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۹.(پرسشگر)
«..من بدنبال دانش هستم و آنچه می دانم در تبادل نظرها اگر مربوط به آن چارچوب باشد مطرح می کنم. اینکار را تازه شروع کرده ام و میخواهم بطور علمی و پژوهشی ادامه دهم. برای جلوگیری از اتلاف وقت خود و هر چه زودتر رسیدن به نتایج، از این موقعیتی که اخبار روز در اختیار امثال من گذاشته دارم حداکثر استفاده را می کنم تا چارچوب صحیح مطالعات درباره تاریخ معاصر ایران را مشخص کنم، فهرستی از منابع تایید شده بوسیله معتبرترین دانشگاه های جهان را فراهم کنم و سپس مطالعات خود را آغاز کنم. دوره دانشگاهی مرا با ابزار لازم به اندازه مجهز کرده است که مربوط نا مربوط، استفاده و سوءاستفاده از منابع، متدولوژی و ...از هم تشخیص دهم. یکی از دوستان منهم که در یکی از معتبرترین دانشگاه های انگلستان مشغول تحصیل در رشته تاریخ و روابط بین الملل است مشوق منست و کمکهای لازم را در آینده بمن خواهد کرد.» ۲۵۳۲- تاریخ انتشار : ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۹(پرسشگر).
۲۷۰۲۷ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر لطفا نظرتان را نسبت به این موضوع هم بدهید
عنوان : بوروکراسی طبقاتی
یکی دیگر از ویژگیهای اشرافیت، بوروکراسی طبقاتی است. اشرافزادگان نه به دلیل تحصیلات و نه به دلیل لیاقت و مدیریت، بلکه به دلیل وراثت و پیوند خونی صاحب پست و مقام میشوند. فهرست زیر نمونهای از مشاغل خانواده سلطنتی است:
۱. فرح: ریاست عالیه پیشاهنگی دختران، ریاست جمعیت ملی مبارزه با سرطان، ریاست عالیه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ریاست عالیه انجمن فیلارمونیک، ریاست عالیه بنیاد نیکوکاری فرح.
۲. اشرف: ریاست عالیه جمعیتهای زنان، ریاست عالیه سازمان زنان، ریاست نمایندگی ایران در کمیسیون حقوق بشر، ریاست مجمع حقوق بشر سازمان ملل، ریاست کمیته پیکار جهانی با بیسوادی، ریاست نمایندگی ایران در انجمن شورای اقتصادی و اجتماعی سازمان ملل متحد، ریاست عالیه هیئت امنای دانشگاه جندی شاپور، ریاست بنیاد اشرف پهلوی.
۳. شمس: ریاست عالیه جمعیت شیر و خورشید، ریاست بنیاد شمس پهلوی.
۴. شهناز: ریاست سازمان سلطنتی تشویق و معاونت دانشجویی، استاندار افتخاری خوزستان.
۵. ولیعهد: ریاست بنیاد فرهنگی رضا پهلوی، ریاست انجمن ملی خانههای فرهنگ، ریاست هیئت امنای آموزشگاه شبانهروزی، ریاست سازمان پیشاهنگی ایران.
۶. غلامرضا: ریاست بازرسی ارتش شاهنشاهی، ریاست کمیته ملی المپیک ایران، ریاست عالیه شورای عالی ورزش نیروهای مسلح شاهنشاهی، نایب رئیس مرکز آموزش فنون هواپیمایی کشوری، ریاست شورای عالی ورزش و تفریحات سالم کارگران ایران.
۷. عبدالرضا: ریاست انجمن ملی حفظ و حمایت منابع طبیعی، ریاست مرکز مدیریت ایران.
۸. مهرداد پهلبد، شوهر شمس: وزیر مادامالعمر فرهنگ و هنر.
۹. فریده دیبا، مادر فرح: رئیس هیئت امنای انجمن ملی اولیا و مربیان.
۲۷۰۲۴ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر لطفا نظرتان را نسبت به این موضوع هم بدهید
عنوان : بیاعتنایی به مردم
یکی از خصلتهای اشرافیت، بیاعتنایی و تحقیر مردم و سپس انقطاع کامل از آنها است. شاه در ابتدای سلطنت گاه با یک اتومبیل بدون محافظ رفت و آمد میکرد، اما در این اواخر کاملاً از مردم برید و با هلیکوپتر آمد و شد میکرد. حتی تا حصارک، منزل اردشیر زاهدی، دامادش با هواپیمای چهارنفره جت میرفت. شاه در پاسخ اولیویه وارن گزارشگر رادیو فرانسه که از وی پرسید: «آیا بیم آن نیست که تماس با ملت را تا اندازهای از دست بدهید؟» گفت: «مردم حالا میتوانند به همان خوبی، روزی چند بار مرا روی صفحه تلویزیون ببینند.»
غرور و نخوت از پاسخ شاه فرو میریزد، دیدن مردم برای شاه هیچ اهمیتی نداشت، گویی این مردم هستند که محتاج دیدن شاه هستند.
علت بیاعتنایی شاه به مردم را باید در روحیه استکباری پادشاهان جستجو کرد. زیرا آنان پادشاهی را به وراثت می برند و خود را متکی به مردم نمیبینند. او چنان خود را از مردم بینیاز میدید که گاه به صراحت به آنان توهین میکرد. شاه در یک کنفرانس مطبوعاتی در سال ۱۳۵۳ مردم ایران را «تنبل» خواند. پس از انتشار مصاحبه از اینکه به صراحت از مردم ایران انتقاد کرده است، احساس شجاعت میکرد. او در علت این همه شجاعت به علم وزیر دربار گفت:
آدمی که متکی به آراء مردم نباشد، آزاد است.
شاه پا را از این فراتر گذاشته بود و در مورد مردم ایران میگفت:
این مردم قادر به انجام هیچ چیز نیستند، مثل گوسفندان میمانند.
شاه معتقد بود که اگر آثار تمدنی در مردم ایران دیده میشود از برکت خاندان پهلوی است. او میگفت: «مردم ایران از معدود ملل عقب افتاده جهان بودند که حتی عادت به شست و شوی دست و صورت خود را نداشتند و این پدرش رضاخان بود که مردم را به شستن دست و صورت و نظافت شخصی عادت داد.» و جالب این است که رضاشاه نیز همین اعتقاد را نسبت به مردم ایران داشت. به روایت ملکه مادر، رضاشاه، مردم ایران را «مردمی که عادت به شستن دست و صورت نداشتند و آب دماغ خود را به آستین پیراهن میکشیدند و پاک میکردند» ، توصیف میکرد.
روحیه نخوت و تحقیر مردم ایران نه تنها در رضاشاه و محمدرضا ریشه زده بود، بلکه کلیه درباریان به این بیماری مبتلا شده بودند. ملکه مادر مردم ایران را مردمی «حسود» و «مذبذب» میدانست که حتی حکومت کردن بر آنان افتخار نداشت.
فرح هم که سعی میکرد خود را تافته جدا بافته دربار نشان بدهد از این امر مستثنی نبود. به روایت علی شهبازی سرتیپ محافظ شاه، فرح مردم جنوب تهران را «کمتر از حیوان میدانست.»
شاه چنان نسبت به مردم ایران بیاعتنا بود که هیچ یک از دختران ایران را در ابتدای جوانی لایق ازدواج نمیدانست. او ابتدا با شاهزاده فوزیه مصری ازدواج کرد و سپس تصمیم گرفت با «گابریلا» دختر پادشاه برکنار شده ایتالیا ازدواج کند و در دربار نیز تمام فشار بر این بود که «اعلیحضرت زن خارجی بگیرند»، اما موضوع با مخالفت آیتالله بروجردی خاتمه یافت.
شاه حتی در بیماریهای پیش پا افتاده، مانند دندان درد از پزشکان ایرانی استفاده نمیکرد و دندانپزشک مخصوص را برایش از سوئیس میآوردند. او چنان به مردم ایران بیاعتنا بود که از مصاحبه با خبرنگاران داخلی اجتناب میکرد.
شاه علت سقوطش را عقبافتادگی ملت ایران میدانست و «بزرگترین اشتباه» خود را سعی در پیش بردن «به زور به سوی استقلال و سلامت و فرهنگ و سطح زندگی و آسایش» «ملتی باستانی» ارزیابی کرده است.
۲۷۰۲۲ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر لطفا نظرتان را نسبت به این موضوع هم بدهید
عنوان : تحقیر زیردستان
درباریان به دلیل خوی استکباری هیچ یک از کارگزاران خود را به دیده احترام نمینگریستند. حتی وفادارترین نوکران خود را با نامگذاری و استهزاء تحقیر میکردند. علم وزیر دربار از این که شاه نخستوزیرش هویدا را سخت تحقیر میکرد، لذت میبرد. او در توصیف روحیه شاه مینویسد:
همانگونه که خدا یکی است، شاه هم یکی است. هر قدر زیردستانش بیشتر تحقیر شوند او بیشتر خوشش میآید.
او حتی وزیران خود را «الاغهایی» مینامید که به «دردی» نمیخورند. شاه برای هر یک از زیردستان خود نامی تحقیرآمیز گذاشته بود و در دربار آنها را با این نام صدا میزدند. شاه، عقل منفصل خود و دوست دوران کودکی و نوکر وفادارش ژنرال حسین فردوست را «خردوست» مینامید و نوکری مانند ارتشبد نعمتالله نصیری را که به خاطر شاه دست به هر جنایتی زد، «نعمت خر گردن» صدا میزد. ملکه مادر علت انتخاب این نام را برای نصیری داشتن «گردن کلفتی مثل خر» میداند. ارتشبد عباس قرهباغی، رئیس ستاد مشترک ارتش شاهنشاهی ایران با آن همه عظمت و یال و کوپال، در دربار «عباس پشکل» خوانده میشد.
این روحیه حتی در نزدیکان دربار تأثیر کرده بود و به ادارات دولتی نیز سرایت کرده بود. اردشیر زاهدی داماد شاه و وزیر امور خارجه برای هر معاونی نامی را انتخاب کرده بود. زاهدی در هنگام کار هرگاه میگفت: «بیشرف یا حرامزاده به اتاقش بیاید، همه فوراً درک میکنند منظور او چه کسانی هستند.»
روش دیگری که شاه از تحقیر دیگران لذت میبرد، دلقکسازی بود. شاه از محمود حاجبی رئیس فدراسیون تنیس روی میز و پای ثابت شاه در قمار میخواست که «صدای خر در بیاورد. حاجبی با استادی تمام عرعر میکرد و حاضرین از خنده رودهبر میشدند.»
استهزاء شخصیتهای درجه اول کشور در دربار امر رایجی بود. قلی ناصری دلقک معروف دربار که به کریم شیرهای اعلیحضرت معروف بود با ادای هویدا وی را سخت تحقیر میکرد. به گزارش فریده دیبا در یک مهمانی که در کاخ شمس برگزار شده بود، قلی ناصری با «تقلید صدا و حرکات هویدا سنگ تمام گذاشت و به خصوص حرفهایی را زد و اداهای زنانهای را درآورد که مخنث بودن هویدا را نشان میداد. شاه و میهمانان فوقالعاده شاد شدند و خیلی زیاد خندیدند... هویدا رنگش سفید شده بود و بیچاره مثل کسی که برق او را گرفته باشد خشک و بیحرکت در جایش میخکوب شده بود.»
۲۷۰۲۱ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر لطفا نظرتان را نسبت به این موضوع هم بدهید
عنوان : چاپلوسی و تملق در دربار پهلوی
نماد دیگر اشرافیت درباری، تشکیل حلقهای از چاپلوسان حرفهای به دور اعلیحضرت، علیاحضرت و والاحضرتها بود. در رژیم پهلوی درباریان هیچ انتقادی را بر نمیتابیدند، از مدیحهسرایی و تملق لذت میبردند و از تملق دیگری حسادت میورزیدند و چاپلوسان نیز برای رسیدن یا ماندن در قدرت، زبان به هر تملقی میگشودند.
به گفته فریده دیبا: «محمدرضا خیلی لذت میبرد که گروهی از فرماندهان عالیرتبه ارتش با آن لباسهای پرزرق و برق جلو او صف میکشیدند و به ترتیب دست او را میبوسیدند». گاهی «در مراسم رسمی یا میهمانیها... افسران عالیرتبه ارتش دست و یا حتی کفش محمدرضا را میبوسیدند.» شاه چنان به دستبوسی معتاد شده بود که خودش «دستش را دراز میکرد» تا اطرافیان ببوسند.
بوسیدن پای شاه بعد از جشنهای ۲۵۰۰ ساله در دربار به اوج رسیده بود، عبدالعظیم ولیان استاندار خراسان و نایبالتولیه هرگاه به حضور شاه میرسید روی زمین میافتاد و پای شاه را میبوسید.
بعد از انتصاب اردشیر زاهدی به وزارت امور خارجه، همه معاونین و سفرا را مجبور کرده بود تا هنگام «شرفیابی» در مقابل شاه زانو بزنند. زانو زدن وزیر و به خاک افتادن وی در برابر شاه موجب اعتراض یک خبرنگار فرانسوی به علم شد. علم اعتراض خبرنگار را به اطلاع شاه رساند و شاه پاسخ داد: «حق بود به او میگفتی که اردشیر رعایت سنتهای ملی مملکت را میکند.»
سفرا موظف بودند در گزارشهایشان به شاه، جمله «پای مبارک را میبوسم» بنویسند. پرویز راجی از این که امیرخسرو افشار، آخرین وزیر امور خارجه ایران دوران شاه به جای کلمه «پای مبارک» را میبوسم، نوشته بود «دست مبارک را میبوسم» اظهار شگفتی میکند. هرمز قریب یکی از مدیرکلهای وزارت دربار در نامه مینوشت:
مراتب پرستش چاکرانه مرا به خاک پای مبارک بندگان اعلیحضرت همایون شاهنشاه تقدیم [میکنم.] پای مبارک علیاحضرت ملکه و والاحضرت شاهدخت شهناز را با کمال احترام میبوسم.
گاهی وقتها چاپلوسی چنان شدت میگرفت که هر کدام از اطرافیان سعی میکردند از رقیب سبقت بگیرند. علم وزیر دربار به یکی از این جلسات اشاره میکند و مینویسد: «ناهار را دستهجمعی در حضور شاه خوردیم و هر یک سعی کردیم گوی چاپلوسی و تملقگویی به او را از دیگری برباییم.» گاه این تملقگویی به جایی میرسید که حالت انزجار دست میداد. پرویز راجی سفیر شاه در انگلیس اعتراف میکند که «واقعاً هم خودم از این همه تملق و چاپلوسی که موقع شرفیابی به حضور شاه نشان دادم، حالت انزجار داشتم.» بعضی اوقات تملق بیش از حد مورد اعتراض نزدیکان چاپلوسان قرار میگرفت. در یکی از میهمانیهای ملکه مادر، علم چنان چاپلوسی کرد که مورد اعتراض همسرش قرار گرفت و به او «تذکر داد که امشب بیش از حد معمول نسبت به شاه تملق» گفتی.
چاپلوسی در دربار چنان فرهنگ شده بود که گاه از شخص شاه میگذشت و نسبت به نزدیکان شاه، ملکه، ملکه مادر، بچهها و حتی سگ شاه هم میرسید. هویدا به عنوان شخصیت دوم کشور گاه خم میشد و دست بچههای شاه را میبوسید. او دست علیرضا، فرزند شاه را که بیش از ۴ سال نداشت میبوسید. فرح از این که میدید اطرافیان شاه مجبورند حتی نسبت به سگ شاه چاپلوسی کنند، احساس حسادت میکرد.
رکوع و سجده در مقابل شاه چنان غیرطبیعی بود که هر تازهوارد را به تعجب میانداخت. مارگارت لاینگ، روزنامهنگار انگلیسی که برای نوشتن زندگینامه شاه اجازه ملاقات و حضور در دربار را پیدا کرده بود، تعجب خود را از این صحنه پنهان نمیکند:
ناگهان یک اتاق پر از اشخاص مختلف به تعظیم افتادند به طوری که نصف بدن آنها به موازات کف اطاق درآمد.
مسابقه در چاپلوسی گاهی حس حسادت درباریان را برمیانگیخت، خصوصاً شاه از دستبوسی غیر از خودش رشک میبرد. به روایت ثریا، شاه: «وقتی میبیند که این یا آن وزیر، توجه بیشتری به من نشان میدهد دچار بدبینی و حسادت میگردد، در حالی که خود نیز میداند که آنها فقط برای تحکیم مقام و موقعیتشان در برابر من تملق و چاپلوسی میکنند.»
فرهنگ چاپلوسی حلقهای از تملقگویانی را تربیت میکند که تنها مطالبی را طرح کنند که مورد پسند دربار باشد، نه واقعیتها را. در نتیجه، درباری به وجود آمد که از حال رعیت بیخبر بود و دلخوش به گزارشات اطرافیان و بله قربان گویان. به گزارش علم، شاه نیز میگفت: «عجیب است، تمام وزرای من هر حرفی که به آنها میزنم، میگویند از صمیم قلب معتقدند که عین حقیقت است.» علم که خود گوی چاپلوسی را از دیگران ربوده بود، در دل گفت: «تمام وزرای او جز یک مشت بادمجان دور قاب چین چیز دیگری نیستند.»
چاپلوسی و تملق دربار، محمدرضا پهلوی را به مالیخولیای عقل کلی مبتلا کرده بود و «متملقان آن قدر او را عقل کل و تافته جدا بافته و خدایگان نامیده بودند که کم کم خود نیز به این باور رسیده بود که دارای رسالت ویژهای از سوی قدرتهای ناشناخته است.»
۲۷۰۲۰ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر هنوز نظرش را نسبت به وابستگی شاه نداده است
عنوان : ژنرال هویزر شاه را مثل موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد
ماموریت شگقت انگیز ژنرال هویزر: از کتاب "پاسخ به تاریخ" محمدرضا شاه صفحه ۲۴۵
ژنرال هویزر شاه را مثل موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد
اوائل بهمن( ۵۷) خبر حیرت انگیزی به من گزارش شد که ژنرال هویزر چند روزی است که در تهران اقامت دارد.نظامیان امریکا با هواپیماهای خود میامدند و میرفتند و تابع تشریفات معمول نبودند.از امرای ارتش در رابطه با مسافرت ژنرال هویزر سوال کردم انها هم چیزی نمیدانستند حضور او در ایران واقعا شگفت انگیز بود و نمیتوانست اتفاقی و بدون دلائلبسیار مهم باشد
بالاخره من یکبار ژنرال هویزر را باتفاق سفیر امریکا اقای سولیوان ملاقات کردم.تنها چیزی که مورد علاقه هردو انها بود دانستن روز و ساعت حرکت من از ایران بود.ژنرال هویزر از ارتشبد قره باغی رئیس ستاد ارتش ایران خواست که ملاقاتی بین او و بازرگان ترتیب دهد.ارتشبد قره باغی این ملاقات را به من گزارش داد. نمیدانم در این ملاقات چه گذشت, میدانم که ارتشبد غره باغی از تمام قدرت خود استفاده کرد تا ارتش ایران را از هرگونه اقدام و تصمیمی بازدارد........................................
پس از اینکه من ایران را ترک کردم, ژنرال هویزر باز چندین روز در ایران اقامت داشت. در این هنگام چه گذشت ? تنها چیزی که میتوانم بگویم اینست که ربیعی فرمانده نیروی هوائی ایران طی محاکمه اش به قضات گفت: ژنرال هویزر شاه را مثل موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد
۲۷۰۱۹ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : به پرسشگر
عنوان : به بسیاری از سوالات شما پاسخ داده شد ولی شما دنبال خوابهای طلائی میگردید
بعضی از این سوالات خود میتواند موضوع یک تز باشد و مگر خودت کار باصطلاح تاریخی نمیکنی خوب قرار بود ۳۰ صفحه بنویسی ولی هنوز خبری نشد.بعدش من هم پیشنهاد دارم
۱- شما تحلیلی از وابستگی رژیم های پهلوی ارائه کنید که بیطرفانه باشد (یعنی همانطور که خودتان همیشه میگویید)
۲- تحلیلی از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ بکنید و بگویید نقش سازمانهای جاسوسی امریکا و انگلیس را چگونه میبینید
۳-تحلیلی دیکتاتوریهای رضا خانی و محمد رضا شاهی بدهید و نقش ساواک را در دوره محمدرضا در رابطه با شکنجه زندانیان بگویید
خوب من مثل شما زیاد پرسشگر نیستم بخاطر این اول به این ۳ سوال پاسخ گویید تا من هم سوالات دیگرم را بیان کنم
۲۷۰۱٨ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : جالب است، نه؟
عنوان : تحلیل تاریخی یا نشخوار سیاسی، جالب است، نه؟
از : تاریخ وسیاست
عنوان : تحلیل تاریخی یا نشخوار سیاسی
«تاریخ و سیاست
تحلیل تاریخی یا نشخوار سیاسی
باقر مومنی»
نظر دهندگان گرامی و غیر گرامی، تکلیف خود را روشن کنید که کدامیک از این دو هستید، تحلیل گر تاریخ هستید یا نشخوار گر سیاسی؟
جالب است، نه؟
برای هر دو بسیار جالب است، نه؟ نه، فکر نکنم. شما چطور؟
اوباما حالا که رئیس جمهور شده باید تمام سفید پوست ها را برده سیاهپوست ها کند تا عدالت اجرا شود. زمان آن رسیه است که ظلم چند صد ساله ای که به سیاهپوستان آمریکا رفت جبران شود و دیگر هیچ سفید پوستی رئیس جمهور نشود!!!! جالب است، نه؟
تاریخ + سیاست = بهشت برای اقلیتی از ایرانیان
دین + سیاست = بهشت برای اقلیتی از ایرانیان
سیاست + اقتصاد = حفظ منافع ملی ایران = ایران برای همه ایرانیان
۲۷۰۱۶ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : کدی که ناشناس از آبراهامیان آورد را تجزیه و تحلیل کنید و چند پرسش
آقای عبدی و یارانشان،
۱. کدی که ناشناس از آبراهامیان آورد را تجزیه و تحلیل کنید.
۲. مصدق را خودتان نقد و بررسی کنید تا بدانیم.
۳. به درخواست فرید راستگو در آخرین نظرش پاسخ دهید.
۴. روشنفکران دهه ۴۰ و ۵۰ را نقد و بررسی کنید. در این رابطه می توانید از گفتگوهای منتشر شده در کیهان آنلاین استفاده کنید و نقدشان کنید.موضع این روشنفکران را در برابر مردم می پسندید؟
۵. روشنفکران مورد پسندتان را در دوره پهلوی را نام ببرید.
۶. روشنفکران کنونی مورد پسندتان که قادرند در نجات ایران موثر باشند را نام ببرید.
۷. برنامه سیاسی و اقتصادی و اجتماعی شما برای ایران چیست؟
۸. قانون اساسی نوین ایران بر چه ارکانی باید باشد؟
۹. موضع شما در برابر منشور جهانی حقوق بشر چیست؟
۱۰. کدام احزاب سیاسی در ایران آزاد نباید اجازه فعالیت داشته باشند؟
۱۱. آیا ایدئولوژی باید در سیاست و قانون اساسی نقش داشته باشد، با چه حد و حصری؟
۱۲. وظیفه سیاستمداران و احزاب سیاسی در یک کشور چه تفاوتی با یک پژوهشگران تاریخ در دانشگاه ها دارد؟
۱۳. برای جلوگیری از استبداد و انحصار طلبی در ایران چه باید کرد؟
۱۴. با این رژیم باید چه کرد؟
۲۷۰۰٣ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : مرضیه ش
عنوان : تربیت
آقای پرسشگر شما رعایت نزاکت نمی کنید. این دوستان با ادب حرف می زنند شمانمی زنید. رشته تاریخ سیاسی رشته دانشگاهی است شما ناسزا می گویید.
من منتظر بودم شما یا آقای ناشناس بگویید آقای دکتر نراقی کجای حرفش دروغ است، شما حرفهای دیگری زدید. واقعا افکار شما خیلی هم اشتباهی است.
۲۶۹۹۹ - تاریخ انتشار : ۱۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : مرتضی ر
عنوان : متاسفم
آقای پرسشگر من واقعا برری شما متاسفم که معنی سیاسی بودن تاریخ را نمی دانید و نمی خواهید بدانید. بهرحال من هم مثل آقای سالاری از شما قطع امید کردم!
۲۶۹۹۴ - تاریخ انتشار : ۱۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : به مرتضی ر که تفاوت میان وظایف دانشگاه ها و دانشگاهیان و وظایف احزاب سیاسی و سیاستمداران را هنوز درک نمی کند. هنوز تفاوت میان تحقیقات علمی در تاریخ را با کشورداری نمی داند.
به مرتضی ر در افشان و امثالهم!!!،
اوباما و جان مک کین هم تاریخ کشور خود را می دانند ولی رشته های تخصصی آنها تاریخ نیست. اگر هم بود هیچکدامشان در مبارزات انتخاباتی خود بجای اینکه به ملت ثابت کند که برنامه مدیریتی او برای کشور بهتر از برنامه مدیریتی رقیب است بر اساس دیدگاه های متفاوتشان درباره تاریخ کشورشان و دین و مذهبشان بر سر و کله دیگر می کوفتند و کشورشان را به قهقرا می کشاندند.
سئوال:- آیا اوباما، مک کین، سارا پیلن و هیلاری کلینتون در آمریکا رقابت های سیاسی خود را محدود به برنامه هایی در رابطه با مدیریت سیاسی و اقتصادی کشورشان کردند یا اینکه بر سر وقایع تاریخی ۱۱۰ سال پیش، ۵۷ سال پیش و ۳۱ سال پیش بر علیه هم شمشیر کشیدند؟ آیا گفتند مدیریت و امنیت و اقتصاد کشور و ملت به درک چون کار واجبتر از آن را داریم؟ چه کاری واجبتر از مدیریت یک کشور است؟ تاریخ؟
سئوال:- آیا اوباما، مک کین، سارا پیلن و هیلاری کلینتون در آمریکا رقابت های سیاسی خود را محدود به برنامه هایی در رابطه با مدیریت سیاسی و اقتصادی کشورشان کردند یا بر حسب دیدگاه های دینی و مذهی و غیر دینی خود بر روی هم شمشیر کشیدند؟
آیا گفتند مدیریت کشور و کشورداری به درک سیاه، اول دیدگاه من در باره دین باید مورد پذیرش دشمنانم قرار گیرد، تا نگیرد من جلوی هر رقیبی را خواهم گرفت که در صدد مدیریت کشور را برآید؟ چکاری واجبتر از مدیریت یک کشور است؟ دین و مذهب،بی دینی؟
مرتضی ر و امثالش، بازهم درافشانی کنید و بگویید تاریخ و سیاست را باید در مدیریت یک کشور مخلوط کرد. فرق شما با رژیم این است که آنها دین را با سیاست مخلوط کردند و کشور به گند کشیده اند و شما با مخلوط کردن سیاست با تاریخ کشور را به گند کشیده و می کشید.
هنوز فرق دانشگاه و کشورداری را نمفهمید. هنوز مدیریت سیاسی و اقتصادی کشور را بدون دخالت دادن زخم های تاریخی و ایدئولوژی های تمامیت خواه را نمی فهمید. شما قادر نیستید که سیاست در عرصه سیاسی را سیاست ببینید. همیشه باید با چیزی دیگر مخلوطش کنید و معجونی کشنده را بزور بخورد ملت بدهید. اگر اینگونه مخلوط کردن ها خوب بود تا بحال نتایج خوبی بهمراه می داشت و غربیها اولین ها می بودند که از آنها برای بهبود و پیشرفت کشورهای خود مورد استفاده قرار دهند. چرا معجون های شما را استفاده نکردند؟ اگر می کردند جهان اول نمی شدند و ما جهان سوم نمی شدیم. بیدار شوید اگر خودتان را بخواب نزده اید.
=======================================
سیاستمداران و فعالان سیاسی جهان اول برخلاف ناشی ها و خودفروختگان جهان سومی که ادای سیاستمداری و فعالیت سیاسی را در می آورند، از چنان شعور بالایی برخوردارند که می فهمند صرف نظر از اینکه در دانشگاه چه رشته ای خوانده باشند و یا دیدگاهشان نسبت به تاریخ و دین/بی دینی چه باشد، وقتی وارد عرصه سیاسی کشورشان می شوند تنها یک وظیفه دارند و آنهم مدیریت صحیح کشورشان است. توجه کردی و یا دوباره می خواهی درافشانی کنی و بگویی که در دانشگاه آکسفورد اینطور و آنطور است؟ فرق دانشگاه و عرصه سیاسی یک کشور را بفهم و به نادانی خودت و امثال خودت پی ببر. یک دور دیگر برایت می گویم به امید اینکه بفهمی. در تفکر جهان اولی بر خلاف تفکر جهان سومی مدیریت کشور وظیفه سیاستمداران احزاب سیاسی است. تمرکز حواس آنها بر مدیریت و نیازهای امروز و فردای کشورشان است و نه اینکه هیتلر ۶۰ سال پیش چند امریکایی را کشت و یا ج.ا ۳۱ سال پیش سفارت ما را اشغال کرد و ۴۴۴ روز دیپلمات های ما را در گروگان داشت. مدیریت کشور و حفظ منافع ملی وظیفه امروز و فردای سیاستمدران یک کشور است.
دخالت دادن تاریخ و دین و ایدئولوژی در سیاست خانمانسوز است. اگر تاکنون اینرا درک نکرده ای هیچ امیدی به درمان تو نیست. امثال شما در اقلیت محض هستند.
به مرتضی ر که تفاوت میان وظایف دانشگاه ها و دانشگاهیان، و وظایف احزاب سیاسی و سیاستمداران را هنوز درک نمی کند. هنوز تفاوت میان تحقیقات علمی در تاریخ را با کشورداری نمی داند.
۲۶۹۹٣ - تاریخ انتشار : ۱۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : سیاستمداران «پوپولیست» و عوامفریب و فریفته عوام
«برخلاف نظر «مستشارالدوله»، مشکل جامعهی ما «یک کلمه» (یعنی قانون) نیست، بلکه مشکل اساسی جامعهی ما یک مشکل ساختاری، معرفتی و فرهنگی است و به همین اعتبار، نیازمند مهندسیِ اجتماعی و یک پیکار درونی، تاریخی و درازمدت است.»
این سخنان بهراستی کاملاً درستاند، بویژه که به عامل «فرهنگ» نیز اشاره شده است، ولی بدون شکافته شدن در یک بحث دقیقتر و عمیقتر درباره «نظریه سیاسی» (که امید است توسط خود ایشان یا پژوهندگان دیگر انجام گیرد) همچنان کلی و درکنشده باقی خواهند ماند.
جامعه ما اگر میخواهد سیاستمداران «پوپولیست» و عوامفریب و فریفته عوام کمتر کامیاب شوند یا روزی برسد که اصلاً کامیاب نشوند؛ اگر میخواهد سیاست به معنای «هنر تحقق ممکنها» جای ریاکاری، عوامفریبی و ایدئولوژیبازی را بگیرد، و شعور و خرد سیاسی به جای شور و هیجانات عاطفی تودهها و تودهفریبها بنشیند، افزون بر شناخت ساختارهای سیاسی، اجتماعی و بویژه فرهنگی، باید عمیقاً درک کند و بپذیرد که میان «اخلاق فردی» و «اخلاق اجتماعی و سیاسی» تفاوتی عمیق وجود دارد، همانطور که در جامعهشناسی میان تصورات فردی و جمعی (بهقول دورکیم) تفاوتی عینی است؛ و این البته یک شبه تحقق نمیپذیرد و نیاز به کار فرهنگی طولانی و چنان که گفته شد، گسترش یافتن بحث در این زمینه و پرورش یک نظریه سیاسی درست دارد. جامعه ما هیچگاه و بخصوص در طول دو قرن گذشته این را درنیافته بود و هنوز نیز درنیافته است. و درست از همینروست که چه بسا خطاکارترین یا فرصتسوزترین سیاستمداران این دوره وجیهالملهتر و محبوبترند و هوشمندترین آنها مطرودتر.
یکی دیگر از جلوههای این روحیه ناشی از فقدان هرگونه نظریه سیاسی واقعبینانه، برداشت فرافکنانه و خردگریزانهی نه تنها مردم عادی ایران بلکه حتی بسیاری از سیاستمداران ما از دکتر مصدق گرفته تا آیتالله خمینی و حتی محمدرضا شاه (نگاه کنید به خاطرات علم) در ارتباط با قدرتهای بزرگ و بخصوص انگلیسیهاست. نگرانی دائمی – درست اما با درک و واکنش نادرست – نسبت به وجود «توطئه» خارجی و دست انگلیسیها یا امریکاییها و غیره از همینجا سرچشمه میگیرد. این سخن بدان معنا نیست که «توطئه خارجی» (که اصطلاح نادرستی است و منظور سیاست خارجیان برای دنبال کردن منافع خویش است) وجود ندارد، بلکه بالعکس باید آن را چنان بدیهی و حتی پرهیزناپذیر بینگاریم که به عنوان یک پارامتر ثابت همیشه در نظر داشته باشیم، و بنابراین در محاسبات خود به جای مظلومنمایی باید به خرد، هوش، شناخت و بهرهبرداری درست از امکانات (واقعی و نه خیالی) خویش تکیه کنیم.
۲۶۹۹۱ - تاریخ انتشار : ۱۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : داور
عنوان : پرسشگر از کدام اکثریت صحبت میکند؟
بنازم بچنین استدلالی «.. با ندانم کاری ها و کینه توزی های خودتان ده ها میلیون هم نسل تان و نسل های بعد از آنها را، بدنیا نیامده و تا امروز زنده بگور کرده اید و ول کن معامله نیستید...» و«..وای بحال شما که خود کرده را تدبیر نیست و فاصله شمای در اقلیت با مای در اکثریت پر شدنی نیست...» که فقط از صندوقخانه قبیل نادانی بیرون میآید که بعد از دیدن تظاهرات ۱۷ شهریور ۵۷ با هلیکوپتر از فراز شهر تهران، شاخ «خود گنده بینی و قدرقدرتی» اش شکسته شد. اکثریتی که «پرسشگر» از آن نام میبرد، هر کدامشان یواش یواش «پنچر» کردند و بزباله دانی تاریخ ریخته شدند.
۲۶۹٨۷ - تاریخ انتشار : ۱۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : سروش عبدی
عنوان : فرهنگ پرستش
آقای پرسشگر،
من باشما در مورد " حذر از بت سازی" و " پرهیز از بت پرستی " بسیار موافقم. این یک معضل تاریخی - فرهنگی است که انقلاب مشروطه می خواست روی آن خط بطلان بکشد. اما انگلیس رضا شاه را آورد و با احیای استبداد او را به بت تبدیل کرد و او با شلاق و چکمه پرستیدن خودرا اجباری و پرستش خانواده ی خود را موروثی کرد. شما به رسانه های سلطنت طلبان توجه کنید، هنوز پس از سه دهه، اعضای ریز و درشت خاندان جلیل بوسیله ی شنوندگان این رسانه ها پرستیده می شوند. من قصد اهانت به شما را ندارم. ولی خو دشما نه تنها "خاندان جلیل" بویژه رضا شاه را می پرستید بلکه بت های کوچکتری هم دارید که تشریفات و اداب پرستش را در معیار کوچکتر در مورد آنها بکار می برید: ناشناس، صاحبی، بقراط، میرفطروس. خوشبختانه چون گسترش اندیشه های آزادیخواهانه گزینه های متعددی برای شما کسانی که به بت پرستی گرایش دارند باقی نگذاشته است.
از طرف دیگر باور های مذهبی هم دوشادوش سلطنت طلبی و شاه پرستی سنت کهنسال پرستش را تقویت می کند.
ببینید آقای پرسشگر، طوری که شما با شخصیت های محبوب خود ( چه خاندان سلطنت چه پژوهشگران) بر خورد می کنید با برخورد کاربران دیگر این ستون فرق می کند. اغلب کار بران این ستون مثلا امیر کبیر و ستار خان و باقر خان، و مصدق و فاطمی و تختی و گلسرخی و ندا را ( در اندازه های متفاوت) شخصیت های ملی میدانند ولی آنها را از خطا مبری تلقی نمی کنند و اصلا گرایش پرستشگرانه نسبت به آنها ندارند.
فرهنگ پرستشگری یک فرهنگ باستانی در شرق است که آداب و رسوم و مختصات، و اژگان و مناسک خود دارد و در اقشار مختلف اجتماعی و نیز در خانواده بصور ت علائق پدر سالاری رعایت می شود. اجازه بدهید به صورت فشرده به مظاهری از این فرهنگ اشاره کنم.
دستگاه های سلطنت و دین است عالی ترین منصه ی ظهور این فرهنگ و عامل گسترش آن به شمار می آیند.
در زمینه ی سلطنتی بت با القاب آریامهر، خدایگان، علیا حضرت ، والاحضرت، والا گهر و.... و در زمینه مذهبی با عناوین حضرت، علیه السلام، امام و.... نمایندگی می شود، در ذهن و اندیشه ی بت پرستان نهادی شده است. صلوات و سرود شاهنشاهی از مظاهر این فرهنگ است. این فرهنگ با مبانی حقوق بشر، مدرنییسم، حقوق فردی و برابری انسانها مغایر است. حالا این شاه یا آخوند هرچه هم که " حسن نیت" داشته باشد حضور در راس هرم قدرت خودبخود اعلامیه ی حقوق بشر را زیر پرچم پریش قرار می دهد. احتمالا آقای داریوش همایون، یا مثلا آقای میرفطروس خودشان می دانند که احیای سنت پوسیده ی شاهنشاهی بهر شکلی شنا کردن خلاف جریان تاریخ است و انتساب مساله ی یک پارچگی و وحدت ایران به شاهنشاهی فقط عوامفریبی است. می بینید که جمهوری اسلامی یکپارچگی جغرافیایی را بهتر از شاه حفظ کرده است!
شما شاید متوجه نیستید، بسیاری از این دوستان در این ستون می کوشند به شما و آقای ناشناس بگویند که تا شما معادله ی برابری انسانها را با نسبت دادن یک قدرت خارق العاده به بت های خود بهم می زنید ، نه تنها روشنفکر نیستید بلکه با حزب الهی ها و عقب افتاده ترین جناحهای القاعده در یک رده ی اندیشگی قرار می گیرید.
این دوستان احترام به شخصیت های جامعه را در رابطه با موضع گیری آنها در برابر مردم تعیین می کنند. شجصیت در این فرهنگ محبوب می شود نه بت! مثل پدر ، مادر ،فرزند، آموزگار. من صادقانه بشما عرض می کنم که مصدق را مثل پدر بزرگ خود میدانم. پدر بزرگم بد اخلاق بود، گاهی پسرانش را کتک میزد. یک مرتبه خواست تجدید فراش کند اما مادر بزرگم الم شنگه باه انداخت و کل فامیل برآشفته شد و او نتوانست! در خانه دست به سیاه و سفید نمی زد. اما دخترانش را به مدرسه فرستاد . پسرش را برای تحصیل به فرانسه اعزام کرد. آدم "درستی" بود. مال کسی را ندزدیدو به زنش خیانت نکرد. مورد اعتماد دوست و دشمن بود. ملک و املاکی هم داشت. بچه های تمام "رعیت " هایش به درس خوان تشویق کرد و تسهیلاتی هم برایشان فراهم آورد. مباشر ش را وادار می کرد که در روستا برایی پسران کلاس دائر کند. پیش از اینکه رضا شاه زمینهایش را مصادره کند و غرور او را در هم بشکند برای خود کیا و بیایی داشت. ( بعد از آن به افیون پناه آورد) آدم خوبی بود ولی اشتباهاتی هم می کرد.
همه ی آدمها ی همینطورند، غیر ازبت ها.
بت ها از قدرت برای تامین و حفظ منافع خود استفاده می کنند؛ و عناصر ملی برای حفظ غرور ملی و تامین منافع اجتماعی. کسی که آن بالا نشسته است و حتی با حسن نیت حق رای وتصمیم گیری مرا ضایع می کند، انسان بودن مرا زیر سوال می کشد. من کاری به شما و غرور شما ندارم. اما همراه با ملیونها ایرانی دیگر این را تجاوز به ابتدایی ترین حقوق خود می دانم و محکوم می کنم. نگویید جامعه آماده نبود، شصت سال برای پدر و پسر فرصت کافی بودکه ایران را مدرن کنند و حق رای پایه ی این دیگرگونی است.
نگاه کنید همین اعلیحضرت شاهنشاه آریا مهر، تا بر اریکه ی قدرت تکیه داده بود کسی جرات نمی کرد به او بگوید بالای چشمت ابروست. خطا ناپذیر بود، حالا بعد از سی سال که سفرنامه ی پر خیانت و اشتباهش را تاریخ و یارانش گشوده اند، هنوز عده ای او را می پرستند و خیانتهایش را خدمت می پندارند و می خواهند فرهنگ پرستش را که شاه نماد آن بود با بازگرداندن سلطت به فرزندش باز سازی کنند!!؟؟
آقای پرسشگر، این فرهنگ و مناسبات "فرمانفرمایی شاهنشیخی"باید عوض شود. هرکس در جهت عوض شدن این مناسبات حرکت کند به شکستن بت ها و رهایی وطن ما کمک می کند. در غیر اینصورت :
آنکه نامخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد زهیچ آموزکار
۲۶۹٨۵ - تاریخ انتشار : ۱۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : به سفسطه. با تشکر فراوان از ناشناس
اگر فقط همین بخش را در نظر خود می آوردید و آنرا با درک درست می گفتید ارزشمند می بود. من فرض می کنم که شما در نظر خود به این بخش بسنده کرده اید و آنرا می پذیرم.
«از نسل خودتان بت نتراشید و نسلهای قبل را زنده بگور نکنید. نسل شما خیلی جوان است و احتمال اشتباه بسیار بالاست. از تجارب نسلهای قبل چه موفق و چه ناموفق بیاموزید».
من فرض می کنم که روسای دانشکده های تاریخ و استادان تاریخ مسئول، وظیفه شناس، خیرخواه و عاشق ایران و ایرانی این مهمترین پند را هم در سال اول و هم در پایان سال آخر به دانشجویان تاریخ می دهند. در هیچ رشته دیگری بجز تاریخ این پند بیشتر مثمر ثمر واقع نمی شود با این شرط که با این اصل استادان زندگی و کار کرده باشند وگرنه شعاری بیش نخواهد بود.
=======================================
با توجه به برخی از سفسطه های سفسطه و
با رجوع به کدی که ناشناس از آبراهامیان در یکی از نظرات خود آورده است و با رجوع به نکات انتقادی ای که در نظر جالب است، نه؟ از آبراهامیان آمده است و برداشت خودم از همین کد، باید بگویم که واقع بنازم به شصت «روشنفکر و مستقلی» مثل آبراهامیان که با حفظ ایدئولوژی خود توانسته تاریخ معاصر ایران را فرا ایدئولوژیکی و بدون غرض و مرض بنگارد!!!!!!!!!!!!!! او یک روز هم در دانشگاه های ایران آزاد با اینگونه نگاه و تاریخ نویسی دوام نخواهد آورد. خواهیم دید. حتی امروز اگر در دانشگاه های ایران با اینگونه گفتار و نوشتار حاضر شود با او دانشجویان همان خواهند کرد که با احمدی نژاد و لاریجانی کردند.
فقط در تخیلات خودتان آبراهامیان را در برابر مجید توکلی در یک بحث در مورد همین کد فرض کنید و فاصله خودتان با نسل ما را دریابید. قهرمان شما آبراهامیان و مجدها هستند؟ پس وای بحال شما که خود کرده را تدبیر نیست و فاصله شمای در اقلیت با مای در اکثریت پر شدنی نیست. آنوقت می گویید ما بت می سازیم، بت ما کیست؟ مصدق است، شاه است، خمینی است، مسعود رجوی، کیانوری، شاپور بختیار و رضا پهلوی و موسوی و کروبی .... مجید توکلی ها و طبرزدی ها و امیر انتظام ها و بنی صدرها هستند؟ شما ما را نمی شناسید، اگر اینطور فکر می کنید. بت یعنی سرپوش گذاشتن بر خطاها و کمبودهای آن بت و بدتر آنچه شما می کنید، کور کردن چشمان و بستن گوشها و خود سانسوریهایی که خودتان بر خودتان تحمیل کرده اید و بستن دهان کسانی که بطور علمی قصد نقد و بررسی آدمهایی را دارند که مثل همه آدمها جائزالخطا هستند. از این آدم هایی که شما طبق نحله فکری خود، از یک و یا چند تا از آنها برای خودتان بت ساخته اید.
روی سخنم در اینجا با همه آنهایی است که بت ساز و بت پرست هستند و کوچکترین نقد و بررسی ای را از مصدق و شاه و خمینی و موسوی و میرفطروس و آبراهامیان .... بر نمی تابند. آخر این چگونه طرز فکری است که شما دارید که طبق سلیقه تان، و نه بطور علمی و معقول، از یک شخصیت فرشته و از شخصیت دیگر ابلیس می تراشید و او را طبق آن ساخته و پرداخته خود بما جلوه می دهید؟ در هیچ دانشگاهی شخصیت های تاریخی را به دو گروه، زیر عناوین فرشته و ابلیس تقسیم نمی کنند که شما می کنید. شخصیت های تاریخی را یک به یک مطالعه می کنند و در هر مقطعی که لازم باشد او را نقد و بررسی می کنند، شرائط مکانی و زمانی و فرهنگی و خلقیات ....او را در نظر می گیرند و نقد و بررسی می کنند. در پایان مطالعه و یا تز هم نمی نویسند در بخش فرشته و یا ابلیس بایگانی شود و حق بازنگری هم به کسی داده نمی شود وگرنه کافر و محارب است. از این طرز فکر بیایید و از گوری که خود را زنده زنده به آن سپرده اید خلاص شوید و به آینده کشور بپردازید.
جای تاسف است که همه شمایی که بمن می تازید و غرق در تنفر و کینه درباره گذشته هستید، حتی یک جواب به درخواست فرید راستگو نداده اید. چرا؟ او خالصانه از همه ما خواسته است، که بحث را بسوی حالا چه باید برای ایران کرد سوق دهیم. آیا او هم شاهپرست است وقتی می گوید برای یک لحظه هم که شده تاریخ را کنار گذاشته به سیاست بپردازید، به آینده ایران فکر کنید، راه حل ارائه کنید. من و فرید راستگو درباره عوامل بازسازی....و درباره تاریخ معاصر اختلافات داریم و این اختلاف ممکن است هرگز برطرف نشود ولی هر دو نشان دادیم که علاقمند به بحث درباره آینده ایران هستیم. این بحث سیاسی است و نه تاریخی، این بحث به دیدگاه های ما از تاریخ ربطی ندارد. اگر سکولاریسم می خواهیم، اگر قانون اساسی تازه ای که در برگیرنده کل منشور جهانی حقوق بشر باشد دارد؟این چه ارتباطی به ۲۸ مردادی که ۵۷ ساله شده است و مصدق و شاهی که نیستند دارند. این چه ربطی به موسوی ای که ناظر قتل های گروهی بدستور خمینی بود دارد. باز هم بگویید ما از نسل های گذشته چیزی نیاموخته ایم. من با نسل گذشته و فعال سیاسی فرید راستگو به توافق رسیدیم که باید باب بحث سیاسی را الان باز کنیم. شما حتی با هم نسلان خود هم در ارتباط نیستید.
به ما پند می دهید که نسل های گذشته را زنده بگور نکنیم؟ شما خودتان با دست خودتان نه تنها خودتان را زنده بگور کردید که با ندانم کاری ها و کینه توزی های خودتان ده ها میلیون هم نسل تان و نسل های بعد از آنها را، بدنیا نیامده و تا امروز زنده بگور کرده اید و ول کن معامله نیستید. خوشبختانه در چنان اقلیتی هستید که نمی توانید در آینده سیاسی ایران اثر گذار باشید. الن دیگر ملت است که سرنوشت خود را رقم می زند چون به حقوق شهروندی خود آگاه شده است و این حقوق را می خواهد و ارتباطی بین این حقوق و جانبداری و یا دشمنی با مصدق و شاه نمی بیند.
پاینده باد ایران و ایرانی آزاده
۲۶۹۷۲ - تاریخ انتشار : ۱۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : تاج الملوک:ملاقات با استالین
عنوان : استالین به محمد رضا گفت، بهرحال مردم بساط سلطنت را جمع آوری خواهند کرد واگراوخود دربرچیدن سلطنت پیش قدم شود نام نیکی ازخود درتاریخ به یادگار خواهد گذاشت.
ملاقات با استالین
ازبازی تقدیربا استالین که دشمن هیتلربود هم ملاقات داشته ام. موقعی که رضا ازایران خارج شده ومحمدرضا به سلطنت رسیده بود، درتهران یک کنفرانس سران متفقین برگزارشد ورئیس جمهوری آمریکا، نخست وزیر انگلستان ورهبراتحاد شوروی به تهران آمدند.
هیتلردچاربیماری روانی بوده است. این مرد دیوانه با روشن کردن آتش جنگ جهانی دوم میلیونها انسان را به کام مرگ کشاند و فقط ۲۲ میلیون نفرازمردم روسیه قربانی امیال شیطانی او شدند و جان خود را ازدست دادند.
درآن موقع محمد رضا جوان بود وانگلیسیها وآمریکائیها هم چون ایران را اشغال کرده بودند خود را حاکم ایران میدیدند وحاضرنشدند به دیدن محمدرضا بیایند، بلکه محمدرضا را وادارکردند تا به دیدن رئیس جمهوری آمریکا ونخست وزیرانگلستان برود. اما مرحوم"یوسف استالین" شخصا به کاخ سعد آباد آمد وبا شاه جوان ایران ومن که مادرش بودم ودختران وسایرفرزندان رضا ملاقات کرد وعصرانه خورد.
خوب. شما میدانید که استالین رهبراتحاد شوروی، یعنی بزرگترین کشور جهان، بود. استالین که درشوروی و درهمه دنیا به او " مرد آهنین" میگفتند نقش اول را درپیروزی متفقین وشکست حکومت آلمان داشت. درحقیقت اگر مدیریت " استالین" نبود جنگ به نفع هیتلر تمام میشد.
استالین ومردم شوروی ازخودگذشتگی فوق العادهای کردند و بیشتراز۲۷ میلیون نفرکشته دادند تا هیتلررا واداربه شکست کردند.
استالین درموقع صرف عصرانه به ما گفت که اسم اصلی او "یوسف یوسف زاده" وازاهالی گرجستان واصلا ایرانی است. محمد رضا ازاین حرف استالین به وجد آمد واظهارخوشحالی کرد که استالین اصالتا ایران میباشد.
به نظرمن استالین شبیه کشاورزهای قلچماق وقوی هیکل روستایی بود. به دستهایش نگاه کردم دیدم خیلی قوی ودارای انگشتان زمخت وگوشت آلود است.
مداوم پیپ میکشید وهر دو سه جملهای که میگفت ویا میشنید با صدای بلند میخندید.
درخلال صحبتهایش اصلا اسمی از رضا نیآورد، فقط ازمحمد رضا پرسید که درکجاها درس خوانده است؟
محمدرضا برایش توضیح داد که درسوئیس بوده است. استالین گفت که در یک مدرسه مذهبی درگرجستان درس خوانده ولی بعدا ازمدرسه مذهبی فرار کرده و تحصیل را هم رها کرده است!
اوهمچنین به محمدرضا گفت که یک فرزند هم سن وسال او دارد که تحت اسارت آلمانیها است. ما خیلی تعجب کردیم که فرزند استالین کبیر به اسارت درآمده است.
استالین که متوجه تعجب ما شده بود گفت همه فرزندان شوروی به مثابه فرزندان اوهستند و یک رهبر نمی تواند وقتی فرزندان دیگرهموطنانش در جنگ کشته میشوند فرزند خود را درجای امن پنهان کند وبه جبهه نفرستد.
ما همگی تحت تاثیرشخصیت جالب واستثنائی استالین قرارگرفته بودیم و باید بگویم که من هنوزتحت تاثیرشخصیت آن مرد بزرگ هستم و تا امروزاو را فراموش نکرده ام.
البته همین آقای " استالین" که مرد خوبی بود یک کار بدی هم قبلا درمورد ما کرده بود وتیمورتاش را که وزیردربارشاهنشاهی بود به استخدام سازمان جاسوسی خود درآورد و ما یک وقت متوجه شدیم که خیلی دیر بود!
درحقیقت تیمورتاش ازهمان اوایل ورود به دربار و نزدیک شدن به رضا مامور شوروی بود وریز وقایع دربار و منویات و تصمیات رضا را به شورویها اطلاع میداد.
تیمورتاش دستگیروزندانی شد، بعد هم اورا درزندان راحت کردند، اما چون آدم سفت وسختی بود هرگز به جاسوس بودن خود برای شوروی اعتراف نکرد ومدام پافشاری میکرد که این داستان را انگلیسیها برای او ساخته اند تا او را نابود کنند.
درسالهای بعد که پسرم جانشین پدرش شد و سلاطین زیادی به ایران آمدند اکثرآنها را با بانوانشان ملاقات کردم. ولی هیچکدام آنها را مانند هیتلرو استالین نیافتم.
درمورد استالین این نکته را هم باید بگویم برعکس آنکه ما شنیده بودیم آدم خشن و مستبدی هست، بسیارمهربان وخنده رو وبذله گو بود.
برعکس هیتلرکه مدام پلکهایش را بهم میزد و دور اطاق راه میرفت و روی پاهایش چرخ میزد وحرکات عجیب وغریب میکرد، استالین خیلی راحت و آرام وآسوده بود ویک نوع لبخند شیرین ودلچسب وآرامش بخش در تمام صورتش پهن بود.
این نوع رفتارازرهبر بزرگترین کشورجهان که مردمش درخط اول جبهه جنگ قرارداشتند و از مردی که فرزند ارشدش دراسارت آلمانیها بود بسیار برای ما عجیب به نظرمی رسید.
موقعی که استالین با ما دست داد جملهای به روسی گفت که جزمن دیگران معنای آنرا نفهمیدند.
یک نفردیلماج سفارت روسیه که همراه او بود گفت: " رفیق استالین میگوید زبان فارسی نمی داند آیا دربین شما کسی هست که زبان روسی بداند؟"
من گفتم: " دا"
استالین رو به محمد رضا کرد و جمله دیگری را به زبان آورد.
من معنای آنرا فهمیدم ولی چیزی نگفتم. بهمین خاطردیلماج سفارت روس جمله استالین را ترجمه کرد وگفت: " رفیق استالین میگویند: " حتما شاه جوان ایران زبان انگلیسیها را میداند..."
محمدرضا به علامت تائید سرخود را تکان داد و گفت" بله. انگلیسیها، فرانسه و آلمانی را صحبت میکنم.
استالین خندید وجمله دیگری را به زبان آورد.
دیلماج فورا ترجمه کرد وگفت: " رفیق استالین میگویند: ممکن است شما زبان امپریالیستها را خوب یاد بگیرید اما هرگزنمی توانید ازنقشههای آنها مطلع بشوید!"
استالین دراین ملاقات چند هدیه هم به ما داد. او درست حالت یک پدر) بلکه یک پدربزرگ ( مهربان و دوست داشتنی را داشت. استالین چند نصیحت تند و صریح به محمد رضا کرد و به او گفت فئودالیسم یک سیستم قرون وسطائی است و شاه جوان ایران اگرمی خواهد موفق شود باید کشاورزان را ازدست استثمارگران نجات دهد و زمینها را به آنها بدهد.
اوهمچنین به محمد رضا گفت نباید به حمایت امپریالیستها مطمئن باشد زیرا آنها همانطورکه رضاشاه را ازمملکت بیرون انداختند اگرمنافعشان به خطربیفتد او را هم ازکشوربیرون خواهند انداخت.
استالین با آنکه میدانست ما ناراحت میشویم، اظهارداشت شاه جوان بهتر است دراولین فرصت مناسب حکومت را به مردم واگذارکند و بساط سلطنت را که یک سیستم قرون وسطایی است جمع آوری نماید!
استالین به محمد رضا گفت، بهرحال مردم بساط سلطنت را جمع آوری خواهند کرد واگراوخود دربرچیدن سلطنت پیش قدم شود نام نیکی ازخود درتاریخ به یادگار خواهد گذاشت.
محمدرضا و ما هیچ نمی گفتیم و فقط گوش میکردیم. درپایان محمد رضا به استالین گفت: "من از توجهات شما تشکر میکنم. اما نوع حکومت ایران را مردم ایران انتخاب کرده اند وتا وقتی مردم اینطور بخواهند من مخالفتی با خواسته آنها نخواهم کرد!"
بعد استالین که متوجه برودت مجلس شده بود چند سئوال خانوادگی ازما کرد و وقتی فهمید پدرمن ازمهاجرین قفقازی بوده و زبان روسی میدانسته خیلی اظهارخوشحالی کرد وگفت قفقاز به واسطه کوهستانهای صعب العبورو جغرافیای خشن مهد پرورش مردان سخت کوش است وخیلی ازمردان ناحیه قفقازدرصف مقدم جنگ با آلمانها هستند. درآن موقع قفقاز یک منطقه وسیع درجنوب شوروی به مرکزیت تفلیس بود وجمهوریهای مختلف مثل آذربایجان وارمنستان وغیره وذالک وجود نداشت.
وقتی مجلس کمی گرم و دوستانه شد. محمدرضا کمی این پا وآن پا کرد و گفت: " آیا دولت اتحاد شوروی وعالی جناب استالین با سلطنت من مخالف هستند؟!"
استالین گفت: دولت شوروی به واسطه مسلک خود حامی ملتهای تحت استعماروسلطه امپریالیستها است وبطورکلی با حکومتهای فردی مخالف است اما درامورداخلی آنها دخالت نمی کند وامیدواراست خود مردم این کشورها حقوق ازدست رفته خود را استیفا نمایند!"
بعد چون متوجه شد که محمدرضا ازاین پاسخ اوقانع نشده است گفت: امپریالیستها تا روزی که یک قطره نفت درایران وخاورمیانه موجود است این منطقه را رها نخواهند کرد واتحاد شوروی قصد ندارد با امپریالیستها وارد جنگ شود. بنابراین با حکومت شاه جوان هم مبارزه نخواهد کرد.
ما معنای این حرف را خوب نفهمیدیم وفکرکردیم که استالین ما را به عدم مداخله شوروی درامورایران مطمئن کرده است، اما بعدا مرحوم قوام السلطنه به ما گفت استالین خیلی صریح شاه جوان را عامل امپریالیستها معرفی کرده و درواقع به ما صراحتا توهین کرده است. منظور ازامپریالیستها درسخن استالین آمریکا، انگلیس و کشورهای اروپا بودند.
البته استالین آلمان را هم امپریالیست میدانست ومی گفت این جنگ ) جنگ جهانی دوم( یک جنگ میان امپریالیستها برسرتقسیم غنائم و مناطق نفوذ است که پای اتحاد شوروی را هم ناخواسته به آن کشیده اند.
استالین درموقع ترک کاخ سعد آباد ازچند تابلوی نقاشی موجود درکاخ بازدید کرد وبخصوص تابلوهای کمال الملک بسیارمورد توجه اش قرارگرفت وبه محمد رضا گفت چه فایده دارد که این آثار با ارزش هنری را دراین کاخ محبوس کرده ومردم کشورت را ازدیدن آنها محروم ساختهای ؟!
ارزش این آثاروقتی است که همه بتوانند آنها را ببینند و لذت ببرند. این خود خواهی شما است که چنین آثاری را برای تزئین کاخ خود قرارداده و حق مردم برای تماشای آنها را پایمال کرده اید. این یک اخلاق منحط امپریالیستی است.
ما از این حرفهای استالین خیلی رنجیده خاطرشدیم. اما درآن وضعیت نمی توانستیم اعتراض بکنیم.
البته روسای ممالک آمریکا وانگلستان به ملاقات محمدرضا نیامدند وتوهین آنها بزرگترازحرفهای سرد استالین بود.
ما خیلی تعجب کردیم که دیلماج سفارت روس، سفیرروسیه درتهران و چند نفری که همراه استالین بودند درحضوراوآب میخوردند، راحت میخندیدند وپایشان را روی پایشان میانداختند و یا سیگار میکشیدند.
آنها درخطاب قراردادن استالین هم هیچ عبارت محترمانهای به کارنمی بردند و فقط به او میگفتند: " رفیق استالین!" و این برای ما عجیب بود که روسها اینهمه نسبت به رهبر خودشانبیادب باشند. یک میرزای ادارات ما بیشتر ازاستالین کبکبه و دبدبه داشت.
۲۶۹۶۴ - تاریخ انتشار : ۱۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : لقمان شمال
عنوان : محمدرضا در ایران بسبک ماکیاولی حکومت میکرد
حالا که بحث «قانون» وارد گشت، سوال اساسی که مطرح میشود اینست که آیا تمام مواد قانونی مندرج در اساسی کشور برای ریس مملکت (شاه و یا ولایت فقیه) محترم و قابل اجراء باشد، یا اینکه فقط آن بند قانونی، که «بنفع» خود میپندارند، بایستی مورد احترام همگی باشد؟. در قانون اساسی گذشته و حال همه مواد راجع به آزادی مطبوعات، آزادی وتجمع احزاب، عدم شکنجه و تجاوز و اعدام، آزادی انتخابات وووووو دقیقآ نگاشته شده، ولی از کودتای ۲۸ مرداد باینور همه این مواد قانون زیرپا و بلجن کاری کشیده شدند.احترام گذاشتن بحقوق حقه مردم یعنی آزادی و زندگی کردن آنان مندرج در قانون اساسی نه که کمتر از «حق» قانونی شاه برای حذف نخست وزیر نیست، بلکه بالاتر و از ارجعیت بالای برخوردار است. در زمانیکه ابتدایی ترین حقوق مردم پایمال میشد و زیر چکمه «اعلیحضرت» لگدمال میشد،هر دموکرات دیگری در آنموقع (اتحاد استعمارگران با ارتجاع دربار) ارزشی برای «فرمان عزل همایونی» قایل نمیشد. همانگونه که امروزه «اوامر» ولایت فقیه شامل آن میشود.
۲۶۹۵۴ - تاریخ انتشار : ۱۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حافظه تاریخ
عنوان : تورج میرزاء خوش ذوق
جناب تورج میرزاء خوش ذوق، دستتان درد نکند که سرود هایتان بسیار قشنگ و بجا و در این صبح تعطیلی روز یکشنبه باعث انبساط خاطر جمع ایرانیان شد. امید است که لااقل اشعار شما باعث «بیداری» این جان نثاران بشود. البته تصور معرکه ای که در بالا «ناشناس» و در پایین آن بچه مرشد «پرسشگر» مشعول «دیالوگ» هستند بسیار جالب است. سلامت و موفق باشید.
۲۶۹۵۰ - تاریخ انتشار : ۱۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : این جانب
عنوان : دمت گرم
دمت گرم تورج میرزا، دستت دردنکنه. شعرات معرکه هستن.
۲۶۹۴۹ - تاریخ انتشار : ۱۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : مرتضی ر
عنوان : تاریخ و سیاست
آقای پرسشگر، من قبلا باطلاعتان رساندم که تاریخ و سیاست پیونهای ناگسستنی باهم دارند و نمی توان آنها را از هم جدا کرد. شما بازهم اصرار دارید که تاریخ و سیاست را باید از هم جدا کرد.
من قصد جسارت ندارم ولی همین یکدندگی های شما و پافشاری روی توهمات باعث شده است که شهرتی در زمینه ی نادانی برای خود کسب کنید. رشته ی تاریخ و سیاست در بسیاری از دانشگاههای دنیا درس داده می شود. عناوین زیر را گوگل کنید، خودتان متوجه می شوید.
شما واقعا باید از هموطنان سپاسگزار باشید که علیرغم پافشاری تان در یادنگرفتن و در بی اطلاعی باقی ماندن، انها صبورانه هنوز شما را راهنمایی می کنند.
همین پرسش یا سفسطه را که خطاب به شما نوشته بخوانید. نویسنده محتر مبا کمال احترام و به زبان ساده و با مثالهای خوب سعی کرده که شما را شیر فهم کند ولی شما دوباره همان حرفها را می زنید.
University of Oxford
Faculty of History
History & Politics: Course Structure
This joint degree has been established in the conviction that History and Politics can offer complementary approaches to past and present aspects of human activity. The degree not only enables students to set contemporary political problems in their historical perspective, but it also equips them to approach the study of the past with the conceptual rigour derived from political science.
In the first year the course centres on the history, political thought and political institutions of Britain and Europe. In the second and third years it is equally possible to concentrate on British and European themes. However, the presence of numerous options on the politics and history side on American, Asian, Commonwealth and African themes allows students to concentrate, if they wish, on extra-European papers as diverse as Modern Japan, Revolutionary Mexico or India, ۱۹۱۹–۱۹۳۹.
A special feature of the Oxford course is the chance to choose subjects very broadly across the two disciplines, so that it is possible to combine medieval historical options with the analysis of contemporary political systems. The expertise of a number of Oxford’s historians in the history of political thought, the thematic approach taken to the teaching of General History in the first year, and the emphasis placed on the interdisciplinarity in a number of the History papers strengthens the intellectual rigour of this course.
First Year (The Preliminary Examination)
Students will take four papers on which they will be examined at the end of the first year.
۱.
Either one of the seven papers in British History, or one of the four papers in General History (primarily European).
The British History periods are:
* ۳۰۰–۱۰۸۷
* ۱۰۴۲–۱۳۳۰
* ۱۳۳۰–۱۵۵۰
* ۱۵۰۰–۱۷۰۰
* ۱۶۸۵–۱۸۳۰
* ۱۸۱۵–۱۹۲۴
* since ۱۹۰۰
۲۶۹۴۴ - تاریخ انتشار : ۱۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : تورج میرزا
عنوان : پرسشگر یا جالب
ای غلام شاه خائن جالب زار و نزار
گرلب ات از "جا "جدا شد "کش" به جای آن گذار!
صبحدم پرسشگری و شامگاهان جالبی
عشوه کم کن بچه بازان را در آوردی دمار
سنگ پای بی نوا از روی تو شرمنده شد
می کند سمباده را روی تو بی شک شرمسار.
این وقاحت ها ، جسارت ها، بلاهت های تو
مثل ظلم شاه مانـَـد تا قیامت یادگار
گر تو را با "حافطه" تیارای بحث و فحص نیست،
نا شناس ات را خبر کن، میرفطروس را بیار
خانم بقراط را سقراط خود پنداشتی
لاعلاجی ها ی تو ای خواجه ناید در شمار
هرکسی لاطائلاتت را شنید و خواند گفت:
آفرین بر معدن گچ، مرحبا ها بر حمار
پوزه ات را دوستان بر خاک می مالند، لیک
تو بمالی عضوی از اعضای شاه نامدار!
جالبا، کش جای لب بر نام تو زیبنده است
نام تو چون روز باشد بر خلایق آشکار
تورج میرزا
۲۶۹۴٣ - تاریخ انتشار : ۱۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسش یا سفسطه
عنوان : پرسشگر و تعصب نسل خود..
پرسشگر، نسل قبل از شما امیرکبیر را ندیده اند ولی اورا قهرمان جنبش مدنی و تجدد خود میدانند و خواهند دانست. امیرکبیر بت نیست و مانند هر انسان دیگری اشتباهاتی داشت ولی در زمان خود حسن نیت داشت و مردم را بر شاه تقدم میگذاشت.
سل شما و بعد از شما مصدق را ندیده اند ولی اورا قهرمان جنبش ملی خواهی و تجدد خود میدانند و خواهند دانست. مصدق بت نیست و مانند هر انسان دیگری اشتباهاتی داشت ولی حسن نیت داشت و مردم را بر شاه زمان تقدم میگذاشت.
نسل بعد از شما شاه را ندیده اند ولی اورا قهرمان جنبش های مدنی و ازادیخواهی خود نمیدانند و نخواهند دانست. کما اینکه ناصرالدین شاه، مظفر، احمد و رضا شاه را هم اینچنین تلقی نمیکنند. انان با مردم خود نبودند. همواره مقابل مردم بودند و با ارتش و ژاندارمری و شهربانی و ساواک خود در مقابل مردم و اپوزیسیون و نقد و انتقاد و تفکر ازادی و ازاد منشی ایستادگی میکردند. مسلما کارهای اقتصادی هم میکردند که دردرجه اول جلو طغیان و اعتراض مردم را بگیرند و بر اریکه قدرت بمانند و حکومت و تخت و تاج خود را هم ادامه و هم موروثی کنند.
خود ایده موروثی حاکی از تفکر تبعیض نژادی انهاست که فقط خون انهاست که مقدس است و خدایی است و قادر است مملکت و ملت را بگرداند و بچرخاند. این همان چیزی است که مردم بر نمیتابند.
ریشه جنبش سبز کنونی در ضدیت ان با ولایت فقیه موروثی است! برخلاف انقلاب مشروطه، انقلاب ۵۷ فقط برای برانداختن ایده موروثی سلطنت بود و بهمین دلیل گفتند شاه باید برود. چون اگر شاه نرفته بود، ما اسیر رضا پهلوی به ارث رسیده از محمدرضا بودیم. اوهم بعد از دو روز سلطنت متوجه میشد که مردم ازادی میخواهند با او سر سازش ندارند.. او هم مانند پدر و جدش مقابل مردم میایستاد و باز مردم باید تاهمین امروز میجنگیدند که اینبار زیر بار پسر رضا نروند.... برخلاف نظر شما تمام نسلهای مردم ازادیخواه ایران میجنگند که زیر بار هیچ نوع بت و تقدس و شاه موروثی و حکومت ها و سلطنت های مادام العمری و بی نهایت زمانی نروند.....
تاریخ را موریخین براساس مکتوبات و نوشته ها و اسناد بدست امده و کشف شده مینویسند. سیاسی بودن ویا نبودنشون یا درست بودن یا نبودنش بعدا معلوم میشود. علم و عالم تاریخ از شرائط و مسائل زمان خودش تاثیر میگیرد. در زمانیکه برده داری عرف جامعه است مورخ نوشته و تاریخ خود را حول این ایده با غرور مینویسد و شما میتوانید نوشته اورا بخاطر طرفداری از برده داری نادرست و سیاسی تلقی کنید. اینکار شما ممکن است چشم شما را به سایر حقایقی که او بازگوکرده ببندد.
در کلام شما بوی تعصب بیش از حد نسبت به نسل خودتان و انکار تمامی نسلهای گذشته دیده میشود.
از نسل خودتان بت نتراشید و نسلهای قبل را زنده بگور نکنید. نسل شما خیلی جوان است و احتمال اشتباه بسیار بالاست. از تجارب نسلهای قبل چه موفق و چه ناموفق بیاموزید − شما به کمک ناشناس فقط با انها میجنگید!
۲۶۹۴۰ - تاریخ انتشار : ۱۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : دو پرسش از ناشناس گرامی
با تشکر از ناشناس گرامی،
«سنجابی – بعنوان یک حقوقدان برجسته – در پاسخ به این سئوال که آیا مطابق قانون اساسی، در غیاب مجلسین، شاه حقّ ِ صدورِ فرمان عزل نخست وزیر را دارد؟ پاسخ می دهد: [شاه حق صدور عزل نخست وزیر را] دارد! (سنجابی، ص ۱۳۴-۱۳۶؛ متینی، ص ۳۵۴)»
۱. پرسش حقوقی:- اگر برایتان میسر است بمن پاسخ دهید:- طبق قانون اساسی وقت، حکم عادلانه دادگاه برای دکتر مصدق چه باید می بود؟
۲. چگونه است که با وجود این همه مدارک موجود دال بر قانون شکنی های دکتر مصدق قانون، کسی درباره آنها چیزی نگفته و نمی گوید؟
چه فرقی می کند شاه قانون را زیر پا گذاشته شود یا مصدق یا هر کسی دیگر. قانون شکن، قانون شکن است و باید بدون تعصب نسبت به هر یک از ایندو، هر دو را نقد و بررسی کرد.
نسل های پس از انقلاب بخصوص نسل های سوم نگاه نسل های پیشین را به شاه و مصدق ندارند و تعصب نسبت به شخصیت های تاریخی را بر نمی تابند. با قاطعیت می توان گفت که زخم های ۲۸ مرداد نفرت و کینه در دل برخی روشنفکرنماها نسبت به شاه ایجاد کرد تا جاییکه به یکی از مهمترین عوامل اتحادشان بر علیه شاه تبدیل شد. اینطور که معلوم است برخی دیگر از روشنفکرنماها که هیچ اعتقادی به مصدق نداشته و ندارند از رویداد ۲۸ مرداد فقط سوء استفاده سیاسی برای پیشبرد اهداف خود کرده اند چون من هیچ وجه مشترکی بین افکار لیبرالی مصدق و ایدئولوژی کمونیستی کیانوری و احزاب چپ چه در آن زمان و چه هم اکنون نمی بینم.
از رویداد ۲۸ مرداد ۵۷ سال می گذرد و نسل من و نسل های بعدی
اجازه نخواهند داد که این دعوا و دشمنی و کینه که ۳۱ پیش به یکی از مهمترین عوامل/ابزار برای سرنگونی یک شخص انجامید دوباره به عنوان یک عامل/ابزار مورد سوء استفاده قرار گیرد و یکبار دیگر فاجعه بیافریند. آنهایی که تمام دلخوشی ناسالمشان در زندگی و بخصوص در این۳۱ سال، نه برطرف کردن زخم ها بلکه شعله ور کردن آتش کینه و باز کردن زخم های کهنه بوده است باید بدانند که ملت امروز ایران ملت ۳۱ سال پیش نیست. ما بر سر شاه و شیخ و مصدق دعوایی نداریم. ما به تاریخ خود علاقه داریم ولی آنرا در سیاست دخالت نمی دهیم. ما به این بلوغ سیاسی رسیده ایم که همانطور که دین/ایدئولوژی باید از سیاست جدا باشد تاریخ و سیاست هم باید از هم جدا باشند. ما شخصیت های تاریخی خود را مطالعه و نقد و بررسی خواهیم کرد همانطور که در دانشگاه های معتبر غربی با هیتلر و استالین و چرچیل و گاندی و شاه و مصدق و خمینی و صدام.... انجام می دهند. کاری هم با کسانی که اینگونه مطالعات سرشان نمی شود هم نخواهیم داشت، در کلوب آماتوری و کینه توزی و کینه ورزی خود عمرشان را به سر آورند. خیلی مسخره است که از ما انتظار داشته باشند همان احساسی را نسبت به رضاشاه و شاه و مصدق و خمینی ... داشته باشیم که خودشان دارند. همه احساس شان را برای چند نفر که هم دوره خودشان بوده اند حفظ کرده اند انگار امیر کبیر و غرت العین و عباس میرزا هایی هم در تاریخ ما وجود نداشته اند.
سپاسگزارم
۲۶۹٣۷ - تاریخ انتشار : ۱۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : سنجابی – بعنوان یک حقوقدان برجسته – در پاسخ به این سئوال که آیا مطابق قانون اساسی، در غیاب مجلسین، شاه حقّ ِ صدورِ فرمان عزل نخست وزیر را دارد؟ پاسخ می دهد: [شاه حق صدور عزل نخست وزیر را] دارد!
سرهنگ نصیری با کمکِ واسطه های مختلف به سرلشگر زاهدی دسترسی یافته و فرمان مرا به وی ابلاغ نمود …. زاهدی به سرهنگ نصیری دستور داده بود که حتّی الامکان، فرمان را بدون واسطه به شخصِ مصدّق ابلاغ کند و رسید دریافت دارد تا نتواند بعداً وصول آنرا منکر شود. ضمناً خودِ من نیز قبلاً به نصیری تأکید کرده بودم مراقب باشد که هیچگونه آسیبی به مصدّق وارد نیاید». (مأموریت برای وطنم، ص ۱۷۹)
این توصیه یا سفارش شاه – در توجّه به سلامتی مصدّق و آسیب نرساندن به وی – حقیقتی بوده که ما قبلاً نیز شاهد آن بودیم بطوریکه در ملاقات و گفتگو با سفیر آمریکا در ایران، شاه ضمن ردّ ِ کودتا علیه مصدّق، به هندرسون تأکید کرده بود:
« … زندانی کردن مصدّق یا حتّی مرگ او به دست بلوائیان تهران، از مصدّق یک شهید خواهد ساخت و سرچشمهء دردسرهای جدّی در آینده خواهد شد» (گزارش هندرسون، بتاریخ ۱۴ مه ۱۹۵۳= ۲۴ اردیبهشت ۱۳۳۲، شمارهء تلگراف ۱۹۵۳-۵/۷۸۸.۰۰)
بدین ترتیب، فرمان عزل مصدّق – که در تاریخ ۲۲ مرداد امضاء شده بود – به علّت اختفاء سرلشگر زاهدی و عدم دسترسی به وی، دو روز بعد به او ابلاغ می شود و سپس – برای جلوگیری از اتلاف وقتِ بیشتر، در همان شبِ ۲۴ مرداد، سرهنگ نصیری جهت ابلاغ فرمان شاه، به خانـهء دکتر مصدّق روانه می شود. ابلاغ فرمان شاه توسّط شخصِ سرهنگ نصیری، مُسلّماً به این علّت بوده تا اعتبار، اهمیّت و اصالت فرمان شاه به مصدّق یادآوری شود چرا که در آن هنگام – با توجّه به سفرِ تابستانهء شاه به «کلاردشت» (رامسر) – سرهنگ نصیری – بعنوان رئیس گارد سلطنتی- بیش از هر شخصِ دیگری به شاه، نزدیک و با او در ارتباط بود. از این گذشته،
- با توجّه به قطع رفت و آمدِ رجال سیاسیِ مخالف مصدّق در نزد شاه (طبق توافقنامهء ۵ بهمن ۱۳۳۱)،
- با توجّه به قطع کامل رابطهء مصدّق با شاه پس از واقعــهء نهم اسفند،
- و با توجه به فقدان ارتباط سران مهّم جبهــهء ملّی با مصدّق،
به نظر می رسید که ابلاغ فرمان عزل مصدّق در طول روز – بارِ دیگر- باعث بسیج بلوائیان و موجب آشوب ها و آشفتگی ها گردد،.
این گمان، زمانی تقویت می شود که بیاد آوریم دکتر مصدّق چندین روز پیش از عزل خویش، در گفتگو با حسین مکّی و کریم سنجابی، اندیشه و ارادهء خود مبنی بر ردّ فرمان عزل خود را ابراز کرده بود. به روایت حسین مکّی:
« وقتی [از نزد شاه] برگشتم نزدِ مصدّق، به او گفتم: آقای دکتر مصدّق! این شخص [شاه] تا حالا مثلِ موم در دست شما بوده و هر چه گفتید انجام داده … حالا چرا بودجــهء دربار را زدید؟ … کاری نکنید که برود و با خارجی ها سازش کند و با یک کودتا شما را سرنگون کند … [مصدّق] گفت: «آن کسی که بتواند کودتا کند، من با لگد او را بیرون می کنم»، همین مطلب را به دکتر مُعظّمی (رئیس مجلس) و همین طور به ذُکائی و یکی از وکلای دورهء چهاردهم و هفدهم هم گفته بود. آن وکیل به مصدّق گفته بود: آقا! احمد شاه [در تعطیلی بین مجلس سوم و چهارم] پنج رئیس الوزراء را عوض کرد … این [محمدرضا شاه] که دیگر از او بدتر نیست. شما اگر مجلس را منحل کنید، مُسلّم بدانید که شما به سرنوشت رومانوف [خاندان سلطنتی روسیه] دچار خواهید شد. خلاصه، مصدّق اینقدر مغرور بود». (مکّی، ج۱، صص ۱۹۶-۱۹۷؛ متینی، ص ۳۴۸)
کریم سنجابی (حقوقدان و وزیر فرهنگ کابینــهء مصدّق) نیز به او یادآور شده بود:
- « … اگر شما مجلس را ببندید، در غیاب آن، ممکن است با دو وضع مواجه شوید: یکی این که فرمان عزل شما از طرف شاه صادر بشود، دیگر این که با یک کودتا مواجه شوید، آن وقت چه می کنید؟
[مصدّق] گفت: « شاه، فرمان عزل مرا نمی تواند بدهد و بر فرض هم بدهد ما به او گوش نمی کنیم …».
سنجابی – بعنوان یک حقوقدان برجسته – در پاسخ به این سئوال که آیا مطابق قانون اساسی، در غیاب مجلسین، شاه حقّ ِ صدورِ فرمان عزل نخست وزیر را دارد؟ پاسخ می دهد: [شاه حق صدور عزل نخست وزیر را] دارد! (سنجابی، ص ۱۳۴-۱۳۶؛ متینی، ص ۳۵۴)
بدین ترتیب استنباط می شود که فرمان عزل مصدّق، حتّی اگر در وسط روز نیز به وی ابلاغ می شد، با امتناع و عدم اطاعت دکتر مصدّق روبرو می گردید.
۲۶۹۲۵ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : تورج میرزا
عنوان : پرسشگر یا جالب
نادانی و جهل گر که غالب گردد
"پرسشگر " بی سواد "جالب" گرد
۲۶۹۲۴ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : داور
عنوان : « هنرمندان» آنطوری
بجه مرشد « جالب است،نه؟» یادت رفته بود که مرشد «نامریی» میر فطروس دعوت کنی. نکنه او گرداننده «مجلس» است؟ خود گویی، خود ....، عجب مرد هنرمندی. اگر اشتباه نکنم با توجه بشباهت زیادت، تو از «اولادان» شعبان بی مخ هستی.
۲۶۹۲۱ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : جالب است، نه؟ با تشکر از ناشناس
عنوان : تزهای آبراهامیان جالبند، نه؟!!! تزی که همسو با سیاست هسته ای دکتر احمدی نژاد، رئیس جمهور ایران، مصدق دوم است که اگر شکست هم بخورد ملت شریف ایران او را بعنوان قهرمان ملی خود در کنار دکتر مصدق در قلب خود و روح خود حفظ خواهد کرد، جالب است، نه؟؟؟!!!!!!
خس و خاشاک: این گفتگو را به تقدیم به شیفتگان پروفسور آبراهامیان، پروفسور مجد و دکتر احمدی نژاد می کنیم. از پروفسور سپاسگزاریم که دعوت ما را به این گفتگو پذیرفتند.
بعنوان مقدمه، بر کسی پوشیده نیست که این سه عزیز در کنار هم ولی در دو قاره مختلف، همه زندگی و کارهای سیاسی و آکادمیک خود را صرف منافع ملی ایران و دفاع از ملت مظلوم ایران کرده اند. فقط یکی از خدمات این سه عالیجناب مبارز علیه این رژیم، سرویسی بود که به محسن روح الامینی ارائه کردند!!!!!!!!!!!!!! جالب است، نه؟
خب، پروفسور جای دکتر ا.ن و دکتر/پروفسور مجد در کنار شما واقعا در این گفتگو خالیست و در این رابطه ما از آقای سروش عبدی، حافظه تاریخ، اقدس، الهه ب، مرتضی ر، لقمان شمال، لنگرود اصیل و ..... پوزش می طلبیم. جالب است، نه؟
در آغاز با اجازه پروفسور آبراهامیان به یکی از مهمترین تزهای او که مورد توجه عظیم هوادارانش و مورد نایید و تاکید همه مراجع آکادمیک و تحقیقاتی جهان قرار گرفته است می پردازیم. جالب است، نه؟ خواهش می کنم بفرمایید بالای منبر و ما را مستفیض بفرمایید.
آبراهامیان: تز بنده این است که، «هم اکنون نیز در ایران، بحران کنونی با آمریکا و غرب بر سر مسئله هسته ای بهمان صورتی نگاه میشود که ملی شدن نفت و مبارزات مصدق بود. درآن زمان ایران میخواست خودکفا شده و بر سرنوشت خویش مسلط باشد ولی آمریکا و انگلستان به ایران اولتیماتوم دادند. مصدق نیز تسلیم نشد و به قهرمانی برای ملت تبدیل گشت».
خس و خاشاک: همانطور که همه می دانیم، بله، این خلاصه یکی از مهمترین تزهای شماست که کمک های فراوانی به رفیقتان دکتر ا. ن کرده است. شاعران زبردست تری از فردوسی مصرعی ادبی در این رابطه سروده اند که تز شما را جاودانه کرده است و هر ایرانی ای آنرا می داند، منظورم «انرژی هسته ای حق مسلم ماست». فکر نمی کنید که در این مورد متخصصین شعر و ادبیات ما تاکنون خیلی کوتاهی کرده اند و تزهایی را در این رابطه به ثبت نرسانده اند؟ تزهایی که نشان می دهد «چو ایران نباشد تن من مباد» از فردوسی در مقابل «انرژی هسته ای حق مسلم ماست» هیچ است؟ واقع جای تاسف است که از شاعر توانایی مثل او که معاصر ماست کمتر از فردوسی اطلاعات داریم، در حقیقت هیچ اطلاعی نداریم. آیا فکر می کنید درویش مسلکی او باعث شده که برخلاف فردوسی بدنبال ثروت، شهرت و مقام نباشد؟
آبراهامیان: نباید فراموش کنید که بدون تز من، آن شعر هرگز سروده نمی شد. این تز من بود که آن شاعر را آنچنان به وجد آورد که شعری بسراید. اگر شما آکادمیک بودید درک می کردید که نثر من در برابر شعر شاعر عزیز گمنام به لحاظ ادبی بس والاترست. شاید بدین دلیل تز و کتابی درباره «انرژی هسته ای حق مسلم ماست» نوشته نشده است. من در نظر دارم در ۴۸ ساعت آینده تزی در این مورد هم ارائه دهم و نشان دهم که نثر من از شعر آن شاعر عزیز گمنام به لحاظ ادبی والاتر است. متاسفانه، کار تز نویسی من پایان ناپذیر است و دوره تعطیلات و بازنشستگی سرش نمی شود.
خس و خاشاک: برخی مثل دکتر هوشنگ صباحی عمری زور می زنند و فقط یک تز چند صفحه ای می توانند از درونشان استخراج کنند ولی شما و دکتر مجد معدنی تمام شدنی هستید و همانطور که گفته اید قادرید در عرض ۴۸ ساعت تز دیگری در تخصص متفاوت از تخصص خودتان ارائه دهید و به تایید همه مراجع معتبر بین المللی برسانید و ما را به ایرانی بودن خود مفتخر سازید. بسیار جالب است، نه؟
آبراهامیان: متاسفانه شما از همه تخصص های من بی اطلاعید. من در همه رشته ها تخصص دارم و دوست عزیزم دکتر مجد کمتر از من تز داده است و قادر نیست در ۴۸ ساعت تز نوینی ارائه دهد. ما بارها با هم مسابقه گذاشته ایم و ایشان هر بار در این بازی تز نویسی باخته اند. رکورد ایشان ۵۶ ساعت است که با رجوع به تخصص خود در آزمایش هوش و استعداد در افراد، قاطعانه می توانم به شما بگویم که دکتر مجد هیچ شانسی در شکستن رکورد من ندارند. اگر شما تزهای ما را در ترازو بگذارید خواهید دید که ترازو به نفع من رای خواهد داد. این یک آزمایش ابتدایی است که از عهده عوام هم بر می آید چه برسد به خس و خاشاک ها.
خس و خاشاک: جناب پروفسور، روشنفکر مبارز قرن ۲۱ ایرانی، لطفا قبل از اینکه ما را بیشتر با تزهای کیلویی آکادمیک تان مستفیض بفرمایید، به چند سئوال ما ملت پاسخ دهید. شما می گویید «هم اکنون نیز در ایران...». در رابطه با "ایران" ما خس و خاشاک ها، که ملت ایران باشیم، تعریفی دیگر داریم. از شما و رهبرتان خامنه ای و دکتر ا.ن و دیگر رفقایتان دهه هاست که درباره "ایران" سئوال را می کنیم ولی جوابتان را فقط در عمل می بینیم یعنی اجرای احکام شرعی. هیچوقت از سوی شما سعی نشده است که با استفاده از واژه به ما پاسخ داده می شود تا ما هم با استفاده از واژه با آنها به بحث بنشینیم تو نظر هر طرف منطقی تر بود را هر دو بپذیریم. همانطور که فرموده اید ادبیات و شعر تنها یکی از تخصص های شماست. خواهش می کنم اینبار بدون اعمال احکام شرعی با واژه بما پاسخ دهید که منظورتان از ایران چیست و کیست؟ آیا منظورتان ۷۵ میلیون ایرانی ضد رژیم است؟ آیا منظورتان آن ۱ درصد تبهکاری است که به سرکردگی خمینی گجستک و خامنه ای و احمدی نژاد و نوچه هایشان خود را ۳۱ سال است با زور و شکنجه و تجاوز به ملت ایران تحمیل کرده اند؟ کدامیک ایران است، ملت ۷۵ میلیونی یا یک مشت تبهکار تروریست که ایران را اشغال کرده و ملت ایران را به گروگان گرفته است؟ کدامیک ایران است، من و ۷۵ میلیون خس و خاشاک دیگر ایرانی و یا شما و رهبر و دیگر همکاران و همدستان تبهکارتان، این و یا آن؟
پروفسور آبراهامیان: این سئوال فقط می تواند از طرف یک خس و خاشاک غیر آکادمیک نادان ضد انقلاب و عامل بیگانه و سلطنت طلبی مطرح شود که تز عنصری مثل خودش را قبول می کند. هنوز نمی فهمد که اگر صباحی نابغه ای مثل من بود تاریخ را سیاسی و ایدئولوژیکی می کرد، اسناد و مدارک موجود را طوری انتخاب می کرد و می چید که در چاچوب مذکو قرار گیرد، نتیجه مطلوب به دست آید و مثمر ثمر قرار گیرد. خس و خاشاکی مثل تو پا برهنه به میان سخنان آکادمیک و روشنفکر نابغه ای مثل من می دود که انگار فردایی وجود ندارد تا رفقا و همکارانم دکتر احمدی نژاد و طائب خدمتش برسند همانطور که خدمت محسن روح الامینی سلطنت طلب....ضد انقلاب ........رسیدند. فضولی موقوف خس و خاشاک، فهمیدی؟
خس و خاشاک: قربانت هوادارانت بروند، مودبانه از شما پرسیدم که منظور شما از ایران چیست و خواهش کردم بجای تحدید و اعمال احکام شرعی در حق این خس و خاشاک برای یکبار هم شده با استفاده از واژه پاسخ دهید.
آبراهامیان: واژه ها را من و صدها امثال دکتر مجد ۵۰ سال است که در تزهای قطور خود آورده ایم و هر تزی را حتی در ایران بچاپ رسانده ایم. فروش آنها بقدری بود، بخصوص تزهای من، که چندین بار منتشر شد. خیال می کنی اینها را چه کسی خرید؟ اگر نفهم ذاتی نبودی تعاریف ما از ایران را بدون استفاده از واژ و اعمال احکام شرعی درک می کردی. تو مستحق همان سرنوشت میلیون ها خس و خاشاکی هستی که به جزای کارشان رسیده اند.
خس و خاشاک: جالب است، نه، که اینهمه خس و خاشاک برخلاف شما مرجع تاریخ و همه تخصص های دیگر در عالم که از اعتبار بین المللی و آن یک درصد هوادارتان برخوردارید هنوز زبان یکدیگر را نمی فهمیم و رنگ هایمان فرق می کند.
آبراهامیان: منظور از رنگ چیست، بی همه چیز سلطنت طلب و ضد انقلاب. فقط بگو سبز هستی و نه از نوع علوی اش تا حسابت را برسم. مسافر خسته درست می گوید تو نفهم ذاتی هستی. بی تربیت نادان. اگر زیادی رو زیاد کنی این گفتگو را قطع می کنم. سئوالاتی بکن و طوری سئوال کن که سروش عبدی و حافظه تاریخ و همه هوادارانم خوششان بیاید. این آخرین هشدار به تو است، فهمیدی؟ سئوال بعدی چیست؟ مواظب باشی ها.
خس و خاشاک: حرف های معقول و منطقی شما بدلم نشست و در اولین فرصت برای اینکه به آن یک درصد به حق بپیوندم، قول می دهم در سپاه بسیج نام نویسی کنم و آنقدر در ولایت و اسلام ناب محمدی ذوب شوم که در تظاهرات ۲۲ و ۲۵ خرداد بجای اینکه با سبز های علوی و طاغوتی باشم با باتوم و چاقو آنچنان بجان خس و خاشاک ها بیافتم که در تاریخ نمونه باشد و قابل یک تز چند کیلویی از جانب شما. پس من با شما هستم و سئولات بعدی را برای کوبیدن خس خاشاک می کنم که دشمن مشترک ما هستند.
«....بحران کنونی با آمریکا و غرب بر سر مسئله هسته ای بهمان صورتی نگاه میشود...». من از این غلطها نمی کنم ولی تا آنجا که به خس و خاشاک ها مربوط می شود، آنها با دادن هزینه های سنگین به رهبر معظم و روشنفکران عالیقدرش، (بخصوص شما که دوستدارانتان از ذکر نام شما خسته نمی شوند)، همواره گفته،نوشته و فریاد زده اند که خواستار برقراری رابطه با آمریکا و غرب هستند و غرب را نه تنها بزرگترین دشمنان خود نمی دانند که با ۱۰ میلیون پاهای خود رای به جهان ازاد غرب داده اند و در این کشور ها اقامت گزیده اند. این خس و خاشاک می گویند که زندگی به شیوه غربی و تفکر غربی با مزاجشان سازگارتر بوده است و مهمتر آنکه همین سیستم غربی را برای ایران می خواهند. اصلا هم جالب نیست که بدانیم طرفداران درون مرزی این غرب زدگی چندین برابر برون مرزی ها هستند. در تظاهرات هر بار "ایران" شعار مرگ بر امریکا و اسراییل سر داده است، ایران خس و خاشاکی بد مثل میمون تقلید نکرده است، و با وقاحت بی حد و حصر بجایش فریاد زده است «اوباما یا با ما یا با اونا»، «مرگ بر روسیه و چین». می خواستم بعد از ذکر دو نکته دیگر نظر شما را در هر سه مورد با هم بدانم.
نکته دوم، در مورد انرژی/بمب هسته ای است، هر وقت "ایران" شعار می دهد «انرژی هسته ای حق مسلم ماست»، ایران خس و خاشاکی بی ادب در جواب فریادی بلندتر سر می دهد که آزادی حقوق بشری حق مسلم ماست. اینها می گویند که آنها هم مثل غرب می دانند که شما بدنبال انرژی هسته ای نیستید و بمب می خواهید تا همانطور که سرزمین ایران و خس و خاشاک ها را به گروگان گرفته اید دنیا را هم می خواهید به گروگان بگیرید. ایران خس و خاشاکی می گوید که دستیابی شما به سلاح اتمی یعنی سرنوشت ملت کره شمالی برای ایران خس و خاشاکی. این ۷۵ میلیون می گویند که این بحران را آنها نیافریده اند و هیچ نقشی در آن نداشته اند، می گویند این بحران را تبهکاران یک در صدی، "ایران"، آفریده است. این ایران خس و خاشاکی ۷۵ میلیونی نتیجه می گیرد که «....بحران کنونی با آمریکا و غرب بر سر مسئله هسته ای بهمان صورتی نگاه می شود که...» بستگی دارد به اینکه منظور شما از کدام ایران باشد، ایران یک درصدی و یا ایران ۷۵ میلیون خس و خاشاکی یعنی "ایران" یا ایران. ایران می گوید که در مورد مسئله هسته ای دو سیاست موجود است، یکی سیاست "ایران" به سرکردگی خامنه ای+احمدی نژاد و تئوریسین هایش مثل آبراهامیان و یکی سیاست ایران خس و خاشاکی، اولی با آمریکا و غرب در بحران جدی بسر می برد و دیگر هیچ مسئله ای با امریکا و غرب ندارد و عاشق زندگی در امریکا و الگو برداری از آن برای ایران بوده و هست. بنابراین ایران با امریکا و غرب دوست است و نگاهی دوستانه به آنها دارد ولی "ایران" خواستار نابودی آمریکا و غرب و ایران با بمب هسته ای است. ایران خس و خاشاکی از اوباما خواسته است که تکلیف خود را هم با "ایران" روشن کند و هم با ایران خس و خاشاکی، «اوباما، اوباما با اونایی یا با ما؟» ایران خس و خاشاکی می گوید با انتخاب ما مسئله هسته ای به سادگی حل می شود، ایران ما کره شمالی نمی شود و مراودات خود را بطرف غرب سوق می دهد....و ایران خس و خاشاکی با صدای بلند می گوید مسئله هسته ای هیچ ارتباطی با ملی کردن صنعت نفت ندارد، در حقیقت مقایسه بسیار مزخرفی است.
در آخر هم ایران خس و خاشاکی می گوید که بزرگترین جوک تاریخ را بعنوان تز، آبراهامیان تئوریسین رژیم نوشته که احمدی نژاد را همانند مصدق قلمداد می کند که در حتی صورت شکست به یک قهرمان ملی مثل مصدق تبدیل می شود!!!!! خس و خاشاک می گویند همه مرغ های پخته در دنیا تا ابد از خنده روده بر خواهند کرد. منظورشان گفته شماست، «مصدق نیز تسلیم نشد و به قهرمانی برای ملت تبدیل گشت». پس ایران آبستن یک قهرمان ملی با نام احمدی نژاد است و به ایشان خط می دهید، ببخشید یک لحظه خس و خاشاکی شدم، که اگر می خواهد مانند مصدق جاودانه شود تسلیم غرب نشود. همان کاری را بکند که صدام حسین کرد تا بلایی بسر ایران بیاور که صدها برابر بدتر از عراق باشد. خب، حتما برای تولید یک قهرمان ملی از جنس احمدی نژاد باید ایران هزینه ای بس گزاف تر از مصدق بپردازد. حتما تولید قهرمانی مثل صدام همانقدر به ما خدمت خواهد کرد که قهرمان شدن صدام به ملت عراق کرد. این جالب است ولی نه برای ایران خس و خاشاکی که مثل شما پروفسور آبراهامیان قهرمانی مثل احمدی نژاد نمی خواهد.
واقع با روشنفکران نابغه ای مثل شما و سرداران شجاعی مثل احمدی نژاد و رهبر خامنه ای، ایران بزودی بهشت برین می شود، این سرنوشت برای ۷۵ میلیون خس و خاشاک اصلا جالب نیست، اصلا و ابدا.
خب جنگ طلبان بین المللی از آبراهامیان ها استفاده می کنند تا دیوانه هایی مثل صدام و احمدی نژاد ها را بطرف جنگ سوق دهند تا کشور ها را نابود و چپاول کنند. برو آبراهامیان و احمدی نژاد دیوانه را شیر کن که به ایران حمله شود.
تزهای آبراهامیان جالبند، نه؟!!! تزی که همسو با سیاست هسته ای دکتر احمدی نژاد، رئیس جمهور ایران، مصدق دوم است که اگر شکست هم بخورد ملت شریف ایران او را بعنوان قهرمان ملی خود در کنار دکتر مصدق در قلب خود و روح خود حفظ خواهد کرد، جالب است، نه؟؟؟!!!!!! برای دشمنان ایران و خس و خاشاکش بله، جالب است. برای ملت ایران؟ نه، هیچ جالب نیست ولی باید بداند.
*********************************
بله، پروفسور آبراهامیان شما با تزهای کیلویی تان توانسته اید ثابت کنید که:-
دولت احمدی نژاد = دولت مصدق
کابینه احمدی نژاد = کابینه مصدق
حال مبارزه آبراهامیان علیه رژیم را با مبارزه ملت ایران مقایسه کنید، نتاریج جالبند، نه؟ ملت و آبراهامیان و هوادارانش در یک صف قرار دارند، نه؟
طرز تفکر آبراهامیان عینهو طرز تفکر ملت ایران است، نه؟؟؟!!!!!!! چه کسی جرئت می کند بگوید نه؟؟؟ ملت یا آبراهامیان و برادرش احمدی نژاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!
تز/تفکر آبراهامیان:-
آبراهامیان + احمدی نژاد + بسیجی های مکتب حجتیه = انرژی هسته ای حق مسلم ماست، تسلیم نمی شویم تا قهرمان شویم مثل مصدق
تفکر ملت ایران بدون تز:-
با رفتن مصدق کشور نابود نشد ولی با این آبراهامیان ها و احمدی نژاد ها جنگ خواهد شد و ایرانی نخواهد ماند.
ملت + ۰ + ۰ = مرگ بر طالبان چه در کابل چه در تهران
=======================================
ملت جرئت کرد به کل رژیم و آبراهامیان هایش گفت نه، جالب است، نه؟؟؟؟؟؟؟؟ بی نهایت جالب است، نه؟ چه کسی جرئت می کند بگوید، نه نه نه نه اصلا جالب نیست؟؟؟؟؟؟
۲۶۹۲۰ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حمله به ایران
عنوان : آخرین یادداشت های تاریخی رضا شاه
دو شنبه ۳ شهریور
رادیو تهران:
حمله به ایران
از شمال و جنوب آغاز شد
آخرین یادداشت های تاریخی رضا شاه
رضاشاه: امیدوارم اوضاع جبهات به نفع آلمان باشد!
رضاه شاه از وقتی به آلمان ها نزدیک شد، ذکاءالملک فروغی را که عامل انگلستان بود، از دربار طرد کرده بود. شبی که حمله شد، با عجله فرستاد عقب فروغی که بیاید و کابینه تشکیل بدهد. رئیس کل تشریفات دوید خانه فروغی، او دررختخواب بود و داشت با تلفنی انگلیسی حرف می زد. وقتی تلفنش تمام شد به "انتظام" گفت: کاراعلیحضرت تمام شد و باید برود. انتظام پرسید: کجا؟ فروغی گفت: تبعید!
مردم از همه چیز و همه جا بی خبر بودند!
تا آخرین ساعاتی که حمله به ایران شروع شد، مردم از مذاکراتی که دردربار با سفرای شوروی، آلمان، انگلستان و امریکا جریان داشت بی خبر بودند.
رضا فورا به رادیو دستور داد خبرهای حمله را پخش نکنند. بنابراین رادیو بجای پخش اخبارجنگ مردم را به حفظ انضباط ورعایت اصول شهروندی دعوت می کرد. اما مردم که می دیدند برنامه رادیو با برنامه های روزهای قبل فرق دارد بیشتربه وحشتشان اضافه می شد. آنها که رادیو داشتند بیشتربه برنامه های رادیو دهلی ورادیو بی.بی.سی گوش می دادند که به زبان فارسی برای ایران برنامه پخش می کردند. شاید باورتان نشود که ما خودمان هم دردرباراطلاعات واخبارمورد نیازمان را ازرادیو دهلی، رادیو لندن ورادیو برلن می گرفتیم. این سه رادیو به زبان فارسی برنامه داشتند.
روزدوشنبه سوم شهریورماه ۱۳۲۰ من درحمام قصربودم که زهرا مشهدی سراسیمه وارد شد وبا حیرت ووحشت ازقول رادیو تهران اطلاع داد که الساعه قوای متفقین به ایران حمله ونواحی سرحدی را بمباردمان کرده اند.
البته ازچند ماه قبل رضا درصحبت های خصوصی گفته بود که انگلیسی ها فشارمی آورند که ایران ازبی طرفی خارج شده و به آلمان اعلان جنگ بدهد!
قبل ازاینکه بقیه ماجرای روزشوم سوم شهریورماه ۱۳۲۰ را تعریف کنم باید عرض کنم که مدتها بود انگلیسی ها مسئله حضوراتباع آلمانی را درایران مستمسک قرارداده وایران را متهم به همکاری با آلمان می کردند.
یک نکته دیگرهم که باعث تحریک بیشترانگلیسی ها وآمریکائی ها وقوای متفقین درحمله به ایران شد و آن اظهارات نابخردانه « گوبلز» وزیرتبلیغات هیتلر بود.
گوبلزچند هفته قبل ازحمله قوای متفقین به ایران دررادیو برلن سخنرانی کرده و گفته بود: «ما شش هفته دیگرازطریق قفقازبه ایران خواهیم رسید!»
بنده حالا برای اولین باربرای اطلاع تاریخ نویس ها عرض می کنم که رضا حاضرشده بود برای حفظ مملکت وجلوگیری ازاشغال کشوراتباع آلمان را اخراج کند وبه متفقین اجازه بدهد ازطریق بندرشاهپور درخلیج فارس راه آهن ایران را مورد استفاده قرارداده ونیرو ومهمات به بندرشاه درترکمن صحرا ) شرق دریای مازندران ( برسانند.
درفاصله سالهای ۱۳۰۸ تا ۱۳۲۰شرکتهای آلمانی- مجارستانی- چکسلواکی- لهستانی واوکراینی درایران فعالیت می کردند که درراس آنها کمپانی های معظم آلمان مثل زیمنس- آلگمین الکتریسته – آ.ا.گ – گروپ- اشکودا را به یاد می آورم.
آلمان درآن موقع یک قدرت صنعتی بزرگ بود وروزبه روز هم صنایع آلمان پیش می رفتند. هرقدر صنایع آلمان پیش می رفتند، به همان اندازه هم بردامنه فعالیت های اقتصادی آلمان درایران اضافه می شد.
مسلما وقتی فعالیت شرکتهای آلمانی زیاد می شد برتعداد کارکنان آنها و اعضای خانواده شان هم افزوده می شد. مثلا یادم هست که درشاهی ) قائم شهرکنونی( یک کارخانه بزرگ گونی بافی ویک کارخانه بزرگ نساجی ساخته بودند.
تنکنسین های این کارخانجات آلمانی بودند که همراه اعضای خانواده شان درهمان نزدیکی کارخانه زندگی می کردند ومردم محلی به آن قسمت از شهر « محله آلمانی ها» می گفتند! سر« رید بولاد» سفیرکبیرانگلستان در تهران همین مطلب را مستمسک قرارداده ومرتبا به کاخ می آمد وبه جان رضا نق می زد که فعالیت آلمانی ها وعمال وجاسوسان آنها درایران زیاد و بسیارخطرناک و باعث نگرانی دولت متبوع او گردیده است.
هرچقدررضا توضیح می داد که این آلمانی ها فعالیت نظامی ندارند و مستخدم دولت ایران وتکنسین فنی کارخانجات هستند توی گوش « بولارد» نمی رفت وبولارد متصل حرف های خود را تکرارمی کرد ومعلوم بود انگلستان دنبال بهانه جوئی است.
من مقداری ازخاطرات منتشرنشده رضا را نزد خودم دارم. دربخشی ازاین خاطرات مفصلا مطالبی درمورد اشغال ایران نوشته است. بفرمائید این چند صفحه را بخوانید. خیلی جالب است. به خط خود رضا است...
یادداشت های رضا شاه
« امروزدوازدهم مهرماه ۱۳۲۰ است. صبح سفیرکبیرانگلیس مطابق تقاضای قبلی نزد ما آمد وقدری درمورد جبهات جنگ قفقاز صحبت کرد.
گفتم تا آنجا که ما اطلاع داریم هنوزجنگ به نواحی قفقازنرسیده است. بولارد مجددا" تاکید کرد که چرا رسیده است!
بولارد گفت شخص چرچیل به خوبی تشخیص داده است که با شکست و نابودی ارتش شوروی به وسیله مهاجمین آلمانی، دیگر دول متفق هرگز امید پیروزی نخواهند داشت، وچه بسا که ارتش هیتلربا یک ضربت کار انگلستان ومتفقین او را یکسره نمایند.
ازاین حرف های بولارد خوشم نیامد ومسیرصحبت را عوض کردم، اما بولارد مجددا به سرحرف های اولیه خویش برگشت و گفت: حالیه مهم ترین فکردولت انگلستان کمک رساندن به شوروی است وما برای رساندن کمک های عاجل به شوروی سه راه درپیش داریم.
اول راه « ولادی وستک» است. که این راه زیاد به درد نمی خورد چون هم مسیرآن دوراست وهم نزدیک ژاپن متحد اصلی آلمان قراردارد.
راه دوم راه « آرخانگلسک» است که آن هم شش ماه ازسال یخ بسته است و نمی شود روی آن حساب کرد!
سوم راه « ایران» است که بهترین وبرجسته ترین راه به حساب می رود. چون متفقین می توانند کمک های خود را اعم ازقوای نظامی والبسه وغذا و سایرمایحتاج وملزومات دربنادرخلیج فارس پیاده کرده وازآنجا با راه آهن به بنادردریای مازندران برسانند و ازدریای مازندران با کشتی به دهانه ولگا و بندراستراخان وبادکوبه ببرند.
ازاین حرف ها مقصود اصلی بولارد معلوم می شود و آن این است که آنها می خواهند بی طرفی ما را نقص وما را به حالت جنگ با آلمان بکشانند.
موضوع بیطرفی ایران را به بولارد متذکرشدم. اظهارداشت که حالیه وضعیت جبهات جنگ به حالتی رسیده که بیطرفی معنا ندارد وایران یا باید به آلمان اعلان جنگ بدهد ویا به متفقین!»
ذیل سیزدهم مهرماه ۱۳۲۰ می نویسد:
« امروز دریفوس سفیرکبیردولت آمریکا شرفیاب شد ومطالبی اظهارداشت. منظورازملاقات این بود که دنبال حرف های همکارانگلیسی خود را بگیرد و ما را واداربه اعلام جنگ به آلمان کند.
بعد ازظهرسفیر کبیرآلمان را خواستم. همراه با مترجم ووزیر خارجه آمد. موضوع فشارسفیران انگلیس وآمریکا را گفتم واوضاع جبهات جنگ را جویا شدم.
سفیرآلمان آخرین خبرهای مربوط به جنگ رابه اطلاع ما رساند ومسیر پیشروی قوای آلمان را درروی نقشه نشان داد وعلامت گذاری کرد. فهمیدم وضع به نفع آلمان پیش می رود.
به وزیرخارجه دستوردادم تا مدتی به سفرای آمریکا وانگلیس وقت شرفیابی ندهد، مگرخودم احضار کنم!»
باز ذیل پانزدهم مهرماه می نویسد:
امروزسفیرکبیراتحاد شوروی آمد. همراه خود یک نسخه ازمعاهده ۱۹۲۱ ایران وشوروی را هم آورده بود.
خلاصه صحبت اواین بود که مطابق معاهده ۱۹۲۱ هروقت ممالک دیگری وارد ایران شده وامنیت شوروی را به خطربیندازد شوروی مجازاست قشون وارد ایران کند.
سئوال کردم چه کشورثالثی وارد ایران شده که شوروی احساس عدم امنیت می کند؟
جواب داد: آلمان ها!
گفتم: تعداد آلمان های مقیم ایران با اعضای خانواده هایشان سرجمع یک هزارنفرنمی شود. چطوراست که شوروی با آن ارتش سرخ ازهزارنفرآدم بی سلاح ودست خالی که بیشترشان هم زن وبچه ها هستند احساس خطرمی کند؟ حرفی نداشت. یک مشت مزخرفات سرهم کرد وموضوع جاسوس بودن آلمان های ساکن درایران را پیش کشید واسم چند نفررا آورد که با اعتقاد او جزو اس – اس هستند. آدمی به نام مایر سرپرست آنها درایران راهم نام برد.
منظورش این بود که حضوراین تعداد آلمانی درایران به معنای نقض بیطرفی ایران است وخلاصه تندترازسفیرانگلیس وآمریکا حرف زد.
ازطرز حرف زدنش خوشم نیامد. گفتم منبعد اگرکاری دارید فقط با وزیر خارجه تماس داشته باشید ومطالب خود را ازطریق وزیرخارجه به عرض ما برسانید.
موقع رفتن تعمدا بی ادبی کرد وبا منظوری که ازصحبت هایش مشخص بود قصد تعرض دارد گفت: ارتش سرخ همین روزها پوزه هیتلررا به خاک می مالد ووقتی پوزه هیتلربه خاک برسد پوزه متحدانش هم همینطور!
روس ها یک ذره ازدیپلماسی انگلیسی ها وحتی آمریکائی ها را ندارند و نمی توانند مقصود خود را دردل محفوظ دارند. مثل بچه ها هرچه دردل دارند به زبان می آوردند. امیدوارم اوضاع جبهات به نفع آلمان باشد.»
ایضا ذیل وقایع ۲۰ مهرماه ۱۳۲۰ می نویسد:
امروزازطریق وزارت خارجه نامه وزارت شوروی را آوردند. شوروی ها یک نامه دردوازده صفحه بزرگ داده بودند که چه وچه وچه...
مقدارزیادی اسامی آلمانی بود که خواسته بودند بدون فوت وقت ازایران اخراج شوند. مقداری هم ازقراردادهای مربوط به خرید اسلحه ازآلمان ابراز شکایت کرده بودند.
پدرسوخته ها اطلاعات زیادی درهمه چیزدارند. قدرمسلم دراینجا یک عالمه جاسوس دارند آن وقت می گویند آلمان ها دراینجا جاسوس دارند!
من نمی فهمم چطورانگلیسی ها وآمریکائی ها با آلمان ازدرجنگ درآمده اند؛ درحالی که آلمان دارد با بالشویک ها می جنگد تا بساط کمونیست ها را جمع کند...»
ذیل وقایع ۲۸ مهرماه ۱۳۲۰ می نویسد:
امروزازسفارت آلمان شرفیاب شدند. آقای مایرهم بود که خیلی به اوعلاقه دارم. مرد نظامی استخوانداری است!
حرفهایی که زدند خوشایند نبود وفوق العاده نگرانم کرد. ازبرلن چند تلگراف رمز داشتند. خلاصه کلامشان این بود که با دست خودمان راه آهن وپل ها و تونل ها و مستحد ثاتی را که با تحمل بدبختی زیاد ساخته بودیم منفجرو غیر قابل استفاده کنیم تا به دست نیروهای متفقین نیفتد.
گفتم کدام آدم عاقل یک چنین کاری می کند.
مایرگفت این یک دستورالعمل جنگی برای نیل به پیروزی است.
آلمان ها می گفتند وجود این تاسیسات باعث می شود متفقین خاک ایران را اشغال کنند.
خیلی وحشت داشتند. من هم ازوحشت آنها دچارشک شدم.
به هرحال گفتم خطری ایران را تهدید نمی کند. ما بیطرف هستیم و متفقین نمی توانند برخلاف منشورملل ما را مورد حمله قراردهند.
« مایر» نامه هیتلررا به من داد که درآن تقاضا شده بود پل های مهم را خراب کنم وراه آهن را ازحیزانتفاع بیندازم.
اینطورکه آلمان ها اطلاع می دهند قوای متفقین نقشه دارد به ایران حمل کند. گفتم اگرچنین بود ماموران سرحدی ما مطلع می شدند.
آلمان ها گفتند ماموران شما معتاد به افیون هستند ودرخواب غفلت بسرمی برند.
اگرچه خودم را ازاین حرف ناراحت نشان دادم اما ازشهامت وراستگوئی اعضای سفارت آلمان خوشم آمد. این حرف درست است. بیست سال است می خواهم این مملکت را درست کنم نمی شود. یکی ازبدبختی ها همین افیون است که همراه با چای غلیظ وتنباگو سه تفریح مورد علاقه وعشق ایرانی جماعت است!
به آلمانی ها گفتم سلام مرا به شخص پیشوا برسانند واطمینان بدهند که خطری متوجه ایران نیست وسفرای شوروی، آمریکا وانگلیس درشرفیابی هایی که داشته اند هیچ مطلبی درمورد قصد حمله به ایران نگفته اند!
سفیرکبیرآلمان گفت که برلن اطلاع دقیق دارد که شوروی ها چندین هواپیما درعشق آباد آورده اند وچون درآن نواحی میدان جنگی وجود ندارد ازاین هواپیماها برای بمباردمان ایران استفاده خواهد شد.
حرف هائی هم درمورد آوردن کشتی جنگی به دریای مازندران وگرد آوری قوای ارتش روس درآستارا ونزدیکی های ماکو زدند.
سرجمع باید بگویم که حرف هایشان آدم را نگران می کند. فردا باید دولت را بخواهم تا دراین خصوص مجادله کنیم...»
تاج الملوک: اصولا این « بولارد» کینه وعناد مخصوصی با ایران داشت ودر اوایل سال ۱۳۲۰ رضا به وزارت خارجه دستورداده بود تا با مقامات لندن صحبت کند و دیپلمات دیگری را به جای بولارد بخواهند.
وزارت خارجه چند باربه لندن فشارآورد اما انگلیس ها جواب دادند که « بولارد» مورد تائید شخص چرچیل است. حقیقت این بود که لندن دنبال بهانه جوئی بود. دولت انگلستان، ویا بهتربگوییم شخص چرچیل به خوبی تشخیص داده بود که با شکست ونابودی ارتش سرخ به وسیله مهاجمین آلمانی، دیگر امید پیروزی درجنگ را دول متفق نخواهند داشت. وچه بسا که ارتش هیتلری با ضربت دیگرکارانگلستان ومتفقین اورا یکسره نماید.
....
چند لحظه بعد ازآنکه شوهرم رضا) شاه( ازهجوم سربازان متفقین به مرزهای شمالی وجنوبی ایران مطلع گردید فورا سفرای آمریکا، شوروی و انگلستان را به درباراحضارکرد ودرمورد دلیل حمله آنها توضیح خواست.
رادیو تهران هم مرتبا خبرهای مربوط به هجوم نیروهای متفقین را پخش می کرد وباعث وحشت مردم می شد.
رضا به رادیو دستورداد ازپخش خبرهای هجوم خود داری کند. بنابراین رادیو بجای پخش اخبارجنگ مردم را به حفظ انضباط ورعایت اصول شهروندی دعوت می کرد. اما مردم که می دیدند برنامه رادیو با برنامه های روزهای قبل فرق دارد بیشتربه وحشتشان اضافه می شد. آن موقع همه مردم رادیو نداشتند ورادیو متعلق به طبقات اشراف وثروتمندان بود.
درهمین تهران خیلی ازخانه ها برق هم نداشتند تا چه برسد به رادیو! آنها که رادیو داشتند بیشتربه برنامه های رادیو دهلی ورادیو بی.بی.سی گوش می دادند که به زبان فارسی برای ایران برنامه پخش می کردند. شاید باورتان نشود که ما خودمان هم دردرباراطلاعات واخبارمورد نیازمان را ازرادیو دهلی، رادیو لندن ورادیو برلن می گرفتیم. این سه رادیو به زبان فارسی برنامه داشتند.
رادیو دهلی ورادیو لندن خبرمی دادند که نیروهای انگلیس وروس ازشمال و جنوب به ایران حمله کرده ومشغول پیشروی هستند. حتی اطلاع می دادند که بندرشاهپوروبندر خرمشهر را هم متصرف شده اند. ونیروهای انگلیسی از خانقین ) عراق( گذشته ووارد قصرشیرین شده اند. درآن زمان کل مملکت هندوستان ) وپاکستان امروزی ( وکل مملکت عراق وسوریه ولبنان و... تا مرزعثمانی ) ترکیه ( زیرپرچم انگلستان بود وفقط ایران استقلال داشت.
دوروزبعد که معلوم شد پخش نکردن اخبارجنگ موجب بروزشایعات مخاطره آمیزی شده است رضا به رادیو دستورداد مجددا" اخبارجنگ را پخش کند.
اخباری که به تهران می رسید تکان دهنده بود. روزچهارم شهریورنیروهای انگلیسی که ازعراق آمده بودند ونیروهای هندی زیرپرچم انگلستان مناطق نفت خیزجنوب کشوررا تصرف کردند وناوگان جنگی انگلستان همه جهازات جنگی ایران درخلیج فارس را عراق ونیروی دریائی ایران را نابود کرد.
سرتیپ بایندرکه خیلی آدم وطنخواهی بود وفرمانده نیروی دریائی ایران بود دربرابر انگلیسی ها مقاومت کرده ودرهمان ساعات اولیه شهید شده بود.
شوهرم رضا ) شاه( درطول مدت سلطنت خود که بیست سال طول کشید خیلی تلاش کرد ارتش منظم وقوی برای ایران درست کند اما متاسفانه این ارتش درهمان ساعات اولیه حمله متفقین تارومارشد. فرماندهان ارتش در سرحدات که دیده بودند توان مقاومت دربرابر قوای متفقین را ندارند خودشان ازجلو فرارکرده وسربازها هم ازپشت سرشان!
فرماندهان ارتش که تا آن روزدربرابر رضا ضعیف وزبون وذلیل بودند و چکمه های رضا را ماچ می کردند ناگهان دارای دل وجرئت شده وشهامت مخالفت با رضا را پیدا کردند! همان روزحمله متفقین رضا دستورداد جلسه هیئت دولت وجلسه شورای عالی جنگ تشکیل شود، تا درباب مقاومت و محاربه با ارتش متفقین تصمیم گیری شود.
آنطورکه رضا با نا امیدی برایم تعریف کرد؛ دراین جلسه رجال سویل )وزرای دولت ( می گویند که ما ازامورنظامی وجنگ اطلاعات نداریم و نمی توانیم اظهارنظرکنیم وبه این ترتیب خودشان را بکلی ازبحث جنگ کنار می کشند.
فرماندهان ارتش هم که تا آن روزبرای گرفتن پول وبودجه وامکانات و درجه وسایرامتیازات مرتبا" شعارمی دادند که ارتش ایران چنین وچنان است ومی تواند جلوی همه نیروهای همسایه را سرکند با کمال وقاحت وبیشرمی آب پاکی را روی دست رضا ریخته وبه او می گویند کاری ازدست ارتش بر نمی آید وباید تسلیم شد!
رزم آرا وسرتیپ عبداله هدایت هم با شدت وحرارت استدلال می کنند که ارتش ایران حتی نمی تواند یک ساعت مقاومت کند! رضا کمی بحث و تحقیق و سوال وجواب می کند ومتوجه می شود که فرماندهان ارتش درتمام این سالها برای آنکه اسلحه ها کثیف نشوند ویا معیوب نشوند ومهمات خرج و حیف ومیل نشود چوب دستی به جای تفنگ به دست سربازها می داده اند وسربازها با چوب دستی وتفنگ های بدلی مشق می کرده اند!
همچنین به رضا می گویند که ارتش مهمات کافی که ندارد هیچ حتی برای دوروزآذوقه هم درانبارهایش نیست!
هنوزبحث ادامه داشته که ازسرحدات خبرمی آورند سربازان درپادگان های خراسان وسرخس ونواحی مرزی تفنگ های خود را گذاشته وفراررا برقرار ترجیح داده اند! درهمین جلسه آهی وزیردادگستری که گویا ازطرف انگلیسی ها ماموریت داشته است به رضا می گوید بهترین کاراین است که دولت عوض شود وذکاء الملک فروغی کابینه تشکیل بدهد!
رضا متوجه می شود که این پیشنهاد ازطرف انگلیسی ها است. شاید حدود هفت هشت سال بود که رضا حتی حاضر نمی شد فروغی را ببیند. فروغی وابسته به سیاست انگلیس بود وازملکه انگلستان مدال وعنوان داشت. رضا به نصراله انتظام رئیس کل تشریفات شاهنشاهی دستورمی دهد فوری فروغی را مطلع کند.
موقعی که انتظام سراغ فروغی می رود مشاهده می کند فروغی به حال نزار دربستربیماری افتاده است ودرهمان حال با تلفن دارد به انگلیسی صحبت می کند. تلفنش که تمام می شود به انتظام می گوید همین الساعه داشتم با سفیر انگلستان حرف می زدم کاراعلیحضرت شاه تمام شد. باید برود!
انتظام می پرسد کجا برود؟ می گوید به تبعید
۲۶۹۱٣ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : تاج الملوک
عنوان : در میهمانیهای دربارهمه دنبال دله دزدی بودند
من ۵۷ سال در کوران حوادث سیاسی ریز و درشت ایران بودم
در میهمانیهای دربار
همه دنبال دله دزدی بودند
هویدا هم دنبال مردان گردن کلفت
مصدق میدانست سپهبد زاهدی سرگرم کودتاست، سکوت کرد تا او کارش را تمام کند. بعد هم آمد دربار و به من و محمدرضا گفت: من باتوده ایها همکاری نکردم تا به سلطنت خیانت نکنم. بگذارید من با شهامت راستش را بگویم: فقط توده بلشویکها دنبال ملی کردن نفت و بیرون کردن انگلیسها بودند.
مصدق السلطنه آدم خوبی بود. گاهی ناهار با ما در کاخ میخورد. بزرگترین خدمتی که به ایران کرد آوردن امریکائیها و کوتاه کردن دست انگلیسها بود. آن موقع دعوا بین کاشانی و مصدق، در حقیقت دعوای انگلیس و امریکا بود.
حوادث آن هفته (از ۲۱ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲) باعث شد که توده ایها که ازقبل درارتش سازمان افسری درست کرده بودند دست به کارکودتا شوند وهدفشان ساقط کردن سلطنت پهلوی بود اما آمریکائیها مصدق را ازنقشه توده ایها مطلع کردند و مصدق با توده ایها همکاری نکرد. ما بعد فهمیدیم که توده ایها حتی چند روزقبل از۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ازطریق جواسیس خود ازنقشه فضل اله زاهدی برای قلع وقمع مخالفان و بازگشت محمدرضا و ثریا از رُم مطلع شده بودند واطلاعات واخبارخود را به مصدق داده و خواسته بودند مصدق فضلالله زاهدی را که درخانه مرحوم موتمن الملک درشمال تهران پنهان شده و برنامه ریزی میکرد به اتفاق عدهای از افسران وفادار به محمدرضا دستگیرکند؛ اما مصدق عمدا تعلل کرده و خود را به تجاهل زده بود تا زاهدی کارخودش را انجام دهد.
بعدا آمد پیش من ومحمدرضا و ازهمه ما حلالیت طلبید و گفت با توجه به قول وقسم که دربرابررضا شاه ادا کرده بوده است نه تنها در صدد تعطیل سلطنت برنیامده، بلکه ازهمکاری با توده ایها برای اعلام جمهوری واعلام انحلال سلطنت پهلوی خودداری کرده است. راست هم میگفت. وقتی حزب توده ایران قوت گرفت هم ما به وحشت افتادیم وهم دوستان انگلیسی وآمریکائی وحتی منطقهای ما!
محمد رضا میگفت: باید احترام خودمان را نگهداریم، وقتی امریکائیها رسما از ما اطلاعات میخواهند باید بدهیم.
حسنعلی منصور دراصل "ایرانی امریکائی» بود و با طرحهای امریکائی آمده بود سرکار. وقتی انگشت کرد در سوراخ مار(انگلستان) ترور شد. ( توسط فدائیان اسلام)
ژیسکاردستن و راکفلر خوره قالیچههای گرانقیمت ایرانی بودند، هر وقت میآمدند ایران عدل عدل بار میکردند و با خودشان میبردند فرانسه و امریکا.
به علی امینی گفتم، اگر خیلی راست میگی و همانطور که قبل از نخست وزیری وعده داده بودی ملک و املاک مادرت "فخرالدوله" را بین مردم تقسیم کن. گفت: سیاستمداران خیلی حرف میزنند، خیلی کم عمل میکنند!
برای پرفسور عدل ۲ هزارتومان مالیات بریده بودند، با آن ثروت افسانهای که داشت، خودش را به در و دیوار زد که این ۲ هزار تومان را ندهد. شوهرم (رضا) همیشه میگفت:" پول است، نه جان است که آسان بتوان داد."
هر وقت میهمانی بزرگ میدادیم و امثال حبیب آقا ثابت، رضائی و ژنرالها و سران مملکت دعوت داشتند، یک چیزی از دربار میدزدید. حتی یک دفعه یک ژنرال را موقعی که داشت قاشق طلای دربار را میدزدید گرفتیم.
هویدا حالت مردانگی نداشت. هروقت میهمانی دربار بود، همه خانمهای زیبا را ول میکرد و میرفت میچسبید به مستخدمها و مردان گردن کلفت. لیلی امامی را گرفت که از قضا زن خوبی هم بود، اما او هم متوجه شد و طلاق گرفت. هویدا یک هدیه بود برای ما. چهار زبان عربی، انگلیسی، فرانسه و آلمانی را میدانست. خودش هیچ دین و ایمانی نداشت، اما پدرش بهائی بود. البته اسرائیلیها خیلی از او حمایت میکردند. در جریان جنگ عدهای یهودی لهستانی را از چنگ هیتلر نجات داده بود. محمد رضا میگفت عضو همان حزب پایه گذار اسرائیل (صهیونیسم) بود.
ساواک را خود آمریکائیها درست کرده بودند. محمدرضا میگفت، من باید احترامم دست خودم باشد. وقتی آمریکائیها احترام میگذارند و رعایت اخلاق را میکنند و رسما از ما اطلاعات میخواهند ما باید خواست آنها را فراهم کنیم. چون آنها با قدرتی که دارند خیلی راحت میتوانند این اطلاعات را کسب کنند!
محمدرضا خصوصی به من گفت، همین رئیس ساواک و معاون او ومدیران ارشد، همه شان با آمریکائیها ارتباط دارند و برای حفظ ظاهرمی آیند و از من اجازه میخواهند، درحالی که قبل ازکسب اجازه اطلاعات مورد نیاز را به آمریکا وانگلیس رد کرده اند!
بعضی وقتها هم میآمدند قدرت نمایی میکردند. مثلا درحالی که ما نمی دانستیم محمدرضا بیماری معده دارد، سفیرکبیرانگلیس میآمد و پیشنهاد میکرد اعلیحضرت برای معاینه پزشکی و معالجه به لندن برود!
من میخواهم اعتراف بکنم، یک اعتراف صریح برای ثبت درتاریخ. خلاصه بگویم که بعد ازاینهمه سال که به خاطربیست سال سلطنت شوهرم و سی هفت سال سلطنت پسرم، یعنی بالغ بر۵۷ سال ازنزدیک درجریان کورانهای سیاسی و مسایل ریز و درشت مملکت بودم هیچ سرازسیاست و پیچیدگیهای آن درنیاوردم. باوربفرمائید که ما هنوزهم نمی دانیم که چه شد « حسنعلی منصور» را تیرزدند ومقتول ساختند.
یک عده تاریخ نویس وروزنامه نویس وافراد مغرض آمده اند ومی گویند منصور چه و چه و چه بود و او را برای این تیرزدند که چه وچه وچه! راستش همچی که منصورآمد وانگشت خود را درلانه زنبور(انگلستان و نفت، به سود امریکا) فرو کرد نیش خورد!
راستش دیگر از این همه حرف زدن خسته شده ام. خوب است بعد ازاین (گفتگو) مرا به حال خودم راحت بگذارید وبروید سراغ دیگران! من درست نمی دانم چه را بگویم وچه چیزرا نگویم. میترسم بعد بیایند بگویند چرا این حرفها را گفتی! حالا یک چیزی بوده وگذشته.
کشورهای دیگروشخصیتها ومعاریف وبزرگان ازهرقسم وهرصنف به ایران میآمدند ومن آنها را میدیدم ) حالا یا درضیافتها بود یا درمراسم معرفی و امثالهم( درآنها دقت میکردم، میدیدم نه تنها برتری نسبت به رجال ما ندارند، بلکه گاها ضعیف ترهم بودند. علی الخصوص آنهائی که از اروپا غربی وآمریکا میآمدند خیلی دربرابرپول وهدایا وزنها ومظاهرمادی وزندگی دنیوی ضعیف بودند. این آقایان راکفلرها که ازقدیم الایام با محمدرضا رفاقت وهمکاری ودرامور بازرگانی وتجارت مشارکت داشتند یک نمونه ازحرص مال اندوزی بشریت هستند. با آن همه ثروت که فقط یک آسمانخراش کوچک آنها درمنهاتان نیویورک صد وخردهای طبقه دارد! وقتی آمدند به ایران میرفتند بازار و عدل عدل گلیم وفرش وزیلو وامثالهم میخریدند که ببرند درآمریکا بفروشند و استفاده ببرند!
همین آقای « ژیسکاردستن» رئیس جمهور فرانسه ازموقعی که وزیر دارایی بود پایش به ایران بازشد ومتصل به بهانههای مختلف به ایران میآمد تا ازدربار قالیچه هدیه بگیرد!
محمد رضا به همه این خارجیها قالی و قالیچه واسباب خرده ریزمی داد. به زنهایشان النگو وگردنبند میداد ومی گفت فرهنگ غربی براساس مادیات است. برای یک نفرغربی هیچ چیزمعنی ندارد الا پول!
ما فکرمی کنیم رجال ما مال اندوزومادی بودند وبس! خیر. این فقط مختص به ما نیست.
علی امینی- یک مخبرروزنامه ازعلی امینی وقتی میخواست به ایران برگردد پرسیده بود هدف شما ازبازگشت به ایران چیست؟ وعلی امینی که قبلا سفیرایران درآمریکا بود و به ایران دعوت شده بود تا درکابینه عضو شود گفته بود من هدفی را برای خودم ندارم الا خدمت به مردم ایران!
این حرف مرا به خنده انداخت. چون خانواده امینی از جمله مادرش خانم فخرالدوله ازملاکین بزرگ بودند که خیلی به رعیتهای خود ظلم میکردند. همین خانم فخرالدوله آن موقع که تهران کوچک بود نصف تاکسیهای تهران را درتملک خودش داشت.
سالها این جمله علی امینی یادم بود تا یک روزکه نخست وزیرشد و برای دست بوسی آمده بود به اوگفتم اگر راست میگویی وهدفت خدمت به مردم است اول کاری که میکنی برو وزمینهایت را بین رعیتها تقسیم کن.
گفت:علیا حضرت پهلوی ) مرا اکثررجال به این عنوان خطاب میکردند( میدانند که سیاستمداران خیلی حرف میزنند و خیلی کم عمل میکنند!
پس ازمن قبول کنید که اصولا نوع انسان اخلاقا و فطرتا، یا به قول فرنگیها بطورژنی )ژنتیک( قبل ازهرچیزبه منافع شخصی خود و خانواده اش فکر میکند و هرکس غیراین بگوید دروغ گفته است. شما چند تا شازده را سراغ دارید که اموال خانوادگی خود را بین مستمندان تقسیم کرده باشند؟! رضا (شاه( همیشه میخندید ومی گفت: « هرکه ازپول بگذرد خندان بود!» گاهی هم میگفت: « پول است نه جون است که راحت بتوان داد!»
اینهمه جنگهای عالم هم که ازدوران باستان تا به امروزروی داده است همه به خاطرمال اندوزی وقدرت طلبی و افزایش قدرت و حب جاه و مال و منال بوده است.
یک پزشک صاحب نامی درتهران بود به نام دکترعدل که خیلی هم ثروت داشت. رفته بودند یک مقداراندکی ازاو مالیات بگیرند نامه داده به محمدرضا و تقاضا کرده بود او را ازمالیات معاف کنند! حالا چقدرمالیات خواسته بودند؟ مثلا سالی دویست هزارتومان درآمد از ناحیه مطب وبیمارستان داشت. گفته بودند دوهزارتومان مالیات بده! اگربدانید چه نامه رقت انگیزی نوشته بود و چه عجزولابهای کرده بود!
گاهی اوقات جشن و مراسم میهمانی وسوروساتی برقرارمی شد و مثلا شب نشینی بود یا میهمانی شام بود به خاطرسالروزتولد ولیعهد و یا میهمانی شام بود به خاطر ورود فلان پادشاه خارجی.
خوب شما میدانید که دراین میهمانیها رجال طرازاول دعوت داشتند. نخست وزیر، وزراء، وکلا، وامرای درجه اول ارتش و صاحبان ثروت مثل حبیب آقای ثابت ویا علی آقای رضایی وامثالهم. قاشق وچنگال وکارد و وسائل روی میز یا طلا و مطلا بودند یا نقره اصل! حالا من اگربگویم که درهرمیهمانی، ازاین قبیل اغلب وسایل روی میزمفقود میشد چه میگوئید؟! این رجال که از مال دنیا غنی وبینیاز و از افراد طبقه اول مملکت بودند موقع شام قاشق و کارد وچنگال را میدزدیدند! یک دفعه مچ یک سپهبد ارتش را موقع گذاشتن قاشق وچنگال درجیبش گرفته بودند و او گفته بود به خاطریادگاری جشن امشب تصمیم به این کارگرفته است!
وقتی ملاحظه شد میهمانان دستشان کج است دربار دستور داد درمیهمانیها هرکدام ازمیهمانان که مایل هستند یادگاری داشته باشند از وسائل روی میز هر چه مایل هستند بردارند!
خوب شما میدانید که قبل ازآنکه سازمان امنیت ) ساواک( درست شود، ارتش اززمان رضا ) شاه ( دستگاه اطلاعاتی نام داشت.
این دستگاه اطلاعاتی مرتبا" خبرمی آورد که فلان سپهبد یا فلان فرمانده لشکرجیره سربازها را دزدی میکند!
به یک آقای تیمسار خانه میدادند. اتومبیل آمریکائی میدادند، حقوق بالا میدادند، مسافرت خارجی میفرستادند و تازه میرفت از جیره سربازها هم دزدی میکرد!
رضا ) شاه( هم با آن ید وبیضا نتوانست جلوی این دزدها را بگیرد تا چه برسد به محمدرضا. دریک کلمه بگویم همه دزد بودند فقط شدت وضعف داشت!
من یک خانه درداخل شهرداشتم که گاهی اوقات برای دوربودن ازتشریفات کاخ و برای دوربودن ازمحیط درباربه آنجا میرفتم و با دوستانم مثل آدمهای معمولی نشست و برخاست میکردم.
یکدفعه این خانه را دزد زد ومقداری ازاموال گرانبها را برد. آن موقع سرهنگ بهزادی رئیس آگاهی بود.
مدتها ازاین قضیه گذشت وعلیرغم فشارما دزد پیدا نشد که نشد. یک شب در یک میهمانی یک خانم جوان خوش برورویی را دیدم که گردنبند به سرقت رفته مرا به گردن داشت!
او را صدا کردم و درمورد گردنبند پرسیدم. معلوم شد ازمعشوق خودش سرهنگ بهزادی هدیه گرفته است!
آن شب چیزی نگفتم و اجازه ندادم مجلس سرد شود. فردا صبح قضیه را پیگیری کردم ومعلوم شد رئیس آگاهی چند دزد را گرفته ودزدها برای استخلاص خود رشوههای کلانی ازجمله گردنبند مرا که ازملک سعودی هدیه گرفته بودم به رئیس آگاهی داده اند ورئیس آگاهی هم بدون آنکه متوجه شود این گردنبند همان گردنبند من است آن را به معشوقه خود هدیه داده بود!
همین امرباعث شد که رئیس آگاهی را درازکنیم! البته چه فایده؟ یک دزد میرفت ویک دزد دیگرمی آمد.
هویدا یک آدم بخصوصی بود. به آدم که دست میداد دستش مثل پنبه نرم بود! اصلا" حالت مردانگی دراونبود. البته میگفتند او خنثی است! من شخصا ازاین حالت اوچیزی دستگیرم نشد؛ ولی درجلسات میهمانی و جشنها که گاهی به اوبرخورد میکردم میدیدم طرف خانمها نمی رود و بلکه با پیشخدمتها و مردان گردن کلفت گرم میگیرد.
زن هم که گرفت دوسه ماه دوام نیاورد و لیلی امامی که ازقضا دخترخوبی هم بود به خاطر همین مزاج سرد هویدا ازاو طلاق گرفت. البته هویدا آدم خوشمزهای بود وما سربه سراو میگذاشتیم و او هم ما را میخنداند وبه سر وجد میآورد، اما بدرد ریاست دولت نمی خورد ومحمد رضا مجبورا او را نخست وزیرمملکت کرد!
موقعی که نخست وزیرشد یک کارهائی ازاو سرمی زد که ازنخست وزیران سابق سرنزده بود و به همین سبب شایع شد که او بهایی است.
البته ما میدانستیم که پدرش بهایی بوده است اما اینکه میگفتند هویدا بهایی است بیشتربا هدف ضربه زدن به او بود. چون دریک مملکت که مردم آن دین اسلام دارند نمی شود نخست وزیربهایی باشد!
من چون ازنزدیک روی هویدا مطالعه داشتم باید بگویم که هویدا حتی بهایی هم نبود وبه هیچ مسلک و دین وابستگی نداشت وخودش میگفت در سیاست بهترین مسلکها این است که آدم به هیچ مسلکی پایبند نباشد.
درجوانی خیلی کارها کرده بود وحتی رفته بود عضو حزب کمونیست لهستان شده بود.
یک روزدراین مورد ازاو سئوال کردم و جواب داد آن موقع دربین جوانها عضو حزبهای نامدارشدن یک نوع مد بود. خیلی ازدانشجویان ایرانی مقیم خارج ازکشورمی رفتند عضو احزاب اروپا میشدند وبرایشان هم نوع حزب مهم نبود، فقط اینکه یک کارت عضویت درجیب داشته باشند و پز آن را بدهند برایشان کافی بود!
محمدرضا که به زمین وزمان مشکوک بود میگفت این آدم ازهمان جوانی که دراروپا بوده به استخدام سازمانهای جاسوسی درآمده وعضویتش در حزب کمونیست لهستان هم یک نوع ماموریت بوده وبس!
البته هویدا خیلی مورد حمایت دولتهای آمریکا، انگلستان و فرانسه بود و علی الخصوص دربین اسرائیلیها فوق العاده محبوبیت داشت.
درواقع باید بگویم که یک قهرمان برای یهودیهای فلسطین بود. چون در موقع جنگ ازلهستان که خیلی یهودی داشت تعداد زیادی یهودی را به فلسطین قاچاق کرده بود. خودش یک ماجراهایی را تعریف میکرد که از صد تا فیلم سینما هیجان آورتربود.
محمدرضا میگفت اوعضو یک سازمان قوی مربوط به یهودیها بوده است. من اسم این سازمان را نمی دانم اما همین سازمان بود که مملکت اسرائیل را درست کرد.(صهیونیسم)
آن ایام درایران آدمهای درس خواند وزبان دان زیاد نداشتیم. هویدا هم به زبان عربی مسلط بود وهم به زبانهای فرانسه و انگلیس و آلمانی. درواقع هویدا یک هدیه با ارزش برای وزارت امورخارجه ایران محسوب میشد.
حسنعلی منصور- پسرارشد منصورالسلطنه بود و همه میدانند که علی منصور)منصورالسلطنه( به واسطه آنکه درمواقع بحرانی چند باربه خانواده ما خدمات ارزندهای ارائه کرده بود، مورد توجه رضا ) شاه( و محمدرضا ) شاه( قرارداشت و ازهمین روی پسراو را هم خیلی دوست داشتیم.
حسنعلی منصوردرآمریکا بزرگ شده و درس خوانده و یک نمونه ازایرانی آمریکائی شده بود. چطوربگویم. ایرانی آمریکائی شده یا آمریکائی ایرانی الاصل. یه همچی چیز!
وقتی هم رئیس دولت شد میخواست ادای آمریکائیها را دربیاورد و در ایران به سبک آمریکا حزب راه بیندازد و همان کارهای زمان علی امینی را به نوعی دیگرتکرارکند که اجل امانش نداد. یادتان هست که کانون مترقی درست کرد. همان که بعدا" شد حزب ایران نوین.
هویدا هم همین اداها را داشت ومی گفت به سبک آمریکا باید دو تا حزب داشته باشیم که با هم رقابت کنند و درانتخابات عدد حکومت کند وهرکس از حزب رای بیشتری داشت کابینه تشکیل بدهد و ازاینجورحرفها که درایران کاربردی نداشت. من حالا روی هویدا چندان اصرارندارم اما حسنعلی منصور با یک سری برنامهها وطرحهایی که آمریکاییها دستش داده بودند آمده بود تا شاه ایران را مثل پادشاه انگلستانبیقدرت و تشریفاتی کند.(منصور را فدائیان اسلام ترور کردند و جلوی تشریفاتی شدن شاه و کاهش نفوذ انگلستان و تقویت نفوذ امریکا را گرفتند.)
خیلی ازوقایع زندگی وحوادث ایام وحتی ماجراهای عجیب وغریب تاریخ از روی حادثه و به موجب یک واقعه تصادفی بوده وهست. هویدا هم به سادگی آمد نشست روی صندلی قوام السلطنهها ومصدق السلطنهها. تاریخ ایران صدراعظمهائی داشته مانند امیرکبیر، مانند احمد قوام، مانند مصدق.
اول ایراد من به هویدا این بود که خیلی جلف تشریف داشت. مرد باید مردانگی داشته باشد. علی الخصوص وقتی نخست وزیرمملکت است نباید پیراهن قرمزگلداربپوشد و حرکات سخیف بکند. گاهی به محمدرضا میگفتم به این مرتیکه هویدا بگو ادای جوانهای پانزده – شانزده ساله را درنیاورد. محمدرضا میگفت ولش کن مادر بگذارهرطورمیل دارد عمل کند.
بعضی وقتها هم که مثلا سالگرد تولد من بود وبرای عرض تبریک میآمد و یا عید بود یا جشن وسوری برپا بود وملاقاتی روی میداد اصلا ملاحظه مقام خودش را نمی کرد و خیلی لودگی مینمود. من ازلودگی او میخندیدم و پنهان نمی کنم که حرکات و وجناتش مایه نشاط بود، اما شما میدانید که لازمه یک نخست وزیراین است که اخلاق بزرگان را داشته باشد! تا زمان هویدا هیچ نخست وزیری درایران نیامده بود که بتواند رضایت محمدرضا و برادران و خواهرانش را یکجا جلب کند ومورد توجه فرح و فامیل او هم باشد. اینکه یک آدم بتواند رضایت همه را یکجا جلب کند البته ازهنرهای اوست . هویدا میگفت هیچ امری بدون اطلاع وصلاحدید لندن صورت نمی گیرد!
س: ازمرحوم دکترمصدق نام بردید. اگرممکن است درمورد ایشان قدری بیشترصحبت کنید.
تاج الملوک:
خدمت شما عرض کنم دکترمصدق دراوایل ظهورشوهرمرحوم جزو طرفداران او درآمد ورضا هم او را دوست داشت و میگفت مصدق السلطنه درس خوانده ومتجدد است. گاهی اوقات هم او را صدا میکرد وبا هم ناهار میخوردند و رضا ازاوضاع واحوال فرنگ سئوالاتی ازمصدق میکرد. در تمام جریانات بعدی مانند جمهوری خواهی وخلع احمد شاه ورای مجلس به رضا جزو طرفداران شوهرم بود والبته الان صدها کتاب تاریخی درمملکت چاپ شده و نویسندگان اززمان کودتای حوت ۱۲۹۹ تا به امروز را مشروحا نوشته اند.
وقتی مصدق نخست وزیر شد، دوسه نفرازمعتمدین ما که جزو نزدیکان مصدق بودند اغلب شبها پیش ما میآمدند وگزارش اموررا میدادند. ما که میگویم یعنی من و رضا واشرف و گاهی بعضی ازدیگر برادران وخواهران محمدرضا. حسین علاء هم که خیلی دوستان درآمریکا داشت برای ما اخبار میآورد و ما میدانستیم که کشمکش آمریکا وانگلستان قریب الوقوع است. جنگ تمام شده بود و آلمان شکست خورده ومستملکات ومستعمرات خود را ازدست داده بود. قدرتهای اروپائی دیگرمثل فرانسه و بلژیک هم یک دو سه موردبیاهمیت درآفریقا و نقاط پرت و دورافتاده را حفظ کرده بودند. آنچه که ما نمی دانستیم این بود که نحوه رویارویی آمریکا وانگلستان در ایران چطوری خواهد بود.
یک مرتبه حرفهای جدیدی درایران شروع شد و یک دستجاتی پیدا شدند که حرف ازدمکراسی وملیت واینجور چیزها میزدند. قوام السلطنه که به سیاست انگلیسیها نزدیک بود وحسین علاء که به سیاست آمریکاییها نزدیک بود هردو پیش من آمدند و ما با هم صحبت زیاد میکردیم.
ازاین صحبتها معلوم شد که آمریکا دستجاتی درست کرده و میخواهد عرصه را به انگلیسیها و سیاست آنها درایران تنگ کند.
آدمهایی هم که جزو پیش قراولان این دستجات بودند مثل الهیارصالح و امثالهم همه سابقه کاروزندگی درآمریکا داشتند وقوام السلطنه آنها را متهم میکرد که درموقع اقامت درآمریکا جذب آمریکاییها شده اند.
آدمهای دیگری هم بودند که حالا اسم همه آنها یادم نیست. گاهی اوقات محمد رضا اینها را میخواست ومن هم بودم وگاها" اشرف هم بود وبعضی از نزدیکان هم بودند ومجادله وبحث میکردیم.
این آدمها میگفتند که دردنیا بعد ازجنگ بیطرفی معنی ندارد. تازه چه فایدهای ازبی طرفی برما مترتب است؟ مگرما درجنگبیطرف نبودیم. نیروهای متفقینبیطرفی ما را نادیده گرفتند ومملکت ما را متصرف شدند.
ازاین حرفها میزدند وبعد نتیجه میگرفتند که برای ایجاد موازنه میان دوقدرت قاهریعنی شوروی وانگلستان که هردو کشوردرایران سابقه مداخله گرانه دارند باید به یک نیروی سوم متوسل شد که همانا آمریکا است!
حتی یادم هست که الهیارصالح و یک نفردیگرکه دانشگاهی بود وعلی الخصوص دکترمتین دفتری که فامیل مصدق بود خیلی ازآمریکا تبلیغ میکردند و برای اینکه ما را تحت تاثیرقراردهند سیاست رضا ) شاه( را مثال میزدند ومی گفتند اعلیحضرت فقید هم دنبال یک نیروی سوم میگشت تا دربرابرروسیه وانگلستان علم کند و به همین دلیل بود که به آلمان نزدیک شد. البته این حرف کاملا درست بود و رضا برای خلاص کردن ایران ازنفوذ روسیه وانگلیس به آلمان نزدیک شده بود. یک حقیقت تاریخی بزرگ دیگر را هم به شما باید بگویم وآن مربوط به حزب توده است. یادتان باشد حتما" درجای خودش سئوال کنید. بهرحال اوضاع سیاسی مملکت دریک طرفه العینی دستخوش شلوغی شد وروزی چند تا حزب وگروه سیاسی تاسیس میشد و خیلی هم روزنامه درمی آوردند.
حرف و حدیثها همه درمورد آزادی خواهی و ملیت خواهی و آرمانخواهی و چیزهای قلمبه سلمبه ازاین قبیل بود. اما به مصداق آنکه گفته اند: « مقصود توبی کعبه وبتخانه بهانه!» هدف یک چیزو فقط یک چیز بود و آنهم ماده سیاه و بد بوی نفت!
یک مطلب مهم دیگرهم بگویم وآن روش متفاوت آمریکا با روسیه بود. روسیه شوروی درآن موقع با تحمل کشتههای زیاد که میگفتند بالغ بر۲۷ میلیون نفوذ بوده است آلمان نازی را شکست داده پیروزشده بود خیلی به ارتش سرخ افتخارمی کرد واسم ارتش سرخ که میآمد لرزه برتن ممالک دیگر میافتاد. آمریکا نمی خواست مثل شوروی قوا وارد ممالک دیگرکند و همانطوری که شوروی ممالک اروپائی را تا نیمه آلمان ضبط کرده بود او هم با زورارتش کشور گشائی کند. تازه این کارهم پرخرج بود وآمریکاییها با روحیه کاسبکاری که داشتند درهمه چیزحساب سود وزیان را میکردند و هم باعث تلفات جانی میشد که مقبول طبع آمریکائیهای خوشگذران نبود.
ازهمه مهمتراینکه آمریکائیها درحالی که شوروی را به کشورگشایی و لشکرکشی متهم میکردند میخواستند ازخودشان یک چهره بیشتردوست و مخالف لشکرکشی نشان بدهند.
درمجلس فراکسیون حزب توده موضع ملی شدن نفت را دنبال میکرد. اگربخواهیم حقیقت را بدون هیچگونه آلودگی بیان کنیم باید با شهامت اقرارکنیم که حزب توده اصلی، یعنی توده ایهای بالشویک مذهب ازبیخ و بن خواستارملی شدن نفت ایران واخراج انگلیسیها ازایران بودند و سران آنها که گاهی پیش محمدرضا میآمدند حرفهای شیرینی میزدند وبرای اینکه محمدرضا را با خودشان همراه کنند میگفتند فراموش نکنید که همین انگلیسیها بودند که پدرتان را با آن وضع بد ازمملکت به تبعید فرستادند!
توده ایها خیلی نفوذ دربین کارگرهای صنعت نفت داشتند وآبادان آن روز معروف شده بود به استالینگراد ایران!
من چون درجریان خیلی حوادث بوده ام حالا میخواهم آن مطلب را که به شما یاد آوری کردم وگفتم حتما درمورد حزب توده ازمن بپرسید برایتان شرح بدهم.
وقتی حزب توده ایران قوت گرفت هم ما به وحشت افتادیم وهم دوستان انگلیسی وآمریکائی وحتی منطقهای ما!
بادم هست که مرحوم ملک فیصل پادشاه عراق برای محمدرضا پیغام داد که اگرفکری برای حزب توده نکنید برای ما هم درداخل عراق مشکل درست خواهد شد. چون اززمانی که حزب توده درایران محبوب القلوب شده است در عراقی هم حرب اشتراکیون راه افتاده که نسخه عربی حزب توده شما در ایران است!
اینجا بود که انگلیسیها که خیلی مارمولک هستند پولتیک خوبی انجام دادند و پنهانی یک حزب توده (تقلبی) درست کردند که بعدها به تودهای – نفتی معروف شد.
کاراین حزب توده بدلی این بود که صد پله ازحزب توده اصلی تندتر شعار بدهند و با اغفال مردم آنها را ازپشت سرحزب توده اصلی به پشت سرخودش بکشاند!
البته درحزب توده اصلی هم اشخاص خوبی بودند که با ما همکاری داشتند و میآمدند به محمدرضا اعلام وفاداری میکردند. حتی دکترفریدون کشاورز که آدم آبله روی زشتی بود آمد دست مرا بوسید و گفت اگرعلیاحضرت پهلوی بفرمایند من همین الساعه ازحزب توده خارج میشوم. ما به اشخاص حکم میکردیم که داخل حزب بمانند و برای ما اخباربیآورند و منویات ما را که همانا سعادت ملک وملت بود درداخل حزب اجرا کنند.
خیلیهای دیگر هم بودند که اسامی آنها را فراموش کرده ام. افرادی بودند که مثل استوارعباس شاهنده اول تودهای بودند بعد رفتند ازاطرافیان قوام السلطنه شدند بعد دوباره تغییرمسلک دادند و رفتند دورو بر مصدق. مردم مرتبا دلیل این اعوجاج مسلک را میپرسیدند و بیچارهها نمی دانستند که این آدمها در واقع آدم ما هستند که به صورت نفوذی وماموردربارعمل میکنند!
افراد دیگرهم مثل استوارمکی و یا آن یاروکی بود؟ آها یادم آمد. مظفربقایی. یا جعفرشاهید ووو... صدها نفربودند.
یک روز یادم هست که سرمیزشام بودیم. مصدق هم بنا به دعوت قبلی آمده بود. همراهان جمع بودیم. محمدرضا به مصدق گفت:
حضرت اشرف آمدیم وهمین فردا انگلیسیها آبادان وخرمشهررا تخلیه و اداره نفت را به دست ما سپردند. آیا ما متخصصین وکارگران وکارکنان و اهل فن به مقدارلازم داریم که جریان صدورنفت تعطیل نشود؟!
مصدق گفت: باید دو نکته را خاطرنشان کنم.
اول اینکه روسیه شوروی دربغل گوش ما با یک ارتش قوی بنیه ایستاده و اگر اراده کند میتواند درعرض چند ساعت کل مملکت ایران را به تصرف خود دربیاورد.
دوم اینکه مردم ایران ازمداخلات انگلیس وسابقه استعماری انگلستان در ایران فوق العاده عصبانی هستند وانگلیسیها را دشمن حریت واستقلال مملکتشان میدانند.
سوم اینکه ممکن است شورویها ازنارضایتی مردم ایران سوء استفاده کنند و همان طوری که مملکت اروپائی را متصرف شده اند ایران را هم متصرف شوند.
الان نارضایتی دربین مردم زیاد شده واگرما بخواهیم دربرابر خواسته مردم بایستیم آنها ما را کنارزده ومی روند دنبال توده ایها که شعارهای تند میدهند.
بنا براین ما باید خودمان رهبری مخالفین را عهده دارشویم.
ازاینجا مصدق برای آنکه اطمینان خاطربه ما بدهد فاش ساخت که درمسافرت خودش به واشنگتون امریکائیها به او محرمانه قول داده اند درصورتی که انگلیسیها ازایران بیرون بروند آنها حاضرهستند به عنوان مستخدم دولت ایران بیایند واداره نفت را عهده دارشوند ونفت ایران را به قیمت بالاتراز انگلیسیها خریداری کنند!
خوب حالا فهمیدید پشت قضیه نفت چه بود؟
آمریکائیها به دست مصدق نفت را ازانگلیسیها گرفتند! البته بعد دیدند پسرعموهای انگلیسی آنها خشمگین هستند یک سهمی هم مجددا به آنها دادند.
این قضیه خیلی مفصل است. اما لپ مطلب همین است که گفتم. دعواهای مصدق با آقای کاشانی و آن ماجراهایی که بعدا پیش آمد هم ادامه دعوای آمریکا و انگلیس بود. مشت آمریکا ازآستین مصدق ومشت انگلیس ازآستین رقیب مصدق بیرون آمده بود.
مصدق به ما خیلی بد کرد. حتی موقعی که نخست وزیربود به خاطرخوش آمدن عوام ورعایا ما را ازمملکت خودمان بیرون کرد. موقعی که من و دخترانم درخارج بودیم حقوق قانونی ومقرری ما را قطع کرد. وقتی اشرف به تهران برگشت اورا گرفت وتحت الحفظ به فرودگاه فرستاد تا دوباره به خارج برگردانند. اما علیرغم همه این بدیها که به ما کرد من باید یک حقیقت را بگویم وآن اینکه برعکس همه آن مطالب که تا به حال نوشته شده است مصدق اصلا وابدا مخالف سلطنت پهلوی نبود وهیچوقت درصدد تعطیل سلطنت برنیامد. بعد از۲۸ مرداد ۱۳۳۲ فضل الله زاهدی (وزیرکشور دولت مصدق و عامل کودتا) او را گرفت، اما محمدرضا به دادستانی ارتش دستورداد درمورد مصدق سخت نگیرند. خودش تقاضا کرده بود به دیدن ما بیاید. آمد پیش من ومحمدرضا وازهمه ما حلالیت طلبید و گفت با توجه به قول وقسم که دربرابررضا شاه ادا کرده بوده است نه تنها در صدد تعطیل سلطنت برنیامده، بلکه ازهمکاری با توده ایها برای اعلام جمهوری واعلام انحلال سلطنت پهلوی خودداری کرده است. راست هم میگفت.
بعد ازملی اعلام شدن نفت و آن وقایعی که پیش آمد انگلیسیها میخواستند با توسل به نیروی قهریه و پیاده کردن قوا، جنوب ایران را متصرف شوند اما آمریکا آنها را ازاین کارمنع کرد.
حوادث آن هفته (از ۲۱ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲) باعث شد که توده ایها که ازقبل درارتش سازمان افسری درست کرده بودند دست به کارکودتا شوند وهدفشان ساقط کردن سلطنت پهلوی بود اما آمریکائیها مصدق را ازنقشه توده ایها مطلع کردند و مصدق با توده ایها همکاری نکرد. ما بعد فهمیدیم که توده ایها حتی چند روزقبل از۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ازطریق جواسیس خود ازنقشه فضل اله زاهدی برای قلع وقمع مخالفان و بازگشت محمدرضا و ثریا از رُم مطلع شده بودند واطلاعات واخبارخود را به مصدق داده و خواسته بودند مصدق فضلالله زاهدی را که درخانه مرحوم موتمن الملک درشمال تهران پنهان شده و برنامه ریزی میکرد به اتفاق عدهای از افسران وفادار به محمدرضا دستگیرکند؛ اما مصدق عمدا تعلل کرده و خود را به تجاهل زده بود تا زاهدی کارخودش را انجام دهد.
درواقع مصدق فهمیده بود که لجاجت او درعناد با انگلیسیها باعث شده است یک عده عناصر تندرو و چپ رو و بالشویک سررشته امور را دست بگیرند. بنابراین اگرمی خواست با توده ایها همکاری کند به عینه میدید که تودههای اساس سلطنت را بهم میریزند وپادشاهی ایران را تعطیلی و دراینجا هم یک مملکت شبیه شوروی درست میکنند تا عدهای پا برهنه و کارگر و زارع بیایند حزب درست کنند و اداره مملکت را دردست بگیرند! خوب معلوم بود دراین شرایط وضع امثال مصدق هم بهم خواهد ریخت و اول ازهمه اموال واملاک اومصادره خواهد شد!
اگرهم میخواست خودش به عنوان نخست وزیری که چند سال شعارملیت و حمایت ازپابرهنهها ومبارزه با شرکت نفت را داده بود وارد عمل شود و همه را سرجای خودشان بنشاند وجههای را که برای خودش ساخته بود خراب میکرد! پس بهترین موقعیت پیش آمده بود که فضل الله زاهدی بیاید و متجاسرین را سرکوب کند و مملکت را ازخطر بالشویکی نجات دهد. مصدق هم مظلوم نمائی کرده وجهه مردمی و ملی اش حفظ گردد! تازه ما بعدها فهمیدیم که سفیرکبیرآمریکا )اگراشتباه نکنم هندرسن( ازقبل مصدق را درجریان گذاشته بود که قراراست چه بشود!
محاکمه مصدق بیشتربه خاطراین بود که چند دستورمحمدرضا را انجام نداده بود. بعد ازمحاکمه هم به تقاضای خودش پیش ما آمد و گفت این بهترین صورت برای بازنشستگی او ازسیاست بوده است.
کاری که مصدق کرد ملی کردن نفت نبود. شما بروید ببینید آیا حقیقتا نفت ملی شده بود؟!
کارمصدق این بود که امریکاییها را آورد شریک انگلیسیها کرد! البته این به نفع ایران تمام شد. چون هم سهم ما ازدرآمدهای نفتی زیادترشد وهم با آمدن آمریکاییها به انحصارانگلیسیها و قلدری و زورگویی ایشان پایان داده شد.
من شهادت میدهم مصدق به اساس سلطنت پهلوی وفاداربود و بارها به خود من میگفت که درمجلس به انحلال سلطنت قاجاریه و انتصاب رضا) شاه( به سلطنت و تاسیس سلسله پهلوی رای داده و دیگران را هم به طرفداری از رضا )شاه( بسیح کرده است.
خدمت مصدق وبلکه خدمت بزرگ مصدق این بود که آمریکا را در امورات ایران دخیل کرد. امریکاییها به عکس انگلیسیها که فقط بلد بودند نفت ایران را بارکنند وببرند اهل کمک بودند. آنها آمدند به ایران و اول کاری که کردند مملکت ما را سم پاشی کردند. درایران مالاریا بیداد میکرد. بخصوص درنواحی گرم و مرطوب شمال و جنوب ایران مالاریا قاتلبیامان مردم ایران بود. این آمریکائیها بودند که سم د.د. ت آوردند وکارشناس آوردند و با تحمل خرج زیاد مالاریا را درایران نابود کردند.
پس از۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ آمریکا کمکهای نظامی واسلحه ومهمات و تجهیزات پیشرفته به ایران فرستاد و مستشاران آمریکائی آمدند ارتش ما را نو سازی و بازسازی ومدرن کردند. یعنی میخواهم بگویم اینکه گفته اند: «عدو شود سبب خیراگرخدا خواهد!»
بعد ازآنکه فضل اله زاهدی نخست وزیرشد وقت زیادی صرف آرام کردن مملکت گردید. اول ازهمه حزب توده را غیرقانونی اعلام کردند وافراد آن را که درهمه ارکان مملکت نفوذ داشتند پاکسازی کردند و کنارگذاشتند. مصدق رفت احمد آباد مستوفی که ملک خودش بود وزندگی آرامی را شروع کرد.
خیلیها خیلی حرفها میزنند. نباید این حرفها را قبول کرد. ما مصدق را محدود ومحصورنکرده بودیم. فرزندش واهل خانواده اش وهرکس که خودش میخواست آزادانه به ملاقات او میرفتند وهر وقت لازم بود به مریضخانه برود و یا برای امورشخصی به تهران وارد شود احمدآباد را ترک میکرد. مصدق بعد ازماجرای ۲۸ مرداد ۳۲ شخصا ترجیح داد کنج انزوا بگیرد و حاضربه ملاقات با سیاسیون ورجال ومعارف ومشاهیرنبود. احمد آباد را هم خودش انتخاب کرد. شما مطمئن باشید که محمدرضا )شاه( هیچ برخوردی با مصدق نکرد.
بهرحال مصدق با فضل الله زاهدی ودادستان ارتش توافق کرد که مجازات سختی برای اودرنظرگرفته نشود و درعوض او ازسیاست کناره گیری کند و دوران بازنشستگی خود را دراحمد آباد شروع نماید.
خانواده مصدق بعد ازاین وقایع محترم بودند وهیچکس معترض آنها نشد و حتی عدهای ازنزدیکان اومثل آقای دکترمتین دفتری که شوهرخواهرش بود به مجلس سنا رفت ومنشاء خدمات زیادی شد.
۲۶۹۱۲ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : تاج الملوک
عنوان : رضا میخواست ناپلئون و یا هیتلر شود
سواد فارسی نداشت و من نوشتن را یادش دادم
رضا میخواست
ناپلئون و یا هیتلر شود
سید ضیاء مغز و عقل رضا بود و او را با ژنرال آیرونساید، دیکسن و سرهنگ اسمایس انگلیسی آشنا کرد و ترتیب ملاقاتها را داد. بعد هم او را انداخت جلو که علیه احمد شاه کودتا کند. رضا هم وقتی شاه شد سید ضیاء را بیرون کرد. سید ضیاء دشمن قوام السلطنه و مصدق بود.
من خودم هم شعر میگفتم و هم تار میزدم و هم یک دانگ صدا داشتم. شهریار، رهی معیری و ابراهیم صهبا برای من شعر میخواندند و ابوالحسن صبا ساز میزد. مرضیه، ملوک ضرابی، کورس سرهنگ زاده و بعدها از نسل بعدی ستار وهایده و مهستی میآمدند در محفل من و میخواندند.
مرحوم آقای محمد علی فروغی خیلی با سواد بود و علاوه بر آنکه طرف مشورت رضا قرار میگرفت، ساعتها مینشست و برای رضا از تاریخ ایران تعریف میکرد و حتی او را تعلیم خط میداد و سواد میآموخت. چنان قشنگ حرف میزد که ما صدای چکاچاک شمشیر نادرشاه را میشنیدیم. کار به جائی رسیده بود که رضا میگفت شبها خواب کورش هخامنشی و داریوش را میبیند.
یک ملای جوان که خط بسیار خوبی داشت، رضا او را از چالوس آورده به تهران و در دفتر به کار گماشته بود. این ملای جوان هم لباس آخوندی را درآورده و کت و شلواری شده بود و رضا هم اسم او را گذاشت "هیراد". این آقای هیراد بعدها ترقی کرد و رئیس دفتر مخصوص شاهنشاهی شد و بعضی اوقات هم به رضا سواد میآموخت. اسم اصلی اش بود "رحیمعلی فقیه یعسویی».
رضا در اوائل آدم کم سوادی بود. چون در دیویزیون قزاق با روسها خدمت کرده بود زبان روسی را عین فارسی صحبت میکرد. ترکی را هم خیلی عالی حرف میزد. چون مدت کمی در نزد وزیرمختار انگلیس به عنوان رئیس محافظین سفارت انگلیس خدمت کرده بود مقداری هم انگلیسی میدانست. رو خوانی فارسی را هم بلد بود اما دستخط نداشت. بعد که به تهران قوا کشید معلم خصوصی گرفت و نوشتن یاد گرفت. من هم شبها با او کار میکردم و کنار دستش مینشستم تا شعرهائی را که میگویم بنویسد و تمرین خط کند. این ضعف رضا نبود که سواد نداشته، بلکه قوت او بوده که علیرغمبیسوادی به آن مقام رفیع رسید و فرمانده کل قشون (سردار سپه) شد. بعد که سواد پیدا کرد کتابهای مورد علاقه اش مربوط به ناپلئون بود و خیلی در مورد ناپلئون کنجکاوی میکرد و به او علاقمند شده بود.( در فصل دیگری از این خاطرات که در شماره گذشته پیک هفته منتشر شد، میآید که بعد از روی کار آمدن هیتلر، این علاقه به ناپلئون تبدیل شده به علاقه به هیتلر!)
سید ضیاء طباطبائی
سید ضیا پسر سید علی آقا یزدی بود که آخوند و فقیه دربار مظفرالدین شاه بود. من خودم پدر سید ضیاء را که در ایام عزاداری در تکیه دولت روضه میخواند دیده بودم. یک محرک خوب برای رضا بود و بهتر بگویم مغز و عقل رضا درتصرف تهران بود. فکر کودتا علیه احمد شاه قاچار را سید ضیاء در مغز رضا انداخت. سید ضیاء زبان انگلیسی میدانست و متصل به انگلستان مسافرت میکرد یا به دهلی میرفت و روابط صمیمی با نایب السلطنه هندوستان و وزیر مختار انگلیس در ایران داشت. با ژنرال آیرونساید مثل برادر بود وچند بار ژنرال آیرونساید را به خانه ما در چهار راه حسن آباد آورد.
سید ضیاء شبها میآمد و رضا را آموزش میداد و تشویق به کودتا علیه احمد شاه میکرد. از پادشاه انگلستان مدال و منصب شوالیه گری داشت و انگلیسیها خیلی از او حمایت میکردند. سید ضیاء از دو نفر به معنای واقعی تنفر داشت. یکی مرحوم قوام السلطنه و یکی هم دکتر محمد مصدق. علت هم این بود که انگلیسیها قوام السلطنته را همیشه بر او ترجیح میدادند. با دکتر مصدق هم بد بود چون در سال ۱۳۳۰ که انگلیسیها فشار آوردند سید ضیاء را نخست وزیر کنند دکتر مصدق با مانورهای سیاسی که کرد راه رسیدن او به کاخ ابیض را سد کرد و نگذاشت مامور تشکیل کابینه شود.
رضا دو نفر رفیق انگلیسی معتبر داشت که یکی از آنها ژنرال آیرونساید بود و دیگری سرهنگ "اسمایس" که من این دو نفر را هم قبل از سلطنت رضا در منزل خودم پذیرایی کردم وهم بعد از سلطنت رضا برای تجدید دیدار به ایران آمدند و درکاخ سعد آباد با رضا و من ملاقات کردند. حالا یک عده پیدا نشوند و این حرف مرا مدرک قرار بدهند و بگویند رضا آدم انگلیسیها بوده و چه و چه و چه.
سید ضیا ترتیباتی برای ملاقات رضا با امرای انگلیسی مثل آیرونساید و دیکسن و الباقی داد. البته او زیاد در مورد ملاقاتهای خودش با انگلیسیها به من معلومات نمی داد.
رضا بعد از آنکه حکم سردار سپهای خود را گرفت امر به بگیر و ببند داد. بعد از این دستگیریها احمد شاه حکم نخست وزیر سید ضیاء را هم صادر کرد و کابینه معروف به "سیاه" خود را تشکیل داد، که البته چند ماه بیشتر دوام نیآورد و متلاشی شد و رضا جانشین او و رئیس الوزراء هم شد.
دردسرتان ندهم. رضا از روزی که وارد تهران شد و حکم سردار سپهی گرفت تا حدود ۵ سال تمام مجاهدت کرد و همه یاغیها را در گیلان(جنبش جنگل و جمهوری گیلان)، کردستان (اسماعیل خان سمیتقو)، خراسان(کلنل تقی خان پسیان) و خلاصه سبیل همه این افراد را دود داد. عدهای را مقتول ساخت و عدهای مانند شیخ خزئل را از اهواز به تهران آورد و تحت الحفظ در بازداشت خانگی قرارداد.
بعد از رفتن احمد شاه، کم کم علما از در مخالفت با رضا درآمدند. میگفتند رضا میخواهد مقام مصطفی کمال پاشا(آتاتورک) را احراز کند و کوشش دارد به ریاست جمهوری انتخاب گردد و جمهوری مخالف کیان اسلام است و از این قبیل توطئهها میکردند.
ویرانی انگشت شمار ساختمانهای تاریخی دوران قاجاریه
من گاهی اوقات با رضا دعوا میکردم که این ساختمانهای نفیس را خراب نکند. رضا میگفت هر چه که مردم را به یاد دودمان قاجاریه بیاندازد باید خراب شود تا جلوی چشم مردم نباشد!( نگاه کنید به همین سیاست در جمهوری اسلامی و آثار تاریخ ایران. هر کس به قدرت میرسد تصور میکند حکومتش ابدی است و گذشته را ویران میکند تا مردم به یاد گذشته نیفتند. درحالیکه حکومتها میآیند و میروند و گذشته تاریخی باید بماند- پیک هفته)
شعر و ادبیات
به موسیقی خیلی عشق میورزید و دوستان صمیمی ویکدل من که اغلب ساعات شبانه روزی شان را با من میگذرانیدند چند خوانند زن کشور بودند.
یکی ازآنها خانم ملوک ضرابی بود که ما دونفراز زمانیکه رضا فرمانده کل قوا ) سردارسپه( شده بود با هم آشنا شدیم و سابقه دوستی ما به سال ۱۲۹۹می رسید.
بعد هم خانم مرضیه خواننده خوش صدا بود که خیلی ازخواندن اولذت میبردم. ازمردها هم بعضی خوانندگان مثل کورس سرهنگ زاده را خیلی میپسندیدم وازنوازندها هم بدیعی ویاحقی وخرم. که این خرمها دونفربودند که با هم نسبت هم نداشتند.
البته خوانندههای جوان هم بودند که پیش من میآمدند ومی خواندند.(این صداهای جوانهایده و مهستی و از مردها ستار بودند.)
من خودم هم سنتوروتارمی نواختم واگرتعریف از خود نباشد نیم دانگ صدا هم داشتم ) که البته حالیه نای صحبت کردن هم ندارم! ( علاقه دیگرمن به شعربود، خیلی شعردوست داشتم. نه اینکه شعر را درروزنامه ومجله و کتاب ودیوان بخوانم. خیلی دوست داشتم که شعررا اززبان خود شاعربشنوم.
به همین خاطردرمحل اقامت من مجلس شعرخوانی بطورمرتب برگزار میشد وشعرای طرازاول مملکت میآمدند واشعارخود را میخواندند. گاهی هم ابوالحسن خان صبا میآمد وبا سازخود ما را مشعوف میکرد...
ازشعرای مورد علاقه زیاد من یک " رهی معیری" بود که به من تعلیم هم میداد واشعارمرا تصحیح مینمود.
دیگران هم بودند مثل " ابراهیم صهبا" که آدم جالبی بود ودرجا ) فی البداهه( شعرمی گفت.
چون بعد ازمطلب قوام السطنه این سئوال را مطرح کردید باید بگویم که قوام هم شاعرچیره دستی بود واشعارقوی میگفت. نمی دانم ازاو دیوانی چاپ شده یا نه؟!
بیشتراشعارمن به زبان ترکی است. موقعی که شهریاردرتهران ساکن بود او را چند باردعوت کردم. آمد به کاخ وشعرهای مرا شنید و راهنماییهایی کرد وحرفهایی زد که باعث تشویق من شد.
من شعرشهریار و بخصوص نحوه شعرخوانی او را خیلی دوست داشتم. بخصوص وقتی او شعرمی خواند وابوالحسن خان صبا هم سازمی زد! « سوزی نداشت شعردل انگیزشهریار- گرهمره ترانه، سازصبا نبود!»
آدم وقتی مادرشاه مملکت است محدودیتهایی دارد. ازجمله محمدرضا اجازه نمی داد دیوان اشعارمن چاپ شود ومی گفت مردم نظرشان درمورد من عوض میشود! خوبیت ندارد ملکه مادرشعربگوید وازاین قبیل حرفها.
البته سطح فرهنگ وادراک مردم درآن سالها با امروز زمین تا آسمان فرق میکرد و مردم نظرخوشی به امورهنری نداشتند. شاید هم حق با محمد رضا بود.
من درهمه اوزان وسبکهای شعری طبع آزمایی میکردم ومضمون بیشتراشعارم مشتمل برنصایح ویا تهییج علائق ملی و میهنی بود.
" شمس" چند نمونه ازاشعارقدیمی مرا دراختیار دارد. من از زمان ازدواج با رضا شعرمی گفتم که البته دراوایل شعرهایم ازنظرصنعت شعری اشکال داشت و بقول معروف ضعیف بود، اما بعدها به قوت کارهایم افزوده شد.
بفرمائید! این دوبیتی را همین دیشب گفته ام .
با اینکه همه عالم وصاحب نظریم
با اینکه مفسریم وتحلیل گریم
ما ملت هشت هزاروپانصد ساله
ازساعت بعد عمرخودبیخبریم!
این هم چند بیت از قوام:
عقل میگفت که دل منزل و ماوای من است
عشق خندید که یا جای تو یا جای من است
نکنم رنجه ز شرح غم خود خاطر دوست
که گواه دل محنت زده سیمای من است
آنکه در باغ تمتع گل مقصود نچید
کی خبر دارد از این خار که در پای من است.
۲۶۹۱۱ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : خاطرات تلخ و شیرین تاج الملوک
عنوان : انفجار شادی مردمپس از سقوط رضا شاه
انفجار شادی مردم
پس از سقوط رضا شاه
من و رضا حیران مانده بودیم. این مردمی که تا روز قبلش مجیز میگفتند
یکباره به ما پشت کردند و جشن سقوط رضا شروع شد.
محمدرضا از اولش روحیه ضعیفی داشت. برعکس او علیرضا قوی بود و نظامی هم بود. ما چند بار به او پیشنهاد کردیم به جای برادرش بنشیند و حتی سفیر انگلیس هم این پیشنهاد را به او کرده بود.
اسکرین انگلیسی، روی عرضه کشتی تبعید، خطاب به رضاشاه : این کمترین تنبیهی است که لندن برای اعلیحضرت رضا شاه درنظر گرفته است. ما انگلیسی ها خیلی وفادارهستیم. با آنکه اعلیحضرت رضا شاه نسبت به انگلستان کم لطفی کرده ودرمیانه راه خود را به آلمان نزدیک کردند، معهذا انگلستان حاضرنشد اعلیحضرت را مجازات جدی کند.
رضا خطاب به اسکرین: یک مشت احمق چاپلوس وکودن دراطراف من بودند که بلااستثناء همه اعمال ورفتارمرا تایید میکردند.
انتشار بخش هائی از کتاب خاطرات "تاج الملوک آیراملو" همسر اول رضا شاه و مادر محمد رضاشاه همچنان با واکنش هائی روبروست که ما نیز از ابتدای شروع انتشار آن چنین پیشبینی را نمی کردیم. از یک طرف در رادیوها و تلویزیون های فارسی زبان مدافع نظام گذشته( بقول آیت الله منتظری دفاع چماقی) به ما چنگ و دندان نشان میدهند و از یک طرف نیز مخالفان نظام سلطنتی( اعم از ملی و چپ). از پدیده های جالب روزگار اینکه در جمهوری اسلامی نیز از انتشار این مطالب عصبانیاند و پیام های اینترنتی قابل درنگی در این ارتباط دریافت کرده ایم. این گروه سوم پشت نقاب هتاکی به افراد و شخصیت های سیاسی آن نظام و آن دوران پنهان شده و ما را از انتشار این مطالب برحذر میدارند. درد این گروه سوم، درد دیگری است و اتفاقا یکی از انگیزه های اصلی ما برای انتشار این خاطرات نیشتر زدن به همین نقطه دردآور است! آنها از تشابهات نگرانند و ما نیز اتفاقا این را خوب میدانیم و به همین دلیل نیز همان تشابهات گرهی را منتشر میکنیم. طبیعی است که وقتی از سرنوشت جانیان در زمان رضا شاه مینویسم، جانیانی در جمهوری اسلامی نگران آینده و سرنوشت خود میشوند. از نظامی شدن حکومت و سرانجام آن وقتی مینویسم، بسیار طبیعی است که کسانی در حاکمیت جمهوری اسلامی نگران آینده میشوند و کسانی هم از این بیداری بیموقع نگران میشوند! وقتی خوانندگان این خاطرات، گذشته را با امروز و نظام شاهنشاهی دیکتاتوری را با نظام ولایت مطلقه فقیه مقایسه میکنند و به یک نتیجه میرسند، طبیعی است که کارگزاران این ولایت مطلقه عصبانی شوند. بنظرما، حتی اگر انتشار این خاطرات، همین نتیجه و مخاطب را داشته باشد، ما به هدف خود رسیده ایم. طرفداران چماقی سلطنت هم اگر اهل درس از تاریخ بودند و باشند " العاقل فی الاشاره".
مسئله دخالت بیگانه در امور داخلی ایران، در یک بحران جهانی مثل جنگ دوم و بردن دیکتاتور نه به دلیل دیکتاتور بودن، بلکه بدلیل سنگر عوض کردن و اشتباه محاسبات سیاسی( رفتن رضا شاه به طرف هیتلر و آلمان ها) یک درس بزرگ تاریخی است. نتیجه این بردن را در جامعه و استقبال آن از سوی مردم را چرا نباید از زبان همسر رضا شاه خواند؟ یعنی نزدیک ترین و مطلع ترین فرد در دربار رضا شاه.
اگر کسانی در جمهوری اسلامی خواندن این سرنوشت و شادی ملی پس از سقوط دیکتاتور را آینهای میبینند در برابر چهره خویش، این تقصیر ما نیست؛ این حکم تاریخ است. قدر قدرتی ها و مجیزگوئی ها، سکوت مردم و حتی تظاهر به حمایت و طرفداری از نظام دیکتاتوری، آنگاه که فرو میریزد، همان صحنه هائی بوجود میآید که تاج الملوک در خاطرات خود بیان میکند. آنها که پا در مرز ۸۰ سالگی دارند بارها نقل کرده اند که دیکتاتورمصلح رضا خانی حتی قابل مقایسه با دیکتاتوری فرزندش نبود. خوفناک بود. چنان که نزدیک ترین افراد به او روی یکساعت بعد خود نمی توانستند حساب کنند.
همان بازی های دور و بر یکنفر و چاپلوسی و مجیزگوئی ها که رضا شاه وقتی سوار کشی میشود تا به تبعید برود با افسوس از آن یاد میکند، سرنوشت امروز ما در جمهوری اسلامی نیست؟ اگر هست، بجای خط و نشان کشیدن برای این و آن، به آینه آینده بنگرند.
بخش دیگری را هم دراین فصل از خاطرات تاج الملوک که منتشر کرده ایم میخوانید. فصل مربوط به مرگ برادر محمد رضا. یعنی علیرضا. آن شایعاتی که درباره صحنه آفرینی برای مرگ او در جامعه همیشه وجود داشت، حالا از دهان مادر آنها تائید میشود. این از صحنه حذف کردن های نزدیک ترین یاران و حتی برادر خویش، درجمهوری اسلامی روی نداد؟ داد و باز هم میدهد. به سرنوشت آیت الله منتظری و سرنوشت آیت الله مطهری و حتی موقعیت در تنگنای برادر علی خامنه ای در جمهوری اسلامی نگاهی از این زاویه بیاندازید.
درباره ازدواج های محمد رضا نیز از زاویه ای که ما در نظر داریم نگاه کنید نه از این زاویه که چند زن گرفته و یا چند معشوقه داشته و با نداشته. اینگونه نگاه کنید که سرنوشت یک مملکت و مردم آن چگونه با یار و یار کشی های پشت صحنه و در دربار صاحب قدرت، بصورت توطئه آمیز رقم میخورده است. تا آنجا که ثریا گروه های مسلح خود را به دربار میآورد.
حال همین یار و یارکشی را مقایسه کنید با امروز جمهوری اسلامی. دور نروید. به همین کابینه احمدی نژاد نگاه کنید که چگونه به یار کشی شخصی و اتفاقا با جنبه های نظامی تبدیل شده است. او نیز باخود، یاران خویش را آورده است. وقتی نظامی بر مبنای ساختار مستقل خودش برپا نشده باشد و هر کس آمد یاران خودش را بیآورد، بدان معنا نیست که آن نظام روی آب است؟ هست. هر کس میگوید نه، نگاهی بیاندازد به سرنوشت دولت ها، حتی در نظام های سلطنتی موجود در اروپا و یا برنده شدن و بازنده شدن احزاب در جمهوری ها. هر کس میآید و برنده میشود، همه را قلع و قمع میکند و یک دستگاه دولتی جدید درست میکند؟ چنین نیست. بلکه آپارات دولتی بعنوان دستگاهی مستقل بر سر جای خویش است و کارگزار سیاست های دولت ها. وقتی چنین است چه نیازی به خانه تکانی و جایگزینی از دربان دم در اداره تا مدیرکل است؟ این که فرح و یا ثریا وقتی به دربار رفته اند کادرهای خود را به این مرکز قدرت برده اند، به ظاهر و بعنوان رویدادهائی که به تاریخ پیوسته اند اهمیت ندارند. اما از نظر ما دارند، زیرا درد امروز ایران از جمله و اتفاقا همین است. حتی همین روزها که کابینه جدید کامل میشود. همین بساط در بیت رهبر است، مشابه آن در کانون دیگر قدرت، یعنی شورای نگهبان است. به تزریق کادرهای شورای نگهبان به دولت جدید نگاهی عمیق تر بیاندازید، تا بدانید ما چه میگوئیم. به تصفیه هائی که در اطراف رهبر و بیت او انجام شده و تمام کادرهای اطراف آیت الله خمینی که دستشان از هر طرف کوتاه شد نگاهی بیاندازید. این نشانه ها آنقد اهمیت ندارند، که خواندن خاطرات تاج الملوک تشابه دو نظام را بر ملا کند؟
این مقدمه طولانی را نوشتیم تا هر سه گروه بدانند انگیزه های ما برای انتشار این خاطرات چیست.
حالا از زبان تاج الملوک بخوانید:
باید عرض کنم مردم نه تنها ازاستعفای رضا ورفتن اوازمملکت ناراحت نشدند ودربرابر مداخله متفقین برای مجبورکردن رضا به استعفاء عکس العمل نشان ندادند، بلکه درکمال چشم سفیدی ابراز خوشوقتی وخوشحالی هم کردند وروزنامه ها هم که تا سوم شهریور۱۳۲۰ دعاگوی رضا بودند شروع به هتاکی وفحاشی نمودند! رضا ازاین تغییرحالت مردم خیلی ناراحت بود. آقای " محمود جم" که پیرمرد سرد وگرم چشیده ای بود به رضا گفت که نباید ناراحت باشد این خاصیت عوام است که درایام قدرت حکام مجیزگوی آنها هستند ودرایام ضعف پنجه به روی آنها میکشند!
دراین مسافرت کلارمونت اسکرین ازکارکنان کنسولگری انگلیس درکرمان که خیلی روان فارسی صحبت میکرد همراه ما بود وفوق العاده احترام و تکریم میکرد وتمام تلاش وسعی او این بود که رضا احساس راحتی کند. قرارما این بود که به جزیره موریس برویم.
آقای کلارمونت اسکرین بعدها کنسول انگلستان درتهران و وزیرمختار انگلستان درتهران شد وازپادشاه انگلستان عنوان پرطمطراق " سر" گرفت. رضا ازاحترام اسکرین خیلی راضی بود واسکرین شب ها درکابین رضا مینشست وبرای او ازتاریخ ایران صحبت میکرد. شب دوم رضا مرا هم صدا کرد تا کنارش بنشینم وداستانهای اسکرین ازتاریخ ایران را گوش کنم.
واقعا جالب است که یک انگلیسی مثل بچه های جنوب شهرتهران فارسی حرف بزند وبهترازهرایرانی تاریخ مملکت ما را بداند. رضا خیلی ازدامنه اطلاعات اسکرین تعجب کرده بود. یک شب به من گفت بیخود نیست که اینها بردنیا حکومت میکنند.
اسکرین علاوه برفارسی به زبانهای اردو که مخصوص هندی ها بود وزبان پشتو که مخصوص افاغنه بود وزبان ترکی هم خیلی عالی حرف میزد.) با خود من ترکی صحبت میکرد که نگو ونپرس(.
چون خیلی با ما خودمانی شده بود. یک شب رضا روی عرشه کشتی ازاو پرسید چرا انگلیسی ها مصرا ازاوخواستند تا خاک ایران را ترک کند.
اسکرین گفت: این کمترین تنبیهی است که لندن برای اعلیحضرت رضا شاه درنظر گرفته است. ما انگلیسی ها خیلی وفادارهستیم. با آنکه اعلیحضرت رضا شاه نسبت به انگلستان کم لطفی کرده ودرمیانه راه خود را به آلمان نزدیک کردند معهذا انگلستان حاضرنشد اعلیحضرت را مجازات جدی کند. امیدوارم درآینده اعلیحضرت محمدرضا ولیعهد جبران مافات کرده ودربرابر این گذشت وبزرگواری دولت فخیمه انگلستان خدمتگزارصادق پادشاه انگلستان باشند.
درطول سفرکلارمونت اسکرین خیلی معلومات به ما میداد؛ تا اینکه یک روز رضا به اوگفت به خدا قسم که اگرمثل تو یک نفردردربارخود داشتم سرو کارم به امروزنمی کشید.
یک مشت احمق چاپلوس وکودن دراطراف من بودند که بلااستثناء همه اعمال ورفتارمرا تایید میکردند.
رضا مطابق عادت مالوف صبح ها که ازخواب بلند میشد به اندازه یک پشت ناخن تریاک استعمال میکرد وایضا" شب ها هم!
ملوانان هندی که با تریاک آشنا بودند وقتی بوی تریاک ازکابین رضا بیرون میزد پشت درکابین ازدحام میکردند تا ازبوی تریاک کیفورشوند! کاپیتان انگلیسی ویکی دو صاحب منصب عمده هم که با رضا طرح دوستی ریخته بودند به کابین او میرفتند ویکی دوبست میزدند.
فایده این مسافرت یکی هم این بود که چند نفرازخدمه کشتی بندرا تا رسیدن ما به مقصد تریاکی شدند! وقتی به بمبئی رسیدیم به یک کشتی بزرگتر به نام " برمه" منتقل شدیم.
کشتی برمه یازده هزارتنی وازنظر ظاهربیشتراز دوبرابرکشتی قبلی ما به نظر میرسید. این کشتی عظیم متعلق به شرکت هندرسون انگلیس بود که رضا هم مقداری ازسهم آن را درگذشته خریده بود، و درواقع رضا از سهامداران اصلی خط کشتیرانی هندرسون بود. چند نفرازپارسیان هندوستان هم جزو سهامداران این خط کشتیرانی بودند.
سقوط هواپیما و مرگ مشکوک علیرضا
علیرضا درروزدوازدهم فروردین ماه ۱۳۰۱ متولد شد. علیرضا ازنظرشکل وشمایل وخلق وخوکپی رضا بود. به عکس محمدرضا که بچه ضعیف الجثه ای بود، علیرضا ازقدرت بدنی خوبی برخورداربود.
" رضا" چون خودش نظامی بود هیچ شغلی را دردنیا به غیرازنظامیگری به رسمیت نمی شناخت. واصلا صاحبان مشاغل دیگر را داخل آدم به حساب نمی آورد!
محمد رضا را درسن ۶ سالگی به دبستان نظام تهران که خودش تاسیس کرده بود فرستاد تا تحت تربیت مربیان نظامی آموزش ببیند. علیرضا را نیزبه دبستان نظام فرستاد.
محمد رضا حدود شش سال دردبستان نظام تهران بود وبعد برای ادامه تحصیل به سوئیس فرستاده شد.
علیرضا هم تا کلاس چهارم ابتدائی دردبستان نظام تهران بود ومتعاقبا به لوزان )سوئیس( فرستاده شد وحدود شش سال درلوزان ماند. بعد به تهران آمد و به دبیرستان نظام رفت و گواهینامه افسری گرفت. بنده باید عرض کنم که محمد رضا تحت فشاروزور پدردبستان نظام را تحمل کرد، اما علیرضا ذاتا به نظامیگری کشش داشت وبعد ازمراجعه به ایران با پای خودش به دبیرستان نظام رفت وافسرارتش شد. علیرضا قدی بلند وقیافه ای جدی داشت و " رضا" برای او نه فقط یک پدر، بلکه یک الگووحتی یک " بت" بود. علیرضا پدرش را به حد پرستش دوست داشت.
این پسرم درسال ۱۳۳۳ شمسی( یکسال پس از کودتای ۲۸ در سالهای تثبیت حکومت فردی و بیرقیب محمد رضا) موقع پرواز با یک فروند هواپیمای داکوتا دچارسانحه شد وضمن سقوط درکوههای اطراف تهران جان خود را ازدست داد. علیرضا درموقع فوت حدود ۳۱ سال داشت.
متاسفانه پس ازدرگذشت او شایعات ناجوانمردانه ای را بر سرزبان ها انداختند وگفتند علیرضا دریک توطئه خانوادگی جان باخته و محمدرضا او را به هلاکت رسانده است.
من ازسال ۱۳۳۱ شمسی تا به حال سکوت کرده ام اما حالا عرض میکنم که چون تاریخ سقوط هواپیمای علیرضا مصادف بود با حوادث وبلوا و آشوب های سیاسی سالهای ۱۳۳۰ به بعد، دشمنان خانواده پهلوی وسیاست بازان کوشیدند با متهم کردن فرزند ارشدم به قتل برادر درخانواده سلطنتی شکاف ایجاد کرده ومحمد رضا را بدنام کنند.
من شهادت میدهم که هیچ اختلافی بین محمدرضا وعلیرضا نبود واصلا در آن سالها محمدرضا دنبال فرصتی میگشت که سلطنت را رها کند ودست زنش را بگیرد وازمملکت برود.
محمدرضا بخصوص ازسال ۱۳۳۰ به بعد دنبال این بود که ثریا را بردارد برود آمریکا مزرعه داری کند وازدنیای سیاست کناره بگیرد، واین علیرضا بود که او را تشویق به ماندن ومقاومت میکرد.( این گرایش محمدرضا را مادر فرح نیز در کتاب خاطراتش نقل میکند.)
ما ازسال ۱۳۳۰ به بعد که چند بارموقعیت سلطنت به خطرافتاد ومشاهد کردیم محمدرضا دربرابرفشارهای روزافزون سیاسیون مخالف اظهار خستگی و عجزمی کند به علیرضا پیشنهاد کردیم که جانشین محمد رضا بشود اما علیرضا جدا امتناع میکرد.
حتی کاربه جائی رسید که سفیرانگلستان به علیرضا پیشنهاد کرد خود را برای جانشینی برادرش آماده کند، اما علیرضا خیلی تند با سفیرانگلستان بر خورد کرد وپایش را دریک کفش کرد که برادرش باید درمقام سلطنت باقی بماند.
فوزیه، عروس مصری
اینها خیال میکردند که من ودخترهایم با فوزیه دریک اطاق شش متری زندگی میکنیم وهرروزسرغذا درست کردن ورخت شستن با همدیگر کشمکش وجدال داریم!
ما درطول هفته دوسه بارفوزیه را میدیدیم. آنهم زمانی بود که فوزیه برای صرف عصرانه به کاخ من میآمد. شمس واشرف هم هفته ای دو الی سه باربه کاخ او رفته و با محمد رضا وفوزیه چای صرف میکردند.
ما فوزیه را دوست داشتیم و به خاطراینکه درتهران غریب است خیلی به او محبت میکردیم تا احساس دلتنگی نکند. حتی ازسفیرمصروخانمش و مصریانی که درایران بودند دعوت میکردیم به کاخ بیایند ومرتب دورو بر فوزیه را شلوغ نگه دارند.
فوزیه با آنکه دریک خانواده سلطنتی بزرگ شده بود قدری " امل" بود وحاظر نمی شد با میهمانان محمدرضا برقصد. خلاصه کلام اینکه این ازدواج اجباری بود. رضا اجبارکرده بود محمدرضا با یک شاهزاده مصری ازدواج کند وملک فاروق پادشاه مصرهم خواهرش را مجبوربه ازدواج با ولیعهد ایران کرده بود وهردواز این ازدواج ناراضی بودند.
عاقبت هم درسال ۱۳۲۷شمسی فوزیه ایران را ترک کرد وبه قاهره)مصر( رفت ودیگربازنگشت. محمدرضا دیگرهیچوقت سراغ اورا نگرفت وبه ما هم اجازه نمی داد اسم فوزیه را جلوی رویش بیاوریم. اسم میدان فوزیه را هم به میدان شهنازتغییرداد.
خیلی فشاربه حافظه ام میآورم که چیزهای دیگری هم به یاد بیاورم اما کهولت سن وگذشت اینهمه سال کاررا مشکل کرده است.
ثریا، مغرور بختیاری
ازدواج ثریا اسفندیاری درمورخه ۲۳ یا ۲۴ بهمن ماه سال ۱۳۲۹بود. یعنی دوسال بعد ازخروج فوزیه ازایران.
پدرثریا آقای خلیل اسفندیاری از مستخدمین دولت بود که مدتها درآلمان درسفارت ایران خدمت میکرد. مادرثریا هم یک خانم آلمانی بود به نام " اوا"، وثریا ازنظروجاهت وزیبائی به مادرش رفته بود.
باید عرض کنم اگرچه ثریا دختری فوق العاده زیبا، با هوش ودارای تربیت فرنگی و بقول معروف ازهمه نظرتکمیل .واسطه این ازدواج " خان اکبر" بود که مردی فوق العاده مورد احترام وازمشاوران غیررسمی محمد رضا بود.
ثریا موقعی که همسرشاه شد دست یک عده زیادی ازاقوام خود را گرفت و به دربارآورد. پسرعمویش رستم خان را رئیس دفترخود کرد. حتی یک عده تفنگدارهم با خودش آورده بود تا محافظ کاخ اختصاسی اش باشند!
ثریا فوق العاده مغروروخود پسند بود واحدی ازآحاد مردم را قابل آدم به حساب نمی آورد وحتی با اکراه وزوربه دیدن من میآمد. محمدرضا درمدت کوتاهی فوق العاده به ثریا علاقمند شد وچیزی نگذشت که دین ودنیایش ثریا شده بود.
تیموربختیار هم ازاقوام ثریا بود وبه واسطه ثریا رشد کرد وبه ریاست سازمان امنیت کشور رسید وبعد هم قصد جان محمدرضا وکودتا را داشت. موقعی که در سال ۱۳۳۲ محمدرضا مجبورشد چند روزی ازکشورخارج وبه ایتالیا برود( اشاره به سه روز۲۵ تا ۲۸ مرداد) ثریا به محمد رضا پیشنهاد طلاق کرده بود. پس از۲۸ مرداد۱۳۳۲ و باز گشت به ایران، محمدرضا برایمان تعریف کرد که ثریا دررم " ایتالیا" به تصوراینکه سلطنت درایران شکست خورده وشاه دیگرنخواهد توانست به کشوربرگردد آب پاکی را روی دست او ریخته وبه او گفته که ازاین ازدواج فقط عنوان ملکه ایران شدن برایش جذاب بوده وبس!
محمدرضا به اومی گوید: " تو دقیقا همان همسرمورد علاقه وایده آل من هستی!" وثریا به اوجواب میدهد: " ولی متاسفانه من نمی توانم این حرف را درمورد تو بزنم!"
خلاصه بحث ادامه مییابد وثریا بدون ملاحظه محمدرضا که درشرایط ناگواری بوده است ودرحضورمحمد خاتمی ) خلبان شاه ( به اومی گوید که قصد دارد دراولین فرصت طلاق بگیرد وبا مردی که مورد علاقه اش باشد ازدواج کند!
پس ازمراجعت ازایتالیا علاقه محمدرضا نسبت به اوسرد شد وبه ثریا گفت که خوب است به خواسته اش عمل کند وهمانطوریکه درایتالیا تصمیم گرفته بود طلاق بگیرد.
اگرمن درزندگی خصوصی محمدرضا یکباردخالت کرده باشم همین یک مورد است. وقتی این داستان را اززبان محمدرضا شنیدم به او موکدا گفتم که فورا ثریا را طلاق بدهد این زن ازفرط زیبائی فوق العاده متفرعن ومغروربود ویک باد دماغ عجیبی داشت. روحیه ایلیاتی هم دراو به وضوح مشهوربود. رعایت هیچکس را نمی کرد. فوزیه دست مرا میبوسید. دخترانم هم دست مرا میبوسیدند. همه خانم های اعیان واشراف که به دیدن من میآمدند دستم را میبوسیدند. اما ثریا نه تنها دست مرا نمی بوسید بلکه ذره ای هم خم نمی شد و احترام نمی کرد.
اقوام وآشنایان را هم که به کاخ ودربارآورده بود فقط ازدستورات او تبعیت میکردند وما را به حساب نمی آوردند.
ازبازی های جالب روزگار اینکه همسران محمدرضا پس ازطلاق ساکن پاریس شدند وجالب اینکه فوزیه وثریا دریک محله ودریک خیابان وبه فاصله چند ساختمان ازهم خانه داشتند!
ازبازی های جالب دیگرروزگاراینکه ما تا آخرین روزی که درایران بودیم به نوعی با خانواده وفامیل ثریا مربوط بودیم. آقای شاپورخان بختیار که محمدرضا حکم نخست وزیری اش را داد پسرخاله ثریا بود.
بعد ازطلاق ثریا من به محمدرضا فشارآوردم تا با خواهرزاده ام گیتی ازدواج کند اما محمدرضا نپذیرفت وبا فرح ازدواج کرد.
شهناز همیشه ازاینکه پدرومادرش ازهم جدا شده اند ابراز ناراحتی عمیق میکند وبه اعتقاد او محمدرضا نباید فوزیه را طلاق میداده، بلکه باید او را به ماندن درایران وادامه زندگی مشترک ترغیب وتشویق میکرده است. بنده بدون تعارف باید بگویم که شهنازهمیشه مادرش را بیشترازپدرش دوست داشته است.
نوه های عزیزم هستند خوششان نمی آید که من درمورد مادرشان صحبت کنم. حتی رضا جان اکیدا ازمن خواسته که در بیان خاطراتم زخم های کهنه را نیشترنزنم وگذشته ها را فراموش کنم. ببینید! من، همسررضا شاه قدرقدرت. حالا چقدربدبخت شده ام که نوه ام مرا ازحرف زدن وصحبت کردن منع میکند.
فرح چون درفرانسه بزرگ شده بود عمیقا تربیت فرانسوی داشت وبیشتر خودش را فرانسوی میدانست تا ایرانی.ازموقعی هم که به دربارآمد پای تحصیل کرده های فرانسه را به دربار باز کرد واموردفترخودش وبسیاری ازامور مملکت را به دست هم کلاسی ها و دوستان زمان تحصیل ودانشجویی درفرانسه سپرد.
۲۶۹۱۰ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : یک اشنای قدیمی الهه بقراط
عنوان : الهه بقراط مگر کیست?
به شعال میگویند شاهدت کیه میگه دمم خوب الهه بقراط یکی از هواداران فدائیان بود و بعدها بر علیه چپ ها موضع گیری کرد ایشان در ساری در یک حوضه هواداران فدائیان خلق بودندو انزمان تشکیلات فدائیان در ساری دارای کمیته های کارگری , دهقانی, دانشاموزی , دانشجوئی و........ بود که بنده در یکی از این کمیته ها بودم و خانم بقراط حتا در سطح این کمیته ها نبود وتازه این کمیته ها زیر حوزه کمیته شهر ساری بودند و و کمیته شهر ساری و دیگر شهرهای مازندران زیر مجموعه کمیته ایالتی مازندران بودند و اقایان سلطنت طلب باید قاعدتا دو ریالی شان بیفتد که خانم بقراط موقعیتی در سازمان فدائیان نداشت در سالهای اخر دهه ۶۰ به خارج امدند وانزمان رسم این بود که حتما باید طرفدار یک سازمان سیاسی باشی تا پناهندگی بگیری وایشان هم خودشان را هوادار فدائیان معروفی کردند چون به حواداران سلطنت بخاطر نداشتن تشکیلات در داخل اغلب پناهندگی نمیدادند.ایشان بعدها و شایدم قبلش تا حدودی از انقلاب کردن وچپ بودن خودش پشیمان شد وایرادی هم ندارد ولی ایشاندر حد یک شخصیت حتا متوسط در چپ هم نبود نگاهی به نشریه کار بندازید ببینید ایا الهه بقراط حتا یک مقاله در ان دارد? البته این به معنی دفاع از انهائی نیست که هنوز هم اسم ورسم چپ دارند و مثل فرخ نگهدار و فتاپور هنوز مقاله مینویسند. خوب سلطنت طلبان افکار ارباب و رعیتی دارند و فکر میکنند کسی که ۲۰ سال پیش هوادار سازمان چپ بود حالا چپ ها برای حرفش اهمیتی قائل میشوند و این را نمیدانند که در سازمان های چپ شیوه ارباب ورعیتی نیست و حتا الهه بقراط الان هم حوادار چپ بود چیزی را عوض نمیکند چرا که فرخ نگهدار هم عضو رهبری سازمان فدائیان هست ولی خیلی ها قبولش ندارند و بخاطر این هم هست که ما ۳۵ گروه چپ داریم و کمتر ۲تا تشکیلات چپ میبینی که روی رهبری واحدی توافق داشته باشند ولی همه انها مخالف سلطنت طلبان هستند. این چند کلمه برای کسانی نوشته میشود که واقعا فکر میکنند الهه بقراط برای چپ ها کسی حساب میشود.
۲۶۹۰٨ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسش یا سفسطه
عنوان : ناشناس محترم، چرا نمیگوئید چه میخواهید؟
ناشناس عزیز تو رضا پهلوی و بازگشت رژیم سلطنتی را میخواهی، خوب روراست بگو! چرا اینقدر حاشیه میری؟ طرفداری تو از شاه و نقد تو از مصدق درست مانند طرفداری بلبل سیاسی جمهوری اسلامی، صادق زیباکلام، از امام راحلش خمینی و نقد های او از نخست وزیران و رئیس جمهوران جمهوری اسلامی است که نظام ولایی اخوندی را بدون قید و شرط قبول دارد .
شما نظام سلطنت را حمایت میکنید و ایشان نظام جمهوری اسلامی را. ایشان میگوید خمینی قصد ولایت نداشت، ولی بازماندگان جبهه ملی، یعنی بازرگان، مجبورش کرد از قم به تهران بیاید تا به او کمک کند تا بتواند حریف چپها و ضد انقلاب شود. شما هم میگویید شاه نمیخواست سلطنت کند ولی رفتار مصدق باعث شد که او ناچارشود در کارها دخالت کند و دیکتاتور شود. هردو شما جالب است که مردم را نادان فرض میکنید و دوران سیاسی قبل از انقلاب هردوتان هم مانند نامتان، حتا اگر میرفطروس باشی، ناشناخته است. هردو معلوم نیست قبل از انقلاب چه میکردید و چگونه فکر و عمل و فعالیت سیاسی میکردید؟ ناشناس محترم، هنوز هم بعد از نود و خورده ای کامنت، ما نمی دانیم شما از کاربران این سایت چه میخواهید؟ میخواهید انها طرفدار رضا پهلوی و خاندان پهلوی شوند و به انها رای دهند؟ یا میخواهید مخاطبانتان روشنگر و روشنفکر شوند؟ میخواهید مانند پرسشگر شاگردان خود را تربیت کنید؟ یا میخواهید فقط اعتراض و انتقاد کنید و تاریخ سازی و وارونه نقدی و وارونه بینی خودتان را اثبات کنید؟ چرا نمیگوئید چه میخواهید؟
از شما سوال شد چرا شاه با گلدامایر ملاقات پنهانی داشت و چرا از مردم پنهان کرد، شما طفره رفتید تا بچسبید به دوستی انورسادات با او و نتیجه گیری که او مادزادیضد اسرائیل و دوست عربها بود و طراح پشت پرده قرارداد کمپ دیوید که غیر از ان سه نفر معروف، کارتر و سادات و بگین، هیچ پشتیبانی و پایگاه مردمی نه در بین تمام مردم فلسطین، نه در بین مردم مصر، و نه دربین مردم ایران، ونه در بین مردم سایر کشورهای عرب زبان ویا مسلمان، وجود نداشت. همین کارهای اشتباه و نادیده گرفتن مردم توسط سه نفر و حمایت شاه از اسرائیل، راه انقلاب ایران را توسط خمینی هموار کرد، که بعد ها هم سادات و هم کارتر و هم شاه خو قربانیان این کارهای سیاسی نسنجیده شدند. دخالت های بیجا، راه حل های بیجا و بدون تفکر و تعقل و مملکت گردانی شاه و سادات بدون دخالت مردم و احمق و نادان فرض کردن مردم....
۲۶۹۰۷ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : تاج الملوک
عنوان : طلا آخرین موطلائی دربار پهلوی
طلا
آخرین موطلائی
دربار پهلوی
رقابت ارتشبد طوفانیان و سرلشکر آزاد موجب سبز شدن
گیلدا(طلا) بر سر راه محمد رضا شد
فرح در کاخ نیاوران و طلا در کاخ سعد آباد مستقر شدند،
اما یک روز فرح وقتی با طلا روبرو شد، سیلی محکمی به صورت او زد.
من، اشرف، فاطمه، شمس، فرح و... همه در فرانسه
بینی و صورتمان را عمل جراحی کرده بودیم.
استقبال از خاطرات تاج الملوک، بسیار بیش از آنست که درابتدا تصور میکردیم. ما برای بازانتشار آن در پیک هفته ملاحظات بسیاری را در نظر گرفتیم. بویژه در صرفنظر کردن از الفاظ و اصطلاحاتی که تاج الملوک بکار برده و یا حدس و گمانها و سخنهائی که گاه بوی رقابتهای زنانه در دربار پهلوی را میداده است. هم در چند شماره گذشته و درارتباط با یادماندههای ذهنی تاج الملوک از رضاشاه این ملاحظه را کردیم و هم در بخشهائی که در باره خاطرات وی از دوران سلطنت محمدرضا میخواهیم منتشر کنیم. حتی خاطرات وی از دوران سلطنت محمد رضا نیز نشان میدهد که غیر از سالهای اول خروج رضا شاه از ایران و جانشینی محمدرضا که تاج الملوک نقش تعیین کننده را در انتقال سلطنت داشته و بسیاری از امور کشور زیر نظر او انجام میشده، در سالهای پس از ۲۸ مرداد نیز او نقش آفرین دربار بوده است. حتی در سالهائی که به دلیل کهولت سن و تثبیت موقعیت دربار پهلوی عمدتا در حاشیه دربار زندگی میکرده است. در این دوران نیز، حداقل در امور شخصی اعضای دربار او دخالت مستقیم میکرده و یا اطلاع کامل داشته است. بخشی را که برگزیده ایم و میخوانید مربوط به یکی از گسترده ترین شایعات سالهای اول دهه ۵۰ درایران است، که تنها با شروع خیزهای خیابانی مردم و بالا گرفتن جنبش و انقلاب این شایعه به حاشیه رفت و دیگر مورد توجه کسی نبود. درحالیکه، در سالهای دهه ۵۰، پس از جشنهای تاج گذاری و شاهنشاهی، شایعه حضور یک دختر زیبای موطلائی در دربار بصورت شایعه روز به روز در ایران گسترش مییافت. شاید این شایعه و خبر بصورت هدایت شده نیز در جامعه پخش میشد تا ذهنیت جامعه آماده اعلام ازدواج جدید محمد رضا شاه شود. خاطرات تاج الملوک درباره حضور "کیلدا آزاد" در کاخ سعدآباد، این گمان را تقویت میکند. ما نه از سرانجام سرلشکر آزاد خبر داریم و نه از عاقبت "طلا" و ازدواج رسمی و یا غیر رسمی او، بلکه صرفا خاطرات تاج الملوک را با کمی ویرایش در لغات و اصطلاحات و حتی برخی هتاکیها به فرماندهان ارتش شاهنشاهی دراینجا میآوریم. این را نیز یقین داریم که شاید همین نسل و یا نسل بعد، خاطرات مشابهی را درباره بیوت و مناسبات درون خیمهای جمهوری اسلامی خواهد خواند. شاید ذکر سرنوشت غم انگیز "قائم مقامی»، زن شوهرداری که میهماندار هواپیما بود و علی فلاحیان او را به زور و تهدید معشوقه خود کرده و سرانجام نیز از بیم فاش شدن بسیاری از مسائل فرمان ترور او را صادر کرد،بیمناسبت نباشد. این ترور در اتومبیل عامل قتل بنام "سنجری» از ماموران تحت امر فلاحیان و با سلاح کمری مجهز به صدا خفه کن انجام شد و گوشههائی از آن در سالهای اول ریاست جمهوری محمد خاتمی در مطبوعات انتشار یافت.
آخرین موطلائی دربار پهلوی
سرلشکرنیروی هوایی "آزاد" دراین اواخر پدرزن محمدرضا شد. محمدرضا چنان خام این دختره شده بود که او را آورده بود درکاخ و فرح با داشتن ۴ فرزند به فکرطلاق افتاد. اگرمن واسطه نمی شدم حتما کاربه طلاق وآبروریزی میکشید. به نظر من هرمردی که چشمش دنبال زنان دیگرمی رود ازضعف زنش است. زن باید شوهرش را ازهمه نظر حفظ کند!
س- چون به ازدواج اعلیحضرت با گیلدا آزاد اشاره کردید بفرمائید چه سالی بود وماجرای آن چه بود؟
تارج الملوک: حالا ازدواج بود یا نه من درست نمی دانم. البته ازدواج به این معنی نبود که محمدرضا او را با تشریفات رسمی به عقد خود درآورده باشد. نه. اینطور که نبود.
یک روز که محمدرضا درمعیت عدهای از افسران عالیرتبه ارتش برای باز دید ازمرکزنظامی به اصفهان میرفته است. سرلشکرآزاد که ازنیروی هوایی بود دختر خوشگل خودش را که شاگرد دبیرستان بوده همراه میآورد. درهواپیما این دختر کنارمحمدرضا مینشیند و دختر هم محمدرضا را خام خودش میکند!
سرلشکرآزاد میزد که جانشین ارتشبد طوفانیان شود. طوفانیان خیلی به محمدرضا نزدیک بود و همه خریدهای نیروی هوایی را او انجام میداد و با محمدرضا حساب وکتاب داشت. رویهم رفته مورد علاقه محمدرضا وبهتر بگویم امین او بود!
سرلشکرآزاد هم که با طوفانیان کارمی کرد- زیردست طوفانیان بود- به این فکرافتاد خودش را به محمدرضا نزدیک کند.
باید بگویم که این دخترطوری محمدرضا را خام کرده بود که محمدرضا نمی توانست دربرابرخواهشهای او نه بگوید.
سرلشکرآزاد که اول آمده بود جای طوفانیان را بگیرد یک مرتبه متوجه شد موقعیت بهتری برایش پیدا شده ومی تواند دخترش را جانشین فرح کند!
این ماجرا مربوط به سال ۱۳۵۱ بود. فرح هم که حالا ماجرا را کامل فهمیده بود جلوی محمدرضا ایستاد و پاهایش را توی یک کفش کرد که الا وبلا باید مرا طلاق بدهی!
من دراین مورد با محمدرضا صحبت کردم. محمدرضا گفت چه عیب دارد. او را طلاق میگویم. طلاق درمیان مردم ایران یک امرمقبول است و خیلی مردها زنشان را طلاق میگویند.
گفتم، پسرم. عزیزم. خیلی مردها که زنشان را طلاق میگویند، شاه مملکت نیستند. توسه بار ازدواج کرده ای. درنظرمردم مملکت خوب نیست که بازهم دراین سن ازدواج کنی!
ازهمه مهمتراینکه فرح مادرولیعهد است. مادرشاه آینده مملکت است. تو اگر اورا طلاق بگویی ارتباطش را با ولیعهد وسایربچههایش نمی توانی قطع کنی.
گفت: چکارکنم؟
گفتم: ازقدیم و ندیم گفته اند به هرچمن که رسیدی گلی بچین وبرو! اینهمه زنان زیبا به خودت دیده ای. چطوردربرابر این دختره موطلایی خودت را باخته ای؟
ناگفته نگذارم که محمدرضا دربرابردختران موطلائی تسلیم محض بود. یکبار که درجوانی با هواپیمای آلمانی مسافرت میکرد عاشق میهمانداران موطلایی هواپیمایی لوفتهانزا شده بود.
این شرکتهای هواپیمایی زیباترین دخترها را میهماندار خودشان میکنند و همین مسئله مدتها موجب بدبختی محمدرضا شده بود وپولهای زیادی را صرف میهمانداران لوفتهانزا میکرد ویک قسمت ازدربارمسئول دعوت و پذیرایی ازاین میهمانداران بود!
این دختره هم موی طلائی داشت ومحمدرضا هم اسم او را « طلا» گذاشته بود و به همین نام هم معروف شده بود.
خلاصه محمدرضا وفرح با هم توافق کردند که به خاطرمصالح مملکت ازهم طلاق نگیرند ولی منبعد با هم کاری نداشته باشند و فقط دوست باشند وبس! محمدرضا با این تصمیم آزادی خودش را به دست آورد و فرح هم کارخودش را میکرد. ما یک ضرب المثل دربادکوبه داشتیم که میگفتند ازدواج میشود اما عشق نمی شود!
این البته ضرب المثل ترکی اش شیرین تراست. بهرحال منظور اینست که دونفر ممکن است با هم ازدواج کنند ولی ممکن نیست عاشق هم بشوند! یعنی اگر ازدواج با عشق شروع نشود درآینده هم بین دونفری که بدون عشق ازدواج کرده اند ازعشق خبری نخواهد بود.
محمدرضا بدون عشق با فرح ازدواج کرد. محمدرضا درآرزوی بچه بود. آنهم پسرکه ولیعهد خودش کند. اگرفوزیه طلاق نگرفته بود و درایران مانده بود، حتما درزایمانهای بعدی یک پسر هم میآورد. اما فوزیه با محمدرضا نساخت وحقیقت این است که نژاد عرب با نژاد ایرانی ازهم فراری هستند و جفتشان با هم جورنمی شود. اصلا تجربه من این است که ایرانی باید با ایرانی ازدواج کند. با هیچ خارجی سازگاری ندارد.
شمس هم شوهرآمریکائی کرد اما نتوانست با او بسازد و ازهم جدا شدند. اشرف هم یکبارشوهر مصری گرفت، اما بعدا از او جدا شد.
خوب. کجا بودیم؟ آها... یادم آمد. موضوع ناسازگاری فرح با محمدرضا. فرح ازسال ۱۳۵۱) اواخرسال ۱۳۵۱( میانه اش با محمدرضا شکرآب شد و این دونفردیگرکاری به کارهم نداشتند.
من تعجب میکنم که چرا فرح نسبت به طلا ) گیلدا آزاده( سختگیری میکرد. اوخودش را روشنفکرمی دانست. محمدرضا علاوه براو با زنان دیگری هم رفت وآمد داشت. اما او نسبت به این یک دخترفوق العاده حساس شده بود.
علتش چه بود؟ علتش اول این بود که این دخترفوق العاده قشنگ بود. داده بود دماغش را هم درفرانسه عمل کرده بودند و روی صورتش هم بعضی عملهای جراحی زیبائی کرده بودند وخیلی دیدنی شده بود. ما یک پزشک متخصص خوب و آقامنش و خیلی صمیمی داشتیم به نام پروفسور"تسه" که کارش زیبائی بود. دخترم اشرف وشمس وخود من وفرح هم چندین بارپیش اوعمل کرده بودیم. به اصطلاح دکترخانوادگی ما بود و هر وقت هم که کارعمل نداشتیم او را هرسال به ایران دعوت میکردیم تا بین یک هفته تا دوهفته پیش ما بماند. خیلی خوش مشرب وخوش صحبت بود.
محمدرضا گیلدا ) طلا( را برای عمل دماغ میفرستد پیش پروفسور تسه در فرانسه و درآنجا پروفسورکه درضمن آدم سادهای هم بود ازطلا میپرسد چه نسبتی با شاه ایران داری؟ و طلا همبیانصافی کرده و یا شاید شیطنت کرده و میگوید من زن جدید اعلیحضرت هستم !
پروفسورتسه که میدانست درکشورهای شرقی و مسلمان مردها میتوانند تا چهارزن رسمی داشته باشند، به خیالش میرسد که فرح موضوع این ازدواج را میداند! به همین خاطر درملاقات بعدی که با فرح روبرو میشود ماجرای طلا وعمل دماغ او را برای فرح شرح میدهد و آتش این فتنه از همین جا شروع شد.
محمدرضا هم که ملاحظه کرد فرح برای طلا ایجاد مزاحمت میکند، دست او را گرفت و آورد درکاخ سعد آباد و به فرح هم گفت هرغلطی میخواهی بکن!
فرح برخلاف آن ظاهرآرام ولبخندی که همیشه به لبش بود، روحیه خشنی داشت. یک روز که درسعد آباد چشمش به طلا میافتد جلورفته و کشیده محکمی به گوش طلا میزند.
خلاصه اینکه این رقابت زنانه بین فرح وطلا برای محمدرضا خیلی شیرین بود و محمدرضا لذت میبرد که زنها به خاطر او اینطور پنجه روی صورت هم میکشند!
البته من هم گاهی اوقات ندیمههای خودم را مامورمی کردم که به عصمت و یا توران (همسران رضاشاه) حمله کرده و آنها را کتک بزنند!
فرح ازاواخرسال ۱۳۵۱ سرش به کارهای خودش گرم بود و به اتفاق بچههایش درنیاوران زندگی میکرد. دفترش هم درنیاوران بود.
محمدرضا هم کاری به کارش نداشت. فرح یک قسمت از باغ نیاوران را بخشید به مردم تهران و درست زیرکاخ و کنار دیوار کاخ و دفترکارمحمدرضا یک پارک بزرگ درست کرد، به نام پارک نیاوران!
هرچقدرافراد دانا به اوگفتند که این کاردرست نیست وامنیت کاخ را به خطر میاندازد به گوشش نرفت و پارک نیاوران را درست کرد. یک قسمت ازباغ کاخ را هم گرفت و درآن فرهنگسرای نیاوران را درست کرد. دوروبرش ازاین آدمها جمع شده بودند. همین فکرایجاد پارک نیاوران وفرهنگسرای نیاوران را یک جوان گردن کلفت به ذهن فرح انداخت.
این جوان که درروزنامههای تهران کارمی کرد ازاعیان واشراف نبود و بواسطه آنکه یک شغلی هم در نیروی هوایی داشت در آنجا با فاطمه رویهم ریخته بود و سر راه فرح قرارگرفت وخودش را آنقدر دردل فرح جا کرد که فرح درسال ۱۳۵۶ میخواست فرحناز را به او بدهد!
فرحنازدرآن موقع هفده – هیجده سال داشت و به خاطرموقعیت سنی که داشت یک روزدرمیان عاشق این و آن میشد. یک روزعاشق یک خواننده تلویزیون میشد وفردا عاشق یک فوتبالیست!
ازقضا این خبرنگارجوانه وخوش تیپ را همراه مادرش میبیند ویک دل نه صد دل خاطرخواه او میشود.
فرح هم که خودش این جوان را دوست داشت هیچ مخالفتی نمی کرد اما محمدرضا فهمید ودستورداد او را دیگربه کاخ راه ندهند.
فکرفرهنگسرا درست کردن ازاین جوان بود. فرح ازخودش فکری نداشت و ابتکارات این قبیل افراد را مجانی میگرفت و به نام خودش انجام میداد.
خوب. بازهم ازبحث خودمان دورشدیم. چکارکنم. میگویند حرف حرف میآورد و این البته مطلب صحیحی است. حالا که دارم با شما صحبت میکنم آنقدرخاطرات گذشته به مخیله ام هجوم میآورند که نمی دانم اول کدامش را تعریف کنم!
۲۶۹۰۵ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسش یا سفسطه
عنوان : ناشناس محترم، چرا نمیگوئید چه میخواهید؟
شما نظام سلطنت را حمایت میکنید و ایشان نظام جمهوری اسلامی را. ایشان میگوید خمینی قصد ولایت نداشت، ولی بازماندگان جبهه ملی، یعنی بازرگان، مجبورش کرد از قم به تهران بیاید تا به او کمک کند تا بتواند حریف چپها و ضد انقلاب شود. شما هم میگویید شاه نمیخواست سلطنت کند ولی رفتار مصدق باعث شد که او ناچارشود در کارها دخالت کند و دیکتاتور شود. هردو شما جالب است که مردم را نادان فرض میکنید و دوران سیاسی قبل از انقلاب هردوتان هم مانند نامتان، حتا اگر میرفطروس باشی، ناشناخته است. هردو معلوم نیست قبل از انقلاب چه میکردید و چگونه فکر و عمل و فعالیت سیاسی میکردید؟ ناشناس محترم، هنوز هم بعد از نود و خورده ای کامنت، ما نمی دانیم شما از کاربران این سایت چه میخواهید؟ میخواهید انها طرفدار رضا پهلوی و خاندان پهلوی شوند و به انها رای دهند؟ یا میخواهید مخاطبانتان روشنگر و روشنفکر شوند؟ میخواهید مانند پرسشگر شاگردان خود را تربیت کنید؟ یا میخواهید فقط اعتراض و انتقاد کنید و تاریخ سازی و وارونه نقدی و وارونه بینی خودتان را اثبات کنید؟ چرا نمیگوئید چه میخواهید؟
از شما سوال شد چرا شاه با گلدامایر ملاقات پنهانی داشت و چرا از مردم پنهان کرد، شما طفره رفتید تا بچسبید به دوستی انورسادات با او و نتیجه گیری که او مادزادیضد اسرائیل و دوست عربها بود و طراح پشت پرده قرارداد کمپ دیوید که غیر از ان سه نفر معروف، کارتر و سادات و بگین، هیچ پشتیبانی و پایگاه مردمی نه در بین تمام مردم فلسطین، نه در بین مردم مصر، و نه دربین مردم ایران، ونه در بین مردم سایر کشورهای عرب زبان ویا مسلمان، وجود نداشت. همین کارهای اشتباه و نادیده گرفتن مردم توسط سه نفر و حمایت شاه از اسرائیل، راه انقلاب ایران را توسط خمینی هموار کرد، که بعد ها هم سادات و هم کارتر و هم شاه خو قربانیان این کارهای سیاسی نسنجیده شدند. دخالت های بیجا، راه حل های بیجا و بدون تفکر و تعقل و مملکت گردانی شاه و سادات بدون دخالت مردم و احمق و نادان فرض کردن مردم....
۲۶۹۰۴ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : داور
عنوان : کاسه داغتر از آش
بسیار جالب است، این حقیرانی که بعنوان شاهپرستان دهن دری و فحش و ناسزا بهمه از جمله بمحمدرضا پهلوی میدهند که او «غلط» کرد که گفته «صدای انقلاب» مردم ایران را شنیده !. حالا به تاج الملوک والده آریامهر بند کرده بوی بد و بیراه میگویند و به خاطرات واقعی و عینی وی را حتی «نیم چشمی» نمیاندازند، چون ممکن است اساس «فکر» ارتجاعی آنان بهم بخورد. آیا کسی میتواند بگوید که این جانوران از تخم کدام ارتجاع و استبداد هستند؟ «خاک» عالم بر سر بازماندگان پهلوی که «طرفداران» مواجب بگیر آنان، بحرفهای الاهه بقراط بیشتر از خاطرات تاج الملوک اهمیت میدهند.
۲۶٨۹۱ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : شاه خائن
عنوان : فرمان تازه
ما شاه شاهان ، آریا مهر بزرگ ارتشتان فرمانده ، از زیرکی خادم خانه زاد، پرسشگر نادان که اینک در هیات "جالب است، نه" مالندگی را در کسوتی نو آغاز کرده اظهار خوشنودی می کنیم. . امیداوریم که پرسشگر نادان با اجتناب از طرح پرسشهای ابلهانه و پرهیز از اشتباهات پیشین مخالفان ما را اغفال و هویت تازه ی خود را به آنها قالب نماید.
شاه
طبقه ی هفتم جهنم
۲۶٨٨۹ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : جالب است، نه؟
عنوان : مصاحبه الاهه بقراط اخ است ولی خاطرات جعلی تاج الملوک خوبست!!!!!!!!!!!!
برخی ها به کپی کردن مدارک جعلی تاج الملوک و ارسال آنها بعنوان نظرهای بلند، که من اصلا نمی خوانم، هیچ ایرادی نمی گیرند ولی یک پاراگراف کوتاه از الاهه خانم زیباروی بقراطی که زمانی چپ بوده و برگشته آن برخی ها را آزار می دهد، جالب است، نه؟
شاید زیبارویی او، صراحت او، صداقت او، قدرت بیان او، هوش و ذکاوت او، مقام و منزلت او، زن بودن او، شهرت او، مبارزه شبانه روزی او با رژیم، این برخی ها را که می دانند دارای حتی یکی از خصوصیات او نیستند است آزارشان می دهد وگرنه الاهه خانم حرف حساب می زند. اگر اینطور نبود حتما به گفته های او ایراد گرفته می شد و نه به ارسال آن از طرف من، جالب است، نه؟
یک کپی دیگر ولی نه از الاهه خانم بلکه از ناشناس چون ممکن است یادتان رفته باشد که بگویید این دروغ محض است و استوره ما، بت ما امکان ندارد ۱۰۰ گفتار و کردار و پندارش نیک نباشد:-
«دکتر صدیقی تعریف می کرد وقتی خانهء دکتر مصدّق را غارت کردند، وی به اتّفاق دکتر مصدّق و دکتر شایگان می روند از دیوار بالا، روی پشت بام همسایه در گوشه ای می نشینند. دکتر شایگان می گوید: «بد شد!». مصدّق یک مرتبه از جا می پـَرَد و می گوید: چی بد شد؟ بایستیم این اراذل و اوباش ما را در مجلس ساقط کنند؟ در حالی که حالا دو اَبـَرقدرت ما را ساقط کردند، خیلی هم خوب شد، چی چی بد شد؟!» (متینی، صص ۳۷۴-۳۷۵، به نقل از: نراقی، صص ۱۹۱-۱۹۲
۲۶۸۲۰ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱۳۸۹
جالب است، نه؟
مصاحبه الاهه بقراط اخ است ولی خاطرات جعلی تاج الملوک خوبست!!!!!!!!!!!!
منتظر نقد و بررسی شما مسافران خسته و کوفته هستیم!!!!
حافظه تاریخ حتما و قطعا و کلا و .... تایید خواهد کرد!!!
۲۶٨۷۶ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : یکباره "جاوید شاه"شد "مرگ بر شاه"
عنوان : ایرانی گوسفند امام رضا را تا صبح نمی چراند!
ادامه خاطرات تاج الملوک
ایرانی گوسفند امام رضا را تا صبح نمی چراند!
در فاصله چند ماه
یکباره "جاوید شاه"
شد "مرگ بر شاه"
پس از ۲۸ مرداد محمدرضا ازفضل اله زاهدی پرسید: این مردم همه شاه دوست هستند. پس چه کسانی تا سه روزقبل خواستار سرنگونی من بودند؟ زاهدی گفت: همینها!
علم ازملکه انگلستان لقب اشرافی لرد و سرگرفته بود. یک پدرسوخته دیگری بود به نام «شاپورجی» که با پررویی به محمدرضا میگفت من قبل ازاینکه تبعه ایران باشم نوکرملکه انگلستان هستم. ارتشبد قره باغی که ما به او عباس پشگل میگفتیم، مدتها مامور اداره اسواران گارد بود، همیشه بوی پهن وپشگل وسرگین اسب میداد. دربین افسران هم جزوبیسوادها بود. محمد رضا دست این آدم را گرفت و او را کرد رئیس ستاد ارتش. سیزده سال تمام امیرعباس هویدا نخست وزیرمملکت بود، خیلیها نمی دانند چرا! برای اینکه بسیاری ازاین آقایان تبعه آمریکا یا انگلستان وبه اصطلاح معروف دوملیتی بودند. همه این امرای ارتش ورجال سیاسی مملکت با خارجی زد وبند داشتند و اصلا" بعضی ازآنها مثل جمشید آموزگارتبعه آمریکا بودند!
همین آقای ارتشبد نعمت اله نصیری که ما به او میگفتیم نعمت خرگردن! میآمد خدمت محمدرضا و میگفت آمریکاییها فلان پرونده وفلان اطلاعات را خواسته اند!
محمدرضا میگفت بدهید!
من واشرف وشمس با سرهای بازو بدون چادر و چاقچوردرجشن کشف حجاب شرکت کردیم. مردم نسبتهای ناجوربه ما دادند واشعارجلف درهجو ما سرودند.
من از سال ۱۳۴۰ دیگر کمتر در امور سیاسی مملکت دخالت میکردم. در سال ۵۷ به من نصیحت میکردند که به محمدرضا توصیه کنم محکم تر برخورد کند، اما من میدانستم که او دیگر حالش خوب نیست.
غلامرضا و حمید رضا تریاکی حرفهای شدند
توضیحات مصاحبه کنندگان
)ملکه تاج الملوک با یاد آوری این قسمت ازخاطرات دچارتالم روحی شدید شده وبسیارمتاثرشدند. دخترایشان شمس که درمحل مصاحبه حضورداشتند ادامه گفتگو را مناسب حال مادرشان ندانستند. بعد ازاین جلسه گفتگو ملکه تاج الملوک به واسطه افزایش قند خون دربیمارستان مرکزی نیویورک بستری شدند و مصاحبه ما با ایشان برای ۵ - ۴ ماه به تعویق افتاد.
پس ازبهبودی نسبی ایشان مجددا با مساعدت خانم شمس پهلوی، ادامه گفتگوی قبلی را پی گرفتیم. اما متاسفانه این گفتگوها چندان طولانی نشد و ملکه تاج الملوک به واسطه بیماری وضعف شدید ناشی ازکهولت در بیمارستان مرکزی نیویورک درگذشت.
اینک ادامه مصاحبه با ملکه تاج الملوک ) همسراول رضا شاه(
س: بیماری باعث شد مدتی ازدیدارتان محروم شویم. با سلام وآرزوی سلامتی برای شما. اگراجازه بفرمائید سوالات خودمان را مطرح کنیم.
ملکه مادرتاج الملوک:
من درتهران که بودم بطورمرتب هر روزیک مقدارتریاک استعمال میکردم ویک گیلاس هم کنیاک با غذای روزانه میخوردم اما این برنامه چهل ساله من درخارج بهم ریخت!
خدمت شما عرض کنم که رضا شاه روزانه یکبارصبح موقع رفتن به کاخ شهری چند بست تریاک استعمال میکرد. دکترها به اوگفته بودند تریاک قند خون را میسوزاند. رضا عادت داشت بعد ازناهار و شام یک گیلاس کنیاک بنوشد.
من هم این عادت را از رضا گرفتم. دربین بچههای رضا غلامرضا وحمیدرضا تریاکی حرفهای شدند.
س: اگرممکن است علت خارج شدن خودتان را ازایران شرح دهید.؟
تاج الملوک: راستش را بخواهید این اواخرهمه چیزرا ازمن پنهان میکردند. البته حالا اشرف وشمس میگویند علت پنهانکاریشان این بوده که نمی خواستند من ناراحت نشوم وفشارم بالا نرود. اگرچه من ازخیلی مطالببیاطلاع بودم، اما میدانستم اوضاع مثل سالهای ۱۳۲۰ و۱۳۲۸ شده است. من همیشه عمرم ازاینکه سرنوشت سلطنت پهلوی هم مثل سرنوشت سلطنت قاجاریه شود دراضطراب بودم. یکبارموقعی که « رزم آرا» برای اخلال درسلطنت محمدرضا نقشه چینی میکرد خوابهائی میدید که به محمدرضا گفتم من میترسم یک رضا خان پیدا شود وهمان کاری را که پدرت با احمد شاه کرد با تو بکند! یادم هست که محمدرضا خندید و گفت: « نه رزم آرا رضا شاه است ونه من احمدشاه!» اما این پیش بینی من درست ازآب درآمد وبالاخره کلک سلطنت پهلوی را کندند!
به جهنم که مردم سلطنت ما را نخواستند. قابل نبودند. یک روزی خودشان پشیمان میشوند وچراغ برمی دارند و دنبال ما میگردند!
سلطان خوب است، مثل سلطان ژاپن که مردم مثل بت او را میپرستند و حکم او را مثل حکم خدا میدانند نه اینکه درمملکت ایران بیایند واسائه ادب کنند و بگویند مرگ برشاه! بیچاره محمدرضا به اتفاق هویدا رفته بود بالای سر تظاهرکنندگان میدان شهیاد ) آزادی کنونی ( وآنجا آنقدرصدا زیاد بود که از داخل هلیکوپترشنیده بود مردم میگویند مرگ برشاه!
حالا کی میگفتند مرگ برشاه؟ ازاوایل سال ۱۳۵۷. درحالی که همین مردم چند ماه قبل ازآن دربهمن سال ۵۶ به مناسبت ششم بهمن ازصبح تا شب در خیابان رژه میرفتند ومی گفتند جاوید شاه!
آتاتورک توانست ترکها را تا حدودی اروپایی کند، اما رضا نتوانست همان برنامههای آتاتورک را درایران پیاده نماید. ما خودمان پیشقدم کشف حجاب شدیم. من واشرف وشمس با سرهای بازو بدون چادر و چاقچوردرجشن کشف حجاب شرکت کردیم، اما مردم بجای آنکه ازما تبعیت کنند نسبتهای ناجوربه ما دادند واشعارجلف درهجو ما سرودند وچه کارها که نکردند!
این خبرهای مربوط به اعدام روسای دولتهای گذشته وماموران دولتی وارتشی ومستخدمین ساواک ودربار روی من اثرات بدی گذاشته است. همین آقای ارتشبد نصیری چه گناهی داشت که اورا اعدام کردند؟! همین آقای رحیمعلی خرم که ازنزدیکان بود چه گناهی داشت که اورا اعدام کردند؟! لابد اگرماهم درایران مانده بودیم ما را هم اعدام میکردند؟!
مگرما چه گناهی کرده ایم؟! نه، شما بفرمائید!
س - پس شما درجریان انقلاب وحوادث قبل وبعد آن قرارداشتید؟
تاج الملوک:
چطور خبرنداشتم؟ البته اطرافیان رعایت حال مرا میکردند وبرای اینکه کدر نشوم مرتب میگفتند چیزی نیست، وبزودی سروصداها میخوابد. اولش که ماجرای تبریزپیش آمد وبعد که ماجرای قم پیش آمد خوب من همه چیز را مطلع شدم. بعدا هم روزنامهها را میخواندم وکسانی که به ملاقاتم میآمدند درعین اینکه سعی میکردند مسائل را کوچک نشان دهند دست آخرازمن میخواستند محمدرضا را نصیحت کنم وازاو بخواهم تا قوی تر برخورد کند وجلوی آشوب طلبان بایستد. خوب راستش من فکرنمی کردم کار به جایی برسد که سلطنت ازبین برود. به همین خاطرزیاد پاپی محمد رضا نمی شدم. محمدرضا حال نداربود واین سال آخری که ایران بودیم زیاد سردماغ به نظر نمی رسید. حتی زمستانها که عادت داشت برای اسکی و استراحت زمستانی به سوئیس برود آن سال نرفت ودرایران ماند. من به حرفهای فرح وخود محمدرضا اطمینان نداشتم وفکرمی کردم که آنها برای جلوگیری ازغصه خوردن من نوع مریضی محمدرضا را به من نمی گویند. به همین خاطرخودم هرهفته دکترایادی را احضارمی کردم وجویای مریضی محمدرضا میشدم.
محمدرضا ازبچگی ضعیف بود. علت ضعیفی اوهم این بود که با اشرف توامان به دنیا آمد. البته اول محمدرضا آمد و بعد اشرف. به فاصله چند دقیقه. آن موقع علم طب زیاد پیش نرفته بود. زایمانها توسط قابله انجام میشد که پیش خود کاریاد گرفته بودند.
ایادی همیشه به من اطمینان میداد که جای نگرانی نیست وموضوع مریضی محمدرضا به خاطرشیطنتهای زیاد او وضعف قوه باء است! خدا لعنت کند اسداله علم را که بساط شیطنت برای محمدرضا درست میکرد و باعث تحلیل رفتن قوه پسرم میشد. به هرحال پسرم شاه بود واگرشاه ازشاه بودنش لذت نبرد وشاهی نکند چه بکند؟!
ازآبان ۱۳۵۶ تا اول سال ۱۳۵۷ یکباره همان مردمی که جاوید شاه میگفتند، رنگ عوض کردند و شعار "مرگ برشاه" دادند. روزنامههای مجیز گو تبدیل شدند به روزنامههای ضدما. مثل ماجرای رفتن رضا از ایران.
تا قبل ازشهریور۱۳۲۰ همه روزنامهها ازرضا به اسم اعلیحضرت پهلوی اسم میبردند. اما همینکه پایش را ازمملکت بیرون گذاشت همان روزنامهها که ازدربارمقرری میگرفتند وبرای نشان دادن مراتب سرسپردگی خودشان ازهم سبقت میگرفتند شروع به هتاکی کردند. حتی عباس مسعودی که سرمایه اش را رضا ازپول شخصی خودش داده بود وهمه چیزش ازرضا بود درروزنامه اش رضا را متهم به غصب زمین واراضی واملاک مردم کرد.
خدمت شما عرض کنم مردم ایران وایرانی جماعت گوسفند امام رضا را تا صبح نمیچرخاندند! این حرف را من نمی زنم واین یک ضرب المثل قدیمی است وبه قول معروف تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها! وقتی خودشان این ضرب المثلها را درباره خودشان ساخته اند مسلم است که خودشان را بهترازمن وشما میشناسند! نه میشود روی مخالفت این مردم حساب کرد و نه روی حمایت آنها!!
موقعی که ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شد ومردم درخیابانها ریختند وبه نفع محمدرضا شعاردادند محمدرضا ازفضل اله زاهدی پرسید این مردم همه شاه دوست هستند پس چه کسانی تا سه روزقبل خواستار سرنگونی من بودند؟
زاهدی گفت: همینها!
اینها ازهرطرف باد بیاید بادش میدهند! خودشان هم نمی فهمند چه میخواهند!
خوب بیایند و به مردم بگویند که چرا انگلیسیها سه باردرایران دست به تعویض شاه زدند. یکباراحمد شاه را بردند ویکباررضا ) شاه( را بردند ویکبارهم محمدرضا) شاه( را؟!!
خوب شما ببینید چطور اسداله علم با کمال شهامت به محمدرضا میگفت که مشیرومشاوردولت فخیمه انگلستان است. علم ازملکه انگلستان لقب اشرافی لرد وسرگرفته بود و خلاصه لقبی در انگلستان نبود که به او نداده باشند!
یک پدرسوخته دیگری بود به نام « شاپورجی» که با پررویی به محمدرضا میگفت من قبل ازاینکه تبعه ایران باشم نوکرملکه انگلستان هستم!
ما ازامثال این آدمها که جاسوس و نوکرآشکار و یا پنهان انگلیسیها و آمریکاییها بودند دورو برمان زیاد داشتیم.
گاهی به محمد رضا میگفتم چرا با علم به اینکه میدانی این پدرسوختهها نوکراجنبی هستند آنها را اخراج نمی کنی؟
محمدرضا میگفت: چه فایدهای براخراج آنها مترتب است؟ اینها را اخراج کنم دهها نفردیگررا اطرافم قرارمی دهند. بگذارید اینها باشند تا خیال دولتهای خارجی ازحسن انجام اموردرایران راحت باشد!
آمریکا برای دادن کمکهای اقتصادی شرط میگذاشت که باید فلان شخص بشود رئیس سازمان برنامه وبودجه. اصلا" خدمت شما عرض کنم که این سازمان برنامه وبودجه درایران وجود نداشت وآمریکاییها آن را درست کردند.
مثلا ارتش ایران احتیاج به توپ وتانک داشت. میگفتند میدهم به شرط آنکه فلان کس بشود رئیس ستاد ارتش.
حالا من خواهشم این است که بین آدمها چهارتا مرد پیدا شود و قبل ازمرگ بیایند اسم نیکی برای خودشان درست کنند وخاطرات خود را صاف و راست و پوست کنده بنویسند و بگویند که چه دستوراتی گرفتند وچه میکردند! خوب، همین آقای ارتشبد قره باغی آمد بیمارستان دست مرا بوسید و در خواست بخشش کرد. خوب است این آقای قره باغی خاطراتش را بنویسد و بگوید چرا به ولینعمت خود خیانت کرد و ارتش را تسلیم متجاسرین کرد. ارتش را چه کسی تسلیم کرد. همین عباس قره باغی که ما به او عباس پشگل میگفتیم. مدتها مامور اداره اسواران گارد بود و ما رفتیم درمانژ فرح آباد که متعلق به گارد جاودان بود، آنجا اسب سواری میکردیم واین عباس قره باغی همیشه بوی پهن وپشگل وسرگین اسب واسترمی داد.
دربین افسران هم جزوبیسوادها بود.
محمد رضا دست این آدم را گرفت و او را بالا کشید و کرد رئیس ستاد بزرگ ارتش.
آنوقت همین آدم اعلامبیطرفی کرد و ارتش را ازخیابانها به پادگانها برگرداند.
بعد هم درکمال امنیت آمد به خارج. آمد نیویورک دست مرا بوسید و گفت: من بیتقصیربودم. آمریکائیها به من گفتند ارتش را برگردانم به پادگانها!
اینطورکه میگفت یک ژنرال آمریکائی به تهران رفته ومهارارتش را در دست گرفته وخواستار برگرداندن ارتش به پادگانها شده بود. موقعی که ما در سال ۱۳۵۶ به آمریکا آمدیم اول رفتیم به کالیفرنیا درملک خصوصی شمس ساکن شدیم یک روز دانشجویان ایرانی که تحریک شده بودند به ملک شمس حمله کردند وماشینهای ما را هم خرد کردند.
من شب ازاردشیرزاهدی پرسیدم چطوردولت آمریکا با اینهمه پلیس و نیروی امنیتی نمی تواند جلوی خانه ما را حفظ کند. اردشیر خان زاهدی گفت:بیپرده باید بگویم که دراینجا )امریکا
آب ازآب تکان نمی خورد مگربا اطلاع وعلم اف. بی.ای وسایر ادارات امنیتی!یعنی اینکه خود آمریکاییها این عده را دلالت کرده بودند. جلوی خانه ما تظاهرات کنند!
حالا خوب است بروید با خود اردشیرخان هم مصاحبه کنید. خدمت شما عرض کنم که سیزده سال تمام امیرعباس هویدا نخست وزیرمملکت بود.
اول ازهمه بگویم که محمدرضا نمی خواست هویدا را نخست وزیرکند. بعد هم که او را نخست وزیر کرد همان سال اول میخواست او را بردارد. اما افراد عادی وعوام نمی دانند که پشت پرده سیاست چه خبراست. خیلی ازمملکتهای نفتی خاورمیانه صد درصد دردست آنها است. همین عربستان سعودی ویا کویت ویا شیخ نشینهای منطقه. بعد ازجنگ جهانی دوم به شرکتهای نفتی یک رقیب تازه نفس هم اضافه شد و آن فروشندگان اسلحه بودند.
شما خیال میکنید چند دفعه که به طرف محمدرضا تیرانداختند این تیر اندازیها ازجانب چه کسانی بود؟ به محض آنکه یک نافرمانی میدیدند تیرمی انداختند. ماجرای تیراندازی به طرف محمدرضا همه ازطرف نفتیها بود.
همه این امرای ارتش ورجال سیاسی مملکت با خارجی زد وبند داشتند و اصلا" بعضی ازآنها مثل جمشید آموزگارتبعه آمریکا بودند!
بله! خیلیها نمی دانند که بسیاری ازاین آقایان تبعه آمریکا یا انگلستان وبه اصطلاح معروف دوملیتی بودند.
گاهی اوقات بعضی اشخاص که به ما وفاداربودند میآمدند واطلاع میدادند که هرشب درمنزل سفیرآمریکا یا سفیرانگلستان یا فلان کشورخارجی جلسه است وآقایان وزرا و امرا ارتش با سفیرکبیرآمریکا یا انگلیس مشاوره رایزنی میکنند وخط وربط میدهند وخط وربط میگیرند! ساواک هم هرروزصبح اول وقت گزارش این ملاقاتها را روی میزکار محمدرضا میگذاشت .
من البته درجریان ریزکارها نبودم. بخصوص ازسالهای ۱۳۴۰ به بعد زیاد درامرسیاسی مملکت تحقیق وبررسی نمی کردم و دنبال استطلاع ازامورات کشورنبودم. اما جسته وگریخته درجریان مسایل قرارمی گرفتم.
یک روزمحمدرضا که خیلی ناراحت بود به من گفت: مادرجان! مرده شور این سلطنت را ببرد که من شاه وفرمانده کل قوا هستم و بدون اطلاع من هواپیماهای ما را برده اند ویتنام.
آن موقع جنگ ویتنام بود وآمریکائیها که ازقدیم درایران نظامی داشتند هر وقت احتیاج پیدا میکردند ازپایگاههای ایران وامکانات ایران با صلاحدید خود استفاده میکردند وحتی اگراحتیاج داشتند ازهواپیماها و یدکیهای ما استفاده میکردند. برای پشتیبانی ازنیروهای خودشان درویتنام.
حالا بماند که چقدرسوخت مجانی میزدند واصلا" کل بنزین هواپیماها و سوخت کشتیهایشان را ازایران میبردند...
همین آقای ارتشبد نعمت اله نصیری که ما به او میگفتیم نعمت خرگردن او یک گردن کلفتی مثل خرداشت! میآمد خدمت محمدرضا، وگاهی من هم در این ملاقاتها بودم، میگفت آمریکاییها فلان پرونده وفلان اطلاعات را خواسته اند!
محمدرضا میگفت بدهید!
۲۶٨۶٣ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : ایرواند آبراهامیان چپ خاویار
اردشیر عمانی آنچنان به پیروزی نهائی نیروهای انقلابی و در رأس آن رژیم ایران به رهبری دکتر احمدی نژاد مطمئن است که برای کوبیدن میخ نهائی بر تابوت امپریالیسم، از یکی دیگر از همکاران خود یعنی پرفسور " ارواند آبراهامیان " نیز فاکت میآورد: " مورخ ایرانی ارواند آبراهامیان گفته است که اگر دولت آمریکا جنگی با ایران براه اندازد، این جنگ ۳۰ تا ۱۰۰ سال طول خواهد کشید. طبقه حاکم آمریکا ممکن است آغازکننده این جنگ باشد اما ایرانیان هستند که این جنگ را به پایان خواهند رساند. "
ه نقل قول زیر از "ایرواند آبراهامیان" که از تحلیل گران مورد علاقه این گروههاست، نگاه میکنیم: ۷
«به تاریخ ۱۵۰ ساله ایران نگاه کنید، مبارزه ایست بی وقفه با امپریالیسم. مبارزه با زورگوئی آنان که همیشه درحال دادن اولتیماتوم به ایران بوده اند. در طول تاریخ ایران، آن دسته از سیاستمدارانی که به اولتیماتوم آنان تن داده اند از طرف ملت بعنوان خائن شناخته گشته اند و آن رهبرانی که در برابر آنان کوتاه نیامده اند قهرمان تلقی میشوند، حتی اگر در آخر شکست بخورند.
هم اکنون نیز در ایران، بحران کنونی با آمریکا و غرب بر سر مسئله هسته ای بهمان صورتی نگاه میشود که ملی شدن نفت و مبارزات مصدق بود. درآن زمان ایران میخواست خودکفا شده و بر سرنوشت خویش مسلط باشد ولی آمریکا و انگلستان به ایران اولتیماتوم دادند. مصدق نیز تسلیم نشد و به قهرمانی برای ملت تبدیل گشت.
هم اکنون نیز ایرانیان همین احساس را دارند و تنها تفاوت این است که بجای نفت، مسئله بر سر تکنولوژی هسته ای است. اگر شما به قرن بیستم برگردید می بینید که ایران نمی توانست راه آهن ایجاد کند زیرا دو قدرت امپریالیستی روس و انگلستان اجازه نمی دادند. هرگاه که ایران میخواست به راه آهن که در آن زمان تکنولوژی پیشرفته دوران بود دست یابد، امپریالیست ها پا جلو گذاشته و می گفتند: "شما به اندازه کافی توسعه نیافته اید و لیاقت داشتن آنرا ندارید" اکنون نیز همین داستان در مورد تکنولوژی هسته ایست و استدلال نیز این است که ایران نه به این تکنولوژی احتیاج دارد و نه به اندازه کافی بالغ شده که بتوان به او اجازه داشتن آنرا داد.»
ارواند آبراهامیان گذشته از تهیه طومار مشترک با اردشیر عمانی، برای کاسمی جلسه سخنرانی نیز برگزار میکند.
۲۶٨۵۷ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : مسافر خسته
عنوان : قاطی کردن نفهم ذاتی (۲)
جناب زید «جالب است،نه؟» بجای اینکه بروی چند ساعت اینور و آنور بگردی و بعدش هم یک قسمتی از یک مصاحبه یک نفری را کپی کنی و اینجا منتقل بنمایی، و فکر کنی که فتح خیبر نمودی، مثل بچه آدم مینشستی بسوال قبلی ام جواب میدادی و لااقل میگفتی قادر بپاسخگویی نیستی. در دوران دیکتاتوری عریان شاه حتی یک جریان «میانی» و معتقد بقانون اساسی تحمل نمیشد و قادر نبود آزادانه تبلیغ و رشد طبیعی نماید. چه برسدبیک جریانات سیاسی «چپ». فشار استبداد و خشونت باعث عدم رشد «چپ» مستقل بطور طبیعی در جامعه شد. آنچه مسلم است، بعلت عدم تجربه کافی نیروهای جدید اجتماعی، مشکلات جدی در امر مبارزه مردم بوجود آوردند.از یکطرف امروز قدرت ارتجاع بجا مانده از دوران شاهی دردست آیت الله ها قرار دارد، و از طرف دیگر مردم و با اپوزیسیون متفاوت که تاحدی از رشد طبیعی آنان هم در زمان حکومت شاه و هم در دوران حکومت اسلامی ممانعت بعمل آمده. مضافآ براین فاکتورهای تخریب کننده عوامل خارجی از جمله شاهپرستان و ستون پنجم مجاهدین خلق همدست صدام و ... عامل ترمز کننده مبارزات آزادیخواهانه ایران هستند. حالا رل خودت را در این میان پیدا کن که در کجای معادله قرار داری؟
۲۶٨۴٨ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : جالب است، نه؟
عنوان : نقش چپ ها را در انقلاب چگونه ارزیابی می کنید؟ تاریخ نگاری آنها را چطور؟ درک آنها از تاریخ نگاری دست کمی از درک شان از دمکراسی ندارد.
از الاهه بقراط:- «س۱۳: نقش چپ ها را در انقلاب چگونه ارزیابی می کنید؟
ج: کدام چپ؟! به نظر من همه آنها تا گلو در فرهنگ سنتی و دینی فرو رفته بودند و طبیعی بود که با انقلاب اسلامی احساس نزدیکی کنند. پس از پیروزی آن انقلاب هم، ندادن هیچ سهمی به آنها و حذف خونین ایشان، آنها را از جمهوری اسلامی رویگردان ساخت. در این میان، چپ های افراطی فقط تا «شاه برود» با رهبری انقلاب اسلامی همخوانی و همگامی داشتند و از همان آغاز با جمهوری اسلامی مخالف بودند، برای اینکه می خواستند خودشان به جای آنها روی کار بیایند. حالا با کدام پشتوانه و به چه دلیل، بماند! هیچ کدام از گروه های چپ هیچ درکی از دمکراسی نداشتند. همه آنها «دیکتاتوری پرولتاریا» را بالاترین حد «دمکراسی» می دانستند و اساسا دمکراسی را به مثابه یک مفهوم بورژوایی تکفیر می کردند. چپ سنتی هم به پشتیبانی از جمهوری اسلامی و همکاری با آن پرداخت بدون آنکه ذره ای سهم از رژیم ببرد. یعنی هم نوکر بی جیره و مواجب شد و هم به شدت سرکوب شد. بخشی از این چپ با وجود آنکه توسط جمهوری اسلامی حذف شده، ولی تا به امروز هم پشتیبان آن باقی مانده است! این هم یک تناقض دیگر که فکر میکنم بیشتر به تحلیل روانشناسانه نیاز داشته باشد تا سیاسی...».
جالب است، نه؟ خیلی خیلی خیلی جالب است.
درک چپ ها را در تاریخ چگونه ارزیابی می کنید؟ تاریخ نگاری آنها را چطور؟ درک آنها از تاریخ نگاری دست کمی از درک شان از دمکراسی ندارد.
زنده باد سنت گرایی و دروغ!!!!!!! زنده باد مجد و آبراهامیان که کیلویی تز پس می دهند!!!!!!!!!!!
۲۶٨۴۴ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : شاه امریکایی-اسرائیلی!
در ماه اوت ۱۹۶۶، " آرمین مه یر" سفیر ایالات متحده در تهران، به دولت خود هشدار داد که " شاه به دنبال به دست آوردن آزادی عمل خویش" است. ایران، از همان زمان نه تنها آغاز به متنوع کردن منابع خرید اسلحه ی خود و تهیه ی تجهیزات نظامی از دیگر کشورهای " دنیای آزاد" کرده بود، بلکه قراردادهای مهمی با اتحاد جماهیر شوروی بسته بود. حتی آغاز به ایجاد صنایع نظامی ملی کرده بود. هدف اعلام شده ی این کار، رسیدن به پایه ی اسرائیل در زمینه ی صنایع نظامی بود.
امکانات مالی کشور، و حتی بیش از آن، قابلیت مهندسان و تکنیسین های ایرانی، اجازه چنین بلندپروازی را می داد. این قصد، کاملا مشروع بود. اما "سیا" در این اقدامات شاه، نشانه ی یک " خودبزرگ بینی خطرناک" می دید و وزیر خزانه داری آمریکا " ویلیام سایمون"، علنا شاه را " دیوانه" خوانده بود. اما اگر رهبر یک کشور غربی یا اسرائیل چنین مقاصدی را آشکار می ساخت، آیا به او " خودبزرگ بین خطرناک" یا " دیوانه" می گفتند؟ موضع گیری های دیگر شاه نیز به شدت مخالف طبع ایالات متحده بود: او به شدت به کیفیت نامرغوب و بهای بسیار گران برخی از تجهیزات نظامی که به وسیله ی آمریکا به ایران فروخته می شد، اعتراض کرده بود. این اقدام، بلافاصله تبلیغات فراوانی علیه ایران در کنگره ی آمریکا که " لابی" صنایع نظامی در آن به صورتی سنتی بسیار نیرومند است، و همچنین در پاره ای از رسانه های گروهی برانگیخت.
پیشنهاد ایران مبنی بر تضمین امنیت خلیج فارس و اقیانوس هند به وسیله ی خود کشورهای منطقه- که به موجب آن نیروهای آمریکایی باید منطقه را ترک می کردند- و همچنین اصرار بر خلع سلاح اتمی منطقه، که طبیعتا اسرائیل را در هدف داشت- واشنگتن و تل آویو را نگران ساخته بود.
وقوع جنگ " یوم کیپور" در اکتبر ۱۹۷۳، همچنین در تخریب جو اعتماد میان ایران و آمریکا تاثیر گذاشت. چند ماه پیش از آغاز این عملیات جنگی مشترک مصر و سوریه، تنها نیمه پیروزی نظامی اعراب در رویارویی طولانی شان با اسرائیل، پرزیدنت " انور سادات" در بازگشتش از دیدار از کراچی، سر راه قاهره در تهران توقف کرد. محمد رضا پهلوی که بیرون از تهران به سر می برد، سفر مهمش را نیمه تمام گذاشت و به پایتخت بازگشت. هیچ توجیه ویژه ای برای توقف " سادات" در تهران وجود نداشت. هیچ توضیحی نیز در باره اش داده نشد. آیا " رئیس" ( چنان که " انورسادات" را می خواندند)، از پیش آنچه را در نظر داشت به آگاهی شاه رسانده بود؟ بعدا آشکار شد که واشنگتن به شدت از شاه، بدان خاطر که آمریکا را از این توقف و مذاکرات آگاه نساخته، انتقاد کرده است. اسرائیل دوست و متحد ایران بود، و این بعضی کشورهای عرب را آزار می داد. با این حال دیپلماسی ایران، در عین محکوم کردن قاطعانه ی اعمال تروریستی که به وسیله ی گروه های تندرو، به نام " خواست ملی فلسطینیان" انجام می گرفت، به آن خواست بهای زیادی داده بود. ایران، خود به دلایلی دیگر، قربانی این تروریسم بود.
در ماه های پیش از جنگ " یوم کیپور"، شاه بارها بر لزوم برقراری یک " صلح متعادل" میان اعراب و اسرائیل، و ابتدا میان مصر، رهبر طبیعی اردوگاه عرب و دولت یهود، تاکید کرد. او بر این عقیده بود که برای رسیدن به این هدف، باید اعراب از موقعیت تحقیر شده و شکست خورده ی همیشگی شان بیرون آمده، غرور خود را بازیابند. سفر دیگر " انورسادات" به تهران و ملاقاتش با محمد رضا شاه در آستانه ی جنگ " یوم کیپور" که مصر آغاز کرد- و اسرائیل و آمریکا را با پیروزی های آغازینش کاملا غافلگیر نمود- صورت گرفت. این سفر کاملا سری نگه داشته شد. اما آیا سرویس های ویژه ی آمریکایی و اسرائیلی از آن باخبر شده بودند؟ احتمالش هست.
دو رهبر در کاخ سعد آباد، اقامتگاه تابستانی شاه، گفتگویی طولانی داشتند. " اصلان افشار" که در آن زمان هیچ مقام رسمی ای در پایتخت نداشت، به فرودگاه رفت و " رئیس" را به شهرآورد.
آن دو به هم چه گفتند؟ هیچ کس نمی داند. آیا موضوع عملیات نظامی آینده علیه اسرائیل مطرح شد و " سادات" از حمایت شاه در آن جنگ اطمینان یافت؟ می توان حدس زد که چنین بوده است. از آغاز حمله ی مصری ها، شاه به هواپیماهای ترابری سنگین شوروی اجازه داد برای رساندن تجهیزات نظامی از حریم هوایی ایران بگذرند و به قاهره بروند، و در این امر اعتراضات واشنگتن و تل آویو را نادیده گرفت. سپس دستور داد یک کمک مالی فوری یک میلیارد دلاری به مصر پرداخت شود. به این ترتیب، ایران نقشی عمده در نیم – پیروزی مصری ها داشت. افکار عمومی عرب، این عملیات، یعنی نخستین برتری بر دولت یهود و متحد محافظش آمریکا را یک پیروزی به حساب خود گذاشت، و به این ترتیب شرایط مذاکره برای یک " صلح متعادل" محترمانه برای اعراب فراهم آمد که به امضای قرارداد " کمپ دیوید" انجامید. قراردادی که شخص محمدرضا شاه و نمایندگان او، در کمال پنهانکاری- نقش بزرگی در تهیه ی مقدماتش ایفا کردند.
این موضع گیری را هرگز بر ایران و پادشاهش نبخشیدند. انسان فورا به این فکر می افتد که از دیدگاه " واشنگتن" و " تل آویو"، شاه می توانست و باید آمریکایی ها را از تصمیم خود باخبر می کرد. و این که ایران نمی بایست اجازه می داد هواپیماهای شوروی از آسمانش بگذرند، و همچنین نباید کمک مالی اضطراری در اختیار مصر قرار می داد. زیرا اینها دلایلی دیگر بر مشکوک شدن آمریکا به شاه فراهم آورد، روابط میان تهران و تل آویو به شدت لطمه خورد.
۲۶٨۴۲ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : اقدس . آ
عنوان : چرا شاه پرستان اینطوری هستند؟
آقای پرسشگر واقعآ آدم بی پرنسیب و بی منطقی است. او قادر نیست حتی برای یکبار که شده، سوالات خود را بدون فحش دادن بدیگران مطرح نماید. البته شاید «جوان» است و تازه کار. و با حمله و فحاشی بدیگران، احساس «بزرگی» و «ارضاء» خاطردر خود مینماید. بنظرم میرسدکه او در زندگی یک چیزی کم دارد و آن ممکن است «عدم اتکاء بخود» باشد که این چنین بی حد و مرز بدیگران پرخاش و توئین میکند. شاید هم «عمدآ» دست باینکار جهت پارازیت اندازی در بحث میزند. کمک رسانی یک روانشناس برای آنالیز وضع روانی وی لازم است. من نمیتوانم تصورش را بنمایم که این آدمها که امروزه قدرتی در ایران ندارند، اینگونه بادیگران برخورد میکنند، پس آنموقع که شاه در ایران شاهی میکرد چه کارهای غیرقانونی مینمودند؟. جوانهای نسل سومی مواظب باشید که گیر مارکش که مدام اشاره میشود، نیافتید.خدا ایران ما را از دست دشمنانش نجات بدهد.
۲۶٨۴۰ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : شاه خائن
عنوان : فرمان
ما شاه شاهان، آریا مهر ، خدایگان بزرگ ارتشتاران فرمانده، به موجب این فرمان پرسشگر نادان را که باعث سرافکندگی دستگاه سلطنت و خاندان جلیل است از مقام مالندگی خلع و به جزیزه ی قبرس تبعید می کنیم.
جهنم خردادماه سال ۱۳۸۹
۲۶٨٣۹ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : خاطرات تاج الملوک
عنوان : جنگ ملکهها در خانه ای که ازپای بست درحال ویرانی بود
لیلی امیرارجمند میگفت: آدمها اگردرحضورهم معاشقه ومغازله و زناشوئی کنند لذتش دو صد چندان میشود. محمدرضا هم ازپس این زن برنمی آمد ودربرابراو تسلیم بود!
درمورد فرح هم ما میدانستیم که با فریدون جوادی قاطی شده، اما نه تا این حد که او را به کاخ بیاورد!
اوایل که فرح زن محمد رضا شده بود هنوزبه من ملکه پهلوی میگفتند، اما فرح با تحریک مادرش زیرپای محمدرضا نشست وعقل او را ضایع کرد. محمدرضا آمد پیش من و گفت مادرجان! حالا این زن ملکه است و باید یک فکری برای شما بکنیم! اگراجازه بدهید منبعد به شما ملکه مادربگویند و به فرح ملکه پهلوی.
گفتم پسرجان ازنظرمن پهلوی یعنی شوهرمرحومم رضا) شاه( او پهلوی بود و من هم زن او، یعنی ملکه پهلوی! دست آخر قرارشد به فرح فقط گفته شود علیاحضرت ملکه!
فرح محمدرضا را وادار کرد او را نایب السلطنه کند. او ازاین موقعیت جدید استفاده کرد و شروع به مداخلات جدی درامور مملکتی نمود. حتی کاربه جایی رسید که به واشنگتن رفت و با کارترمذاکرات سیاسی نمود.
ما آنقدربدبخت شده بودیم که رضا قطبی هم درکارهای مملکت مداخله میکرد. رفت وآمدهای فرح به واشنگتن و دوستی و رفاقتی که با روزالین کارتر زن رئیس جمهور بهم زده بود باعث شد خودش را درجایگاه شاه مملکت احساس کند. میخواست ادای انگلستان وهلند را دربیاورد وخودش به عنوان ملکه فرح پادشاه ایران بشود.
فرح متاسفانه رعایت آبرو و پنهان کاری را نمی کرد وعمدا وعالما کاری میکرد که به محمدرضا لطمه بخورد. یک روزآقای صاحب اختیار که از زمان پدر خدا بیامرزش درکاخ بزرگ شده و پدرش هم خادم ما بود و با من صمیمیت داشت پیش من آمد ومن دیدم خیلی این پا و آن پا میکند و مثل این است که میخواهد چیزی بگوید ولی نمی تواند!
بالاخره زیر زبانش را کشیدم و با ترس و لرز و خجالت و هزاراما و اگر و ببخشید و جایی نگوئید و اینگونه مقدمات گفت: قربانت گردم. آیا این درست است که شهبانوی مملکت دوست پسرداشته باشد و او را با خود به داخل کاخ بیآورد؟
البته ما میدانستیم که فرح با فریدون جوادی قاطی شده اما نه اینکه او را به کاخ بیاورد!
خوب چکارمی توانستم بکنم؟ اگرمی خواستم به محمدرضا بگویم درست نبود و پسرم ناراحت میشد. این بود که خودم فرح را خواستم و به او نهیب زدم که زنیکه ... خجالت نمی کشی این قبیل کارها را درجلوی چشم کارکنان دربار انجام میدهی؟ فرح گفت درست گفته اند شاه میبخشد، شیخ علیخان نمی بخشد! خود محمدرضا مرا آزاد گذاشته، آنوقت باید به تو حساب پس بدهم؟ من آزاد هستم و اختیار پایین تنه ام را دارم!
خلاصه خیلیبیحیایی کرد و من هم بکلی با او قطع رابطه کردم و تا امروز که به خارج از کشورآمده ام بیشتراز۵ سال است یک کلمه با اوحرف نزده ام. من شخصا لیلی جهان آرا )امیرارجمند( را درشلوغ کاریهای فرح مقصر میدانم. این زن یک افکارمخصوصی داشت که درهیچ آدمی نبود. مثلا میگفت آدمها اگردرحضورهم معاشقه ومغازله و زناشوئی کنند لذتش دو صد چندان میشود و خودش همیشه مجالس چندنفره راه میانداخت و گاهی که مرد کم میآوردند ازهمین خدمه دربارصدا میکردند و میبردند به داخل محفل خودشان!
اعتقاد زن وشوهررا خلاف عادت انسان و یک عمل خرافی و نشانه عقب ماندگی میدانست ومی گفت وقتی مردها میتوانند چند زن و چند معشوقه داشته باشند چرا ما زنها نتوانیم؟!
من ازاول با این زن مخالف بودم وخیلی به محمدرضا میگفتم که او را به کاخ راه ندهد اما نمی دانم چه دلیلی داشت ) شاید به علت کمرویی ذاتی محمد رضا بود( که محمدرضا هم ازپس این زن برنمی آمد ودربرابر او تسلیم بود!
جمشید آموزگار
محمدرضا تحت فشارآمریکائیها جمشید آموزگار را نخست وزیرکرد. زن جمشید آموزگارآلمانی بود و خود آموزگارهم تبعه آمریکا بود. یعنی اینکه هم تبعه ایران بود وهم تبعه آمریکا ) دوملیتی( و پاسپورآمریکائی هم داشت.
ازآن قدیم که پست وزارت داشت هروقت پیش محمدرضا صحبت میشد سفارش آمریکا را میکرد و به محمدرضا میگفت انگلستان دیگردردنیا وزنه ای به حساب نمی رود وآمریکاییها آقای دنیا هستند. آموزگارمی گفت آمریکا مثل یک شیراست که شکارمی کند ومی خورد و انگلستان و فرانسه و آلمان هم شغالهای وکفتارهایی هستند که اطراف اوپرسه میزنند تا ازبازمانده غذایش بهره ای بگیرند واستخوانی نصیبشان شود!
با محافل اقتصادی عمده دنیا هم ارتباطات صمیمانه داشت و اینطورکه محمد رضا میگفت صندوق بین المللی پول و بانک جهانی به محمدرضا توصیه کرده بودند برای بهبود وضع اقتصادی مملکت جمشید آموزگاررا که یک نفر اقتصاددان است درراس دولت قراربدهد.
ازآن طرف هم کارتررئیس جمهورشده بود و درمورد حقوق بشربه ایران فشار میآورد و محمدرضا با رعایت این مسایل بهتردید جمشید آموزگاررا که یک نفرآمریکائی ایرانی تبار به حساب میآمد درپست نخست وزیری بگمارد که مطابق قانون اساسی اول نفرمملکت بود. یادم هست وقتی کارتر رئیس جمهورشد همین آقای ژیسکاردستن رئیس جمهورفرانسه که اززمانهای قدیم، یعنی از آن موقعی که یک کارمند ساده وزارت خارجه فرانسه بود با ما آشنائی داشت به محمدرضا گفته بود مواظب این کارترباشید که یک بلا و مخاطره حتمی است!
اصلا این دمکراتهای آمریکا ازقدیم الایام با ما بد بودند و شما دیدید که در زمان جان کندی هم اوضاع ایران را بهم ریختند.
اشتباه نکنید ازبحث خودمان دورنیفتادم. حالا میخواهم برگردم به همان مسایل داخل کاخ ودربار.
ازوقتی که آموزگارنخست وزیرشد هویدا شروع به تحریکات کرد تا هرطور که هست دولت آموزگار را تضعیف کند و نگذارد آموزگارخودش را نشان بدهد.
سیزده سال تمام هویدا آدمهای خودش را داخل دستگاهای مختلف نفوذ داده بود وهمچنان در ادارات ودستگاههای مملکت صاحب اقتداربود. آموزگارهر روزمی آمد و از وضعیت موجود و مقاومتهایی که دربرابرش میشد گله و شکایت میکرد.
دراینجا محمدرضا بزرگترین اشتباه عمرش را کرد و چون حوصله این قبیل گله گذاریها را نداشت به فرح ماموریت داد تا به مشکلات آموزگار رسیدگی کند. حقیقت این است که محمدرضا دربرابرهویدا یک نوع ملاحظاتی داشت و نمی خواست بطورجدی با او برخورد کند.
فرح ازاین موقعیت جدید استفاده کرد و شروع به مداخلات جدی درامور مملکتی نمود و اعوان و انصارخودش را هم درتصمیم گیریهای عمده وارد کرد. حتی کاربه جایی رسید که به واشنگتن رفت و با کارترمذاکرات سیاسی نمود.
ما آنقدربدبخت شده بودیم که رضا قطبی هم درکارهای مملکت مداخله میکرد. رفت وآمدهای فرح به واشنگتن ودوستی ورفاقتی که با روزالین کارتر زن رئیس جمهور بهم زده بود باعث شد خودش را درجایگاه شاه مملکت احساس کند ودراموری که اصلا به اومربوط نمی شد مداخله نماید. من از سال ۱۳۵۶ به محمدرضا هشداردادم که مادرجان مواظب زنت باش. حالا خدمت شما عرض میکنم که حتما بنویسید تا مردم بدانند فرح محمدرضا را وادار کرد او را نایب السلطنه کند. بهانه فرح این بود که اگراتفاقی برای محمدرضا بیفتد چون سن رضا ) نوه عزیزم ( قانونی نیست مملکت بدون پادشاه میماند.
اما میخواست ادای انگلستان وهلند را دربیاورد وخودش به عنوان ملکه فرح پادشاه ایران بشود ومن حتی بعید نمی دانستم که محمدرضا را چیزخور کند وخودش شاه بشود. من گاهی اوقات یاد ایام سلطنت وشوکت شوهر مرحومم میافتادم که درآن موقع محیط کاخ سعدآباد وصاحبقرانیه وکاخ شهری، و کلا" محیط خانواده سلطنتی حرمت داشت وهرکس وناکسی نمی توانست وارد آن شود. یادم هست یکباررضا با چوب دستی دنبال ارنست پرون کرد و او را کتک زد! چرا؟ برای اینکه وارد محدوده کاخ اختصاصی رضا شده بود.
حالا میدیدیم هرآدمبیسروپایی به صرف آنکه درپاریس همکلاسی و دوستان فرح بوده است و یا اینکه جز و فامیل دیبا است آزادانه وارد محیط کاخها و زندگی ما میشود!
همین آقای کریم پاشا بهادری که من سخت مخالف او بودم توسط فرح حمایت میشد وفرح اورا آورده ومدتها رئیس دفتر و دستک خود کرده بود، چون کریم پاشا درپاریس همکلاسی فرح بوده است. هوشنگ نهاوندی هم ازاین قماش دوستان فرح بود. دهها وصدها نفر از این آدمها را فرح آورد وحمایت کرد وبه پست ونان وآب وثروت رساند.
همین دخالتها باعث شد که کم کم پسرم ) محمدرضا( خودش را درمحاصره یک مشت سوسولهای تازه از پاریس آمده ببیند.
اینطورکه اشرف میگوید این پسره قرتی(رضا قطبی) نطق نوشته و داده محمدرضا در تلویزیون بخواند(پیام "صدای انقلاب شما را شنیدم") و همین نطق باعث سقوط محمدرضا شده! امیدوارم نوههای عزیزم ازاین صراحت لهجه من ناراحت نشوند.
۲۶٨۲۷ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : تاج الملوک
عنوان : دوره ای نیست که بتوان دروغ گفت!
قدرتهای خارجی همیشه درایران آدمهای زیادی داشته و دارند و درآینده هم خواهند داشت.
شما بهترازمن میدانید که این سرمایه داران بزرگ که دفترکارآنها صد طبقه است و درآمد یک ماه آنها ازثروت یکسال کل فروش نفت ایران بیشتر است حاکمان اصلی دنیا هستند.
من چند ماه قبل که درمریضخانه بودم، ارتشبد جم وارتشبد قره باغی و منوچهر گنجی وجمشید آموزگارو خیلیهای دیگری که میآمدند عیادتم و ابرازمحبت میکردند، به همه آنها گفتم که بروید خاطرات خودتان را بنویسید تا درآینده مردم حقایق را بدانند.
فرح ازاواخرسال ۱۳۵۱ سرش به کارهای خودش گرم بود و باتفاق بچههایش درنیاوران زندگی میکرد. دفترش هم درنیاوران بود. محمدرضا هم کاری به کارش نداشت. فرح یک قسمت ازباغ نیاوران را بخشید به مردم تهران و درست زیرکاخ و کناردیوارکاخ ودفترکارمحمدرضا یک پارک بزرگ درست کرد به نام پارک نیاوران!
هرچقدرافراد دانا به او گفتند که این کاردرست نیست و امنیت کاخ را به خطر میاندازد به گوشش نرفت و پارک را درست کرد. یک قسمت ازباغ کاخ را هم گرفت و در آن فرهنگسرای نیاوران را درست کرد.
دوروبرش ازاین آدمهای هرهری مذهب جمع شده بودند. همین فکرایجاد پارک نیاوران وفرهنگسرای نیاوران را یک جوان به ذهن فرح انداخت. این جوان که درروزنامههای تهران کارمی کرد ازاعیان واشراف نبود و بواسطه آنکه یک شغلی هم درنیروی هوایی داشت و درآنجا با فاطمه رویهم ریخته بود سر راه فرح قرارگرفت و خودش را آنقدردردل فرح جا کرد که فرح درسال ۱۳۵۶ میخواست فرحناز دخترش را به او بدهد!
فرحناز در آن موقع هفده- هجده سال داشت و به خاطرموقعیت سنی که داشت، یک روزدرمیان عاشق این و آن میشد. یک روزعاشق یک خواننده تلویزیون میشد و فردا عاشق یک فوتبالیست!
ازقضا این خبرنگار جوان وخوش تیپ را همراه مادرش میبیند و یک دل نه، صد دل خاطرخواه او میشود. فرح هم هیچ مخالفتی نمی کرد، اما محمدرضا فهمید ودستورداد او را دیگربه کاخ راه ندهند.
فکرفرهنگسرا درست کردن ازاین جوان بود. فرح ازخودش فکری نداشت، ابتکارات این قبیل افراد را مجانی میگرفت وبه نام خودش انجام میداد.
راستی! شما از بچههای من هیچ سئوال کرده اید که چه خاطراتی ازپدر مرحومشان دارند؟
مصاحبه کنندگان: والاحضرت اشرف و والاحضرت شمس کتاب خاطرات خودشان را شخصا به قلم خود نوشته اند و نیازی به مصاحبه ما نیست.
بانو « فریده دیبا» هم کتابی نوشته اند تحت عنوان: « دخترم فرح» که قرار است توسط انتشارات نیما درنیویورک و لندن منتشرگردد. بنابراین میماند خاطرات شما که امیدوارم هرچه زودتر با پایان گرفتن مصاحبه طولانی ما با سرکارعالی ازروی نوار پیاده ومنتشرشود.
خوبه. خوبه. باید این خاطرات را به اطلاع مردم ایران برسانید تا آنها بدانند که درچه عصر و چه شرایطی زندگی میکردند. من ازشما خواهش میکنم خاطرات مرا بدون بدون هیچ گونه دستکاری ) دخل و تصرف( عینا منتشر کنید.
من اگرنیکم، اگربد، تو برو خود را باش
هرکسی آن درود عاقبت کار،که کشت!
این مردم. مردم ایران را میگویم. خیلی نمک نشناس هستند. خیلی هم فراموشکارهستند!
من اگرهمسررضا شاه ) ملکه پهلوی( ومادرمحمدرضا ) ملکه مادر( نبودم حرفهایم برای هیچکس، از جمله خود شما جالب نبود و حاضرنبودید چندین ماه تمام زحمت بکشید و بیائید و ضبط صوت و دوربین فیلمبرداری بیاورید و ازمن صدا ضبط کنید و فیلم بگیرید.
درواقع حرفهای من ازبرای این جالب است که یک چنین موقعیت خانوادگی داشته ام.
همین موقعیت خانوادگی باعث میشود که من گاهی اوقات از روی تعصب در مورد شوهرم وپسرم حرف بزنم. خوب است حالا شما که دارید تاریخ معاصر ایران را جمع آوری میکنید بروید سراغ مثلا راننده رضا )شاه( و یا همکلاسیهای محمدرضا)شاه( و یا کارکنان دربار و خدمه قصرها و امراء ارتش و رجال سیاسی وامثالهم.
من چند ماه قبل که درمریضخانه بودم، ارتشبد جم وارتشبد قره باغی و منوچهر گنجی وجمشید آموزگارو خیلیهای دیگری که میآمدند عیادتم و ابرازمحبت میکردند به همه آنها گفتم که بروید خاطرات خودتان را بنویسید تا درآینده مردم حقایق را بدانند. اما آقای جمشید آموزگارحرف خیلی قشنگ و زیبایی را زد که خیلی شنیدنی و قابل فکروتامل است.
آقای آموزگارگفت که یک رجل سیاسی را درانگلستان زندانی کردند. چون مدت زندانی او طولانی بود تصمیم گرفت بنشیند وبا توجه به اقوال گذشتگان تاریخ انگلستان را بنویسد.
مدتی مشغول این کاربود که یک روزدرحیاط زندان بین عده ای زندانی دعوا شد. پس ازخاتمه نزاع ازچند تن اززندانیان ماوقع حادثه را جویا گردید. هر کسی آن ماجرا را یکجورتعریف کرد! یعنی ازیک حادثه پنجاه رقم روایت!
این بود که به سلول خودش بازگشت وهمه آنچه را که براساس اقوال و روایات گذشتگان نوشته بود پاره کرد ودورریخت!
به نظرمن الان که رجال ما زنده هستند خوب است هرچه را به یاد دارند و شخصا شاهد وناظربوده اند بنویسند و یک عده تاریخ نگار اینها را پاک و پاکیزه روی هم بریزند وموارد مشابه را دربیاورند وحقایق را استخراج کنند و یک تاریخ مفصل و ماندنی را تدوین کنند.
الان دوره ای نیست که کسی بتواند دروغ بگوید، چون همه زنده هستند و میآیند دروغها را فاش میکنند و دروغگو رسوا میشود.
یک خواهش دیگرهم دارم که خودم هم میدانم نشدنی است. اما شاید چند نفر پیدا بشوند واین خواهش مرا اجابت کنند.
حالااین خواهش چه است؟ عرض میکنم.
قدرتهای خارجی همیشه درایران آدمهای زیادی داشته و دارند و درآینده هم خواهند داشت.
شما بهترازمن میدانید که این سرمایه داران بزرگ که دفترکارآنها صد طبقه است و درآمد یک ماه آنها ازثروت یکسال کل فروش نفت ایران بیشتر است حاکمان اصلی دنیا هستند.
درهمین آمریکا کارخانه دارها هستند که رئیس جمهور میآورند و میبرند! رای مردم هم نمایش است و برای سرگرمی است. یک نوع فریب کاری است و بس! من قسم میخورم که همیشه محمدرضا ازطریق دوستانی که درآمریکا داشت میدانست که رئیس جمهوربعدی آمریکا چه کسانی میباشد! یعنی حتما قبل ازرای گیری! همیشه اینطوربوده که دردنیا پول وثروت وسرمایه حکومت کرده است. دردنیا هم همینطوراست. همیشه کشورهای ضعیف تیول ممالک قوی بوده اند. حالا دریک مملکت که جمعیت کم دارد یا مساحتش کم است و یا شرایطش فرق میکند رسما فرماندارانگلیسی میگذارند و حکومت آن تابع مستقیم انگلیس است ویا مثلهاوایی وپاناما به خاک آمریکا منضم میشود و دریک مملکت دیگربطورغیرمستقیم عوامل خود را نفوذ میدهند.
شما همیشه دیده اید که امثال وثوق الدولهها دردستگاه حکومت ایران بوده اند که مطابق دستورلندن قرارداد نفت تنظیم میکردند. این قدرتهای بلامنازغ سالها آدم تربیت میکنند ووسائل ترقی او را فراهم میآورند و او را در مقامات مختلف رشد و نفوذ میدهند.
چقدرخوب است بعضی ازاین اشخاص قبل ازاینکه ازداردنیا بروند بیایند سفره دل خود را پیش مردم بازکنند و اسرار نهفته فاش بگویند. این میشود تاریخ ایران. اینها ارزش دارد. خوب است این آدمهای مرموزبیایند و به مردم بگویند که چرا انگلیسیها سه باردرایران دست به تعویض شاه زدند. یکباراحمد شاه را بردند و یکباررضا )شاه( را بردند و یکبارهم محمدرضا) شاه( را؟!
خوب شما ببینید چطور اسدالله علم با کمال شهامت به محمدرضا میگفت که مشیرو مشاردولت فخیمه انگلستان است.
علم ازملکه انگلستان لقب اشرافی لرد وسرگرفته بود و خلاصه لقبی در انگلستان نبود که به او نداده باشند!
یک پدرسوخته دیگری بود به نام «شاپورجی» که با پررویی به محمدرضا میگفت من قبل ازاینکه تبعه ایران باشم نوکرملکه انگلستان هستم!
ما ازامثال این آدمها که جاسوس ونوکرآشکارو یا پنهان انگلیسیها و آمریکائیها بودند دوربرمان زیاد داشتیم.
۲۶٨۲۶ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : ادامه خاطرات تاج الملوک: جدال زنها در دربار پهلوی
عنوان : وقتی مردها میتوانند چند زن و چند معشوق داشته باشند، چرا زنها نتوانند؟
لیلی امیرارجمند زن عجیبی بود. فرح خیلی تحت تاثیر این زن بود. میگفت آدمها اگردرخصورهم معاشقه ومغازله و زناشوئی کنند لذتش دو صد چندان میشود وخودش همیشه مجالس چند نفره راه میانداخت و گاهی که مرد کم میآوردند ازهمین خدمه دربارصدا میکردند و میبردند به داخل محفل خودشان!
اعتقاد زن وشوهر را خلاف عادت انسان و یک عمل خرافی و نشانه عقب ماندگی میدانست و میگفت وقتی مردها میتوانند چند زن و چند معشوقه داشته باشند چرا ما زنها نتوانیم؟!
بچههای من در ازدواج شانس نداشتند و چندین بار ازدواج کردند و طلاق گرفتند
اشرف یکبار زن یک شوفرمصری شد، محمد رضا اولین زنش فوزیه مصری بود، شمس زن مهرداد مین باشیان شد که درمیهمانیها ویلن میزد. علیرضا یک زن آواره لهستانی را گرفته بود.
درپاناما فرح پولهای محمد رضا را به حساب خودش برگرداند و دربرابر اعتراض خانواده پهلوی گفت که وقتی بچهها بزرگتر شدند این پولها را به آنها باز میگرداند.
مصاحبه کنندگان: اگراجازه بدهید امروزقدری سوالات را خصوصی تر مطرح کنیم.
ملکه مادر) تاج الملوک(: اشکال ندارد. بفرمائید هرچه دلتا میخواهد بپرسید. من ازروزاول گفتم که حاضرم به هرسئوالی پاسخ بدهم.
س: میگویند شما درزندگی خصوصی فرزندانتان دخالت داشتید وآنها به دلیل « مادرسالاری» که ازناحیه شما درخانواده پهلوی حاکم بود زندگی خانوادگی متزلزلی داشتند وبارها کارشان به طلاق وجدایی ازهمشرانشان کشید. آیا این موضوع حقیقت دارد؟
تاج الملوک: من مطلقا درزندگی خصوصی فرزندانم دخالت نمی کردم واین حرفها شایعات پوچ وبی اساس است. عوام عادت دارند درمورد زندگی خانواده سلطنتی داستان بسازند. زن اول محمد رضا را رضا ) شاه( برایش انتخاب کرد. رضا ازطریق آقای جم اطلاع پیدا کرد که درخانواده سلطنتی مصرچند دختر خوب وهم طراز محمدرضا وجود دارد. باید بگویم که رضا ) شاه( ترجیح میداد یک زن اروپائی ازخانوادههای سلطنتی اروپا برای محمد رضا بگیرد. چند شاهزاده اروپایی هم برای این منظور درنظر گرفته شده بودند اما مشاورین رضا ازدواج ولیعهد را با یک شاهزاده خانم اروپائی به صلاح ندانستند ومی گفتند چون اروپاییها مسلمان نیستند ممکن است مردم عکس العمل منفی نشان بدهند وازدواج ولیعهد با یک غیر مسلمان صورت خوشی نداشته باشد. قرعه بنام فوزیه مصری افتاد که دختر زیبائی بود.
من اگرمی خواستم درازدواج ویا طلاق فرزندانم دخالت کنم اجازه نمی دادم علیرضا برود آن دختر آواره لهستانی را بگیرد.
شمس یک بار شوهر آمریکائی کرد وطلاق گرفت. اشرف هم طلاق گرفت و زن یک شوفرمصری شد. بعد هم زن بوشهری شد.
من طلاق را برای زن وشوهر بد نمی دانم. وقتی زن وشوهرازهم بدشان بیاید ونتوانند یکدیگررا تحمل کند بهترین راه حل همین طلاق است.
- چرا شمس ازفریدون جم طلاق گرفت؟
-حالا میگویم.
فریدون یک نفرجوان ارتشی بود وآب ورنگی هم داشت. به قول آن زمانها فکلی وخوش وقد وقامت بود... شمس طاقت هوس بازیهای شوهرش را نداشت وازاو طلاق گرفت.
متاسفانه بچههای من درازدواج شانس نداشتند. اشرف یک موقعی رفته بود به مصر. درآنجا با یک شوفرتاکسی مصری آشنا شد واورا آورد تهران. ما هم مساعدت کردیم و به کمک مجلس شورای ملی برایش ملیت ایرانی تصویب کردیم و او را پروبال دادیم وحتی رئیس هواپیمائی مملکت شد وحسابی بار خودش را بست و تا میتوانست چاپید ودزدید و خودش را چاق کرد! بعدش بدون اینکه اشرف را طلاق بدهد رفت مصرو دیگرنیامد.
ثریا اسفندیاری نازا بود ومحمد رضا برای خودش ولیعهد میخواست. مجبور شد او را طلاق بدهد و زن تازه بگیرد. فرح هم اگربچه دارنمی شد همان سر نوشت ثریا را پیدا میکرد.
اگرگاهی دخالتهایی داشتم درحد تذکر و برای حفظ آبروی خانواده بود. مثلا آن اوایل که شمس زن مهرداد مین باشیان ) پهلبد( شده بود برای آنکه هنر شوهرش را به رخ ما وفامیل بکشد هروقت محفلی برگزار میشد به هر مناسبتی اصرار میکرد شوهرش ویلن بزند!
مهرداد تا قبل ازاین که داماد ما شود شغلش نوازندگی و ویلن بود والحق که پنجه خوبی داشت.
من به شمس گفتم مادرجان خوبیت ندارد داماد من وشوهرخواهرشاه مملکت جلوی یک عده میهمان که بعضا مست وخراب هم هستند بایستد سازبزند و حضار و مدعیون را به رقص درآورد!
به محمد رضا هم گاهی اوقات تذکرمی دادم دورو برخودش را خلوت کند و علی الخصوص فامیل فرح را زیاد تحویل نگیرد.
می گفتم این آقا کیست که اینجا پلاس است؟ میگفتند پسرهمه دسته دیزی فرح است!
خلاصه پای همسایههای ۳۰ سال قبل وهمشاگردیهای ۲۰ سال قبل و پسرخالهها پسرعمهها وعموزادهها ونوه عموها ونوه داییها وخاله خانباجیها وحتی دوستان مادرش را به محیط درباربازکرده بود. دوست داشت دوروبرش را با آشنایان قدیمی پر کند.
ما یک کمی دیرمتوجه شدیم و تا به خودمان آمدیم دیدیم همه پستها و مناصب مهم درباربین فامیل دیبا تقسیم شده وچون پست ومقام به همه نرسیده بود یک سری پست ومقام هم اضافه کردند!
یک وزارت دربارداشتیم که اززمان مرحوم شوهرم) رضا شاه( امور مربوط به دربار شاهنشاهی را اداره وسرپرستی میکرد. یک دفتر مخصو ص شاهنشاهی هم بود که از زمان رضا درست شده بود.
فرح آمد یک تشکیلات بزرگترازدربار درست کرد واسم آن را گذاشت دفتر مخصوص ملکه فرح.
دراین دفترهمه رقم آدمی دیده میشد. مثلا خانم لیلی جهان آرا) امیرارجمند( که میگفتند درمدرسه رازی همشاگردی فرح بوده است. این خانم نمونه یک زنبیبند وبارو آزاد از هرنوع قید وبند بود. کاخ را ملک شخصی خودش میدانست و گاهی اوقات ده پانزده بیست زن ازکارکنان دربارو ندیمهها وخدمه ودوستانش را لخت لخت میکرد و دراستخرکاخ بدون هیچگونه پوششی )لخت مادرزاد( شنا میکردند.
من ازاین مطلب رنج میبردم وچون مایل نبودم روی فرح به من بازشود به خود او مستقیما چیزی نمی گفتم وبه محمدرضا نق میزدم که این کارها قباحت دارد وچه بسا که کارکنان کاخ و دربار که این مناظررا میبینند موقع خروج ازکاخ و در خانواده خود ودر میان دوستان وآشنایان ماوقع را تعریف کنند وبه پرستیژ خانواده ما لطمه بخورد.
اما محمدرضا هم تحت تاثیراین زن ) لیلی جهان آرا( بود و فقط میگفت چشم. چشم!
هیچ کاری نمی کرد.
یک بارآقای صاحب اختیارسرپرست خدمه کاخهای سلطنتی به خانم امیر ارجمند گفته بود خانم این کارخوبیت ندارد که شما ودوستانتان لخت مادزاد جلوی چشم باغبانها وکارگزان کاخ داخل استخرمی روید و شنا و آب بازی میکنید. لیلی به جای آنکه نصیحت این مرد ریش سفید را گوش کند به او گفت بگذارنگاه کنند برای سو چشمشان خوب است!
خوب من بعضی ازاین تذکرات را میدادم. حالا اگراسمش دخالت است. بله من ازاین دخالتها میکردم...
یکی لیلی دیگرهم بود که شب وروزش را با فرح میگذرانید و من گاهی از خودم میپرسیدم مگراین زن شوهر و زندگی ندارد؟
نام این زن لیلی دفتری بود.
لیلی دوم دخترسرلشکرمحمد دفتری و ازهمکلاسیهای فرح درپاریس بود، اما تعصب لیلی امیرارجمند را نسبت به فرح نداشت وهروقت پیش ما میآمد دست محمدرضا ومرا میبوسید وهرچه ازمسایل محرمانه وسری و اسرار مگوی فرح میدانست برای ما روی دایره میریخت.
من این لیلی دوم را دوست داشتم وحتی چند بارجواهرات گرانبهای خودم را به او هدیه کردم.
فرح یک اخلاقیاتی داشت که با شان خانواده سلطنت جوردرنمی آمد. در مجالس رقص و طرب او رفقایش مثل فریدون جوادی وفرهاد ریاحی و امثالهم را میآورد. من چند باربه محمد رضا گفتم مادرجان این مجالس خوب نیست. خوب، اسم این دخالت است؟ بله! من ازاین جوردخالتها درزندگی بچههایم کرده ام!
یک روز خودم فرح را خواستم و به او نهیب زدم که این قبیل کارها در در بارانجام درست نیست. فرح گفت درست گفته اند شاه میبخشد شیخ علیخان نمی بخشد! خود محمدرضا مرا آزاد گذاشته و آنوقت باید به تو حساب پس بدهم؟ من اختیار ... خودم را دارد. من هم بکلی با او قطع رابطه کردم و دیگر یک کلمه با او حرف نزدم.
شخصا لیلی جهان آرا ) امیرارجمند( را درشلوغ کاریهای فرح مقصر میدانم.
این زن) لیلی( یک افکارمخصوصی داشت که درهیچ آدمی نداشت. مثلا میگفت آدمها اگردرخصورهم معاشقه ومغازله و زناشوئی کنند لذتش دو صد چندان میشود وخودش همیشه مجالس چند نفره راه میانداخت وگاهی که مرد کم میآوردند ازهمین خدمه دربارصدا میکردند ومی بردند به داخل محفل خودشان!
اعتقاد زن وشوهر را خلاف عادت انسان و یک عمل خرافی و نشانه عقب ماندگی میدانست و میگفت وقتی مردها میتوانند چند زن و چند معشوقه داشته باشند چرا ما زنها نتوانیم؟!
وقتی محمد رضا مجبورشد سلطنت را رها کند و به خارجه بیاید با آنکه اشرف وشمس خیلی تلاش کردند ازاخبار ایران دوربمانم دوستان از تهران و سایر شهرها تلفن میکردند وهرچه را دیده وشنیده بودند به اطلاع من میرساندند. افرادی هم به دیدن من میآمدند و با آنکه به آنها سپرده شده بود با من صحبت مسایل مملکت و سقوط سلطنت پهلوی را نکنند، معهذا دربرابراصرار من تحمل نمی آوردند و آنچه را میدانستند به من هم اطلاع میدادند. باید عرض کنم بچهها چون فکرمی کردند شنیدن اخبارنا گوار باعث افزایش فشارخون وبروزمشکلات جسمی وروانی برای من میشود این قبیل محدودیتها را بوجود میآوردند اما کم کم مشاهده کردند که تاج الملوک زیردست رضا ) شاه( زندگی کرده و در کوران سختیهای بدتر از این آبدیده شده و به اصطلاح معرف بیدی نیست که ازاین بادها بلرزد!
بعد دیگرآهسته آهسته پرده پوشیها را کنار گذاشته وشروع کردند در حضور من صحبت کردن. ازماحصل این صحبتها معلوم شد که فرح کارهایی کرده که نباید میکرده است. اول ازهمه اینکه موقع اقامت درپاناما محمد جعفربهبهانیان معاون مالی دربار را از سوئیس احضار و به او تکلیف کرده تا مقادیر زیادی ازثروتهای محمدرضا را به حساب او درسوئیس منتقل کند. بهبهانیان ازقدیم الایام مسئول املاک و بعضی اموال محمدرضا دراروپا وآمریکا بود.
بهبهانیان هم به خیال اینکه دستورازطرف محمدرضا است رفته واموال و املاک را به فرح منتقل کرده است.
مقداری ازاموال محمدرضا و بچهها درید هوشنگ انصاری و مصطفی قلی رام و جعفر شریف امامی بود که متاسفانه گول فرح را خورده و به حسابهای فرح منتقل کرده بودند.
اشرف وشمس و حتی خود محمدرضا به او اعتراض کرده بودند و فرح با قضیه خونسرد برخورد کرده و گفت حاضراست اموال را درسالهای بعد که بچههایش با تجربه تر شوند به آنها بدهد!
(دراین بخش، تا آنجا که به اصل مصاحبه لطمه ای وارد نشود، قسمتهائی را که درباره فرح و لیلی امیرارجمند بود و عمدتا به اختلافات شخصی تاج الملوک با زنان دربار بر میگشت و از اصطلاحاتی نیز استفاده شده بود که بازانتشار آنها را صحیح نمی دانیم حذف کردیم
۲۶٨۲۵ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : دو اردوی فکری، ناشناس و حافظه تاریخ. من نظریات ناشناس را می پسندم برای اینکه...و نظرات حافظه تاریخ را اراجیف می دانم برای اینکه............
ناشناس ها مرتب یاد آوری می کنند:- «پس از سقوط رضاشاه (یعنی از شهریور ۱۳۲۰ تا ۲۸ مرداد ۳۲)، به مدّت ۱۲ سال، بقول دوست و دشمن، آزادی و دموکراسی سیاسی (و خصوصاً آزادی قلم، بیان و مطبوعات) در ایران وجود داشت، اما روشنفکران و رهبران سیاسی ما نتوانستند از آزادیهای سیاسیِ موجود، استفادهی درست و شایستهای کنند».
خلاصه اراجیف حافظه تاریخ ها به ناشناس ها اینست، «جامعه ما بعداز کودتا ۳۲ تابامروز در دست مستبدین و متجاوزین قرارگرفته و از آزادی اجتماعی خبری نبود و نیست». خب بگویید ببینیم قبل از «کودتا» چطور بود، بهشت بود؟ در ۱۷ سال هرج و مرج / آزادی قبل از ورود رضاشاه چطور، آنموقع هم بهشت بود؟ از کشور چه می ماند اگر آن اوضاع ادامه می یافت؟ مسخره آنهایی هستند که با رذالت ادعا می کنند که دمکراسی این چیزها را هم دارد. اینطور می بود اگر ایران در خلا بود.
هر نادانی باید انقدر شعور داشته باشد که ایران در این دو دوره در چه وضعیت ضعیف و خطرناکی قرار گرفته بود. هر احمقی باید انقدر فهم داشته باشد که ایران در این دو دوره که جمعا ۲۹ سال می شود نه ارتشی داشت که از مرزهای کشور دفاع کند و نه پلیس و ژاندارمری داشت بخصوص قبل از رضاشاه که امنیت داخلی را برقرار کند، نه مثل ژاپن و آلمان صنعت و تکنولوژی ای داشت، وضعیت سیاسی اقتصادی و اجتماعی ناهنجار این دو دوره را هم حتی احمق ترین عناصر هم نمی توانند انکار کنند، و مهمتر از همه نه قشر روشنفکر مسئول و آگاهی داشت که پیش زمینه های آزادی، استقلال و دمکراسی را درک کنند. آنهایی هم که درک می کردند معدود و صدایشان را نادانان و مغرضان و مزدوران بیگانه خفه می کردند.
هر احمقی می داند که خانه بی در و پیکر و چند چاقو کش در درون خانه و ساکنان بی درآمد و بی مهارت و عاجز از دست بیکفایتی عده ای از سران، نادانی یا غرض ورزی عده دیگری و خفه کردن صدای عاقلان بوسیله این دو گروه، آمادگی آزادی و استقلال و دمکراسی و رفاه را ندارد. کدام کشور در جهان بدون پیش زمینه های لازم به دمکراسی و رفاه رسیده که شما به دروغ می خواهید القا کنید ایران می توانست، یک مثال بیاورید که توانست که ما دومی باشیم؟ شما هنوز به این بلوغ سیاسی و درک نرسیده اید و یا مغرضید که می گویید کشوری بدون در و پیکر و خراب در درون و بیرون و پر از هرج و مرج در این دو دوره که نه رضاشاهی بود و نه شاه دیکتاتور شده بود ایران کشور گل و بلبل بود.
تا آنجا که من می دانم قبل از ظهور رضاشاه، ۱۷ سال بود که کار کشور به قهقرا کشیده شده بود و صدا و فغان روشنفکران و ملت را به گوش فلک رسانده بود. همه بدنبال ناجی بودند که نازل شود و امنیت در کشور را برقرار کند و برنامه تجدد مشروطه خواهان را پیاده کند. بزرگترین کمبود ما قشر روشنفکر از جنس روشنفکران غربی بود که سازنده و نگهدار ارکان کشور و جامعه باشند. ما فاقد این قشر بوده و هستیم. هم در آن ۱۷ سال پیش از ظهور رضاشاه، روشنفکران عاجز بودند و هم در ۱۲ سال پس از سقوط رضاشاه عاجز بودند و هم در خارج از کشور در دوران شاه پس از سال ۳۲ عاجز بودند و هم در این ۳۱ سال که ۵ میلیون ایرانی در خارج از کشورند عاجز زبون مانده اند. هیچ شاهی و شیخی و هیچ دولت بیگانه ای در این دوران که دست همه اینها از گسترش فکری شما کوتاه بود عاجز و درمانده و عقب مانده بودند و هم ۳۱ سال مهاجرت خود در خارج از کشور.ما روشنفکر نداریم، ما استعداد پرورش روشنفکر نداریم، ما قدر روشنفکر را نمی دانیم و بمحض ظهور نابودش می کنیم.
این واقعیت ها را نادیده می گیرند و با اراجیف حافظه های تاریخ مثل ««جامعه ما بعداز کودتا ۳۲ تابامروز در دست مستبدین و متجاوزین قرارگرفته و از آزادی اجتماعی خبری نبود و نیست». خیال می کنند که ما ملت ۳۱ سال پیش هستیم که شایعات مغرضانه و ابلهانه آنها را قبول کنیم. ده ها فرصت را سوزانده اند و خیال می کنند که مردم را تا ابد می شود گول زد. وقتی هم کسی گفته ی ناشناس و حافظه تاریخ را بسیار بجا در کنار هم می گذارد تا همه حماقت مدعیان مغرض حافظه های تاریخ را بوضوح ببیند عصبانی می شوند و بجای نظر یک مشت چرندیات را سر هم می کنند که معلوم می شود اصلا از کارهای آکادمیک و علمی بویی نبرده اند، نظراتشان گویاست که ۹۵ اش شعار و دروغ و فحاشی است. اگر دانا و صادق بودید به این شیوه های رذیلانه دست نمی زدند. نه حرف حساب دارند که بزنند و نه حرف حساب سرشان می شود.
=======================================
۱۷ سال زمان قبل از ورود رضا شاه به صحنه سیاسی+ ۱۲ سال پس از سقوط رضاشاه = ۲۹ سال فرصت برای ایجاد یک قشر روشنفکر و رجل سیاسی توانمند موجود بود ولی کارنامه سیاه نتیجه اش بود. چه دستاورد مثبتی در این دوران دارید از خود به نمایش بگذارید که انقدر پر مدعا و طلبکارید؟ کشور را به هرج و مرج و خطر سقوط کامل هدایت کردید و آنانی را که در میانشان توانا و با کفایت بودند به حاشیه راندید و یا نابود کردید. هنوز به این درک و بلوغ سیاسی نرسیده اید که آزادی با بی بند و باری تفاوت دارد. با آزادی با مسئولیت هم همراه است. شما معنی آزادی را درک نمی کنید و تا درک نکنید نمی شود کشور و ملت را به دست شما داد چون همان می شود که در آن ۲۹ سال شد. همان می شود که در دوره مصدق شد، همان می شود که ناشناس درباره جبهه ملی و صدیقی گفت. چند بار جبهه ملی دست رد به شاه زد و حاضر به مسئولیت پذیری و مشارکت در قدرت نشد. همین جبهه ملی و شما و امثال شما شاپور بختیار و دکتر برومند و دکتر صدیقی و .... را به جرم آشتی سیاسی با شاه به باد دادید که هر که با شاه قهر نباشد نه رفیق ماست و نه روشنفکر است و نه در محفل ما جایی باید داشته باشد، او دشمن ماست و با شاه فرقی ندارد.
ما مرعوب بشو نیستیم و شما خیلی کوچکتر از آنید که از پس ناشناس برآیید. ۹۵ نظراتش سند و مدرک و نتیجه گیری های معقولست. نظرات شما درست برعکس اوست.
دو اردوی فکری، ناشناس و حافظه تاریخ. من نظریات ناشناس را می پسندم برای اینکه...و نظرات حافظه تاریخ را اراجیف می دانم برای اینکه............
اردوی ۱. یکی از واقعیت های تاریخ معاصر ایران که ناشناس به آن اشاره کرده است :- «پس از سقوط رضاشاه (یعنی از شهریور ۱۳۲۰ تا ۲۸ مرداد ۳۲)، به مدّت ۱۲ سال، بقول دوست و دشمن، آزادی و دموکراسی سیاسی (و خصوصاً آزادی قلم، بیان و مطبوعات) در ایران وجود داشت، اما روشنفکران و رهبران سیاسی ما نتوانستند از آزادیهای سیاسیِ موجود، استفادهی درست و شایستهای کنند».
اردوی ۲. و پاسخ حافظه های تاریخ ورشکسته برای همه پرسشها و نظرات در این اراجیف حافظه تاریخ خلاصه می شود:- «جامعه ما بعداز کودتا ۳۲ تابامروز در دست مستبدین و متجاوزین قرارگرفته و از آزادی اجتماعی خبری نبود و نیست».
تفاوت طرز تفکرها زمین تا آسمان است.
=======================================
تاریخ را به همان دلائلی نباید سیاسی کرد که دین را نباید سیاسی کرد و بالعکس. اگر فرانسه و آلمان و آلمان و اسراییل بعد از جنگ جهانی دوم سیاست را با تاریخ خود با یکدیگر قاطی می کردند بجای اینکه مثل شما ۲۸ مرداد را دستک کنند، کشتار دسته جمعی ۶ میلیون یهودی را دستک می کردند، اشغال فرانسه را دستک می کردند، بمباران های شدید شهرهای آلمان را در آخرین لحظات جنگ دستک می کردند. بجای اعمال احمقانه شما و دستک ۲۸ مرداد و کودتا و ... این سه کشور پس از جنگ تاریخ آنچه بر سرشان رفت را با هم نگاشتند تا دقیق و منصفانه باشد چون بدون غلبه بر گذشته خود قادر به روابط دوستانه در آینده و پیشرفت نبودند. همان احمق هایی که بودند می ماندند و دوباره برای جنگ بعدی مجهز می شدند. تاریخ را بدست پژوهشگران و متخصصین تاریخ سپردند و هیچ سیاستمداری حق فضولی در کار آنها را نداشت. سیاست مدار کارهای سیاسی خود را در برقراری روابط سالم کرد و منافع ملی کشورش را دنبال کرد و تاریخدان هم کارهای تاریخی معتبر خود را انجام داد و به سیاست کاری نداشت.
شما تاریخ را سیاسی و فروشی و ناموسی کرده اید درست کاری که رژیم کرده است. تفاوت شما با رژیم در نام و نه ماهیت ایدئولوژی شماست. تفاوت شما با سیاستمداران و روشنفکران و تاریخدانان آلمان ۶۰ سال پیش در همین هاست. شما هنوز به گرد خاک پای آنها هم نرسیده اید. نه تاریخ سرتان می شود و نه سیاست که اگر سرتان میشد عقب مانده تر از آلمانها و فرانسویان و اسراییلی های ۶۰ سال پیش نبودید.
سکولاریسم را هر وقت فهمیدید، ضرورت جدایی سیاست از تاریخ را خواهید فهمید، ضرورت جدایی ایدئولوژی مارکسیستی از هر دو تاریخ و سیاست را خواهید فهمید. سیاست هم یعنی ما دوست و دشمن دائمی نداریم ولی منافع دائمی داریم. این منافع ملی ایران را تامین می کند.
۲۶٨۲۴ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : شاه یهودی
دوستی که راجع به ارتباط ایران واسرائیل در زمان شاه میپرسید. شما از علم سیاست ظاهرا اطلاع چندانی ندارید واز موازنه بیخبرید. جهت اطلاع و سوژه جستجو: علت رابطه مستحکم انور سادات باشاه چه بود؟ نقش شاه در جنگ یوم کیپور چه بود؟ چرا اسرائیل درسرنگونی شاه دخالت داشت؟
http://www.youtube.com/watch?v=۶kySR۳fpa۵s
۲۶٨۲۲ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : مرتضی ر
عنوان : آقای پرسشگر من نمیدانم شما راجع به چه صحبت می کنید.
آقای پرسشگر من نمیدانم شما راجع به چه صحبت می کنید. در مورد سال ۷۴ یا ۷۶ من چیزی نمیدانم. شما طبق معمول عوضی گرفته اید.
آقای پرسشگر من نوشته ام که آقای دکتر صباحی:
""با اتکاء به اسناد بایگانی سازمان جاسوسی یکی از پلید ترین دولتهای جهان تزش را نوشته و دکترا گرفته""
شما نوشته ی مر این چنین خوانده اید:
""...یکی از مهمترین دانشگاههای جهان، که ۱۵ تن از فارغ التحصیلانش جایزه نوبل گرفته اند، را به نوعی "جاسوس خانه" تلقی میکنی،..."""
آقای پرسشگر شما در اثر اقامت طولانی در برون مرز فارسی را فراموش کرده اید.
با احترام اجازه بدهید ساده تر بنویسم و کمی توضیح بدهم. برای نوشتن هر متن آکادمیک نویسنده باید پژوهش و براساس اسناد معتبر فرضییه (هیپوتز) خودرا توجیه کند. لازن نیست برایتان توضیح دهم که چگنه فرضییه تبدیل به تءوری می شود گیج تر می شوید.
آقای صباحی فرضییه نداشتند، ایشان نظریه داشتند که رضا شاه با کودتای انگلیس به حکومت نرسیده است بلکه کودتا به ابتکار خودش ویا همکاری جمعی از ایرانیان انجام گرفته است! پشتیبان این نظریه اسناد منتشره از طرف دولت انگلیس بود که طبعا حاوی منافع آن دولت است و انگلیس را از هر اتهامی در این زمینه تبرئه می کرد.
پژوهشگران به این گونه مدارک جانبدارانه استناد نمی کنند. باید اسناد موافق، مخالف و بیطرف ارزیابی شد تا خواننده قادر به نتیجه گیری منصفانه باشد. امیدارم متوجه شده باشید. اگر توضیح بیشتر یا مثال می خواهید، بنویسید.تابستان است و من فرصت کافی دارم که با شما گفت وگو کنم.
در ضمن خواهش می کنم پیش از تهمت و افترا مطالعه و طرف مورد نظر را پیدا کنید، وگرنه دوستان در صحت گفته های شما شک می کنند..
۲۶٨۲۱ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : بایستیم این اراذل و اوباش ما را در مجلس ساقط کنند؟
ایران دیدار : البته مردم ما در آن زمان به خوبی سازماندهی نشده بودند ولی کودتاچیان به هر حال سازماندهی شده بودند و به همین دلیل اصلاً اکثر مردم در جریان کار قرار نگرفتند و در موقع کودتا شوکه شدند.
احسان نراقی : خب، چرا آقای مصدق نیامد این مردم را سازماندهی کند؟ چرا این مورد را نمی گویید ؟ اصلا او چرا نیامد پشت رادیو اعلام کند و بگوید ای مردم برای دفاع از من کاری بکنید؟ حالا یک عده ای می گویند که چون مصدق نمی خواست خونریزی شود این کار را انجام نداد ولی بالاخره یک طرفه نمی شود که همه ی کارهای مصدق را توجیه کرد و برای هر عملش ولو اشتباه باشد دلیلی آورد . بنده گفتم که برای مصدق همه نوع احترام قایلم و قصد ندارم که تمام تقصیرها را به گردن مصدق بیندازم ، اما از استوره کردن او هم بیزارم.من بر این اعتقادم که او یکسره داشت به سمت سقوط می رفت و این را هم ملاحظه می کرد اما بدش هم نمی آمد که به صورت کودتا، سقوط کند و حکومتش از بین برود.
«دکتر صدیقی تعریف می کرد وقتی خانهء دکتر مصدّق را غارت کردند، وی به اتّفاق دکتر مصدّق و دکتر شایگان می روند از دیوار بالا، روی پشت بام همسایه در گوشه ای می نشینند. دکتر شایگان می گوید: «بد شد!». مصدّق یک مرتبه از جا می پـَرَد و می گوید: چی بد شد؟ بایستیم این اراذل و اوباش ما را در مجلس ساقط کنند؟ در حالی که حالا دو اَبـَرقدرت ما را ساقط کردند، خیلی هم خوب شد، چی چی بد شد؟!» (متینی، صص ۳۷۴-۳۷۵، به نقل از: نراقی، صص ۱۹۱-۱۹۲
۲۶٨۲۰ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : لنگرودی اصیل
عنوان : دم روباه از زیر عبای ملا
از کی تا حال میر فطروس جزو «اساتید بزرگوار» تاریخ شده؟ «سند منتشر شده از جانب وزارت خارجه انگلیس و خاطرات آیرونساید نشان از آن دارد که انگلیس هیچ دخالتی در روی کار آوردن رضا شاه نداشت.» این نتیجه گیری میرفطروس هیچ زمینه واقعی ندارد. شما هم هیچ «سندی» نمیابید که دخالت جنایات انگلیس را مستقیمآ در کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ «نشان» بدهد. وزارت خارجه انگلیس مگر «مغز خر» خورده و اسناد پنهان شده جنایات و دخالتهای استعمارگرانه خود را باین راحتی در اختیار مردم تحت ستم جهان قرار بدهد.
۲۶٨۱٣ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : بی تعصب
عنوان : رویا یا واقعیت؟ پیش بینی ایران در صد سال آینده − ۲۱۱۰
رویا یا واقعیت؟ پیش بینی ایران در صد سال آینده − ۲۱۱۰
۱. ایران از قید استبداد تاریخی خود دیگر مدتهاست آزاد شده و بدنبال و همراه بقیه کشورهای اسیایی نظیر ژاپن، کره، چین و هند با سرعت بسیار بالا بسمت مدرنیزم پیشرفته دنیا حرکت میکند. اقتصاد ایران وارد دوران اوج شکوفایی اش میشود.
۲. نوع حکومت ایران جمهوری فدرال، با مشی لیبرال، دموکراتیک و سکولار خواهد بود. مردم از ایرانی بودن خود احساس غرور و افتخار و سربلندی میکنند. و بیش از پیش به کشور و مردم خویش علاقمند هستند.
۳. روابط سیاسی، اقتصادی ایران با کشورهای کوچک و بزرگ همسایه اش بطرز چشمگیری گسترش یافته است.
۴. خیابان های ایران همگی نامهای قهرمانان تاریخی و واقعی خود را دارند. قهرمانانی بانام و گمنام که صادقانه و خالصانه و جانفشانانه بهر وطن قلم زدند، مبارزه کردند و جان و زندگی را نثار ازادی و ازاد منشی مردم خود کردند و حتی با خون خود لاله های ازادی را زنده و استوار نگاه داشتند. نام خیابان مصدق دوباره در تهران زنده خواهد شد. مردم هنوز بیشتر مایل خواهند بود خیابانشان را نادرشاه بنامند تا محمدرضا شاه.
۵. جذابیت اینگونه بحثهای غیر علمی و غیر حرفه ای از بین میرود و مردمی نظیر ما کاربران دیگر به این نوع بحث های غیر حرفه ای گذشته علاقه ای نخواهند داشت. کارها بسیار تخصصی میشود و هرکس باید کار تخصصی خود را انجام دهد.
۶. با اینکه سن انقلاب مشروطه از دویست سال سال بیشتر میشود، تاریخ و خاطرات و قهرمانانش همچنان زنده خواهند بود. مجسمه های باشکوه تمامی قهرمانان واقعی مردم از اولین جنبش ازادیخواهانه در طول تاریخ مبارزاتش همراه با مجسمه های قهرمانان ازادی ایران همچون تک درختهای باشکوه جنبش های متفاوت مردمی تمام شهر را پوشانده است. مجسمه های اولین و اخرین مبارزان راه ازادی همه، از اولین سردمداران ازادی و دموکراسی طلبی جنبش مشروطیت تا اخرین جنبش برکننده استبداد دینی اسلامی، همه دیگر یک تاریخ را بازگو میکنند. تاریخ پرخون و پرنشیب و فراز همه ازادی خواهان صادق و دلیر و شجاع کشور بزرگ ایران را که صادقانه در راه ارمان و ارزویشان جان شیرین خود را از دست دادند گوشزد و یاداوری می کنند.
بله مردم مبارزان صادق و دلیر و شجاع خود را که بدون شیله، پیله برای ارمان و کشور خود با ظلم زمان، علیرغم باور و مشی و روش نادرست، نه تنها می بخشند، بلکه در تاریخ و موزه قهرمانان ابدی خود جای میدهند.
تاریخ همه مردم ازجمله شاهان را هم در نهایت مردم می نویسند. بالاخره روزی از دل همین مردم معمولی ما بسیاری فرهیختگان و مورخین صادق و خالص و دلیر و شجاع همچون مجد، میلانی، نیکی کدی، ابراهامیان، دباشی و بسیاری دیگر متولد میشوند و تاریخ واقعی ما را مفصلتر و بهتر و دقیقتر مینویسند.
۲۶٨۱۲ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : به حاج مرتضی ر
عنوان : دوباره دروغ
آقای مرتضی ر، تو همان دروغگویی نیستی که ادعا کردی سازمان عفو بین الملل در سال ۷۶ اعلام کرد رژیم شاه بیشترین تعداد اعدامیها را در جهان دارد؟ تو نتوانستی حتی یک مدرک برای ادعایت ارائه دهی. تو گفتی در روزنامه آبزرور در سال ۷۴ این مقاله منتشر شده (چگونه در سال ۷۴ میتوان در مورد مسائل سال ۷۶ غیبگویی کرد؟ این هم از موجزات حاج مرتضای دروغگوست). تو حتی نتوانستی لینک آن مقاله را بیاوری.
حال برگشتی و یکی از مهمترین دانشگاههای جهان، که ۱۵ تن از فارغ التحصیلانش جایزه نوبل گرفته اند، را به نوعی "جاسوس خانه" تلقی میکنی، چرا که این دانشگاه معتبر پایان نامه آقای صباحی را تایید کرده! کاری که تمام آن به اصطلاح استادانی که به قول شما یک سروگردن بالاتر از جناب صباحی هستند نتوانسته اند انجام دهند. اولاْ در میان دعوا نرخ تعیین نکنید. نه میلانی و نه آبرامیان منکر اصلاحات در دوران رضا شاه نشدند. هرگز نباید صحبتهای آنان را با فرومایگانی چون مجد یکی کرد که کتابش فقط مورد تایید توده ایهاست و اساتید تاریخ آنرا نفی کرده اند. اگر چنین است چرا به فرمایشات اساتید بزرگواری چون کسروی، آجودانیان و یا میرفطروس نباید رجوع کرد، که سالها در زندان پهلویها بود. سند منتشر شده از جانب وزارت خارجه انگلیس و خاطرات آیرونساید نشان از آن دارد که انگلیس هیچ دخالتی در روی کار آوردن رضا شاه نداشت. تکرار میکنم اگر بجای انشا خوانی مدرک و سندی در رد این مطلب داری آنرا رو کن. وگرنه این هم دروغی است مانند دیگر دروغهایتان.
۲۶٨۱۱ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : شاهد زنده
عنوان : «لیلا کوه»
زنده یاد فریدون آدمیت ، چه نیکو گفت :
«مورخی که حقیقتی را دانسته باشد و نگوید، یا ناتمام بگوید، راست گفتار نیست؛ مسئولیت او چندان کمتر از آن نیست که دروغزنی پیشه کرده باشد.» این در خصوص آنکسی بیان شده است که پشت بچه مرشدها مخفی شده و جرئت آفتابی شدن را ندارد.و دشمنی دیرینه وی با مرحوم محمد مصدق را حدی نیست. و استفاده ازهیچ ابزار وسیله ایی برای «پاک و پاکیزه کردن» دوران استبدادی پهلوی (پدر و پسر) مضایقه نمیکند.او نشان از هردو طرف «چپ» وابسته و «راست» ارتجاعی دارد. ازهمانزمان که در دامنه «لیلا کوه» بود «چپ بنویس» بود و اخیرآ «راست نویس» شد.
۲۶٨۱۰ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسش یا سفسطه
عنوان : ناشناس و پرسشگر جواب چه شد؟
ناشناس و پرسشگر − منتظر جواب شما برای پرسش های حیاتی زیر هستیم.
چرا گلدامایر نخست وزیر اسرائیل باید بطور محرمانه به تهران بیاید و با شاه بطور محرمانه دیدار کند؟
چرا شاه باید طرف اسرائیل را بگیرد و به ملت خود دروغ بگوید و وانمود کند که بی طرف است؟
شاه از رابطه با اسرائیل چه بدست اورد و این رابطه را در ان زمان چگونه ارزیابی میکنید؟
روی رابطه ایران با همسایگان عرب و غیر عرب نظیر عراق و افغانستان و پاکستان چه اثزاتی باقی گذاشت؟
چرا شاه باید برخلاف و برضد بخش اکثریت باورهای ملت دین مسلک خود باشد؟
چرا شاه افسران و درجه داران و بخصوص ارتشی های ضد اطلاعاتی را برای دوره دیدن به اسرائیل می فرستاد؟
چرا شاه باید به ضفار نیرو می فرستاد و بر علیه کمونیستهای مورد حمایت اپوزیسیون چپ ایران ان زمان میجنگید و انان را قتل عام میکرد؟
۲۶٨۰٨ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : مسافر خسته
عنوان : قاطی کردن نفهم ذاتی
آیا کسی از جمله رضا (ربع) پهلوی حاضر است در مورد این نوشته بی ربط «جالب است، نه؟» جان نثار بیهوش استبداد پهلوی چیزی بآن جهت «فهم» خود وی اضافی کند و یا خیر؟
«.. حافظه تاریخ یادش رفت، اجازه دهید دوباره به او یاد آوری کنیم. آقا/خانم کهنسال فراموش خیال که مدعی هستید حافظه تاریخ جهان هستید، ناشناس چند بار نوشته است که، «جامعه ما بعداز کودتا ۳۲ تابامروز در دست مستبدین و متجاوزین قرارگرفته و از آزادی اجتماعی خبری نبود و نیست»، جواب جالبی است، نه؟..» من هرچه خواستم رابطه این نوشته را با نویسنده اصلی آن پیدا کنم، موفق نشدم. آقا رضا، یک مشت پیاده نظام جان نثار جدید و سیکل بالا برای سینه زنی و معرکه گیری استبداد پهلوی بفرست.
۲۶٨۰۰ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : داور
عنوان : چشم حسود بترکه
در دوران قدرقدرتی اعلیحضرت همایونی قزاق زاده، آنقدر «آزادی» بود که اگر نمیخواستی عضو «حزب رستاخیز» بشوی، بتو «پاسپورت» میدادند که از جریان داخل جامعه خارج بشوی و بجای اینکه سر در «فرنگ» در بیاوری، مطمینآ در زندانهای آریامهری برایت جاء رزرو بود و بدانجا میرفتی. بارهم بگویید که در آنزمان «آزادی» نبود. آزادی در حدی بود که در شهرها «مردمانشان» با گاو و گوسفند، مرغ و خروس بصورت گله ای بعضویت حزب «رستاخیز» توسط «شهردار، قصبه دار، و یا استاندار» با اعلانهای طویل در ستایش «آریامهر» در میآمدند. چشم حسود بترکه ! حالا کسی جرئت دارد بازهم منکر وجود آزادی دوران استبداد پهلوی باشد.
۲۶۷۹٨ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حافظه تاریخ
عنوان : توضیح اضافی
در یکی از کامنت ها خود، خطاب به بچه مرشد «جالب است، نه؟» نوشتم که «..«سواد» خودت هم مثل پرسشکر است . یا دقیق نمیخوانی و نمیفهمی و یا میخوانی و نمیفهمی؟ از دوراه خارج نیست. » الان من معتقدم که مسله «خواندن و نخواندن» نیست. این بچه مرشد مثل دیگر همنظرهایش ذاتآ نفهم است. و هرگز قادر نیست که بفهمد تغیرات مثبت اجتماعی در یک پروسه تکاملی همه جانبه در جامعه است و بستگی بامادگی جامعه برای تضمین آزادیها بدست آمده دارد (مدت زمانی، هیچکاه قابل پیش بینی دقیق نیست).در تلاطم دوران قبل از کودتای ۱۳۳۲ و پایانی جنگ خانمانسوز دوم، و پایانی دیکتاتوری رضا قلدور میر پنج، در جوار جوانه زدن کوچکترین «نهال» آزادی در ایران، قارچهای سمی مثل حزب توده و دیگر عوامل مستقیم تجزیه طلب شوروی و انگلیس هم سر درآوردند. رشد روشنفکر، مطبوعات، احزاب و غیره، چیزی نیستند که مثل «قرص مسکین» مورد استفاده قرارگیرد و بلافاصله هم تآثیر خود را بدهد. دوران بیست و چند ماهه دولت ملی مصدق و پیروزیهای مبارزات ضداستبدادی و استقلال طلبانه وی در این دوران، نتیجه فضای کوچک برآمده در سطح جهان بود. درک این مسایل از عهده فهم این قبیل نادانان تاریخ خارج است و بهمین جهت با تکرار اراجیف خود پاسداری از استبداد و جنایت را پیشه خود کردند. ثقیل بودن این مطالب، باعث «قاطی» شدن این زید شده و واقعآ نمیداند که درباره چه چیزی «نظر» میدهد.
۲۶۷۹۵ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : هوشیار
عنوان : عقب ماندگان اجتماع که فقط نقض حقوق دیگران را میشناسند.
آیا با جانبداران استبداد و ارتجاع و دستیاران خیانت و تجاوز و شگنجه رژیمهای شاهنشاهی - جمهوری اسلامی امکان بازکردن باب بحث و گفتگو است؟ بدلیل اینکه آنها از پایین ترین قشر عقب مانده اجتماع برمیآیند، دارای متد چماق کشی و بد دهنی و استدلال در سطح ابتزال هستند. رضا پهلوی روزی در مصاحبه ای ابراز داشتند « اگر امروز در خارج کسانی باشند که بمن برای رسیدن به «سلطنت» کمک و یاری نرسانند، بعداز آنکه من بایران رفتم، شخصآ در فرودگاه مهرآباد جلوی ورود آنان بایران را میگیرم.» (محتوای باین مضمون). حال از نوچه های چاله میدانی و از پس افتادگان شعبان بی مخها و کربلای کیجای رشتی او، چه انتظار دیگر میتوان داشت. در صفوف آزادیخواهان ایران، این قماش جانیان استبداد هرگز جاء نخواهندداشت.این قبیل افراد بادادن شعارهای لجن بارخود، جاده صاف کن و باعث تداوم ارتجاع و جنایات هستند.
۲۶۷۹۴ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : مرتضی ر
عنوان : آقای جالب
آقای جالب،
شما یکی را دارید بنام دکتر صباحی، من نمی خواهم به ایشان اهانت کنم، ولی در برابر این یک تن که با اتکاء به اسناد بایگانی سازمان جاسوسی یکی از پلید ترین دولتهای جهان تزش را نوشته و دکترا گرفته، صدها استاد ایرانی و غیر ایرانی در سراسر جهان هستند که بدون اتکا به اسناد جانب دار، تز و کتاب در مورد زمان رضا شاه و شاه نوشته اند. این ورشکستگی فکری و سیاسی است که نظرات زمان دانشجویی آقای صباحی به نظرات دانشمندانی مانند نیکی کدی واستاد ابراهامیان، دکتر حمید دباشی، دکتر عباس میلانی و دکتر مجد که همه یک سر وگردن از دکتر صباحی بلند ترند،بر تر می دانید. شما آدم بی انصافی هستید.
دوستان مصاحبه های شاه را برای شما نقل کرده اند. آن مصاحبه ها واقعا آبرو ریزی است. شاه در حضور زن خود می گوید جامعه ی زنان یک آشپز خوب هم به جهان پیشکش نکرده است. این را در حضور زنی می گوید که "نایب السلطنه " و "فرست لیدی" یک کشور باستانی است. واین را پادشاهی می گوید که با زنان آزادی "داده" است.
همان آزادی های از بالا، و "داده شده" و فرمایشی است که مملکت را به این روز سیاه می نشاند.
در آن مصاحبه ها شاه از احمدی نژاد احمق خرافاتی تر بنظر می رسد. شما واقعا احساس شرمساری نمی کنید که شاه به خرافات و ماوراءالطبیعه آنقدر باور داشته باشد و هاله ای نورانی از جنس هاله دور سر احمدی نژاد دور سرش باشد؟ ملاقات شاه با خدا می تواند موضوع یک داستان مسخره باشد!؟ شما مجسم کنید شاهنشاه آریا مهر در بارگاه الهی نشسته اند!
آیا صاحب چنین افکاری می تواند از مدرنیزم دم بزند؟
آقای پرسشگر که حالا جالب شده اید، شما اصلا انصاف ندارید. فجایع زمان پهلوی بیشتر از آن است که که در این ستونها به شرح در آید. این پدر و پسر زندگی چند نسل را تباه کرده اند. شما خود را نه تنهادر برابر این چند کاربر بلکه در برابر مردم ایران قرار می دهید. مردم شاه رانبخشیدند، شما را هم نمی بخشند.
۲۶۷۹۰ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : الهه ب
عنوان : وقاحت
آقای جالب،
اگر آبرو اینست که ناشناس دارد من داوطلبانه در خواسنت بی آبرویی می کنم. حساب ناشناس از حساب آدم نادانی مثل پرسشگر جداست. ناشناس دزدی است که با چراغ آمده است.کسی که آگاهانه از یکی از جنایتکارترین حکومتهای تاریخ معاصر جهان حمایت می کند و با وقاحت به آسمان و ریسمان متوسل می شود که شاه خائن و پدر جنایتکارش را تبرئه کند فقط برای قوادان، سپید رویان و شعبان بی مخ ها آبرو دارد و خدش هم از همان "اشاغیل" است.
تعدادی از دست اندکاران سرشناس حکومت پهلوی به تباهکاریهای رژیم سفاک و وابسته ی پهلوی اعتراف کرده اند. کاری به مجامع علمی و آدکادمیک نداریم، حتی وابستگانی مانند علم و داریوش همایون در میان منتقدینند . پسر شاه نیز دیکتاتوری پدر فلان فلان شده اش را می نکوهد، حالا شما صحبت آبرو می کنید برای کسی که تف سربالا نه تنها به چهره ی کل سلطنت طلبان بلکه به ریش خاندان جلیل است؟
زهی وقاحت! اگر روزی قدرت دست آدم عقده ای روان پریشی مثل ناشناس بیفتد شاه و پدرش و خمینی را رو سفید می کند. اینهمه جنایت که در ۵۷ حکومت پهلوی در وطن ما صورت گرفته او را ارضا نمی کند. این از همانهایی است که اگر امکانش را پیدا کندآشویتس راه می اندازد. دریغ از یک ذره شرافت.
ابله خیال می کند که مقاله ی طولانی دلیل فضل و دانایی است و دیگران را مجاب و مرعوب می کند.
من آقا یا خانم حافظه یتاریخ را نمی شناسم. ولی می بینم که شرافتمندانه در برابر آدم بی همه چیزی که برای اثبات نظرات بی سر وته و ضد ملی خود آسمان و ریسمان می بافد جانانه ایستاده است.
ننگ و نفرت بر همه ی وابستگان و طالبان استبداد
۲۶۷٨۴ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : جالب است، نه؟
عنوان : به حافظه فراموشکار تاریخ
در نظر قبلی من اگر وانمود کنید که جواب ناشناس مال شماست و جواب شما مال اوست برای خودتان یک عالمه آبرو خریده اید. مهمتر اینکه با اینکار ناشناس را تخریب کرده اید. همه می دانند در آرزوی آن شب را به روز و روز را به شب می رسانید البته اگر از غضب و عصب شما و هوادارانتان خوابتان ببرد.
۲۶۷۷۹ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : جالب است، نه؟
عنوان : مدعی حافظه تاریخ «سوزنش گیر کرده» و بر اثر پیری به بیماری فراموشی مبتلا شده است.
حافظه تاریخ حتی دو نظر قبل از نظر عجول خودش را فراموش می کند چه برسد به تاریخ معاصر و یا چند هزار ساله ایران!!! این مدعی حافظه تاریخ «سوزنش گیر کرده» ، سر موضع خود همچنان باقی است و بر اثر پیری به بیماری فراموشی مبتلا شده است. شاید یک تلنگر به حافظه اش وارد کنیم که شاید فراموشی اش را فراموش کند بد نباشد. امتحان کنیم شاید از خر شیطان پایین اید و مرغش مثل مرغ همه دو پا شود. فقط یک تلنگر به حافظه اش که بد نیست، هم فال است و هم تماشا، نه؟ بریم؟ باشه.
حافظه تاریخ می نویسد،«جامعه ما بعداز کودتا ۳۲ تابامروز در دست مستبدین و متجاوزین قرارگرفته و از آزادی اجتماعی خبری نبود و نیست»، جالب است، نه؟
حافظه تاریخ چه زود فراموش کرد که ناشناس چند بار به یاد این آقا/خانم/ مدعی العموم آورده است که، «پس از سقوط رضاشاه (یعنی از شهریور ۱۳۲۰ تا ۲۸ مرداد ۳۲)، به مدّت ۱۲ سال، بقول دوست و دشمن، آزادی و دموکراسی سیاسی (و خصوصاً آزادی قلم، بیان و مطبوعات) در ایران وجود داشت، اما روشنفکران و رهبران سیاسی ما نتوانستند از آزادیهای سیاسیِ موجود، استفادهی درست و شایستهای کنند». جالب است، نه؟
حافظه تاریخ دو دقیقه دیگر دوباره نیم صفحه تکراری دیگر برایمان ارسال خواهد کرد که هوادارانش خمینی را جانشین شاه کردند تا همان استبداد پهلوی ادامه پیدا کند چون قبل از پهلوی ها دمکراسی و حقوق بشر و اینترنت در ایران بود و پهلوی ها همه را از بین بردند. کشف حجاب زنان هم از زمان صفوی بوده و رضا شاه دروغکی کشف حجاب زنان را به حساب خودش گذاشته!!!
کشف حجاب زنان مهمتر بود یا ملی کردن نفت؟ از زنان ایران باید پرسید. سئوال جالبی است، نه؟
حافظه تاریخ یادش رفت، اجازه دهید دوباره به او یاد آوری کنیم.
آقا/خانم کهنسال فراموش خیال که مدعی هستید حافظه تاریخ جهان هستید، ناشناس چند بار نوشته است که، «جامعه ما بعداز کودتا ۳۲ تابامروز در دست مستبدین و متجاوزین قرارگرفته و از آزادی اجتماعی خبری نبود و نیست»، جواب جالبی است، نه؟
لطفا سعی کنید دوباره فراموش نکنید چون جالب نیست مرتب همان سئولات تکراری را بکنید و همان حرفهای تکراری را بزنید. از ناشناس یاد بگیرید که هر بار حرف تازه ای می زند. حرفهای ناشناس جالبند، نه؟
۲۶۷۷٨ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : این جانب
عنوان : آقای پرسشگر
آقای پرسشگر،
من که جسارت نمی کنم ولی بازهم سوال دیگری را مطرح کرده اید که از آن بوی مطبوعی نمیاید. شما می گویید تاریخ را سیاسی نکنید. آخر تاریخی که شاهانش با کودتا روی کار آمده باشند و بیگانگان در تمام تارو پود حکومتش در جهت تامین منافع سیاسی و اقتصادی خود رخنه کرده باشند، چگونه می تواند سیاسی نباشد؟
آیا آن نفوذی که که روسها و انگلیسی ها در بخش عمده ای ازدوران قاجار در ایران داشتند، ان قسمت از تاریخ ما را سیاسی نمی کند؟
بعد کشتیبان دولت فخیمه را سیاستی دیگر امد!
یک مرتبه دولت فخیمه که در جهت ابقا و تحکیم قرار داد۱۹۱۹ انهمه اصرار داشت، دمش را گذاشت روی کولش و از ادعاهای خود دست برداشت وگورش را گم کرد. آیا شما این داستان را باور می کنید؟ بروید سیاستهای دولت فخیمه در خاورمیانه و هندوستان را در دوقرن گذشته بخوانید.
نه جناب پرسشگر تاریخ ما سیاسی است و چرک همان سیاست هنوز در رگان تاریخ ما میدود.
انگلیس هیولایی را جانشین خود کرد که سیاستهایش را پیش ببرد.
اگر خودش همچنان میماند و بی قید وشرط بیرون نمی رفت، شاید روسیه ی سوسیالیستی هم بر می گشت. سیاست های دولت نو پای سوسیالیستی قابل پیش بینی نبود.
رضا شاه آمد تا :
۱- از رشد اندیشه ها و حرکات سوسیالیستی که با منافع انگیس در تضاد بود جلو گیری کند.
۲- ایران را پکپارچه کند و یکپارچه در اختیار انگلیس قرار دهد. کنترل ایران تکه تکه دشوار و نفوذ شوروی در آن اسان می نمود.
۳- ایران را مصنوعا آباد کند که تبلیغات بهشت کذایی سوسیالیسم روسی خنثی شود.
در این میان رضا شاه که نظامی باهوشی بود وبرعکس شاه متوهم خطر خلع شدن خودرا همیشه احساس می کرد همواره در صدد پیدا کردن مرجع قدرتی دیگری بود که رابطه ی بهتری با آن برقرار کند. سرانجام هم آن اتفاق افتاد و تاریخ مصرفش تمام شد. آیا اینها همه اختلاط سیاست و تاریخ را برایتان روشن نمی کند!؟
آیا سرنوشت کابوس مانند و مشترک شاه و رضا شاه تاریخ مشترک سیاسی این دو شاه را گواهی نمی کند.
آقای پرسشگر من جسارت نمی کنم، شما خودتان فکر کنید. قضیه خیلی ساده است. وقتی که شما از درک مطالبی به این سادگی عاجزید و از قول جاسوسخانه ی انگلیس سند می آورید، ای کار بران پر رو بشما هزار جر تهمت می زنند. شما هم سعی کنید از تعقل کمک بگیرد.
۲۶۷۷۴ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حافظه تاریخ
عنوان : آزادیهای اجتماعی ضامن شکوفایی جامعه است
یک حزب و یا تشکیلات سازمانی بدون پایگاه مردمی (طبقه، قشرو..) ،فقط از دورهم جمع شدن چند نفر نمیتواند بوجود بیاید. علاوه براینکه یک تشکیلات سیاسی بدون پایگاه اجتماعی و بدون تبلیغ و عضو گیری آزادانه درجامعه هرگز نه بوجود میآید و اگرهم کوتاه پاگرفت، قادر بادامه حیات نیست و بمحفل تبدیل میشود. زندگی و فعالیت اثر بخشی یک حزب بدون وجود مطبوعات آزاد و غیروابسته،اصلا معنی و مفهومی ندارد، ومثل یک ماهی بدون آب محکوم بمرگ است. مطبوعات آزاد بدون نویسندگان آزاد هم قادر بادامه حیات نیستند. نویسنده آزاد و متعهد هم قادراست فقط در یک سیستم فرهنگی صحیح و سالم پرورش یابد و بدون دستگاههای سانسور رشد کند و غیره.... بنابراین حد فرم تکامل یافته همه ابعاد مختلف جامعه و در رابطه ارگانیک بایکدیگر، باعث وجود و یا عدم وجود آزادیهای اجتماعی و ازجمله وجود احزاب مستقل را مشخص میکند. بعد از کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا دوران جنبش سالهای ۵۷ -۵۶، بعلت وجود خفقان آریا مهری، ما از کدام سیستم فرهنگی غیر چاپلوسی و سالم میتوانیم نام ببریم، از کدام مطبوعات آزاد و با خبرنگاران و نویسندگان آزاد نام ببریم، از کدام سندیکا های واقعی صنفی مختلف که پایه و اساس احزاب اجتماعی بایستی باشند میتوانیم نام ببریم، از کدام حزب آزاد و مستقل که قادر بفعالیت علنی بوده باشد میتوان نام برد. فعالیت جبهه ملی ایران بعداز کودتا ۳۲ منحصر بفعالیت عناصر تشکیل دهنده شورایعالی جبهه ملی خلاصه میشد و بخاطر نبودن شرایط لازم و عدم برخورداری از آزدیهای اجتماعی برشمرده در بالا، فعالیت وسیع و آزادانه بمثابه یک تشکیلات مقتدر حزبی هرگز نمیتوانست داشته باشد. و هر کدام از این عناصر خوشنام جبهه ملی اگر بجای بختیار (نخست وزیر) میآمدند، همان برنامه و همان سرنوشت در انتظار آنان بود. اینها فقط «فرد» و شخصی عملکرد داشتند.در حالیکه خمینی ستاد تبلیغاتی هم در داخل و هم در خارج و باندازه کافی هم «بودجه» در اختیار داشت و توانست در اندک مدتی رهبری انقلاب را هم بدست بگیرد. احزاب مردم و ایران نوین دولتی که بعدها محمدرضا هردو آنها در هم ادغام نمود و بعنوان حزب «رستاخیز» که خودش هم رهبر و پیشوا آن گشت.واین دلیل آزادی فعالیت احزاب و یا جبهه ملی در ایران در این دوره تاریخی نیست. شرایط اجتماعی و خصوصیات خواستهای مبرم جامعه، فرم و شکل مبارزه و تشکیلات سیاسی را معین میسازد. در تاریخ معاصر جامعه ایران یک دکتر محمد مصدق بود که با سازمان و تشکیلات جبهه ملی خود قادر شد در مدت کوتاهی در امر مبارزه آزادیخواهی و استقلال طلبی با کمک ویاری قاطبه مردم پیروزی بزرگی بدست آورد. راه روش مبارزاتی او میتواند چراغ راه مبارزان امروزی باشد. کودتای استعمارگران و دربار نه فقط بخاطر دسترسی بمنابع نفت ایران انجام گرفت، بلکه جلوگیری از ایجاد محیط آزادی همه جانبه اجتماعی که مصدق در آن مدت کوتاه زمامداری خود بوجود آورده بود را نشانه گرفته بودند. تا خرافات و رعیت و امت پرستی در جامعه رشد کند. جامعه ما بعداز کودتا ۳۲ تابامروز در دست مستبدین و متجاوزین قرارگرفته و از آزادی اجتماعی خبری نبود و نیست.
۲۶۷۷۱ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : مصدق مردی لجباز
مصدق مردی لجباز
آقای تهرانی درست یک ماه قبل از فوتش یک روز چنین گفت:
در سال ۱۳۳۲ به نظرم در خرداد ماه بود روزی آقای هیراد رئیس دفتر مخصوص
اعلیحضرت به من تلفن کرد و گفت اعلیحضرت فرمودند اگر میل داشته باشید با یکدیگر چای
بخوریم، اتومبیل بفرستند به سعد آباد بیائید من جواب دادم شوفر دارم به آقای شهیدی می گویم
اتومبیل را حاضر کند و من ساعت پنج بعد از ظهر خواهم رسید. در رأس ساعت مقرر به سعد آباد
رفتم پس از صرف چای اعلیحضرت فرمودند آقای تهرانی چون شما واسطهی بین من و آقای دکتر
مصدق هستید خواهش می کنم این پیغام را از جانب من به آقای دکتر مصدق برسانید.
صنعت نفت را شما ملی کردید و این افتخار به نام شما تا ابد باقی خواهدبود، اما ملاحظه
می کنید که نفت ایران را بعد از ملی شدن نه آمریکائی ها می خرند نه انگلیس ها، روس ها که
بایستی قاعدتاً از این فرصت استفاده کرده هرچه بیشتر از ما نفت بخرند کمترین ترتیب اثری به
وضع اقتصاد ایران ندارند و از خرید نفت خودداری می کنند، پس بهتر است برای بهبود وضع
اقتصادی کشور و جلوگیری از اغتشاشات و آشوب های داخلی شما استعفاء دهید و یکی از
بهترین دوستان خودتان را برای جانشینی خود انتخاب نمائید تا من او را به سمت نخست وزیر
انتخاب کنم، تا هم ملی شدن نفت عملی شده باشد و هم با تغییر نخست وزیر ایران، از عصبانیت
انگلیس و آمریکا کاسته گردد و راه مذاکرات دیپلماسی با آنها باز شود.
آقای سید جلال تهرانی گفت به دستور شاه در حضور خود شاه تلفنی با آقای دکتر مصدق
تماس گرفتم و گفتم میل دارم شما را هرچه زودتر ببینم آقای دکتر مصدق گفتند امشب من و
ضیاءالسلطنه تنها هستیم اگر میل دارید شما ما را سرافراز فرمائید.
من با اظهار تشکر شب ساعت ۸ به منزل دکتر مصدق رفتم و در سر میز شام موضوع را با
ایشان در میان گذاشتم آقای دکتر مصدق پس از شنیدن مطلب با کمال خونسردی از من سئوال
کرد آخر اعلیحضرت نفرمودند من از میان دوستانم چه کسی را انتخاب کنم که مورد قبول ایشان
باشد؟ زیرا ممکن است کسی را که من برای جانشینی خودم انتخاب کنم که مورد موافقت
۱۰
اعلیحضرت نباشد. آقای تهرانی گفت: من همین فکر را کردم و از اعلیحضرت پرسیدم که اگر
آقای دکتر مصدق سئوال کردند که شما چه کسی را برای انتخاب شدن به نخست وزیری قبول
دارید که من انتخاب کنم اعلیحضرت فرمودند به عقیده من چون اللهیار صالح بهترین دوست
آقای دکتر مصدق است و سفیر ما در آمریکا می باشد بهترین جانشین ایشان آقای اللهیار صالح
خواهد بود زیرا با این عمل ما با یک تیر دو هدف زده ایم یکی اینکه مورد اعتمادترین افراد آقای
دکتر مصدق را به نخست وزیری برگزیده ایم دیگر اینکه سفیر سابق خودمان در آمریکا را که
قاعدتاً با آمریکا روابط نزدیکی دارد به نخست وزیری انتخاب نمودیم و در نتیجه از ائتلاف سیاسی
آمریکا و انگلیس جلوگیری کرده ایم.
آقای تهرانی گفت: به مجرد اینکه این حرف را به آقای دکتر مصدق گفتم یک مرتبه آن
آرامش قبلی را از دست داد و پرخاش کنان گفت اکنون شما و اللهیار صالح برای برکناری من با
شاه همدست شده اید ؟؟
۲۶۷۷۰ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : اقدس . آ
عنوان : چنان دین و دولت بیکدیگرند.....
حکومت فاشیستی محمدرضا پهلوی در دوران قدرقدرتی خود دو درب را در جامعه باز گذاشت، یکی درب مساجد جهت تبلیغ برای رژیم استبدادی شاه توسط آخوندها و دیگری درب زندانها جهت شکنجه و اعدام آزادیخواهان. تبلیغ و ستایش رژیم ولایت فقیهی و شکنجه و تجاوز و اعدام کما فی السابق وجود دارد. با شناسایی دقیق این دوعامل میتوان از بازسازی آن در جامعه آزاد ایران در آینده جلوگیری کرد. زندانهای امروزی یادگار دوران پهلوی است که بازسازی و مرمت شده اند. «پدر» زندانی در زمان محمدرضا در همان سلول بود که «فرزندش» در دوران رژیم خمینی، طعم تلخ شکنجه پدر را در همان سلول شناخت.
۲۶۷۶۶ - تاریخ انتشار : ۱٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : سنگر راحتِ منفیبافی
خلیل ملکی: «دکتر مصدّق به احزاب عقیده نداشت و حتّی خود را مافوق جبههی ملّی و احزاب اعلام کرده بود و موقع انتخابات (دورهی هفدهم مجلس شورای ملّی)، موجب شد که جبههی ملّی بکلّی تعطیل گردید، و پس از آن، من اصطلاحِ «نهضت ملّی» را جانشین «جبهه ی ملّی – که دیگر نبود- کردم» (نامههای خلیل ملکی، ۴۱۵). ملکی در نامهی دیگری مینویسد: «یکی از اعضای شورای مرکزی جبههی ملّی [دوم] به من گفت: این هیأت حاکمه، احمق است، اگر حکومت را خودشان به دست ما بسپارند، در مدّت دو روز، اختلاف و نفاق را به جائی میرسانیم که ناچار از بین میرویم… رهبران جبههی ملّی [دوم] حتّی در سطح قرن نوزدهم نیز نیستند» (نامهها، صص۱۲۲ و ۱۲۵). پس از ۳۰ تیر ۱۳۳۱ تا ۲۸مرداد ۳۲ نیز این عدم کارائی در مدیریت و ادارهی کشور را میتوان در دو دورهی دیگرِ تاریخ جبههی ملّی، مشاهده کرد:
در سال ۱۳۳۹ نیز محمّدرضا شاه، رهبران «جبههی ملّی» را به تشکیل دولت، فراخواند. این دعوت پس از ملاقات زندهیاد خلیل ملکی با شاه بود. خلیل ملکی – با وجود رنجها و مرارتهای بعد از ۲۸ مرداد، در صدد نوعی «آشتی و تفاهم ملّی» برای سازندگی و توسعهی ملّی بود، و لذا در سال ۱۳۳۹ ضمن ملاقات با شاه، مانند یک سیاستمدار شجاع و شریف، کوشید تا نقطه نظرات «نهضت ملّی» را با شاه در میان نهد. در این ملاقات، شاه تأکید کرد: «برای من چه فرق میکند… حال که مردم، صالحها و سنجابیها را میخواهند، من حرفی ندارم. من از آنها فقط دو اطمینان میخواهم؛ اولاً وضع خود را رسماً نسبت به احترام به قانون اساسی (که منظور ایشان احترام به مقام سلطنت بود) اعلام کنند؛ ثانیاً وضع خود را نسبت به حزب توده مشخّص سازند. البتّه مطلب سومی هم هست که اختلافی در آن نخواهد بود و آن رشد اقتصادی است که لازمهی استقلال کشور است. در صورتی که این دو مطلب روشن شود، برای من [شاه] صالحها با دیگران فرق ندارند» (نامهها، ص۷۸)… خلیل ملکی یادآور می شود که «من این مطلب را به آقایان [جبهه ملّی] اطلاع دادم، ولی در آن روزها بازارِ منفیبافیِ مطلق، رواج داشت و رهبران نهضت، مانند موارد گذشته، حتّی عوامفریب هم نبودند بلکه فریفتهی تمام و کمالِ عوام بودند. متأسفانه سران جبههی ملّی، در عمل، نشان دادند که مردانی نیستند که در جریانهای سیاسی، آگاهانه دخالت کنند و با تدبیر و موقعشناسی، از فرصتها استفاده کنند. آنها نشان دادند که هدفشان محبوبالقلوب بودنِ صِرف است نه اقدام و خدمت اجتماعی که محبوبیـّت تاریخی بیاورد. آنان در سنگر راحتِ منفیبافی موضع گرفتند.» (نامهها، ص ۷۸)
با چنان «سنگرِ راحتِ منفیبافی» و «فریفتهی تمام و کمالِ عوام شدن» بود که در دورهی سوم (در رویدادهای سال ۵۷) نیز پذیرفتن مقام نخستوزیری توسّط دکتر غلامحسین صدیقی و سپس، دکتر شاهپور بختیار، با طوفانی از تهمت و توهین و تهدید و افترای رهبران جبههی ملّی روبرو شد. مهندس هوشنگ کردستانی (عضو شورای مرکزی جبههی ملّی که در زمان انقلاب، جزو «گروه اقلیّت»، هوادار صدیقی و بختیار بود) روایت میکند: شبی که بسیاری از رهبران جبههی ملّی (که عموماً با تصمیم صدیقی برای ملاقات با شاه و پذیرفتن نخست وزیری، مخالف بودند) برای شنیدن توضیحات دکتر صدیقی در خانهاش جمع شدند، دکتر صدیقی ضمن تأکید بر ضرورت ملاقات با شاه و پذیرفتن مقام نخست وزیری، ازآیندهی سیاهی که در انتظار ایران است، چنین یاد کرد: «اگر من دارای وجاهت ملّی هستم، نمیخواهم این وجاهت ملّی را با خود به گور برَم… بدانید که با طرد و نفی مقام نخستوزیری از طرف ما، روزی خواهد آمد که شما در مرزهای بینالمللی از آوردن نام ایران و ایرانی، خجل و شرمسار باشید.»
بدین ترتیب: در یک فرصتسوزی ِتاریخی دیگر، جبههی ملّی ایران با «تُف بر چهرهی خودفروختهی بختیارِ خائن و فریبکار»، در بیانیّهها و «بشارتنامه»های خویش از طلوعِ «خورشید» (آیتالله خمینی) چنین استقبال کرد: «اینک مردی میآید مردآسا، که قطره قطرهی خون دردکشیدگان وطن، در تنِ او جاری است و چکّهچکّهی خون شهیدان، از قلب او فرو چکیده است. مردی که خاطرهی رنج یک ملّت است و مژدهی رهاییِ همهی ملّتها از رنج… ابَرمردِ زندهی تاریخ میآید. مردی که همه، عزمِ راسخ است و همه، ارادهی پولادین… مردی چنین، دو بار نمیآید، در تمام طول حیات انسان، تنها همین یکبار است که خورشید از غرب به شرق میآید، خورشیدی که امانتِ شرق بود نزدِ غرب…»
۲۶۷۶۵ - تاریخ انتشار : ۱٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حافظه تاریخ
عنوان : فرم ستیز طلبی انصارگران استبداد شه و شیخ
بنظر میرسد که موارد بحث جاری علاوه براینکه اغلب تکراری و بی محتوا و آمیخته باستدلال « فحش و ناسزا» است، باعث نابودی قدرت خلاقیت در پیدا نمودن راه حلهای ممکنه برای جلوگیری از عوامل بازسازی استبداد بجا مانده از دوران ۵۰ ساله اخیر را هم میگردد.رسواکردن عوامل استبداد یکطرف قضیه است ولیادامه بحث بااین فرم حاضر، کوچکترین کمکی در امر مبارزه آزادیخواهی و ضداستبدادی مردم ما نخواهد کرد. از آنجاییکه آزاداندیشان و انساندوستان قادر نخواهند بود، حد گفتگو و بحث سیاسی و اجتماعی خودرا بسطح نازل و بی فرهنگ طرفداران استبداد شه و شیخ پایین بیاورند. بنابراین نباید بهر «نظریات» شه و شیخ پرستان هم پاسخگو باشند.
۲۶۷۶۲ - تاریخ انتشار : ۱٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : جالب است، نه؟
عنوان : من شدم مرجع تازه پرسش و سفسطه، شیوه نگارش مرا تقلید کرده!!! جالب است، نه؟
من مرجع نیستم که از من تقلید کنید، بعضی ها همیشه دنبال مرجع تقلید هستند چون بلد نیستند برای خودشان فکر کنند، مثل پرسش و سفسطه، جالب است، نه؟
من شدم مرجع تازه پرسش و سفسطه، شیوه نگارش مرا تقلید کرده!!! جالب است، نه؟
برای لنگرودی مثلا اصیل هویت ناشناس مهمتر است تا آنچه می نویسد!!! جالب است، نه؟ برای یک آدم سطحی بسته بندی یک کادو به او مهمتر از محتوای بسته است، جالب است، نه؟
پروفسور دکتر مهندس و متخصص تاریخ و اقتصاد و جامعه شناسی و روانشناسی جناب/سرکار خانم طرف مربوطه محترم تزی که مورد تایید همه متخصصین تاریخ در جهان است را به بشریت تقدیم کرده که تز سکتور (دکتر نه بلکه سکتور) هوشنگ صباحی شیاد و شاهپرست طاقوتی بد همه چیز دروغگو را سکه یک پول کرده است، جالب است، نه؟
تز پروفسور دکتر مهندس متخصص.....جناب/سرکار خانم طرف مربوطه برای همه نادانان قابل فهم است و نیازی به یک پانل متخصص تاریخ و سالها اتلاف وقت در هیچ دانشگاهی ندارد. او نابغه ای در سطح آینیشتن است. تز او در یک جمله چند واژه ای خیلی ساده ولی شیوا و ادبی بیان شده است. به تز این عالیجناب توجه بفرمایید، « این یعنی شاه و خمینی از یک قماشن و سروته یک کرباس.منتها اینیکی از اون یکی بهتره»،جالب است، نه؟!؟!؟!؟!؟!؟!!!!!! خیلی جالب است!!!!!!!!!!
نابغه دیگر، لقمان شمال هم که دارای همان درجات عالیه طرفه مربوطه است تزی داده است که مستحق جایزه نوبل ۲۰۱۰ و ۱۱ و ... است. او هم مثل همکارش طرف مربوطه سر از یک دانشگاه در آورده است. تز او هم غوغا می کند. به تز این فرهیخته جامعه ایرانی برون مرزی توجه کنید، «نوع تویین و بد و بیراه گفتن این بینوایان مرتجع نسبت بدکتر مصدق، همانند لاجوردیها، خمینی ها و محمدرضاها و،،، است.بایستی مرز را روشن کرد هیج انسان که خواهان آزادی و استقلال است و برعلیه شکنجه و کشتار و تجاوز و اعدام مبارزه میکند هرگز قادر نیست با شکنجه گر، تجاوزگر و حامی استبداد و وابسته در یکطرف قرار بگیرد». تحقیقات تاریخی یعنی جانبداری از تیم فوتبال سیاسی خود به هر قیمتی. جالب است، نه؟!؟!؟!؟!؟!!!!خیلی!!!!!
به امید آنکه پرسشگرها و ناشناس ها از نبوغ و ابتکاری که در تزهای طرف مربوطه ها و لقمان شمال ها دیده می شود به وجد آیند و از ذکر نام هوشنگ صباحی خجالت بکشند، و تزهای طرف مربوطه ها و لقمان شمال ها را بدون نقد و بررسی یا شک و تردید دربست بپذیرند !!!!!!!!!!!!!!!
تزهای ایندو بوسیله معتبرترترین مراجع بین المللی به ثبت رسیده است، بوسیله خودشان و در خلوت خودشان، جالب است، نه؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!
۲۶۷۶۰ - تاریخ انتشار : ۱٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : لنگرودی اصیل
عنوان : ناشتاس و یا میرقطروس،
بچه مرشد ناشناس، اگر روشن بکنی که چرا کم کم «مقاله» های وزین میرقطروس را کپی میکنی و بعنوان چاشنی «مطالبت» مطرح میسازی، شاید لازم باشد.و راحتر باراجیف تو و مرشدت میتوان پاسخ داد.میرفطروس در ماه (۱۲)مارس ۲۰۱۰ تحت عنوان ( حکومت رضاشاه و «دست انگلیسی ها») نوشته ای راجع به رضاشاه در همین (اخبار امروز) منتشرکرد که مفصلآ در آنجا باو جواب داده شده، حالا تو دوباره از آنها «مقداری» کپی کرده و بفرم دیگری بمعرض «فروش» گذاشتی. راست بگو تو خودت «پشت» مورخ جا زدی و یا میرفطروس با «اسامی» مختلف قادر است در تطهیر خاندان پهلوی کوشا باشد. و جریت آفتابی شدن را دیگر ندارد.
۲۶۷۵۵ - تاریخ انتشار : ۱٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : روشنفکران و «رجُل سیاسی» کلنگی
میرفطروس: یکی از ویژگیهای ذاتیِ «عصَبیّت»، خشونت و پرخاش نسبت به «دیگران» است، این «دیگران» میتواند آئینها و اندیشههای «غیرِ خودی» باشد یا یک «مدّعیِ سیاسیِ دیگر». از این رو، جامعه در کشاکشهای دائمی و کشمکشهای ویرانگرِ مدّعیّان، از عصبیّتی به عصبیّتی دیگر و یا از خشونتی به خشونتی دیگر پرتاب میشود … تبلور عینی چنین شرایطی، به تعبیر دکتر کاتوزیان، یک «جامعهی کلنگی» است، جامعهای که در آن، «کلنگ» جای «مهندسیِ آرام اجتماعی» را میگیرد. چنین جامعهای بخاطر بیثباتیهای سیاسی و بیسامانیهای اجتماعی- اساساً – جامعهای است بیثبات، سیّال و غیرمتمرکز، بهمین جهت، در چنین جامعهای از«فضیلت» تا «رذیلت» و از «مخالفت» تا «دشمنی» راهی نیست و «حذف رقیب» جایِ «جذب رقیب» را میگیرد و لذا: «انتقاد» تا حدّ «انتقام» تنزّل مییابد، از اینرو؛ هم «تودهی عوام» و هم؛ «عوام تودهای» هر دو – در مقابله با اسناد و استدلال، به دشنه و دشنام و عوامفریبی توسّل میجویند و فریاد میزنند: حوالهی سرِ دشمن؛ به «سنگِخاره» کنم!
رهبران سیاسی و روشنفکران چنین جامعهای، عموماً، در «لحظه» زندگی میکنند و لذا فاقد آیندهنگری و برنامهریزیهای درازمدّت هستند و عموماً، منافع ملّی، تحت الشعاعِ مطامع شخصی یا مصالح سیاسی – ایدئولوژیک قرار میگیرد و … اینچنین است که در شرایط حسّاس و سرنوشتساز، حتّی روشنفکران و «رجُل سیاسی» نیز با «فرهنگ کلنگی»، تیشه به ریشه میزنند و همراه با عقبماندهترین اقشار جامعه، فریاد میکشند: «دیگی که برای من نجوشد، بگذار سرِ سگ بجوشد» یا: «غرقاش کن! من هم روش!»… دوران پُر آشوبِ ملّی شدن صنعت نفت و حکومت ۲۸ ماههی دکتر مصدّق، یکی از نمونههای جالب چنین جامعهای بود… در اینباره، کافی است که به مباحثات مجلس و منازعات روزنامهها، احزاب و شخصیّتهای سیاسی این دوران نگاه کنیم تا مفهوم «عصبیّت» و «جامعهی کلنگی» را بهتر و روشنتر دریابیم. مثلاً: میدانیم که پس از سقوط رضاشاه (یعنی از شهریور ۱۳۲۰ تا ۲۸ مرداد ۳۲)، به مدّت ۱۲ سال، بقول دوست و دشمن، آزادی و دموکراسی سیاسی (و خصوصاً آزادی قلم، بیان و مطبوعات) در ایران وجود داشت، اما روشنفکران و رهبران سیاسی ما نتوانستند از آزادیهای سیاسیِ موجود، استفادهی درست و شایستهای کنند. نگاهی به نشریات رنگارنگ حزب توده و مقالات روزنامهنگاران معروفی مانند محمّد مسعود، کریم پور شیرازی و حتّی دکتر حسین فاطمی (در باختر امروز) نشان میدهد که رهبران سیاسی و روزنامهنگاران آن زمان، پروندهسازی، توهین، تهدید و حذف مخالفان سیاسیشان را با ادب، اخلاق و مدارای سیاسی، عوضی گرفته بودند.
۲۶۷۵۴ - تاریخ انتشار : ۱٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : لقمان شمال
عنوان : با دستهای که بخون جوانان آغشته است، همدست نمیشویم
عناصری که امروز بنامهای پرسشگر و ناشناس و یا بچه مرشدی دیگری اظهار «فضل» میکنند، و با این نوع «استدلالها» و ناسزاهای چاله میدانی، اصلآ آنها قابل بحث و گفتگو با مبارزان آزادی و سربلندی مردم ایران هستند و یانه؟ پشت این اسامی میتواند «لاجوردی» جلاد معروف باشد، آیا کسی حاضر است با شیوه بحث و منطق لاجوردی که مورد استفاده این موجودات است، بحثی را دامن بزند؟ نوع تویین و بد و بیراه گفتن این بینوایان مرتجع نسبت بدکتر مصدق، همانند لاجوردیها، خمینی ها و محمدرضاها و،،، است.بایستی مرز را روشن کرد هیج انسان که خواهان آزادی و استقلال است و برعلیه شکنجه و کشتار و تجاوز و اعدام مبارزه میکند هرگز قادر نیست با شکنجه گر، تجاوزگر و حامی استبداد و وابسته در یکطرف قرار بگیرد. راه ما با اینگونه افرادی که رضا (ربع) پهلوی برای برگرداندن استبداد «پدر تاجدارش» بمیدان فرستاده جداست.
۲۶۷۵٣ - تاریخ انتشار : ۱٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : طرف مربوطه
عنوان : جناب نادان
آقای پرسشگر نادان،
وقتی شما خودتون ادعا دارین که شاه از خمینی بهتر بود، و هزارتا دلیل و برهان هم میارین که اینو ثابت کنین، این یعنی شاه و خمینی از یک قماشن و سروته یک کرباس.
منتها اینیکی از اون یکی بهتره.
شایدهم در اثر نادانی اینا سوالات را مطرح می کنید؟
من به شما تبریک می گم که بالاخره فهمیدین که این دو جنکار ازیک قماشن. با انوهمه جهالت این توقیق بزرگیه.
شما جزو آدمهای معدودی هستین که خودتون نمی دونین چی میگین!
۲۶۷۵۰ - تاریخ انتشار : ۱٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : این جانب
عنوان : آقای پرسشگر:
من هیچ علاقه ای به بحث های آقای مربوطه ندارم ولی گویا ایشان و بعضی دیگر از کاربران راست می گویند و شما در زمینه ی سیاسی خیلی نادانید. شما فرق دولت جانشین با آپوزیسیون را نمی دانید.
توه اییها و اعوان و انصار آنها هرگز جانشین حکومت ننگین پهلوی نبودند. آنها نوعی آپوزیسیون آبکی بودند وکار چاق می کردند. بقیه چرا، بودند. بنی صدر و بازرگان و آن آدمهایی که اسم برده اید کارورزان حکومتی بودند که جانشین حکومت شاه بود.
برای اطلاع شما عرض کنم همه ی نیروهایی که می خواهند دولتی متفاوت تشکیل دهند آپوزیسیون حساب می شوند. حکومت مورد نظر توده ای ها جمهوری اسلامی نبود از لاعلاجی، بدبختی و نداشتن شخصیت مستقل سیاسی به خمینی چسبیده بودند.
شما برای لیست درست زندانیان سیاسی زمان شاه بهتر است به اسناد خود ساواک که به آن اینهمه الفت و نسبت به آن مهر دارید مراجعه کنید. آمار ساواک دقیق تر است. مثلا شما نوشته ی آقای امیر اسداله خان علم را معتبر تر می دانید یا نوشته ی فردوست را که از تنور جمهوری اسلامی در آمده.
بعد از اینهمه مدت تاسف آورست که شما الف ب مسائل سیاسی را نمی دانید!
۲۶۷۴۹ - تاریخ انتشار : ۱٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : به پرسش و سفسطه ها
«شعبان بی مخ در زمان دولت مصدق استخدام شده − هزار لات اونوقتها استخدام میشدند اینهم یکیش. کی میدونست این شعبون بی مخ فرصت طلب معروف میشه. تازه مگه نخست وزیر و یا مصدق اونهارو استخدام میکرد. روزی صدتا لاتو فقط کاشانی مرتجع سفارش استخدام میکرد. شما ها بد جوری تاریخ رو به دلخواه خود میپیچونید. خوب بگید ببینم تا حالا چی دستگیرتون شده؟» و از دکتر صدیقی و قانون شکنی های شاه یاد می کند.
۱. در رابطه با شعبان بی مخ، چرا بقول شما «هزار لات اونوقتها استخدام میشدند اینهم یکیش» بود؟ مصدق برای رفع این معضل چکار کرد؟ هیچ جز اینکه او را تشویق و از او استفاده کند.
۲. در رابطه با شعبان بی مخ، بقول شما «تازه مگه نخست وزیر و یا مصدق اونهارو استخدام میکرد». به زندان نداختن شعبان بی مخ، تشویق و استفاده از او برای پیشبرد اهداف سیاسی و قطع نکردن حقوق ماهیانه او بوسیله مصدق بعنوان یک پاکدامن توجیه پذیر نیست همانطور که سکوت مصدق در برابر اعمال کاشانی که بقول شما «روزی صدتا لاتو فقط کاشانی مرتجع سفارش استخدام میکرد» قابل توجیه نیست. همکاری و استفاده ای که مصدق از یک تبهکارانی مثل شعبان بی مخ و کاشانی کرد، چه چیزی درباره مصدق به ما می گوید. این مطالب باید بوسیله پژوهشگران بی غرض و مرض کالبد شکافی شود تا معلوم شود که به چه دلایلی مصدق با این تبهکاران نشست و برخاست و معامله می کرده است.
تاریخ این چاقو کشان و لات ها و نقش آنها در سیاست و جامعه پیش از ۲۸ مرداد و بعد از آن باید مورد پژوهش قرار گیرد.
تا ما با تاریخ ایران به شیوه ای برخورد نکنیم که کشورهای پیشرفته جهان با تاریخ خود برخورد می کنند، ما نمی توانیم امیدوار باشیم که احزاب سیاسی موثر و پیشرفته ای عرضه کنیم که تاریخ مشترک ملی مان را مورد بهره برداری های سیاسی خود قرار ندهند. تاریخ را باید به متخصصین تاریخ سپرد تا بدون دخالت های فعالان سیاسی مورد پژوهش قرار دهند. فعالان سیاسی باید برای حفظ منافع ملی ایران دست از جعل و تحریف تاریخ ما بردارند. منافع ملی ما ایجاب می کند که ۱۰ ها نوع از تاریخ خود نداشته باشیم، هر یک طوری نوشته شده باشد که اهداف سیاسی گروه خاصی را دنبال کند. بازی کردن با تاریخ یک ملت کاری بس شنیع و تفرقه برانگیز است. احزاب و گروه هایی که ایران و ملت ایران و منافع ملی ایران را در قلب و منشور سیاسی خود دارند دخل و تصرف در میراث ایران نمی کنند. تاریخ میراث ۷۵ میلیون ایرانی است یعنی گنجینه تجربیات تلخ و شیرین اوست که دستبرد به آن از هر جنایت و دزدی و تجاوزی بدتر است.
تا زمانیکه گروه های سیاسی تاریخ را مورد سوء استفاده قرار می دهند و آنرا بهانه ای برای جلوگیری از افشای گذشته تاریک خود و یا تخریب رقیب و یا جلوگیری از هر اتحادی میان ایرانیان قرار می دهند همین دشمنی ها و کینه توزی ها باقی خواهد ماند و ما بجایی نخواهیم رسید. قیام/کودتای ۲۸ مرداد و یا این رژیم را ادامه رژیم گذشته خواندن، شاه را کاملا سیاه و مصدق را کاملا سفید جلوه دادن، رویداد ۵۷ را انقلاب شکوهمند ملت ایران خواندن....همه در این ۳۱ سال مانع نجات ایران بوده است که غیر قابل بخشش است. خانه ای در حال سوختن است و اهل نادان خانه بجای خاموش کردن آتش و نجات خانواده بجان هم افتاده اند بجای آنکه مهمترین و ضروری ترین کار را که نجات فامیل و ملک است را اول انجام دهند و بعد بر سر کله هم بزنند که اقلا نه کسی صدمه دیده باشد و خسارات به ملک محدود و قابل جبران باشد. حال بدبخت ساکنان مظلوم ملکی هستند که اقلیت ناچیز ولی قدرتمندی در میان آنها باشد که یا نادانند یا مغرض باشند و یا هر دو. این داستان ایران در ۱۱۰ سال اخیر است.
گروه های سیاسی را چه به تخصص تاریخ؟ مگر اجازه می دهند کسی که تاریخدان است علوم سیاسی به آنها بیاموزد که حالا خیال می کنند همه فن حریف هستند؟ در غرض ورزی خود چند تاریخ فروش را به استخدام خود در می آورند که تاریخ را از دیدگاه سیاسی و ایدئولوژیکی آنها برایشان بنویسند و شایع کنند. اینگونه افسانه پردازی تاریخ نیست و در هیچ دانشگاه معتبری نتیجه گیری های آنها مورد تایید قرار نمی گیرد حال می خواهند پروفسور آبراهیمیان باشند چه مجد و چه سکولاریسم دینی سروش.
رقابت های سیاسی خود را به بعد از آزادی ایران واگذار کنید البته اگر ریگی به کفش ندارید. اگر سیاسی هستید نشان دهید که در سیاست تخصص دارید و برنامه ای برای نجات ایران دارید و نشان دهید که برای حفظ منافع ملی ایران بناچار باید با مخالفین سیاسی خود همکاری کنید البته با حفظ هویت جداگانه خود و نه با سیاست مسخره «همه با هم» تان که فاجعه ۵۷ را آفرید. شما ثابت کرده اید که نه تنها درک درستی از تاریخ دارید که ثابت کرده اید هیچ درک عاقلانه ای هم از سیاست ندارید. اگر نادان بودید می گفتیم نادانید و راهمان را می کشیدیم و می رفتیم ولی شما نادان نیستید بلکه مغرضید. چون هر سیاستمداری که منافع ملی کشورش را ارجح قرار می دهد راه حل ها در تفرقه و خاک پاشیدن به چشم ملت تشخیص نمی دهد. چه کسی شما را قیم ملت کرده که بگویید باید جمهوری یا پادشاهی بخواهد، باید حکومت دینی یا سکولار بخواهد، حکومت کمونیستی یا لیبرال بخواهد، بین مصدق، شاه، خمینی، بازرگان، بختیار، بیژن جزنی، مسعود رجوی، رضا پهلوی، فرخ نگهدار، بهزاد کریمی، ندا آغاسلطان،.... یکی را انتخاب و از او چشم بسته و کورکورانه دفاع کند و دیگران را دشمن خونی هم قبیله های خود بداند که سر نباید به تنشان باشد. انتخاب ابتدایی ترین حق یک شهروند است که با آن زاده شده است.
وظیفه روشنفکران است که فلسفه انتخاب و انتخاب آگاهانه و کورکورکورانه را به مردم بیاموزد. سیاستمدار و فعال سیاسی مرتجع را چه به این کارها. همه تخصص ها را شما مغرضان در یک کاسه کرده اید و آنرا مثل خاک پدر کرده اید و به چشم ملت ایران پاشیده اید. اگر مغرض نیستید، اگر تاریخ را نمی خواهید برای پیشبرد اهداف سیاسی خود مورد سوء استفاده قرار دهید، اگر منافع ملی ایران و نجات ایران برایتان اهمیت دارد، اگر براستی می خواهید ایران آزاد و دمکرات شود و حقوق بشر در آن رعایت شود باید مرزهای تخصص و وظائف فعالان سیاسی، متخصصین تاریخ و روشنفکر و روشنگران را از هم کاملا جدا کنید و بگذارید با تقسیم کار هر کس در آن رشته ای که تخصص دارد آزادانه فعالیت کند و انجام وظیفه کند. دخالت در کار یکدیگر را باید متوقف کنند. یک فعال سیاسی و یا یک اقتصاد دان را چه به تز دکتر هوشنگ صباحی؟ دکتر هوشنگ صباحی را چه به نتایج پزوهش های اقتصادی یک متخصص زمان شاه و یا ۳۱ سال اخیر که خوشایند او نیست؟
بنابراین، تاریخ را سیاسی نکنید و آنرا دستکی برای پیشبرد اهداف خود نکنید. وظیفه فعالان سیاسی و روشنفکران است که کسانی را که تخصص تاریخ را بعنوان یک رشته مجزا از سیاست برسمیت بشناسند و تز و رساله های تاریخ از دانشگاه های معتبر را به علت اینکه نتایج آنها در راستای اهداف سیاسی آنها نیست را نکوبند بلکه ارزشمند بودن آنرا تا زمانیکه عکس آن با تزی دیگر ثابت نشود را برسمیت بشناسند و با آن به ستیز نپردازند. درک کنند که کشورهای پیشرفته جهان دارای احزابی هستند که تاریخ را به متخصصین تاریخ در دانشگاه ها سپرده اند و بخود حق دخالت در کار آنها را نمی دهند.
این احزاب زیر سقف یک تاریخ مشترک ملی به فعالیت سیاسی خود می پردازند. فعالان سیاسی ایران باید به این درک برسند با تاریخ سازی های خود برای پیشبرد اهداف سیاسی خود نه تنها کارنامه سیاسی سیاهی از خود بجا گذاشته اند که با تاریخ سازی های خود آن سقف مشترک که تاریخ یک ملت است را با دست خود در هم کوبیده اند که نتیجه اش این بوده است که احزاب سیاسی نتوانند به کارهای سیاسی سالم دست بزنند. نه تنها تخصص در تاریخ ندارند که تخصص در سیاست هم ندارند وگرنه با تاریخ بازی نمی کردند و از سیاستمداران و احزاب جهان پیشرفت در این ۳۱ ساله می آموختند و به کار می بستند. هیهات که فقط با ما بازی کردند. تاریخ ما را سیاسی، فروشی و ناموسی کردند و با اینکار بی کفایتی و بی درایتی خود را برای آزاد کردن ایران ثابت می کنند.
تاریخ را تا آزادی ایران رها کنید، با حفظ هویت جداگانه خود زیر یک سقف مشترک بنام منافع ملی ایران و نجات ایران کنار هم قرار بگیرید و گامهای بعدی را برای آزادی ایران و دمکراسی حقوق بشری را با یکدیگر از هم اکنون تمرین کنید. با استفاده درست از روشنفکران توده مردم را روشن، هماهنگ و کنار هم قرار دهید و مرزها میان مردم را از بین ببرید.
عرق ملی داشته باشید و از روشنفکران و سیاستمداران غربی بیاموزید که چگونه با مطالعه جوامع متفاوت در جهان و راز پیروزی برخی و شکست برخی دیگر به این درک رسیده اند که جوامعی که روشنفکرانش بر سر تاریخ خود به توافق نرسیده باشند نمی توانند سقف سالمی بر فراز مردم کشورهای خود برای اتحاد و همبستگی و پیشرفت و دمکراسی حقوق بشری بنا کنند. سیاستمداران و روشنفکران غربی بخوبی آگاهند که در میان جمع خود باید و حتما روشنفکرانی با تخصص های مختلف داشته باشند که هم در سطح مکرو و هم مایکرو (کل و جزء) به جامعه خود خدمت کنند. برخی از اینها نسخه های لازم برای برخورد با موانع و درمان معضلات به جامعه ارائه می کنند و برخی این نسخه ها را مورد نقد و بررسی قرار می دهند. هر دو گروه از طریق رسانه های گروهی با ملت خود ارتباط برقرار می کنند و نظرات خود را ابراز می کنند. داوری نهایی را به آنها واگذار می کنند.
تاریخ، سیاست نیست که به داوری ملی گذاشته شود، یک تخصص و کاری پژوهشی است که داوری آن با پژوهشگران متخصص این رشته است.
به پرسش یا سفسطه، پرسش شما بسیار اساسی و بنابراین بجاست. یک دانشجوی تاریخ و با شهامت چنین پرسشی را مطرح می کند. اکثر دانشجویان چنین پرسشهای پایه ای را از خود می کنند ولی چون فکر می کنند همه جز او جوابش را جز خودشان می دانند ازطرح آن خودداری می کنند. همین پرسشهایی که دانشجویان از طرح آن شرم دارند ناگهان بوسیله استاد دانشگاه عنوانی برای انشایی ۳۰۰۰ واژه ای می شود که بخشی از نمره نهایی پایان سال تحصیلی است. این تجربه شخصی منست. متاسفانه پرسشی در سطح دانشگاهی کردید ولی بدنبال پاسخی دانشگاهی نیستید.
پاینده ایران و ایرانیان راستین
۲۶۷۴۵ - تاریخ انتشار : ۱٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : ژنرال هویزر شاه را مثل موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد
عنوان : کرمیت روزولت: بعد از کودتا با شاه ملاقاتی داشتم و شاه ضمن تشکر از من گفت: من تاج و تختم را از برکت خداوند، ملتم و ارتشم و شما دارم
محمدرضا پهلوی بعدها در کتاب «ماموریت برای وطنم» ضمن استفاده از تعبیر قیام برای کودتای ۲۸ مرداد مینویسد: «گاهی این سوال طرح میشود که آیا دولتهای آمریکا و انگلیس در قیام تاریخی که در ۲۸ مرداد رخ داد، در برانداختن مصدق کمک مالی کردهاند یا خیر؟ هرچند من در حین انقلاب در خارج از ایران بودم ولی از جزییات امور اطلاع داشتم ولی انکار نمیکنم که شاید به منظور پیشرفت هدف این انقلاب ملی، وجوهی هم از طرف هموطنان من خرج شده باشد.» (محمود تفضلی، مصدق، نفت، کودتا، ص ۱۴۴).
کرمیت روزولت نیز در خاطراتش، بر قدردانی شاه از آمریکا به خاطر انجام این کودتا تصریح میکند: «بعد از کودتا با شاه ملاقاتی داشتم و شاه ضمن تشکر از من گفت: من تاج و تختم را از برکت خداوند، ملتم و ارتشم و شما دارم... و هرگاه فاطمی را به خاطر سرنگونی مجسمههای من و پدرم پیدا کنم، بیدرنگ اعدامش خواهم کرد.» (کرمیت روزولت، کودتا در کودتا، ص ۲۱۴.)
ماموریت شگقت انگیز ژنرال هویزر: از کتاب "پاسخ به تاریخ" محمدرضا شاه صفحه ۲۴۵
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
ژنرال هویزر شاه را مثل موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد
اوائل بهمن( ۵۷) خبر حیرت انگیزی به من گزارش شد که ژنرال هویزر چند روزی است که در تهران اقامت دارد.نظامیان امریکا با هواپیماهای خود میامدند و میرفتند و تابع تشریفات معمول نبودند.از امرای ارتش در رابطه با مسافرت ژنرال هویزر سوال کردم انها هم چیزی نمیدانستند حضور او در ایران واقعا شگفت انگیز بود و نمیتوانست اتفاقی و بدون دلائلبسیار مهم باشد
بالاخره من یکبار ژنرال هویزر را باتفاق سفیر امریکا اقای سولیوان ملاقات کردم.تنها چیزی که مورد علاقه هردو انها بود دانستن روز و ساعت حرکت من از ایران بود.ژنرال هویزر از ارتشبد قره باغی رئیس ستاد ارتش ایران خواست که ملاقاتی بین او و بازرگان ترتیب دهد.ارتشبد قره باغی این ملاقات را به من گزارش داد. نمیدانم در این ملاقات چه گذشت, میدانم که ارتشبد غره باغی از تمام قدرت خود استفاده کرد تا ارتش ایران را از هرگونه اقدام و تصمیمی بازدارد........................................
پس از اینکه من ایران را ترک کردم, ژنرال هویزر باز چندین روز در ایران اقامت داشت. در این هنگام چه گذشت ? تنها چیزی که میتوانم بگویم اینست که ربیعی فرمانده نیروی هوائی ایران طی محاکمه اش به قضات گفت: ژنرال هویزر شاه را مثل موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد
۲۶۷٣٨ - تاریخ انتشار : ۱٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسش یا سفسطه
عنوان : سیاست شاه در برابر اسرئیل سرانجام خود اورا کله پاکرد
ناشناس گفت و پرسشگر و بیطرف و پنجاه ساله قبول کردند که شاه از مخالفان شاه و مردم بهتر بود!!!.
ناشناس گفت و پرسشگر و بیطرف و پنجاه ساله قبول کردند که شاه از مصدق بهتر بود. درنتیجه شاه از مردم که طرفدار مصدق بودند بهتر بود!!!.
ناشناس گفت و پرسشگر و بیطرف و پنجاه ساله قبول کردند که شاه از بیژن جزنی بهتر بود!!!.
ناشناس گفت و پرسشگر و بیطرف و پنجاه ساله قبول کردند که شاه هیچ وابستگی به امریکا و انگلیس و اسرائیل نداشت!!!.
ناشناس گفت و پرسشگر و بیطرف و پنجاه ساله قبول کردند که گلدامایر بطور محرمانه به تهران امد و با شاه بطور محرمانه دیدار کرد!!!. ولی راستی چرا محرمانه؟!!! مگر شاه ناشناس از همان موقع از اخوند و مردم و انقلاب میترسید؟ از ترس اعتراض و انقلاب مردم بود که به مردم نگفت؟!!!!؟ یا جرأت نداشت دستور اربابان امریکائی و انگلیسی را رد کند؟که به مردم نگفت؟!!!! چرا علیرغم مخالفت مردم متعصب و تحریک پذیر توسط خمینی و اخوندها، شاه باید به اسرائیل کمک میکرد و در مقابل کشور های مسلمان متعصب و بلوک چپ و شرق طرفدار فلسطین و اوارگان انها جبهه میگرفت؟که به مردم نگفت؟!!!! چه سودی از این بابت نصیب شاه یک دنده ناشناس و پر سشگر شد؟ ایا باز هم تقصیر مخالفان و کل مردم ایران انروز بود که شاه چنین سیاست خام و خطرناک را بی اعتنا به باورهای ملت خود اتخاذ کرد و فقط دشمن تراشی را برای خودش خرید؟!!!!.
شاه با همین کار کلیه طرفداران مسلمان و بالطبع متعصب و مذهبی و بیسواد، که دست کم شصت درصد مردم انزمان را تشکیل میداد بکل از دست داد. لابد اینهم تقصیر مصدق و چپی ها و روشنفکرهاست؟!!!!.
سیاست ناپخته و غلط شاه در برابر اسرئیل سرانجام خود اورا کله پاکرد و باعث اتحاد همه نیروهای مذهبی و ملی و چپ ضد اسرائیل علیه خود شد و در نتیجه عمارت انقلاب ارتجاعی خود را خود بدست خویش بنا نهادشد!!!!!!!!!!!
۲۶۷٣۰ - تاریخ انتشار : ۱٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : تورج میرزا
عنوان : ...شعر
شهنشاهی که کارش بی اساس است
طرفدار زبونش هم قناس است
دوتا نوکر از او برجای مانده
یکی نادان یکی هم ناشناس است
۲۶۷۱۲ - تاریخ انتشار : ۱٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : طرف مربوطه
عنوان : چرا مخالفان شاه بمحض اینکه بقدرت رسیدند به جنایت ها و دزدی هایی که شاه را به آنها سالها محکوم می کردند رسیدگی نکردند؟
آقای نادان، اینکه جوابشو تا الان صد دفعه بهت دادن.
نادان، کودن، فراموشکار!
آنچه شاهان همه دارند تو تنها داری!
اونایی که بعد از شاه خائن بقدرت رسیدن در واقع جانشینان شاه بودن اومدن که ماموریت شاه رو به پایان برسونن. برای همین آخوندا تند تند آدمای مطلع دستگاه پهلوی رو که از اسرار جنایات و چرایی سقوط پهلوی خبر داشتن سر به نیست کردن. اون مدرسه ی کشتار اسمش چی بود؟ مدرسه علوی؟
وسیله ی اتصال دو تا رژیم آدمهایی مثل فردوست و قره باغی بودن.
سیاست انگلیس ایجاب نمی کنه که جاسوسای کار کشته ی خودشو از بین ببره، همه به مرگ طبیعی میمردن، بیچاره فردوست اینو بدیهی فرض می کرد و بهش اطمینان داشت، لذا بدستور ارباب موند و به خدمت آقایون آخوندا پیوست تا کار انتقال قدرت با مسالمت انجام بشه و کارها از کنترل خارج نشه. ولی وقتی ناریخ مصرفش برای جمهوری اسلامی تموم شد، جمهوری اسلامی اونم سربه نیست کرد. شاید در آون زمان بین آقای کنی و دولت فخیمه شکراب شده بود و توده ایها داشتنید چرخ دولت آخوندها به طرف مسکو می روندند.
آقای نادان، وقتی شما خودتون ادعا دارین که شاه از خمینی بهتر بود، و هزارتا دلیل و برهان هم میارین که اینو ثابت کنین، یعنی شاه و خمینی از یک قماشن و سروته یک کرباس. شایدهم در اثر نادانی اینا سوالات را مطرح می کنید؟
شما جزو آدمهای معدودی هستین که خودتون نمی دونین چی میگین!
۲۶۷۱۱ - تاریخ انتشار : ۱٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : چرا مخالفان شاه بمحض اینکه بقدرت رسیدند به جنایت ها و دزدی هایی که شاه را به آنها سالها محکوم می کردند رسیدگی نکردند؟
از این شاخ به آن شاخ می پرند، از مصدق به صدیقی، از بختیار به شاه، از ساواک به ۲۸ مرداد، از امریکا و دخالت خارجی به دزدی و فساد.......اینها جواب نمی خواهند بلکه ماموریت خود را باید انجام دهند.
مخالفان شاه، هم قبل از انقلاب و هم بعد از آن مرتب گفته و شایع کرده اند که شاه صد ها هزار ایرانی را بوسیله ساواک کشته و شکنجه و زندانی کرده است و مقتولین را در گورهای دسته جمعی رها کرده است ولی هیچوقت قادر نبوده اند این اتهامات را ثابت کنند. درباره فساد و دزدی ها هم همینطور، تا زمانیکه نتوانند ثابت کنند ما نمی توانیم حرفهایشان را باور کنیم. شایعه و افسانه کجا و اسناد و مدارک و محکومیت دادگاه های صالح کجا؟ چرا تاکنون نتوانسته اند اتهاماتی که به شاه و ساواک و .... وارد می آورند ثابت کنند؟
چرا مخالفان شاه بمحض اینکه بقدرت رسیدید به جنایت ها و دزدی هایی که شاه را به آنها سالها بدون دادگاه محکوم می کردند رسیدگی نکردند و آنها را افشا نکردند؟ پرونده هایی که تشکیل داده اند کو؟
چرا در این ۳۱ سال که رژیم در قدرت بوده است و دنیایی را به گروگان گرفته است نتوانسته است این اتهامات را که به شاه و ساواک می بستند ثابت کنند؟
اسناد و مدارک و پرونده ها کو؟
پرونده ها از شکایات به پلیس بین الملل کو؟
اتهام باید اول ثابت شود تا بتوان کسی را محکوم کرد.
مدارک و اسنادی که بدست رژیم افتاد کو؟ درهای زندانها را آنهایی که باز کردند باید بدانند که دقیقا چند نفر آزاد شدند. وظیفه اینها بود برای هر کدامشان پرونده ای تشکیل دهند که امروز بعد از ۳۱ سال این مطلب را دستک نکنند. چرا پرونده ای از هر قربانی و یا برای هر قربانی تشکیل ندادند؟
چرا با استفاده از آمار و ارقام از ثبت احوال و بانک و ..... تعداد و نوع تخلفات و مبلغ و .... را همانزمان معین نکردند؟ چرا متخلفینی که از کشور گریختند را تحت تعقیب قرار ندادند؟
آیا اینها هم تقصیر شاه و امریکا بود؟ تقصیر همه بود جز این معصومین بی دست و پا و مخ؟
چرا مخالفان شاه بمحض اینکه بقدرت رسیدند به جنایت ها و دزدی هایی که شاه را به آنها سالها محکوم می کردند رسیدگی نکردند؟
به بیطرف، تحقیق کار اینها نیست، شایعه تخصص اینهاست. برای همین حرف اینها به دل نمی نشیند و قابل اطمینان نیست. حتی یکی از اینها به درخواست فرید راستگو که چه باید کرد پاسخ نداده است چون علاقه ای به سرنوشت کشور ندارند.
۲۶۷۰۷ - تاریخ انتشار : ۱٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : دکتر صدیقی
عنوان : به خوانندگانی که فراموش کرده اند.
فروهرها به خانه من آمدند و بمن فهماندند که جبهه ملی علاقه ای ندارد که با شاه همکاری کند و شاه باید برود چون با خمینی به توافق رسیده است. شاه می خواست جبهه ملی قدرت را بدست گیرد ولی جبهه ملی جا زد، محاسبات غلط کرد و اجازه نداد من کشور را نجات دهم درست همانطوری که اجازه ند شاپور بختیار کشور را نجات دهد. بختیار همه خواسته های ملت و مخالفان شاه را در برنامه خود گذاشت و آنرا اعلام کرد ولی کو گوش شنوا. این مرد بزرگ حتی برخی مفاد را که با آنها کاملا موافق نبود برای آرام کردن کشور در بیانیه اش گذاشت بدون آنکه منافع ملی کشور را بخطر بیاندازد. او برای آرام کردن ملت مانند یک سیاستمدار ورزیده هر چه لازم بود را گفت ولی کو گوش شنوا. هم من و هم بختیار کوشیدیم جلوی ورود خمینی را بگیریم و دمکراسی را در ایران نهادینه کنیم ولی بغیر از ما کو دمکراسی خواه دیگر. هیچکس بخصوص مخالفان شاه ما را نمی خواستند و همه خمینی را می خواستند. ملت را می شود بخشید ولی مخالفان ما را نه. ما دمکراسی می خواستیم ولی دیگر مخالفان شاه همه با دمکراسی و حقوق بشر کینه و دشمنی داشتند. از دکتر صدیقی.
۲۶۷۰۶ - تاریخ انتشار : ۱٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : هوشیار
عنوان : باسند و محکم
جناب ناشناس، میتوانید بمن بگویید که محمدرضا پهلوی در طول ۳۷ سلطنت دزدی هم کرده ویانه؟ و اگر کرده بچه مقدار. چقدر حقوق ماهانه او و دیگر خاندان پهلوی از خزانه ملی بود. این سوال از شما میکنم بخاطر اینکه شما اسناد فراوانی دردست دارید. و در کامنت قبلی هم استناد بقانون اساسی دوران پهلوی راجع بشورای سلطنت کردید.
۲۶۷۰۵ - تاریخ انتشار : ۱٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حافظه تاریخ
عنوان : فقط یک شارلاتان و دروغگو مثل ناشناس میتواند هر روز «رنگ» عوض کند.
«..اما موجودی الزایمری موسوم به حافظه(فسیل) تاریخ (فروش).ایرانی همواره آزادمنش و آزادیخواه هست" مقصودتان چپ ایرانی است که در بالاوقبل قستی ازشاهکارهایشان را نشان دادیم؟ یا جبهه ضدملی بشارت نامه نویس ودستبوس خمینی:بشارتنامه جبهه ملی به مناسبت ورود آیت الله خمینی به کشور
(۲۵۸۹۳ - تاریخ انتشار : ۱ خرداد ۱۳۸۹)».
« "حافظه ی تاریخ عزیز،حرفهای دل مرا می زنید." خودتان اعتراف میکنید بجای مغز از شکمتان برای حرف زدن استفاده میکنید.بقول شاعر،
چو باد اندر شکم پیچد فرو هل …که باد اندر شکم بار است بر دل شمانیز خوب به توصیه شاعر عمل میکنید. سعی کنید انسان باشید.میدانم خیلی سختتان است ولی تلاشتان را بکنید.۲۵۳۴- تاریخ انتشار : ۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۹» اینها از اراجیفی است که از ناشناس نادان (م ف) خارج شد که بارها هم بوی گوشزد شد که همه اینها اراجیف برازنده قامت خود وی و پدر تاجدار و همقطارانش است. این زید بینوا بهتر است از «فضالت» صحبت نکنید چونکه خودش در (رذیلت) خالص غوطه ور هست. و همواره از بخار معده سخن میراند.
۲۶۷۰٣ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : دوستی ایراد گرفت که چرا شاه با دکتر صدیقی به توافق نرسید.
دوستی ایراد گرفت که چرا شاه با دکتر صدیقی به توافق نرسید.
درمورد شورای سلطنت زنده یاد دکتر صدیقی اشتباه قانونی داشت. محمد رضا پهلوی درپاسخ به تاریخ میگوید:
نخست به سراغ دکتر صدیقی از اعضای جبهه ملی رفتم که معتقد بودم مرد وطن پرستی است. او بی آنکه کوچکترین شرطی بگذارد اظهار داشت که حاضر است دولتی ائتلافی تشکیل دهد ولی یک هفته وقت خواست تا درباره اش فکر کند. با این تقاضا موافقت کردم. ولی او سرانجام به فشارهایی که از سوی حزبش بر وی وارد می آمد تسلیم شد و تقاضا را رد کرد و در عوض درخواست نمود در کشور بمانم ولی شورای سلطنتی تشکیل دهم. این شرط قابل قبول نبود.
--------------------
شاه حق داشت قانون اساسی میگوید
"پادشاه میتواند در موقع مسافرت و در غیاب خود شورائی برای اداره امور سلطنت انتخاب و یا نایب السلطنه تعیین کند که با مشاوره شورای مزبور امور سلطنت را موقتا برای مدت مسافرت و در غیاب پادشاه انجام دهد."
۲۶۷۰۲ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : بیطرف
عنوان : آقای ناشناس، اطلاعات شما خیلی جالبه و من این چیزارو برای اولین باره که میشنوم.
آقای ناشناس، اطلاعات شما خیلی جالبه و من این چیزارو برای اولین باره که میشنوم. لطفا همه کابینه مصدق را یکی یکی معرفی کنین و همینطور همه کسانیکه کارهایی مثه شعبان بی مخ و فاطمی و ... را با اجازه مصدق می کردن.
اگه مخالفای شمام بجای تلخ زبونی مثه شما مینوشتن هم به دل ما میشست و هم علاقمند میشدیم نظراتشونو بخونیم و بهشون همون اعتمادی که به شما داریمو نشون بدیم. اونوقت میتونستیم هر دو طرف قضیه را وارسی کنیم. اینکارو نمیکنن و ما یه ور قضیه دستمون میاد اینجوریم ممکنه منصفانه نباشه.
یه نفر توی نظرش تقصیر نااگاهی مردمو کلا انداخته بود گردنه شاه. اینجوری حرف میزنن که من نمیتونم حرفاشونو جدی بگیرم و باور کنم. آخه شاه مگه توی خونه و مغازه و خارج و هر سوراخ سمبه ای بود که شما درس خونده ها نتونین از طریق رفقای بازاریتون و آخونداتون و اون نفوذی های توده ای تون انقلاب سفیدو موفق تر کنین و یا بهداشت و آموزش پرورشو .... بهتر کنین بجای اینکه هی چوب لا چرخ بکنین. آخه چی از دست میدادین اگه بجای نفوذ کردن برای کارای بد بجاش کارای خوب میکردین؟ حتما باید بجای ابرو ورداشتن میزدین چشم همه را کور میکردین. آخه این چه طرز فکریه؟ خب حالا انقلاب کردین، وضع بهتر شد یا یه میلیون برابر بدتر شد و حالا با پر رویی میگین شاه آخوندارو جانشین خودش کرد؟ عقلتونو کی خورده بابا؟ این حرفای مسخره را توی ایران بمردم بزنین به ریشتون می خندن. والله مرغ پخته هم با این حرفاتون بخنده میفتده چه برسه به اینهمه جوون ایرانی تحصیلکرده.
چند سال قبل از انقلاب که همین بازاریای پدرسوخته برای چوب لا چرخ کردن احتکار میکردن یادتون رفته و یا بنفعتون نیس که بگین. ما که نزدیک بازار زندگی میکردیم که یادمون بابا. آقا ناشناس درباره احتکار اونزمون بنویس که برای بدنام کردن شاه چقدر احتکار میکردن. توی محله ما یکی از مغازه دارای پدر سوخته یه عالمه شکر توی زیر زمین مغازه اش قایم کرده بود که گرونفروشی کنه. بعد زد و آب توی انبارش جمع شد. نمیدونم لوله اب ترکیده بود یا نه ولی همه شکر احتکار شده شربتی شد که هیچکی جز موش ها از خوردنش حض نکرد.
آخه خجالتم خوب چیزیه. این سئوال که من از توی همین نظرات یاد گرفتمو باید هی به اینا گفت تا یه کمی اقلا از خودشون خجالت بکشن. کدوم یکی از شما از شاه دمکرات تر بودین و یه چیز دیگه کدوم یکی از شما حقوق بشر را واسه ایران میخواستین. چرا حقوق بشر را به مردم یاد ندادین که حقوق خودشونو درک کنن و دنبال این حقوق برن؟ شما یه مشت حقه باز و دروغگو و دیکتاتور و ندونم کار و خرابکار بودین. شاه و امریکا و اروپا خیلی عیب داشتن ولی شما و روسیه و چین و کره شمالی هزار برابر اونا عیب داشتین و اونم عیبای گنده گنده. آخه یعنی چی مرگ بر آمریکا و زنده باد روسیه؟ اگه امریکا بده شما چرا توی امریکا و اروپا رفتین قایم شدین. چرا نرفتین چین و روسیه و چرا نمیرین کره شمالی و کوبا؟ کشور را با اون انقلاب نابود کردین و هنوز یه چیزم طلبکارین؟ برین پی کارتون و اگه راست میگین اقلا به آقا فرید راستگو یه جواب درست و حسابی و مربوط بدین. ازتون توی آخرین نظرش جوانمردی کرده و پرسیده خب حالا باید چیکار کنیم که از این مخمصه در بیاییم و دیگه گیر استبداد نیفتیم. جواب ندین یعنی نمی خواین ایران درست بشه و یعنی مغرضین. از جواباتون معلوم میشه که چقدر دمکرات و خیرخواهین دلبسته ایران!!!منتظریم.
آقای راستگو دم شما گرم که سئوال خوبی کردین تا ببینیم هر کی چند مرده حلاجه و کی فقط دوست داره نق بزنه. خوب میشه شما خودتونم یه جوابی بدین تا من نظر شما رو بدونم. منم مثه شما استبداد نمیخوام و نمیخوام یه وجب از آب و خاک ایران کم بشه. حقوق بشر واسه همه میخوام و البته رفاه و امنیت داخلی و خارجی. والله هیچکی توی دنیا از ما لایق تر این چیزا نیسو خیلی هزینه تا حالا دادیم و بسه دیگه.
۲۶۷۰۱ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : در جامعهی ما از «فضیلت» تا «رذیلت» راهی نیست!
* در جامعهی ما از «فضیلت» تا «رذیلت» و از «مخالفت» تا «دشمنی» راهی نیست و لذا، «انتقاد» تا حدّ «انتقام» تنزّل مییابد. از اینرو؛ هم «تودهی عوام» و هم؛ «عوام تودهای» هر دو – در مقابله با اسناد و استدلال، به دشنه و دشنام و عوامفریبی توسّل میجویند!
* پس از سقوط رضاشاه (یعنی از شهریور ۱۳۲۰ تا ۲۸ مرداد ۳۲)، به مدّت ۱۲ سال، بقول دوست و دشمن، آزادی و دموکراسی سیاسی (و خصوصاً آزادی قلم، بیان و مطبوعات) در ایران وجود داشت، اما روشنفکران و رهبران سیاسی ما نتوانستند از آزادیهای سیاسیِ موجود، استفادهی درست و شایستهای کنند.
* بیش از ۸۰ سال تاریخ و روایتهای تاریخیِ ما زیر سلطهی تبلیغات و تفسیرهای حزب توده بود، ویژگی اصلی اینگونه تفسیرها، تحریف حوادث یا تخریب شخصیّتهای سیاسی است.
۲۶۷۰۰ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حقیقت جو
عنوان : کودتا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نشانه ماهیت ارتجاع داخلی و جهانیست
ایزنهاور در پایان دوره ریاست جمهوری خود در طی پیامی خطاب به امریکاییان گفت:من دو دستاورد بزرگ در دوران خود داشتم، یکی کودتا علیه مصدق و دیگری کودتا در گواتمالا. ولی عناصری مثل ناشناس و بقیه جان نثاران بطور کلی منکر نقش آمریکا در کودتا هستند. این عناصر هرگز از خود نمیپرسند که چرا محمدرضا با کمک امریکا، انگلیس میبایست مجددآ حکومت ارتجاعی اش را بدست بگیرد؟ چرا استعمارگران جهان با صرف میلیونها دلار با کودتا دولتهای ملی و قانونی را در هر کشوری ازجهان که نمی پسندیدند، برمیانداختند و حکومتهای دست نشانده و پوشالی خودرا بجای آن مستقر میکردند؟
۲۶۶۹۷ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : شباهت های کربلائیان ۲۸ مرداد بهم. خوش دهانان کامنت نویس و حسین فاطمی
شباهت های کربلائیان ۲۸ مرداد بهم. خوش دهانان کامنت نویس و حسین فاطمی.
کربلائیان :سرنگونی وکله پاشدنش,نادانی وپرروئی,لجن,کثیف ودزدان,اشغال,عقب افتاده,مواجب بگیر,ننگین
حسین فاطمی:
.دکتر فاطمی در سرمقاله باختر امروز مورخ ۲۶ مرداد ماه ۱۳۳۲ خواستار محاکمه و اعدام شاه می گردد " ملت ایران تشنه ی انتقام است و می خواهد تورا که به هیچ چیز او ابقا نکردی در روی میز متهمین دادگاه و آن گاه بر روی چوبه دار ببیند ".
. «حرف، بادِ هواست! مدرک نمی خواهد! …»
.« برو! ای خائن! … برو! ای اسیر ِ ارادهء اجنبی که تاریخِ جنایت آمیزِ دودمان سی سالــهء پهلوی را تکمیل کردی … من همیشه گفته ام که حق این بود که پیش از بستن کنسولگری های [انگلیس] و سفارت فخیمه در تهران، آن مرکزِ ننگ و رسوائی [دربارِ شاه] کوبیده شود و در ِ خانــهء مُجریِ ارادهء اجنبی ها را گِل بگیرند»
.در شماره ۲۵مرداد ضمن چاپ عکس نصیری، دکتر مصدق، آزموده و جلسه ستاد ارتش و خودش نوشت:
«من در طول ۱۲سال اخیر هرگز به آستان این جوان خوش خط و خال که مثل مار افسرده در موقع ضعف و جبن سر درهم میکشد و در فرصت مناسب نیش جانگزای خود را میزند سر فرود نیاوردم... یکی نیست که از او بپرسد دیگر شما و فامیل شما از این یک مشت پابرهنه و لختی که ۲۰سال پدرت آنها را به نفت جنوب... فروخت چه میخواهید؟... حالا هم مثل دزدها و بدهکارها از تاریکی شب برای کودتا استفاده میکنید و برای استراحت به کلاردشت تشریف میبرید؟ آقای دکتر مصدق چقدر باید صبر کرد... از دربار بپرسید دیگر از جان مردم و مملکت چه میخواهد؟»
فاطمیدر شماره بعد روزنامه خود با چاپ عکسی از سرنگون کردن مجسمه رضاشاه نوشت: «در میدان بهارستان مجسمه دیو مهیب قلدری به زمین میافتد.»
در مقاله خود او میخوانیم: «برو ای خائن که تو را آن قدر اجانب نیز پست و حقیر شناختهاند که دیگر برای این جنایت هولناک... مزدی به تو نخواهند داد... ملت ایران تشنه انتقام است و میخواهد تو را... بر چوبهدار ببیند... مردم در قطعنامه میتینگ با شکوه بیسابقه دیروز در تهران خواستار شدهاند که وظایف «فراری بغداد» به یک شورای موقتی سپرده شود.»
.سعید فاطمی که در روزهای کودتا یار و یاور مصدق بود نقل میکند:
"صبح روز ۲۵ مرداد ۱۳۳۲، سه روز قبل از کودتا فاطمی به اتاق مصدق رفت گفت: من دیگر نمیخواهم وزیرخارجه باشم. مرا وزیر دفاع کنید. مصدق گفت: برنامهتان چیست؟ گفت: برنامه من این است که تا ظهر امروز ۵۰ نفر را اعدام کنم
محمد علی موّحد در کتاب پُرارج خویش، زیر عنوان «فاطمی و علامت سئوال»، می نویسد: «مطلب قابل تأمل ِ دیگر در «تاریخچــهء عملیّات سیا»، زیرنویس، راجع به دکتر حسین فاطمی است. ما در شرح زمینه سازی ها برای کودتا آورده بودیم: «قرار شد یک نفر از سازمان اطلاعات انگلیس و یکی دیگر از سیا به دیدنِ خواهر شاه، اشرف – که در فرانسه بود – برَوَد و او را به تهران بفرستند تا برادر [شاه] را از رسمیّت و اعتبار کامل اقدامات [کرمیت] روزولت مطمئن سازد».
«… چنین پیش بینی شده بود که اسدالله رشیدیان به فرانسه برود و در دیداری از اشرف، ترتیب ملاقات او را با مأموران بریتانیا و آمریکا بدهد. امّا گرفتن اجازهء خروج از کشور [برای رشیدیان] در آن روزها کارِ آسانی نبود. این مشکل را دکتر حسین فاطمی وزیر امور خارجــهء دکتر مصدّق حل کرد و خود، اجازهء خروج و روادیدِ ورود رشیدیان را در اختیار او گذاشت. گزارشگر سیا پس از این حکایت، در زیرنویس اضافه می کند که حسین فاطمی در نزدِ سیا به عنوان عضوی مشکوک شناخته می شد که گاه و بی گاه آمادهء تماس با انگلیسی ها بود و دلش می خواست در صورت سقوط مصدّق، جایگاهی در میان مخالفان او و هواخواهان بریتانیا داشته باشد. زیرنویسِ سیا تأکید می کند که حسین فاطمی، رشیدیان را می شناخت و می دانست که او عامل انگلیسی هاست … این البته، نکتــهء درخور ِ تأمّلی است. برادران رشیدیان به اتفاق سرلشکر حجازی در مهرماه ۱۳۳۱ به اتهام توطئــهء کودتا دستگیر شدند و درست در همان ایّام بود که دکتر حسین فاطمی از سفری که برای معالجه در اروپا داشت به ایران بازگشته و به وزارت خارجه منصوب شده بود» (موحّد، ج ۲، صص ۹۶۷-۹۶۸).به گزارش هندرسون:
«در تاریخ ۳۰ فروردین و ۴ اردیبهشت ۳۲ دکتر حسین فاطمی دو بار با شاه ملاقات کرد و سپس مضمون گفتگوهایش را در ۲۶ آوریل ۱۹۵۳ (= ۶ اردیبهشت ۳۲) با هندرسون در میان گذاشت. فاطمی در ملاقات نخست، به شاه گفته بود که او در طول ۱۲ سال سلطنت، با دخالتِ خود، مانعِ کارِ دولت ها بوده است و اینک باید روش خود را تغییر دهد و از دخالت در امور دولت دست بردارد. اگر شاه بخواهد با مصدّق درافتد، عاقبتِ ناگواری در انتظارش خواهد بود. اگر کودتائی رخ دهد به پیروزی نهضت ملّی خواهد انجامید و شاه – یک باره – از صحنه بیرون رانده خواهد شد. شاه باید از اصرارِ خود در کنترل نیروهای مسلّح، دست بردارد و از نظرِ درآمد نیز باید به بودجه ای که دولت برای وی تعیین می کند قناعت کند و نیز باید به نشانِ همکاری و حُسن نیّت با دولت، علاء را (از وزارت دربار) برکنار سازد. در غیر این صورت، [شاه] نه از فاطمی و نه از دیگرِ اعضاء نهضت ملّی انتظاری جهت وفاداری به او نباید داشته باشد …»
ه روایت سپهبد کمال (رئیس شهربانی مصدّق):
- « شبی در رادیو، وزیر امورخارجه – دکتر حسین فاطمی- گفت: «یک گونی سند از ارتباط زاهدی با سفارت انگلیس و شرکت نفت بدست آمده» چون در آن موقع، من رئیس شهربانی بودم، ناچار به مراقبت شدید از سرلشکر زاهدی شدم تا آن که زاهدی نامــهء تهدید و توهین آمیز به من نوشت. از این جهت، من برای اینکه جوابی به سرلشکر زاهدی بدهم، از دکتر فاطمی در مورد مدارک کشف شده بر علیه زاهدی سئوال کردم [دکتر فاطمی] در جواب فرمودند: «حرف، بادِ هواست! مدرک نمی خواهد! …» معلوم شد که اصلاً مدرکی [علیه سرلشکر زاهدی] نبوده …« (خاطرات سپهبد کمال، چاپ تهران، ۱۳۶۱ به نقل از: خاطرات اردشیر زاهدی، صص ۱۶۲ – ۱۶۳).فاطمی، وزیر خارجه و سخنگوی دولت مصدّق، در سرمقالــهء «باختر امروز» (در ۲۵ مرداد ۳۲) به شدّت به شاه حمله کرد و محمد رضا شاه را «قبله گاهِ هر چه دزد، هر چه بی ناموس، هر چه واخوردهء اجتماع و تنها تکیه گاهِ خارجیان و نقطــهء اتّکای سفارت انگلیس» خواند … در عصر روز ۲۵ مرداد ۳۲ نیز در میتینگ جبهــهء ملّی و احزاب و اتحادیه های هوادار مصدّق در بهارستان، فاطمی «از جنایات دربار پهلوی» و «فرزندِ عاملِ قراردادِ (نفت)» یاد کرد و در «باختر امروز» (روز ۲۶ مرداد) نیز خطاب به شاه نوشت:
- « برو! ای خائن! … برو! ای اسیر ِ ارادهء اجنبی که تاریخِ جنایت آمیزِ دودمان سی سالــهء پهلوی را تکمیل کردی … من همیشه گفته ام که حق این بود که پیش از بستن کنسولگری های [انگلیس] و سفارت فخیمه در تهران، آن مرکزِ ننگ و رسوائی [دربارِ شاه] کوبیده شود و در ِ خانــهء مُجریِ ارادهء اجنبی ها را گِل بگیرند» (برای آگاهی از سرمقاله های تُندِ باختر امروز، نگاه کنید به: زندگینامه و مبارزات سیاسی دکتر حسین فاطمی، نصرالله شیفته، صص ۳۲۱-۳۲۷).
جالب است که در هیچیک از مقالات و سخنرانی های دکتر حسین فاطمی و دیگر سران نهضت ملّی از ۲۵ تا ۲۸ مرداد، هیچ سخنی از توطئــه یا کودتای دولت آمریکا نبود!
در شور و التهاب این دشنام ها بود که بدستور دکتر مصدّق (با وجود مخالفت های کریم سنجابی و خلیل ملکی و دیگران) مجسّمه های شاه را پائین کشیدند، کاخ های سلطنتی را با حضور فاطمی، مُهر و موم کردند و نام شاه را از سرود شاهنشاهی و نیز از دعای شامگاه و صبحگاه سربازخانه ها حذف نمودند. دکتر فاطمی به سفراء، وزرای مختار و کارداران در خارج، اعلام کرد که «شاه از سلطنت، مخلوع است و نباید مورد استقبال قرار گیرد». (عاملی، ج ۱، ص ۳۵۰).
حسین مکّی ضمن شرح روابط دوستانه اش با دکتر فاطمی و علل اختلافش با وی، تأکید می کند: در ساعت ۱۰ صبح ۲۸ مرداد – در اطاق مصدّق- دکتر فاطمی پیشنهاد می کند که به ستاد ارتش دستور داده شود تا اسلحه در اختیار توده ای ها بگذارند … پس از کشف شبکــهء حزب توده، معلوم شد که دکتر فاطمی با توده ای ها همکاری داشته است. این امر، و اختفای فاطمی در مخفیگاهِ حزب توده، عامل تشدید کنندهء اعدام وی بود. (نگاه کنید به: مکّی، صص ۴۱۱ – ۴۲۱).
از ساعت هفت تا ده بعد از ظهر چهارشنبه، جشن آبرومندی در ورزشگاه شعبان جعفری (خیابان شاهپور، مقابل کوچــهء کربلائی عباسعلی، جنب سینما جهان) بر پا بود که بیش از چهل نفر از نمایندگان مجلس شورای ملّی و عدهء زیادی از رجال و محترمین و روزنامه نگاران در این جلسه حضور داشتند.
کاشانی زاده به نمایندگی از آیت الله کاشانی در این مراسم حضور داشت. سپهبد جهانبانی و صدری – رئیس تربیت بدنی- و مدیران باشگاه های ورزشی پایتخت نیز حضور داشتند. ضمن سخنرانی، از دکتر مصدّق و آیت الله کاشانی از طرف ورزشکاران و حُضّار، تجلیل خاصی بعمل آمد و کودک ۷ ساله ای سخنرانی کوتاهی ایراد و او نیز با فریادِ «زنده باد مصدّق» به سخنرانی خود خاتمه داد. سپس مراسم ورزشیِ بی سابقه شروع شد و بعد، مهندس حسیبی سخنرانی مُهیّجی دربارهء ورزش و تندرستی و تشویق ورزشکاران بعمل آورد و مقارن ساعت ۱۰، این جشن ورزشی که در نوع خود جالب توجّه بود، پایان یافت و نمایندگان جبهــهء ملّی – بخصوص دکتر شایگان، حائری زاده، مُشار، دکتر مُعظّمی و مهندس حسیبی- از این پیشرفتِ باشگاه شعبان جعفری، اظهار قدردانی نموده و امیدوار بودند که بزودی، باشگاه آبرومندی به کمک ورزش دوستان تشکیل که خدمات ورزشیِ این باشگاه توسعه یابد.»بـاختـر امـروز (دکتر حسین فاطمی): شمارهء ۹۱۴ ، شنبـه ۲۹ شهـریـور ۱۳۳۱
------------------
۲۶۶۹۴ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : چند پرسش
۱. در دوره پهلوی آخوندها و مردم چه عکس العملی از خود نشان می دادند اگر از طریق رسانه های دیداری، شنیداری و نوشتاری خرافه های دینی و فلسفه کمونیسم نقد و بررسی می شد؟ آیا در دانشگاه ها می شد ایندو را نقد و بررسی کرد یا نه؟ اگر نه، چرا؟
۲. تحصیلکردگان ناراضی دوره پهلوی براحتی قادر بودند برای تحصیل بخارج بروند و دسترسی به هر کتابی که مایل بودند داشته باشند و در این کشورها به پژوهش و تفکر بپردازند، آیا چنین کاری را در علوم انسانی و اقتصاد کردند، در چه زمینه هایی؟ اگر نه، چرا، نه؟
این ناراضیان می توانستند تحقیقات خود را به ثبت در دانشگاه های معتبر جهان برسانند، چند کار پژوهشی از این دست را انجام دادند و در نشریه های علمی انزمان بچاپ رساندند؟ در این ۳۱ سال چطور که شاهی بالای سرشان نبوده؟
۳. می گویند که در زمان شاه، دانشجویان و تحصیلکردگان آزاد نبودند که هر کتابی را که می خواستند بخوانند و از آنها الهام بگیرند و رشد فکری پیدا کنند و آثار مورد علاقه خود را بچاپ برسانند. این نمی توانسته در مورد دانشجویان و تحصیلکردگان ایرانی خارج از کشور که در آزادی کامل بودند حقیقت داشته باشد. یک نگاه اجمالی به بازرگان و کابینه اش و همراهان سکولار خمینی که با او به ایران آمدند نشان می دهد که تقریبا همگی آنها در آزادترین کشورهای جهان سالها تحصیل و کار و زندگی کرده بودند. چند سئوال در اینجا پیش می اید:-
- چگونه است که همه اینها نهایتا به این نتیجه رسیدند که یک حکومت دینی/کمونیستی با یک رهبر فرهمند، ایران را بهشت برین می کند؟
- حکومت دینی که در تاریخ تجربه نشده بود، کدام آدم عاقلی دچار چنین توهمی می شود که این تحصیلکردگان شدند؟
- چگونه است که اینها ارزشهای والای حقوق بشری و دستاوردهای آنرا در آزادی های سیاسی و پیشرفت های اقتصادی و اجتماعی بی ارزش شمردند و آنرا بطور کامل نفی کردند؟
- آیا شاه قدرت اینرا داشت که جلوی اینها را هم بگیرد که مبادا به کتابخانه ها و کتابفروشی ها بروند و هر کتابی که می خواهند تهیه کنند؟
- اگر روشنفکران جهان آزاد پژوهشی در تفکر و عملکرد تحصیلکردگان ناراضی ایرانی آنزمان انجام می دادند چه ارزیابی ای از آنها ارائه می دادند؟ آیا اینها را متفکر و روشنفکر و نابغه ارزیابی می کردند و یا ابلهانی که مدارک تحصیلی عالیه دارند و کشور و ملتی را به نابودی می کشانند؟
۴. تحصیلکردگان ناراضی دوره پهلوی مثل بچه هایی بودند که تنها چیزی را که نداشتند با سماجت ولی بی تعقل طلب می کردند و عامدانه چشم بر هر آنچه که مثبت بود می بستند. دوران پهلوی را عمدا با دوره قاجار مقایسه نمی کردند تا تحول عظیمی که صورت گرفته بود را برسمیت نشناسند. این ناراضیان بجای جلب اطمینان حکومت و با درک منافع ملی ایران بدنبال بیگانه، سرنگونی کل نظام و بنای آرمانشهر های خود بودند که یکی در بلوک شرق بود و دیگری در مکه و مدینه ۱۴ قرن پیش. این ناراضیان هیچ درکی از بلوک شرق نداشتند و بلوک غرب را نمی خواستند بشناسند و به تاریخ و فرهنگ ایران هم بی توجه بودند. با کدام بخش مخالفید و چرا؟
دستاوردهای دانشجویان و تحصیلکردگان ناراضی شاه در زمینه های مختلف در خارج کشور چه بود؟ آیا وضعیت در این ۳۱ سال متفاوت بوده است که شاهی نبوده که جلویشان را بگیرد؟ آیا در این زمینه شاه بهانه ای نبوده و نیست برای کارنامه مردود ناراضیان و سلب هر گونه مسئولیت از خود؟
۲۶۵۸۰ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱۳۸۹
۲۶۶۹٣ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : ۱. به آقای فرید راستگو، ۲. به کسانیکه تفاوت بین مخالفت و دشمنی را هنوز درک نکرده اند،
آقای فرید راستگو گرامی،
بحث رویدادهای تاریخ معاصر ایران کاملا با بحث چه باید برای ایران کرد تفاوت دارد. علاقه من نسبت به تاریخ بسیار بیشتر از سیاست و اقتصاد است با اینکه می دانم این سه بیش از هر زمانی در تاریخ بشریت بهم بسیار مرتبط هستند. من پرسشهای زیادی درباره تاریخ دارم که در هر فرصتی خواهم کرد و اگر پرسشی تکراری است بعلت آنست که قانع نشده ام و یا پاسخ به اندازه کافی روشن نبوده است.
در مورد مسئله چه باید کرد، من پیشنهاد می کنم متخصصین در یک سری مقالات، گزینه های متفاوت را در مقابل ملت قرار دهند و با توصیف دقیق و سیاست های هر یک از آنها بما فرصت نقد و بررسی بدهند و به به پرسشهای ما در هر فرصتی پاسخگو باشند. تفکرات و سیاست های گوناگون را باید به حداکثر سه دیدگاه راست، میانه و چپ تقسیم کنند و هر کدام سخنگویان و طرفداران خود را منسجم در کنار خود داشته باشند تا از هرج و مرج فکری و سیاسی جلوگیری شود. توافق آنها بر جمهوری اسلامی باید سرنگون شود، تمامیت ارضی ایران هیچوقت به زیر سئوال نخواهد رفت، منافع ملی ایران ارجح بر هر مقوله باشد و قانون اساسی نوین ایران باید بر پایه های منشور جهانی حقوق بشر باشد تا دیگر هیچ احدی در ایران مورد تبعیض قرار نگیرد و همه از حقوق شهروندی خود برخوردار باشد بطوریکه تفاوتی میان یک شهروند فرانسوی در فرانسه و یک شهروند ایرانی در ایران نباشد. این چارچوب برای من کافیست تا بتوانم در کشور خودم زندگی، کار و بمردم خود خدمت کنم و در همانجا به خاک سپرده شوم، این ابتدایی ترین حق هر ایرانی است. این برای من کافیست که همه ایرانیان در کشور با هر طرز تفکری از گزند یکدیگر در امنیت کامل باشند و همه با در نظر گرفتن منافع ملی ایران به کشور خدمت کنند و ایران مهد آزادی، فرهنگ و صلح و پیشرفت باشد. سپاسگزارم.
=======================================
به کسانیکه تفاوت بین مخالفت و دشمنی را هنوز درک نکرده اند. نگاه من به تاریخ علمی است و نه ناموسی و سیاسی. من سخت مخالف سیاسی و ناموسی کردن تاریخ هستم. تاریخ با همه خوبیها و بدیهایش با شاه و شیخ و مصدق و کیانوری اش میراث ملت ایران است و قابل نقد و بررسی و بازنگری مستمر به شیوه معتبرترین دانشگاه های جهان است.
به کسانیکه از پرسشهای من خوششان نمی آید:- از جواب دادن به من خودداری کنید و با موافقان خود بحث کنید و منهم از نوشته های ناشناس و فرید راستگو پرسشهای خود را خواهم کرد و یا از درون نوشته هایشان جوابها را پیدا خواهم کرد. پرسش های من درباره تاریخ تا آخر عمرم ادامه خواهد داشت و برایم مهم نیست که چه کسی را ناراحت و عصبانی می کند.
۲۶۶۹۲ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : مرتضی ر
عنوان : آقای پرسشگر نادان
شما با هر نوشته معیارهای تازه ای از نادانی خودرا به نمایش می گذارید. هرکس که با فرهنگ سیاسی به اندازه یک سر سوزن آگاهی داشته باشد میداند که جمهوری شکل مشخصی از دولت است که با سلطنت زمین تا آسمان تفاوت دارد. جنبش سبز کلا جمهموری خواه است و از سلطنت حرفی نمی زند، محافظه کار ترین بخشهای جنبش سبز که از آقایان موسوی و کروبی پشتیبانی می کنند، جمهوری خواهند. رادیکال ترین بخش جنبش سبز با شعار جمهوری ایرانی به میدان میاید تا خط فاصلی بین خود و جمهوری اسلامی بکشد. در این معادله سلطنت طلبان محلی از اعراب ندارند و ادعای شما اگر از جهالت نباشد از بی خبری است. اما این دور و تسلسلی که شما به آن دچارید حکایت تز نادانی و کودنی دارد. نادانی نوعی کوری و کری ایجاد می کند که شما به آن شدیدا دچارید.
هروقت مردم بجای "چاپید شاه ، چاپید شاه" فریاد کشیدند جاوید شاه، آن وقت باید به صرافت افتاد که صداهای کلبی در مهتاب شنیده می شود!
تا مطالبات مردم حول شعار جمهمری ایرانی دور می زند شما بهتر است به همین ژاژ خایی ها دلخوش باشید. نشنیدید که مردم فریاد می کشیدند نه "شاهی نه دینی، جمهوری ایرانی" نمی دید یدکه مردم در اوج قدرت رفسنجانی او را اکبر شاه می نامیدند تا تنفر خو درا از هر دو نشان دهند؟ ؟ شما ول معطلید.
۲۶۶۹۰ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : ناهید
عنوان : بازهم سلطنت طلبان بخوانند واز نوکری شاهنشاه عظیم الشان خجالت بکشند یعنی خجالت هم میکشند?
محمدرضا پهلوی بعدها در کتاب «ماموریت برای وطنم» ضمن استفاده از تعبیر قیام برای کودتای ۲۸ مرداد مینویسد: «گاهی این سوال طرح میشود که آیا دولتهای آمریکا و انگلیس در قیام تاریخی که در ۲۸ مرداد رخ داد، در برانداختن مصدق کمک مالی کردهاند یا خیر؟ هرچند من در حین انقلاب در خارج از ایران بودم ولی از جزییات امور اطلاع داشتم ولی انکار نمیکنم که شاید به منظور پیشرفت هدف این انقلاب ملی، وجوهی هم از طرف هموطنان من خرج شده باشد.» (محمود تفضلی، مصدق، نفت، کودتا، ص ۱۴۴).
کرمیت روزولت نیز در خاطراتش، بر قدردانی شاه از آمریکا به خاطر انجام این کودتا تصریح میکند: «بعد از کودتا با شاه ملاقاتی داشتم و شاه ضمن تشکر از من گفت: من تاج و تختم را از برکت خداوند، ملتم و ارتشم و شما دارم... و هرگاه فاطمی را به خاطر سرنگونی مجسمههای من و پدرم پیدا کنم، بیدرنگ اعدامش خواهم کرد.» (کرمیت روزولت، کودتا در کودتا، ص ۲۱۴.)
۲۶۶٨۹ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : نادانی وپرروئی سلطنت طلبان وساواکی ها را انتهائی نیست
عنوان : پرسشگر نادان مینویسد شما سلطنت طلب را ضد انقلاب میخوانید جمهوری ایرانی یعنی ضد انقلاب.
پرروئی و نادانی که باهم جمع شوند دیگر راه حلی وجود ندارد و واقعا شما خواب و خواب هستید. اولا جمهوری اسلامی تمام مخالفین خود را ضد انقلاب میداند چه انها که در انقلاب شرکت کردند و حتا مثل موسوی وکروبی در حکومت اسلامی دارای مسئولیت بودند چه مثل چپ ها وملی گراها کح مورد سرکوب حکومت قرار گرفتند و چه مجاهدین که خمینی را امام میدانستند. با این حساب جمهوری مجاهدین را مریم رجوی رهبری میکند وریس جمهور ان است. ملی گراها وچپ دمکرات هم رئیس جمهورشان را در یک انتخابات ازاد انتخاب میکنند ولی این وسط سلطنت طلبان میخواهند بالای سر جمهوری یک شاه نیم پهلوی بگذارند?
در ضمن احتمالا میخواهند دوباره ساواک را هم راه اندازی کنند وپرسشگر و ناشناس و ۵ساله و بیطرف هم در مقامات عالیه ان قرار گیرندجالب نیست?
۲۶۶٨۷ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : شاهد زنده
عنوان : پیشنهاد برای جمع بندی
حالا یک شیر مرد و یا یک شیرزن میخواهد که پیشقدم بشود و با پیشنهادهای اصولی ارائه داده شده جهت جلوگیری از باز سازی و رشد محملهای استبداد در جامعه و با توجه بتجربیات دور ونزدیک گذشته یک جمع بندی قابل فهم و قابل پیاده شدن بدهد. مسایل مطروحه دارای نکات مثبت و درستی هستندکه میشود با آنها از اول «بنا» تا حد مقدور جلوی رشد استبداد و جنایات را گرفت. و با طرح قراردادهای نوین اجتماعی که در خدمت مردم باشد، میتوان بآینده روشنی برای ایران امیدوار بود.
۲۶۶٨۲ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : به پرسشگر
عنوان : یک چیز را عمدا فراموش کردی شعار جمهوری ایرانی یعنی ما با هرنوع شاه وشاهزاده وساواک وسلطنت طلب مخالفیم یعنی ما باجنایتکاران مخالفیم چه شاه چه شیخ
پرسشگر میفرمایند:
"شما با ضد انقلاب را سلطنت طلب می نامید و نمی فهمید شعار جمهوری ایرانی یعنی جمهوری اسلامی نه، یعنی ضد انقلاب، یعنی مرگ بر انقلاب، یعنی حاکمیت مردم بر مردم، یعنی سکولاریسم، یعنی فرهنگ اسلامی و هر دینی نه، یعنی فرهنگ ایرانی آری....شما نه به جمهوری ایرانی روی خوشی دارید که نشان دهید و نه به منشور جهانی حقوق بشر که مخالف حذف هر مخالف سیاسی شما باشد چه در اکثریت باشد و چه در اقلیت سیاسی."
راستی چرا پرسشگر فراموش میکند که شعار جمهوری ایرانی یعنی مخالفت با هرنوع حکومت غیر انتخابی یعنی مخالفت با شاه وشیخ یعنی مخالفت با شکنجه و کشتار شاه و شیخ
راستی جالب نیست که شعار جمحوری ایرانی را سلطنت طلبان میخواهند به نفع خودشان مصادره کنند. راستی پرسشگر شما طرفدار جمهوری ایرانی هستی پس حقوقت قطع نمیشود?
۲۶۶٨۱ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسش یا سفسطه
عنوان : جواب ندادی ناشناس؟
شما که گفتید انقلاب اجتناب پذیر بود. بفرمائید چگونه با این اعلیحضرت یکدنده و دیکتاتورتون که حتی در ان دوران سه ماه مانده به سرنگونی وکله پاشدنش، اونهم دران شرایط اون بیماری مرگ اور و کشنده اش، هنوز حاضر نشد از خر استبدادی اش پیاده بشه و پیشنهاد صدیقی را برای شورای سلطنت بپذیرد؟
شما که میگوئید فرصت های طلایی برای رفرم در دوران شاه و جود داشت و روشنفکران انرا نیافتند و استفاده نکردند. حالا جواب بدهید
سوال اول: چرا شاه و دستگاه سلطنتی اش حتی با همین صدیقی که شما قبولش دارید نتونست حتا در لحظات قبل از سقوط حتمی خود کنار بیاید و خود و تخت و تاجش را نجات دهد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟.
سوال دوم: چرا همین صدیقی به راه و روش و مشی همان مصدق شما تا اخر عمر وفادار ماند.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دکتر غلامحسین صدیقی (۱۲ آذر ۱۲۸۴ محله سرچشمه تهران - ۹اردیبهشت ۱۳۷۰ تهران) استاد دانشگاه تهران و وزیر پست، تلگراف و تلفن (در دولت اول) و وزیر کشور (در دولت دوم) دکتر مصدق بود.
پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مدتی به زندان افتاد و محاکمه شد. در جریان محاکمه از دکتر مصدق تجلیل کرد.
دکتر صدیقی از آورندگان دانش جامعهشناسی به ایران و از موسسان موسسه تحقیقات اجتماعی وابسته به دانشگاه تهران بود. وی همچنین سالها عضو هیئت امنای بنیاد فرهنگ ایران بود.
در روزهای انقلاب شاه به او پیشنهاد نخستوزیری داد. دکتر صدیقی از شاه خواست که از سلطنت کناره بگیرد و قدرت خود را به شورای سلطنت بسپارد. شاه این پیشنهاد را قبول نکرد و صدیقی نیز نخستوزیری را نپذیرفت.
محمدرضا با حماقت های خود خمینی را دستی دستی جانشین خود کرد!!! خیلی جالبه ، نه!
۲۶۶٨۰ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : فرید راستگو
عنوان : برای کاربران این مقالات
با درود به همه شما عزیزان. امروز ایران شرایط سر نوشت سازی را سپری می کند و از شما عزیزان در خواست می کنم با در نظر داشت به این شرایط و در صورت ممکن به این مسئله پرداخته شود که با درس گیری از گذشته چگونه میشود دمکراسی ( حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش) را بنا سازیم. وگرنه تنها پرداختن به گذشته چیزی را حل نمی کند. منهم به نوبه خود علاقه دارم از نظرات شما عزیزان در مورد آینده مطلع شوم و از جمع یاد بگیرم که موانع رسیدن به حاکمیت مردم بر مردم چیست وچگونه باید به آزادی و دمکراسی رسید. امیدوارم وزنه بحث ها در این زمینه سوق داده شود زیرا ما از گذشته درس می گیریم برای اینکه آینده بهتری داشته باشیم و گذشته را تکرار نکنیم، از توجه همه به این امر سپاسگزارم. شخصاً با تمایل هواداری از سلطنت مخالفتی ندارم زیرا معتقدم دمکراسی در کثرت گرائی آن بنا شده است ولی از این تمایل می خواهم بپرسم شما که به دیگران انتقاد می کنید و به نوعی به همه ناسزا می گوئید که چرا شاه را سرنگون کرده اند بگوئید برای آینده ایران چه راه حلی دارید. اگر بنا باشد خامنه ای برود و پسر شاه بیاید که این دمکراسی نیست این میشود ولایت فقیه نوع شاهی. پس از شما هموطنان گرامی می خواهم خود را بیشتر درگیر سرنوشت آینده ایران سازید و به بحث اصلی توجه نمائید البته اگر علاقه مند به آن باشید.
مجدداً روشن کنم اگر از کلمه تحصیل کرده استفاده می کنم عمدی است و می خواهم از این طریق مرز بین روشنفکر و تحصیل کرده را جدا کنم. زیرا همانطوریکه قبل هم توضیح داده ام هر درس خوانده ای روشنفکر نیست. زیرا روشنفکر درد مردم را دارد و فکرش برای بهبود زندگی نوع بشر است، در عوض تحصیل کرده درد خود را دارد و می خواهد زندگی خودش بهبود حاصل کند. پس هدف مقالاتم نفی آزاد اندیشان ایرانی نیست که آنان اگر از نظر تعداد زیاد نبوده اند ولی از نظر کیفی بسیارند. آیت الله طالقانی را دق مرگ می کنند، آیت الله زنجانی را به زندان می افکنند و بدستور خمینی سر به نیست میشود. شاملو ممنوع السخن می شود، محمد ملکی از دانشگاه اخراج میشود، بر علیه بنی صدر کودتا میشود و او جزء نادر ایرانی هائی است که از ابتدا با اعدام ها و جنایات حتی اعدام سران رژیم شاه مخالفت می کند، در میدان آزادی به خمینی می گوید هیتلر هم مخالفین خود را اینطوری در خیابان اعدام نمی کرد. سعید سلطانپور همچون گلسرخی پرپر میشود. پاک نژاد ها به قتل می رسند، دکتر سامی سر به نیست میشود، دکتر کریم سنجابی که با قصاص و اعدام های بی رویه مخالف بود خود و جبهه اش مرتد میشوند و هزاران ایرانی به جرم دگر اندیشی و بشر دوستی به جوخه های اعدام سپرده میشوند. خلاصه ما در ایران همواره روشنفکران اصیل و بزرگی داشته ایم. اشتباه هم متعلق به همه انسانها است و هیچ کس بری از اشتباه نیست. اشتباه مسئله ای است خیانت و جنایت مسئله دیگری است. گروهی یا فردی می تواند در شرایطی تحلیل غلطی از آن شرایط داشته باشد، حال نمی شود او و یا گروهش را خائن خطاب کرد. بنا بر این آن چیزی که در حال بررسی قرار داده ام نفی همه ایرانیان مبارز نیست بلکه تحلیل طرز تفکری است که هر بار استبداد را بر ایرانیان حاکم می کند و بعد هم بدون هر گونه نقدی از گذشته خود طلبکار میشود و می خواهد مبارزات مردم را به نفع خود تمام کند. این تفکر همواره از مشروطیت تا بحال در جامعه ایران در میان تحصیل کرده زیست کرده است و متاسفانه غالب هم بوده است.
آقای حقیقت جو تا آنجائیکه مطالعات من قدر می دهد من نقش سازمان چریک های فدائی خلق را در ایجاد سپاه پاسداران نیافته ام ولی در شماره های آینده برخورد این سازمان به سپاه را در آن دوران شرح خواهم داد.
آقای بیطرف نبود فرهنگ آزادی یکی از عوامل قبول زور از طرف مردم است یا بهتر بگویم باور نداشتن مردم به توانائی خود در تعیین سرنوشت خویش و عدم استقلال در تصمیم و عدم آزادی در اجرای آن تصمیم و به نوعی قبول مستقیم و یا غیر مستقیم این عدم ها نقش مهمی در باز سازی استبداد دارد که سعی کرده ام در بخش یک و دو این سری از مقالات بحث کنم.
به امید ایرانی آزاد و آباد برای همه ایرانیان
راستگو
۲۶۶۷۹ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : لقمان شمال
عنوان : کاسه داغ تر از آش لجن استبداد
عجیب دنیای است، سر هرم رژیم ددمنش پهلوی یعنی محمد رضا قدرقدرت و سر دسته دزدان، اذعان دارد که عوامل کثیف ودزدان جامعه ایران را بورشکستگی سوق دادند و خود آریا مهر صدای انقلاب را شنید و با زبان بیزبانی خود میگوید که یک ژنرال چهارستاره امریکایی (هویزر) دمش را گرفته واز مملکت بیرون انداخته وو..یک مشت «اشغال» عقب افتاده و برخواسته از پایین ترین قشر جامعه باین نتیجه رسیدند که «اعلحضرتشان» غلط میکند که از این حرفها میزند! اینها داغ تر از آش شدند. این قبیل افراد حتی لایق بسته شدن بیک ارابه چوبی هم نیستند.
۲۶۶۷٨ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حافظه تاریخ
عنوان : فقط دو خبر برای شاهپرستان مواجب بگیر
خبر روزنامه آیندگان (چهارشنبه، ۱۸ بهمن ۱۳۵۷) : ژنرال هویز معاون فرمانده نیروهای امریکا در اروپا پس از یکماه از ایران رفت. ژنرالهای ایران باین نتیجه رسیده اند، برای دست گرفتن قدرت از طریق کودتا به اندازه کافی نیرومند نیستند !( نیروهای مسلح بالغ بر ۴۳۰ هزار نفرند). بنابگفته تیمسار ربیعی « من یک فرماندهم و در سیاست دخالت نمیکنم»
در همین روز «روز نامه اطلاعات» خبری بعنوان « شاه: من از انتقاد بری نیستم» نوشت، لندن - خبرگزاری فرانسه- شاه ایران ضمن مصاحبه ای که در شماره امروز «دیلی میل» چاپ لندن انتشار یافته، تاکید کرده است که هنوز پادشاه و فرمانده ارتش ایران است (!). و اضافه کرده: اگر مادست خودرا دراز کنیم و مذاکره با جناح چپ و راست خود رابپذیریم همه چیز امکان پذیر است و در اینصورت آنچه که من از سال ۱۹۴۱ به بعد انجام داده ام بیهوده نخواهد بود. شاه همچنین در این مصاحبه، سارقین، کلاهبرداران و کسانی را که از قدرت سو استفاده کرده و قانون را به مسخره گرفته اند بشدت محکوم کرد و میافزاید این عده که کشور رابه ورشکستگی سوق داده اند بشدت مجازات خواهند شد.شاه در پایان گفته است، شک نیست که خود من نیز از انتقاد بری نیستم.». این دو مطلب احتیاج بتفسیر ندارد! نگارش این مطلب در جهت تاکید کامنت قبلی ام (۲۶۶۲۱ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱۳۸۹) در مورد بذل و بخشش آریامهری به جان نثاران از جمله خیامی است.« دزدی و چپاول بیشتر، جایزه بزرگتری از جانب دیکتاتور در پی داشت».
۲۶۶۷۷ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : بحرطویل نویس
عنوان : بیطرف یکطرفه و یک بعدی شد.
جناب بچه مرشد «یکطرفه»، سیاهی لشکر ت جمع کردی که بتونی «خدمت» همه مردم ایران بررسی؟ واقعآ همه از نوع و شیوه استدلال آریامهری ات«میترسند». موظب باش که انگلیسیها ندزدنت.
۲۶۶۷۲ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حافظه تاریخ
عنوان : بازهم اسناد در مورد کودتا ننگین
منهم معتقدم که جواب ابلهان و یاوه گویان سنتی در جواب ندادن است.ولی بعضی مواقع «سکوت» نبایست کرد زیرا پررویی آنان از حد «سنگ پای قزوین» هم گذشته است. آنطور که معلوم است یک عده (دونفری) با اسامی مختلف و اغلب «بغارت» شده از دیگران، یا قادر بخواندن نظریات دیگران نیستند و یا اصولآ کورند و واقعیات اجتماعی ایران را درک نمیکنند. بهمین خاطر شاید از طریق « شنیدن و یا دیدن » کمی قادر بدرک مسایل مختلف ایران باشند. بهمین جهت برای ایندسته «عقب ماندگان» و حاملین تابوت استبداد پهلوی مقداری «اسناد» شنیدنی و دیدنی برای راحتی درک آنها در اینجا میآورم.باین امید که شاید «کمکی» باین مفلوکین و طرفداران استبداد جهت نجات آنان از جهل مرکب کرده باشم. ولی جهت مرور تاریخی برای نسل جوان کوتاه عرض میکنم که ۲۸ مرداد ۳۲، این روز شوم که باکمک استعمارگران جهان و آخوندهای درباری (خلفای امروزی ایران) برای برگشت مجدد محمدرضا بایران شد، مبدء بسته شدن همه آزادیهای فردی و اجتماعی مردم و تکامل ابزار و تشکیلات خشونت و خیانت بیشتر در جامعه تا بامروز بوده است. این کودتای ننگین و شوم مسیر آزادیخواهی دوران دولت ملی دکتر مصدق را منحرف و تاریخ ایران را بطرف استبداد عریان سوق داد. بسته شدن «تشکیلات» احزاب سیاسی و ملی درایران بدستور کودتاچیان انجام گرفت. پیاده شدن برنامه «رفاهی» که کندی در امریکای لاتین جهت جلوگیری از نفود «کمونیسم» از نوع کوبایی آن، وی را مجبور کرد که این سیاست را هم در ایران تحت عنوان «انقلاب سفید» بشاه دیکته نماید. و حتی شاه با اکراه مجبور بقبول نخست وزیری علی امینی شد، علی امینی با کمک ارسنجانی وظیفه پیاده کردن طرح کندی درایران را داشتند (وظیفه ارسنجانی پیاده کردن «اصلاحات ارضی» بود که بنام شاه تمام شد و وی «کتابی» هم در این باره نوشت که در آینده بدان اشاره خواهم کرد. اینکه طرح اصلاحات ارضی خوب و یا بد بوده و چه تآثیری در بخش کشاورزی خودکفا ایران پیش از پیاده شدن این طرح داشته، وارد بحث نمیشوم ). از جبهه ملی بعد از کودتا، فقط یک «اسم» خوشنام و یک شورایعالی سی چهل نفره بودند که اکثرآ ازعناصر خوشنام جامعه و بفرم فردی و یا دو سه نفری در موارد اجتماعی زمانی با اجازه دیکتاتور «ظاهر» میشدند. دعوت علی امینی از «جبهه ملی» که عملآ از زمان کودتا منحل شده، فقط دعوت از عناصر باقی مانده از جبهه ملی، بدون تشکیلات برای خالی نبودن «عریضه» بود. در کتاب (آندره تالی) مفصلآ در مورد ماموریت علی امینی در ایران از جانب امریکا نگاشته شده است و اتفاقات آندوران هم بر درستی آن صحه گذاشت. این برداشت درست است که وجهی جبهه ملی بخاطر جوهر پاکی و آزادیخواهی مصدق زندانی احمدآباد بود. و بانام وی حتی استادیوم امجدیه پر میشد و یا بمحض کوچکترین روزنه آزادی در جامعه مثل اسفند ماه ۱۳۵۷، بیش ازیک ملیون سرمزارش برای ادای احترام نسبت باو جمع شده بودند. ترس شاه وخمینی از مصدق بخاطر راه وروش مبارزاتی او برای آزادی ایران بود.و امروزه بازماندگان فسیل شده تاریخ استبداد پهلوی نظیر این بی خردان بی نام، همان دشمنی دیرینه را نسبت بدیگر آزادیخوان دارند. و از هیچ نوع تویین و ناسزا نسبت بآزادیخوان و مبارزان ایران ( مرده و زنده) هم کوتاهی هم نمیکنند. احترام عمیق مردم بمصدق، بخاطر فعالیت و زحماتی که برای آزادی و سربلندی ایران کشیده، باید دید و هیچکسی از او «بت» نمیسازد. چون بت ساختن ازاد باعث تویین بوی است.
بازهم در مورد کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بشکل شنیدنی و دیدنی
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/۲۰۰۹/۰۸/۰۹۰۸۲۱_og_parviz_raji.shtml
http://zombietime.com/clinton_on_iran_at_davo
۶۰ years ago BP was called the Anglo-Iranian Oil Compa
http://www.youtube.com/watch?v=۸pJBpqo۵qK۸
۲۶۶۷۱ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : ساواک و بررسی اقداماتش در دوره پهلوی دوم
عنوان : جنایات ساواک شاه در جهان بی نظیر است
۱- معرفی کلی ساواک:
در جلد دوم این تاریخ بحثی کوتاه از ساواک داشتیم اما چون اشتهار این سازمان مخوف مربوط به این دوره میباشد در اینجا بیشتر چهره آن را نمایان میسازیم. ساواک(سازمان اطلاعات و امنیت کشور) در سال ۱۳۳۶ شمسی براساس قانون مصوب مجلس! تأسیس شد (۱) و منظور این بود که جای حکومت نظامی را بگیرد (۲) و مقاومتهای در برابر رژیم را در نطفه خفه سازد و مردم هم از حکومت نظامی اظهار عدم رضایت ننمایند اعمال ساواک تنها در ارتباط با امنیت نبود بلکه به مرور در تمام شئون کشور مداخله داشت و درواقع قدرتی مافوق دولت بود ۲۰ سال عمر ساواک را به ۴ دوره میتوان تقسیم کرد الف- سالهای ۳۶ تا ۴۰، ب- سالهای ۴۰ تا۴۳، ج- سالهای ۴۳ تا ۵۶، د- دوره سقوط سالهای ۵۶ الی ۵۷.
۲-دوره اول ساواک:
سالهای ۱۳۳۶ تا ۱۳۴۰ این سازمان چهره خود را در ایران آشکار میسازد فرماندار نظامی تهران تیموربختیار که جنایاتش زبان زد خاص و عام است در رأس آن قرار میگیرد و آن را سازمان میدهد- عملیات ساواک در داخل و خارج کشور نیازمند تشکیلات وسیع بود که در نظرگرفته شد (۳) و ریاست آن عنوان معاون نخست وزیر را پیدا کرد البته کمیسیون امنیت اجتماعی هم با شکل قبلی و به اضافه نمایندهای از ساواک به کار خود ادامه داد (۴) ساواک به اقتضای رابطه دولت ایران با آمریکا تحت تعلیم سیا قرارگرفت(۵) بختیار سرانجام در سال ۴۰ بعلت تغییر جو سیاسی و هم به علت رقابتی که در کسب قدرت با شاه پیدا کرد و موافقتی که با اقدامات رفرمی امینی نداشت در عین این که موفقیت خود را در دستگاه حاکم حفظ میکرد از ریاست سازمان امنیت کنار رفت و مدتی بصورت اپوزیسیون عمل میکرد اما با حادثه اول بهمن ۴۰ دانشگاه مجبور به خروج از کشور گردید و چون از بدست گرفتن قدرت از طریق شاه مأیوس شد به شکل یک مخالف رژیم درآمد و از جنایاتی که خود سهم اساسی در آن داشت پرده برداشت(۶) و طی چند سال با تبلیغات و تعلیم افراد و طرح نقشهها به مقابله با شاه برخاست و از عراق بعنوان پایگاهی استفاده کرد- فرستنده رادیویی بوجود آورد (۷) و در مدتی آرامش شاه را بهم زد و بالاخره باهمان سازمانی که خودپایهگذارش بود در مرداد سال ۴۹ بقتل رسید (۸) انتشار فهرستی از املاک و اراضی و شرکتهایی که بختیار در دوره قدرتش با زور و اجبار و تهدید و سوی استفاده از قدرت بدست آورده بود و مصادره گردید گوشهای از رویه رضا شاه را به ذهن میآورد و توجه میدهد که مفاسد استبداد چه ابعادی دارد.
۳- دوره دوم ساواک:
این دوره مقارن با سالهای انقلاب سفید است و رژیم در اجرای نظریات جدید آمریکا از خشونت مستقیم ساواک کاسته، برخوردهای خیابانی طبعاً افزایش یافته است ریاست این دوره ساواک با پاکروان است که در مقایسه با تیمور بختیار و نصیری ملایم بود (۹) در همین دوره رژیم تا مرحله نابودی پیش رفت و قیامی چون ۱۵ خرداد را پشت سرگذاشت و کمکم با هدایت مستشاران آمریکا و تقویت ساواک و تشکیل مجلس ۲۲ خود را بازیافت.
۴- دوره سوم ساواک:
دوره سوم ساواک که حدود سیزده سال دوام یافت مقارن با نخست وزیری هویدا است ساواک نقش درجه اولی را در این دوره ایفا مینمود و در مقابل جان مردم احساس مسوولیت نمیکرد. تیمهای تعقیب و مراقبت ترتیب داد (۱۰) و هرکس را به هر اتهامی دستگیر میکرد و برای بدست آوردن اطلاعات به شکنجهگاهها روانه میساخت در عین حال با اعزام مأمورین به کشورهای مختلف شناساییهای همه جانبهای را از افراد ایرانی در خارج به عمل میآورد (۱۱) بودجه رسمی ساواک در سال ۵۱- ۲۵۵ میلیون دلار و سال بعد به ۳۱۰ میلیون دلار رسید و البته بودجه محرمانه از آن جداست. ساواک در این دوره مراقب بود تا از هر نوع اجتماع سیاسی و اعتصاب جلوگیری نماید ولو این که مجبور به اعمال زور و خشونت باشد (۱۲) .
حقایق مربوط به قساوتهای ساواک در این دوره معروفیت جهانی یافت، دبیرکل سازمان بینالمللی عفو در سال ۱۹۷۵ اعلام کرد کارنامه هیچ کشوری در جهان سیاهتر از کارنامه ایران درباره حقوق بشر نیست (۱۳) انتشار گزارشهای سازمان بینالمللی عفو و کمیسیون جهانی حقوقدانان در سطح جهانی ضربه محکمی به رژیم وارد ساخت برطبق همین گزارشها ساواک هرکسی را که میخواست بازداشت میکرد هیچ ضابطه و قانونی او را محدود نمیساخت ساواک برای نگهداری اشخاص دستگیر شده خود را محدود نمیدانست و هیچ حقی برای بازداشت شده قایل نبود قدرت ساواک مطلق و کاملاً استبدادی بود و آزادانه به اعمالی که عنوان جرم داشت مبادرت میکرد (۱۴) دادگاههای نظامی ابزاری در دست ساواک درآمدند و تمام محاکمات سیاسی برخلاف قانون اساسی در اختیار این دادگاهها قرار داشت معمولاً ملاک انتخاب قضات درجه اطاعت آنان از ساواک بود و رسیدگی و صدور حکم آنها هم جنبه واقعی نداشت مجازاتی را موضوع حکم قرار میدادند که به آنها دیکته میشد مسأله دفاع متهم، انتخاب وکیل، رسیدگی به دلایل معانی خود را از دست داده بودند نتیجه این بود گاهی عملی جرم شناخته میشد که اساساً برابر قوانین جرم نبود یا اعمالی به متهمین بدون دلیل نسبت داده میشد و در حکم محکومیت میآمد که مبنای آن فقط گزارش ساواک بود گاهی مجازات سنگین در حد اعدام برای کسی در نظر گرفته میشد که احتمال ارتکاب عملی را داشت که آن عمل بر فرض وقوع جرم نبود. متهم میبایست دفاع را مطابق نظر متصدیان محکمه انجام دهد والا اجازه دفاع داده نمیشد و بهمین جهت در بسیاری موارد متهمین دادگاهها را صالح نمیدانستند و بدون این که وارد دفاع ماهوی بشوند از محکومیت استقبال میکردند. زندانیان و محکومین سیاسی محدودتر از زندانیان عادی بودند ساواک در تهران از زندان قصر، اوین و قزل قلعه استفاده میکرد و زندانهایی در تبریز، شیراز، رشت، اراک، بندرعباس، مشهد، مهاباد، برازجان، بوشهر، زاهدان، سمنان، کرمانشاهان داشت تعداد بازداشتیها و محکومین ساواک هیچ وقت معین نشد چه بسا مواردی که در جایی ثبت نمیشد انضباط شدید و طاقت فرسایی حاکم بر زندان بود که عمل خلاف آن ممکن بود سه یا چهار ماه متهم به سلول انفرادی فرستاده شود (۱۵) زندانیان سیاسی که در دادگاه اظهار ندامت میکردند و یا حاضر میشدند که از طریق ارتباط جمعی نظرات پیشین خود را مورد تقبیح قرار دهند محکومیت کمتری مییافتند و گاهی هم تبریه میشدند و یا مورد عفو قرار میگرفتند ساواک از این قبیل زندانیان سیاسی بهرهبرداری تبلیغاتی میکرد. آزادی محکوم در پایان مدت محکومیت مسلم نبود بسیاری از محکومین پس از مجازات بدلایل واهی آزاد نمیشدند و حتی در زندان قصر یک قسمت به این نوع زندانیان اختصاص داشت. رژیم شاه مدعی بود که زندانیان هیچ یک اتهام سیاسی ندارند و همه از مجرمین معمولی هستند روزنامه تایمز در ۹ ژوین ۱۹۷۷ از قول شاه رقم مجرمین سیاسی را ۲۲۰۰ نفر نوشت ولی در همان زمان ناظرین خارجی ارقامی بین ۲۵ تا صد هزار نفر را ذکر میکردند و مهمتر از تعداد زندانیان رویه معمول شکنجه ساواک نسبت به زندانیان بود. شکنجه برنامه معمول بود و به شکلهای گوناگون اعمال میشد در چند مورد که خبرنگاران خارجی توانستند در محاکمات شرکت نمایند آثاری باقیمانده از این شکنجهها را دیدند و در رسانههای گروهی منعکس ساختند (۱۶) شکنجه ساواک به همه اقشار مربوط میشد مخصوصاً روحانیونی که در زعامت امام خمینی اصرار میورزیدند. آیت الله سعیدی و بعد آیت الله غفاری در دیماه ۵۳ بهمین مناسبت با شکنجه به شهادت رسیدند (۱۷) حوزه قدرت ساواک تمام کشور بود و همین ترتیب شکنجه در همه جا رواج داشت (۱۸) وظیفه اصلی ساواک شناسایی و از بین بردن همه کسانی بود که بنحوی با دیکتاتوری شاه مخالفت میورزیدند و در اجرای این وظیفه تنها یک پلیس مخفی نبود بخشی از سیاست ساواک در تهدید متمرکز میشد تا مردم بدانند چنین سازمانی بالای سرشان هست دانشجویان دانشگاه میدانستند که در خیابان مجاور دانشگاه مراکزی از ساواک قرار دارد. ایجاد سوی ظن در میان مخالفان از کارهای دیگر ساواک بود گاهی کتابها و مجلاتی منتشر میساخت و حتی از مخالفین سابق خود برای سردرگمی استفاده میکرددر اداره ۶۰۰ اتحادیه کارگری وساطت مینمود و سعی داشت کارگران را در پشتیبانی از رژیم وادارد. سوی ظن بحدی بود که هر صدای اعتراض ممکن بود از سوی ساواک تصور شود ساواک کوشش میکرد بین مخالفین دشمنی رواج یابد و هریک دیگری را مأمور ساواک معرفی کند این وسیله موثر و موذیانهای در تضعیف روحیه بود.
از سال ۱۹۷۳ (۱۳۵۲) تهران مقر اداره مرکزی سیا در خاورمیانه بوده است (۱۹) شاید به همین مناسبت ریچارد هلمز رییس پیشین سیا در سالهای ۵۲- ۵۵ (۷۶- ۱۳۷۳) به مقام سفارت آمریکا در تهران رسید تا دو شغل را در یک منطقه اداره کند.
هارلد ایرنبرگر در نوشته خود« ساواک یا دوست شکنجهگر غرب » همکاری وسیع ساواک را با پلیس مخفی کشورهای دیگر توضیح و اسنادی ارایه میدهد که اسامی خارجیهایی که علیه رژیم ایران مینوشتند یا بنحوی تظاهر و عمل میکردند به ساواک میرساندند وی مدعی است رژیم شاه و پلیس مخفیاش با ابرقدرت دوم یعنی شوروی و پلیس مخفیاش بهترین تماسها راداشته است (۲۰).
۵- کمیته مشترک ضد خرابکاری:
کسی نیست که نام ساواک را نشنیده باشد و از کمیته مشترک آن بیخبر باشد. شکنجهگران آن هم بعنوان رذلترین افراد در تاریخ باقی ماندند تشکیل این کمیته به سال ۱۳۵۰ مربوط است (۲۱) اقدامات این کمیته را باید در کتابی جدا تحریر نمود وقتی رییس همین کمیته به نام سرتیپ زندیپورترورشد۹ نفراززندانیان سیاسی را بعنوان انتقام برخلاف همه موازین و به وضع فجیعی به قتل رساندند (۲۲) و در ۳۰ فروردین ۵۴ اعلام داشتند که در حال انتقال از زندانی به زندان دیگر قصد فرار داشتند که بسوی آنان شلیک شده است.
۶- ساواک در خارج کشور:
ساواک برای خارج از کشور بودجه عظیمی داشت به علاوه از طریق وزارت خارجه شبکه وسیعی ایجاد کرده بود، آمد و رفت ایرانیان به خارج به طور کامل تحت کنترل ساواک بود گاهی این کنترل موجب اعتراض مقاماتی از کشورهای خارج شده است (۲۳) مع الوصف ساواک همواره از هدایت سیا بهرهمند میشد و بهم کمک متقابل میکردند (۲۴) و غالباً از متخصصین خارجی باز نشسته هم استفاده میکرد (۲۵) و بهمین جهت وزارت خارجه و نمایندگیهای آن در خارج پایگاه اصلی ساواک بودند (۲۶) اعزام افسران و افراد وابسته به ساواک به عناوین مختلف و از جمله آموزش از برنامههای اصلی بود (۲۷)گزارش مأمورین ساواک از نظریات سازمانهای بینالمللی مثل صلیب سرخ و عفو بینالملل باعث میشد که نمایندگان این سازمانها از ورود به این کشور منع گردند (۲۸) عملیات ساواک در خارج کشور مورد تأیید روسای جاسوسی غرب بود بخصوص در خلیج فارس، مصر، و لبنان نمره خوب گرفته بود (۲۹) زیرا در هیچ مورد یک مأمور ساواکی ایران به دام نیفتاد. در سالهای ۴۸ و ۵۱ ساواک کردهای بارزانی را به شورش علیه رژیم عراق وادار ساخت و روزنامهنگاران خارجی را برای تهیه گزارش از نقاط شورشی هدایت نمود و یک شبکه امنیتی برای حفاظت از بارزانی گسیل داشت (۳۰) .
۷- ساواک در دوره چهارم:
این دوره مربوط به یکی دو سال آخر رژیم است، وقتی که فضای باز سیاسی اعلام گردد و عمال رژیم مدعی بودند به شکنجه پایان دادهاند و شاه ناصر مقدم را بجای نصیری در رأس آن گماشت مع الوصف سازمانهای بینالمللی این انکار شکنجه را با گزارشات خود تکذیب نمودند (۳۱) مارتین انالزا، دبیر کل عفو بینالمللی، در ۱۹۷۷ با شاه ملاقات کرد شاه به او اطمینان داده بود که شکنجه در ایران متوقف شده و در ۳۰ اوت ۷۸ هم در مصاحبهای با مجله آلمانی اشترن شاه همین ادعا را داشت وانالزا گفت این ادعا نهایت ریاکاری است زیرا ایران در سازمان ملل از پیشنهاد دهندگان قطعنامهای بود که جلوگیری از شکنجه را در سراسر جهان میخواست و به موجب پیمان بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی موظف بود شکنجه را ممنوع کند (۳۲)در عین حال به شکنجه ادامه میداد.
آن چه در مورد ساواک گفته شد هرگز نمیتواند معرف سازمانی باشد که در سالهای طولانی قدرتی فوق دولت بود و همه اصول دینی، اخلاقی و قانونی را زیرپاگذاشت و محیط وحشت و بیاعتمادی را در ابعاد وسیعی گسترش میداد. بررسی وضع ساواک در تاریخ معاصر محتاج تحقیقی مستقل است که بهمراه اسناد فراوان آن باید انجام گیرد و از آن جهت مطالعه آن ضرورت دارد که نسل حاضر و نسلهای آینده همواره آگاه و بیدار بمانند و ارزش آزادی و استقلال را به واقع بشناسند و از یاد نبرند و به علاوه سرانجام و سرنوشت رسوای این سازمان ننگین درسی آموزنده برای مسوولین امور باشد.
پی نوشت ها:
۱. قانون تشکیل سازمان اطلاعات و امنیت کشور در اسفند ۳۵ با پنج ماده تصویب گردید.
ماده ی ۱- برای حفظ امنیت کشور و جلوگیری از هرگونه توطیه که مضر به مصالح عمومی است سازمانی به نام اطلاعات و امنیت کشور وابسته به نخست وزیری تشکیل میشود و رییس سازمان سمت معاونت نخست وزیر را داشته و به فرمان اعلیحضرت همایون شاهنشاهی منصوب خواهد شد.
ماده ۲- سازمان اطلاعات و امنیت کشور دارای وظایف زیر است.
الف- تحصیل و جمعآوری اطلاعات لازم برای حفظ امنیت کشور.
ب- تعقیب اعمالی که متضمن قسمی از اقسام جاسوسی است و عملیات عناصری که برضد استقلال و تمامیت کشور و یا به نفع اجنبی اقدام میکند.
ج- جلوگیری از فعالیت جمعیتهایی که تشکیل و اداره کردن آن غیرقانونی اعلام شده یا بشود و هم چنین ممانعت از تشکیل جمعیتهایی که مرام و یا رویه آنها مخالف قانون اساسی است.
د- جلوگیری از توطیه و اسباب چینی بر ضد امنیت کشور.
هـ - بازرسی و کشف و تحقیقات نسبت به بزههای ذیل
۱- بزههای منظور در قانون مجازات مقدمین برعلیه امنیت و استقلال مملکتی مصوب ۲۲/۳/۱۳۱۰.
۲- جنحه و جنایاتی که در فصل اول باب دوم قانون کیفر عمومی مصوب ۲۳ دیماه ۱۳۰۴ پیشبینی شده است.
۳- بزههای مذکور در مواد ۳۱۰ و ۳۱۱ و ۳۱۲ و ۳۱۳ و ۳۱۴ و ۳۱۶ و ۳۱۷ و قانون دادرسی و کیفر ارتش ۱۳۱۷.
ماده ی ۳- مأمورین سازمان اطلاعات و امنیت کشور از حیث طرز تعقیب بزههای مذکور در این قانون و انجام وظایف در زمره ی ضابطین نظامی محسوب و از این حیث دارای کلیه اختیارات و وظایف ضابطین نظامی خواهند بود و از تاریخ تصویب این قانون رسیدگی به کلیه بزههای مذکور فوق در صلاحیت دادگاههای دایمی نظامی خواهد بود ... (به قانون تشکیل سازمان اطلاعات و امنیت کشور صفحه ی ۶۲ مجموعه ی قوانین سال ۱۳۳۶ مراجعه شود).
۲. قبل از ساواک بختیار فرماندار نظامی تهران دو سازمان اطلاعاتی را در اختیار داشت(رکن ۲ ارتش که وظیفهاش تصفیه مخالفین رژیم در ارتش بود و کارآگاهی).
( مراجعه شود به کتاب ایران و دیکتاتوری و توسعه نوشته فرد هالیدی).
۳. تشکیلات ساواک؛ ساواک که با افشای اعمالش شهرت جهانی یافت و ارتباطش با سیا و موساد مسلم گشت و چهرهای از دو سازمان اخیر هم بدنیا نشان داد تشکیلات وسیعی داشت که خلاصه آن را در ذیل میبینیم. ساواک از سه قسمت اساسی تشکیل می شد؛
۱- ادارات کل ۲- ساواک تهران ۳- ساواک شهرستانها.
الف- ادارات کل؛ ساواک ۹ اداره کل داشت که هرکدام بخشهایی را در برمیگرفت.
اداره ی کل یکم که در رأس سایر ادارات کل قرار داشتو رهبری و کنترل را عهدهدار بود.
نعمت الله نصیری رییس ساواک در رأس این اداره کل بود و قایم مقام او فردوست بود که نقش جاسوسی در ساواک را برای شخص شاه داشت. هلمز سفیر امریکا و رییس سیا با همین اداره ارتباط داشت اداره یکم بخشهای کارگزینی، ارتباط و مخابرات،عملیات سری، بخش تشریفات، مشاوران بازرسان، دبیرخانه و بخشهای ارتباطی با سیا و موساد را در بر میگرفت و جمعی از ساواکیان را برای دورههای تخصصی به خارج میفرستاد.
اداره کل دوم کسب اطلاعات در خارج کشور را عهدهدار بود و با ستاد ارتش همکاری میکرد و با اداره هفتم تماس داشت.
اداره کل سوم مسوولیت امنیت داخلی را داشت پایگاه اصلی رژیم و رییس آن مقدم بود کمیته مشترک را با همکاری ژاندارمری و شهربانی همین اداره تشکیل داد که سرکوبی مبارزین را عهدهدار بود و کمیته ضد تخریب نامیده می شد. با اوجگیری مبارزه مسلحانه پرویز ثابتی که معروف به جانی درندهخو میباشد به ریاست این اداره کل درآمد. اداره کل سوم دارای چند بخش و یک دبیرخانه بود- اداره اول آن مسوولیت کنترل و سرکوبی تمام سازمانهای سیاسی و صنفی مخالف رژیم را داشت کلیه اطلاعات در اختیار این اداره قرارمیگرفت و همه شکنجهگران در این اداره بودند. دفتر ساواک در ژنو که امور خارج را اداره میکرد و با همین اداره بود سالها پرویز خوانساری امور سفارتخانهها را از لحاظ ساواک تحت نظر داشت و بجز زاهدی بقیه مجبور بودند به او گزارش بدهند.
اداره ی دوم امور مطبوعات داخلی، سازمانهای دولتی و کارگری، شرکتهای تعاونی، شرکت واحد اتوبوسرانی، حزب رستاخیز و مجلسین را زیر پوشش داشت و برای از بین بردن عدم رضایتها میکوشید- اداره ی سوم مسوول تهیه آرشیو فیش و بایگانی- اداره ی چهارم مسوولیت سانسور. تهیه ی مسایل آموزشی، عملیات ویژه و مسایل قضایی ساواک بود.
اداره ی کل چهارم عهدهدار حفاظت مأمورین ساواک و کنترل آنها بود.
اداره ی کل پنجم امور فنی و تکنیکی ساواک را بعهده داشت.
اداره ی کل ششم مسوول حسابداری- کارپردازی- بهداری و موتوری است و بودجه ی خارج از کشور ساواک را تأمین مینماید.
اداره ی کل هفتم جمعآوری اطلاعات داخلی و خارجی، تجزیه و تحلیل آنها و بعد در اختیار سازمانهای جاسوسی سایر کشورها میگذارد.
اداره ی کل هشتم مسوول کنترل اتباع بیگانه و سفارتخانه آنها در ایران بود.
اداره ی کل نهم بیوگرافی افراد و مسایل مربوط به گذرنامه را عهدهدار بود.
۴. بعضی سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) را با کمیسیون امنیت اجتماعی اشتباه مینمایند کمیسیون اخیر که قانون اولیهاش وسیله ی دکتر محمد مصدق با استفاده از اختیارات تصویب شد کمیسیونی است مرکب از روسای شهربانی، ژاندارمری، سازمان امنیت، دادگستری و دادستان محل که افراد مخل امنیت را تبعید مینمایند در رژیم گذشته صدها نفر برطبق نظر همین کمیسیون به تبعید فرستاده شدندو سلب آزادی از آنان شد. ( به کتاب قیام ۳۰ تیر ۳۱ نوشته دکتر محمود کاشانی مراجعه شود).
۵. از سال ۱۹۵۵ عده ی زیادی از افسران ارتش ایران به ممالک امریکا گسیل شدند تا در مرکز نیروی دریایی واقع در کوانتینکو در ایالت ویرجینیا روشهای ضد شورشی بیاموزند عده ی دیگری به ستاد سیا در لنگی رفتند تا اطلاعات خود را در برنامههای جهتیابی تکمیل کنند از سال ۱۹۷۰ سالانه دویست و پنجاه افسر ایرانی برای مطالعه به مراکز نظامی امریکا اعزام میشدند تا رموز و علوم و فنون مقابله با شورش را طبق آخرین متدها یاد بگیرند. ( کتاب ایران بر ضد شاه نوشته ی احمد فاروقی ترجمه ی مهدی نراقی صفحه ی ۱۴۳).
۶. تیمور بختیار در لبنان به اتهام وارد کردن اسلحه بازداشت شد ایران استرداد او را خواست دولت لبنان به رهبری شارل حلو تحت تأثیر مخالفین رژیم او را آزاد ساخت و این امر موجب قطع رابطه ی اقتصادی و سیاسی با لبنان گردید بختیار در اردیبهشت ۴۸ با تشریفات خاص و با استقبال وارد بغداد شد.
۷. پس از این که بختیار در ۲۱/۵/۴۹ کشته شد ثابتی مقام امنیتی رژیم در اوایل دی ۴۹ بعنوان کشف یک توطئه بزرگ مصاحبهای مطبوعاتی ترتیب داد که در خواندنیهای ۵ و ۸ و ۱۲ دی ۴۹ درج گردیده است.
۸. محمد علی پارسا که به اتهام عضویت در سازمان امنیت عراق و جاسوسی به نفع دولت بعث عراق در تاریخ ۴/۷/۵۹ بازداشت گردید مدتی در عراق محافظت تیمور بختیار را عهدهدار بوده و هم زمانی در سرکنسولگری ایران در عراق خدمت میکرده است، وی در مورد وضع بختیار در عراق گفت« تیمور بختیار در عراق سرگرم ایجاد تشکیلات کوماندویی بود تا رژیم شاهنشاهی را در ایران واژگون سازد و من چون وضع ضد رژیم داشتم بعنوان مترجم او انتخاب شدم تا به فرد پرقدرتی که علیه رژیم شاه اقدام میکند آشنا شوم و به اطلاعات وسیعی دست یابم تیمور بختیار خود فروخته نبود و برای وطنش فعالیت میکرد و من از او خوشم میآمد- بختیار چون فکر حمله چریکی به ایران را داشت از علاءالدین لجمی که از افراد ایل بختیاری بود و در ساواک کویت کار میکرد دعوت کرد که برای آموزش افراد خود به عراق بیاید ولی لجمی پس از چندی با همکاری خسروداد معدوم و چند ساواکی دیگر طرح ترور بختیار را ریختند من روزتر ور حفاظت او را نداشتم و بجای من شخص دیگری بعنوان مترجم و هم بعنوان محافظ همراه او به شکار رفت در آن روز فرزندان کوچک بختیار هم بودند در شکارگاه به بهانهای فرزندان بختیار را از او جدا نمودند و یک عضو ساواک به نام ایلگون میناسوییان با طپانچه راننده بختیار به بازوی او تیراندازی کرده سپس به محافظ او تیراندازی کرد و بعد هم بختیار را با همان اتومبیل و آن قدر آهسته به بغداد بردند که در بین راه به علت خونریزی میمیرد لجمی و سه نفر ساواکی در قتل او شرکت داشتند صدام بختیار را بسیار دوست داشت و نقشه قتل او روزی به اجرا درآمد که صدام در مسکو بود و پس از بازگشت ناراحت و عصبانی شد و از من خواست که با پناهیان همکاری نمایم ... » (اطلاعات- ۲۱ بهمن ۵۹).
۹. رکن دوم ارتش، دانشگاه تربیت روسای ساواک بود همه آنان از بختیار و پاکروان و نصیری و مقدم قبلاً رییس رکن دوم ارتش بودند و در امریکا هم تعلیم یافتهاند و جملگی هم کشته شدند بختیار در عراق و سه نفر دیگر وسیله دادگاه انقلاب اسلامی محاکمه و اعدام گردیدند( صفحه ی ۱۴۳ کتاب برضد شاه).
خلعتبری وزیر خارجه ی رژیم مینویسد« ... رابطه وزارت خارجه با ساواک دو نوع بود؛
الف- رابطه ی مربوط به کارمندان که به استخدام در میآمدند و مراقبت مداوم آنان هم چنین ساواک اطلاعاتی روی کاغذهای بیمارک و بدون امضای درباره سفارتخانههای خارجی در تهران و رفت و آمدها و ارتباط آنان با ایرانیان میفرستاد ... رییس دفتر حفاظت وزارت خارجه و مأمورین حفاظت در سفارتخانههای ایران از طرف ساواک معین میشدند و تعدادی از اعضای وزارت خارجه مخفیانه با ساواک همکاری داشتند که شناخته نمیشدند.
ب- رابطه ی مربوط به مأمور مبادلات فرهنگی و دانشجویان که مستقیماً با معاون امور فرهنگی بود و دو نوع بود؛
۱- تهیه ی برنامه ی مبادله فرهنگی که در کمیسیونی با شرکت نماینده ساواک انجام میشد.
۲- امور مربوط به دانشجویان ایرانی در خارجه و دانشجویان خارجی در ایران که باز هم با ارتباط ساواک انجام میگردید ...
دستگاههایی که به نام سرپرستی دانشجویان معروف بودند، در رأس یا در داخل آنان نماینده ساواک حضور داشت در سالهای اخیر برای دانشجویان مقیم امریکا دکتر کاظمیان(معاون پیشین وزارت علوم) و برای دانشجویان مقیم اروپا و آسیا پرویز خوانساری(معاون پیشین وزارت کار و خارجه) قرار داشتند. (از پرونده اتهامی عباس علی خلعتبری صفحه های ۲ و ۳).»
۱۰. در مورد ترتیب مبارزه و دستگیری مأمور و شکنجه ی ساواک، تهرانی گفت« ... در تمام سازمانهای اطلاعاتی از دو عامل برای بدست آوردن خبر استفاده میکنند یکی عامل انسانی و دیگر عامل فنی.
عامل انسانی عبارت از مأمورین و منابع هستند که در داخل سازمانهای مبارز که علیه رژیم فعالیت میکنند نفوذ داده میشوند و این افراد پس از این که وارد این سازمانها شدند سعی میکنند از اعضای اطلاعات وسیعتر کسب کنند و به موقع به سازمان گزارش دهند. پس از این که اطلاعات از یک منبع و یا یک واحد خبری بدست واحد عملیاتی رسید واحد عملیاتی وسیله تیمهای تعقیب و مراقبت شنود تلفنی با میکرفنگذاری در منزل یا محل کار آنها سعی میکنند اطلاعات بیشتری بدست آورند. تیمهای تعقیب و مراقبت از افراد بیشتر بصورت مخفی هستند و خانههای امنی دارند که در آنها مستقر میشوند و در جوار این خانه گاراژ وجود دارد که وسایل موتوری خودشان را از قبیل اتومبیل در مدلهای مختلف و موتورسیکلت و دوچرخه که برای حمل و نقل افراد مورد احتیاج است نگهداری میکنند.
هر تیم تعقیب و مراقبت هم یک دستگاه بیسیم مرکزی دارند و به تمام وسایل نقلیه بخصوص اتومبیلها بیسیم مجهزند و بوسیله این بیسیم با ستاد خودشان در ارتباط هستند و افرادی را که تعقیب میکنند مرتباً به یکدگر پاس میدهند.
هدف از تعقیب افراد پیدا کردن افراد تماس با آنها و شناسایی محلهایی است که این افراد به آن جاها میروند. پس از این که از طریق تیم تعقیب و مراقبت یا شنود تلفنی که معمولاً با بستن تلفن منازل یا محل کار افراد باعث بدست آوردن اطلاعات میشد بعد از جمعآوری اطلاعات شخص دستگیر میشد و تحقیق از او توأم با شکنجه شروع میگردید.(توضیحات تهرانی شکنجهگر در دادگاه انقلاب به نقل از کیهان خرداد ۵۸).
۱۱. ترتیب کار ساواک در خارج چنین بود که:
الف- در نمایندگیهای کوچک مانند سفارتخانههای ایران در آفریقای سیاه معمولاً ساواک از تهران عضو نمیفرستاد و از یکی از کارمندان سفارت مخفیانه استفاده مینمود.
ب- در نمایندگیهای متوسط یا بزرگ که در محل آن دانشجو نیست یا کم است ولی ایرانیان در آنجا مقیم میباشند و وضع کشور از لحاظ سیاسی اهمیت خاصی دارد مانند سفارت شوروی و کشورهای اروپای شرقی ساواک با این نمایندگیها هم از تهران مأمور میفرستاد و هم از مأمورین محل و کارمندان جزء استفاده میکرد. علاقه ی ساواک بیشتر به کسب اطلاعات و مراقبت از رفتار و رفت و آمدهای رییس و کارمندان سفارت بود که تحت تأثیر افکار و ایدیولوژی سیاسی محل نروند ضمناً سعی مینمود ایرانیان مقیم محل را از نظر افکار سیاسی و فعالیتها و روابط شان با ایران بشناسد.
تعداد دانشجویان ایرانی در این کشورها زیاد نبود و معمولاً بورسیههای دولت بودند که قطعاً آنها را تحت تعلیمات حزبی میگذاشتند و مأموران ساواک علاقه به آشنایی با آنان داشتند ولی با مراقبتهای مأموران امنیتی محل کار آسانی نبود. و در پارهای موارد برای مأمور ساواک مشکلاتی ایجاد نمود مأموران ساواک در سفارت ایران در مسکو که زیاد علاقه به جمعآوری اطلاعات نشان میدادند دچار گرفتاریهایی میشدند که ناچار میبایستی به ایران مراجعت داده شوند.
ج- نمایندگیهای بزرگ که در محل آن ایرانیان زیادی(دانشجو و غیردانشجو) مقیم بودند و دولت محل با ایران روابط مهم و گستردهای داشت. در این گروه باید تمام نمایندگیهای سیاسی و کنونی ایران را در اروپای غربی و امریکا گذاشت و به علاوه کشورهای همسایه و بعضی کشورهای مسلمان غیر هم جوار. در این کشورها ساواک فعالیتهای وسیعی داشت که از حدود نمایندگی تجاوز مینمود و بصورت شبکهای وجود داشت. در این نمایندگیها ساواک در پی بدست آوردن اطلاعات سیاسی و مراقبت از نظر فعالیتهای ایدیولوژی نبود بلکه فعالیت عمده آن مراقبت از سازمانهای دانشجویی و ارتباط آنها با ایران بود. مأموران ساواک در این گروه از نمایندگیها از هر سه دسته مورد اشاره در بالا بودند و منحصر به یک مأمور در هر سه دسته نبود. یک اشکال که در چند مورد پیش آمد ولی فقط در یکی دو مورد دولت محل از خود عکسالعمل نشان داد این بود که مأموران ساواک که میبایستی کاملاً در پوشش سفارت بمانند و نگذارند شناخته شوند احتیاط را از دست میدادند این بیاحتیاطی باعث آتش زدن دفاتر ساواک در چند نمایندگی شد و باعث سوی قصد و تیراندازی به نماینده ساواک در پاریس شد.
نقش ساواک در خصوص دانشجویان در اروپا و امریکا این بود که آنها را شناسایی کند و از وضع آنان مطلع باشد و بداند گروههای مختلف دانشجویی کدامند و فعالیت شان چیست و روابط شان با تهران چگونه است و با احزاب سیاسی کشور محل اقامت چه نوع روابطی دارند و از همه این مطالب تهران را باخبر سازند این اطلاعات را ساواک از شبکه ارتباطی بسیج
دانشجویان و از دفاتر سرپرستی دانشجویان استفاده میکرد. این دفاتر که شعبه ژنو آن مسوول دانشجویان اروپا و آسیا و افریقا بود و شعبه واشنگتن آن مسوول دانشجویان در تمام ایالات متحده امریکا بود در واقع شعبهای از ساواک بودند و ریاست آن گرچه تحت پوشش وزارت خارجه بود زیر نظر پرویز خوانساری. برای اروپا و آسیا و افریقا، زیر نظر دکتر کاظمیان بود. وظیفه این دفاتر راهنمایی این دانشجویان از نظر تحصیلی و کمک به آنان برای نام نویسی در دانشگاهها و بطورکلی تمام امور تحصیلی و دانشجویی بود این دفاتر که کاملاً زیر نظر ساواک کار میکردند دستورات را از شورای هماهنگی نخست وزیری که ساواک در آن عضویت داشت دریافت می نمودند.
(از توضیحات خلعتبری وزیر امور خارجه ی شاه در دادگاه انقلاب)
۱۲. مهمترین اعتصاب این دوره اعتصاب ۴ هزار نفر کارگران چیت جهان در کرج بود. در ۹ اردیبهشت کارگران چیت جهان بخاطر شرایط طاقت فرسا و کمی دستمزد اعتصاب کردند و بسوی تهران حرکت نمودند مأمورین ساواک به همراه نیروی پلیس و ارتش بسوی کارگران شلیک کردند نتیجه زد و خورد شدید صدها کارگر کشته و مجروح شدند.( آیندگان ۱۵ فروردین ۵۸).
۱۳. کارشناسان سازمان عفو بینالمللی در مورد شکنجههای ساواک چنین نوشتند«جلادان ساواک علاوه بر استفاده از شوک الکتریکی و کتک به وحشیگریهای زیر نیز متوسل میشدند بطریهای شکسته را به نشیمنگاه زندانیان فرو میکنند. به بیضههای آنان وزنه میآویزند و یا کلاهخودهایی بر سرشان میگذارند که با فریادهای قربانیان در زیر شکنجه گوششان را آزار میدهد و از انعکاس صداها به بیرون جلو میگیرد. طبعاً زندانیان سیاسی ایران مورد تجاوز نیز قرار میگیرند.ساواک به منظور تجاوز به قربانیان خود حیواناتی را تربیت کرده بود که خرسها از آن جمله اند. ساواک قربانیان خود را نه بخاطر شکنجه جسمی بلکه بخاطر شکنجه روانی مورد تجاوز جنسی قرار میداد این شکنجه روانی بویژه در حالتی بود که برای گرفتن اعتراف از شوهران و یا پدران به زنان و دختران شان در برابر چشم آنها تجاوز میکردند.»
(ساواک یا دوست شکنجهگر غرب، نویسنده هارلد ایرانبرگر- نقل از آیندگان ۱۸ فروردین ۵۸).
۱۴. در حالی که هر نوع معامله و حمل مواد مخدر در کشور ممنوع بود ساواک رسماً سهمیه ی تریاک میگرفت و مصرف آن مشخص نبود طی اسنادی که کلیشه آن در ۲۴ تیر ۵۸ انتشار یافت نصیری درخواست ۱۰ کیلو تریاک مینماید و به ساواک تحویل میشود، ولی مصرف آن مشخص نیست.
۱۵. سازمان بینالمللی عفو شرایط زندان را چنین توصیف کرد:
« زندانیان پیش از محاکمه در سلول کوچک و نمناکی محبوس میشوند که فقط یک تشک حصیری دارد، نبودن گرما در زمستان و وسایل خنک کننده در تابستان وضع سختی را بوجود میآورد امکانات مربوط به شستشو و نظافت بسیار کم، جیره ی غذا اندک، و نامناسب، مراقبت پزشکی عملاً وجود نداشته است. (گزلرش سازمان بینالمللی عفو).
۱۶. در مورد جنایات ساواک دلایل بسیار ارایه شده ولی متصدیان همواره انکار میکردند بعد از انقلاب با محاکماتی که تشکیل شد بعضی از مأمورین از جمله نادری پور معروف به تهرانی و فریدون توانگری معروف به آرش تا حدی از این جنایات پرده برداشتند آرش میگوید« ... با کمال شرمندگی قبول دارم ... شکنجه جزو وظایف و روش کار ما محسوب میشد ... این شکنجهها در اکثر موارد بر اثر اصابت کابل با کف پا بود ... در نتیجه ورم میکرد زندانی را از تخت باز میکردیم و میدواندیم و دوباره روی همان پای باد کرده کابل زده میشد که منجر به شکافته شدن پای این مبارزان شده و به پانسمان میکشید به طوری که مجبور بودند با باسن راه بروند و حتی بعضی مواقع پس از پانسمان هم آنها را کتک میزدیم ... بودند کسانی که ماهها تحت شکنجه بودند و حاضر نبودند اطلاعات خودشان را بدهند و در زندان هم علیه رژیم مبارزه میکردند از مواردی که زیر شکنجه شهید شدند حسین کرمانشاهی اصل است که وقتی دستگیر شد توسط منوچهر وظیفهخواه معروف به منوچهری تحت بازجویی قرارگرفت و فشار بحد اعلی روی این شخص وارد آوردند ولی این شخص حتی حاضر نشده بود اسم خود را بگوید و سرانجام منجر به شهادتش گردید ... سلسله مراتب ما آن قدر سنگ دل بودند- خودمان که هیچی- که وقتی مثلاً یک چنین مطلبی را توسط بازجویی میگفت، حسین کرمانشاهی اصل رفت، میگفت، بدرک- یک پرونده برایش درست میکرد که در اثر خودکشی یا در اثر بیماری مرده پزشک قانونی هم تأیید میکرد و به خاک می سپردند.
از سال ۵۵ به بعد شاه گفته بود که شکنجه دیگر ندهید و این افرادی که نباید شکنجه میشدند و اطلاعات شان باید گرفته میشد میرفتند به اوین و من دیدم حسینی و رسولی پیدای شان نیست ... نمیدانستم کجا رفتند ولی شب که روزنامه را خواندیم دیدیم که نوشتند خسرو صفایی و گرسیوز برومند در برخورد مسلحانه کشته شدند بعد از ۲ یا ۳ روز بود دیدم رسولی و حسینی سروکلهشان پیدا شد گفتم کجا بودید گفتند اوین بودیم ... از دهانش در رفت که از خسرو بازجویی میکردیم گفتم مگر خسرو در برخورد اولیه کشته نشد، گفت کاری به این کارها نداشته باش نشنیده بگیر ... باید سکوت میکردیم ... بعد از چند روز عکس آن دو کشته را روی میز او دیدم ... نمونه دیگر معصومه توافچیان و مهوش جاسمی که این دو شخص وسیله همان دو نفر دستگیر شده بودند و در کمیته بودند ۲ روز در کمیته بازجویی میکردند ... بعد از ۲ روز ... دیدیم این دو نفر را لباس پوشیده میبرند گفتند اوین میبریم بعد از ۲ الی ۳ روز من و دو نفر دیگر از بازجوها ... رفتیم داخل اطاقش یک دفعه باز عکس ۲ نفر را زیر یک پرونده دیدیم که عکس رنگی هم گرفته بودند که شکنجه شده بودند و با تیر زده بودند و شهیدشان کرده بودند ... خیلی شنیده بودم که رسولی اقدام به این گونه اعمال میکند ... » (روزنامه جمهوری اسلامی ۲ تیر ۵۸)
همین تهرانی شکنجهگر ساواک پس از محکومیت به اعدام به زنش گفت« من آدم کشتم و باید کشته شوم اگر من کشته نشوم مملکت درست نمیشود ... کارهایی که من کردهام شمر نکرده است من باید اعدام شوم تا راحت شوم در غیر این صورت نمیتوانم در صورت مردم نگاه کنم. من برای تو بد نبودم ولی جلاد بودم، میدانی یعنی چه بچههایی که پایشان باد کرده میدانند ... سر ترا بالا بگیر و بگو شوهرت انسان بود و هرکاری کرد در آخرین لحظات راست گفت ... »
تهرانی مأمور شکنجه ساواک که در جریان محاکمه پرده از بسیاری اعمال ساواک برداشت و اعدام هم شد علت اقاریر و افشاگریهای خود را چنین میگوید« با شنیدن صدای الله اکبر در جریان جنبش اسلامی سیاهیها بتدریج از جلو چشمانم کنار رفت و نور ایمان به قلبم تاخت چه طور میتوانستم به فکر خودم باشم دیگر زندگی ننگین یک ثانیهاش هم زیاد بود ... به همین علت به افشاگری پرداختم و در این جریان به تنها چیزی که فکر نمیکنم خودم هستم».
(کیهان ۲۸ خرداد ۵۸ شماره ۱۰۷۳۵- از جلسه دادگاه انقلاب)
۱۷. پیام انقلاب ۲۹ آذر ۵۹.
۱۸. روزنامه هرالدتر یبون مصاحبه با ریچارد ساوین اهل انگلستان را که ۳۰ ماه در زندان وکیلآباد مشهد گذرانده چاپ کرد ...
ساوین اظهار داشته« منظره کتک زدنها و بدنهای شکنجه شده به اندازهای عادی شده بود که دیگر جلب توجهم را نمیکرد. گاهی زندانی سیاسی را سه ماه در زندان مجرد که یک متر مربع مساحت داشت نگه میداشتند یکی از آنها یک دانشگاهی به نام محمد بود ... به منظور این که از او اطلاعاتی درباره مخالفان کسب کنند ساواک هر روز او را کتک میزد و تحت شکنجههای مختلف قرار میداد از جمله وارد کردن شوک الکتریکی به شقیقهها و آلات تناسلی و گذاشتن سوزنهای داغ قرمز شده به زیر ناخن انگشتان بود یکی از شکنجهها به تانگوی تخممرغ داغ معروف بود این شکنجه بخاطر این که شخص را وادار به جست و خیز میکرد به این نام اسمگذاری شده بود و شامل قرار دادن یک تخممرغ در مقعد زندانی بود که از داخل میپخت و دیگر استعمال باتون از پشت بود ... (آیندگان ۲۴ دی ۵۷ به نقل از هرالدتر یبون)
۱۹. قبل از آن مرکز سیا، در خاور میانه، در نیکوزیا بود.
۲۰. در تماس ساواک با پلیس شوروی« ایرنبرگر » میگوید « جنجالترین نشانه این امر تحویل خلبان فراری شوروی به دولت آن کشور است که در سپتامبر ۱۹۷۶ با یک هواپیما از شوروی به ایران گریخته بود نام این خلبان هیچ گاه در غرب فاش نشد وانگهی سفارت ایران در مسکو بارها از تمدید گذرنامه مخالفان ایرانی شاه خودداری کرد، و گاهی شوروی این دانشجویان بیگذرنامه را به سرعت از شوروی اخراج کرده است... به موجب سندی به مأمورین ساواک دستور داده شد در بازگشت به ایران از آلمان غربی به برلن شرقی بروند و از آنجا با هواپیمای شرکت هواپیمایی شوروی ازطریق مسکو به ایران بازگردند ... روزنامههای شوروی ازشکنجه زندانیان سیاسی دررژیم شاه سخنی نمیگویند ... »
( آیندگان ۶ اردیبهشت ۵۸)
۲۱. تهرانی مأمور شکنجهای که در دادگاه انقلاب اسلامی منقلب شد و بسیاری از اسرار را فاش ساخت میگوید« ... در مهرماه ۱۳۴۹ بنا به دستور سپهبد مقدم که مدیر کل اداره سوم بود کمیتهای در اداراه سوم تشکیل شد و وظیفه این کمیته بررسی اغتشاشاتی بود که در دانشگاهها جریان داشت. در حدود بهمن سال ۴۹ عضو این کمیته شدم این کمیته از مسیر اصلی خودش خارج شده بود و موفق به کشف گروههایی شده بود که در ایران با رژیم مبارزه میکردند منجمله گروه سیاهکل، با اوج کشف گروه سیاهکل اوج مبارزه مسلحانه که با حمله به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل شروع شده بود و بعد از آن کشف سازمان مجاهدین خلق که براساس زیربنای توحیدی و اسلامی فعالیت میکردند کمیته دیگری هم در اوین تشکیل شد که سرپرستی آن با هوشنگ ازقندی معروف به منوچهر بود. کمیته اول با عضویت عطارپور معروف به دکتر حسین زاده، محمد حسن ناصری معروف به عضدی، مصطفی هیراد معروف به مصطفوی، احمد بیگدلی معروف به احمدی و تهرانی زیر نظر ناصر مقدم و ثابتی در سال ۱۳۵۰ بعد از ترور فرسیو و حمله به پاسگاه کلانتری قلهک کمیته دیگری هم در شهربانی کشور تشکیل شد که این کمیته زیر نظر رییس شهربانی بود و اداره اطلاعات و کارمندان آن منجمله حسن ختایی گردانندگی این کمیته را داشتند.
در سطح تهران برخوردهایی بین این کمیته انجام شده بود از جمله روزی در خیابان بلوار دو اتومبیل از اکیپهای گشتی یکی متعلق به کمیته ی ما و دیگر متعلق به کمیته شهربانی با هم برخورد کرده بودند و منجر به تیراندازی شده بودند که تلفاتی نداشت بعد از این جریان به دستور شاه کمیتهای به نام کمیته مشترک ضد خرابکاری درست کردند- من فکر میکنم الگوی آن در کشورهای امریکای لاتین بوده که برای مبارزه با سازمانهایی که هست استفاده میکنند.
کمیته ی مشترک بهمن ۵۰ تشکیل شد و من در خرداد ۵۱ به این کمیته منتقل شدم.
( نقل از پرونده محاکماتی تهرانی در دادگاه انقلاب اسلامی)
۲۲. ساواک به شکنجه با صور مختلف آن قناعت نداشت به محکومیتهای معروف دادگاههای نظامی هم وقعی نمیگذاشت، علاوه بر این که محکومین را بعد از پایان مدت زندان بنا بر اراده خودش نگه میداشت گاهی به جنایات هولناک دیگری مبادرت میکرد که جنبه ی تاریخی یافته است.
قتل ۹ نفر از محکومین سیاسی را که یکی از شاهکارهای این دستگاه پلیسی است از بیان بهمن تهرانی در دادگاه انقلاب مطالعه میکنیم وی گفت« ... متأسفانه این کثیفترین جنایتی بود که ساواک انجام داد و از همه بدتر منهم در آن نقش داشتم بعد از ترور سرتیپ زندیپور، رییس وقت کمیته، در حدود اوایل سال ۵۴ محمد ناصری را به اطاق خودش خواست و گفت که در عملیاتی قرار است تو هم شرکت کنی که ثابتی دستور داده است من پرسیدم علت چیست؟ او گفت هنوز طرح آن به مرحله اجرا درنیامده فضولی زیاد نکن ... مدتی گذشت روز پنجشنبه ۲۹ فروردین بود که رضا عطارپور یا همان حسینزاده به من تلفن کرد و گفت نامه انتقال کاظم ذوالانوار را تهیه کنم تا به زندان اوین منتقل شود و بعد گفت برای بعدازظهر ساعت ۲ بعد از پایان وقت اداری در رستوران هتل امریکا مقابل سفارت امریکا برای نهار حاضر باشیم من بلافاصله نامه انتقال کاظم ذوالانوار را تهیه کردم و به امضای رساندم و با کیپها دادم که به زندان اوین منتقل کنند ... همه همزمان به رستوران رسیده بودیم در سر میز غذا عطارپور عنوان کرد که امروز ... روز اجرای عملیات است پرسیدم چه عملیاتی عنوان کرد عملیات را پرویز ثابتی مدیرکل وقت ساواک بطور کامل در جزییاتش قرار دارد و تمام مسایل را خودش پیشبینی و تصویب کرده و مقامات دیگر هم میدانند و سرهنگ وزیری رییس وقت زندان اوین هم در جریان ماجرا قرار دارد پرسیدم جریان چیست گفت همان طور که عدهای از رفقای ما بوسیله این سازمانهای مجاهد ترور شدند در نظر گرفته شده تعدادی از زندانیان سیاسی نیز مورد تهاجم قرار بگیرند و کشته شوند بلافاصله هم اعلام کرد و گفت چون همه شما این موضوع را میدانید هیچ کس حق نق زدن ندارد عدهای مثل من که دو ساعت قبل از این جریان در ماجرا قرار گرفته بودیم دیدیم اگر بخواهیم انعکاسی انجام بدهیم مسلماً باتوجه به این که در جریان قرار گرفتیم
خطرات جانی برای ما در برداشت ... زندانیان را از زندان تحویل گرفتند ما هم در قهوهخانه ی نزدیک زندان اوین به انتظار ایستادیم پس از تحویل آمدند، سرهنگ وزیری هم در حالی که لباس فرم ارتشی خودش را پوشیده بود آمد و از طریق جادهای که از داخل قریه اوین میگذشت به بالای ارتفاعات بازداشتگاه اوین رفتیم در آنجا زندانیان را در حالی که دستها و چشمهایشان بسته بود از مینیبوس پیاده کردند و همه را در یک ردیف روی زمین نشاندند پس از این که روی زمین نشستند عطارپور یک قدم جلوتر آمد و شروع به سخنرانی کرد. محتوای سخنرانی عطارپور این بود که گفت همان طور که دوستان و رفقای شما همکاران و رفقای ما را در دادگاههای انقلاب خودشان به مرگ محکوم کردند و آنها را کشتند ما هم تصمیم گرفتیم شما را که رهبران فکری آنها هستید و با آنها از داخل زندان ارتباط دارید مورد تهاجم قرار بدهیم و شما را اعدام کنیم و از بین ببریم ... جایی که این ۹ نفر را آوردند سربازی قبلاً در آنجا پاسداری میداد که این سرباز را هم از آنجا دور کردند و هیچ کس غیر از چند نفر گروه ما وجود نداشت. عطارپور خطاب به گروه بیژن جزنی گفت ما شما را محکوم به اعدام کردیم و میخواهیم حکم را درباره شما اجرا کنیم این عمل مورد اعتراض بیژن جزنی و چند نفر دیگر واقع شد ولی نمیدانم که عطارپور نفر اولی بود یا سرهنگ وزیری که با یک مسلسل اوز یک که آورده بود رگبار را به روی آنها خای کرد من هم نفر چهارم یا پنجم بودم که مسلسل بدست من دادند البته باید بگویم من تا آن موقع اصلاً با مسلسل تیراندازی نکرده بودم نمیدانم دقیقاً تیرهای من به آنها خورده یا نه و این هم مهم نیست چون مهم نفس عمل است که من در این جنایت هولناک شرکت کردم و از آن روز همیشه ناراحت بودم. پس از پایان کار سعدی جلیل اصفهانی با مسلسل بالای سر این افراد رفت و هرکدام که نیمه جانی داشتند به زندگیشان خاتمه داد در مورد نحوه انتخاب ۹ نفر خیلی فکر کردم که چرا این ها را انتخاب کردند دو نفر از این ها مصطفی جوان خوشدل و کاظم ذوالانوار از اعضاء سازمان مجاهدین خلق بودند و بقیه مثل بیژن جزنی- مشعوف- کلانتری و سایرین متعلق به گروه سیاهکل یا چریکها بودند. در مورد جزنی من میدانم که ثابتی اختلاف شخصی با جزنی داشت حتی قبلاً هم سازمان تبلیفیلم که متعلق به او بود اقداماتی کرده بود که تعطیل بشود. در مورد کاظم ذوالانوار و مصطفی جوان خوشدل من فکر میکردم چون در طول زندان به دفعات مورد شکنجه قرار گرفته بودند و حرفی نزده بودند انتخاب شدند تا بدین وسیله زهر چشمی به سایر سازمانهای مجاهد نشان داده شود چون آنها اغلب مستشاران نظامی امریکا را مورد حمله قرار داده و ترور میکردند. بعد از این که این جنایت وحشتناک تمام شد من و رسولی چشمبندها و دست بندهای این ها را سوزانده و از بین بردیم و بعداً اجساد این عده بداخل مینیبوس منتقل شد و حسینی و رسولی آنها را به بیمارستان ۵۰۱ ارتش منتقل کردند.
اسامی ۹ نفر: بیژن جزنی- حسن ضیای ظریفی- احمد جلیلی افشار- مصطفی جوان خوشدل- کاظم ذوالانوار- مشعوف کلانتری- عزیز سرمدی- محمد چوپان زاده- عزیز سورکی.
۲۳. بررسی سنای امریکا نشان داد پنج کشور خارجی که در امریکا در مبارزه با مخالفین دولت خود جسس داشتند عبارت بودند از فیلیپین، تایوان، شیلی، اسرای
۲۶۶۶۹ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : به سلطنت طلبان وساواکی ها
عنوان : برای دلخوشی شما:جنایتکاران حکومت اسلامی در صدر و شما جنایتکاران شاهنشاهی نایب قهرمان
تاریخ بر اساس اگر و مگر ها نیست حالا که اینجوری شد که ژنرال هویزر دم مبارک شاهنشاه عظیم الشان شما را گرفت و پرتاب کرد به خارج از کشور خوب بعضی از سلطنت طلبان میگویند چرا همش میگویید امریکا و غرب من هم معتقدم که مردم ایران دم شاهنشاه عظیم الشان را میخواستند بگیرند مستقیم پرتابش کنند توی قبر که امریکا زودتر عمل کرد. در هرصورت فرقی در سرنوشت پرتاب کردن نبود.بعضی ها مثل اینکه سوال جدیدی پیدا کردند و هی میگویند اگر بیژن جزنی سر کار میامد چی میشد و فکر میکنند با این سوال دیگه همه روشون کم میشه. این سوال هم بر اساس اگر ها و مگرها ست همانطور که یکی میگه اگر شاه بود ما دمکراسی داشتیم و یا از این چرت وپرتها بر نمیگرده ببینه مگه شاه وپدرش از مشروطه چیزی گذاشته بودند که به دمکراسی برسیم.خوب البته نمیشود ایرادی گرفت این فقط یک نظر است و نظر من هم این است که اگر شاه میماند بیماری مالیخولیایش وخیم تر میشد و بیشتر از قبل جنایت میکرد و در مصاحبه ها خود را بزرگترین پادشاه و شخصیت تاریخ معروفی میکرد و مثل احمدی نژاد بیش از انی که برای ما تاکنون اشناست یعنی در کتابهایش اورده دچار عارضه بیماری خودبزرگ بینی میشد وامان از مردم ایران بیشتر میبرید و این نشانه ها هم در تشکیل حزب رستاخیز هویداست. اما کسانی که صحبت از جزنی میکنند خوب شما که جزنی را یوایشکی کشتید پس خود بخود نمیتوانست بعد از انقلاب سرکار بیاید ولی این کودنی شما راهم نادیده بگیریم باید مراجعه کنیم به نوشته های جزنی. قبل از هرچیزی بیژن جزنی که شعار مبارزه با دیکتاتوری را برای اتحاد همه ازادیخواهان و مخالفان دیکتاتوری بود در کنارش راه کار این اتحاد راهم تشکیل مجلس موسسان از نمایندگان انتخابی مردم ایران عنوان کرد. در این مجلس موسسان باید نگاه کنیم که چه کسانی انتخاب میشدند. خوب بختیار هم بعد از روی کار امدن اعلام تشکیل مجلس موسسان کرد و خمینی هم در پاریس قول تشکیل مجلس موسسان را داده بود ولی بعدان به بنی صدر گفت خدعه کردیم.اما واقعا اگر یک ذره شرف دارید نگاهی کنید به برنامه دولت بختیار که ببینید خواسته های مردم را چگونه نوشت ایشان که نخست وزیر شاهنشاه عظیم الشان بوده اند اگر روتون نمیشه بخونید من فقط چندتا خواسته را اینجا میاورم. انحلال ساواک و محاکمه عوامل شکنجه و کشتار. ازادی انتخابات و مطبوعات و بیان و................ خروج از پیمان امریکائی سنتو.ازادی همه زندانیان سیاسی که شاه و شما منکر چنین زندانیانی در زندانها ی شاه هستید و خسارت به همین زندانیان سیاسی از سال ۱۳۳۲ تا سال ۵۷ . خوب واقعان شرف مرف دارید? بقول یکی از سلطنت طلبان جالب است نه?
۲۶۶۶٨ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : داور
عنوان : دروغگویی و شارلاتانی این موجودات را حدی نیست
: جان نثاران مواجب بگیر ربع پهلوی کاست نوار دیگری «جدید» ببازار بیاورید!.
جناب پرسشگر، شما بازهم آفتابی شدید؟ «مدارک» و «اسنادی» که قرار بود مطالعه بفرمایید، همه را یکشبه سرسری «ورق» زدید. آنگونه معلوم است هنوز آن «کاست» نوار که در مغزتان کارگذاشتند، مداوم مشغول تکرار مکررات است. خواجگان مواجب بگیر ربع پهلوی نمیتوانند یک کاست نوار دیگری «جدید» ببازار عرضه نمایند؟ پرسشگر و ناشناس مثل «ماهی» هستند که هیچ احدی قادر نیست پوزیسیون آنهارا بخاطر لزجی مشخص نماید زیرا انها هر زمان بجهتی ولی در مسیر اصلی تطهیر استبداد و ارتجاع «شنا» میکنند.
۲۵۲۶۱ - تاریخ انتشار : ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۹». بحث بااین نوع جانوران آب در هاون کوبیدن است.از تکرار مطالب معلوم است که این موجودات قادر بفهمیدن نوشته های دیگران نیستند و یا خودشان را عمدآ به خریت میزنند. از این قبیل ماموران جان نثار بیش از این نبایستی توقع داشت.هر موقع که «قافیه» را تنگ آوردند، بشاخ دیگر می پرند و باز به تکرار اراجیف میپردازند. کار و ماموریتشان از شارلاتانی و دروغگویی هم گذشته است. یک دقیقه «وقت» نباید صرف این شعبان بی مخ ها بی پرنسیب نمود.
۲۶۶۶۷ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسش یا سفسطه
عنوان : خوب بگید ببینم تا حالا چی دستگیرتون شده؟
شما که میگوئید فرصت های طلایی برای رفرم در دوران شاه و جود داشت و روشنفکران انرا نیافتند و استفاده نکردند. حالا جواب بدهید
سوال اول: چرا شاه و دستگاه سلطنتی اش حتی با همین صدیقی که شما قبولش دارید نتونست حتا در لحظات قبل از سقوط حتمی خود کنار بیاید و خود و تخت و تاجش را نجات دهد.
سوال دوم: چرا همین صدیقی به راه و روش و مشی همان مصدق شما تا اخر عمر وفادار ماند.
شعبان بی مخ در زمان دولت مصدق استخدام شده − هزار لات اونوقتها استخدام میشدند اینهم یکیش. کی میدونست این شعبون بی مخ فرصت طلب معروف میشه. تازه مگه نخست وزیر و یا مصدق اونهارو استخدام میکرد. روزی صدتا لاتو فقط کاشانی مرتجع سفارش استخدام میکرد. شما ها بد جوری تاریخ رو به دلخواه خود میپیچونید. خوب بگید ببینم تا حالا چی دستگیرتون شده؟
در تارنمای ((انسان شناسی فرهنگی))، دکتر ناصر فکوهی در باره ی اهمیت مقام دانشگاهی دکتر صدیقی چنین می نویسد: ((صدیقی در شرایطی بی اندازه مشکل و با کوششی توان فرسا، توانست نطفه این علوم را از یک واحد درسی جامعه شناسی در چارچوب دانشکده ادبیات و علوم انسانی به یک دانشکده بزرگ تبدیل کند که خود سر منشا صدها موسسه بزرگ و کوچک و هزاران استاد و دانشجو در رشته های گوناگون علوم اجتماعی شد، و سخن گفتن از پدر جامعه شناسی ایران درباره او بدون شک هیچ مبالغه ای را در بر ندارد.)) در کنار این خدمات بنیادین دانشگاهی، دکتر صدیقی در عرصه ی سیاست ایران نیز اثر گذار و نیک نام است. او در کابینه اول دکتر محمد مصدق به وزارت پست و تلگراف و تلفن و در کابینه دوم به وزارت کشور منصوب شد. کاردانی و منش قانونی و اخلاقی وی در هر دو کابینه مورد تأیید همه ی آگاهان است. دکتر صدیقی از آغاز همکاری با دکتر مصدق تا پایان زندگی به راه مصدق و اهداف دولت ملی بنابر قانون اساسی مشروطیت وفادار ماند. پس از سقوط دولت مصدق در مقام یکی از برجسته ترین رهبران جبهه ملی به شمار می رفت و این نقش را در کنار زبدگان دیگر مانند الهیار صالح و محمد علی کشاورز صدر به شایستگی ایفا کرد. پس از جدایی از جبهه ملی در سال ۱۳۴۲، به عنوان یک پیرو برجسته دکتر مصدق به کار دانشگاهی خود ادامه داد. در پاییز سال ۱۳۵۷ با شهامت مطلق و با اتخاذ مشی درایت در مقابل کین ورزی، به منظور نجات مملکت با پادشاهی که سالها با قانون شکنی هایش مخالفت وزریده بود برای تشکیل دولت وارد گفتگو شد. افسوس که بنابر دلایلی که در اینجا فرصت پرداختن به آن نیست، موفق به انجام این امر مهم نشد. ولی همگان می دانند که دکتر صدیقی از نادر کسانی است که هیچگاه در باره ی ماهیت واپسگرای حکومت اسلامی دچار توهم نشد و از این روی بود که از فردای انقلاب همچنان با وارستگی و صلابت برای آزادی و دموکراسی برای میهنش که آنرا از جانش بیشتر دوست می داشت، کوشید. او در روز دوشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۷۱ در تهران درگذشت.
۲۶۶۶۴ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : حتی مقایسه سیب و پرتقال هم جانبداری از یکی از ایندو است!!!! چه برسد به دو حکومت و دو کشور آلمان و ایران!!!
باید نشان داد که واقع چقدر مسخره است که مقایسه دو رژیم و مقایسه هر دو مقوله ای را بحساب طرفداری از یکی از آنها دانست. با این حساب مقایسه فاشیسم و کمونیسم که در دانشگاه های معتبر جهان انجام می گیرد هم باید طرفداری از یکی از ایندو ایدئولوژی تعبیر شود. آیا حافظه تاریخ و همفکرانش فقط مخالف مقایسه این رژیم با رژیم سابق هستند و آنرا طرفداری از یکی از اینها می دانند و یا نه، هر مقایسه ای را کفر می دانند. با مقایسه می توان به ضعف های هر دو رژیم و یا هر دو مقوله ای سیاسی و غیر سیاسی پی برد و از آن آموخت. احمقانه است که مقایسه این دو رژیم را بحساب طرفداری از یکی از آنها گذاشت.
حتی مقایسه سیب و پرتقال، و قیمه و قرمه سبزی هم جانبداری از یکی از ایندو است!!!! چه برسد به مقایسه دو حکومت یا دو کشور آلمان و ایران!!! این چه نوع طرز فکریست که مقایسه های علمی را برنمی تابد و ناموسی با آنها برخورد می کند؟؟؟؟ !!!!
۲۶۶۶٣ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : بیطرف
عنوان : به حافظه تاریخ که واسه حافظه تاریخ پیغام گذاشته
مگه نمی بینی ناشناس سند آورده؟ میخوای حافظه تاریخت چیکار کنه؟ بگه این سند دروغه؟ شایدم رفته یه کمی بخونه و یه آبی به سر و روی حافظه اش بکشه، یه شستشو هر از چند وقت براش بد نیس. شایدم دیده ناشناس راست میگه و روش نشده بیاد و چیزی بگه. اگه اینجوری باشه حالا حالاها ازش خبری نمیشه به این امید اینکه ما یادمون بره. نه، آقا ما حافظه مون از حافظه تاریخ قویتره.
۲۶۶۵۹ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : به حافظه تاریخ
عنوان : به حافظه تاریخ.
به حافظه تاریخ عزیز،حداقل ثابت کنید که این نظر اخر ناشناس چه دروغ بزرگی است. باید جلوی دروغهای او ایستاد. مصدق یک قهرمان ملیست و نام او را نباید کنار شعبان بی مخها گذاشت. ناشناس واقعا که وقاحت را تا بکجا رسانده است. جلوی این دروغ بزرگش باید ایستاد.
۲۶۶۵٣ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : شما از پرسش و پاسخ خوشتان نمی آید چون عادت نه به پرسش دارید و نه به پاسخ. مرجع تقلید دارید که پاسخ های خود را برایتان نوشته و شما مرتب بدون تفکر تکرار می کنید.
پرسش و پاسخ شیوه شما نیست. شک و تردید و نقد و بررسی و خرد گرایی راه شما نیست. ستون پایه های فکری ای که شما محکم به آنها چسبیده اید مال شما نیست. دیگران با این ستون پایه ها چارچوبی ضعیف بنا کرده اند که با یک تلنگر کوچک فرو می ریزد. فرضیه باید تاب آزمایش را داشته باشد و از هر آزمایش پیروز سر بر آورد وگرنه دوباره باید از خانه اول شروع کرد. شما با محیط آزمایشگاهی بیگانه اید همانطور که روش های نوین تحقیقات علمی دانشگاهی در تاریخ بیگانه اید. آنچه شما دارید چارچوب نیست ایمان است، اعتقاد و خرافه است، ربطی به علوم انسانی ندارند، هر کس شما را چشم بسته قبول نکند کفر بر زبان آورده و بنابراین مرتد و قابل حذف است. برچسب زدن، فحاشی، اتهام زنی، خشونت لفظی و در صورت امکان خشونت های جسمانی پیشه مومنین است. همه ایدئولوژی ها دین محسوب می شوند چون اصول و فروع دینی دارند که خروج از آنها مساوی با بی ایمانی محسوب می شود. چپ های بسیاری از ایدئولوژی ای که سالها برایش می مردند از آن فاصله گرفتند و بی دین شدند. رفتار شما با آنها نسبت به آنها گویای تفکر شماست. عباس میلانی، الاهه بقراط، علی میرفطروس زمانی هم دین شما بودند ولی از شما جدا شدند، خود را از قید و بندهای دست و پا گیر رها کردند تا بتوانند فکر کنند، شک و تردید کنند، نقد و بررسی کنند و بازنگری مستمر را پیشه خود کنند. شما چرا فکر می کنید که اینها سلطنت طلب هستند و یا شدند؟ مگر می شود عمری کمونیست بود و با سلطنت مبارزه کرد ولی بیکباره برده ان شد؟
شما پاسخگو نیستید چون به اصول دمکراسی اعتقاد ندارید، منشور جهانی حقوق بشر برای شما ابزار است و نه هدف. شما به حاکمیت ملی اعتقاد ندارید که اگر داشتید این درک را می داشتید هیچ نحله فکری ای را که به منشور جهانی حقوق بشر معتقد باشد و به آن تعهد بسپارد را حذف نمی کردید. شما با ضد انقلاب را سلطنت طلب می نامید و نمی فهمید شعار جمهوری ایرانی یعنی جمهوری اسلامی نه، یعنی ضد انقلاب، یعنی مرگ بر انقلاب، یعنی حاکمیت مردم بر مردم، یعنی سکولاریسم، یعنی فرهنگ اسلامی و هر دینی نه، یعنی فرهنگ ایرانی آری....شما نه به جمهوری ایرانی روی خوشی دارید که نشان دهید و نه به منشور جهانی حقوق بشر که مخالف حذف هر مخالف سیاسی شما باشد چه در اکثریت باشد و چه در اقلیت سیاسی.
شما فقط یک دیدگاه از پیش ساخته و پرداخته مرتجع دارید که برای یکبار و برای همیشه نگاشته شده است حال می خواهد تاریخ باشد، چه اقتصاد و چه سیاست. این یعنی دین و با دین کسی نمی باید درافتاد. همه مثل بیطرف نیستند که متحول شوند آنهم در شرائط سختی که او طفولیت، نوجوانی و جوانی خود را سپری کرد و از هیچ به همه چیز و از کور فکری به روشنفکری رسید. دریغ که بازرگان ها و بنی صدرها و یزدی ها و قطب زاده ها و سنجابی ها و کیانوری ها.....کورفکرانی بودند که در اشرافیت خود و زندگی و تحصیل در مهد آزادی از فقر کامل فکری برخوردار بودند و بجای بدنبال منشور جهانی حقوق بشر و دمکراسی بروند بدنبال یک روان پریش کینه توز و خونخوار افتادند و او را شایسته رهبری ملت بزرگ ایران دانستند.
حقایق عوض شدنی نیستند، فقط باید کشف و بیان شوند. تاریخ و حقیقت اجازه نخواهند داد که آدمهای کوچک جلوی کشف و بیان آنها را بگیرد.
پرسشها، پرسشگرها، حقایق و حقیقت جویان پا بر جا هستند و پاک شدنی نیستند.
به جالب است، نه. پرسش مهمتر از پاسخ است. همه پرسشهایت جالبند، نه؟ کور دلان پاسخ نمی دهند چون افشایشان می کند. سوزنشان گیر کرده، نه؟ بیطرف روشنفکر. ۵۰ ساله و ناشناس معانی تحقیق و تفححص دانشگاهی مدرن را درک می کنند، درود بر هر دوی این روشنفکران. آیا حاضرند با داده های جدید دیدگاه های خود را بازنگری کنند؟ من شکی ندارم. پیشنهاد ۵۰ ساله به ناشناس بسیار عالیست و امیدوارم ایشان این درخواست را بپذیرند.
به مخالفان، شما از پرسش و پاسخ خوشتان نمی آید چون عادت نه به پرسش دارید و نه به پاسخ. مرجع تقلید دارید که پاسخ های خود را برایتان نوشته و شما مرتب بدون تفکر تکرار می کنید.
۲۶۶۴۹ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unkown
عنوان : جبهه ملی دوم و انقلاب سفید,قیام! ۱۵ خرداد
جهت استحضار وجود همایونی
ثاقب فر میگوید:
شاه طرح شش ماده ای انقلاب سفید _ اصلاحات ارضی و ... _ را مطرح کرده بود در حالی که جبهه ملی جز اجرای قانون اساسی و آزادی انتخابات هیچ گونه برنامه اقتصادی _ اجتماعی نداشت. هنگامی که کنگره جبهه ملی تشکیل شد، نامه ای به کنگره نوشتم و توسط اکبری فرستادم و در آن نامه ی ۱۰ صفحه ای پس از برشمردن خطاها و سیاست های انفعالی جبهه ملی اظهار عقیده کرده بودم که برنامه های اقتصادی _ اجتماعی شاه از شما مترقی تر است و بهتر است همه پرسی ششم بهمن را تحریم نکنید و به جایش شعار « اصلاحات ارضی آری، دیکتاتوری نه » را مطرح کنید که در آن صورت هم آرای مثبت به حساب جبهه ملی گذاشته خواهد شد و هم شاه در بازی خود مات خواهد گردید. ولی به نامه ی من اعتنایی نشد و من نیز به عنوان اعتراض جبهه ملی را ترک کردم و به یاد دارم که در روز ششم بهمن آشکارا به نشانه اعتراض به جبهه ملی همراه ارسلان پوریا و گمان کنم با دوست دیگری که شاید علی رضا میرسپاسی بود به همه پرسی رای مثبت دادیم.
ونیز
پس از برگزاری این کنگره در بهمن ۱۳۴۱ مسئله تصویب قانون اصلاحات ارضی ، انجمن های ایالتی و ولایتی و مشارکت کارکنان در سود کارخانه ها وحق رأی برای زنان در برنامه ای تحت عنوان انقلاب سفید شاه و ملت که قرار بود به رفراندوم گذاشته شود ، مطرح گردید .در این مورد جبهه ملی طی بیانیه ای این رفراندوم را توطئه ای برای استقرار یک دیکتاتوری جدید خواند.
پس از تلاش ناموفق فعالان جبهه ملی برای برگزاری تظاهرات اعتراض آمیز در روز ششم بهمن ماه ۱۳۴۱ ه. ش جمعی از اعضای نهضت دستگیر شدند. پس از مدتی شاه برای برقراری ارتباط با سران جبهه ملی و دادن وعدههایی مبنی بر آزاد بودن انتخابات مجلس بیست و یکم و اعطای سه پست وزارتی به جبهه ، تلاشهایی را سازماندهی کرد.همچنین این پیام شاه را به رهبران جبهه ملی رساند که به نظر عده ای، مناسبت ترین شخص برای سرپرستی ولیعهد، اللهیار صالح است.
اعضای شورای مرکزی جبهه برای بررسی پیشنهاد شاه در زندان به گفتگو نشستند هر چند اکثریت مخالف مذاکره با شاه بودند اما بدلیل اختلاف نظر شدید گفتگوها تا چند روز پس از پانزده خرداد ۱۳۴۲ ه. ش طول کشید و قطع شد . پس از خرداد تشتت آراء رهبران جبهه به اوج خود رسید و زمینه فروپاشی و انحلال جبهه را فراهم نمود جبهه ملی بدلیل اختلافات عدیده در دستگاه رهبری بسیار ضعیف شده بود و قادر به تجدید سازماندهی ساختار نامتجانس خود نبود لذا از اوایل سال ۱۳۴۳ ه. ش با مبادله نامههایی بین دکتر مصدق و رهبران جبهه ملی بر سر ساختار تشکیلاتی جبهه که همچنان حل نشده باقی مانده بود، به استعفای دستگاه رهبری و اعلام انحلال جبهه ملی دوم انجامید.
-------------------
واما در مورد بزعم شما"سرکوب خونین ۱۵ خرداد": نخستین کانون اغتشاش در تهران میدان بارفروشان بود و گروهی به سرکردگی قمه کش معروف تهران طیب حاج رضایی به راه افتاده بودند. طیب ازافراد شرور و چاقوکش و متهم به قتل نفس بود و پنج سال هم در زندان به سر برده بود. طیب صاحب چند شیره کش خانه در تهران بود. در روز ۱۵ خرداد، طیب عامل موثر اغتشاش ها، آتش زدن کلوب ها و بانک هاو تاراج مغازه ها بود.[۱۴] به نقل از روزنامه جمهوری اسلامی در شماره ۱۴ خرداد ۱۳۶۲ تظاهرکنندگان را بین ۵۰۰ تا ۵۰۰۰ در نقاط مختلف شهر تخمین زده اند تنها در یک جا از ۸۰۰۰ نفر در میدان ژاله یاد می شود. مرکز اصلی تظاهرات از یک طرف جلوی بازار و میدان ارگ بود. حرکت برنامه ریزی شده بود و حمله به اداره انتشارات و رادیو و مرکز تسلیحات ارتش و کلانتری ها برای دستیابی به سلاح گرم بود. تعدادی اتومبیل و سایر وسایل نقلیه پلیس و ماشین های آتش نشانی به آتش کشیده شد. به ویژه در میدان ارگ تعدادی از نیروهای انتظامی و تظاهر کنندگان کشته شدند. این حمله ها به تسلیحات ارتش و کلانتری ها و اداره انتشارات و رادیو با وجود مقاومت مامورین چند بارتکرار شد.
تظاهرات دیگر در نقاط گوناگون شهر چون میدان شوش، چهارراه شاه، میدان قزوین و سی متری به راه افتاد. حمله به روزنامه های اطلاعات ، کارخانه پپسی کولا ، بانک ها ، کاخ دادگستری ، آتش زدن مکان های عمومی و کتاب خانه ها ،آتش زدن خانه های مردم، آتش زدن باشگاه جعفری، حمله و آتش زدن مرکز فرهنگی ایران و آمریکا ،خراب کردن کیوسک های تلفن ، تخریب وسایل حمل و نقل عمومی ، مضروب کردن زنان بی حجاب همه برای رسیدن به منظور اصلی یعنی پراکنده ساختن نیروهای انتظامی و بهم ریختن نظم کشور بوده است. شعارها "مرگ بر این دیکتاتور خون آشام " و "یا مرگ یا خمینی" بود بر خلاف ادعاهای مکرر که حرکت را حرکتی خود جوش معرفی می کنند، این حرکت خیلی بیشتر به یک حرکت برنامه ریزی شده با حمله های پیاپی به اداره انتشارات و رادیو و مرکز تسلیحات ارتش و کلانتری ها برای دسترسی به اسلحه گرم بود.[۱۵]اسد الله علم با شدت عمل و با سرکوبی اغتشاش گران در روزهای ۱۵ و ۱۶ خرداد و اعلام حکومت نظامی و بازداشت جمعی از میدانداران و وعظ کنندگان و بازاریان به این بلوا پایان داد. شماری از شورشگران و نیروهای نظامی کشته و مجروح شدند. نهضت آزادی در ۱۹ خرداد اعلامیه ای به مردم مسلمان ایران نوشت و در آن شمار مقتولین و مجروحین در شهرهای مختلف را بیش از ده هزار نفر قلمداد کرد و افزوده بود " شما مردم مسلمان ایران می دانید که قیام مراجع عالیقدر و روحانیون بزرگوار علیه مظالم دستگاه حاکمه و دیکتاتوری است و به هیچ وجه این مبارزه ی مقدس با موضوعات ظاهری اصلاحات ارتباط ندارد.[۱۶]
دکتر علینقی عالیخانی، وزیر اقتصاد کابینه علم ، که ویراستاری یادداشت های علم را بر عهده دارد، در مقدمه ای که بر این یادداشت ها نگاشته اشاره ای به این رویداد می کند. پس از ۱۵ خرداد علم به وزیران اقتصاد، دادگستری و کشور ماموریت داد که میزان تلفات جانی و مالی این رویداد تاسف آور را روشن کنند. این وزیران گروهی از خوش نامترین افراد را به عنوان نماینده خود برگزیدند. این گروه پس از چندین هفته بررسی دقیق پیشنهاد جامعی به نخست وزیر دادند. دولت علم بر همین پایه برای خانواده هایی که سرپرست خود را از دست داده بودند ، مقرری تعیین کرد و هزینه تحصیلی کودکان خانواده را بر عهده گرفت. تا فرارسیدن انقلاب هنوز خانواده هایی بودند که از این بابت از نخست وزیری حقوق ماهیانه دریافت می کردند.
عمادالدین باقی پاسداری که پس از انقلاب از جانب شخص امام خمینی برای جمع آوری شهدا در دوره سلطنت پهلوی به ویژه در خرداد ۴۲ مامور شده بود گزارشی نوشت که خود او معتقداست که چون این آمار با گفته های امام امت در تناقض میافتاد، تا سال ۲۰۰۳ میلادی نمیتوانست انتشار بیرونی پیدا کند. باقی در گزارش خود که در تاریخ ۳۰ ژوئیهی سال ۲۰۰۳ در “وب سایت ایران امروز” وابسته به جناح اصلاح طلب حکومتی باز چاپ شده، می نویسد:" که تمامی کشته شدگان این بلوا، تنها ۳۲ تن بوده است که در ۱۹ نقطه مختلف تهران کشته شدهاند." (که شامل نیروهای دولتی نیز میشود).
مسعود نقره کار در "اراذل واوباش حکومتی" مینویسد:حاج عراقی درباره طیب و ناصر جیگرکی و رمضون یخی و... نقش آن ها در خرداد ۴۲ می گوید:
«... منزل آقا (خمینی) بودیم آن جا اسم طیب خان وسط آمد... آقا درآمد گفت که اینها علاقمند به اسلام هستند... نوکر امام حسین هستند... خلاصه رفتیم خانه طیب خان... طیب صد تومان داد به پسرش اصغر گفت می دوی عکس آقا خمینی را می خری می بری تو تکیه... ناصر جگرکی، از گردن کلفت های باغ فردوس و چهارراه مولوی بود، هنوز ما از ساعت حرکتمان قدری مانده بود که خبر آوردند این فرد با تعدادی نزدیک به ۲۰۰ الی ۳۰۰ تن از الوات های آن جا به قول خودش، ازین تیغ کش ها دارند می آیند.".
البته نمونه های فراوانی دیگری نیز از استفاده حکومتی از لوطی هاجود دارد مانند "شعبان جعفری در استخدام دولت مصدّق!":
اسناد تاریخی نشان می دهند که شعبان جعفری در سال ۱۳۳۰ به استخدام دولت مصدّق درآمده بود و در آن دوره، در سرکوب و قلع و قمع مخالفان مصدّق، نقش اساسی داشته است بطوری که در واقعهی ۱۴ آذر ۱۳۳۰ و کشته و مجروح شدن عده ای و حملهی شعبان جعفری و ایادی او به ادارات روزنامه های غیر توده ایِ مخالف مصدّق (از جمله: روزنامه های فرمان، داد، آتش، سیاسی و طلوع) و بازتاب گستردهی این واقعه در مجلس، جمال امامی در جلسهی ۱۹ آذرِ مجلس، متن ابلاغ استخدام شعبان جعفری را که بر طبق دستور ریاست شهربانی کل کشور (تیمسار مزّینی، منصوب و منتخب دکتر مصدّق) از تاریخ ۱۵ آبان ۱۳۳۰ با حقوق ماهی سه هزار ریال به استخدام شهربانی درآمده بود، به این شرح قرائت کرد:
«اداره، دائره، شعبه، رونوشت، گزارش مورخ ۲۰/۸/۳۰، وزارت کشور،
شهربانی کل کشور
محترماً به عرض عالی می رساند، تیمسار سرتیپ نخعی، ریاست ادارهی انتظامی و سرکلانتری اظهار می نماید که تیمسار معظم ریاست شهربانی کل کشور، مقرّر فرمودند از تاریخ ۱۵ آبان ماه ۱۳۳۰ شعبان جعفری با ماهی سه هزار ریال حقوق از اعتبار محرمانه استخدام گردد. برای استحضار خاطر مبارک، گزارش عرض تا هر نوع امر و مقرر فرمائید اطاعت گردد.
رئیس ادارهی حسابداری محرمانه: خدائی
جمال امامی (پیشنهاد کنندهی اصلی نخست وزیری دکتر مصدّق در ۸ اردیبهشت ۱۳۳۰) در این باره افزود:
- « این، تیمسار سرتیپ شعبان بی مخ است که خانهی مردم را غارت می کرده است و در مقابل این خدمات با ماهی ۳۰۰۰ ریال در شهربانی استخدام شده است ... روزنامه های طلوع، داد، سیاسی، فرمان، جانسپاران و آتش که توده ای نیستند و با حزب توده مبارزه می کردند، آنها هم غارت شده اند ... پس بگوئید هر کس با دولت ما مخالف است یا موافق نیست یا تنقید می کند با او مبارزه می کنیم و او را غارت می کنیم .... (مکّی، کتاب سیاه، ج ۴، صص ۳۰۶ و ۳۵۶ و نیز صفحات ۲۹۷، ۳۰۱، ۳۰۲، ۳۰۹، ۳۳۶به نقل از مذاکرات مجلس، ۱۹ آذرماه ۱۳۳۰؛ متینی، صص ۲۷۶-۲۷۷
۲۶۶۴٨ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : ناصر درودیان
عنوان : در کاربرد سلطنت طلب و مشروطه خواه «بذل و بخشش» نکنیم
مسئولان محترم اخبار روز !
دوستان گرامی !
خواهشمندم بخاطر حرمت مردان و زنان ایران زمین که در راه ایران آباد و آزاد از جان مایه گذاشتند، برای ادامه ی راه آنها که خواهان سرفرازی سرزمین آبا اجدادی همه ما بودند هوشیار باشیم. در ۱۵ سال پیش سردمداران حکومت وابسته یپشین تصمیم گرفتند که برخلاف سنت های گذشته خود در ایجاد بحران و کودتا و جنگ در مقاطع مختلف تاریخ ۱۲۹۹/۱۳۲۰/۱۳۲۵/۱۳۳۲/۱۳۴۲/ به روش های «مسالمت آمیز» روی آورند تا بلکه آب رفته - بخوان حکومت پادشاهی - را از این طریق دوباره به جوی بازگردانند.
- چون کلمه ی پادشاهی تداعی کیش شخصیت « اعلیحضرت همایون محمد رضا شاه پهلوی شاهنشاه ایران بزرگ ارتشتاران» بود که
بسیار بار منفی با خود همراه داشت «حضرات» بعداز ۷۰ سال خیانت به مشروطه و تعطیل کردن آن و تحویل تدریجی آن از سال ۱۳۴۲ به مشروعه ی خمینی «خواب نما» شده و یک شبه «حزب مشروطه خواهان » را افتتاح نمودند تا با « قبای » جدید و سوء استفاده از خوشنامی مشروطه خود را «مصلح » جا بزنند.
با توجه به اینکه «اعلیحرتشان» هیچوقت به نصایح بزرگمردان توجه نکرد و حاضر نبود مطابق قانون اساسی آنزمان به وظایف و اختیارات شایانی که قانون اساسی برای سلطنت مرعی داشته بود به چارچوب سلطنت وفادار باشد باشد بسیار گستاخانه با حکومت مطلقه خود بیشترین ضربات را بر پیکر میهن وارد نمود .بطوریکه در سال ۱۳۵۷ مردم نسبت به قانون اساسی ، مشروطه و سلطنت بسیار با دید منفی برخورد میکردند که شاه مظهر تمام و کمال آن بود.
نتیجه :
- شاه و سردمداران حکومت مطلقه پادشاهی رژیم گذشته را همانطور که بودند نام ببرد - فرم محترمانه ی آن شاهدوستان می باشد
- تئورسین های رزیم گدشته دیکتاتور مآب بودند و دستاوردهای مشروطه کنار گذاشتند لطفا آنها را مشروطه خواه خطاب نکنید.
- وظیفه ی سازمان ها ی سیاسی ست که نسب به پاسداری از فرهنگ سیاسی وسواس نشان دهند و بر ادعاهای مردم فریبانه آنها صحت نگذارند
- اگر شاه به نصایح پیر احمدآبادی عنایت میکرد و به سلطنت مفتخرانه ادامه میداد بسیاری از اصطکاک های سیاسی تعدیل می یافت و مملکت به کام خمینی فرو نمی رفت.
- مشروطه خواه آنها بودند که برای تکمیل و تکوین قانون اساسی تلاش میکردند نه کسانی که مملکت را از ۲۸ مرداد منقبض و منقبض تا انسداد کامل «حزب رستاخیز » رهبری کردند و با «فرار بزرگ» اوج میهن پرستی و استقلال طلبی خود را نشان دادند.
لطفا در کاربرد سلطنت طلب و مشروطه خواه مراعات کنیم که «بذل و بخشش» نکنیم
ناصر درودیان
۲۶۶۴۶ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : روانشناس
عنوان : اگر و مگر
بچه های مرشد، جناب نادان، خام فکر و باطرف و ۵ ساله،تاکی میخواهید خودتان بلانسبت بنفهمی بزنید و با «اگر و مگر» علمی و بقول خودتان PhD شما و با زبان بیزبانی چه چیزی را میخواهید بدیگران بگویید؟ اگر اشرف معلوم الحال «مرد» بدنیا آمده بود، سر محمدرضای بعرضه را خیلی زود زیر آب میکرد و خودش «شاه» میشد. با اگر که نمیشود زندگی را بنا نهاد. این شعبده بازیها چیست که درآوردید. ومدام از مرشدتان رهنمود می طلبید.سعی بکنید از مراحل کودکی و لج بازی احمقانه بیرون بیایید. ما از شما انتظار نداریم که هرچه که میگویم، شما «بعله قربان» بگویید. زمان «رعیت» بازی شاه گذشته و «امت» سازی خمینی در حال گذرا است. شما بافحش و ناسزا و دروغگویی بدیگران، خودتان را بی ارزش تر میکنید. بخودتان بیایید.
۲۶۶۴۲ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : بیطرف
عنوان : به فرید راستگو، جواب شما چیه؟
از جالبست نه؟ «تصور کنید بیژن جزنی جایگزین شاه و خمینی می شد، آنوقت چه ایرانی می داشتیم؟؟؟!!!
تصورش جالب است، نه؟ او ایران را بهشت و برین می کرد، نه؟
بیژن جزنی ادامه رژیم فبل نمی بود، نه؟
هر رژیمی ادامه رژیم قبلی است، نه؟»
خب بگین ببینیم که اگه کمونیستا بجای شاه اومده بودن بازم میگفتین که این رژیم هم ادامه رژیم قبلیه؟ چه رژیمی اگه میومد شما نمیگفتین ادامه رژیم قبلیه؟
حافظه تاریخ دروغگوی تلخ زبون اگه بتونه به این سئولات جواب بده معلوم میشه چند مرد حلاجه. شک دارم که اینا جواب دندون شکن داشته باشن. سوزنشون گیر کرده.
آفرین به جالب است نه و پرسشگر که دهن اینارو با سئوالاشون بستن. وگرنه چرا یه آدم عاقل باید مخالف دونستن و مقایسه تاریخ کشورای دیگه با ایران باشه. اگه مغرض نباشن که مخالفت نمیکنن.
به فرید راستگو، جواب اگه دارین بدین ببینیم جوابتون قانع کننده هس یا نه؟
۲۶۶٣۹ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : دوست اصغر آقا
عنوان : سلطنت طلب
آنکه آثار سلطنت طلبی
بود پیوسته در سخنهایش
دیدمش پیرو امام شده
پاک تغییر کرده دنیایش
گفتم این بود سلطنت طلبی؟
با تمام فغان و غوغایش
گفت آمد امام و شد توقیف
ثروت بنده، طبق فتوایش
لیک در پس گرفتن اموال
شاه، کاری نکرد فردایش
نامه دادم خودم حضور امام
عربی بود نصف انشایش
گفتم این بینوا طلب دارد
از شما باغ و ملک و ویلایش
ثروتم را اگر که پس بدهید
نوکرم بر امام وآبایش
آن امام عزیز هم فوری
تلفن زد به احمد آقایش
رفع توقیف شد ز اموالم
جان بقربان قد و بالایش
بله من سلطنت طلب هستم
نکنم هیچوقت حاشایش
سلطنت با طلب دو تا لفظست
بکن از همدگر مجزایش
بنده اکنون رسیده ام به طلب
سلطنت نیز، گور بابایش
.
۲۶۶٣٨ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : جالب است، نه؟
عنوان : «از به پرسشگر» شاید می خواهد بگوید کاش بیژن جزنی جانشین شاه می شد. جالب است، نه؟
«از به پرسشگر» شاید می خواهد بگوید کاش بیژن جزنی جانشین شاه می شد. جالب است، نه؟
تصور کنید بیژن جزنی جایگزین شاه و خمینی می شد، آنوقت چه ایرانی می داشتیم؟؟؟!!!
تصورش جالب است، نه؟ او ایران را بهشت و برین می کرد، نه؟
بیژن جزنی ادامه رژیم فبل نمی بود، نه؟
هر رژیمی ادامه رژیم قبلی است، نه؟
هیچ رژیمی ادامه رژیم قبلی نیست، نه؟
طالقانی بهتر و شایسته تر از بختیار بود، نه؟ اصلا هر کسی از شاه و بختیار بهتر بود، نه؟
همه در ایران آزادیخواه، دمکرات و شیفته منشور جهانی حقوق بشر بودند جز شاه، نه؟
همه در ایران می دانستند چه نمی خواستند و می خواستند، نه؟
همه از انقلابی که کردند راضی و خرسند هستند و هیچکس انقلاب را زیر سئوال نبرد و نمی برد بجز شاهپرستان ضد انقلاب، نه؟
همه چی تقصیر شاه بود، نه؟
همه از شاه دمکرات تر بودند، نه؟
همه چی تقصیر انگلیسی ها بود، نه؟
همه چی تقصیر آمریکا بود، نه؟
همه چی تقصیر سرمایه داری بود، نه؟
همه چی تقصیر نفت بود، نه؟
همه چی تقصیر جنگ سرد بود، نه؟
همه چی تقصیر موقعیت جغرافیایی ایران بود، نه؟
همه چی تقصیر کمونیست ها بود، نه؟
همه چی تقصیر اسلام بود، نه؟
همه چی تقصیر حزب رستاخیز بود، نه؟
همه چی تقصیر مردم ایران بود، نه؟
همه چی تقصیر تحصیلکردگان ایران بود، نه؟
همه چی تقصیر ساواک بود، نه؟
همه چی تقصیر فرهنگ شیعه بود، نه؟
همه چی تقصیر همه بود جز من، نه؟
همه چی تقصیر فساد بود که تنها در ایران بود و هیچ جای دیگر در جهان نبود، نه؟
همه چی تقصیر فقدان آزادی بود چون همه دنیا آزاد بود جز ایران، نه؟
همه چی تقصیر ایران بود چون آلمان نبود،نه؟ وگرنه ایران به آلمان چه، نه؟ ما تافته جدا بافته ایم، نه؟ ایران را فقط با ایران مقایسه باید کرد، نه؟ ایران در خلا غوطه ور است و قوانین زمینی و جهانشمول بدرد ایران نمی خوره، نه؟
ایران حیرت آوره، نه؟ یک پدیده ای منحصر به فرد، یک معما، یک درد بی درمان، با تحصیلکرده هایی منحصر به فرد، نه؟
ایران چه به بقیه دنیا، نه؟
درود به حافظه تاریخ که همیشه راست می گوید و بجای شعار و تکرار همان حرف ها به همه سئوالات پاسخ های داندان شکن می دهد، نه؟
۲۶۶٣۵ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : برنامه دولت بختیار
عنوان : در مقابل رژیم جنایت پیشه شاهنشاهی دولت بختیار برای ارامش مردم برنامه خود را اعلام کرد
دولت اینجانب نتیجه مسلم انقلابی که از دو سال پیش برای رفع تجاوزات مستمر و فجایع غیر قابل توصیف که در کشور متداول گردیده است، میباشد - دولت اینجانب به اصول اهداف جبهه ملی ایران همواره چشم دوخته و در راه تحقق آنها کوشش خواهد نمود.
رئوس برنامه های فوری دولت :
انحلال سازمان اطلاعات و امنیت کشور و جایگزین نمودن آن با یک دستگاه اطلاعاتی در خدمت استقلال و امنیت کشور و ملت.
محاکمه سریع غارتگران و متجاوزان به حقوق ملت یا از طریق دادگاههای موجود و یا از طریق تدوین و ارائه قوانین مورد نیاز به مجلسین جهت ایجاد دادگاههای ملی با اختیارات خاص.
انتصاب یک کمیسیون بی نظر جهت رسیدگی به کارهای گذشته و سوابق خدمتی مأمورین ساواک و تحویل خلافکاران به مقامات قضایی برای محاکمه و مجازات عمل.
آزادی کلیه زندانیان سیاسی - کلیه کسانیکه بر خلاف اصول قانون اساسی مربوط به حقوق ملت ایران در محاکمی که استقرار آنها مشروعیت قانونی نداشته، محکوم شده اند بایستی آزاد گردند.
اعاده حیثیت کلیه زندانیان سیاسی که بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا کنون گرفتار شده اند.
پرداخت غرامت معقول از طرف دولت بکلیه کسانیکه بجرم سیاسی برای مدتی بیش از یکسال متوالی در زندان بسر برده اند و یا اینکه بجرم سیاسی مورد آزار قرار گرفته و نقص عضو پیدا نموده اند (از سال ۱۳۳۲ تا کنون).
پرداخت غرامت متناسب از طرف دولت به بازمانده های صغیر و یا تحت کفالت کلیه کسانیکه در زندانهای باصطلاح امنیتی جان خود را از دست داده اند (از سال ۱۳۳۲ تا کنون) .
لغو تدریجی حکومت نظامی ضمن جلب همکاری مراجع محترم تقلید در شهرهائی که حکومت نظامی در آنها برقرار است
اعلام رسمی کشته شدگان سیاسی اخیر بعنوان "شهدا" از طریق گذراندن قانون از مجلسین.
پرداخت غرامت از طرف دولت به خانواده "شهداء" و به آنهائیکه در مبارزات اخیر دچار نقص عضو شده اند.
پایان دادن به اعتصابات با همکاری مراجع محترم تقلید، روشنفکران صاحب رسالت، کارگران و صنعتگران
ایجاد یک زمینه نزدیک همکاری بین دولت و عالم روحانیت بطوریکه آیات عظام ناظر بر اجرای درست امور باشند
ترمیم خرابیهای اخیر و بجریان انداختن امور روزمره کشور .
بجریان انداختن امور تولیدی کشور و بهبود وضع اقتصادی.
برنامه ریزی برای ایجاد یک انتخابات آزاد در سطوح مختلف (از انجمن روستا تا انجمن شهر) و انتخابات آزاد شهرداریها و بالاخره انتخابات مجلسین شورا و سنا.
. اخراج کلیه کارمندان خارجی زائد و کارگران خارجی غیر مجاز از کشور
ایجاد امنیت اجتماعی در پناه قانون.
سیاست خارجی دولت ایران
سیاست خارجی این دولت مبتنی بر شناخت صحیح واقعیات داخلی و خارجی و صداقت در روابط بین المللی و صراحت از هر جهت خواهد بود. بر اساس این سه اصل است که دولت تصمیم قاطع دارد حقوق و منافع ملت ایران را که متضمن تمامیت ارضی وحدت - حاکمیت و امنیت ملی است حفظ کند.
خطوط کلی سیاست خارجی دولت که بر اصول فوق استوار خواهد بود عبارت است از:
- ۱ تقویت و توسعه روابط سیاسی - اقتصادی و فرهنگی با کشورهای اسلامی.
- ۲ حفظ و توسعه روابط با کلیه دول جهان بخصوص همسایگان بر اساس احترام متقابل - عدم مداخله در امور یکدیگر و همزیستی مسالمت آمیز با توجه کامل به منافع عالی ملت ایران.
- ۳ با توجه به وجوه مشترک و بستگیهای ملت ایران با ملل در حال رشد، دولت ایران به توسعه روابط با این کشورها کوشا خواهد بود.
- ۴ از آنجا که پیشرفت برنامه های توسعه اقتصادی و اجتماعی و مآلاً تحقق آرمانهای ملت ایران با وجود صلح و آرامش در روابط بین المللی ملازمه دارد، دولت ایران از هر گونه تلاش و کوششی که در جهت رفع تشنجات بین المللی صورت پذیرد - پشتیبانی خواهد کرد. بعبارت دیگر دولت در اختلافات و کشمکشهای بین المللی بطور نسنجیده و بگونه ای ناپخته طرف یکی را در دعوی علیه دیگری نخواهد گرفت. بلوط از آتش بیرون نخواهد آورد و در برابر مسائل و معضلات خارجی موضعی را که منطبق با منافع واقعی ملت ایران و سازگار با اصول اعلام شده سیاست ملی ایران است اتخاذ خواهد نمود.
۵ - سیاست دولت ایران پشتیبانی بدون قید و شرط از اصول منشور ملل متحد و اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق های مربوط میباشد و در راه اجرای این هدف در حفظ و حمایت از حقوق بشر و کمک به تحقق خواسته های مشروع مللی که در راه رهائی از قید هرگونه استعمار یا آثار آن تلاش میکنند اهتمام خواهد نمود.
۶- در زمینه رفع تبعیض نژادی و مبارزه با آپارتاید که مجمع عمومی ملل متحد رویه رژیمهای نژاد پرست جنوب آفریقا را بکرات محکوم کرده است، دولت ایران بدون توجه به ملاحظات خاص اقدامات جدی بعمل خواهد آورد و به این جهت تصمیم دارد که بر اساس قطعنامه های مصوب مجمع عمومی و در جهت رفع ایرادات منطقی به سیاست گذشته در روابط خود با آفریقای جنوبی تجدید نظر بنیادی بعمل آورد و منجمله فروش نفت را به افریقای جنوبی قطع خواهد نمود.
- ۷ در مورد مسئله خاور میانه دولت ایران کمال همبستگی را با برادران عرب خود ابراز داشته و از آنها بخصوص ملت فلسطین در راه تحصیل حقوق حقه خود پشتیبانی کامل بعمل خواهد آورد و نظیر افریقای جنوبی فروش نفت را به اسرائیل موقوف خواهد ساخت.
برای اجرای اصول مذکور در فوق دولت باید سازمان دیپلماسی خود را که در واقع پیاده کنند ه و مجری سیاست خارجی است مورد تجدید نظر کامل و قطعی قرار دهد تا عوامل منفی و موانعی را که در گذشته وجود داشته مانند قانون شکنی، تبعیض، بی بند و باری، حیف و میل اعتبارات دولت و تسلط روابط بر ضوابط از میان برداشته شود. دولت من تصمیم قطعی دارد که دستگاه دیپلماسی مملکت را بطور اساسی اصلاح و برای اجرای سیاست خارجی که اصول آن بعرض رسید، پاکسازی و با استفاده از تمام امکانات که تفصیل آن از حوصله این مختصر خارج است تجهیز نماید. دولت من متعهد میشود که در وزارت امور خارجه به قانون شکنی و عدم رعایت مقررات اساسنامه قانونی این سازمان خاتمه دهد و لوایح دیگری هم برای تکمیل اساسنامه مذکور همانطور که در خود اساسنامه پیش بینی شده در اسرع وقت برای تصویب قوه مقننه تقدیم نماید.
رئوس سیاست داخلی دولت
- تأمین آزادی فردی و اجتماعی یعنی آزادی عقیده، آزادی بیان، آزادی قلم در چهار چوب قانون اساسی کشور.
- اعاده حیثیت قوه قضائی و تأمین استقلال آن.
- عدم دخالت دولت در امور تجارت مگر بعنوان برنامه ریزی، ارشاد و کنترل.
- عدم دخالت دولت در امور صنعت مگر صنایع نفت و گاز و مواد رادیو اکتیو و نقش دولت در صنایع بمنظور برنامه ریزی، ارشاد، کنترل و حمایت موجه.
- عدم تمرکز در کلیه امور کشوری و تجدید سازمان استانداریها بمنظور آمادگی و جوابگوئی موثر به این برنامه.
- تأمین رفاه کارمندان دولت از طریق متناسب ساختن حقوق نسبت به حداقل معیشت و ایجاد امکانات رفاهی جنبی ضمن کوشش در بالا بردن بازده کاری کارمندان.
- مبارزه پیگیر با فساد چه در دستگاههای دولتی و چه در بخش خصوصی.
- برنامه ریزی، زمان بندی و اجراء در جهت خود کفائی کشاورزی و دامپروری کشور.
- مبارزه شدید و همه جانبه با تورم.
- اجرای موثر برنامه تأمین اجتماعی و محدود کردن آن به برنامه های واقعی دولت.
قبل از ارائه جزئیات برنامه کار وزارتخانه ها در دولت اینجانب نظر نمایندگان محترم را به دو تغییر اساسی زیر در دو وزارتخانه جلب مینمایم:
- ۱ بمنظور جلوگیری از هر گونه دخالت ناروای دولت در امور دانشگاهها و استقلال واقعی آنها در دولت اینجانب، وزارت علوم و آموزش عالی منحل و بجای آن اداره ای در نخست وزیری بمنظور برنامه ریزی و هماهنگی دانشگاهها و مدارس عالی و تأمین بودجه آنها با توجه به نیازهای آموزش عالی کشور تشکیل خواهد شد (در این مورد لایحه ای با نظر اساتید محترم دانشگاهها تنظیم و تقدیم مجلسین خواهد شد(.
- ۲ بمنظور جلوگیری از هر گونه دوباره کاری و ضمناً لوث شدن مسئولیتها سازمان برنامه و بودجه مورد تجدید و تقلیل سازمان قرار گرفته تا آنجا که بتواند جوابگوی نیازهای کشور در بودجه بندی گزارش دهی و کنترل اجراء باشد نه بیشتر نه کمتر ( در این مورد نیز لایحه ای با همکاری کارشناسان برنامه ریزی تهیه و تقدیم مجلسین خواهد شد(.
برنامه کار سایر وزارتخانه ها تهیه گردیده که به ساحت مقدس مجلس جهت اطلاع، بررسی و اعلام نظر تقدیم میگردد.
۲۶۶٣۴ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : شاه خائن
عنوان : فرمان همایونی
کنون که از سوی جانشین، ارتشیان و طرفدارا ن ما اقدام شایسته برای براندازی ارتجاع سیاه انجام نگرفته ما وخود در دوزخ دست به اقدام زده و این بار با برنامه ی نیکسون کودتایی را برحکومت ولایت فقیه ترتیب داده ایم.این عملیات نه آژاکس بلکه AJAKESH نام دارد و با سرپرستی ارتشبد زاهدی و نظارت آقای شعبان جعفری (بی مخ) در جهنم صورت گرفته است.
برادران رشیدیان بعلت افشای بعضی از اسرار در آنجهان از شرکت در عملیات سری این کودتا محروم شده اند. . اما آقای صادق قطب زاده کمک های شایانی در جهت تحقق آن انجام داده است که از ایشان با جایزه ی جوالدوز آتشی قدر دانی شد.
وزیر کابینه ی ما اکنون آقای شیطان رجیم است و به فرمان ما سه مقام وزارت بعنوان پاداش برای آقایان ناشناس و پرسشگر خالی نگهداشته شده است.
مقام آقای بیطرف بعداز اعلام رسمی طرفداری ایشان از ما مشخص خواهد شد.
طبقه ی هفتم جهنم ،تالار سیخ های آتشین شاه خائن
۲۶۶٣۲ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : به ۵۰ ساله
عنوان : لطفا جواب دیگران بخودت را بخوان مثلا این هم جواب به شماست: شباهت شاه و احمدی نژاد!
۵۰ساله این را بخوان احتیاج به مقاله جدید نیست تا ادم بفهمد که شاه مثل احمدی نژاد خوابنما میشد چون خودش انرا بیان داشت
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
شباهت شاه و احمدی نژاد!
عنوان : این بود شاه شما?
اوریانا فالاچی : هنوز یک لبخند در صورت شما از یک شهاب در آسمان نایاب تر است. آیا شما هیچ وقت می خندید اعلیحضرتا؟
محمدرضا پهلوی : فقط وقتی که موضوع خنده داری اتفاق بیفتد. اما این موضوع باید خیلی خنده دار باشد که غالبا اتفاق نمی افتد. نه ، من از آن آدم هایی نیستم که به هر موضوع احمقانه ای بخندم . اما شما باید درک کنید که زندگانی من همیشه یک زندگانی سخت و دشوار و خسته آور بوده است . فقط دوازده سال اول سلطنت مرا تصور کنید که مجبور بودم چکارکنم ، و تازه من به رنج های شخصی خودم کاری ندارم ، من به رنج هایم در نقش یک شاه اشاره می کنم . البته من نمی توانم خودم را از شاه جدا کنم . پیش از مثل یک « مرد» بودن ، من یک شاهم . شاهی که سرنوشتش باتمام رساندن ماموریتش است . بقیه اهمیتی ندارد.
فالاچی : خدای من ، این باید شما را بسیار آزار دهد! منظورم اینست که بودن در نقش یک شاه به جای یک انسان شما را تنها و بی کس می کند.
محمدرضا پهلوی : من این مساله را نفی نمی کنم که بی کس هستم . یک شاه وقتی برای کارهایی که انجام می دهد و چیزهایی که می گوید مجبور است که به کسی اعتماد نکند، به ناچار تنها خواهد شد. ولی من کاملا تنها نیستم ، چون من به وسیله ی نیروی دیگری همراهی می شوم که دیگران آن را حس نمی کنند. همان نیروی مرموز در من ، و من همچنین پیام هایی نیز دریافت می کنم . پیام های مذهبی و من خیلی خیلی مذهبی هستم و من به خدا ایمان دارم و همیشه هم گفته ام که اگر خدا نبود، ما مجبور بودیم که اور خلق می کردیم ! آه من واقعا برای بیچاره هایی که به خدا ایمان ندارند ، متاسفم . شما نمی توانید بدون خدا زندگی کنید. من باخدا از زمانی که خدا آن رویاها را به من داد..
فالاچی : رویا ؟ اعلیحضرتا؟
پهلوی : آری رویاها !
فالاچی : از چه ، از کجا؟
پهلوی : از امامان . آه من متاسفم که شما در باره ی آن چیزی نمی دانید. هرکس می داند که من رویاهایی داشته ام . من حتا آن را در « اتوبیوگرافی » خود نوشته ام. وقتی بچه بودم دو تا رویا داشتم. دیگری زمانی که شش ساله بودم . اولین بار من اماممان علی را دیدم . « علی» که طبق مذهب ما ، غایب شد تا روزی برگردد تا دنیا را نجات دهد!؟؟ یک پیش آمدی برای من اتفاق افتاد . از روی سنگی زمین خوردم و او نجاتم داد. او خودش را بین من و سنگ قرار داد. من می دانم ، برای این که من او را دیدم . شخصی که با من بود او را ندید و هیچکس دیگر هم او را ندید به جز من ، برای این که ... آه ، من می ترسم که شما حرف های مرا نفهمید.
فالاچی : و حقیقتا هم نمی فهمم اعلیحضرتا! من حرف های شمار اصلا نمی فهمم . ما شروع بسیارخوبی داشتیم و حالا... این موضوع رویاها ... این برای من روشن نیست ، همین .
پهلوی : برای اینکه شما ایمان ندارید . شما به خدا ایمان ندارید ، شما به من هم ایمان ندارید. خیلی از مردم به آن عقیده ندارند. حتا پدرم هم آن را قبول نداشت . او هیچوقت آن را قبول نکرد. او همیشه در این مورد می خندید. به هر حال خیلی از مردم- اگرچه محترمانه – از من سوال می کردند که آیا مطمئن هستم که آن ها وهم وخیا لنبوده است . جواب من خیر است. خیر ، برای این که من به خدا ایمان دارم . به این حقیقت که من به وسیله ی خدا انتخاب شده که یک ماموریتی را به پایان برسانم. رویاهای من معجزه هایی بوده اند که کشور را نجات داده اند. دوران سلطنت من کشور را نجات بخشیده و این به خاطر این بوده که خداوند در کنارم بوده . مقصودم اینست که این عادلانه نیست که اعتبار تمام کارهایی را که برای ایران کرده ام به خودم نسبت دهم. در حقیقت می توانستم این کار را بکنم . ولی نخواستم . برای این که می دانستم که کس دیگری پشتیبان من است و او خدا بود و. منظورم را می فهمید ؟
فالاچی : نه اعلیحضرتا ! زیرا ... خوب ، ایا شما این رویاها را فقط در ایام کودکی داشته اید، یا وقتی که بزرگ هم شدید ، برایتان روی داده ؟
پهلوی : همانطور که قبلا گفتم فقط در زمان کودکی ، هرگز آن ها را در زمان دیگری نداشته ام ، فقط خواب دیده ایم . با فاصله های یک یا دو سال یا حتا هر هفت هشت سال . برای مثال من یک مرتبه در ظرف پانزده سال دو خواب دیدم.
فالاچی: چه نوع خواب هایی ؟ اعلیحضرتا!
پهلوی : خواب های مذهبی ، بر پایه ی تصورم و خواب هایی که من می دیدم مربوط به این بودکه در دو یا سه ماه آینده چه اتفاقی خواهد افتاد . من نمی توانم به شما بگویم که این خواب ها در چه موردی بودند. آن ها لزوما چیزهایی نبودند که به شخص من مربوط شوند. آن ها در مورد مسایل داخلی کشورم بودند و بنابراین باید محرمانه باقی بمانند. شاید اگر من به جای لغت « خواب» « احساس قبل از وقوع » را به کار ببرم . شما حرف مرا بهتر درک کنید . من به این نوع احساس ها عقیده دارم . من این نوع احساس ها را مرتبا دارم ، مانند غرایزم ؛ قوی و بدون اراده . حتا روزی که به من از فاصله دومتری تیراندازی کردند، این غریزه ام بود که نجاتم داد . برای این که بدون اراده وقتی قاتل قصد داشت تیرش را خلی کند، من کاری کردم که در بوکس به نام « رقص سایه » معروف است و در کمتر از یک ثانیه قبل از اینکه او قلب مرا نشانه کند ، من جا خالی دادم و گلوله به شانه ام خورد. یک معجزه ، من همچنین به معجزات نیز معتقدم . وقتی که شما فکرش را می کنید که من پنج بار مورد اصابت گلوله واقع شده ام ؛ یک بار روی صورتم ، یک بار در شانه ام ، یک بار در سرم ، دو تا در بدنم و آخرین گلوله که به واسطه گیر کردن ماشه از لوله تفنگ خارج نشد... شما باید به معجزات ایمان داشته باشید.
من تا به حال مقدار زیادی حوادث هوای داشته ایم و از همه ی آنها بدون صدمه ای بیرون آمده ام . شکر معجزات را که خواست خدا و امامان است . من قیافه شمار کم باور می بینم.
فالاچی: بیش تر از کم باور . من قاطی کرده ام . من قاطی کرده ام ، اعلیحضرتا برای این که ... خوب برای این که من خودم را با کسی در حال صحبت می بینم که پیش بینی نمی کردم. من هیچ چیز در مورد این معجزات نمی دانستم . این رویاها و ... من به این قصد به این جا آمده بودم که در باره نفت ، در باره ی ایران ، در باره ی خود شما ... حتا راجع به ازدواج هایتان ، طلاق ها یتان و ... صحبت کنم. به هر حال ، موضع را عوض نکنیم در مورد طلاق هایتان – آن ها می بایست خیلی دراماتیک باشند. این طور نیست ؟ اعلیحضرتا!
پهلوی: گفتن این موضوع آسان نیست ، برای این که زندگانیم به طرف سرنوشت پیش می رود و وقتی که احساس های شخصی خودم باید که رنج می کشیدند، من خودم را با این خیال آرام کرده ایم که این دردها دست تقدیر بوده است . شما نمی توانید در مقابل سرنوشت بشورید، وقتی که شما موریتی را برای تمام کردن دارید و برای یک شاه احساس های خصوصی به حسا ب نمی آید . یک شاه هیچوقت برای خودش گریه نمی کند. او این حق را ندارد . یک شاه اول از همه یعنی وظیفه شناس و من همیشه این حس وظیفه شناسی را قویا در خود داشته ام. برای مثل وقتی پدرم به من گفت :« تو باید با پرنس فوزیه مصر ازدواج کنی» من حتا فکر این را هم که اعتراض کنم ، درسر نداشتم و یا بگویم من او را نمی شناسم . من فورا موافقت کردم ، چون که وظیفه ام این بود که فورا موافقت کنم . یک نفر یا شاه هست یا نیست . اگر شخصی شاه باشد ، باید کلیه مسئولیت ها و وظایف یک شاه را تحمل کند و آن را در مقابل سختی های عادی ترک نکند.
فالاچی: اجازه دهید مورد پرنس فوزیه را رها کنیم و به سراغ پرنس ثریا برویم . شما خودتان او را به عنوان همسر انتخاب کردید، بنابراین آیا طلاق وی شما را ناراحت نکرد؟
پهلوی: خوب .. . بله ... برای مدتی بله . من واقعا می توانم بگویم که برای مدتی از دوران عمرم این حادث بسیار غمناک و نارحت کننده بود . اما دلیل این طلاق به زودی بر این ناراحتی چیره شد و من از خودم این سوال را کردم که : من برای کشورم چکار باید بکنم ؟ جواب یافتن همسری بود که بتوانم با او سر نوشتم را مشترک کنم و از او در مورد وارث تارج و تخت نظر بخواهم . به عبارت دیگر ، احساسات من هر گز روی موضوعات خصوصی متمرکز نمی شوند. بلکه روی وظیفه های سلطنتی . من همیشه خودم را جوری بار آورده ام که با خودم و مسایل خودم مشغول و مربوط نشوم ، بلکه با کشورم و تخت و تاجم مربوط باشم . اما اجازه دهید در مورد این جور چیزها از قبیل طلاق ها هایم و از این قبیل صحبت نکنیم. من بالاتر و خیلی بالاتر از این مسایل هستم.
فالاچی: طبیعتا اعلیحضرتا! اما یک چیز هست که من باید سوال کنم تا درمورد روشن شدن مساله کمکم کند. اعلیحضرتا ! آیا این صحیح است که شما یک زند دیگر گرفته اید؟ از موقعی که مطبوعات آلمانی اخبار ...
پهلوی: تهمت و افترا ، نه اخبار . زیرا که این خبر به وسیله ی آژانس خبری فرانسه بعد از آن که در روزنامه فلسطینی « المهار» برای دلایل واضحی انتشار یافت ، شایع شد. یک تهمت احمقانه ، پست و نفرتانگیز ! من فقط به شما بگویم که عکس زنی که به عنوان زن چهارم من فرض شده است ، عکسی است از خواهرزاده ی من ، دختر خواهر دوقلوی من. خواهر زاده ی من که در ضمن ازدواج هم کرده و یک بچه هم دارد. بله ، بعضی از مطبوعات برای بی اعتبار کردن من خیلی کارها می کنند . این ها به وسیله آدم های بی دقت و بد اخلاق اداره می شود. اما آنها چگونه می توانند بگویند که من – من که خواستار قانونی هستم که بیش از یک زن داشتن را ممنوع می کند- دوباره ازدواج کرده و آن هم پنهانی ؟ این غیر قابل تصور است . این غیر قاب تحمل است ، این شرم آور است !
فالاچی: اعلیحضرتا ! اما شما یک مسلمان هستید . مذهب شما این اجازه را به شما می دهد که بدون طلاق دادن فرح دیبا می توانید زن دیگری اختیار کنید.
پهلوی: بله البته . بنا بر مذهبم من می توانم چنین کاری کنم ،تا وقتی که ملکه اجازه دهد. در حقیقت حالت هایی هست که کسی مجبور است رضایت دهد... مثلا حالتی که یک زن مریض باشد یا اینکه وظایف زنانه اش را به خوبی انجام ندهد، بدین وسیله برای شوهرش نارضایتی به وجود آورد... روی هم رفته شما باید خیلی ساده باشید اگر فکر کنید که یک شوهر یک چنین چیزی را تحمل کند.
فالاچی: در جامعه شما اگر یک چنین حالتی پیش بیاید ، آیا مرد یک زن دیگر نمی گیرد یا بیش از یکی ؟
پهلوی: خوب در جامعه ی ما یک مرد می تواند یک زن دیگر اختیار کند، تا آن جا که زن اول موافقت کند و دادگاه هم تصویب کند. به غیر از این دوشرط که من قانونم را بر اساس آن گذاشته ام ، ازدواج جدید ممکن نخواهد بود. بنابراین من ، خود من ، با محرمانه ازدواج کردن باید قانون را شکسته باشم ! و با چه کسی ؟ با خواهر زاده ام ، دختر خواهر من . گوش کن . من نمی خواهم در مورد چیزی این چنین پست و بی ارزش بحث بیشتری بکنم من حتا صحبت در باره آن را برای یک دقیقه دیگر هم تحمل نمی کنم.
فالاچی: بسیار خوب . اجازه بدهید در مورد آن بیشتر صحبت نکنیم . اجازه دهید بگوییم شما منکر همه چیز می شویداعلیحضرتا ! و ...
پهلوی: من هیچ چیز ی را انکار نمی کنم . من حتا زحمت انکار آن را به خودم نمی دهم . حتا من نمی خواهم انکاری بنویسم .
فالاچی: چگونه می شود؟ اگر شما آن را رد نکنید ، مردم خواهند گفت که ازدواج صورت گرفته است.
پهلوی: من در حال حاضر به سفارت خانه هایم گفته ایم که انکارنامه ای پخش کنند!
فالاچی: و هیچکس آن را باور نکرد. انکارنامه باید از طرف خود شما باشد اعلیحضرتا!
پهلوی: اما عمل انکار کردن مرا پست و کم ارزش می کند، مرا می رنجاند ، برای این که موضوع هیچ اهمیتی برای من ندارد. آیا به نظر شما درست می رسد که پادشاهی مثل من، پادشاهی با مشکلات من، خودش با رد کردن ازدواج با خواهر زاده اش کم ارزش کند؟ نفرت انگیز است . نفرت انگیز است ! آیا به نظر شما درست می آید که یک شاه ، امپراتور ایران ، وقت خودش را با صحبت کردن در باره ی این مسایل به هدر دهد؟ صحبت کردن راجع به همسرها ، راجع به زنان ؟
-
فالاچی: خیلی عجیب است ، اعلیحضرتا ! اگر تا به حال شاهی بوده که صحبت هایش راجع به زنان بوده ، شما بوده اید . و هم اکنون من در این تردید می کنم که حتا زن در زندگی شما به حساب آمده باشد!
پهلوی: این جا من متاسفانه باید عرض کنم که شما یک برداشت کاملا صحیح داشته اید. زیرا چیزهایی که در زندگی من به حساب می آیند، چیزهایی که در زندگی من نقش داشته اند ، چیزهایی کاملا متفاوتی بوده اند . مطمئنا این ها ازدواج های من نبوده اند . زن ها ، می دانید ... ببینید ! اجازه دهید آن را به این گونه بیان کنیم . من آن ها را ناچیز نمی شمارم . آن ها بیش از هر کس دیگر از انقلاب من بهره برده اند. من مصرانه جنگیده ام تا آن ها حقوق و مسئولیت های مساوی داشته باشند. من حتا آن ها را در لشکر هم هم گذاشته ام. جایی که آنها برای شش ماه آموزش نظامی می بینند و سپس برای مبارزه با بی سوادی به روستاها فرستاده می شوند و در ضمن فراموش نکنیم که من پسر پدری هستم که کشف حجاب کرد. اما اگر بگویم به وسیله ی یکی از آن ها تحت تاثیر واقع شده باشم صادق نبوده ام. هیچکس نمی تواند در من اثر کندف هی کس ، زنان فقط زیبایی شان و جذابیتشان و نگاهداشتن زنانگی شان در زندگی مرد مهم هستند... این موضوع « فمینیسم » برای مثال ، این فمینیست ها چه می خواهند ؟ شماها چه می خواهید؟ شما ها می گویید برابری ؟ آ ه البته من نمی خواهم گستاخ به نظر بیایم ، اما ببخشید از اینکه این حرف را می زنم – اما نه از لحاظ لیاقت و توانایی .
فالاچی: این طور نیست اعلیحضرتا؟
پهلوی: نه ، شما هر گز یک میکل آنژ یا یک باخ نداشته اید. شما حتا یک سرآشپز معروف هم نداشته اید و اما اگر شما در مورد موقعیت با من صحبت کنید ، تمام چیزی که من می توانم بگویم اینست که ک آیا شما شوخی تان گرفته ؟ آیا شما تا به حال کمبود موقعیت داشته اید که به تاریخ یک آشپز ماهر و مشهور تحویل دهید؟ شما تا به حال هیچ چیز بزرگ و جالب نیافریده اید ، هیچ چیز! به من بگویید شما در حین مصاحبه یتان به چند زن که قادر به حکومت باشند برخورده اید؟
فالاچی: حداقل دوتا اعلیحضرتا ! گلدامایر و ایندیراگاندی .
پهلوی: چه کسی می داند؟ تمام چیزی که من می توانم بگویم اینست که زنان وقتی حکومت می کنند، از مردان بسیار خشن تر و سخت گیرترند و بسیار بی رحم تر . بسیار از مردان تشنه خون هستند. من حقیقت ها را ذکر می کنم ، نه عقاید را . شماها وقتی که قدرت دارید بدون وجدان هستید. کارتین دومدیسیز را به خاطر بیاورید، کاترین روسیه ، الیزابت اول انگلستان را ، لازم به یادر آوری لوکرس بوژیای شما نیست . با آن زندان ها و عشق های پنهانی اش ، شما ها دسیسه کارید ، شماها شرورید ، همه ی شما .
فالاچی: من متعجب شدم ، اعلیحضرتا ! برای این که شمایید که می گویید قبل از این که ولیعهد به سن قانونی برسد ، ملکه فرح دیبا باید نیابت سلطنت را قبول کند.
پهلوی: هوم ... خوب ... بله ، اگر پسر من قبل از رسیدن به سن قانونی شاه شود، ملکه فرح دیبا نایب السلطنه می شود. اما در ضمن در یک چنین موقعیتی هیات مشاورانی خواهد بود که ملکه باید با آنان مشورت کند. در حالی که من الزامی ندارم که با کسی مشورت کنم و با کسی هم مشورت نمی . تفاوت را حس می کنید؟
فالاچی: آن را حس می کنم ، اما در حقیقت به این صورت باقی می ماند که همسر شما نایب السلطنه است و اگر شما این تصمیم را بگیرید ، این بدان معنی است که شما قدرت حکومت را در وی می بینید.
پهلوی: هوم ... در هر حال ، این چیزی است که من در موقع تصمیم گیری فکر می کردم ، و ... ما در این جا برای صحبت کردن راجع به این موضوع ننشسته ایم ، این طور نیست ؟
۲۶۶٣۱ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : به ۵۰ ساله سلطنت طلب بیسواد
عنوان : بالاخره فرق تز و کتاب ورساله را فهمیدی?
امیدوارم بعد از تاخیر طولانی که در کامنت گذاشتن داشتی فرق رساله و تز و کتاب پرفسور ابراهیمیان استاد تاریخ دانشگاه نیویورک را فهمیده باشی
۲۶۶۲۹ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : ۵۰ ساله
عنوان : درخواست:- یک مقاله درباره «دیکتاتوری سکولار شاه تا توتالیتریسم دینی مخالفان او، آیا حکومت دینی توتالیترکنونی ادامه حکومت سکولار دیکتاتوری پهلوی است؟». هر دیدگاه در کمتر از ۴۰۰۰ واژه نوشته شود.
۲۸ مرداد بهانه است، حفظ این رژیم نشانه است. معلوم شد که این عوامفریبی شما چه سابقه طولانی ای دارد. شما برای سلب مسئولیت از خود بواسطه نقش تعیین کننده ای که در آوردن خمینی داشته اید و دارید با ننه من غریبم بازی تان می خواهید همه کاسه کوزه ها را بر سر یک عامل بشکنید، عامل شاه. وقایع تاریخی مهم مثل جنگ های جهانی و انقلاب ها در نتیجه یک سری عوامل بوجود می آیند و نه فقط یک عامل. شما اگر سر رشته ای از تخصص تاریخ داشتید، مغرض نبودید و قصد عوامفریبی نداشتید تاریخ را با دیدگاه یک ایدئولوژی خاص نمی نگریستید، نمی نوشتید و شایع نمی کردید. ج. ا هم مغرضانه و عوامفریبانه از دیدگاه ایدئولوژیک خاص خود مثل شما تاریخ را جعل و تحریف کرده است. ملت ایران تاریخ دستکاری شده رژیم را قبول ندارد و اگر تاریخ از دیدگاه شما هم که دستکاری شده است همان فرصت را پیدا کند و مورد بحث در عرصه عمومی ملت قرار گیرد بی ارزش ارزیابی خواهد شد. هیچیک از این دو دیدگاه علمی نیستند و از دید دانشگاه های معتبر با تمسخر روبرو می شوند. ۳۱ سال فرصت داشتید که این دو دیدگاه را به ثبت دانشگاه های معتبر جهان برسانید. اینکار را نکردید چون بخوبی می دانید که غرض شما حقیقت یابی و پژوهشهای علمی برای یافتن حقیقت نیست بلکه سیاسی است. شایعه پراکنی و قالب کردن آن به نا آگاهان بعنوان حقیقت مطلق سیاست شما بوده و هست. جعل و تحریف تاریخ تخصص شماست و نه تاریخ بعنوان یکی از مهمترین و حساس ترین رشته های علوم انسانی. تاریخ فروشانی هستید که چارچوب خودساخته تان از روایت تاریخ را به مقوله های ناموسی و سیاسی تقلیل داده اید.
طفره رفتن هم که یکی دیگر از شاخصه های شماست وگرنه بجای شعار دادن و تکرار مکررات اراجیف، نکته هایی را که ناشناس، پرسشگر، بیطرف و سحر و غیرو مطرح می کنند را یک به یک با منطق و دلیل و سند رد می کردید. بقول بیطرف سوزنتان گیر کرده و قادر به عقب و جلو رفتن نیستید.
به جالب است نه، سئوالاتی که از پرسشگر کد کرده اید خیلی جالبند ولی چون اساس و پایه چارچوب کذایی فرید راستگو و چپ ها را نشانه رفته است، جوابی پخته و منطقی به آن داده نخواهد شد چون اگر تجربه آلمان را قبول کنند اصل جهان شمولی را پذیرفته اند. با قبول آن، ستون پایه اصلی تئوری آنها در هم خواهید ریخت و این شهامت و تغییر در سیاست و قبول مسئولیت در جایگزین کردن شاه با خمینی را طلب می کند.
به ناشناس محترم، از زحمات شما سپاسگزارم. خواهشمندم به آخرین نظرات پرسشگر بپردازید. سئولات او سئوالات بسیاری از ما هم می باشند.
تاریخ یک رشته علمی است و نه جانبداری از شخص و گروه خاص، بازنگری وقایع تاریخی بطور مداوم در دانشگاه ها انجام می گیرد. تاریخی که در ۲۰۰۲ نوشته شده باشد دوباره باید مورد بازنگری قرار گیرد. تاریخ مصرف تاریخ هایی که یکبار برای همیشه نوشته می شدند، ۷۰ سال پیش در اروپا به پایان رسید و تاریخ به یک علم مبدل گردید. رشته تاریخ امروز همان متدولوژی و تحقیقات علمی را می طلبد که رشته حقوق می طلبد. کسانیکه در ۷۰ سال پیش گیر کرده اند و با روشهای علمی امروزین بیگانه هستند، آماتورهایی بیش نیستند. تاریخی هم که بوسیله این آماتورها نوشته می شود بی ارزش ولی سرگرم کننده هستند. آنهایی هم که با روشهای نوین علمی با تاریخ برخورد نمی کنند و از دیدگاه های خاص خود تاریخ می نویسند یا کور هستند و یا مقاصد سیاسی خود را دنبال می کنند. زنده باد دکتر هوشنگ صباحی که به همه مرتجعین پشت کرد و تحقیقات تاریخی خود را در یکی از معتبرترین دانشگاه های جهان به ثبت رساند.
به مخالفان، این رژیم ادامه رژیم گذشته نیست. اگر هست، فهرستی علمی از شباهت ها و تفاوت ها ارائه کنید و دلایل خود را برای اثبات هر یک از آنها ردیف کنید.
-------------------------------------------------------------------------
به ناشناس محترم، خواهشمندم فهرستی علمی از شباهت ها و تفاوت های رژیم پیشین و رژیم فعلی ارائه کنید و دلایل خود را برای اثبات هر یک از آنها ردیف کنید.
درخواست:- یک مقاله درباره «دیکتاتوری سکولار شاه تا توتالیتریسم دینی مخالفان او، آیا حکومت دینی توتالیترکنونی ادامه حکومت سکولار دیکتاتوری پهلوی است؟». هر دیدگاه در کمتر از ۴۰۰۰ واژه نوشته شود.
اینگونه ما خلاصه ای از هر دو دیدگاه خواهیم داشت و داوری بین آنها برایمان خیلی منصفانه تر خواهد بود. این دو دیدگاه در کنار دیدگاه ج. ا می توانند بعنوان مرجع در دسترس ملت ایران قرار گرفته و مورد استفاده قرار گیرند. اگر بتوان هر دیدگاهی را در کمتر از ۴۰۰۰ واژه تهیه کرد، بسیار مثمر ثمر خواهد افتاد و خدمت بزرگی به ملت ایران می کند.
۲۶۶۲۷ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : به پرسشگر
عنوان : شاه نبود خمینی هم نبود
پرسشگر، شما واقعاً پرسشگری یا از بحث و مغلطه و شلوغ بازی لذت میبری؟ بنظر صادق نمایی. ببین چه سوال کردی:
((۱. هر وقت حافظه تاریخ و فرید راستگو و همفکرانشان توانستند ثابت کنند که آلمان دمکراتیک در ادامه طبیعی خود به آلمان هیتلری و فاشیستی منجر شد و در ادامه این روند طبیعی خود پس از هیتلر دوباره دمکراتیک شد، ما خواهیم پذیرفت که رژیم فعلی در ایران ادامه رژیم گذشته است.
۲. هر وقت حافظه تاریخ و فرید راستگو و همفکرانشان توانستند ثابت کنند که ملت آلمان با ورود هیتلر به صحنه سیاسی آلمان از چاله به چاه نیفتاد، ما خواهیم پذیرفت که ملت ایران با ورود خمینی به صحنه سیاسی ایران از چاله به چاه نیفتاد.
این چالشی جدی است که در برابر فرید راستگو و حافظه تاریخ و همفکرانشان قرار دارد و این نقطه ضعف بزرگ در تئوری آنها باید در هم ریخته شود چون فاقد هر گونه پایه تاریخی، علمی و تجربی است.
)))
کی و کجا گفته بوده که المان اولن دموکرات بوده و دومن فقط در زمان هیتلر مستبد شده. دست کم تاریخ اروپا را اول با ناشناس مرور میکردی و بعد این سوال و میکردی. تاریخ سیاسی المان و هیتلر چه ربطی به تاریخ سیاسی ایران و شاه و خمینی داره؟ فرضن المان هنوز همانطور دیکتاتور میماند، باز هم ربطی به وقایع سیاسی ایران نداشت. خود مردم المان خودشون رو در بالا اوردن هیتلر مقصر و مسئول میدونن، اونوقت شما میگی المان قبل و بعد از جنگ و شکست هیتلر هیچ ربطی بهم ندارن. المانیها اگر در زمان همون دموکراسی نیم بندشون به حزب نازی رای نمیدادند و برای هیتلر های نمیکردند و هیتلر هم پاشو از گلیمش درازتر نمیکرد جنگی روی نمیداد و ملت سربلند المان اونقد صدمات و تلفات نمیداد و اونجور تحقیر نمیشد که هنوز ارتشش دست امریکائیهاست و ...... مسلمن که هیتلر و دارو دسته اش مقصر بودند. دست کم با المانیها صحبت کنید ببینید اونا چی میگن. هیتلر نبود جنگ دوم با اون همه کشتار و تلفات نبود.
شاه نبود خمینی هم نبود که با اون مخالفت کنه. شاه و ساواک همه را خفه کرده بودند و خمینی هم که از دستشون قسر دررفته بود اخرسر برگشت و زهرشو ریخت. چطور بهم ربط نداره؟ دولت مقبول مصدق را شاه و امریکا و انگلیس از مردم اون روز دزدیدند و سرنگون کردند. چرا شاه شما بعد از این دوره دموکرات نشد؟ بدتر هم شد. همون بدتر شدنش راه را برای یک بدتر از خودش که خمینی باشه باز کرد. چرا نذاشت یک ادم خوب دیگه محبوب مردم بشه. جزنی چپی ها رو که همه رو سربنیست کرد. اخرسر موند همین خمینی بدتر از خودش. همه رو سر به نیست کردند. یک طالقانی بود که وجهه مقبولی بین مردم داشت که بیچاره اونقدر زجر و زندان کشیده بود که در سن هفتاد از دنیا رفت و خلا بیشتر شد...مقصر همه اینها خودش بود که در راس اون بالا فرمان میداد...
۲۶۶۲٣ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حافظه تاریخ
عنوان : به بچه مرشد «جالب است،نه ؟»
جناب «پرسشگر» خام فکر، هرموقع قادر شد جزوه ۳۰ صفحه ای خود را که قبلآ اعلام کرده در حال نوشتن آنست، باکمک داریوش خان تصحیح و تمام بکند. میتوان «بسوالات» دیگرش جواب داد. ولی بخاطر اینکه خدای نکرده پرسشگر «قاطی» نکند. باید منتظر بماند. ولی اگر عجله در دانستن داشت، میتواند براحتی جواب سوالهایش را در نوشته قبلی مان بیابد. مشروط براینکه مثل همیشه سرسری و دوخط درمیان مطالب را نخواند. «سواد» خودت هم مثل پرسشکر است . یا دقیق نمیخوانی و نمیفهمی و یا میخوانی و نمیفهمی؟ از دوراه خارج نیست. هیچکس ادعا نکرد که از چاله استبداد پهلوی بچاه (عمیق تر شده چاله شاه) خمینی نیافتادیم. یکبار دیگر مطالب گذشته مارا بخوان برای حافظه ات خوب است.
۲۶۶۲۲ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حافظه تاریخ
عنوان : هر کسیکه سرمایه های ملی ایران را بغارت برده، مطمین باشد که جنایتش شامل مرور زمان نمیشود.
با ایجاد رعب و وحشت و استفاده از ابزار خشونت و جنایت توانست محمدرضا پهلوی سیستمی در ایران بوجود بیاورد که در آن سیستم بدزدان سرمایه های مردم جایزه هم داده میشد. در اوایل سالهای ۴۰، سرمایه دار متوسط درباری بنام خیامی یک «قصر» در یک تهران برای خود و خانواده اش بمبلغ هفتاد میلیون تومان (درآنزمان) ساخت. این خبر بگوش محمدرضا رسید و در یکی از «شرفیابی» درباری محمدرضا پهلوی جناب خیامی را مورد خطاب قرار داد و گفت « شنیدم که خانه بزرک و قشنگی سا خته ای و از(یا در) کجا؟». جناب خیامی بلافاصله بعرض همایونی رساندند، « اعلحضرتا، این خانه قابل شما را ندارد و ( بدروغ) ادامه داد که این محل را برای علیاحضرت ولیعهد ساختم و متعلق بایشان است...» محمدرضا در حالیکه از این «هدیه ناقابل» راضی بنظر میرسید، دستور فرمودند که نمایندگی واردات ماشینهای سواری از آلمان به جناب خیامی داده شود.دزدی و چپاول بیشتر، جایزه بزرگتری از جانب دیکتاتور در پی داشت. ثروتهای بغارت رفته توسط این خاندان کثیف از ایران بخارج که امروزه مورد استفاده این خانواده از جمله رضاپهلوی قرار دارد. جزو اموال مردم ایران است. خرج و استفاده از این اموال ملی به یغما رفته، بمعنی «شرکت» در چپاول و غارت سرمایه مردم در تحت سایه جنایات و خشونت رژیم پهلوی در کل آنست. تا روشن شدن این مسله، همه این دزدان و بازماندگان آنها باید منتظر روز «محاکمه» باشند و اعمالشان شامل مرور زمان هم نخواهد شد.
۲۶۶۲۱ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : جالب است، نه؟
عنوان : چالشی که پرسشگر در برابر فرید راستگو و اردوی او گذاشته جالب است، نه؟ آیا ایندو از عهده این چالش بر خواهند آمد؟
چالشی که پرسشگر در برابر فرید راستگو و اردوی او گذاشته جالب است، نه؟ ایندو از عهده این چالش بر خواهند آمد، نه؟
چالش پرسشگر:-
«این رژیم همانقدر ادامه رژیم سابق است که آلمان هیتلری فاشیست ادامه رژیم دمکراتیک قبل از خود بوده است!!!! این رژیم همانقدر ادامه رژیم سابق است که آلمان دمکراتیک کنونی ادامه رژیم فاشیستی هیتلر است!!!!
۱. هر وقت حافظه تاریخ و فرید راستگو و همفکرانشان توانستند ثابت کنند که آلمان دمکراتیک در ادامه طبیعی خود به آلمان هیتلری و فاشیستی منجر شد و در ادامه این روند طبیعی خود پس از هیتلر دوباره دمکراتیک شد، ما خواهیم پذیرفت که رژیم فعلی در ایران ادامه رژیم گذشته است.
۲. هر وقت حافظه تاریخ و فرید راستگو و همفکرانشان توانستند ثابت کنند که ملت آلمان با ورود هیتلر به صحنه سیاسی آلمان از چاله به چاه نیفتاد، ما خواهیم پذیرفت که ملت ایران با ورود خمینی به صحنه سیاسی ایران از چاله به چاه نیفتاد».
۲۶۶۱۹ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : نیم قرن بعد از کودتا!
عنوان : بیست و هشت مرداد به عنوان مظهر دشمنی سلطنت پهلوی با حق حاکمیت ملت ایران، همواره در تاریخ کشور ما باقی خواهد ماند
اخبار روز
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
سهشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۲ - ۱۹ اوت ۲۰۰۳
برای داوری نهایی نسبت به بسیاری از وقایع تاریخی که سرنوشت یک ملت و یا دورانی را تحت تاثیر قرار می دهند، غالبا احتیاج به گذر زمان، و خروج بازیگران اصلی چنین وقایعی از گردونه سیاست است. اما در ارزیابی از کودتای مشترک دربار پهلوی و قدرت های خارجی، احتیاجی به این گذر زمان نبود. داوری ملی و جمعی ایرانیان نسبت به این کودتا، از همان هنگام وقوع آن صورت گرفت. سرنگونی دولت ملی دکتر محمد مصدق به کمک بیگانگان و استقرار یک دیکتاتوری سیاه در کشور که با سرکوب گسترده آزادیخواهان توام شد، چنان با پایه ای ترین مفاهیم حقوق بین الملل، حقوق بشر و همچنین آگاهی ملی مردم ایران در تقابل بود، که در محکومیت عمومی آن از همان آغاز برای ملت ایران جای هیچ تردیدی نماند. در یک سو اکثریت قاطع مردم قرار گرفتند که این کودتا، فرصت بزرگ و تاریخی گام گذاردن آنان در مسیر دموکراسی و پیشرفت و مدرنیسم را از میان برد و در سوی دیگری خاندان غاصبی ایستاد که حق حاکمیت ملت ایران را به کمک بیگانه از آنان باز ستاند و تضاد بین خود و ملت را چنان عمیق ساخت که جز از طریق یک انقلاب راهی برای حل آن امکان پذیر نشد.
هر چند با آن انقلاب، حکومت کودتا برچیده شد، اما این صف آرایی تا همین امروز نیز ادامه یافته است.
با داوری ملی در مورد این حادثه تلخ، می توانستیم کودتای ۲۸ مرداد را – هر چند امروز نیز جامعه ما از تبعات و آثار و نتایج آن به یک سر رهایی نیافته است، به بایگانی حافظه تاریخی ملت خود بسپاریم، هر آینه وضعیت جامعه ی ما را به جایی نکشانده بودند که بازماندگان کودتا بار دیگر طمع بازگشت آن قدرت غاصب را در سر بپروانند.
از سوی جبهه هوادار سلطنت، مکرر این پیام به گوش رسیده است که «گذشته» را باید فراموش کرد و به فکر ساختن «آینده» بود. همزمان با این دعوت از ملت برای فراموشی حافظه تاریخی خود، تبلیغ بر گذشته و مقایسه ای عوامفریبانه بین «دیروز» و «امروز»، بدون اغراق، تمام موجودیت سیاسی این جریان را تشکیل می دهد که می کوشد سیه روزی حاصل از استبداد دینی را دلیل حقانیت خود سازد و استبداد سلطنتی را در مقایسه با استبداد دینی مشروعیت بخشد و به ویژه در میآن نسل جوانی که آن استبداد را تجربه نکرده است، وسوسه «دوران طلایی شاهنشاهی پهلوی» را تولید کند. شگفتا که این عوامفریبی از سوی گروه هایی از این جریان در پوشش احترام و اعتقاد به دموکراسی و حق حاکمیت ملت عرضه می شود!
آیا ما مجازیم، بازماندگان آن کودتا را پنجاه سال بعد از وقوع آن، به جرم چنین حادثه تلخی سرزنش کنیم و نقش آن ها را در این واقعه یادآور شویم و به ادعاها و سخنان امروزی آن ها در مورد تمکین به حق حاکمیت ملی باور نکنیم؟ آری، اگر آن ها خود را وارث قدرتی بدانند که از دل این کودتا سر برآورد و ادامه یافت؛ و خیر، اگر آن ها داوری ملت نسبت به این حادثه تلخ را می پذیرفتند و با آن همراه می شدند.
میراث داران آن حادثه، خود چنین خواسته اند که خویش را با آن کودتا و حکومت غاصب برآمده از آن پیوند زنند و تعریف کنند. وقتی کودتا را به عنوان قیامی ملی بزرگ می دارند، وقتی آشکار و پنهان قدرت های خارجی را بار دیگر به دخالت در امور داخلی کشور ما دعوت می کنند، وقتی به جای ایده های پیشرو و مطالبات دموکراتیک ملت، استبداد دینی را وسیله مشروعیت خویش می سازند، وقتی دموکراسی ادعایی خود را در حمایت های خارجی می جویند، انتظار بی جایی خواهد بود از ملت بخواهیم، چشمان خود را بر این حقیقت ببندند که بین حامیان امروزین خاندان پهلوی با آن کودتای سیاه رشته های الفت و پیوندهای عینی و ذهنی ای نیست.
بیست و هشت مرداد در حافظه تاریخی ملت ایران یک یادآوری است . یادآوری غصب قدرت ملت توسط خاندان پهلوی، یادآوری پایمال ساختن حق حاکمیت ملی و استقلال کشور به کمک قدرت های بیگانه، یادآوری فاصله ای پرناشدنی بین صف هوادارن جمهوری و دموکراسی با مدافعین سلطنت و هر نوع حکومت غصبی و غیردموکراتیک. بیست و هشت مرداد به عنوان مظهر دشمنی خاندان پهلوی با حاکمیت ملت ایران همواره در تاریخ کشور ما خواهد ماند.
۲۶۶۱۵ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : شباهت شاه و احمدی نژاد!
عنوان : این بود شاه شما?
اوریانا فالاچی : هنوز یک لبخند در صورت شما از یک شهاب در آسمان نایاب تر است. آیا شما هیچ وقت می خندید اعلیحضرتا؟
محمدرضا پهلوی : فقط وقتی که موضوع خنده داری اتفاق بیفتد. اما این موضوع باید خیلی خنده دار باشد که غالبا اتفاق نمی افتد. نه ، من از آن آدم هایی نیستم که به هر موضوع احمقانه ای بخندم . اما شما باید درک کنید که زندگانی من همیشه یک زندگانی سخت و دشوار و خسته آور بوده است . فقط دوازده سال اول سلطنت مرا تصور کنید که مجبور بودم چکارکنم ، و تازه من به رنج های شخصی خودم کاری ندارم ، من به رنج هایم در نقش یک شاه اشاره می کنم . البته من نمی توانم خودم را از شاه جدا کنم . پیش از مثل یک « مرد» بودن ، من یک شاهم . شاهی که سرنوشتش باتمام رساندن ماموریتش است . بقیه اهمیتی ندارد.
فالاچی : خدای من ، این باید شما را بسیار آزار دهد! منظورم اینست که بودن در نقش یک شاه به جای یک انسان شما را تنها و بی کس می کند.
محمدرضا پهلوی : من این مساله را نفی نمی کنم که بی کس هستم . یک شاه وقتی برای کارهایی که انجام می دهد و چیزهایی که می گوید مجبور است که به کسی اعتماد نکند، به ناچار تنها خواهد شد. ولی من کاملا تنها نیستم ، چون من به وسیله ی نیروی دیگری همراهی می شوم که دیگران آن را حس نمی کنند. همان نیروی مرموز در من ، و من همچنین پیام هایی نیز دریافت می کنم . پیام های مذهبی و من خیلی خیلی مذهبی هستم و من به خدا ایمان دارم و همیشه هم گفته ام که اگر خدا نبود، ما مجبور بودیم که اور خلق می کردیم ! آه من واقعا برای بیچاره هایی که به خدا ایمان ندارند ، متاسفم . شما نمی توانید بدون خدا زندگی کنید. من باخدا از زمانی که خدا آن رویاها را به من داد..
فالاچی : رویا ؟ اعلیحضرتا؟
پهلوی : آری رویاها !
فالاچی : از چه ، از کجا؟
پهلوی : از امامان . آه من متاسفم که شما در باره ی آن چیزی نمی دانید. هرکس می داند که من رویاهایی داشته ام . من حتا آن را در « اتوبیوگرافی » خود نوشته ام. وقتی بچه بودم دو تا رویا داشتم. دیگری زمانی که شش ساله بودم . اولین بار من اماممان علی را دیدم . « علی» که طبق مذهب ما ، غایب شد تا روزی برگردد تا دنیا را نجات دهد!؟؟ یک پیش آمدی برای من اتفاق افتاد . از روی سنگی زمین خوردم و او نجاتم داد. او خودش را بین من و سنگ قرار داد. من می دانم ، برای این که من او را دیدم . شخصی که با من بود او را ندید و هیچکس دیگر هم او را ندید به جز من ، برای این که ... آه ، من می ترسم که شما حرف های مرا نفهمید.
فالاچی : و حقیقتا هم نمی فهمم اعلیحضرتا! من حرف های شمار اصلا نمی فهمم . ما شروع بسیارخوبی داشتیم و حالا... این موضوع رویاها ... این برای من روشن نیست ، همین .
پهلوی : برای اینکه شما ایمان ندارید . شما به خدا ایمان ندارید ، شما به من هم ایمان ندارید. خیلی از مردم به آن عقیده ندارند. حتا پدرم هم آن را قبول نداشت . او هیچوقت آن را قبول نکرد. او همیشه در این مورد می خندید. به هر حال خیلی از مردم- اگرچه محترمانه – از من سوال می کردند که آیا مطمئن هستم که آن ها وهم وخیا لنبوده است . جواب من خیر است. خیر ، برای این که من به خدا ایمان دارم . به این حقیقت که من به وسیله ی خدا انتخاب شده که یک ماموریتی را به پایان برسانم. رویاهای من معجزه هایی بوده اند که کشور را نجات داده اند. دوران سلطنت من کشور را نجات بخشیده و این به خاطر این بوده که خداوند در کنارم بوده . مقصودم اینست که این عادلانه نیست که اعتبار تمام کارهایی را که برای ایران کرده ام به خودم نسبت دهم. در حقیقت می توانستم این کار را بکنم . ولی نخواستم . برای این که می دانستم که کس دیگری پشتیبان من است و او خدا بود و. منظورم را می فهمید ؟
فالاچی : نه اعلیحضرتا ! زیرا ... خوب ، ایا شما این رویاها را فقط در ایام کودکی داشته اید، یا وقتی که بزرگ هم شدید ، برایتان روی داده ؟
پهلوی : همانطور که قبلا گفتم فقط در زمان کودکی ، هرگز آن ها را در زمان دیگری نداشته ام ، فقط خواب دیده ایم . با فاصله های یک یا دو سال یا حتا هر هفت هشت سال . برای مثال من یک مرتبه در ظرف پانزده سال دو خواب دیدم.
فالاچی: چه نوع خواب هایی ؟ اعلیحضرتا!
پهلوی : خواب های مذهبی ، بر پایه ی تصورم و خواب هایی که من می دیدم مربوط به این بودکه در دو یا سه ماه آینده چه اتفاقی خواهد افتاد . من نمی توانم به شما بگویم که این خواب ها در چه موردی بودند. آن ها لزوما چیزهایی نبودند که به شخص من مربوط شوند. آن ها در مورد مسایل داخلی کشورم بودند و بنابراین باید محرمانه باقی بمانند. شاید اگر من به جای لغت « خواب» « احساس قبل از وقوع » را به کار ببرم . شما حرف مرا بهتر درک کنید . من به این نوع احساس ها عقیده دارم . من این نوع احساس ها را مرتبا دارم ، مانند غرایزم ؛ قوی و بدون اراده . حتا روزی که به من از فاصله دومتری تیراندازی کردند، این غریزه ام بود که نجاتم داد . برای این که بدون اراده وقتی قاتل قصد داشت تیرش را خلی کند، من کاری کردم که در بوکس به نام « رقص سایه » معروف است و در کمتر از یک ثانیه قبل از اینکه او قلب مرا نشانه کند ، من جا خالی دادم و گلوله به شانه ام خورد. یک معجزه ، من همچنین به معجزات نیز معتقدم . وقتی که شما فکرش را می کنید که من پنج بار مورد اصابت گلوله واقع شده ام ؛ یک بار روی صورتم ، یک بار در شانه ام ، یک بار در سرم ، دو تا در بدنم و آخرین گلوله که به واسطه گیر کردن ماشه از لوله تفنگ خارج نشد... شما باید به معجزات ایمان داشته باشید.
من تا به حال مقدار زیادی حوادث هوای داشته ایم و از همه ی آنها بدون صدمه ای بیرون آمده ام . شکر معجزات را که خواست خدا و امامان است . من قیافه شمار کم باور می بینم.
فالاچی: بیش تر از کم باور . من قاطی کرده ام . من قاطی کرده ام ، اعلیحضرتا برای این که ... خوب برای این که من خودم را با کسی در حال صحبت می بینم که پیش بینی نمی کردم. من هیچ چیز در مورد این معجزات نمی دانستم . این رویاها و ... من به این قصد به این جا آمده بودم که در باره نفت ، در باره ی ایران ، در باره ی خود شما ... حتا راجع به ازدواج هایتان ، طلاق ها یتان و ... صحبت کنم. به هر حال ، موضع را عوض نکنیم در مورد طلاق هایتان – آن ها می بایست خیلی دراماتیک باشند. این طور نیست ؟ اعلیحضرتا!
پهلوی: گفتن این موضوع آسان نیست ، برای این که زندگانیم به طرف سرنوشت پیش می رود و وقتی که احساس های شخصی خودم باید که رنج می کشیدند، من خودم را با این خیال آرام کرده ایم که این دردها دست تقدیر بوده است . شما نمی توانید در مقابل سرنوشت بشورید، وقتی که شما موریتی را برای تمام کردن دارید و برای یک شاه احساس های خصوصی به حسا ب نمی آید . یک شاه هیچوقت برای خودش گریه نمی کند. او این حق را ندارد . یک شاه اول از همه یعنی وظیفه شناس و من همیشه این حس وظیفه شناسی را قویا در خود داشته ام. برای مثل وقتی پدرم به من گفت :« تو باید با پرنس فوزیه مصر ازدواج کنی» من حتا فکر این را هم که اعتراض کنم ، درسر نداشتم و یا بگویم من او را نمی شناسم . من فورا موافقت کردم ، چون که وظیفه ام این بود که فورا موافقت کنم . یک نفر یا شاه هست یا نیست . اگر شخصی شاه باشد ، باید کلیه مسئولیت ها و وظایف یک شاه را تحمل کند و آن را در مقابل سختی های عادی ترک نکند.
فالاچی: اجازه دهید مورد پرنس فوزیه را رها کنیم و به سراغ پرنس ثریا برویم . شما خودتان او را به عنوان همسر انتخاب کردید، بنابراین آیا طلاق وی شما را ناراحت نکرد؟
پهلوی: خوب .. . بله ... برای مدتی بله . من واقعا می توانم بگویم که برای مدتی از دوران عمرم این حادث بسیار غمناک و نارحت کننده بود . اما دلیل این طلاق به زودی بر این ناراحتی چیره شد و من از خودم این سوال را کردم که : من برای کشورم چکار باید بکنم ؟ جواب یافتن همسری بود که بتوانم با او سر نوشتم را مشترک کنم و از او در مورد وارث تارج و تخت نظر بخواهم . به عبارت دیگر ، احساسات من هر گز روی موضوعات خصوصی متمرکز نمی شوند. بلکه روی وظیفه های سلطنتی . من همیشه خودم را جوری بار آورده ام که با خودم و مسایل خودم مشغول و مربوط نشوم ، بلکه با کشورم و تخت و تاجم مربوط باشم . اما اجازه دهید در مورد این جور چیزها از قبیل طلاق ها هایم و از این قبیل صحبت نکنیم. من بالاتر و خیلی بالاتر از این مسایل هستم.
فالاچی: طبیعتا اعلیحضرتا! اما یک چیز هست که من باید سوال کنم تا درمورد روشن شدن مساله کمکم کند. اعلیحضرتا ! آیا این صحیح است که شما یک زند دیگر گرفته اید؟ از موقعی که مطبوعات آلمانی اخبار ...
پهلوی: تهمت و افترا ، نه اخبار . زیرا که این خبر به وسیله ی آژانس خبری فرانسه بعد از آن که در روزنامه فلسطینی « المهار» برای دلایل واضحی انتشار یافت ، شایع شد. یک تهمت احمقانه ، پست و نفرتانگیز ! من فقط به شما بگویم که عکس زنی که به عنوان زن چهارم من فرض شده است ، عکسی است از خواهرزاده ی من ، دختر خواهر دوقلوی من. خواهر زاده ی من که در ضمن ازدواج هم کرده و یک بچه هم دارد. بله ، بعضی از مطبوعات برای بی اعتبار کردن من خیلی کارها می کنند . این ها به وسیله آدم های بی دقت و بد اخلاق اداره می شود. اما آنها چگونه می توانند بگویند که من – من که خواستار قانونی هستم که بیش از یک زن داشتن را ممنوع می کند- دوباره ازدواج کرده و آن هم پنهانی ؟ این غیر قابل تصور است . این غیر قاب تحمل است ، این شرم آور است !
فالاچی: اعلیحضرتا ! اما شما یک مسلمان هستید . مذهب شما این اجازه را به شما می دهد که بدون طلاق دادن فرح دیبا می توانید زن دیگری اختیار کنید.
پهلوی: بله البته . بنا بر مذهبم من می توانم چنین کاری کنم ،تا وقتی که ملکه اجازه دهد. در حقیقت حالت هایی هست که کسی مجبور است رضایت دهد... مثلا حالتی که یک زن مریض باشد یا اینکه وظایف زنانه اش را به خوبی انجام ندهد، بدین وسیله برای شوهرش نارضایتی به وجود آورد... روی هم رفته شما باید خیلی ساده باشید اگر فکر کنید که یک شوهر یک چنین چیزی را تحمل کند.
فالاچی: در جامعه شما اگر یک چنین حالتی پیش بیاید ، آیا مرد یک زن دیگر نمی گیرد یا بیش از یکی ؟
پهلوی: خوب در جامعه ی ما یک مرد می تواند یک زن دیگر اختیار کند، تا آن جا که زن اول موافقت کند و دادگاه هم تصویب کند. به غیر از این دوشرط که من قانونم را بر اساس آن گذاشته ام ، ازدواج جدید ممکن نخواهد بود. بنابراین من ، خود من ، با محرمانه ازدواج کردن باید قانون را شکسته باشم ! و با چه کسی ؟ با خواهر زاده ام ، دختر خواهر من . گوش کن . من نمی خواهم در مورد چیزی این چنین پست و بی ارزش بحث بیشتری بکنم من حتا صحبت در باره آن را برای یک دقیقه دیگر هم تحمل نمی کنم.
فالاچی: بسیار خوب . اجازه بدهید در مورد آن بیشتر صحبت نکنیم . اجازه دهید بگوییم شما منکر همه چیز می شویداعلیحضرتا ! و ...
پهلوی: من هیچ چیز ی را انکار نمی کنم . من حتا زحمت انکار آن را به خودم نمی دهم . حتا من نمی خواهم انکاری بنویسم .
فالاچی: چگونه می شود؟ اگر شما آن را رد نکنید ، مردم خواهند گفت که ازدواج صورت گرفته است.
پهلوی: من در حال حاضر به سفارت خانه هایم گفته ایم که انکارنامه ای پخش کنند!
فالاچی: و هیچکس آن را باور نکرد. انکارنامه باید از طرف خود شما باشد اعلیحضرتا!
پهلوی: اما عمل انکار کردن مرا پست و کم ارزش می کند، مرا می رنجاند ، برای این که موضوع هیچ اهمیتی برای من ندارد. آیا به نظر شما درست می رسد که پادشاهی مثل من، پادشاهی با مشکلات من، خودش با رد کردن ازدواج با خواهر زاده اش کم ارزش کند؟ نفرت انگیز است . نفرت انگیز است ! آیا به نظر شما درست می آید که یک شاه ، امپراتور ایران ، وقت خودش را با صحبت کردن در باره ی این مسایل به هدر دهد؟ صحبت کردن راجع به همسرها ، راجع به زنان ؟
-
فالاچی: خیلی عجیب است ، اعلیحضرتا ! اگر تا به حال شاهی بوده که صحبت هایش راجع به زنان بوده ، شما بوده اید . و هم اکنون من در این تردید می کنم که حتا زن در زندگی شما به حساب آمده باشد!
پهلوی: این جا من متاسفانه باید عرض کنم که شما یک برداشت کاملا صحیح داشته اید. زیرا چیزهایی که در زندگی من به حساب می آیند، چیزهایی که در زندگی من نقش داشته اند ، چیزهایی کاملا متفاوتی بوده اند . مطمئنا این ها ازدواج های من نبوده اند . زن ها ، می دانید ... ببینید ! اجازه دهید آن را به این گونه بیان کنیم . من آن ها را ناچیز نمی شمارم . آن ها بیش از هر کس دیگر از انقلاب من بهره برده اند. من مصرانه جنگیده ام تا آن ها حقوق و مسئولیت های مساوی داشته باشند. من حتا آن ها را در لشکر هم هم گذاشته ام. جایی که آنها برای شش ماه آموزش نظامی می بینند و سپس برای مبارزه با بی سوادی به روستاها فرستاده می شوند و در ضمن فراموش نکنیم که من پسر پدری هستم که کشف حجاب کرد. اما اگر بگویم به وسیله ی یکی از آن ها تحت تاثیر واقع شده باشم صادق نبوده ام. هیچکس نمی تواند در من اثر کندف هی کس ، زنان فقط زیبایی شان و جذابیتشان و نگاهداشتن زنانگی شان در زندگی مرد مهم هستند... این موضوع « فمینیسم » برای مثال ، این فمینیست ها چه می خواهند ؟ شماها چه می خواهید؟ شما ها می گویید برابری ؟ آ ه البته من نمی خواهم گستاخ به نظر بیایم ، اما ببخشید از اینکه این حرف را می زنم – اما نه از لحاظ لیاقت و توانایی .
فالاچی: این طور نیست اعلیحضرتا؟
پهلوی: نه ، شما هر گز یک میکل آنژ یا یک باخ نداشته اید. شما حتا یک سرآشپز معروف هم نداشته اید و اما اگر شما در مورد موقعیت با من صحبت کنید ، تمام چیزی که من می توانم بگویم اینست که ک آیا شما شوخی تان گرفته ؟ آیا شما تا به حال کمبود موقعیت داشته اید که به تاریخ یک آشپز ماهر و مشهور تحویل دهید؟ شما تا به حال هیچ چیز بزرگ و جالب نیافریده اید ، هیچ چیز! به من بگویید شما در حین مصاحبه یتان به چند زن که قادر به حکومت باشند برخورده اید؟
فالاچی: حداقل دوتا اعلیحضرتا ! گلدامایر و ایندیراگاندی .
پهلوی: چه کسی می داند؟ تمام چیزی که من می توانم بگویم اینست که زنان وقتی حکومت می کنند، از مردان بسیار خشن تر و سخت گیرترند و بسیار بی رحم تر . بسیار از مردان تشنه خون هستند. من حقیقت ها را ذکر می کنم ، نه عقاید را . شماها وقتی که قدرت دارید بدون وجدان هستید. کارتین دومدیسیز را به خاطر بیاورید، کاترین روسیه ، الیزابت اول انگلستان را ، لازم به یادر آوری لوکرس بوژیای شما نیست . با آن زندان ها و عشق های پنهانی اش ، شما ها دسیسه کارید ، شماها شرورید ، همه ی شما .
فالاچی: من متعجب شدم ، اعلیحضرتا ! برای این که شمایید که می گویید قبل از این که ولیعهد به سن قانونی برسد ، ملکه فرح دیبا باید نیابت سلطنت را قبول کند.
پهلوی: هوم ... خوب ... بله ، اگر پسر من قبل از رسیدن به سن قانونی شاه شود، ملکه فرح دیبا نایب السلطنه می شود. اما در ضمن در یک چنین موقعیتی هیات مشاورانی خواهد بود که ملکه باید با آنان مشورت کند. در حالی که من الزامی ندارم که با کسی مشورت کنم و با کسی هم مشورت نمی . تفاوت را حس می کنید؟
فالاچی: آن را حس می کنم ، اما در حقیقت به این صورت باقی می ماند که همسر شما نایب السلطنه است و اگر شما این تصمیم را بگیرید ، این بدان معنی است که شما قدرت حکومت را در وی می بینید.
پهلوی: هوم ... در هر حال ، این چیزی است که من در موقع تصمیم گیری فکر می کردم ، و ... ما در این جا برای صحبت کردن راجع به این موضوع ننشسته ایم ، این طور نیست ؟
۲۶۶۱٣ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حامد زرگری
عنوان : آقای شمسایی
آقای شمسایی محترم،
من بانظر شما موافقم، اقای رضا پهلوی نباید بخاطر جنایات پدر و پدر بزرکش "محاکمه" شود و مورد بی احترامی قرار گیرد. اما آیا ایشان نباید بعنوان یک شهروند ایرانی از جنایتها آندو اظهار شرمساری و تنفر کند.. ایشان سکوت و ماستمالی پیشه کرده اند. حرفهای لیبرالی و دموکرات مآبانه می زنند، که راهشان را برای رسیدن به ناج و تخت هموار کنند.
تازه مادرشان هم نشسته اند و با آب تاب از گذشته ی تابناک صحبت می کنند.
رویای بازگشت به گذشته مساله ی "خاندن جلیل " است. اما هزاران خانواده در ایران زندگی می کننند که شاه و رضا شاه عزیزانشان را کشته اند، با این ماستمالی ها با تمسخر نگاه می کنند.نظر شما چیست؟
۲۶۶۱۲ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : لنگرودی اصیل
عنوان : به آقای شمسائی
بیان این نکته که « پرونده دزدیهای این جنایتکاران همانند دیگر همدستان استبداد هرگز بسته نخواهد شد» بدان معنی است تا زمانیکه اعمال آنان در دادگاههای صالحه رسیدگی بشود. همان نوع دادگاهی که رژیمهای دیکتاتوری شه و شیخ همواره بجهت خصوصیات ذاتی جنایت پیشه خود از تشکیل آن جلو گیری میکردند. من با واژه «زندگی شرافتمندانه» در مورد آنها مشکل دارم. هیچ جنایتکاری (درصورت اثبات) قادر نیست شرافتمند باشد. مگر اینکه شما باین واژه یک معنی «جدیدی» داده باشید. در کشورهای اروپایی بعد از انقراض دوران پادشاهی، اکثرآ بازماندگان موروثی آنان رسمآ از ادعای «پادشاه» شدن گذشت کردند و امروزه بعنوان یک شهروند عادی از قوانین و تسهیلات اجتماعی هم برخودار هستند. بعداز روشن وشفاف شدن وضعیت شرکت مستقیم در جنایات و امور مالی این «خاندان» منفور، رضا پهلوی هم از امر مستثنی نیست. ولی تازمانی بعنوان «وارث» تاج و تخت در اکسیونها خود نمایی میکند، وتا زمانی قادر بقبول بسته شدن دوران شاهنشاهی در ایران نباشد، مسول جنایات بوقوع پیوسته دوران پدر «تاجدارش» هم هست.
۲۶۶۱۱ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : هوشیار
عنوان : جنایتکاران و زندگی شرافتمندانه ؟
آقای جلال شمسائی ، این چه نوع استدلالی و از کدام مکتب ناشی میشود که بیان داشتید؟ « بازهم تکرار می کنم تمام بازماندگان رژیم شاه و حکومت خمینی با تمام جنایات و خیانات حق دارند که آزادانه حرف بزنند و بزندگی شرافتمندانه تا ابد ادامه دهند». وفقط ننوشتید که آنها حق دارند، در جوار «زندگی شرافتمندانه» خودشان «آزادانه» تا ابد بقتل و جنایت ادامه بدهند. کسیکه شرافتمندانه زندگی میکند جنایتکار و متجاوز و تیر خلاص زن نمیشود. و هر موقع که شازده رضا (ربع) پهلوی شما بعد از اینکه از وراثت تاج و تخت صرفنظر رسمی انجام داد و با برگرداندن همه ثروتهای ملی بغارت رفته از جانب جاندان «شریف» و بخصوص والدین «تاجدار» خود بملت ایران، میتوان در خصوص نوع برخورد با وی نظر داد.
۲۶۶۰٨ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : جلال شمسائی
عنوان : آزادی بیان همیشه !@
این جا خارج از کشور ست !
آزادی بیان ، اندیشه ، نشر و چاپ آزادست ولی نه در کیهان لندن و بسیاری از رسانه ها .اکثر سایت ها نیز جاده های یکطرفه ساخته و هر چه دوست دارند منتشر می نمایند. دست فلک هما به آنها نمی رسد. بزرگترین آنها خبرنامه ی گویا می باشد.
حتی حق اظهار نطر در بسیاری از سایت ها در نظر گرفته نشده ست و در بعضی ها محدود و گزینشی می باشد.
در این شرایط حمله ی شدید «آزادیخواهان» علیه اخبار روز معنی دار ست رحم به هیچکس نمی کنند.
بازهم تکرار می کنم تمام بازماندگان رژیم شاه و حکومت خمینی با تمام جنایات و خیانات حق دارند که آزادانه حرف بزنند و بزندگی شرافتمندانه تا ابد ادامه دهند.
اما فراموش نکنند که این به معنی این نیست که آنها تبرئه شدند و یا مردم فراموش کردند.این را نیز عرض کنم که در ایران آینده نیز حق دارند با هواداران خود برای فعالیت اجتماعی تشکیل گروه و حزب دهند. ولی فراموش نکنند در چنان مواردی باید مطابق قانون ثابت کنند که در گذشته جانی و تبهکار نبوده اند.
خلاصه مقوله های آزادی بیان و حقوق بشر را با نقض حقوق بشر را با شائبات
کیفری و جنائی مخلوط ننمائید و شامل مرور زمان نمیشود.
در ضمن رضا پهلوی را نیز بخاطر پدرش نباید مواخذه کرد او بخاطر پدرش نباید مورد بی احترامی قرار گیرد. اما شاهزاده نیز نباید چشپ و گوش بسته دنبال مرای لشگری و کشوری و رستاخیزی ها بیفتد و حرمت خود را لوث نماید.
۲۶۶۰۵ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : لنگرودی اصیل
عنوان : چهره جانبدار استبداد در پشت اسامی متفاوت «من درآوردی»
در هجویات تکراری جناب ناشناس «مورخ نادان» آمده است که « وقتی انقلاب پیروز شد مدعیان زیادی یافت و در واقع بسیار کسان در آن سهم داشتند. گروههای بیشمار مردم، هرکس در مرحله ای، به موج انقلابی پیوسته بودند. در راه پیمایی های چندصدهزار نفری، خانمها با پالتوهای پوست در کنار وزیران پیشین و سرمایه داران و مقاطعه کاران معروف شرکت می جستند.» هرآنکس که از انصار «هزار فامیل» بود قادر بود جزو «سرمایه دار و مقاطعه کار و دلال اسلجه و ..» باشد و بنظر نمیرسد که اینگونه افراد با خانمهایشان (با پالتو پوست) برعلیه ولی نعمت خودشان «راه پیمایی» کرده باشند. این زالو صفتان جامعه قبل از آنکه دیر بشود سرمایه های بغارت شده مردم را بخارج منتقل کرده و بااجازه «ناشناس» در مکان امن خارج «بریش» مردم زیر ستم ایران میخندند. پرونده دزدیهای این جنایتکاران همانند دیگر همدستان استبداد هرگز بسته نخواهد شد. جناب ناشناس برای ثابت کردن هجویاتش اگر میتواند یکی از افراد «پالتو پوست» پوشیده سرمایه دار و در خون خود غلطیده را در میدان ژاله فقط نام ببرد. افرادی امثال این جان نثاران هنوز «منتظر» امکانی که بتوانند بقیه «اموال دزدی و غارت شده خود» را بعلل کمی وقت نتوانسته بودند «بموقع» از ایران خارج بنمایند، در کمین هستند. و برای رسیدن باین امر «مهم» یعنی چپاولگری مجدد از هیچ چیز ابا ندارند. مبارزه با عوامل استبداد رژیم خشونت اسلامی هرگز بدون مبارزه با بازماندگان رژیم فاشیستی پهلوی نمیتواند ثمربخشی داشته باشد.
۲۶۶۰۱ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : لقمان شمال
عنوان : بین جنایتکار پهلوی و جنایتکار خمینی هیچ فرقی نیست
مبارزات مردم ایران جهت رسیدن بآزادی و استقلال در خفا و «ظاهر» بعد از کودتای ننگین استعمارگران - پهلوی باکمک عوامل و عناصر طرفدار جهل و تاریکی و جانبداران استبداد و فساد و جنایات از نوع آخوندها و «ناشناس و پرسشگر و..» تابامروز جریان دارد. تعویض «مهره» دیکتاتوری شاه به «مهره» دیکتاتوری خمینی هرگز مورد خواست و برنامه مبارزاتی مردم قرار نداشت. کمااینکه بعد از پیروزی مرحله ای انقلاب ۵۷ مبارزات مردم برای رسیدن بخواستها، مبارزه را با شدت ادامه میدهند و توسط دژخیمان جمهوری اسلامی و بجامانده از رژیم ددمنش پهلوی هم بشدت مقابله میشود. شدت کشتارها در یکسال اخیر را بایددر رابطه باشدت گرفتن مبارزات مردم دید. حالا هر کسی که قادر بفکر کردن باشد و بتواند «بد» را از خوب تشخیص بدهد لااقل از نعمت روان سالم برخوردار باشد، باید بداند که مردم ایران بعداز ۵۷ سال تجربه از رژیمهای جنایتکار شاه و خمینی و دادن اینهمه قربانی چه در زندانهای شه و شیخ وچه در خیابانهای شهرهای ایران، دوباره دنبال دیکتاتوری دیگر نمیرود. این قماش تطهیر کنندگان استبداد و جنایت مواجب بگیر آنقدر در جهل مرکب قرار دارند که بمغز کوچکشان قطور نمیکند که تحمل اینهمه کشتار، دربدری و شکنجه و تجاوز توسط عوامل شه و شیخ برای بدست آوردن آزادی است و نه برگردانیدن دیکتاتوری و استبداد وابسته. رسوا کردن این قبیل دستیاران جنایتکاران استبداد گذشته و خال از عمده ترین بخش روشنگری اجتماعی است. اینان شاید «قادر» باشند با استفاده از «امکانات» عالم غیبی و کمکهای عموسام و استقاده از «ارشیو» آنها و پخش کپی کرده از آنها در اینجا، عده را بخود مشغول بنمایند، ولی جنایات ۵۷ سال گذشته هرگز نمیتوانند «بفراموشی» بسپارند.
۲۶۵۹۶ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : بحث خیلی خوب
عنوان : نقد و بحث خیلی خوبه
جناب ناشناس:
نقد و بحث خیلی خوبه و شما باعث شدید که خیلی ها از جمله موافقان شما چون پرسشگر و بسیاری مخالفان شما بروند بیشتر مطالعه کنند.
اما اصل مطلب
مردم ایران همچون سیل سالها بود به پشت سد بتونی محکم سلطنت استبدادی فشار میاوردند. هر جا میشد ترکی دائمی دران ایجاد میکردند. ترکها اما:
ترک های ایجاد شده در زمان مشروطه طلبان، ترک های دوران انتقال، ترکهای دوران مصدق، ترکهای دوران ۳۲ تا ۴۲ ترکهای دوران ۴۲ تا ۵۷ ، ترکهای بیکفایتی خود رژیم مانند: رستاخیز، جشنهای ۲۵۰۰ ساله، بی برقی های شهرهای بزرگ در تضاد با تمدن بزرگ، مشکل ازلی ترافیک تهران، سیل مستشاران نظامی ،شرکتها، کارشناسان و مقاطعه کاران خارجی و عدم حمایت از سرمایه داران و صنعت کاران داخلی و خصوصی، دیر شنیدن صدای اعتراض و انقلاب مردم، لولوخور خوره مورد نفرت عام و هیولای ساواک..... همه و همه ترکهای سد را بتدریج افزایش دادند و تا حد گسیختگی و تخریب سد پیش بردند. متأسفانه انایز شما در نتیجه گیری غیر علمی تان که انقلاب اجتناب ناپذیر نبود بسیار ابکی ا ست. شما نتوانسته اید ثابت کنید که مردم و روشنفکران در چه شرایط انقلاب نمیکردند......
۲۶۵۹۱ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : مجید ایرانی
عنوان : یک پرسش از ناشناس
آقاتی ناشناس محترم،
چه چپ ها و چه ملی گرایان همه قبول دارند که از نظر جنایت و آدمکشی شاه ار خمینی بهتر بود. هر دوتا از یک قماش بودند و شاه بهتر بود. شاه خائن ارباب غربی داشت مجبور بود خودرا متجدد نشان بدهد، درنتیجه یک چیزهایی را رعایت می کرد. مثلا زنده یاد جزنی و یارانش را اعدام نکرد در حین فرار بگلوله بست. می بینید چقدر رعایت شوون اخلاقی را می کرد.
سوال اینست که شما خجالت نمی کشید از کسی حمایت کنید که از خمینی کمی بهتر بود؟
البته کم کم دارید روشن می شوید زیاد از شاه خائن دفاع نمی کنید.
۲۶۵٨۹ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : خسرو فرخنده دیگه که ؟
عنوان : خوب مغز کوچک فرمانبردار حتا با خواندن اسم اتصال کوتاه میکنه تا چه برسه به مطلب سیاسی مخالف !
توده ایها حتا اسامی را هم نمیخوانند !
خلاصه مطلب : چرا توده ایها با تغییر فضای سیاسی کشور ( در جبهه مردم و در جبهه حاکمیت ) بختیاریسم را به عنوان نقاب جدید بر گزیدند ؟ جواب روشن است . به همان دلیل که در انقلاب ۵۷ خط امامیسم را برگزیدند . در هر دو مورد آنها میتوانند به لیبرال ها و ملیون و ملی مذهبی ها و سلطنت طلبان حمله کنند و چهره شان پنهان بماند . نقش خودشان در کودتا ها علیه مردم و دموکراسی را هم پنهان و ماست مالی میکنند . یک فرق جزیی وجود دارد . در ۵۷ زیر نقاب خط امامی به مصدق و یاران او حمله میبردند (به انضمام بختیار ) حالا به یاران مصدق حمله میبرند زیر نقاب هواداری از بختیار (مرحوم ) چون میخواهند ضدیتشان با امریکا را (که هم از طرف احمدی نژاد در خطر افتاده و هم از طریق گرایش ضد روسی و غربگرایی مردم در خطر است) با سینه زدن زیر علم کودتای ۲۸ مرداد که خودشان یک پای اساسی ان بودند زنده نگه دارند .
۲۶۵٨۷ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : دستاوردهای دانشجویان و تحصیلکردگان ناراضی شاه در زمینه های مختلف در خارج کشور چه بود؟ آیا وضعیت در این ۳۱ سال متفاوت بوده است که شاهی نبوده که جلویشان را بگیرد؟ آیا در این زمینه شاه بهانه ای نبوده و نیست برای کارنامه مردود ناراضیان و سلب هر گونه مسئولیت ا
منظورتان از آخرین جمله در نظرتان چیست، ممنون می شوم اگر توضیح دهید.
«روشنفکران غیر مارکسیست هم شجاعت گنجی را ندارند که نور بر تاریک خانه این خفاشان بتابانند» .
-------------------------------------------------------------------------
۱. در دوره پهلوی آخوندها و مردم چه عکس العملی از خود نشان می دادند اگر از طریق رسانه های دیداری، شنیداری و نوشتاری خرافه های دینی و فلسفه کمونیسم نقد و بررسی می شد؟ آیا در دانشگاه ها می شد ایندو را نقد و بررسی کرد یا نه؟ اگر نه، چرا؟
۲. تحصیلکردگان ناراضی دوره پهلوی براحتی قادر بودند برای تحصیل بخارج بروند و دسترسی به هر کتابی که مایل بودند داشته باشند و در این کشورها به پژوهش و تفکر بپردازند، آیا چنین کاری را در علوم انسانی و اقتصاد کردند، در چه زمینه هایی؟ اگر نه، چرا، نه؟
این ناراضیان می توانستند تحقیقات خود را به ثبت در دانشگاه های معتبر جهان برسانند، چند کار پژوهشی از این دست را انجام دادند و در نشریه های علمی انزمان بچاپ رساندند؟ در این ۳۱ سال چطور که شاهی بالای سرشان نبوده؟
۳. می گویند که در زمان شاه، دانشجویان و تحصیلکردگان آزاد نبودند که هر کتابی را که می خواستند بخوانند و از آنها الهام بگیرند و رشد فکری پیدا کنند و آثار مورد علاقه خود را بچاپ برسانند. این نمی توانسته در مورد دانشجویان و تحصیلکردگان ایرانی خارج از کشور که در آزادی کامل بودند حقیقت داشته باشد. یک نگاه اجمالی به بازرگان و کابینه اش و همراهان سکولار خمینی که با او به ایران آمدند نشان می دهد که تقریبا همگی آنها در آزادترین کشورهای جهان سالها تحصیل و کار و زندگی کرده بودند. چند سئوال در اینجا پیش می اید:-
- چگونه است که همه اینها نهایتا به این نتیجه رسیدند که یک حکومت دینی/کمونیستی با یک رهبر فرهمند، ایران را بهشت برین می کند؟
- حکومت دینی که در تاریخ تجربه نشده بود، کدام آدم عاقلی دچار چنین توهمی می شود که این تحصیلکردگان شدند؟
- چگونه است که اینها ارزشهای والای حقوق بشری و دستاوردهای آنرا در آزادی های سیاسی و پیشرفت های اقتصادی و اجتماعی بی ارزش شمردند و آنرا بطور کامل نفی کردند؟
- آیا شاه قدرت اینرا داشت که جلوی اینها را هم بگیرد که مبادا به کتابخانه ها و کتابفروشی ها بروند و هر کتابی که می خواهند تهیه کنند؟
- اگر روشنفکران جهان آزاد پژوهشی در تفکر و عملکرد تحصیلکردگان ناراضی ایرانی آنزمان انجام می دادند چه ارزیابی ای از آنها ارائه می دادند؟ آیا اینها را متفکر و روشنفکر و نابغه ارزیابی می کردند و یا ابلهانی که مدارک تحصیلی عالیه دارند و کشور و ملتی را به نابودی می کشانند؟
۴. تحصیلکردگان ناراضی دوره پهلوی مثل بچه هایی بودند که تنها چیزی را که نداشتند با سماجت ولی بی تعقل طلب می کردند و عامدانه چشم بر هر آنچه که مثبت بود می بستند. دوران پهلوی را عمدا با دوره قاجار مقایسه نمی کردند تا تحول عظیمی که صورت گرفته بود را برسمیت نشناسند. این ناراضیان بجای جلب اطمینان حکومت و با درک منافع ملی ایران بدنبال بیگانه، سرنگونی کل نظام و بنای آرمانشهر های خود بودند که یکی در بلوک شرق بود و دیگری در مکه و مدینه ۱۴ قرن پیش. این ناراضیان هیچ درکی از بلوک شرق نداشتند و بلوک غرب را نمی خواستند بشناسند و به تاریخ و فرهنگ ایران هم بی توجه بودند. با کدام بخش مخالفید و چرا؟
دستاوردهای دانشجویان و تحصیلکردگان ناراضی شاه در زمینه های مختلف در خارج کشور چه بود؟ آیا وضعیت در این ۳۱ سال متفاوت بوده است که شاهی نبوده که جلویشان را بگیرد؟ آیا در این زمینه شاه بهانه ای نبوده و نیست برای کارنامه مردود ناراضیان و سلب هر گونه مسئولیت از خود؟
۲۶۵٨۰ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حسین فرخنده
عنوان : برای unknown
ببینید شما یا اطلاعات سیاسی ندارید یا مخصوصا سعی میکنید عمدا وقایع و مباحث را دستکاری و از ریشه آنرا تبدیل به «آرزوی» خود نمائید.
در وقایع ارتجاعی ۱۵ خرداد که خمینی از سرکوب جبهه ملی دوم توسط شاه «سرمست» شده بود به بهانه ی کاپیتالاسیون و وابستگی های حکومت کودتا از احساسات مردم در مراسم عاشورا سوء استفاده کرد و با دارو دسته ی طیب به مقابله با اصلاحات آمد.
من فرض را بر بیسوادی سیاسی شما میگذارم نه «غرض ورزی» در آن سرکوب خونین و معروف رهبران جبهه ی ملی و نهضت آزادی در زندان بودند.
شادروان دکتر غلامحسین صدیقی و سایر رهبران علیرغم اینکه با اصلاحات مشکلی نداشتند و این شاه نادان و بیمار بود که ماموریت داشت تمام نیروها را سرکوب کند و آنها مردان شریف را به بند کشیده بود در زندان اعلامیه ای علیه سرکوب خونین ۱۵ خرداد نمودند بدون اینکه از خمینی جانبداری نمایند. در این مورد نوشته ها و کتابهای مرجع وجود دارد خواهشمندست با کسانی که میدانند مشورت کنید - کسی که حقیقت را نمی داند نادان ست ولی آنکه می داند و آنرا تحریف می کند ....... بماند
۲۶۵۷۹ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : مجید ایرانی
عنوان : نگارش یا خشت مالی
آقای ناشناس،
شما دارید با این اطناب ملال آور پز می دهید و تظاهر می کنید که سواد دارید. با طولانی نوشتتن چیزی را نمی توانید ثابت کنید. اینجا کارگاه خشت مالی که نیست.
آخر شما هیچ آدم عاقلی را می شناسید که یکی دوساعت بنشیند و بنویسید بعد بگوید خوب شما دوست ندارید نخوانید!برای کارتان لااقل خودتان ارزش قائل شوید.
کم گوی و گزیده گوی چون در
تا زاندک تو جهان شود پر
لاف از سخن چو در توان زد
آن خشت بود که پر توان زد
تازه باید یکی بیاید آیین نگارش به شما یاد بدهید. فکر نکنید دیگران نمی توانند آسمون وریسمون ببافند، اولا بلدند که مطلب را سازماندهی و بخش بندی کنند؛ ثانیا کمی برای وقت خوانندگان ارزش قائلند. البته اینکارها عقل سلیم می خواهدشما عقده ی فلمفرسایی دارد. هرچه طولانی تر بنویسید خوانندگان کمتری خواهید داشت.
۲۶۵۷۷ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : به توده ای بختیاریست نما
عنوان : بیاید به قول فرخنده ساده و مختصر بنویسید
اگر شاه ادامه میافت وضعیت ما بهتر از امروز بود یا نه ؟ بله ما دموکراسی کامل نداشتیم - بله آزادی سیاسی مثل کشور های غربی نداشتیم . اما از کمونیست ها (کوبا و کره و ...) وضعمان قطعا بهتر بود . آنکه میگوید حتا یک نفر نباید زندان و شکنجه و اعدام شود بهتر است یک کشور جهان سوم نشان دهد که چنین بهشتی است !
اگر لیبرال ها ( بازرگان و بنی صدر ) میماندند و همه فدائیان و توده ایها و مجاهدین و ...به جای حمایت مستقیم و غیر مستقیم از رژیم ضد امپریالیستی نیرویشان را صرف نگه داشتن آنها میکردند و نه صرف شلوغ کردن کردستان و ترکمن صحرا و دانشگاه و خوزستان و اشغال سفارت یا تایید ان ، آیا خمینی با ان چند هزار آخوندی که شما میگویید قادر بود باز هم ولایت فقیه درست کند ؟ یا مجبور بود عقب بنشیند ؟ اگر میگویید قادر بود پس ادعای شما از پشت نقاب بختیاریسم توده ای مبنی بر اینکه ملیون و لیبرال ها می توانستند انقلاب را و خمینی را متوقف کنند مضحک است ! چون توده ایها و فدائیها و مجاهدین ممکن نبود به ماندن سلطنت و بختیار رضایت دهند! هنوز هم نمیدهند !!!!
پس : اگر مصدق میماند یا شاه میماند و سلطنت میکرد یا بنی صدر و بازرگان میماندند و ایران را به سمت ترکیه میبردند وضع ما بهتر از امروز بود . مقصر کیست ؟
۲۶۵۷۶ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : جبهه ملی هیچگاه در قبال کشور و ملت مسئولیت قبول نکرد
دوست گرامی
جبهه ملی هیچگاه در قبال کشور و ملت مسئولیت قبول نکرد وبعد از ۳۲ مرد بیرون گود بود فقط لنگش کن میگفت.وگرنه در مقطعی که شاه انها را به تشکیل دولت در سالهای حول وحوش ۴۰ دعوت کرد میتوانستند مشارکت در حکومت کنند که تنزه را ترجیح دادندو به پست ومقام خود چسبیدند وحتی به همراهی خمینی برضد انقلاب سفید پرداختند. اگر حساس مسئولیت میکردند ۵۷ به دستبوسی خمینی در پاریس نمیشتافتند وبشارتنامه نمیدادند وپشت بختیار را خالی نمیکردند.
اگر مطلب بنده بحر طویل از نظر شماست به بزگواری خود ببخشید ودر عین حال مجبور نیستید بخوانید. زمان کم است مطلب بسیار
۲۶۵۶۴ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : برندگان انقلاب
برندگان انقلاب
وقتی انقلاب پیروز شد مدعیان زیادی یافت و در واقع بسیار کسان در آن سهم داشتند. گروههای بیشمار مردم، هرکس در مرحله ای، به موج انقلابی پیوسته بودند. در راه پیمایی های چندصدهزار نفری، خانمها با پالتوهای پوست در کنار وزیران پیشین و سرمایه داران و مقاطعه کاران معروف شرکت می جستند. کارمندان دولت و کارگران، اعتصابها را راه می انداختند. دانشجویان و دانش آموزان عموماً نیروهای فعال انقلابی را تشکیل می دادند. کاسبکاران و بازاریان خزانه های ملایان را از پول می انباشتند و راه پیمایی ها را سازمان می دادند. حتی اداره زندانها در چند ماه اول انقلاب با بازاریان بود. توده های خانه بدوش شهری صفهای تظاهرکنندگان را انبوه می ساختند و زنانشان در بهشت زهرا مویه گران حرفه ای بودند و بر نعش هر «شهید» که از راه می رسید، اگر خود عجوزی نودساله و از ضعف پیری مرده بود، شیون می کشیدند. حتی کارگران «میهمان» افغانی از حق خود به گردن انقلاب سر بلند بودند.
فداییان و مجاهدان و گروههای انشعابی دیگر مارکسیست و کادرهای حزب توده سهم خود را در پیکارهای خیابانی و ترتیب دادن اعتصابها و گرداندن رادیو تلویزیون و مطبوعات و پیکار مسلحانه مرحله آخر ادا کرده بودند. «لیبرالها» در موقع حساس به رهبری ملایان گردن گذاشته بودند و «وحدت کلمه» را نگهداشته بودند. فلسطینی ها و «الا ملی» ها پاره ای از مأموریتهای ناپاکتر انقلابیان را برایشان انجام داده بودند. بخش فارسی رادیو بی بی سی که تنی چند از مخالفان سر سخت حکومت ایران در آن نفوذ داشتند از صورت هوادار انقلاب در اوایل به صورت تعزیه گردان آن در اواخر در آمده بود و لابد آن را به عنوان یک پیروزی حرفه ای تلقی می کرد. مطبوعات بین المللی در دامن زدن به انقلاب از رسانه های رسمی و نیمه رسمی خود کشور کم نداشتند. حکومتهای کشورهای بزرگ غربی آنچه از دستشان برآمده بود انجام داده بودند تا در ایران پس از شاه جای خود را نگهدارند. سوریه و لیبی بویژه از پیشامدها خرسند بودند. آنها موازنه استراتژیک را در خاورمیانه تغییر داده بودند. شوروی که خود در مراحل پایانی به انقلاب پیوسته بود از سهم بزرگ دست نشاندگانش، در داخل و خارج ایران، در پیروزی انقلاب خرسند بود. انقلاب امکانات بی حسابی برای اعمال نفوذ و استیلا بر یکی از کشورهای مهم استراتژیک در دسترس می گذاشت.
اما برنده اصلی انقلاب آنها بودند که آن را براه انداختند. بقیه، پیوستگان و همراهان بودند. آخوندها و مذهبیان افراطی و قشری؛ بازاریان و کاسبکارانی که تولید و بازاریابی انبوه و نوین آنها را تهدید می کرد؛ طبقه پایین متوسط و روستاییان ریشه کن شده و خانه بدوش شهری – خمیرمایه های جنبشهای فاشیستی، نامشان هرچه باشد – نیروی اصلی انقلاب بودند. مردمانی سخت محافظه کار و ناراضی که ارزشهایشان به خطر افتاده بود و جهان محدودشان دگرگون می شد و می خواستند زمان را بایستانند و عقربه را به عقب بکشند.
تظاهرات و راه پیمایی های بزرگی که از عید فطر ۱۳۵۷ به بعد سازمان یافت با رهبری و پشتیبانی این عناصر بود. اکثریت ملاها و طلاب – جمع آنها به ۲۰۰ هزار تن تخمین زده می شود – به صف انقلابیان پیوسته بودند و با دست گشاده پول خرج می کردند. وقتی یحیی علامه نوری، ملایی در شرق تهران که تظاهرات ۱۷ شهریور را راه انداخت، دستگیر کردند، نزد او و در حساب فرزندان خردسالش بیش از ۱۰۰ میلیون ریال یافتند.
هیئتهای مذهبی محله ها به یاری مسجدها و با تجربه زیادی که در راه انداختن دسته های عزاداران داشتند ستون فقرات تظاهرات بودند. بازاریان در هرجا نه تنها خزانه جنبش انقلابی را پر پول کردند، افراد بیشماری را که در اختیار داشتند به مبارزه راندند. آنها بودند که به اعتصاب کنندگان پول می رساندند مبادا زیر فشار مالی دست از اعتصاب بردارند. در واقع بازار سهم قاطع در پیروزی انقلابی داشت که به رهبری ملایان صورت گرفت.
انگیزه ها و عواملی که گروههای گوناگون را به صفهای انقلابی راند بسیار بود.
ناراضیان – که رژیم با سیاستهای نسنجیده و عموماً نالازم، کوشش در افزودن بر آنها داشت – در دشمنی و کینه به جایی رسیده بودند که بهربها واژگونی رژیم را می خواستند. بسیار شنیده می شد که می گفتند این رژیم برود، جایش هرچه می خواهد بیاید. دشمنی کور در پیوستن به انقلاب تقریباً همان سهم را داشت که فرصت طلبی محض. گروههای بیشمار صرفاً به جریان برنده پیوستند. آنها می خواستند روی آب باشند. جهت سیل برایشان اهمیتی نداشت.
چپگرایان تندرو و مارکسیستها حتی بیش از مذهبی های تندرو آرزوی یک انقلاب را می کشیدند. نیروی اصلی آنها جوانان و نوجوانانی بودند با ایدئالیسمی وحشیانه و بی مدارا، با مایه فرهنگی اندک که فرمولهای سطحی را بجای علم گرفته بودند و بیشتر از طبقه پایین متوسط می آمدند. انقلاب برایشان فرصتی بود که دشمن نیرومندتر را به دست دشمنی که می پنداشتند ناتوانتر است از پای در آوردند. آنها هنوز خود را میراث بران انقلاب می شمارند، ولی تاکنون، بیشتر، قربانیان آن بوده اند.
لیبرالها – هواداران جبهه ملی و مذهبیان میانه روتر و رادیکالهایی که تاکتیکهای میانه رو را می پسندند و چپگرایان میانه رو و همه عناصر دمکرات منش که در نخستین مراحل، رهبری جبهه ملی را پذیرفتند و عموماً از طریق آن به رهبری ملایان گردن نهادند – دیر پیوستگان به انقلاب بودند. آنها در اصل از اصلاحات سیاسی و اجرای درست قانون اساسی هواداری می کردند. اگر رهبری رژیم دست عوامل بزرگ فساد را، که ده پانزده تنی بیش نبودند، دور می کرد و اجازه بحث موثر درباره اولویتها و سیاستها و برنامه ها می داد ( آنچه بدان مشارکت نام نهاده شده بود و سخن از آن می رفت و عمل بدان نمی شد) و از تسلط مطلق خود بر فراگرد تصمیم گیری می کاست اختلاف زیادی میان آن و لیبرالها نمی ماند.
سهم این لیبرالها در انقلاب به مرحله اعتراض آن محدود می شود. اشتباهی که هنوز از آن بدر نیامده اند این است که چند نامه انتقادآمیزی را که با اطمینان به پیامدهای بیخطر آن به نخست وزیر و شاه نوشته شد و چند حرکت اعتراض آمیز سالهای آخر پیش از انقلاب را به عنوان انقلاب قلمداد می کنند. ولی اعتراض را بجای انقلاب نباید گرفت. چه در رهبری، چه در نیروهای شرکت کننده، چه در شعارها و هدفها و بویژه در ابعاد میان این دو تفاوتهای بزرگ بود.
اشتباه دیگر آنها – که شاید بیشترشان اکنون از آن بدر آمده اند – آن بود که وقتی سر رشته آشکار از دستشان بدر رفت، در همان تابستان ۱۳۵۷ راهشان را از فاشیست های مذهبی جدا نکردند و نیروی مستقلی نماندند که به احتمال زیاد می توانست کمک کند و کشور را نگهدارد و پس از برقراری نظم و اقتدار حکومتی، یک حکومت جایگزین به ملت عرضه دارد.
انقلاب از وقتی آغاز شد که عوامل مذهبی با همه نیروی خود به میدان آمدند و تظاهرات بزرگ را بر پا کردند ــ وقتی شعارهای تند ضد رژیم در قالب شعارهای مذهبی از دهان هزاران تنی برخاست که از سوی رهبران مذهبی رهبری و از سوی بازار پشتیبانی مالی می شدند. حرکت انقلابی از هنگامی معنی یافت که دسته های مسلح و تعلیم یافته از پناهگاهها و اردو گاههای خود در کوبا و لبنان (زیر نظر فلسطینی ها والامل) و یمن جنوبی و اروپای شرقی به ایران سرازیر شدند و زیر پوشش مذهب و عزاداری و با شعارهای اسلامی به غارت و سوختن و ویران کردن پرداختند.
وقتی انقلاب آغاز شد، یعنی هنگامی که توده های بزرگ مردم در خیابانها به حرکت درآمدند و سرنگونی رژیم را خواستند لیبرالها نقش فرعی داشتند و می کوشیدند صدایشان را از میان فریاد جمعیت انبوه به گوشها برسانند و هنگامی که نتوانستند، با آنها هماوا شدند. آنها دنباله روی انقلاب بودند نه پیشروان آن؛ آنها بیعت کردند نه رهبری. آنها آرمانهای یک عمر خود را با نخستین نهیب مذهبیان به فراموشی سپردند و به شعار جمهوری اسلامی پیوستند. درست است که موج اعتراض را آنها آغاز کردند ولی میان زمزمه اعتراض آمیز و غریو انقلابی که از نیمه ۱۳۵۷ برخاست تفاوت بسیار است. دعوی آنان بر انقلاب آن است که وقتی به جنبش درآمد هرچه توانستند برای پیروزیش انجام دادند.
اینکه می گویند انقلاب منحرف شد و ملت گول خورد از این اشتباه بر می خیزد. انقلاب به هیچ روی منحرف نشد و از آغاز، از همان نیمه ۱۳۵۷ خط خود را چنانکه در کتاب ولایت فقیه و سخنرانیهای خمینی آمده بود و چنانکه در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲عملاً نشان داده شده بود دنبال کرد. رهبری انقلاب – ائتلافی از مذهبیان قشری و تندرو و مارکسیستهای گوناگون – از آغاز می دانست چه می خواهد و هدفهای خود را نیز پنهان نکرد.
اگر لیبرالها ترجیح دادند خرداد ۱۳۵۲ را ندیده بگیرند – قیامی که برضد اصلاحات ارضی و بویژه آزادیهای سیاسی زنان صورت گرفت و پس از شکست آن بود که خمینی موضع ضداستعماری گرفت و به لایحه مصونیت قضائی نظامیان امریکایی در ایران حمله کرد – یا نوشته ها و سخنان خمینی را نخوانند یا فراموش کنند؛ اگر دلشان خواست رهبران مذهبی را که اسلحه بدست می گرفتند و با گروههای تروریست ارتباط داشتند مردان وارسته ای بدانند که پس از پیروزی به مدارس و مسجدهای خود باز خواهند گشت این دیگر مربوط به خودشان است.
در همان سفر سنجابی، رهبر جبهه ملی، به پاریس در آبان ۱۳۵۷ خمینی تردیدی برای او نگاذشته بود که این بار ملایان حاضر نیستند اشتباهات طباطبائی و بهبهانی (رهبران مذهبی انقلاب مشروطیت) و کاشانی (رهبر مذهبی پیکار ملی کردن نفت) را – تکرار کنند. پیامهای بعدی او به سنجابی درباره رهبری مبارزه به اندازه کافی روشن بود که جایی برای امثال جبهه ملی در تصمیم گیریهای آینده نمی شناسد. اگر هم لیبرالها در انقلاب سهمی داشتند از آن هنگام که سنجابی ها و بازرگان ها در پاریس به دست بوس خمینی رفتند و به اوامر او گردن نهادند دیگر چیزی از آنها نماند.
در انقلاب فریب و انحرافی نبود. دو طرز تفکر افراطی اسلامی و مارکسیستی برای درهم شکستن نظام موجود چندگاهی متحد شدند، بی انکه کمترین توهمی درباره عمق تعهد هر کدامشان نسبت به آیین و آموزه داشته باشند و بی آنکه اندکی از عمق بیرحمی خود را بپوشانند. کافی بود کسی رویدادها را بی عینک کینه جویی و فرصت طلبی بنگرد و سیر ناگزیر حوادث را به روشنی پیش بینی کند. آن لیبرالها و میانه روان که وقتی یکایک از گردونه انقلاب پیروزمند به بیرون پرتاب شدند یا زیر چرخهای آن افتادند چشمان خود را باور نمی داشتند، درباره ارزش خود بیش از اندازه مبالغه می کردند. این مبالغه را هنوز کسانی در درون و بیرون ایران می کنند.
لیبرالها و چپگرایان میانه رو اگر در جایی فریب خوردند در ارزیابی نیروی خودشان بود وگرنه خوب می دانستند که رهبری مذهبی انقلاب و پشتیبانان رادیکال آن در درون و بیرون ایران هیچ توجهی به آرمانهای آنان ندارند. از میان این لیبرالها آنانکه از پیش با رهبران مذهبی دمخور بودند دشوارتر می توانند ادعا کنند که مقاصد و جهت فکری آنان را نمی شناخته اند. مسئله همه آنها فرصت طلبی بود نه اشتباه و فریب خوردن. می خواستند در طرف برنده باشند، هرکه بود. امروز هم که از مذهب رزمجو سرخورده اند و از سوی آن به دور افکنده شده اند به یک گرایش افراطی دیگر – اسلام در قالب مارکسیسم – روی می آورند. یک یوغ را با یوغ دیگری جانشین می کنند. این بار هم فریب و اشتباهی در کار نیست. غنیمت شمردن فرصت است. این بار البته بسیار بعید است که میوه تلخ گزینش فرصت طلبانه خود را بچشند زیرا بخت پیروزی ندارند. ولی اگر پیروز و باز سرخورده و به کناری افکنده شدند چه خواهند گفت؟
استناد این گروهها به انقلاب پایه های ایدئولوژیک آنان را سست می کند. زیرا انقلاب با رهبری و هدفهای اعلام شده اش هیچ ربطی به آنها و بتهایی که می سازند ندارد. چسباندن انقلاب به مصدق کوشش دردناکی است. مصدق یک روشنفکر غیرمذهبی (لائیک) و طرفدار قانون اساسی و مشروطیت بود و از این انقلاب و رهبران آن شهر به شهر می گریخت. نمی توان هم از مصدق اعتبار گرفت و هم از انقلابی که از روز اول، از نخستین مرحله خود در ۱۳۴۲ ، گفته بود خواهان بازگرداندن جامعه به قرون وسطی به یاری شیوه ها و تکنیک های نوین مغزشویی و سرکوبی است. اگر انحرافی در میان بود از سوی لیبرالها و میانه روان بود که تا دیدند به یاری مذهب رزمجو می توان مردم را به خیابانها ریخت همه اصول خود را زیر پا نهادند.
کوری و فلج ذهنی در برابر انقلاب منحصر به لیبرالها نبود که بهرحال از سال نخست انقلاب خود را بدان گره زده بودند. گردانندگان و سران رژیم و طبقه حاکمی که آنگونه بدست خودش کشوری را به دشمنانش سپرده بود گمراه تر بودند. تسلیم کردن خود به آسانی؛ آماده بودن برای محاکمه «زیرا من که کاری نکرده ام»؛ امید بستن به ترحم و انصاف حاکمان شرع؛ انتظار اینکه به زودی همه چیز آرام و اوضاع عادی خواهد شد؛ پشتگرم بودن به پشتیبانی افکار عمومی در خارج؛ پیوستن شتاب آمیز به انقلابیان پیروزمند و اعلامهای وفاداری؛ ظاهرسازی های پارسایانه و چنگ زدن به فرمولهای مذهبی؛ از هر سو دیده می شد. هرکس به دلیلی در رژیم گذشته کنار گذاشته یا به بازی گرفته نشده بود سهمی از انقلاب خواست. آنها که پایگاه پایین تری در نظام گذشته داشتند اکنون پایگاه بلند تری در نظام انقلابی می خواستند. جستجو برای یافتن یک رشته خویشاوندی به ملایان به سختی در خانواده ها آغاز شد. آنها که پولی به ملایی داده یا به ساختن مسجدی کمک کرده بودند گردن خود را افراشته تر می گرفتند.
به زودی معیار تازه ای برای طبقه بندی خود یافتند. اگر در خانواده ای کسی را اعدام یا مالی را مصادره نکرده بودند آن خانواده به چشم برتری و فخر بر قربانیان می نگریست. این خود رژیم انقلابی بود که زود فاصله ها را از میان وابستگان رژیم پیشین – سران حکومت و کسب و کار، استادان دانشگاه و روشنفکران و روزنامه نگاران، صاحبان مشاغل و هرکس در چهارچوب تنگ جامعه «مستضعف» نمی گنجید – برداشت و آنان را در یک صف، در صف آسیب دیدگان و محروم شدگان، با یکدیگر همراه کرد. اما هرکس تا آن لحظه که آتش انقلاب دامن خودش را نگرفت غافل ماند و دیگران را محکوم دانست.
رهبران مذهبی بویژه هیچ رعایت حق شناسی را نکردند. جز معدودی از همکاران رژیم پیشین که همچنان لازم می شمردند یا آنها که پیوندهاشان با پاره ای رهبران بسیار نزدیک بود، بر دیگران مراعاتی روا نداشتند. کسانی که به ریشه های خود خیانت ورزیدند یا رنگ عوض کردند اعدام شدند یا دارایی شان به غارت رفت. آنها که به رژیم آخوندی خوش خدمتی نمودند یا به چاپلوسی از آن پرداختند پاداشی نگرفتند و برکناری از کار کمترین کیفرشان بود. بازار بارها تهدید و زیر فشار حکومت فلج شد. ملی کردن بازرگانی خارجی در دستور قرار گرفت. دو تن از بازاریان را اعدام کردند، یکی از آنها از سازمان دهندگان اصلی کمکهای مالی بازار به انقلاب. مغازه داران را حتی چندگاهی به چوب بستند و موجودیشان را حراج کردند. دانشگاهها را بستند و دانشجویان را بیرون راندند و استادان را دور انداختند. دهها هزار معلم را پاکسازی و بیکار کردند. قلمهایی را که به اقتضای موقع چرخیده بود و منافع صنفی را بالاتر از سرنوشت ملت گرفته بود شکستند.
و توده های مردم که هرچه را دلشان خواسته بود باور کرده بودند، که آتشسوزی سینما رکس آبادان را کار ساواک می دانستند و تصویر خمینی را بر ماه می دیدند، و در خیابانها فریاد مرگ بر شاه سر داده بودند و آماده بودند تن به هر رنجی برای روی کار آمدن ملاها بدهند، میوه های گزنده یک انقلاب زهراگین را پیاپی می چشند: بیکاری و گرانی و کمیابی به ابعادی که سه سال پیش از این باور نکردنی بود، ویران شدن کشور در جنگ داخلی و خارجی، اشغال سرزمینهای ملی، هر سال دهها هزار کشته و زخمی و صدها هزار آواره، ناامنی و تسلط اوباش برجان و مال مردم، از میان رفتن سرمایه مادی و معنوی کشور.
آنها که از اندیشیدن و سنجیدن، از شناخت واقعیات سرباز زدند و دیوانه آسا و گوسفندوار عمل کردند اکنون می بینند که با آنان چون محجوران و چهارپایان رفتار می شود.
از آن افراد و جماعات بیشمار که به انقلاب پیوستند کمتر کسانی آسیب ندیده بدر رفته اند. افسران و سران رژیم که مردانه در برابر «دادگاهها» و جوخه های اعدام ایستادند یا زندان خود را تحمل کردند و می کنند، کسانی که تا پایان با انقلابیان جنگیدند و جان یا هستی خود را از دست دادند، آنها که به ارزشها و اصول خود وفادار ماندند، کسانی که به هیستری همگانی دچار نشدند و نخواستند در شمار «برندگان» باشند سرنوشتی بدتر از سازشکارانی که تا لحظه آخر اعدام یا مصادره اموال خود را باور نمی کردند و به خود وعده مقامات بالا در جمهوری اسلامی می دادند نداشتند. این بار از حسابگری یا نامردمی یا ترس و سست عنصری چیزی بدست نیامد. آنان که از خود پایداری نشان داده اند دست کم برای آیندگان سرمایه ای اخلاقی گذاشته اند که برای نگهداری و ساختن ملت بکار خواهد آمد.
این بار خوب آشکار شد که گاهی هم «حکمت» تسلیم و سازش بهر قیمت و نان به نرخ روز خوردن درست از آب در نمی آید. آنها که همه عمر آموخته بودند باید همراه باد رفت زندگی های خود را بر آتش دیدند. شاید ایرانیان در آینده به این انقلاب و سهم خود در آن و بهره خود از آن بنگرند و به استواری اخلاقی ارزشی بیش از «زرنگی» یا کینه جویی بدهند. زرنگی و کینه جویی آنان چیزی بیش از قربانی کردن مصالح بزرگ در پای منافع کوچک نبوده است. آنها به مصداق آن ضرب المثل معروف خود «برای دستمالی قیصریه را آتش زده اند.»
شاید زمینه اخلاقی انقلاب چندان کمتر از زمینه های تاریخی یا سیاسی آن اهمیت نداشته است.
خرداد ۱۳۶۰
۲۶۵۶٣ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حسین فرخنده
عنوان : کامنت یا بحر طویل
برای unknown که کامنت را با «بحر طویل» عوضی گرفته یا عمدا از اصل مطلب بیشتر می نویسد تا کامنت دیگران را از خط خارج کند.
من ادعای سواد سیاسی ندارم ولی ایشان که اینقدر با سماجت «بحر طویل » می نویسد. فکر نمی کند که وقتی بعضی مسا ئل بدیهی را وارونه می نویسد دم خروس بد جوری میزنه بیرون !
حضرتش مرقوم فرموده :
[[[[[[[[[[[[[[[«...و در آن میانه کسی (حتی رهبران جبهه ملی) نبود که بگوید: « بسیار خوب، چه مانعی دارد؟ حالا که شاه طرح و برنامه های خلیل ملکی را پذیرفته و اجرا می کند، چرا ما از آن حمایت و پشتیبانی نکنیم؟»]]]]]]]]]]]]]]]]
من در باره ی خلیل ملکی اصلا نمی دانم که با شاه چکار کرد یا نکرد.
اما این را میدانم که جبهه ی ملی نه با شاه دشمنی داشنتد و نه مخاف سلطنت بودند و شعار « شاه باید سلطنت کند نه حکومت » را هرکس یک کمی سرش «بوی قرمه سبزی» میداد میدانست شعار مصدقی هاست. در ضمن طرفداران جبهه ملی بر سر دانشکاه تهران پلاکاردی نصب کردند که عکسهای آن موجود ست « اصلاحات آری - دیکتاتوری نه ! »
بهتر ست بجای « بحر طویل» مختصر و مفید بنویسید. موفق باشید
۲۶۵۶۲ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حافظه تاریخ
عنوان : طرفداران جنایت واستبداد، در خدمت شه وشیخ
مرشد «نامریی» و بچه مرشدهای ناشناس، پرسشگر و بیط.. هر موقع فرصت کردید، دادستان مارنویس و مارکش را بخوانید. شاید بتوانید علل وجودی و«رل» همیشگی خودتان را بیابید. شما نه فقط عادت بتکرار مجدد افکار آشفته تان دارید، بلکه هر وقت هم که کم میآورید دست بفحش و ناسزاگویی بدیگران میزنید. با عناصری از قماش شما که از عقب مانده ترین بخش جامعه برآمده، نه در ۵۰ سال پیش و نه سی سال پیش (دم موشان گرفته و به بیرون انداخته شده) و نه امروز و نه در فردای ایران آزاد و عاری از استبداد شاه و شیخ همسویی و «همرهی» نبود و نخواهد بود. ملیون ایرانی همواره دست رد بهمه عناصر و بازماندگان جنایتگران و طرفداران مزدور استبداد شه و شیخ خواهند زد. «دستان» شما بخون مردم ایران آغشته است. شما زندانهای اوین و کهریزک را بنا نهاده اید و درآنجا بجوانان تجاوز و جنایت رواداشتید و جمهوری ضدایرانی اسلامی بآن وسعت بخشید. شما بااستدلال مبتذلتان استبداد ر ا«تطهیر» میکنید. برای شما سیستمی که زندان، شکنجه و اعدام دارد. کشتار ۱۰ نفر در زمان پدرتاجدارتان «بهتر» ازکشتار ۱۰۰ نفر در رژیم ولایت فقیهی وحشی است. ولی برای ما آزادیخواهان «اعدام» حتی یک نفر سیاسی ویا غیرسیاسی زیادی است. شما «جنایت» را در کمیت آن میسنجید و هرگز مخالف جنایت و تجاوز نمیتوانید باشید. راه مبارزات مردم ایران که بیش از سی سال پیش برعلیه استبداد فردی شه و شیخ شروع و ادامه دارد با راه و بینش استبدادی و وابستگی شما جداست. شما «احیای» استبداد «کمرنگ» پهلوی را در قبال استبداد «پررنگ» آخوندها طالبید ولی حرکت ما زدودن و برچیدن استبداد بفرمهای مختلف از جمله استبداد شه و شیخ از جامعه ایران است. حالا شیر فهم شدید که چرا ما در دوجهت متضاد حرکت میکنیم. شما حتی با مهارت فراوان «مارکشی» هم قادرنیستید مثل خمینی «گنجشگ رنگ کرده را جای بلبل» بمردم تحویل بدهید. من باین نکته آگاه هستم که شما از کدام بخش جامعه برخاسته اید و بهمین دلیل مجموعه فحش و ناسزا های که بدیگران بجهت بی منطقی ذاتی تان نثار دیگران مینمایید، برازنده خودتان و خصوصآ مرشد «نامریی» شما بحساب میآورم.
۲۶۵۶۱ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : فرهاد اردکانی
عنوان : جای علت و معلول عوض شده
اینجانب نویسنده ی این مقاله ی دنباله دار، جناب فرید راستگو را، نه، دیده ام، و، نه می شناسم. متاسفم که ایشان «فکر» می کند رفتار مردم و روشنفران و فعالان سیاسی در سال ۵۷ غیر طبیعی بوده و باعث «فجابع» بعدی شدند. قبلا نوشته ام، در مملکتی که تعداد بیسوادان آن میلیونی بود و در بین با سوادان هم فرهنگ کتابخوانی جا نبفتاده بود. یا سابقه ی «امنیتی» داشت. تیراژ کتابش هم ۴ رقمی بودو بهتر ست در این باره ناشران آنزمان صحبت کنند.
از قبل پائیز ۱۳۵۶ ـ مانند سال ۱۳۳۹ فشارهائی از جانب دموکراتهای آمریکا بر شاه اعمال شده بود که حکومت مجبور شده بود فشارش را کمی تخفیف دهد.(امیدوارم این موضوع از جانب هواداران محترم اعلیحضرت اساعه ادب تلقی نشود)
تغییراتی در کابینه صورت گرفته بود و قرار شد در ۱۰ شب کانون نویسندگان در انیستیتو گوته به شعر خوانی و مقاله خوانی بپردازد.( میدانم که داغ رستاخیزی ها را تازه می کنم ولی این اتفاق افتاد.)
در آن ۱۰ شب تاریخی که زنده یادان هوشنگ گلشیری،غلامحسین ساعدی ، محمد قاضی ، سلطانپور،مشیری، به آذین و بقیه شرکت داشتند.
هوشنگ گلشیری در باره جوانمرگی نویسندگی صحبت کرد که منظورش خودکشی و یا تصادف نویسندگان نبود بلکه بلای «ممیزی» بود که نویسندگان را از پا در میاورد.
هنوز یخ ساواک و دیکتاتوری شاه آب نشده بود و به جای «سانسور» از لغت «ممیزی» استفاده میشد.
تم اصلی سخنرانی ها در مذمت سانسور و محدودیت های آزادی بیان و اندیشه و انتشارات بود. ببینید ربع قرن با فشار و تضییقات هدر رفته بود و نویسنگان و شاعران ایران زمین در پی گشایش های صنفی و مدنی خود بودند.یعنی تولید و نشر کتاب ، ادبیات، هنر،تاریخ و بقیه ی ملزومات روشنفکری در حد نازلی نگاهداشته شده بود.
گویا «مقدر» بود که آن شبها برگزار شود تا آرزوی تکرار آن تا امروز در قلب روشنفکران ایران زمین شعله ور باشد.
آقای فرید راستگو بدون مونتسکیو و روسو انقلاب فرانسه تحقق نمی یافت و نقش تولستوی، داستایوسکی،چخوف و گورکی علیه نکبت تزاری انکار ناپذیرست.
شاه وشیخ و حامیان جهانی انها نمی خواستند و نمی خواهند با قلم به کنه تباهی و جهل و خرافات رفت و آنرا با اشکال مختلف به مردم نشان داد.
صاحبان قدرت منافعاشان در بی خبری و جهل و خرافات مردم نهفته ست تا از آنها در بسیاری زمینه ها سوءاستفاده کنند.
کاش نویسنگان، شاعران ، متفکران ، روزنامه نگاران که در پهنه گیتی در زندگی اجباری یا خود خواسته ی دور از وطن بسر میبرند امکانی فراهم کنند که با شبهای مقاله خوانی و شعرخوانی بتوانند آنچه در زمینه ی سانسور و فشارهای حکومتی تحمل کرده اند را مستقیما در اختیار هموطنان قرار دهند.
کاش کانون نویسندگان درتبعید و پن کلوب ایران ابتکار چنین فعالیت ها را بعهده بگیرند.اجازه بدهیم فرهنگ ورزان ایران زمین در باره ی ۵۰ سال دیکتاتوری ممتد سخن بگویند و بیاموزیم چه فرضت هائی از دست داده ایم و چگونه میتوان جبران کرد.
در مملکتی که مورخ و محقق بزرگش زنده یاد فریدون آدمیت نتوانست به خاطر سانسور تحقیقاتش را در اختیار مردم قرار دهد. تائیدی بر ترس حاکمیت از روح مشروطه و شناخت حقوق شهروندی شهروندان می بود. باید این انسداد بر طرف شود تا آموزش در تمام زمینه ها از جمله علوم سیاسی نهادینه شود.
آقای فرید راستگو نمی دانم چرا جای علت و معلول را عوض کرده ست.
بامید روزی که شاهد نشر کتاب با تیراژ میلیونی مثل ایالات متحده و اروپا باشیم.
۲۶۵۵۶ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : سروش عبدی
عنوان : ناتوانی در درک و تفسیر شعر فروغ
من خواب دیده ام که کسی می آید
من خواب یک ستارهی قرمز را
وقتی که خواب نبودم دیده ام
کسی دیگر
کسی بهتر
و مثل آنکسی است که باید باشد
و قدّش از درخت های خانهی معمار هم بلندتر است
و صورتش
از صورت امام زمان هم روشن تر
و اسمش، آنچنان که مادر
در اول نماز و در آخر نماز
صدایش می کند
یا قاضی القُضـّات
یا حاجت الحاجات است
و می تواند کاری کند که لامپ الله
(که سبز بود، مثل صبح سحر، سبز بود)
دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان
روشن شود...
کسی می آید
کسی می آید.»
من خواب یک ستارهی قرمز را
وقتی که خواب نبودم دیده ام
کسی دیگر
کسی بهتر
و مثل آنکسی است که باید باشد
و قدّش از درخت های خانهی معمار هم بلندتر است
و صورتش
از صورت امام زمان هم روشن تر
و اسمش، آنچنان که مادر
در اول نماز و در آخر نماز
صدایش می کند
یا قاضی القُضـّات
یا حاجت الحاجات است
و می تواند کاری کند که لامپ الله
(که سبز بود، مثل صبح سحر، سبز بود)
دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان
روشن شود...
کسی می آید
کسی می آید."
فروغ فرخزاد
آقای ناشناس گرامی یک بار دستی که دستی در کار شعر داشت از شما درخواست کردکه پای از حریم خود بیرون نگذارید و وارد دایره ی ادبیات نشوید. شما در همان حوزه ی سیاست هم غیر از نقل اقوال دیگران و نتیجه گیریهای متناقض کار عمده ای نکرده اید. خوانش شما ار شعر فروغ کاملا نادرست است. در واقع شما سعی دارید با ارائه " مدرکی " که درک و برداشت درستی از آن ندارید کل جنبش روشنفکری را زیر سوال بکشید !
برداشت از شعر یک مقوله ی شخصی است. اما لازمه فهم درست آن مستلزم آگاهی های فنی ادبی است و نیز شناخت درست از زندگی و اندیشه ی شاعر. برای همین میان نظراتی که من از فردوسی دارم با نظرات استادم زنده یاد محمد جعفر محجوب و آقای جلال خالقی مطلق، تفاوت از زمین تا آسمان است. این بزرگواران هم از آگاهی های فنی لازم برخوردارند و هم زبان، زمان و اندیشه ی فردوسی را کاویده اند. حال انکه من و شما فرصت نداشته ام.
درک شما از فروغ بسیار عامیانه است. شما با اندیشه ی مختلط خود که بن مایه ی مذهبی دارد فروغ را تحلیل می کنید غافل ار اینکه فروغ مانند اغلب هنرمندان روشنفکر زمان خود، بن مایه مذهبی اندیشه ی را درکار هنری خود کمرنگ می کند ویا آنرا کنار می گذارد زیرا می داند که از امامزاده ی مذهب در جامعه ی ما انتظار معجزه ای نمی توان داشت.
اگر او مایه ها و نمادهای شناخته شده ی مذهبی مانند قاضی القضات را در شعر خود بکار می گیرد یا از امام زمان صحبت می کند، لزوما آرمانهایی مذهبی را برای گشایش گره ی کار فروبسته ی جامعه ، طلب نمی کند بلکه می کوشد بزبانی صحبت کند که برای مردم - نه فقط روشنفکران - آشنا و مفهوم باشد.
اجازه بدهید ساده تر، به نحوی که برایتان قابل فهم باشد؛ خوانشی دیگر و متفاوت از این شعر بدست دهم و قضاوت را به خوانندگان بسپارم نه به شما و آقای پرسشگر و پنجاه ساله که نتیجه ی قطعی و مطلق خود را از همه چیز پیشاپیش در توبره دارید. این خوانش حد اقل باندازه قرائت شما اعتبار دارد، اما دستکم جایگزینی در برابر مطلق گرایی شما می گذارد.
چرا فروغ ستاره ی قرمز را خواب می بیند؟ ستاره ی سرخ هیچ ارتباطی هیچ ربطی به امام زمان و قاضی القضات ندارد. ضاهرا امام زمان با رنگ سبز بکه رنگ تشیع است و از فرهنگ مهرپرستی ما سرقت شده، نمایندگی می شود.
آیا این نماد ستاره ی سرخ را نمی توان به حساب کمونیست بودن فروغ گذاشت؟ اگر کسی چنین کند به همان دامچاله ای در افتاده است که شما در آن فرو غلطیده اید.
خر دجال امام زمان در فرهنگ مذهبی مردم ما همان کلیشه هایی را حمل می کند که آرمانهای سوسیالیستی، اما کدام برای توده ها قابل فهم تر است؟
فروغ ایرانی می اندیشد ایرانی سخن می گوید نه با زبان و ابزار سوسیالیسم روسی، متوجهید؟ این شیوه سخن گفتن نمادین شعر او را اثر گذار تر می کند.
مساله فروغ اصلا سوسیالیسم یا جامعه ی بی طبقه ی توحیدی نیست او در جست و جوی عدالت اجتماعی است، حالا اگر این اندیشه بموازات آرمانهای تشیع و یا سوسیالیسم حرکت کرد، این دیگر تقصیر فروغ نیست. سوسالیست ها و شیعیان جهان می توانند برداشتهایی همخوان با منافع خود از سروده های فروغ داشته باشند، این نظرات کارشنا سانه نیست و ربطی به فروغ ندارد.شما هم می توانید با برداشت خودتان از با یک برچسب مذهبی یا بهتر از آن التقاطی بزرگترین شاعر زن تاریخ ما را نفی کنید!
کارسرئودن شعر، پیچیدن نسخه برای اصلاح جامعه و انقلاب اجتماعی نیست، اما در جامعه ی استبداد زده که همه محکومندکه زبان بریده بکنجی صم وبکم بنشینند، و روشنفکران ازهر گونه اظهار نظر علنی محرومند، شاعر خواهی نخواهی جانشین روشنفکر سیاسی و سخنگوی محرومان از کار در میآید، اما زبان استعاری، ایهام، تشبیه، کنایه وجناسی که در زبان شاعر تعبیه شده است با زبان روشنفکر که قاعدتا با منطق وصغری کبری سروکار دارد متفاوت است و جمعی را به سر در گمی و برداشت متفاوت دچار می کند.
احتمالا مسجد مفتاحیان هم مثل ستاره سرخ کمونیستها را بیاد زنده یادان برادران مفتاحی می اندازد که در بیدادگاههای شاه شما محکوم و با احمد زاده و.... تیر باران شدند.
فروغ در جایی دیگر ایهامی دارد که می تواند به آسانی پشتیبانی او از مبارزه ی مسلحانه تلقی شود، او حوض خانه را مخفیگاه باروت می داند. اینها تصورات ماست.
چرا داستان خروس آقای ابراهیم گلستان را مثال نزدید و آن داستان نویس چیره دست را چریک فدایی قلمداد نکردید. شما که در خیالبافی استادید.
آقای نعمت میرزاده که عمرشان دراز باد خودشان می توانند، به شما پاسخ بدهند. قلم و اندیشه و نیروی سرایش ایشان هم اکنون در خدمت مردم است.
کاش آقای میرفطروس شما جرات داشتند و به خطای خود در زمینه حمایت از بیدادگری پهلوی اعتراف می کردند.
۲۶۵۵۵ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : sahar
عنوان : چرا مارکسیست های ایرانی همیشه سمت دیکتاتوری و ماجراجویی و ارتجاعی را میگیرند فقط به خاطر اینکه ضد امریکا است و به نفع روسیه
واقعیت این است که چپ ایرانی که عمدتا یا روسی است مثل توده ایها یا متاثر از مارکسیسم لنینیسم روسی است مثل بقیه آنها نمیگذارد هیچ کار تحقیقی با زبان تحقیقی (نه لنینی -استالینی ) در مورد تاریخ و رویداد های تاریخی در ایران و حتا در مورد اخبار روز که همه شاهد آنیم صورت پذیرد . اینها طبق دستور العمل لنین به جای وقت صرف کردن و انرژی گذاشتن روی دموکراسی و حرکت پارلمانتاریستی صاف می روند سراغ نفوز! خیلی راحت نفوز میکنند جاهای موثر. هر ارگان تبلیغاتی و رسانه ای و علمی و فرهنگی و سیاسی و اجتمایی را که شما سراغ داشته باشد اینها با چراغ خاموش میروند آنجا خانه میکنند . مثل فراماسونر ها افراد خودی را بالا میبرند و افراد غیر خودی را میکوبند . تا سر به جنبانی میبینی اینها که ۱۰ در صد مردم هم نیستند ۷۰ درصد همه نهادها و ارگانها را بلعیده اند . همین کانون نویسندگان چطور امروز در بست در اختیار آنهاست ؟ چطور علیه حرکت آزادیخواهانه مردم مو ضع میگیرد ؟ ان را موج سواری رسانه های غربی میخواند (زر افشان )
چطور علیه حرکت دانشجویی تحکیم وحدت امثال توکلی و بهاره هدایت و ... میتازد (زر افشان بعد از ۱۶ آذر )
چطور شعار جمهوری ایرانی را نژاد پرستی میخواند (خوئی پس از عاشورا )
چطور پیک نت و اخبار روز و .... هنوز از روسیه و نقش ان (که کاملا علیه منافع ملی ایران است ) دفاع میکنند ؟
چطور نقش لولا برزیلی را کم رنگ و سانسور میکنند ولی نقش ترکیه را چندین برابر بزرگ میکنند ؟
چطور مرتب با دروغ پردازی نقش حزب توده و غائله آفرینی فدائیان و حزب دموکرات و عزالدین حسینی را کم رنگ ولی نقش لیبرال ها را در تثبیت ج ا بزرگ میکنند در حالیکه کاملا وا ضح است لیبرالها برای نوع دیگری از حکومت تلاش میکردند ، ولی حزب توده هنوز از حکومت ج ا مشروط به اینکه در خط روسیه و سوریه بماند ( نوع مورد نظر موسوی و مجاهدین انقلاب ) حمایت میکنند .
چطور با دروغ پردازی نقش سروش و گنجی و مهاجرانی و کدیور و ... را چند صد برابر بزرگ میکنند ولی نقش موسوی (۸ سال سیاهترین ایام ج ا ) را ماست مالی میکنند ؟
چرا آرامش دوستدار و براهنی و دیگر چپ ها که این همه نسبت به سروش و گنجی و نقش آنها حساسند و ذره ای تخفیف نمیدهند به زر افشان و ریس دانا و خوئی و کیانوری و طبری و عمویی و ... نازک تر از گل نمیگویند ؟
آیا این رفتارها رفیق بازی نیست ؟
آیا این رفتارها فراماسونری وار نیستند ؟
در همه جای جهان وقتی پای منافع ملی پیش می اید سیاست مداران واقعی بر اساس منفع ملی سمت کم خطر تر و کم هزینه تر را حتا اگر مخالف مشی حزبی آنها باشد انتخاب میکنند
چرا مارکسیست های ایرانی همیشه سمت دیکتاتوری و ماجراجویی و ارتجاعی را میگیرند فقط به خاطر اینکه ضد امریکا است و به نفع روسیه
اشتباه نکنید مخالفت آنها با احمدی نژاد به خاطر ترس از نزدیکی او به آمریکاست
وگر نه اینها احمدی نژاد را به هر لیبرال یا ملی یا ملی مذهبی ترجیح میدهند .
خلاصه اینکه تا تار عنکبوت روسی بر نهادهای ایرانی مسلط است ، تا زمانیکه مردم چهره ها و روش های نقابدار اینها را بشناسند امکان برقراری دموکراسی و آزادی در کشور صفر است . پیشرفتی در کار نخواهد بود . چون اینها حاضر نیستند مثل لولا برزیلی و ویتنام و روسیه و چین و کشور های کمونیست سابق به خاطر منافع ملی دست از خصومت کور با امریکا و لیبرال ها و سلطنت طلبان و حتا مجاهدین بردارند .
روشنفکران غیر مارکسیست هم شجاعت گنجی را ندارند که نور بر تاریک خانه این خفاشان بتابانند .
۲۶۵۵۴ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : آشنا لنگرودی
عنوان : آقای «ناشناس» آشناقلم، انتقادات منفی بنظریاتان در گذشته، دیگرجرئت آفتابی شدن با اسم حقیقی را نمیدهد.
منهم معتقدم که «مورخ» ترسو خودراپشت اسامی ناشناس مخفی کرده است و بهمین خاطردرتارخ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ (۲۵۰۵۷) تحت عنوان «ناشناس» بکجا چنین شتابان نوشتم« بسیار خوب که همه اختیارات «قانونی» پادشاه را ردیف کردید.
بنظر شما در زمان قدرتمداری محمدرضا نیم پهلوی با دارا بودن این همه قدرت در دست یکنفر چگونه باید برخورد میشد? و شما اگر خدای نکرده در اپوزیسیون بودید چکار میکردید؟(شاید بودید و نمیدانستید که جرا) ایا اختیارات اینچنانی محمدرضا جائی برای اظهار نظر و عقیده برای شما باقی میگذاشت? شاه شما هم سلطنت میکرد و هم حکومت، علاوه برآن رئیس تنها حزب موجود بسبک هیتلر هم بود. البته اینهارا شما بهتر از من میدانید. حال اسم این نظام را چه میگذارید؟ آقای «ناشناس» آشناقلم، انتقادات منفی بنظریاتان در گذشته، دیگرجرئت آفتابی شدن با اسم حقیقی را نمیدهد».
۲۶۵۵۰ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : بیطرف
عنوان : بازنده های بد عصبانی می شن و به برنده دهن کجی میکنن درست مثه بچه دوره بچگی شون که وقتی دعوا میشد برای اینکه لجه طرفو در بیارن بهش دهن کجی میکردن!!!
حافظه های دروغ های بزرگ تاریخ این رژیمو به اون یکی ترجیح میدن و با زبون لال دارن میگن همین رژیم باید بمونه یا ما حاکم بشیم و جای اینا بشینیم. اگه منطق سرشون میشد براشون مهم نبود که از دهن کی این منطق درمیاد. منطق منطقه و این رژیم و اون رژیم سرش نمیشه. از دهن هر کی دربیاد باید دستارو بالا برد و تسلیم شد. اینا بجای بحث و منطق مثه رژیم بدنبال ضد انقلابن که اگه دستشون میرسید تحویل رژیم میدادن تا همون بلایی رو بسرشون بیاره که بسر محسن روح الامینی آورد. بحث علمی نمیخوان چون میدونن توی این زمینه مثه رژیم بازندن. واسه همین جفتک میندازن و ضد انقلابو ساواکی و سلطنت طلب میخونن که مجازاتشش همون زندان و اعدامو شکنجه و تجاوزه.
ازشون بپرسی ضدانقلابی یا نه. یا جواب نمیدن و یا میگن انقلاب شکوهمند بود و باید به هر قیمتی حفظ بشه. اینا حقوق بشر و حاکمیت مردم بر مردم سرشون نمیشه، اصلا این چیزارو قبول ندارن که پرسشگر ازشون میخواد تکلیفشونو با این مقوله ها روشن کنن. اینا تکلیفشونو با این چیزا قبل از انقلاب روشن کرده بودن و موضعشونو عوض نکرده و نمیکنن. اینا گیرکرده های بدبختی هستن که ملت ایرانو نمیشناسن و حتی خواسته های این ملت بجون اومده را برسمیت نمیشناسن. اینا همونقدر از جمهوری ایرانی ای که ما میخواهیم متنفرند که از سلطنت طلبا متنفرن. برین بابا، بساطتونو جمع کنین که معلوم نیس کی اینارو حمایت میکنه. حدس میشه زد ولی باید با اینا فرق داشت و بدون سند چیزی نگفت. اینا منافع ملی ایران سرشون نمیشه که. اینا سوزنشون روی همون حرفای ۱۰۰ ساله شون گیر کرده. شریعتی و جلال آل احمد قهرمونای ایناس نه ندا و سهراب ها و مجید توکلی ها. ۳۱ ساله خارجن، کی جلوشون گرفته بوده که هر کتابی که میخوان بخونن و یه چیزی یاد بگیرن ولی نخواستن. اینم تقصیر شاه و ساواکه که توی این ۳۱ ساله همونی هستن که همیشه بودن، ضد ایران و ایرانی.
بازنده های بد عصبانی می شن و به برنده دهن کجی میکنن درست مثه بچه دوره بچگی شون که وقتی دعوا میشد برای اینکه لجه طرفو در بیارن بهش دهن کجی میکردن!!!
منم میگم زنده باد علم و مقایسه که این ضد ایرانیا رو حسابی افشا میکنه. حامی رژیم بودن مگه شاخ و دم داره؟ معلومه که وظیفه شونو باید انجام بدن و از این رژیم و تجاوزات جنسیش حمایت کنن. اینا اگه قدرت بیفته دستشون همه رو بغیر از خودشون حذف میکنن.
۲۶۵۴۹ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : شهروند معمولی
عنوان : دستت درد نکند.
unknow عزیز
دستت درد نکند. واقعاْ از شما آموختم. به نظر من نوشته های شما به مراتب جالبتر و غنی تر از اصل مقاله است. پیروز باشی برادر. همچنان بنویس که من و دوستانم و بسیاری از خوانندگان این سایت از طریق نوشته های تو با حقایق عنوان نشده در رابطه با مسائل کشور آگاه میشویم.
۲۶۵۴٨ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : مدال به سینه پرسشگر وناشناس ودیگر ساواکی ها وسلطنت طلبان
عنوان : خوب قبول شما کمتر از رژیم جمهوری اسلامی شکنجه کردید
ساواکی ها و سلطنت طلبان خواستار مدال افتخار از طرف مردم ایران هستند که کمتر از رژیم اسلامی جنایت کرده اند. این حرفها چیزی را عوض نمیکند مگر اینکه در مسابقه جنایات دو رژیم جمهوری اسلامی را اول و شما را دوم بدانیم. من به عنوان یک ایرانی اعلام میکنم که شما در شکنجه کشتار زندانیان سیاسی نایب قهرمان هستید و جمهوری اسلامی قهرمان
۲۶۵۴۲ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : تعریف چاله و چاه ناشناس و حافظه تاریخ.
از چاله اوین تا چاه کهریزک
حافظه تاریخ از مقوله چاه و چاله خوشش نمی آید. چاله اوین و چاه کهریزک را انکار می کند و دومی را ادامه اولی می داند!!!!
خرد او تا بحدی است که:-
کهریزک خامنه ای را ادامه اوین شاه می داند!!!
سعید مرتضوی و سردار طلایی را ادامه استوار ساقی ها می داند!!!
دادگاه ها و دادسراهای شرعی شیخ را ادامه دادگاه ها و دادسراهای سکولار شاه می داند!!!
سنت و واپسگرایی این رژیم را ادامه تجدد خواهی رژیم گذشته می داند!!!
حقوق فردی و اجتماعی این رژیم را ادامه این حقوق در رژیم گذشته می داند!!!
وضعیت زنان را در این رژیم ادامه وضعیت زنان در رژیم گذشته می داند!!!
وضعیت آموزش و پرورش و انقلاب فرهنگی و پاکسازی اش را ادامه وضعیت رژیم گذشته می داند!!!
اقتصاد (که البته مال خر است) این رژیم را ادامه اقتصاد رژیم گذشته می داند!!!
سیاست خارجی این رژیم را ادمه سیاست خارجی رژیم سابق می داند!!!
وضعیت کودکان و کارگران و کارمندان این رژیم را ادامه رژیم سابق می داند!!!
اعمال تروریستی و گروگان گیری و حمایت مادی و معنوی از تروریست های بین المللی این رژیم را ادامه همین اعمال در رژیم گذشته می داند که همه می دانند چنین سیاست هایی در رژیم سابق وجود نداشت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ساختار قوه قهریه این رژیم را و در دست گرفتن ۸۰ درصد اقتصاد بوسیله پاسداران را ادامه ارتش و پلیس و ژاندارمری پیشین که هیچ نقشی در اقتصاد کشور نداشتند می داند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ساوامای این رژیم با چنین سابقه ی دهشتناکی را ادمه ساواک شاه می داند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! در این مورد نظر مستند ناشناس (۲۶۵۲۶ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱۳۸۹) را وقیحانه نادیده می گیرد!!!!! گویی خرد و حافظه همه همانند خودش کور است.
تعداد تبعیدیان، فراریها و خود تبعیدی های سیاسی و غیر سیاسی های خارج از کشور این رژیم را ادامه این ها از رژیم سابق می داند!!!!!!!! خرد او ۵ میلیون مهاجر ایرانی در عرض ۳۱ سال اخیر در این رژیم را ادامه تعداد محدود مهاجران رژیم گذشته برآورد می کند، فیل و فنجان را هم اندازه می داند!!!!!!!!!!!!!!!
وضعیت اسفناک ایرانیان فراری از رژیم که به ترکیه پناه برده اند را ادامه پناهنده جویان بسیار معدود زمان شاه می داند!!!!!!!!!!!
تبعیض وحشتناک در هر عرصه ای در این رژیم را ادامه تبعیض های بسیار جزیی تر رژیم سابق می داند!!!!!
فقر، فحشا، اعتیاد و فروش اعضاء بدن و صدور زنان و دختران ایرانی در این رژیم را ادامه همین وضعیت از رژیم گذشته می داند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
قصاص این رژیم را ادمه قوانین قصاص رژیم گذشته می داند!!!!خرد و حافظه ی حافظه تاریخ حتما به یاری اش می آید که به ما یادآور شود که در دوره پهلوی چشم از حدقه درآوردن و سنگسار و قطع عضو و شلاق و تجاوز جنسی مجازات های وقت بوده است یا نه. اگر نبوده است چگونه از آن رژیم به این رژیم انتقال یافته است.
حافظه تاریخ از حافظه و خردی برخوردار است که واقع حیرت انگیز است!!!!
لیست ادامه دارد ولی از حوصله خارج است.
-------------------------------------------------------------------------
این رژیم همانقدر ادامه رژیم سابق است که آلمان هیتلری فاشیست ادامه رژیم دمکراتیک قبل از خود بوده است!!!! این رژیم همانقدر ادامه رژیم سابق است که آلمان دمکراتیک کنونی ادامه رژیم فاشیستی هیتلر است!!!!
۱. هر وقت حافظه تاریخ و فرید راستگو و همفکرانشان توانستند ثابت کنند که آلمان دمکراتیک در ادامه طبیعی خود به آلمان هیتلری و فاشیستی منجر شد و در ادامه این روند طبیعی خود پس از هیتلر دوباره دمکراتیک شد، ما خواهیم پذیرفت که رژیم فعلی در ایران ادامه رژیم گذشته است.
۲. هر وقت حافظه تاریخ و فرید راستگو و همفکرانشان توانستند ثابت کنند که ملت آلمان با ورود هیتلر به صحنه سیاسی آلمان از چاله به چاه نیفتاد، ما خواهیم پذیرفت که ملت ایران با ورود خمینی به صحنه سیاسی ایران از چاله به چاه نیفتاد.
این چالشی جدی است که در برابر فرید راستگو و حافظه تاریخ و همفکرانشان قرار دارد و این نقطه ضعف بزرگ در تئوری آنها باید در هم ریخته شود چون فاقد هر گونه پایه تاریخی، علمی و تجربی است.
بهانه ای که حافظه تاریخ و همفکرانش برای جلوگیری از تحقیق و تفحص معتبر درباره تاریخ معاصر ایران سرسختانه مورد استفاده قرار می دهند که مرتب و بدون هیچ استنادی القا کنند که این رژیم ادامه رژیم سابق است. با معیارهای بین المللی و رایج در دانشکده های تاریخ و معتبر جهان به ریش چنین بهانه ای می خندند. آقای ناشناس، میرفطروس و الاهه بقراط و امثالهم باید با ارائه و انتشار پژوهشهای علمی خود در نشریات معتبر علمی جهان و با تزهای دکترا و به ثبت رسیده دانشگاه های معتبر جهان تئوری فرید راستگو را فرو بریزند. شایعات را باید از علوم جدا کرد و جامعه را بسوی علوم فرا ایدئولوژیکی سوق داد. ملت ایران به درجه ای از خرد رسیده است که ارزش پژوهشهای علمی دانشگاه های معتبر جهان را از شایعات بی اساس تشخیص دهد.
باید نشان داد که واقع چقدر مسخره است که مقایسه دو رژیم و مقایسه هر دو مقوله ای را بحساب طرفداری از یکی از آنها دانست. با این حساب مقایسه فاشیسم و کمونیسم که در دانشگاه های معتبر جهان انجام می گیرد هم باید طرفداری از یکی از ایندو ایدئولوژی تعبیر شود. آیا حافظه تاریخ و همفکرانش فقط مخالف مقایسه این رژیم با رژیم سابق هستند و آنرا طرفداری از یکی از اینها می دانند و یا نه، هر مقایسه ای را کفر می دانند. با مقایسه می توان به ضعف های هر دو رژیم و یا هر دو مقوله ای سیاسی و غیر سیاسی پی برد و از آن آموخت. احمقانه است که مقایسه این دو رژیم را بحساب طرفداری از یکی از آنها گذاشت.
ما در پی تکرار گذشته نیستیم بلکه با استفاده از تجارب گذشته و مقایسه ها در پی بنای ایرانی لیبرال دمکرات هستیم که در آن حقوق همه اقلیت های سیاسی حفظ شود تا دیگر جامعه را به خودی و ناخودی تقسیم نکنیم. ایرانی که هم آقای بیطرف تحول یافته ی دمکرات حقوق بشری در آن در امان باشند، هم مادر حزب اللهی او، هم احزاب کمونیست، هم پادشاهی خواهان، هم جمهوری ایرانی خواهان، هم ملی مذهبی ها و هم بی دین ها. حافظه تاریخ و همفکرانش اگر براستی به منشور جهانی حقوق بشر اعتقاد داشته باشند، که از نظراتشان چنین برنمیآید، باید به این درک متمدنانه برسند که ایران متعلق به همه ایرانیان است و هیچ گروهی یا فردی با هر تفکری حذف ناشدنی است. او و همفکرانش باید تکلیف خود را با منشور جهانی حقوق بشر روشن کنند. اگر این منشور را قبول دارند بخود حق نمی دهند که دستور دهند چه کسی باید و نباید حذف شود. باید تکلیف خود را با مقوله حاکمیت ملی روشن کنند، آیا با حکومت مردم بر مردم موافقند و یا مخالف. اگر موافقند باید به این درک برسند که در یک جامعه ۷۵ میلیونی همه رقم تفکر سیاسی وجود دارد و باید نمایندگان خود را داشته باشد.
مقایسه رژیم گذشته و کنونی را فقط نادانان و مغرضان کفر می دانند.
-------------------------------------------------------------------------
چه کسی مقایسه دو رژیم را دفاع از شاه می داند و نه یک تحقیق علمی!!!!!!!!!!
از حافظه تاریخ:-
«این بیخردان عوامل استبداد پهلوی عاجز از فهم این مطلب هستند که زمینه ایجاد استبداد «چاه» اسلامی از «چاله» دوران شاه شروع شده. رژیم «فعلی» ایران در ادامه سیاست استبداد چاله ای پهلوی، حفر عمیق تر همان چاله متعفن، استبداد را درپیش گرفت و بدان وسعت بخشید».
مقایسه زندانها و رفتار با زندانیان سیاسی در دو رژیم علم است و نه دفاع از یکی از این دو رژیم. در هر دو رژیم جنایت و شکنجه و زندان برای مخالفان رژیم بود و کسی حق ندارد در چه حیطه هایی باید و نباید تحقیقات لازم بعمل آید. حافظه تاریخ و همفکرانش نمی خواهند کسی بداند که فرق چاله اوین با چاه کهریزک چیست، چرا؟
همه کهریزک و سعید مرتضوی و طائب را می شناسند. خاطرات افرادی که هم زندان شاه و هم زندان این رژیم را تجربه کرده اند را هم باید بدانیم و مقایسه کنیم. چرا حافظه تاریخ از اینکار تنفر دارد؟
بخشی از نوشته ناشناس که مستند است:-
«رژیم سابق بعد از دوران بازجوئی کار چندانی به داخل زندانها نداشت، اداره داخلی هر بند به عهده خود زندانیان بود و هر بندی به صورت کمون اداره میشد. صبحها ورزش دسته جمعی بود و پس از صبحانه دسته جمعی هرگوشهای کلاسی دائر بود، از کلاسهای ایدئولوژیک و سیاسی انقلابی گرفته تا کلاسهای علمی و زبانشناسی و غیره. شبها هم که معمولا شعر خوانی بود و سرودهای دسته جمعی احساس برانگیزو انقلابی. البته گاهی هشدار هم میدادند ولی بجز یکبار درچهارم تیرماه سال ۵۲ خیلی سخت نمیگرفتند. به راستی مثل اردوگاه آموزشی بود. دو هفته آخر زندان که قرار بود بزودی آزاد شوم از این که چنین محیط آموزشی و جمع آزادگان پر تجربه را ترک میکنم به راستی غمزده بودم و ته دل ترجیح میدادم چند ماه دیگر میماندم!».
زنده باد مقایسه های علمی.
۲۶۵۴۰ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : جناب میرفطروس لنگرودی
عنوان : جناب میرفطروس لنگرودی
جناب میرفطروس لنگرودی چرا به اسم ناشناس قلم میزنی؟ ادبیات تو و میرفطروس یکی است. نرم افزار هم ادبیات شما و میرفطروس را نزدیکترین قلمزنی میبیند. میرفطروس که شناس است چرا اینقدر خجالت میکشد و پشت تو ناشناس قایم شده؟ اونکه میگه انقلاب لازم نبود پس چرا راحت این حرف را نمیزند و به ناشناس پیعام میده.....
۲۶۵٣۶ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : ناشناس لطفا منبع نوشته تان را بیاورید
عنوان : "یک انقلاب نالازم" ایا همان کتاب دکتر همایون میباشد لطفا منبع را بیاورید تا ادم بداند که چه کسی انرا نوشت
"یک انقلاب نالازم" ایا همان کتاب دکتر همایون میباشد لطفا منبع را بیاورید تا ادم بداند که چه کسی انرا نوشت
۲۶۵٣۵ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حافظه تاریخ
عنوان : عوامل استبداد چاله و چاهی
روشنفکرانی که در رژیم سابق مشغول چپاول و غارت سرمایه های مردم ایران سهم مستقیم داشتند و با اطلاع از جنایات و اعدامهای آریامهری، طراحی بازماندگاری حکومت استبدادی پهلوی را بزرگترین وظیفه و افتخار خود میدانستند، و درمقابل انقلاب مردم ایران در ۵۷ که حتی «اعلحضرتشان» هم شنیده بود، قد علم کرده و همیشه آنرا «محکوم» کردند و تا بامروز هم بدان مشغولند. اینان بسان همانزمان برای استمرار استبداد پهلوی کوشا و امروزه آرزوی برگشت آندوران «طلایی» را مینمایند. و با استدلال عوام فریبانه «از چاله بچاه افتادن» یواش یواش آفتابی میشوند. این بیخردان عوامل استبداد پهلوی عاجز از فهم این مطلب هستند که زمینه ایجاد استبداد «چاه» اسلامی از «چاله» دوران شاه شروع شده. رژیم «فعلی» ایران در ادامه سیاست استبداد چاله ای پهلوی، حفر عمیق تر همان چاله متعفن، استبداد را درپیش گرفت و بدان وسعت بخشید. در این «چاله و چاه» استبداد وابسته عریان لانه کرده و تمام توانایی مملکت را از بین برده و میبرد. پیروزی مردم ما در مبارزه علیه استبداد شه و شیخ است.
۲۶۵٣۰ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : موسی غنینژاد از کهنهفروشی روشنفکران میگوید
به زمینههای ساختاری و سیاسی نفوذ اندیشههای چپ درکشور اشاره کردید. فکر میکنید هیچ پیش زمینه اجتماعی برای رواج این اندیشه وجود نداشت؟
چرا به طور قطع زمینههای اجتماعی هم وجود داشت. بررسی ذهنیتهای به جا مانده از آن دوران و مطالعه دیدگاههای روشنفکری آن روزها نشان میدهد که همه چیز در نارضایتی از اوضاع اقتصادی خلاصه شده بود. نارضایتیها به صورت عمده، نارضایتی از فقر و نابرابری بود که دراشعار و نوشتههای روشنفکران انعکاس مییافت اما به دلیل فقر مطالعه و آگاهی که اکثر آنها داشتند، فکر میکردند استفاده از راهحلهای سوسیالیستی است که میتواند جامعه را از بدبختی وفقر نجات دهد. درهمین شرایط نفت هم ملی میشود و مبارزه و تکاپویی که میتواند اصلاحات اساسی در کشور ایجاد کند، متاسفانه با راه غلطی که ازسوی دوستان آقای مصدق مطرح میشود، به بیراهه میرود. دراین دوران امکان اینکه اقتصاد آزاد به عنوان بهترین راهکار دستیابی به توسعه اقتصادی مطرح شود با تلاش مصدق به دولتی کردن نفت، ازبین میرود و ما بازهم به دلیل اشتباه جریان روشنفکری چپ که در این دوره با آموزههای ملیگرایی همراه شده، فرصت تاریخی دیگری را ازدست میدهیم.
پس از این دوران است که جریانهای اسلامی هم تقویت میشوند با این توضیح که روشنفکران مذهبی هم به اندیشههای خود، رنگ سوسیالیسم میپاشند. آیا این جریان هم در بدنام کردن اقتصاد آزاد تاثیرگذار است؟
اصولا دراین دوره، تاختن به اندیشههای لیبرالی و اقتصاد آزاد مد میشود. هرکس اندک موقعیتی پیدا میکند، سعی میکند ازطریق حمله به امپریالیسم آن را چند برابر کند. در این میان روشنفکران جامعه دچار اشتباه تاریخی میشوند که این اشتباه هم ناشی از ناآگاهی آنهاست. آنها فکر میکنند این نظام اقتصاد آزاد است که سلطهگری را دامن میزند درحالی که اقتصاد آزاد مخالف سلطهگری است. به همین دلیل است که میبینیم اقتصاد آزاد نزد مردم و جامعه به عنوان یک پدیده بد و سلطهجو معرفی میشود و روشنفکران دینی و غیردینی همه علیه این پدیده به پا میخیزند. دراین دوره مارکسیستها مدام تبلیغ میکنند که در اقتصاد آزاد اخلاق و معنویت نیست، اقتصادآزاد یعنی استثمار، اقتصاد رقابتی یعنی منافع بورژوازی و ثروتمندان و این هجمه باعث میشود دولتمردان ازفضای شکل گرفته بیشترین بهرهبرداری را داشته باشند و درتداوم روشهای غلط خود، درآمدهای نفتی را بیشتر و بیشتر به اقتصاد تزریق کنند. درمقابل تعداد افرادی که اقتصاد بازار را به عنوان تنها راه حل توسعه اقتصادی تمسک به نظام بازار میدانستند بسیار کم بود. دردورهای شاید بتوان گفت که فروغی و قوامالسلطنه برای استقرار این نظام تلاش کردند اما تلاشهای آنها در مقابل انبوه تهاجم مخالفان راه به جایی نبرد. همین رویه سالها ادامه پیدا میکند و در دوران محمدرضا پهلوی هم روشنفکران به سبک وسیاق گذشته به مخالفت ادامه میدهند. چپها دراین دوره بیشتراز گذشته حاکمیت را وابسته به امپریالیسم ونظام غرب معرفی میکنند و در این زمینه به ناآگاهی خود ومردم دامن میزنند. آنها وضع بد اقتصادی مردم را به استقرار نظام سرمایهداری مربوط میدانند وعنوان میکنند که ریشه همه گرفتاریها در اقتصاد آزاد است. حال اینکه نه اقتصاد حکومت پهلوی مبتنی بر بازار بود و نه در هیچ کشوری دلیل عقبماندگی و فقر، اقتصاد آزاد بوده است. به هرصورت جریانهای روشنفکری هم دراین قضیه دخیل هستند. کتابهایی که جلال آلاحمد مینویسد، برخی مقالات شریعتی و نوشتههای سازمانی گروههای چپ و مجاهدین خلق همه درنفی اقتصاد آزاد نوشته میشود. البته دراین دوره با تشکیل دانشکده اقتصادی در دانشگاه تهران و ورود برخی اساتید تحصیلکرده در دانشگاههای اروپایی، رفتهرفته اندیشه لیبرالی شکل میگیرد اما نه به حدی که بتواند مقابل انبوه تهاجم مخالفان بایستد. و به این ترتیب انقلاب میشود و حکومتی با تفکر اسلامی روی کارمیاید. دراین دوره، به نوعی جنگ افکار و عقاید در میگیرد ودر دوره کوتاهی، با آزادی احزاب این تصوربه وجود میآید که احتمال رونق افکار لیبرالی بهخصوص در حوزه اقتصاد به وجود آمده است. اما اندکی بعد با سلب مالکیت واحدهای خصوصی وضبط اموال سرمایهداران، این موضوع رنگ میبازد تا اینکه دولتی روی کارمی آید که کاملا تمرکزگرا است.
۲۶۵۲۷ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : رنجنامه آقای "هادی قابل"
امروز رنجنامه آقای "هادی قابل" تحت عنوان "دلم گرفت"! را درباره برادرآزاده و دربندش "احمدقابل" خواندم که چگونه پس از ملاقات ایشان در مقابل دادسرای انقلاب مشهد، هنگامی که با پای بند زنجیری کشان کشان در برابر مادر پیر و خواهران و خویشان به دادگاهش میبردند! با بغض و بهت نوشته بود.
دیدم از کسانی که به رهبری نقد مشفقانه نوشتهاند، به جز کسانی که خارج از کشور و در نوبت هستند! همگی به دام دیو درافتادهاند، از دکتر ملکی و زیدآبادی گرفته تا نوریزاد و قابل و غیره. به یاد سخن مقام معظم! در جواب آن دانشجوی دلیرافتادم که: "من حرفی ندارم مورد انتقاد واقع شوم، انتقاد هم البته میکنند...."
تنها خداست که از آنچه میکند بازخواست نمیشود و بندگان پاسخگویند (لایسئل عما یفعل و هم یسئلون). آیا مقام رهبری به جای خدا نشستهاند که نقد نرم و نازک نوری زاد را هم که از فرط مشفقانه بودن به زمزمه محبت میماند با داغ و درفش و مشت و لگد در زندان پاسخ میگویند؟ نمیدانند و سکوت میکنند یا میدانند و سیادت و سیاست میفرمایند!؟
قرآن در مذمت متولیانی که وقتی به ولایت میرسند حرث و نسل نابود میکنند و انتقاد ناصحانی را که آنها را به تقوای الهی دعوت میکنند با گردن کشی و خود پرستی گناه آلود پاسخ میدهند، آورده است:
{چند کلمه عربی از قران کتاب خاطرات محمد پیامبر مسلمانان}. (بقره ۲۰۶)
برای این قلم نیز که با خاطرات زندانهای پدر و یارانشان از دوران کودکی خو گرفتهام و خود نیز مزه مهمانیهای ساواک و مهرورزیهای ولایت فقیه را قبل و بعد از انقلاب در مهمان سراهای کمیته مشترک و اوین و قصر چشیدهام، مقایسه این رفتارها بسیار پندآموز است. از قضا در یکی از روزهای پس از انقلاب که برای کاری به زندان قصر رفته بودم، با مشاهده برخی زندانیان سابق مثل: حاج مهدی عراقی، ابوالفضل توکلی، حکیمی و غیره، که اینک مسئول زندان شده بودند و زندانبانهائی که در زندان آنها افتاده بودند به یاد این آیه قرآن افتادم که:
"آنگاه پس از آنها، شما را در زمین جانشین کردیم تا بنگریم شما چگونه عمل میکنید...". (یونس ۱۴)
و امروز که به گذشته مینگرم و میبینم چگونه از چاله به چاه افتادهایم، این سخن واعظان را به خاطر میآورم که "در جهنم جانورانی هستند که از شرّ آنها باید به عقرب و مار غاشیه پناه برد"!
خاطرات حدود پنجاه سال ملاقاتی یا نظاره گر زندانیان و زندانی بودن را که ورق میزنم، هرگز به خاطر نمیآورم زندانی سیاسی را به زنجیر بسته باشند! چرا، فقط یک بار به طور استثنائی وقتی سران نهضت را که به دلیل اعتصاب غذا در زندان قصر به زندان "برازجان" تبعید میکردند، در جادههای خاکی ۴۴ سال پیش و کتلهای پیچ در پیچ جاده قدیم کازرون به بوشهرکه اتوبوس مجبور بود سه چهار بار سرگردنهها عقب جلو کند، و به ناچار زندانیان را در آن گردنه های ناامن از عشایر بختیاری پیاده میبردند، آنها را دوتا دوتا به هم دست بند زده بودند و اتفاقاً مهندس بازرگان و دکتر سحابی در آنجا هم همچون همیشه هم دست بند شده بودند! اینک چه اتفاقی افتاده است که یک روحانی جبهه رفته از خانواده شهدای جنگ را در جمهوری اسلامی! که فقط نقد حق را به رهبری هدیه میکند، باید با زنجیر به بیدادگاه ببرند!؟
در سال ۱۳۴۲ که رهبران نهضت آزادی (مرحومین طالقانی، بازرگان، سحابی، علی بابائی و...) را محاکمه میکردند، متهمین یک تیم ۹ نفره وکیل مدافع داشتند که بیش از شش ماه جریان رسیدگی به صلاحیت دادگاه نظامی برای رسیدگی به جرم سیاسی، نقص پرونده و ماهیت اتهام به طول انجامید، ابتدا هفتهای سه بار، سپس هر روز و در اواخر روزی دو بار صبح و عصر!! این را مقایسه کنید با دادگاههای چند دقیقهای خلخالیوار و تشریفاتی بودن وکیل و غیبت خانوادهها در دادگاه.
در زمان طاغوت! متهمین بارها برای پرونده خوانی به دادستانی ارتش برده میشدند تا از کیفرخواست و پرونده تنظیمی علیه خود مطلع شوند و آن را با دقت مطالعه کنند و نُت بردارند. آنها حداقل ظواهر قانونی را حفظ میکردند. درست است که سران نهضت آزادی سرانجام به حبس تا دهسال محکوم شدند، اما سالن دادگاه به روی مردم عادی معمولا باز بود و هرکس میخواست، میتوانست با اسم نویسی در آن شرکت کند و متهمین هم ساعتها از خود دفاع میکردند. البته آیت الله طالقانی به دلیل به رسمیت نشناختن دادگاه نه دفاعی از خود کرد و نه هرگزحاضرمیشد به هنگام ورود رئیس دادگاه و دادرسان و دادستان، به بهانه پادرد! از جای خود برخیزد. اما مدافعات مهندس بازرگان تهت عنوان"چرا با استبداد مخالفیم" بعدها در دو جلد در خارج کشور به چاپ رسید و بقیه متهمان نیز دفاعیاتشان را به تدریج به چاپ رساندند.
رژیم سابق بعد از دوران بازجوئی کار چندانی به داخل زندانها نداشت، اداره داخلی هر بند به عهده خود زندانیان بود و هر بندی به صورت کمون اداره میشد. صبحها ورزش دسته جمعی بود و پس از صبحانه دسته جمعی هرگوشهای کلاسی دائر بود، از کلاسهای ایدئولوژیک و سیاسی انقلابی گرفته تا کلاسهای علمی و زبانشناسی و غیره. شبها هم که معمولا شعر خوانی بود و سرودهای دسته جمعی احساس برانگیزو انقلابی. البته گاهی هشدار هم میدادند ولی بجز یکبار درچهارم تیرماه سال ۵۲ خیلی سخت نمیگرفتند. به راستی مثل اردوگاه آموزشی بود. دو هفته آخر زندان که قرار بود بزودی آزاد شوم از این که چنین محیط آموزشی و جمع آزادگان پر تجربه را ترک میکنم به راستی غمزده بودم و ته دل ترجیح میدادم چند ماه دیگر میماندم!
آیا در زندانهای ولایت فقیه و در نظام ولائی زندانیان میتوانند کوچکترین تجمعی داشته باشند؟ از یاد نمیبردم سال ۷۰ را که حاج مهدی رئیس بند و نگهبانان از این که گزارش شده بود ما دسته جمعی به مطالعه قرآن پرداختهایم ناگهان به اطاق یورش آوردند! و قانون زندان را با تهدید به ما هشدار دادند.
در بسیاری اززندانبانها، با آن که وابسته به نظام سلطنت بودند غیرت و شرافتی وجود داشت؛ انقلاب که شد مردم کوچه و خیابان "استوار ساقی" را که همه کاره زندان قزل قلعه و بسیار جدی و با ابهت بود دستگیر کردند، اما از روزبعد زندانیان سابق، به خصوص دانشجویانی که ماهها در سلولهای قزل قلعه به سربرده بودند، برای آزادی او مقابل زندان قصر صف کشیدند و به مردانگی و شرافتش شهادت دادند و او را آزاد کردند. دکتر شریعتی تعریف میکرد موقعی که به اتفاق پدرش مرحوم استاد محمد تقی شریعتی در سلولهای قزل قلعه زندانی بود، یک روز که از ساقی خواسته بود وقت هواخوری ده دقیقهای او را به پدر پیرش که نیازمندتر است بدهند، و او با تندی و پرخاش پاسخ منفی داده بود، سخت رنجیده خاطرشده بود، اما ساعتی بعد ساقی ازاین ایثار متأثر شده و به پدر و پسر به جای ده دقیقه، دوساعت فرصت هواخوری در کنار هم داده بود!!
سالهائی که پدر در زندان قزل قلعه بود، ما روزهای دوشنبه و پنجشنبه ملاقات حضوری زیر درختهای بید حیاط زندان داشتیم . در آن ایام از ملاقات پشت شیشه با تلفنی که یک سرش به اطاق بازجو وصل است! خبری نبود.همین "استوار ساقی" یکروز وسط هفتهای،غیر از روزهای ملاقات، که به زندان رفته بودم تا فوت مادر پدر را به اطلاعشان برسانم، وقتی خبر را شنید اشک از دیدگانش جاری شد و تسلیت گفت و مدتها ما را آزاد به حال خود رها کرد و رفت.
در عین آنکه بسیار سخت گیر و پرجاذبه بود، وقتی اطلاع یافت که حیات داودی ، مالک جزیره خارک و رئیس قبیله حیات داودی را، که با واگذاری جزیره به تأسیسات نفتی کنسرسیومی که در کنترل بیگانگان بود، مقاومت کرده و به دستور شاه قرار است اعدام کنند، به صورت مخفیانه جریان را به مهندس بازرگان و دکتر سحابی اطلاع داد و از آنها خواست بدون آنکه خودش یا سایر زندانیان بفهمند در این یکی دو هفته در زندان به او رسیدگی و محبت کنند تا روزهای آخر عمرش را با رضایت بگذراند! او در عین آنکه به رژیم گذشته سخت وابسته بود اما انسانیتش را زیر پا نگذاشته بود.
از خاطر نمیبرم غروب روزهای ملاقات را هنگامی که از دروازه زندان قزل در انتهای خیابان امیرآباد بیرون میآمدیم و با اتومبیل خانواده سرهنگ مجللی (یارزندانی مصدق) به خانه برمیگشتیم، گه گاه استوار ساقی را هم که منتظر تاکسی بود سوار میکردیم و تا وسط شهر میرساندیم!! آیا امروز هیچ یک ازمسئولان اوین حاضر هستند در میان خانوادههای زندانیانی که ماههاست پشت درهای زندان روزشماری میکنند از دور هم آفتابی شوند!؟
سرهنگ محرری که رئیس زندان قصر بود، روزهای عید برای تبریک گفتن به مرحوم طالقانی، بازرگان و سحابی و دیگران به بند شماره چهار زندان میآمد و در مواقع دیگر از هرکار انسانی که میتوانست در آن شرایط برای آنها بکند دریغ نمیکرد. انقلاب که شد مهندس بازرگان به ایشان پیشنهاد ریاست شهربانی داد، اما او بود که مصلحت ندانست و عذر خواست.
عبدالعلی بازرگان
بازجویان ساواک که برای دنیای خود کار میکردند ابائی نداشتند که با زندانی چهره به چهره روبرو شوند، بازجویان ولایت مطلقه فقیه که مدعی هستند برای آخرت کار میکنند! از چه میترسند که همواره زندانی را با چشم بند و از پشت سربازجوئی میکنند!؟ آیا فکر میکنند خدا هم آنها را نمیبیند!؟
آنچه گفته شد، نه برای تبرئه شاه و استیلای بیگانه و جنایات ساواک بود، بلکه تا سخن تاریخی مرحوم علامه نائینی از رهبران روحانی مشروطیت را یادآور شده باشم که "علاج استبداد دینی صعبتر از هر استبدادی است" و از استبداد شاهی به استبداد شیخی افتادن همان افتادن از چاله به چاه است و درآمدن از چاه به چاره جوئی همگانیتری نیاز دارد.
۲۶۵۲۶ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حافظه تاریخ
عنوان : از روباهی پرسیدند که شاهدت کیست ؟
از روباهی پرسیدند که شاهدت کیست ؟ بفرمود میرفطروس! حال بایستی بجناب «ناشناس» راجع بنقل قولی که از میرفطروس کرده جواب داد ویا اینکه به نظرات رویزیونیستی «روشنفکر» جناب میرفطروس که پشت «ناشناسها» مخفی است و بظاهر قابل رویت نیست. تا آنجاییکه او با نام واقعی خود در دفاع از حکومت پهلوی نظریات خودرا نشر میداد، بدان برخورد میشد. اینکه روشنفکران هر جامعه ای در آغاز «فعالیتهای» اجتماعی در تلاش ایجاد عوامل مساعد برای رسیدن براه حل بنیادی جامعه در مبارزه اجتماعی مردم شرکت فعال و حتی رادیکال دارند، بحثی نیست. ولی بدلایل متعددی از جمله نداشتن تحلیل مشخص از نیاز و خواست ضروری جامعه و عدم پایداری طولانی و «حوصله» در امر مبارزاتی، بسیار سریع و آسان به پذیرش اشکال غالبی و بظاهر مترقی دست میزنند. و بمرور «سرخورده» و بعلت دورماندن و عدم شناخت صحیح از نیازهای اساسی جامعه و مردم، حداکثر براه حلهای «اصلاح طلبانه» پناه میبرند و خیلی زود در کنار قدرتهای حاکمه بعنوان «ابزار» قرار میگیرند. و بسیاری از این روشنفکران براثر تغیر شرایط موجود قدرت حاکمه قادرند در سیستم «جایگزینی» جدید برای «تغیرات» لازمه همسو شوند. و پاره از آنان مثل «میرفطروسها» بازهم در اثر شدت خشنونت سیستم جدید قادرند تغیر «پوزیسیون» داده و باردوگاه قبلی پناه ببرند. تغیر جایگاه روشنفکران جوامع عقب نگهداشته شده عمومآ از خصوصیات قشری آنان قابل بررسی است.خصوصیات دوگانه روشنفکری (بین پیشرو بودن و عقبگرای) هیچ رابطه ای با میزان «تحصیل» و یا چه مقدار «چریک» بوده و بوی باروت خورده، ندارد. روشنفکران «چپ گونه» ایران در اثر شرایط نامطلوب سیاسی اجتماعی هر گز قادر نشدند رشد سالم و متکی بخود بنمایند و بعنوان یک نیرویی پیشرو و «مترقی» در خدمت جامعه قراربگیرند. اکثر آنها شاید تمام متون کلاسیک سوسیالیسم را همانند تمام آیات و سوره های قرآن تا آن حد حفظ کرده اند، که «قادرند» بدون لحظه ای درنگ فلان تحلیل مارکسیستی را «آیه وار» مورد استفاده قرار بدهند. در حالیکه از تاریخ پرماجرای میهن خود اطلاع دقیقی ندارند و آنچه را که مورد نظر نداشتند، انطباق دادن بینشها و ایدولوژیهای اجتماعی با جامعه ایران است. هنوز ما روشنفکران ایرانی با خصوصیاتی «عجولگرانه» از درک این قانونمندی عاجز هستیم که اهمال «زوری» ایدولوژی برجامعه جز از طریق استبداد محض میسر نیست، تا زمانی که درک نکنیم که در شرایط مختلف اجتماعی انسانهای آن سامان بعنوان عامل اصلی قادرند قوانین و قراردادهای اجتماعی مورد و بفراخور نیاز خویش تدوین نمایند و آز آن پیروی کنند، هیچ کمکی بمبارزه ضداستبدادی مردم نمیتوان کرد.
رویدادهای تاریخی از شهریور ببعد ازجمله کودتای استعمار دربار و سرنگونی رژیم شاهنشاهی میتوان«موضوع» مطالعات و تحقیقات منصفانه قرار داد. ولی با کالبد شکافی دقیق استبداد بهرفرم و شکلش، جلوی عوامل بازسازی آنرا بگیریم. اصولآ نباید در مورد «روشنفکران» عقبگرا و تطهیر کنندگان استبداد و ارتجاع وارد بحثهای «تکراری» شد.
۲۶۵۲۲ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حمید زرگری
عنوان : گرد گیری
آقای ناشناس،
تا وقتی که شما چشمتان را بروی دیکتاتوری می بندید و موانعی را که رضا شاه و شاه سر راه رشد روشنفکری ایجاد می کردند نادیده می گیرید، نوشته ی شماکاغذ باطله ی بی ارزشی بیش نیست. شما صحبت از نادیده گرفتن ایدئو لوژی برای رسیدن نیروها به وحدت می کنید ولی چنان به علائق سلطنت طلبانه ی خود پا بندید که در این تحلیلهای مشبک خود حتی یکبار هم به انسدادسیاسی روزگار پهلوی که بزرگترین مانج شکوفایی اندیشه در ایران بود اشاره نمی کنید. بنظر می رسد شما آنقدر آگاه باشید که بفهمید که آدمیزاد روشنفکر زاده نمی شود. روشنفکری اسباب و ابزار می خواهد که مهمترینش کتاب است. پهلوی ها نگذاشتند که روشنفکری رشد کند، به جای روشنفکری شعر وادبیات رشد کرد و زیر زمینی شد، فن ترجمه رشد کرد، قرآن خوانی رشد کرد. و.....
تحصیل کردگان در رشته های مختلف رشد کردند، و لی رشد روشنفکری بطور اخص ناقص وبیمار گونه بود. رشد روشنفکری فضای باز سیاسی می خواهد. نوشته ی خانم امیر شاهی و آقای همایون را یکبار دیگر بخوانید تا یادتان بیاید که ما از کجا می آییم و چه حال روزی داشتیم.
بیچاره آل احمد در جستجوی آیده آلی بنام روشنفکری بهر دری زد، ملی شد، توده ای شد، از طویله ی موروثی مذهب سر درآورد ولی روشنفکر نشد. چرا با او انهمه تلاش و سختکوشی سراجام چنین ملغمه ی از آب درآمد.شما پاسخ را خب می داید.
خنده دار اینکه شما از او هم بدترید. حالا سی سال پس از انقراض شاهنشاهی وقتی من به شما بعنوان یک روشنفکر نگاه می کنم آه حسرت می کشم. صد رحمت به آل احمد. او لا اقل حساب خودش را از دیکتاتورها و آدمکشها ی جدا کرده بود. تمام تجربه ی "روشنفکران" گذشته، از ملکم خان تا حاج سید جوادی در توبره شماست ولی هنوز از آخور سلطنت می خورید. آقای ناشناس گرد تعلق حسابی به دامانتان نشسته است، بدنیست که بجای گردگیری کردن با ما باخودتان گرد گیری کند.
۲۶۵۲۰ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : بیطرف
عنوان : خوشحالم از اینکه نکته گرفته شد.
به رضا سالاری و پرسشگر، منظور بدی نداشتم. فقط میخواستم مردم خودمونو بشناسیم چون بدون این لشکر سیاه که نمیشد انقلاب کرد. باید فکر بکری راجع به جامعه کرد، خرافه و خشونت و ...باید ازشون گرفت و بجاش فرهنگ زندگی و شادی و عشق بهشون داد. توی دنیا هیچکی مستحق تر از ایرونی نیس که یه لیوان آب خوش از گلوش پایین بره. به امید اونروز.
به کیانی، آقا همه مقصریم، همه باید مسئولیت خودمونو قبول کنیم. خارجی هیچ غلطی نمیتونه بکنه اگه ما بازی های سیاسی را از اونا بهتر بلد باشیم. چرا ما نمیتونیم روی مردم غرب اثر بزاریم و یه انقلاب اینجا راه بندازیم؟ اینا عاقلن و سرشون کلاه نمیره فقط سر اونایی که هنوز سر عقل نیومدن میتونن کلاه بزارن. ما باید مثه اینا عاقل بشیم و کلاهمونو دو دستی بچسبیم که کسی از سرمون ورنداره. اونقدرم جوانمرد هستیم که برخلاف اینام لازم نداشته باشیم دور دنیا بگردیم و کشورهایی را پیدا کنیم که خائن و نادان توش انقدر زیاد باشه که راحت بشه چاپیدشون.
۲۶۵۱۹ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : رضا سالاری
عنوان : پوزش
بیطرف گرامی
با تشکر از کامنت دوم شما که خیلی از نکات مبهم در کامنتهای قبلی شما را روشن کرد و با پوزش از شما − پیروز باشید!
۲۶۵۱٨ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حامد زرگری
عنوان : تحلیل قابل تهلیل
آقای پرسشگر ،
این تحلیل شما بهرحال در خور تهلیل است و کم وبیش خالی از عصبیت های شاهدوستانه ی تحلیل های پیشین.
درپایان نوشته ی تان مساله ی بسیار درستی مطرح می کنید:
""پس از گذشت بیش از ۵۰ سال، «۲۸ مرداد ۳۲» را (به هر نامی که بنامیم) بعنوان یک «گذشته»، باید به «تاریخ» تبدیل کرد و آن را «موضوع» مطالعات و تحقیقات منصفانه قرار داد. ""
اما وقتی آقای رضا پهلوی بعنوان نامزد سلطنت مشروطه از سوی سلطنت طلبان پیشنهاد می شود، تاریخی شدن گذشته زیر سوال می رود. این پیشنهاد تاریخ را معاصر می کند و ما باز وارد تسلسل تاریخی می شویم. این چیزی است که جنبش سبز آنرا درک کرده است و با طرح شعار جمهموری ایرانی، فاصله خودرا از چپ های روسی، جبهه ی ملی و سلطنت اعلام می کند.
نسل جوان سبز هنوز آگاهی وسیعی از خیانت های پهلوی ها و توده ای ها و وابستگانش ندارد و کلابه گذشته با اغماض نگاه می کند . اما یک مقطع دموکراتیک تاریخی که درفاصله ی فاصله ی دست بدست شدن قدرت معمولا در میهن ما ایجادمی شود می تواند پته ی تمام خیانت ها را روی دایره بریزد.
شما فکر کنید اگر یک حکومت دموکراتیک در ایران روی کار بیاید ابراهامیان ها و مجدها و امیر شاهی ها با تکیه به اسنادی که در یک حکومت دموکراتیک قاعدتا باید در دسترس باشد، می نشینند و تاریخ می نویسند. بخشی از این تاریخ ،رضا شاه و محمد رضا شاه را در بر می گیرد. حالا اگر آقای رضا پهلوی در مقام پادشاهی باشند، و حتی فاقد قدرت اجرایی آیا این افشاگری ها بر می تابند و اصولا آیا این افشاگری ها اعتباریایشان بعنوان پادشاه مخدوش نمی کند؟
۲۶۵۱۶ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : به بیطرف، اگر جامعه مهم نبود رشته های علوم انسانی نداشتیم که خامنه ای را از نتایجش آنقدر عصبانی کند که بر علیه آن قیام کند.
بیطرف گرامی، شما بخوبی می دانید که نقش روشنفکرها در هر جامعه ای از اهمیت خاصی برخوردار است که باید به آن بطور جدی و مستمر پرداخته شود تا تحصیلکرده های ما بخود آیند و روشنفکرانی همتراز روشنفکران لیبرال دمکراسی های کشورهای مترقی جهان شوند. ما تحصیلکردگانی داشتیم که فکر می کردند روشنفکرند و نمی دانستند که جهان سومی و عقب مانده بودند. ۳۱ سال گذشته است و بسیاری از آنها شهامت شما را نداشته اند که مثل شما با گذشته خود برخورد کنند. شماتت برخی از پیروانشان را شما در اینجا نسبت بخودتان و الاهه بقراط مشاهده می کنید. همان پر ادعاهایی که بودند باقی مانده اند و بغیر از عده کمی از آنها بقیه با وجود تمام امکاناتی که کار و زندگی در غرب به آنها داده است در قرن بیستم و همان افکار گیر کرده اند. آن عده معدودی که از اینها جدا شده اند را خائن می شمارند و قلمهای زهرآگینشان را در هر فرصتی بر علیه «خائنین» ی که زمانی در کنارشان «مبارزه» می کردند فعال می کنند. ناسزاگویی و کله شقی این فسیل ها حیرت آور است. اینها متحول بشو نیستند. شما ولی قادر بودید در همان سالهای اول انقلاب بخود بیایید و تحولی بسیار مثبت در خود ایجاد کنید بدون آنکه امکانات و شرائط ویژه عالی آنها را داشته باشید.
شما می گویید از بطن جامعه ای برخاستید که خرافه زده بود و به آسانی قابل تحریک. در کنار همین خرافه پرستی تجدد هم بود و همزیستی ایندو طبیعتا غیر ممکن است، ایندو چاره ای جز ستیز با یکدیگر را ندارند چون در تناقض با یکدیگرند. یکی از ایندو باید بر دیگری چیره شود و این همان تناقضی است که الاهه بقراط از آن سخن می گوید. چرا باید برخی چنین برآشفته شوند وقتی می گوییم که ما جامعه ای داشتیم که میان سنت و تجدد دست و پا می زد؟ دلیلش واضح است چون اگر اعتراف کنند که چنین بوده است انقلابشان زیر سئوال می رود. باید همواره بگویند که مردم دانسته انقلاب کردند و بخوبی آگاه بودند که چه می کردند. مشروعیت این انقلاب به مردمی بودن آن وابسته است. شما بدون اینکه متوجه باشید انگشت روی این نکته حساس گذاشتید و مورد حمله قرار گرفتید.
وقتی توده ها نااگاه و عقب مانده باشند براحتی می شود آنها را مورد سوء استفاده قرار داد و آنها را به شورش تشویق کرد. روشنفکرنماهای ما کاری که باید می کردند و نکردند خرافه زدایی و ایجاد نهادهای مدنی و نیکوکاری غیر سیاسی بود. این منفذی در سیستم دیکتاتوری وقت بود که می توانستند از آن استفاده کنند و خدمات فراوانی ارائه دهند و جامعه را غیر وابسته تر، متکی بخود و مستقل و خرد گراتر کنند تا خردمندانه تر به قضایا نگاه کنند و تصمیمات بهتر اتخاذ کنند. اما همانطور که فرید راستگو می گوید این تحصیلکردگان بدنبال حاکمیت مردم بر مردم نبودند بلکه بدنبال قدرت و حاکمیت بر مردم بودند. قصدشان برکناری یک حاکم ونشستن بر جای او بود. مسئله این روشنفکر نماها آزادی و حقوق بشر و حقوق شهروندی نبود.
ما روشنفکر نداشتیم و با حل این مشکل زمینه فراهم می شود تا به اصلاح جامعه پرداخته شود. این قشر بنظر من نقشی تعیین کننده در هر جامعه ای دارند و هیچ جامعه ای بدون یک قشر روشنفکر پیشرفته و مسئول و یک قشر اندیشمند و دانشمند به رفاه و آزادی و دمکراسی حقوق بشری نمی رسد.
من از شما تشکر می کنم که با ارائه تجارب خود، این فرصت را به همه دادید که اقلا نیم نگاهی به معضل بزرگ جامعه پیش و پس از انقلاب بیاندازیم. اگر جامعه مهم نبود ما رشته جامعه شناسی نداشتیم، در حقیقت علوم انسانی نداشتیم و اگر این علوم برای مستبدین و تمامیت خواهان خطرناک نبود نه آنرا نادیده می گرفتند و نه آنرا آنقدر خطرناک می دیدند که فتوی علیه آن بدهند، کاری که خامنه ای چند ماه پیش کرد. «انقلاب شکوهمند» را نمی توان در حاکم و تحصیلکردگان خلاصه کرد. بررسی جامعه هم همانقدر باید بررسی شود که آن دو دیگر. پیروز باشید.
پژوهش های ژرف توده ها در سطوح مختلف وظیفه دانشمندان است و نتایج آن باید از سوی مدعیان روشنفکری دور نماند. مقاله نویسان جدی هم همت کنند و جامعه را آنطور که بوده و هست منعکس کنند. تحریف در این حیطه برای مقاصد سیاسی به بدی تحریف تاریخ برای مقاصد سیاسی است.
اگر جامعه مهم نبود رشته های علوم انسانی نداشتیم که امثال خامنه ای را از نتایجش آنقدر عصبانی کند که بر علیه آن قیام کنند و فتوی بدهند. انکار اینکه تجارب بیطرف ها پیش و سالها پس از «انقلاب شکوهمند» گسترده نبوده و نباید مورد بررسی قرار گیرد احمقانه است. شماتت کسانیکه از رژیم جدا شده اند و به مردم پیوسته اند مغرضانه است. تحول شهامت می خواهد که بسیاری از ما بهتران تا کنون از خود نشان نداده اند و همچنان رژیم را بزک می کنند.
۲۶۵۱۴ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : روشنفکری و روشنفکران
میرفطروس:
عصر ما، عصر فروپاشی نظام های ایدئولوژیک و فروریختن دیوارهای بلندٍ توهـّماتِ دیرینه است. عصری که نسبیـّت گرائی و چند بْعدی دیدن حوادث تاریخی، بیش از پیش ارزشی عام می یابند و روشنفکر و روشنفکری ابتداء با شک کردن در «حقایق بدیهی»، آغاز می شود.
بی تردید، بدون یک تحلیل انتقادی از گذشتهء فرهنگی ـ سیاسی ما، نمی توان آنرا کاملاً پشت سر گذاشت و از تکرار آن، خودداری کرد. بنابراین: با شهامت و بی پروا باید به چهرهء حقیقت تلخ نگریست و با فروتنی و تواضع از آن آموخت…
فراتر از منافع فردی یا مصالح ایدئولوژیک، حقایق یا ارزشهای عامی وجود دارند که باید از آنها سخن گفت و از آنها دفاع کرد.
ما اینک باید شجاعانه خود را از اسارت مصالح سیاسی- ایدئولوژیک آزاد کنیم و از واقعیّت های تاریخی-سیاسی همان گونه که هستند سخن بگوییم، حتی اگر طرح این واقعیّت ها، با مصالح سیاسی- ایدئولوژیکمان ، مخالف باشند. ما باید بگوییم نه این که منتظر باشیم و ببینیم که آیا می شود گفت یا نه؟ اساسآ عمل یا بیان این«باید»هاست که به روشنفکری معنا و هویّت می دهد. بقول تولستوی: «ما باید از چیزهائی سخن بگوئیم که همه می دانند ولی هر کسی را شهامت گفتن آن نیست».
از تعاریف کلاسیک که بگذریم، فکر می کنم که روشنفکر کسی است که با مجهز بودن به خِرَد و آینده نگری به تحلیل مسائل جامعه می پردازد. در این تعریف که از متفکر معروف معاصر ادوارد سعید است -خرد و آینده نگری دو اصلِ اساسی روشنفکر یا روشنفکری است. خرد به این معنا که هیچ پدیده ای -حتّی «مقدسات»- از حوزهء عقل برکنار نیست و باید همه چیز زیر ذرّه بین عقل و اندیشه مورد بررسی قرار بگیرند. آینده نگری به این معنا که با تفکر و تعمّق در گذشته و بررسی حال بتواند رابطهء منطقی با آینده برقرار کند.
روشنفکری، اساسآ با شک آغاز می شود، یعنی شک کردن و نقد کردن، ماهت و موضوع روشنفکر واقعی است. او با بیدار کردن شک می کوشد تا پایه های یقین را در جامعه استوار کند. در واقع برای یک روشنفکر واقعی، شک کردن تنها مسئله ای است که در آن شک نیست. مهم ترین رسالت روشنفکر واقعی، فرهنگ سازی و حفظ و انتقال فرهنگ معنوی و ارزش های متعالی است. با این توضیحات، من فکر می کنم که در سال های قبل از انقلاب ۵۷، ما بیشتر ایدئولوگ داشتیم تا روشنفکر، کسانی که اساسآ میراث ایدئولوژیک حزب توده را تغذیه و تکرار می کردند. وجه مشخصهء میراث ایدئولوژیک حزب توده، فکر نکردن، تقدّس شریعت مآبانهء حزب یا سازمان، شک نکردن، نسبی نبودن، چند بُعدی نبودن، با فاصله نگاه نکردن به حوادث و رویدادها و خصوصآ سلطهء عاطفه و احساس حزبی(یا قبیله ای) بر عقل نقّاد و پرسشگر بود. سلطهء میراث ایدئولوژیک حزب توده آنچنان گسترده و عمیق بود که حتی روشنفکران غیر توده ای و ضد توده ای هم -بی آنکه خودشان بدانند- از آن بی بهره نبودند چرا که «توده ایسم» قبل از اینکه یک حزب سیاسی بوده باشد، یک بینش و نگرش سیاسی بود، بنابراین عجیب نیست که با اوّلین حملهء تئوریک نظریه پردازان حزب توده، بزرگترین سازمان های چپ غیرتوده ای یا باصطلاح ضد توده ای(مانند سازمان فدائیان خلق اکثریت) بدامان حزب توده افتادند … ظاهرآ سلطهء این میراث ایدئولوژیک هنوز هم بر بسیاری از سازمان های سیاسی و روشنفکران ما حاکم است! امره لاکاتوش Imre Lakatos(متفکر بزرگ حزب کمونیست مجارستان که پس از نفی کمونیسم، در همکاری با کارل پوپر، یکی از فلاسفهء بزرگ معاصر بشمار می رود) می گوید: «تعهّد کورکورانه به یک ایدئولوژی، نه تنها یک فضیلت نیست بلکه یک گناه روشنفکرانه است». من فکر می کنم که جنبش روشنفکری ایران با نقد گذشته باید به گسست قطعی و شجاعانه از ایدئولوژی های مطلق گرا(چه دینی و چه لنینی) دست یابد. در واقع آزادی ایران آینده، در گرو رهائی از اسارت ایدئولوژی های توتالیتر و مطلق گرا است.
روشنفکر ایدئولوژیک از داده های موجود تاریخی-سیاسی فراتر نمی رود بلکه روز به روز در گرداب باورها و فرضیه های از پیش داده شده فروتر می رود. جامعه روشنفکری ما اسیر دو مطلق گرائی یا دو بنیادگرائی بود: یکی بنیادگرائی اسلامی و دیگری بنیادگرائی مارکسیستی. وجه مشترک این دو بنیادگرائی، مقابله با مدرنیسم، تجددگرائی و توسعه ای بود که در زمان رضاشاه و خصوصاً محمدرضاشاه در ایران رشد کرده بود. یکی، جامعه را بسوی ناکجاآباد ۱۴۰۰ سال پیش می خواند، و دیگری، جامعه را بسوی مدینه فاضله «سوسیالیسم واقعاً موجود». بنابراین، همدلی ها و همگامی های این دو نحله ایدئولوژیک در قبل از انقلاب ۵۷، چندان هم عجیب نبود.
همانطور که گفته ام: مهم ترین رسالت روشنفکر واقعی، فرهنگ سازی و حفظ و انتقال فرهنگ معنوی و ارزش های متعالی است. بنابراین، آن نویسندهء معروفی که در آثارش، کینه، دشمنی و نفرت را به کودکان و جوانان ما تلقین می کرد، اساسآ، نه روشنفکر بود و نه نویسنده. انتشار آنگونه قصّه ها در کشورهای پیشرفته، نوعی جرم محسوب می شد در حالیکه فرهنگ نیهیلیستی و ویرانساز روشنفکران ما، آنها را «شاهکارهای ادبی» بحساب می آورد!!
روشنفکری، اساساً با شک آغاز می شود. روشنفکر واقعی اساساً جوینده، کنجکاو و شجاع است. روشنفکر واقعی با شک در داده های تاریخی-سیاسی، خواب ذهنی جامعه را آشفته می کند. یعنی، شک، ماهیت و موضوع متفکر و روشنفکر واقعی است.« او با بیدار کردن شک میکوشد تا پایههای یقین را استوار کند». روشنفکر واقعی در پی وجاهت ملّی نیست. کار او، آزاد کردن حقیقت از زندان مصلحت های سیاسی-ایدئولوژیک است، چرا که وقتی حقیقت آزاد نباشد، آزادی، حقیقت ندارد. بنابراین: « دروغ مصلحت آمیز به ز راستٍ فتنه انگیز» اساساً با تفکر و اخلاق روشنفکر واقعی، مغایر است. در این معنا، در قبل از انقلاب ۵۷، ما اساساً متفکر و روشنفکر نداشتیم و یا همانطور که گفتم: ما به اندازه بیسوادهایمان «روشنفکر»داشتیم.
هر قدر که روشنفکران عصر مشروطه، اهل تفکر و اندیشه و تحقیق بودند، روشنفکران ما، در انقلاب ۵۷ -برعکس- اهل تقلید و تکرار و «نقل قول بودند. طبیعی است که: « از محقّق تا مقلّد فرق هاست».
روشنفکران عصر مشروطه و دورهء رضاشاه، عمومآ درگیر توسعه و تجدّد اجتماعی، گسترشِ سوادآموزی و حفظ وحدت ملّی بودند در حالیکه از شهریور ۱۳۲۰ و سقوط رضاشاه تا انقلاب ۵۷، روشنفکران ما اساسآ درگیر آزادی های سیاسی و ایدئولوژی های رنگارنگ سیاسی بودند بی آنکه به پایه ها و زمینه های این آزادی و دموکراسی آگاهی داشته باشند. در واقع بعد از سقوط رضاشاه تا انقلاب ۵۷ اکثریت روشنفکران ما فاقدِ حسِ مسئولیّت در مهندسی اجتماعی(به تعبیر پوپر) جهت توسعهء ساختارهای شهری بودند. روشنفکران عصر مشروطه، به مسائل ایران به طور تاریخی یا ریشه ای نگاه می کردند در حالیکه روشنفکران بعدی، مسائل و مشکلات ایران را به شکل لحظه ای و سطحی می دیدند، یعنی تنها به تغییر رژیم سیاسی فکر می کردند نه به ساختار و بافتار فرهنگی جامعه در پیوند با آزادی و دموکراسی، و دیدیم که رژیم حکومتی تغییر کرد امّا هم آزادی های اجتماعی قربانی شد و هم توسعه و تجدّد ملّی. از این گذشته، روشنفکران عصر مشروطه با برخورداری از یک ناسیونالیسم مثبت و انسانی، اساسآ به منافع ملّی ما فکر می کردند در حالیکه روشنفکران بعدی، با اعتقاد به انترناسیونالیسم کمونیستی یا پان اسلامیسم، به مصالح عالیهء «جهان سوسیالیستی» یا «امّتِ اسلامی» فکر می کردند. بنابراین عجیب نبود که ناسیونالیسم و میهن دوستی، هم در سازمان های کمونیستی و هم در دیدگاه های روشنفکران اسلامی، نوعی «شرک» یا مقوله ای بورژوائی به شمار می آمد.
انقلاب مشروطیت (۱۹۰۶م)، اگر چـه ضربات مهمی بر سیادت شریعتمداران و سلـطهء دیرپای عـلمای مذهبی وارد ساخت امّا بخاطر محدودیتهای تاریخی و ضعـف نیروهای نوین اجتماعی جهت پیگـیری در اِعمال نظراتشان برای خاتمهدادن به سلطهء دین در حاکمیّت دولت، منجر به نوعی مصالحه در تدوین قانون اساسی مشروطیّت و نظارت هـیأتی از مجتهدین و علمای اسلام در تدوین و تنظیم قوانین شد.
نگاهی به نشریات، روزنامه ها، شعـارها و اعلامیه های دوران مشروطیّت، نشـان می دهد کـه فضای عمومی جنبش مشروطیّت اساساً یک فضای غیردینی بود و برخـلاف نظـر دکـتر جواد طباطبائی، «علمای مشروطه» درک روشنی از هدف های عُرفیِ مشروطیّت نداشتند چـرا کـه فلسفه سیاسی مشروطیّت، متأثر از فلسفه سیاسی غرب بود در حالیکه «علمای مشروطه» اطلاعی از فلسفه سیاسی غرب یا اروپا نداشتند.
متفکران دوره مشروطیّت بـرای اولین بـار کوشیدند تـا «هویّت ملّی» را جـایگزین «هویّت اسلامی» نمایند.
انقلاب مشروطیّت، انفجاری بود در مـرز انحطاط و پوسیدگی، هم در حوزهء ذهن (اندیشه و جهان بینی) و هم در حوزهء زبان (شعر و ادبیات).
رواج اندیشه های تجدّدسـتیز و خِـرَدگریـز روشنفکرانی مانند جلال آل احمد و دکتر علی شـریعتی و سلطه ایدئولوژی هـای خونفشان انقلابی، بـر مشکلات نظریِ تحقّق جامعه مدنی در ایران افزود.
بعداز ۲۸ مرداد ۳۲، بهتـدریـج چپ نوینی در عرصهء سیاسی ایران شکل گرفت که گریزان از خط و مشی حزب توده، در جستجوی راه دیگری بود. اما چپ نوین ایران نیز بخاطر فقدان آگاهیهای تئوریک و تاریخی، اساساً تحت تاثیر پوپولیسم و مارکسیسم عامیانهء حزب توده قرار داشت. چپ نوین ایران (چپ غیر تودهای) اگر چه از نظر ایدئولوژیک، مارکسیسم را پذیرفته بـود، اما بخـاطر خـاستگاه مذهبی آن در خانوادههای شیعی، در حوزهء فرهنگ و اخلاقیات، حامل بسیاری از عناصر اسلامی و خصـوصاً شیعی بود: شهادتطلبی، مـرگگرائی، اعتقاد به خـون و شهادت (بهعنوان ضامن پیروزی مبارزات)، زهـد، فـقرپرستی، پوشیدن لباسهای کهنه و مندرس (بهعنوان همبستگی با کارگران و زحمتکشان) نفی کتاب، هنر و زیبائی و… جلوههائی از فرهنگ و اخلاقیات شیعی بودهاند. در حـقیقـت بـُریدن از اسلام و رسیدن بـه مارکسیسم با نقد آگاهانهء عـناصر اخلاقی و فرهنگی شـیعه هـمراه نبوده است.
جنبش روشنفکری ایران تا همین چند سال پیش، خصلتی مارکسیستی و ضددموکراسی داشت. در واقع، فلسفه بافی ها، شعارها و برنامه های کلّی(که اساسآ رونوشتی از برنامه انقلاب شوروی و چین و کوبا بود) جای تفکر و ارائه یک پروژه اجتماعی مبتنی بر شرایط واقعی و منافع ملّی ما را گرفته بود. تأکید سازمان های چپ بر عدالت اجتماعی(تقسیم عادلانه ثروت و دشمنی با اقشار و طبقات دارا) نه تنها جائی برای مفاهیمی چون دموکراسی، آزادی و حقوق بشر باقی نمی گذاشت، بلکه در نظر چپ ایران و بسیاری از روشنفکران دیگر، مفاهیمی مانند ملیّت، آزادی، دموکراسی، میهن دوستی و حقوق بشر، مفاهیمی بورژوائی و لیبرالی و لذا مذموم و «بویناک» بودند، همچنانکه هواداران خمینی هم شعار می دادند: «دموکراتیک و ملّی، هر دو فریب خلق اند! ».
اگر می خواهیم که آیندهء دموکراسی و جامعه ء مدنی در ایران به گذشتهء پـُراشتباه و بی افتخار اکثر رهبران سیاسی و روشنفکرانِ ما نبازد، باید شجاعانه و بی پروا به چهرهءحقیقت تلخ نگریست و از آن، چیزها آموخت. این گذشتهء پـُر اشتباه و بی افتخار باید همهء ما را فروتن و در برخورد با مسائل و مشکلات میهن مان هوشیارتر سازد.با این امید که از باز تولید و تکرار ایدئولوژی های خرد گریز و تجدد ستیز جلوگیری گردد.
بسیاری از روشنفکران ما جوهر تحولات اجتماعی و صنعتی زمان رضاشاه و محمد رضاشاه را درک نمی کردند. بسیاری از روشنفکران ما با ذهنیتی مذهبی و با فرهنگ دهاتی سرشت و شهری نمای خود، توسعه صنعتی و تحولات اجتماعی را « غرب زدگی» و «درهم ریختن مرزهای اجدادی» می دانستند(نمونه اش: جلال آل احمد)، و بسیاری هم توسعه صنعتی و تجددگرائی رژیم شاه را «طوفان های بنیادکن اعتقادی و اخلاقی» می دانستند و لذا «برای نیرومند شدن در برابر هجوم ارزش های عقلی و مادی و فردی غرب» خود را با حماسه کربلا و روایات اسلامی «واکسینه» می کردند(نمونه اش: دکتر علی شریعتی). بعضی از روشنفکران لائیک هم انقلاب حضرت محمّد را «بزرگترین انقلاب تاریخ بشر» و پیام محمّد را«پیام یک انقلابی کامل عیار زمینی» می دانستند و لذا«بازگشت به سرچشمه» و «برابری و مساوات اسلامی» را توصیه می کردند(نمونه اش: دکتر علی اصغر حاج سیدجوادی).
من رهبران سیاسی و روشنفکران ایران در انقلاب ۵۷ را یکصد سال عقبتر از روشنفکران عصر مشروطیت می دانم. در یک بیان کلی باید بگویم: هر قدر که روشنفکران عصر مشروطیت و دوران رضا شاه، اهل آیندهنگری، تفکر و فرهنگ بودند، روشنفکران و رهبران سیاسی ما، در آستانهء انقلاب، اهل ایدئولوژی و در نتیجه: فاقد روحیهء اندیشیدن و تفکر بودند. در این دوره به تعبیر کانت، دیگر «عقل نقّاد» نبود که مسائل و مشکلات جامعهء ما را نقد و بررسی کند، بلکه یکسری «چه باید کرد؟»های حاضر و آمادهء روسی و چینی (و بدتر از همه، فیدل کاستروئی یا انور خوجهای) زحمت اندیشیدن را از دوش روشنفکران ما برداشته بود، بههمین جهت، در همهء سالهای قبل از انقلاب و خصوصاً از سالهای ۳۲ تا ۵۷، در نزد روشنفکران و رهبران سیاسی ما، «عقل نقّاد» به «عقل نقّال» سقوط کرده بود و همه بجای اندیشیدن، «نقل قول» میکردند. در چنان شرایطی، هر یک از روشنفکران ما یک «مانیفست انقلاب» (چه دینی و چه لنینی) زیر بغل داشتند و فقط منتظر زمان بودند…
بی توجهی به آزادی و دمکراسی، مختصّ رضاشاه یا محمدرضا شاه نبود، بلکه این بی توجهی در عقایـد یشتر رهبران سیاسی و روشنفکران ایران نیز وجود داشت.
جامعهی روشنفکری ما، اسیر دو مطلق گرائی یا دو بنیادگرائی بـود: یکی بنیادگرائی اسـلامی و دیگـری بنیادگرائی مارکسیستی. وجه مشترک این دو بنیادگرائی، نیاندیشیدن و مقابله با تجدّدگـرائی و تـوسعهی زمان رضاشاه و خصوصاً محمدرضا شاه بود.
جامعهی توحیدی روشنفکران دینی یا جامعهی سوسیالیستی روشنفکران لنینی ما زمانی می توانست متحقـّق گردد که از نقیض آن (یعنی آزادی و دموکراسی) اثری نباشد. ادبیات و ایدئولوژی های سیاسی ۳۰-۴۰ سال قبل از انقلاب ۵۷ بهترین شاهد این مدعا است، مثلاً جلال آل احمد (یعنی معروف ترین و جنجالی ترین روشنفکر و نویسندهی آن زمان) معتقد بود که « ما نمی توانیم از دموکراسی غربی سرمشق بگیریم… احزاب و سازمان های سیاسی در کشورهای غربی منبرهائی هستند برای تظاهرات مالیخولیاآمیزِ آدم های نامتعادل و بیمارگونه… لذا تظاهر به دموکراسی غربی، یکی از نشانه های بیماری غرب زدگی است».
چنانکه دربارهی محمّدعلی فروغی گفتهام، این مسئلهی «فضل» و «فضیلت» یکی از دغدغههای فکری من در بررسی شخصیّتهای این دوران بود. شاید به این جهت که من – اساساً – نگاه «اخلاقی» به سیاست دارم و معتقدم آنجا که اخلاق نباشد، سیاست به جهنّمی بیبازگشت ختم میشود… شاید یکی از علل شکست دکتر مصدّق و یا – خصوصاً – یکی از علل انقلاب ۵۷ ، فقدان اخلاق و آیندهنگری در میان رهبران سیاسی و روشنفکران ما بود. در واقع هرقدر که از مشروطیّت به این سو میآئیم، وجود این«فضل» و «فضیلت» را در نزدِ رجُل سیاسیِ ما، کمرنگ و کمرنگتر میبینیم و چنانکه گفتهام در دوران ملّی شدن صنعت نفت و حکومت کوتاه دکتر مصدّق، بسیاری از رجل سیاسی ما از «فضیلت» به«رذیلت» و از «مخالفت» به «دشمنی» یا «حذف رقیب» سقوط میکنند. در این میان، من، محمّدعلی فروغی، دکتر غلامحسین صدیقی (وزیر کشور دولت دکتر مصدّق) و بعد، تا حدود زیادی، خلیل ملکی را بخاطرِ داشتنِ توأمانِ این «فضل» و «فضیلت»، چهرههائی درخشان و استثنائی یافتهام… وجه مشخّصهی این سه شخصیّت، اخلاقگرائی در سیاست و خصوصاً فرهنگسازی بود، نه سیاستبازی و شاید بهمین جهت است که در چرخهی پُر پیچ و تابِ سیاست ایران، نتوانستند «کامیاب» شوند. شاید آلبر کامو حقّ داشت که میگفت: «هنرمندان راستین، فاتحان سیاسی خوبی نخواهند بود، زیرا که عاجزند».
خلیل ملکی یکی از مظلومترین چهرههای سیاسی تاریخ معاصر ایران است، کسی که در «حمّام فین حزب توده» چنان رگ زده شد که آگاهی از عقاید او هنور نیز جزوِ «ممنوعهها» بشمار میرود. خلیل ملکی از این نظر هم ممتاز بود که بعنوان یک اندیشمند شریف و یک آذربایجانیِ ایراندوست، هیچگاه در دام «تجزیهطلبانان فرقه»ای گرفتار نشد و لذا، در آشوبها و جداسریهای آن دوران، مانند بسیارانی دیگر، در برابرِ رهبران «فرقهی دموکرات آذربایجان» قد علَم کرد. او شدیداً معتقد به یکپارچگی و حفظ تمامیّت ارضی ایران بود و مانند حسین کاظمزاده ایرانشهر، احمد کسروی، تقی ارانی، سید حسن تقیزاده، امیرخیزی و دیگران، به استفاده از زبان فارسی در مدارس آذربایجان (بعنوان زبان ملّی و مشترک همهی اقوام ایرانی) اصرار داشت.
آل احمد، شکست انقلاب مشروطیّت را نه در ضعف نیروهای نوین اجتماعی، نه در ضعف بورژوازی ترس خورده، متزلزل و وابسته به اشرافیّت قاجار و نه در سلطهء روحانیون شیعه و دخالت آنان در تدوین قانون اساسی مشروطه بلکه او -اساسآ- علل شکست انقلاب مشروطیّت را در «دور شدن از آرمان های اصیل اسلامی» و در فاصله گرفتن از سنّت های بومی و «دخالت روشنفکران غرب زده در تدوین قانون اساسی» و خصوصآ در کناره گیری روحانیّت شیعه در امر حکومت و سیاست می دانست. او ضمن ابراز تأسف از «خلع ید از روحانیت»، در بارهء «شیخ شهید”(یعنی شیخ فضل الله نوری) می گفت:«خلع ید از روحانیت، حاصل اصلی مشروطه بود و گویا امروز ما حق داریم که نظر شیخ شهید(فضل الله نوری) را صائب بدانیم که به مخالفت با مشروطه برخاست و مخاطرات آنرا برای روحانیت گوشزد نمود… و من، نعش آن بزرگوار(یعنی نعش شیخ فضل الله نوری) را بر سرِ دار، همچون پرچمی می دانم که بعلامت استیلای غرب زدگی بر بامِ سرای این مملکت افراشته شده است».
روشنفکرانی مانند جلال آل احمد در برابر اصلاحات اجتماعی شاه، یا به نفی و انکار پرداختند و یا معتقد شدند که: «خلیل ملکی سوسیالیسم را در دهان حکومت شاه گذاشته است و شاه این برنامه ها (اصلاحات ارضی، حقوق زنان و کارگران، تحصیل و تغذیه رایگان، سپاه دانش و…) را از امثال خلیل ملکی دزدیده است» … و در آن میانه کسی (حتی رهبران جبهه ملی) نبود که بگوید: « بسیار خوب، چه مانعی دارد؟ حالا که شاه طرح و برنامه های خلیل ملکی را پذیرفته و اجرا می کند، چرا ما از آن حمایت و پشتیبانی نکنیم؟»… با این خصلتِ «روشنفکران همیشه طلبکار» بود که جلال آل احمد – بعنوان معروف ترین و تأثیرگذارترین نویسنده و روشنفکر آن زمان – در بارهی تحوّلات و اصلاحات اجتماعی دوران محمد رضاشاه -غیرمنصفانه – چنین قضاوت می کرد:«حکومتی که در زیر پوشش «ترقیّات مشعشعانه»، هیچ چیز جز خفقان و مرگ و بگیر و ببند نداشته است» !!
دکتر علی اصغر حاجسیدجوادی نیزکه بقول خودش در قبل از انقلاب «تاریخ را ورق زده بود و تقریرات خمینی را در مورد ولایت فقیه خوانده بود»، در آستانهء انقلاب اسلامی در کتابی بنام «طلوع انفجار» ضمن پیشبینی وقوع انقلاب (یا انفجار) و ستایش از شخصیّت امام خمینی، در اعلامیهای فتواگونه در نشریهء «جنبش»، (شمارهء فوقالعاده، ۸ فروردین ۵۸) تاکید کرد: «من به جمهوری اسلامی رأی میدهم و این، به عموم ملّت ایران، واجب است»! او بعنوان یکی از معروفترین روشنفکران آن دوره و از منادیان دفاع از آزادی و حقوق بشر در ایران، دربارهء محاکمات سریع و فرمایشی دادگاههای اسلامی و کشتار «ضد انقلابیون» (مانند خانم دکتر فرّخرو پارسا) میگفت:
«محیط انقلاب باید با سرعت و شدّت، پاکیزه شود، یعنی همهء دشمنان انقلاب، همهء میکربها و سمومات مولّد عناد و ظلم باید بلافاصله و بدون کمترین درنگ، نابود شوند. انقلاب، عدالت خاص خود را داردوعدالت انقلابی یعنی، شدت عمل هر چه بیشتر…» آقای دکتر حاجسیدجوادی سپس به دوست و همکار خود در «جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر» و نخست وزیر انقلاب (یعنی مهندس مهدی بازرگان) توصیه میکند:
«دولت آقای مهندس بازرگان باید بداند که یکی از عوامل اصلی پیروزی انقلاب، نابودی کامل و سریع این عناصر (ضد انقلاب) است، آنچه قابل اغماض نیست، اِهمال و مسامحه در سرکوبی مجریان رژیم سابق است… مسئله اینست که دولت در سرکوبی این کانونها و عناصر، سرعت هر چه بیشتری بخرج دهد»…. ظاهراً به پیروی از این توصیه آقای دکتر علی اصغر حاجسیدجوادی بود که مهندس مهدی بازرگان (رئیس جمعیّت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر) نیز در پاسخ به انتقادات نشریات اروپائی دربارهء محاکمات غیرعادلانه و سریع دادگاههای اسلامی گفت: «ملتی که کشته داده، زخمی داده، غارت شده، حاضر نیست به محض رفتن شاه و سرنگون شدنش، آرام بگیرد.این روحیهء ملی توقّع دارد، هر چه زودتر به پاکسازی محیط اجتماعی بپردازد، حالا میخواهد این کار (محاکمات غیرعادلانهء دادگاههای انقلاب) سریع انجام گیرد…».
من به دکتر آرامش دوستدار، علاقه و احترام فراوان دارم، یکی بخاطر شجاعتش در نقد «دینخوئی» روشنفکران ما، دوم، بخاطر نثر و نگارش فاخر و درستش و خصوصاً ابداع واژگان جدیدی چون: دینخوئی، ناپرسائی، تخمیر دینی و …(هر چند عصبیّت های ناشایسته، بحث های وی را گاهی به جدل های رایج و روزنامه ای می کشانَد).
… باید دانست که دکتر آرامش دوستدار، اساساً اهل فلسفه است و از نظر فلسفی، او درست می گوید، چرا که «دینخوئی» (چه از نوع دینی آن و چه از نوع لنینی آن) اساساً باعث می شود که انسان «ناپُرسا»، «بی چرا» و «بی پرسش» گردد و این تقریباً خصلت و خاصیّت همه ایدئولوژی هاست. در هر ایدئولوژی (چه دینی و چه لنینی) انسان، متفکّر و مختار نیست، بلکه پاسخ به مسائل، از قبل، از طرف «دانای کُل» (رهبر عقیدتی یا ایدئولوگ حزب) آماده و حاضر است. از این دیدگاه، مفهوم «دینخوئی»، کشف تازه ای نیست. حتّی همین مفهوم «امتناع تفکّر در فرهنگ دینی» هم مسئله تازه ای نیست زیرا که حدود ۱۰۰۰ سال پیش فلاسفهء ما گفته اند: «مَن تَمنطَق، تَزندَق»!
به نظر من، «دینخوئی» همانقدر که مقوله فلسفی است، همانقدر هم مسئله ای است تاریخی. امّا دکتر آرامش دوستدار آنجا که به عرصهء تاریخ وارد می شود، دست خالی و بی توشه است. بهمین جهت وقتی که مثلاً به «حلاّج» اشاره می کند، اولین منبع و مأخذش کتابی مثل «تذکرهالاولیاء» (شیخ عطّار) است که واقعیّت و افسانه و افسون، در آن گرد هم آمده اند، و یا وقتی می خواهد علت ناکامی «دو استثناء» در تاریخ فکر و فلسفهء ایران (عبدالله روزبه و زکریای رازی) را بیان کند، ساده و مختصر می گوید: «آنها زیر چرخ و دنده های فکر دینی از بین رفتند».
محقّقان تاریخ علم در اروپا، – بدرستی – تأکید می کنند که: «در بین سال های ۸۰۰ و ۱۴۵۰ میلادی، مهم ترین مرکز علوم جهان (شامل علوم ریاضی، حساب، هندسه، مثلثات، اخترشناسی، نورشناسی و فلسفه) در ایران و دیگر سرزمین های اسلامی بود نه در اروپا» … در واقع متفکری مانند زکریای رازی – بعنوان نمایندهء خردگرائی قرن ۱۰ میلادی در ایران – بیشتر یادآور متفکران عصر روشنگری (Époque des Lumieres ) اروپا در قرن هجدهم است. به عبارت دیگر: جامعهء «دینخو» اساساً نمی تواند رازی، خوارزمی، عمرخیّام، ابومشعر مُنجّم بلخی، کوشیار گیلانی، ابن سینا، ابن راوندی، ابوریحان بیرونی، غیاث الدین جمشید کاشانی و … پرورش دهد!
به تمدّن های تاریخی باید بطور تاریخی نگاه کرد، بنابراین با نگاه به ضعف و زبونی یونان معاصر یا ایران امروزی، نمی توان تاریخ و تمدن ایران یا یونان قدیم را نفی و انکار کرد.
دکتر دوستدار – اساساً- «دین داری» و «دین مداری» را با یکدیگر اشتباه می کند و از یاد می بَرَد که زرتشت و یا هخامنشیان اگر چه «دین دار» بوده اند، امّا هیچگاه «دین مدار» نبوده اند. این امر، از آموزش ها و عملکردهای زرتشت ناشی می شد، زیرا که وی در آئین و عقاید خویش هیچگاه بدنبال کسب قدرت سیاسی و تشکیل حکومت نبود بطوری که حتّی پس از زرتشتی شدن گشتاسب و درباریان او نیز زرتشت – همچنان – از حکومت و سلطنت، کناره می گیرد و … اینکه بقول دکتر آرامش دوستدار: در هیچ یک از سنگنوشته های دوران هخامنشی، نامی از زرتشت نیست و یا اسمی از «امشاسپندان» و «اهریمن» (که بقول آقای دوستدار: حُکم رگ و پیِ پنداشت دین زرتشتی اند) نمی بینیم … ناشی از آموزش ها و عملکردهای خودِ زرتشت مبنی بر نوعی «جدائی دین از دولت» است. «تسامح کوروشی» و یا انتشار نبوغ آمیز «منشور کوروش کبیر» در بستر چنین درکی از «دین داری» ممکن بود. این «جدائی دین از دولت» سیاست عمومی مادها، هخامنشیان و اشکانیان بود. در سال ۳۲۳ میلادی که کنستانتین (امپراطور روم)، مسحیّت را دین رسمی امپراطوری اعلام کرد، بقول کریستن سن: اردشیر ساسانی نیز – بعنوان یک واکنش سیاسی – دین زرتشت را دین رسمی امپراطوری ساسانی – در مقابله با امپراطوری رقیب – اعلام نمود … از این هنگام «دین مداری» (ادغام دین و دولت) مدار و محور سیاست و حکومت در ایران گردید.
دکتر جواد طباطبائی -بدرستی-تاریخ نویسی را« مکان تکوین آگاهی ملّی »می داند ، امّا من بجای « تکوین» واژه ء « تجلّی»را بکار می برم . یعنی : «تاریخ نویسی مکان تجلّی آگاهی ملّی است » چرا که فکر می کنم آگاهی ملّی ، مسبوق یا مقدّم برتاریخ نویسی است . نکته ای را که باید به آن توجه کرد ( و دکتر طباطبائی هم به آن عنایت کرده ) اینست که وقتی از «ملت» یا «حس ملی» و«آگاهی ملّی » صحبت می کنیم، به هیچ وجه به تعریف رایج و مدرن این مفهوم نظر نداریم. آگاهی ملّی ، حاصل یک رَوَند تاریخی است که در کوره ها و کوران های تاریخی ساخته و پرداخته
می شود . آگاهی ملّی در عین حال محصول رشد شهر و شهر نشینی و سازمان های شکل یافتهء سیاسی و اداری است . براین اساس ، سُنت و سابقهء تاریخ نویسی در ایران ( از تاریخ طبری و مسعودی بگیرید تا تاریخ بیهقی و شاهنامهء فردوسی ) نشان دهنده ء وجود این خودآگاهی تاریخی و حس ملی در ایران است . اینگونه خودآگاهی تاریخی و حس ملّی و در نتیجه : اینگونه تاریخ ها و تاریخ نویسی ها در اروپای قرون وسطا سابقه نداشته است لذا تاریخ های این دوره ء اروپا ـ عموماً ـ تذکره های پادشاهان هستند نه تاریخ اجتماعی . این “حس ملّی» و “خودآگاهی تاریخی» در ایران چنانکه گفتم با ملّت و ملیّت ـ بمعنای مدرن امروزی ـ یکی نیست امّا نفی یا ندیدن این مفاهیم در تاریخ ایران یا استخراج آن ها از تاریخ جدید اروپا کاری است اشتباه . . . براساس وجود این «حس ملی » یا « خود آگاهی تاریخی » است که مثلاً درشاهنامهء فردوسی ۷۲۰ بار نام« ایران» و ۳۵۰ بار نام« ایرانی» و «ایرانیان» آمده است . «ویکاندر» Wikander ( ایرانشناس برجستهء سوئدی ) معتقد است که : «آگاهی ملّی در ایران از زمان اشکانیان آغاز گردیده و از همین زمان ،«درفش کاویانی»درفش ملّی ، و نام ایران ، نام رسمی این سرزمین شده است ».
بسان بسیاری از متفکّران جنبش تجدّدخواهی (مانند دهخدا، کاظمزادهی ایرانشهر، فروغی و…)، دکتر خانلری نیز مشکل اساسی جامعهی ایران را مشکل فرهنگی و خصوصاً بیسوادی عموم مردم میدانست، هم از این رو بود که دکتر خانلری با ارائهی طرح مبارزه با بیسوادی و تأسیس «سپاه دانش» و اعزام معلّمان به دورافتادهترین روستاهای ایران، ساختار فرهنگی و اجتماعی روستاهای ایران را تغییر داد.
امِا چشمانداز فرهنگی دکتر خانلری، جغرافیای بسیار گستردهتری بود. او به «جغرافیای فرهنگی و تاریخی تمدِن ایرانی» معتقد بود که از هند و پاکستان و افغانستان تا تاجیکستان و… گسترش داشت. دکتر خانلری با چنین باوری به تأسیس «بنیاد فرهنگ ایران» و سپس «پژوهشکدهی فرهنگ ایران» و «کتابخانهی مرجع برای مطالعات ایرانشناسی» پرداخت که حاصل آن، چاپ بیش از سیصد عنوان کتاب از متون کهن با تصحیح انتقادی و ترویج زبان فارسی در کشورهای فوق بود.
دکتر خانلری به زبان فارسی عنایت و عشقی عمیق داشت و اگر بدانیم که پیدایش تجدّد در اروپا با تقویت و گسترش زبان ملّی همراه بود، به اهمیـّت این عنایت و عشق دکتر خانلری به زبان فارسی آگاهتر میشویم.
دکتر خانلری زبان فارسی را وطن خویش میدانست و معتقد بود: «آنانی که به زبان فارسی میتازند، به وطن من میتازند، بنابراین در دفاع چرا درشت نباشم». دکتر صدرالدین الهی نیز در این باره یادآور میشود:
«شاید نتوان باور کرد که وقتی خانلری از زبان فارسی حرف میزد و از میراث فرهنگی این زبان، به یک جنگجوی تا دندان مسلّح میمانست که میخواست دشمن زبان را، زبان از کام برآورد».
جنبش روشنفکری در ایران، الآن ـ اساساً ـ متکّی به میراث روشنفکری عصر مشروطیت است.
وقتی دکتر علی شریعتی با زبانی شعرگونه و شورانگیز از «پروتستانتیسم اسلامی» یاد کرد و از «مذهب علیه مذهب» یا از «پدر – مادرها! ما متهمیم» و از «شیعه، یک حزب تمام» سخن گفت، ناگهان باورهای سنگ شده و سُنـّتی شیعه، از درون منفجر شد و بعد، چون آواری هستی فکری جوانان و دانشجویان ما را در خود گرفت.
در آن فضای شعر و شور و افسانه و افسون، روشنفکران معروف و لائیک ما (مانند دکتر علی اصغر حاج سید جوادی) نیز ضمن پیش بینی «طلوع انفجار» ، انقلاب حضرت محمد را «بزرگترین انقلاب تاریخ بشر» و پیام محمد را «پیام یک انقلابی کامل عیارِ زمینی» می دانستند و لذا «بازگشت به سرچشمه» (اسلام) را توصیه می کردند رهبران جبههی ملّی و ملیّون ایران در کربلای ۲۸ مرداد سینه می زدند و از تدوین یک فلسفهی ملّی، معقول و معاصر بازماندند. شماری از «اندیشمندان حکومتی» نیز در غوغائی از تملّق ها و بزرگ نمائی های تاریخی، و در گرایش درونی به «آفاق تفکر معنوی اسلام ایرانی»، راهِ «یوسف گم گشته»ی انقلاب آینده را هموار می کردند.
۲۶۵۱٣ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : مشکل معرفتی و فرهنگی
میرفطروس:
مشکل اساسی جامعـهء ما یک مشکل معرفتی و فرهنگی است و به همین اعتبار، نیازمند یک پیکار درونی، تاریخی و دراز مدّت است.اینکه عموم روشنفکران برجستهء عصر مشروطیّت و دوران رضاشاه ،اساساًََ به مهندسی ِ اجتماعی (به تعبیرپوپر ) و بسترسازی های فرهنگی توجّه داشته و از دموکراسی سخنی نگفته اند،ناشی از شناخت آنان از محدودیّت ها و مُمکنات ِ تاریخی و آگاهی از ضرورت ها و ظرفیّت ها ی جامعهء ایران بود.
برای داشتن یک جامعهء مدنی، ابتداء باید یک تاریخ ملّی و مشترک داشته باشیم زیرا که جامعهء مدنی -در واقع- یک سقف مشترک و ملّی است، یک توافق ملّی و عمومی، از جمله بر روی تاریخ و شخصیّتها و رویدادهای بزرگ تاریخی است.
جامعهء مدنی، سقفی است از اندیشه ها و ایدئولوژی های مختلف که در آن هیچکس مدعی داشتن «حقیقت مطلق» نیست، بنابراین: جامعهء مدنی، نوعی وفاق ملّی است بر روی دسته ای از ارزش های عام از جمله ملیـّت، میهن، تاریخ و فرهنگ ملّی، هم از این روست که گفته ام: « برای داشتن یک جامعهء مدنی، ابتدا باید یک جامعهء ملی داشته باشیم » .
این، جامعهء ملّی است که در تکامل خود به تکوین جامعهء مدنی منجر می شود. به عبارت دیگر: جامعهء مدنی، شکل تکامل یافتهء جامعهء ملّی است که اعضای آن بنوعی توافق روی گروهی اصول و ارزش ها (از جمله توافق بر یک تاریخ و ارزش های تاریخی) دست یافته اند. این اعتقاد که «شهروند هر کشور، فرزند مامِ میهن است» از این باور سرچشمه می گیرد که افراد و اعضاء هر کشور، در یک توافق برادرانه، فراسیاسی و فراایدئولوژیک، مفهوم ملت را پدید می آورند.
برخلاف جامعه مدنی، در جوامعی که هنوز توسعهء اجتماعی و انکشاف طبقاتی در آن ها صورت نگرفته و جامعه هنوز در دوران پیشامدرن و به شکل جامعهء توده وار بسر می برد ، رهبران جنبش های اجتماعی، غالباً در هیأت پیشوای فرهمند و «پدر ملّت» ظاهر می شوند. در اینجا، دیگر «پیشوا»، تنها رئیس دولت یا شخص مقتدر حکومت نیست بلکه کسی است که در برابرش نهاد مستقلی وجود ندارد و بهمین جهت پارلمان، دادگستری و دیگر نهادهای قانونی، بنام «مصلحت ملّی» می توانند تعطیل شوند. در چنین جوامعی، پوپولیسم رهبر سیاسی، مردم (خلق) را تا حدّ تقدّس بالا می بَرد و پیشبرد هدف های سیاسی را نه توسط مجلس، احزاب و نهادهای مدنی، بلکه به خواست و ارادهء مردم، میسّر می داند چرا که در نظر پوپولیسم، اراده و خواست مردم، عین اخلاق، آزادی و عدالت است. پوپولیسم با تظاهر به ساده زیستی و استضعاف، خود را نمایندهء محرومان جامعه و تجلّی خواست و ارادهء توده ها وانمود می کند و همواره، «توطئه» یا «دست بیگانگان» را علّت ناکامی های سیاسی – اجتماعی خود می داند. در اینجا، کانونی شدن ارادهء عمومی و مصلحت ملّی، قانونی می شود و تحقّق خواست ها و آرمان های رهبر (پیشوا) به هدف اصلی جنبش بَدَل می گردد. بدین ترتیب، تهدید به بسیج مردم و تحقیر نمایندگان مجلس، ابزاری ست برای پیشبرد آرمان های رهبر. از نظر رهبر پوپولیست، جوهر جنبش او در نصّ قوانین موضوعه (خصوصاً قانون اساسی) نیست بلکه در درک و دریافتی است که «پیشوا» می تواند از قوانین داشته باشد، بهمین جهت، او در موارد اساسی به «روح قانون» و «مصلحت اجتماعی» (که در واقع روح و مصلحت خود اوست) استناد می کند و حضور هیجانی «قاطبهء ملّت» را ملاک درستی عمل خود و «قوهء تمییز و تشخیص مردم» می داند.
برخلاف جامعهء مدنی، در «جامعهء توده وار» هیچکس به هیچکس «پاسخگو» نیست: نه دولت و دولتیان، و نه روشنفکران و مدعیان. بر این اساس است که شکست ها و ناکامی ها و اشتباهات خانمانسوز رهبران و روشنفکران، جائی مندرج یا متمرکز نیستند، کارنامه ای نیست تا ارائه و ارزیابی گردد، لذا آگاهی های سیاسی ـ اجتماعی جامعه، سیّال یا غیرمتمرکز است. برخلاف جامعه مدنی، در «جامعهء توده وار» از «رهبری» تا «رهبُری» راهی نیست. سرنوشت «جامعهء توده وار» را ـ همواره ـ «روشنفکران همیشه طلبکار» رقم می زنند و… اینچنین است که افرادی در هیأت « منتقد» یا « مفتش های فرهنگی »، چنگ بر چهرهء حقیقت، و تیغ بر دیدگان دانایی می کشند و در این میانه کسی نیست که بپرسد: «آقایان! لطفاً کارنامه های تان!»…
رهبران پوپولیست، در توسعه نیافتگیِ جامعه رشد می کنند، در بستر بیسوادی های فرهنگی و بی نوائی های سیاسی- اجتماعی مردم، قوام می یابند و با ترکیبی از شعار و هیجان و عصبیّت و عوام زدگی و عظمت طلبی، بصورت «پیشوا» یا «پدر ملّت» ظاهر می شوند. خاستگاه و پایگاه سُنـّتی «پیشوا» باعث می شود تا در اوج جنبش، رهبران قدرتمند مذهبی (مانند آیت الله کاشانی) نیز با وی، همدل و همراه گردند، هم از این روست که عموم جنبش های پوپولیستی در کشورهای خاورمیانه و آمریکای لاتین، دارای مولّفهء قدرتمند مذهبی می باشند.
یکی دیگر از ویژگی های جنبش های پوپولیستی در «جامعهء توده وار»، ایجاد «از خودبیگانگی» و احساس «جنون جمعی» در میان توده هاست. موج تظاهراتِ جنون آمیز و ابراز احساسات گریه آلود در ستایش از «عظمت» ، «آگاهی شگرف» و «حقّانیّت تاریخی پیشوا»، از خودبیگانگی و بی حسّی اخلاقی توده ها و حتّی روشنفکران را تشدید می کند. هنگامی که «پیشوا» دست به تجاوزات آشکار به حقوق اساسی می زند و حتّی چارچوب های پذیرفته شدهء اسمی را نیز زیر پا می گذارد، چیزی باید وجود داشته باشد تا تصمیمات پیشوا را توجیه کند یا جلوی بروزِ خشم مردم را بگیرد و آن را بسوی دیگری سوق دهد. در جنبشی که دکتر محمد مصدّق رهبرِ آن بود، این «چیز»، غالباً «دست انگلیسی ها» و «عوامل بیگانه» نامیده می شد.
ایران، بخاطر موقعیّت استراتژیک و حسّاس خود در منطقه – از دیرباز – مورد طمع و طُعمهء روسیهء تزاری و سپس اتحاد جماهیر شوروی بود. ماجرای نفت شمال (۱۳۲۳) و غائلهء آذربایجان (۱۳۲۴) ایران را به یکی از اصلی ترین میدان های جنگ سرد بین شوروی و آمریکا بدل ساخته بود. تضاد ایدئولوژیکِ جهان کمونیست (شوروی) با جهان آزاد غرب (آمریکا) تضاد میان این دو قُطب را دوچندان می کرد، هم از این روست که در آغاز گفته ایم: سرنوشت ایران معاصر را دو مسئلهء اساسی رقم زده است: یکی، نفت، و دیگری: همسایگی با اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی.
ایران در در دوران معاصر،عموماًبین دو سنگ آسیاب قدرت های استعماری (روس و انگلیس) قرار داشت و هرگونه قراردادی با توجه به موقعیت و ملاحظات سیاسی این دو قدرت بزرگ استعماری انجام می گرفت. بنابراین مواضع سیاسی سیاستمداران وقت می بایستی در کادر فشارهای این «دو سنگ آسیاب» درک گردد و اگر بپذیریم که سیاست را «هنرِ تحقق ممکنات» تعریف کرده اند، با توجه به سلطهی سیاسی – نظامی روسیه و انگلیس در منطقه، بسیاری از سیاستمداران و دولتمردان ایران در این دوران بدنبال تحقق «ممکنات» بوده اند و نه «مطلوبات» و آنان که خواسته اند در هاله ای از آرمان گرائی و مطلوب خواهی عمل کنند، نه تنها خود، بلکه جامعهی ایران را به پرتگاه های بی بازگشت سوق داده اند، وقایع ۲۸ مرداد ۳۲ و سرنوشت دکتر مصدق و نتایج بعدی آن، نمونه ای از این «آرمان گرائی» و «مطلوب خواهی» می تواند باشد.
تاریخ ایران و خصوصاً تاریخ معاصر ایران، عمومآ،دستخوشِ تنگ نظریهای سیاسی و تفسیرهای ایدئولوژیک بوده است. بهعبارت دیگر: در میهن ما، تاریخ، همواره، چُماقِ سیاستبازان در سرکوب مخالفان بوده است نه چراغ آگاهی و تقویت همبستگیهای ملّی ما. هم از اینروست که به تعداد ایدئولوژیها و احزاب سیاسیِ متفاوت، ما تاریخ و روایتهای متفاوت تاریخی داریم.
برای ملّتهای آزاد و پیشرفته، تاریخ، همانند آینهی اتومبیل جهتِ نگاه کردن به عقب (گذشته) برای رفتن به جلو (آینده) است ، درحالیکه در نزدِ ما، تاریخ به معنای اسارت در گذشته میباشد.
تاریخ، سیاست نیست اگرچه گاهی رویدادهای سیاسی میتوانند تاریخی بهشمار آیند، اما رویدادهای تاریخی را باید از عرصهء منازعات سیاسی خارج ساخت و آنها را موضوع بررسیهای بیطرفانه قرار داد.
در دوران معاصر ـ یعنی از انقلاب مشروطیت تا کنون ـ سیطره ء ایدئولوژی ها ( خصوصاً ایدئولوژی مارکسیستی ) باعث گسست دوباره در آگاهی های ملی ما شده اند . به عبارت دیگر : نوعی “تاریخ حزبی” و” ایدئولوژیک کردن تاریخ ” یا ” تاریخ ایدئولوژیک ” ، لطمات جبران ناپذیری به تاریخ نویسی و رشد و اعتلای آگاهی ملّی در ایران وارد کردند که ظهور آیت الله خمینی و وقوع انقلاب اسلامی می تواند از نتایج و «ثمرات آن باشد .
بعد از ۲۸ مرداد ۳۲ و شکست یا ناکامی حزب توده در استقرارِ «ایرانستان»ِ وابسته به شوروی، زرّادخانههای حزب توده، در یک کارزار تبلیغاتی عظیم و گسترده، باعث انسداد سیاسی و فکریِ جامعهی روشنفکری ایران شد، بطوریکه همه، بجای فکر کردن، «نقل قول» میکردند. در واقع از این زمان، ما با «تعطیل تاریخ» روبرو شدهایم!
ملت های آزاد جهان، با یک برداشت ملّی از تاریخ خود، خویشتن را آزاد ساخته اند. بنابراین: رهائی از قید« روایت انحصاری تاریخ»، سرآغاز آزادی و رهائی ملی است…
بیشتر تحقیقات تاریخی ما با نوعی «تقیهء اسلامی » همراه بوده اند. از طرف دیگر: نوعی تنـّزه طلبی و تاریخ حزبی یا تعلّقات ایدئولوژیک (چه دینی و چه لنینی) تاریخ و تحقیقات تاریخی ما را دچار ابهام و آشفتگی های فراوان کرده اند. ما باید خود را از اسارت مصالح ایدئولوژیک آزاد کنیم و از واقعیت های تاریخی و سیاسی همانگونه
که هستند سخن بگوئیم حتی اگر طرح این واقعیت ها، تلخ و با « مصالح ایدئولوژیک » مان، مخالف باشد. اساساً عمل یا بیان این «باید» ها است که به روشنفکری، معنا و هویـّت می دهد… بقول فرزانه ای: « زندگی، کوتاه است ولی حقیقت، دورتر می رود و بیشتر عمر می کند. بگذار تا حقیقت را بگویم».
اینکه ما پس از دو انقلاب بزرگ (انقلاب مشروطیت و انقلاب ۵۷) و باوجود دو دوره فضای آزاد سیاسی (دورهء بعد از رضاشاه و دورهء دکتر مصدق) هنوز بدنبال الفبای جامعهء مدنی (یعنی: استقرار قانون، آزادی و حقوق شهروندی) هستیم، برای اینست که ما نتوانسته ایم به آن جامعهء ملّی، به آن وفاق ملی، به آن تاریخ و توافق ملی دست بیابیم… و اینچنین بود که روشنفکران و رهبران سیاسی ما ـ چونان قبایل و ایل های ایدئولوژیک ـ نخستین نهال های نورسِ تجدِد و جامعهء مدنی در ایران را نابود کردند و سرانجام،با انقلاب اسلامی گوری برای ملت ما کندند که همهء ما در آن خفتیم…
جامعهء ما دارد به تدریج به یک برداشت ملّی از تاریخ معاصر می رسد. این برداشت ملّی از تاریخ، زمینهء تفاهم و همبستگی ملّی ما خواهد بود.
در کشورهای متمدن، معمولآ تاریخ، عامل پیوند و وحدت ملّی ملّت هاست در حالیکه در ایران، به خاطر سیطره احزاب سیاسی و یک برداشت ایدئولوژیک از تاریخ، تاریخ(و خصوصآ تاریخ معاصر) عمومآ عامل جدائی ها و اختلاف ها بوده(و هست) و-معمولآ- از یاد می بریم که بد و خوب این گذشته تاریخی، محصول مشترک ما و نیاکان ماست. در قبل از انقلاب ۵۷ هر یک از احزاب و گروه های سیاسی بر بخشی از تاریخ ایران چنگ انداخته بودند و از آن به عنوان چماقی در سرکوب مخالفان سیاسی شان استفاده می کردند و در نفی و انکار بخش های دیگر تاریخ، آنچنان پیش می رفتند که به تاریخ سازی هم دست می زدند.
ما مردمی هستیم که دوستدار پیروزی ها و کامیابی های بزرگ و در عین حال آسان هستیم و آنجا که دچار شکست و ناکامی می شویم، بجای نگریستن به خویش و درک کمبودها و کم کاری های خود، متوسّل به «تئوری توطئه»، «دست انگلیسی ها» و «عوامل خارجی» می شویم …نمونه اش را در دو واقعهی بسیار نزدیک بهم می توان دید: یکی جریان ۳۰ تیر ۱۳۳۱-که بعنوان «قیام ملّی» از آن ستایش ها می کنیم – و دیگری: جریان ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ است – که از آن بعنوان «کودتای انگلیسی – آمریکائی» نام می بریم.
تاریخ سیاسی ایران در دوران معاصر – عموماً- بازتاب خشم و هیاهوی «ذهن های توسعه نیافته» است… و دریغا که هنوز نیز دریچهی ذهن و زبان بسیاری از روشنفکران و رهبران سیاسی ما بر پاشنهی همان توسعه نیافتگی ذهنی و طفولیت فکری می چرخد …
دکتر مصدّق، بعنوان یکی از شریف ترین نمایندگان جنبش مشروطه خواهی، دارای خصائل و فضائل مهّمی بود (از جمله پاکدامنی، فسادناپذیری و عشق او به استقلال ایران) و بی تردید، وجود همین خصائل و فضائل بود که وی را از دیگرِ رهبران سیاسی عصر، ممتاز و متمایز می ساخت.
مصدّق – عموماً – در برزخ سنّت و تجدّد، اسلام و ایران، مذهب و مدنیّت سرگردان بود. جبههء او – اساساً- جبههء «ملّی – مذهبی ها» بود و این – در واقع- « چشم اسفندیارِ» دکتر مصدّق بشمار می رفت.
کارل پوپر، وظیفهء یک سیاستمدار صدیق را خوشبخت کردن جامعه یا تقلیل بدبختی هایش می داند و می گوید: در آنجا که سیاستمدار از تحقّق این وظایف باز می مانـَد، با صداقت و شهامت اخلاقی باید از کار، کناره گیرد تا از سوق دادن جامعه به آشوب و انقلاب جلوگیری گردد.
در عرصــهء تاریخ و تحقیق، هرچند که «اگر»ها ارزش و اعتباری ندارند، امّا بسیاری چنین وانمود میکنند که: «اگر رویداد۲۸ مرداد ۳۲ نمیبود، ایران ـ به رهبری دکتر محمّد مصدّق ـ میتوانست به شاهراه ترقّی ، استقلال و آزادی، دموکراسی و جامعهء مدنی نائل آید و… ».
چنین اعتقادی، گذشته از اینکه ناشی از نوعی «ارادهگرائی» است، با ساختار سیاسی -اجتماعی ایران وعملکردهای حکومت دو سالــهء مصدّق همخوانی ندارد.
اشتباه بزرگ شاه و دولت زاهدی در محاکمــهء دکتر مصدّق و تأثیرات عمیق آن بر روانِ سیاسی و حافظــهء ملّی ایرانیان و خصوصاً تبلیغات گُسترده و دیرپای حزب توده (که با وقوع ۲۸ مرداد، امیدِ ایجادِ «ایرانستانِ» وابسته به شوروی را بر باد رفته می دید)، همه و همه، محکومیّت تاریخی ۲۸ مرداد را – بعنوان یک «کودتا» – بر حافظــهء تاریخی جامعــهء ما تثبیت کرد. از این زمان – بار ِدیگر – «تاریخ» به «تقویم» بدل گردید و «عقل نقّاد» به «عقل نقّال»، سقوط کرد و اندیشــهء سیاسی، به آئین ها و عزاداری های مذهبی تبدیل شد.
پس از گذشت بیش از ۵۰ سال، «۲۸ مرداد ۳۲» را (به هر نامی که بنامیم) بعنوان یک «گذشته»، باید به «تاریخ» تبدیل کرد و آن را «موضوع» مطالعات و تحقیقات منصفانه قرار داد. از یاد نبریم که ملّتهائی چون اسپانیائیها، شیلیائیها و آفریقایجنوبیها، تاریخ معاصرشان بسیار بسیار خونبارتر و ناشادتر از تاریخ معاصر ماست، امّا آنان ـ با بلندنظری، آگاهی و چشـمپـوشی (نه فراموشی) و با نگاه به آینده ـ کوشیدند تا بر گذشتــــهی عـَصَبی و ناشاد خویش فائق آیند و تاریخشان را عامل همبستگی، آشتی و تفاهم ملّی سازند
۲۶۵۱۲ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : فرهاد اردکانی
عنوان : شاملو،سپهری، کدکنی، خوئی و... که مبشر آزادی بودند.
بی انصافی یا بی خبری آقای فرید راستگو ست که روند تکوین نسل دوم بعداز جنگ دوم را در نظر نمی گیرد .
پس از اختناق ۷ ساله ی کودتای ۲۸ مرداد، در سال ۳۹ با فشار دمکراتهای آمریکا بر رژیم ایران شروع مبارزهی نیمه قانونی- نیمه دموکراتیک باعث ۳ واقعه ی میشود.
- جبهه ی ملی دوم
- اصلاحات شاه
- اعتراض خمینی
در واقع کودن بودن حکومت وابسته ی کودتا با سرکوب نیروهای ملی و دانشجوئی خمینی را با فرصت طلبی به میدان آورد.
تمام پیامدهای بعداز خرداد ۴۲ تائیدی بر قطع جنبش ملی و بر آمده از انقلاب مشروطه بوده ست.
قبل از اصلاحات شاه ایران دارای یک جنبش بزرگ فکری و اجتماعی ست که نه حکومت شاه وابسته را قبول دارد و نه حزب توده را !
نمونه ی بارز آن : تولدی دیگر فروغ و شعرهای شاملو،سپهری، کدکنی، خوئی و... که مبشر آزادی بودند.
همانطور که قبلا اشاره شد نادانی شاه در سرکوب روشنفکران و نویسندگان نسل دوم موجب قطع روند طبیعی جنبش فکری و اجتماعی مستقل گردید.
نسل دوم چپ در واکنش به سرکوب های وحشتناک جنبش ملی و زوال قهری جنبش فکری و اجتماعی بوجود آمد که در تمام جهان علیه دیکتاتوری و مستقل از چپ وابسته به سوسیالیزم واقعا موجود صورت گرفت.
نتیجه :
کاش رژیم کودتا و حامیان داخلی و خارجی او به جای سرکوب درک می کردند که جنبش فکری اجتماعی مستقل تا مقطع ۴۲ ، که می توانست با ایجاد نهادهای مردمی مانند کانون مهرگان و اشاعه افکار گوناگون و برخورد اندیشه با تشکیل کانون نویسندگان در تنویر افکار عمومی بکوشد به نفع توسعه اصلاحات و سرمایه داری در ایران بود و با منافع آنها در تضاد نبود.
امپریالیسم جهانی در دوران جنگ سرد دیکتاتورها را برای سرکوب دگراندیشان حمایت میکرد و در تمام کشورها موجب تقویت نیروهای قشری و مذهبی وابسته به مسجد و کلیسا گردید. مقاومت دلیرانه مردم ایران در برابر «طالبان» ایران تا به امروز به پشتوانه ی تمام میراث ملی ، مادی و معنوی فرهنگی تاریخ قدیم و معاصر ایران می باشد.
تصادفی نیست که حکومت دیکتاتوری شاه و شیخ در سرکوب کانون نویسندگان و شاعران ایران گره میخورند و تا این مانع برای ابراز آزاد اندیشه رفع نشود. تاریکی ها و خرافات نه تنها کاهش نخواهد یافت بلکه مانند ایلات متحده ی آمریکا تا ابد در حیطه کاتولیسم
با شیوه های «مدرن» ادامه خواهد یافت.
۲۶۵۰۹ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : الف آواکیان
عنوان : یک پرسش
چرا جامعه ایران با آنهمه ثروت و استعداد و اندیشه و با آن موقعیت راهبردی بی نظیر در ظرف صدساله گذشته نه تنها از نظر سیاسی متحول نشد و هنوز هم نمی تواند گامی بشوی تحول سیاسی بردارد؟
پاسخها:
سلطنت طلبان: تقصیر روشنفکران است.
روشنفکران تند رو: تقصیر حکومت های پهلوی و جمهوری اسلامی است.
طرفداران تئوری توطئه: دست انگلیس و آمریکا در کار است.
نظر اینجانب: مشکل تاریخی - فرهنگی است و ریشه در استبداد شرقی دارد. شکست نهاوند و استیلای اعراب آنرا دامن زده است و تداوم حکومت غیر ایرانی ترک نژاد در طول تاریخ، آنرا تقویت کرده است.ترکیب عامل یک و دو با این عوامل مارا به این روز سیاه و خونین نشانده است.
نظر شما چیست، آیا شما عامل دیگری هم می شناسید؟ کدامیک از این عوامل را مهمتر می دانید؟!
۲۶۵۰۶ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : بیطرف
عنوان : نکته را نگرفتین، اینجا بحث روانشناسی و روانکاوی اشخاص نیس. بحث شناحت جامعه ای مریضه که خرافه ومردسالاری و تناقض و خشونت اونو بطرفه ناجی و تصمیمای غلط سوق میده. واسه جهنم نرفتن دنبال خمینی راه میافته. باید دلیل ها پیدا بشه که چرا ما دنبال خمینی افتادیم
نکته را نگرفتین، اینجا بحث روانشناسی و روانکاوی اشخاص نیس. بحث شناحت جامعه ای مریضه که خرافه پرستی و مردسالاری و تناقض و خشونت اونو بطرفه ناجی و مرجع و تصمیمای غلط سوق میده. واسه جهنم نرفتن دنبال خمینی راه میافته. باید دلیل ها پیدا بشه که چرا قشر پایین جامعه همونقدر دنبال خمینی افتاد که مثلا روشنفکراش.
من ادعا نکرده و نمیکنم که من خوبم و همه بدن، این چه تحلیلیه آخه؟ من خودمو از یه محیط خشونت طلب و خشونت زا و خرافه پرست و بت پرست و خمینی پرست کشیدم بیرون . حتما شما ترجیح میدادین منم مثه لباس شخصیا بیفتم بجون مردم؟ مگه شما مخالفین که سپاهیا و لباس شخصیا متحول بشن و بمردم بپیوندن که اینجوری حرف میزنین. اگه با مردمین که باید خوشحال بشین که از تعداد ذوب شده ها در ولایت کم میشه. میلیونها خونواده وضعشون از من بدتر بود و هست. چرا میخواین انکار کنین که ما یه معضل اجتماعی عمیق داشتیم و داریم؟ همش مثه پرسشگر راجع به مثلا روشنفکرا حرف میزنین که دنبال خمینی راه افتادن. چرا میترسین اینور ناجور قضیه را هم بگیرین که جامعه میلیونی ای که منم از توش دراومدم مشکل داشت که اگه نداشت دنبال خمینی گجستک نمیافتاد. چرا اینو تحلیل نمیکنین؟ پرسشگر و سالاری حداقل باید درک میکردن که توده ها تا آگاه نشن ما توی همین دور خشونت و استبداد باقی میمونیم. من باید روی خودم کار کنم یا شما که از زنا و مدانی دفاع میکنین که این رژیمو سرپا تا حالا نگه داشتن؟ واقعا که عجیبه. پس با این حساب شما باید از روح الامینی دفاع کنین که پسرشو گرفتن و بهش تجاوز کردن و شکنجش دادن و بعدم کشتنش و بعد این پدر بی ناموس رفت به دستبوس رهبر خامنه ای. حتما انتظار دارین بچه های دیگه ی این مرد و زنش به این بی ناموس و نامرد احترام بزارن. من اینا رو پدر مادر نمیدونم، شما اگه میدونین بگین ببینم. من مخالف صد در صد این رژیم هستم و نکبتی را که با خودش آورده را ستایش نمیکنم. از نقشی هم که من توش داشتم شرم میکنم و نه به تحولی که باعث شد خودمو ازشون کلا بکشم کنار. اگه شما با این مشکل دارین و مادر منو دوس دارین داشته باشین. مادرهایی مثه مادر من و پدرهایی مثه روح الامینی و ا.ن واسه شما محترمن و نه من.
برین ریشه استبداد و خشونت و خرافه و بت پرستی توی جامعه و خونواده ها را پیدا کنین و نه فقط توی روشنفکراتون و حاکم ها. خونواده مریض جامعه مریض بیرون میده و روشنفکراتون همیشه در این باب غفلت کردن و میکنن. خودتون و روشنفکراتون را در این مورد با جامعه های پیشرفته مقایسه کنین و ببینین که آیا اونام فاکتور توده ها را مثه شما نادیده میگرفتن و میگیرن یا نه. من سعی کردم توجه شما را به مطلبی مهم جلب کنم که بدبختانه شما نکته را نگرفتین. مخالفای من حسابشون جداست. اونا باید به موضع خودشون بچسبن و ازش دفاع کنن و به غلط و درست بودنش کاری نداشته باشن ولی شما چرا رضا سالاری؟ شما هم مرعوب اینا شدین؟
فرید راستگو شما چی؟ قبول دارین که یکی از ستون پایه های استبداد فرهنگ سنتی و ناآگاهیه خونوادگی قبل و بعد از انقلاب بوده؟
مادر منم ارزونیه همه شما. خواهرم واسه من مثه مادرن. همسر من مادر خوبیه برای بچه هام. من دختر امل و خرافه پرستی که مادرم واسه من در نظر گرفته بود و مثه خودش گشت خیابونی میزد را نگرفتم و بجاش یه دختر تحصیلکرده و متجدد را که خواهرام انتخاب کردن را گرفتم که هم خودم خوشبخت بشم و هم بچه هامون خوشبخت بشن. مادرم توی عروسی ما نیومد و به درک سیاه که نیومد. حالا برین اینو تحلیل کنین و بگین باید به مادرم احترام بزارم و بزارمش رو سرم.
نکته را نگرفتین، اینجا بحث روانشناسی و روانکاوی اشخاص نیس. بحث شناحت جامعه ای مریضه که خرافه ومردسالاری و تناقض و خشونت اونو بطرفه ناجی و تصمیمای غلط سوق میده. واسه جهنم نرفتن دنبال خمینی راه میافته. باید دلیل ها پیدا بشه که چرا ما دنبال خمینی افتادیم. از چی میترسین که اینکارو نمیکنین؟
آیا اینم انکار میکنین که انقلابتون خونواده ها رو تیکه پاره کرد و توی خونواده ها سر خمینی دعوا میشد و پدر و پسر جلو هم وامیستادن یا توی مدرسه ها به بچه یاد میدادن که چه جوری جاسوسی پدر مادراشونو بکن که اگه ضد انقلابن لو شون بدن؟ این جامعه سالم بود؟
۲۶۵۰٣ - تاریخ انتشار : ۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حقیقت جو
عنوان : سوال از آقای راستگو، «نیروهای مسلح خلقی» یا «سپاه پاسداران انقلاب»
مصاحبه نمایندگان چریکهای فدایی خلق۴ روز بعد از ۲۲ بهمن ۵۷ (بنقل از کیهان ، دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۵۷); (بخش) سپردن سلاح : « در مورد پخش سلاح ما دیروز صبح با یک هییت که از طرف کمیته امام خمینی به ستاد ما آمده بودند مذاکره ای داشتیم برای اینکه بدانیم تکلیف سلاحها جه خواهد شد. آنها از ما میخواستند که سلاحهای مصادره شده را ما به کمیته امام تحویل دهیم و سلاحهایی را که الان از آن استفاده میکنیم و یا در گذشته با امکانات سازمان فراهم کرده ایم از این امر مستثنی میکردند. ما در اینجا به نمایندگان کمیته منتخب امام خمینی اعلام کردیم که مایلیم سلاحهای مصادره شده را تنها در رابطه با کمیته انقلاب اسلامی استفاده کنیم و(تا) زمانی که نیروهای مسلح خلقی با کنار گذاشتن ارتش تشکیل شود.». آیا «نیروهای مسلح خلقی» همان سپاه پاسداران انقلاب است که آقای امیرانتظام بناگاه در تاریخ ۲ اسفند ۱۳۵۷، تشکیل آنرا اعلام کرد. من در مقاله شما نقش فعال چریکهای فدایی خلق در محو ارتش و ساختن سپاه پاسداران (پارا میلیتر) ندیدم. آیا چریکهای فدایی خلق اولین داوطلبین این تشکیلات شبه نظامی بودند؟
۲۶۵۰۲ - تاریخ انتشار : ۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : ل−رضا سالاری
عنوان : قدری حاشیه روی لازم شد
بیطرف این داستان زندگی همه را تکان داد! حدس و برداشت من از نوشته ات این بود که چون حس میکنی شرایط خیلی استثنائی نسبت به بقیه افراد جامعه داشتی، دوست داری نظر دیگران را در مورد داستان زندگی خودت بدانی. من سعی کرده ام براساس گفته خودت تحلیلی ارائه دهم. ببخش اگر این نوشته به نظرت فضولی، پرت و نادرست و بیجا و بیمورد می نماید.
داستان زندگی بیطرف از زبان بیطرف بسیار ناهنجار و تکاندهنده است. ای کاش میشد این داستان را از زبان مادر و خواهران و برادر بیطرف هم شنیده میشد تا قضاوتی عادلانه تر ارائه میشد.
بیطرف در خانواده بسیار متلاطم و بحرانی بزرگ شده، که احتمالاً قانون و عرف و اخلاق حاکم فقط بر مبنای ترس و خشونت و دعوا و مرافعه بوده و راه حل اکثر مسائل و مشکلات روزمره خانوادگی از این طریق حل میشده. تجربه عدم ثبات و بزرگ شدن در یک محیط نابسامان و پر تضاد، بیطرف را در همان سنین طفولیت از مسیر سایر اطفال هم سن و سال خودش خارج میکند و اورا از نظر اخلاقی به یک نتیجه غلط و خطرناک سوق میدهد. او در اثر فشار غیرقابل تحمل خشونت و تربیت و محیط رشد نامناسب خانواده از هم پاشیده، به این نتیجه میرسد که:
همه اطرافیان من بدند چون مرا دوست ندارند ولی من خوبم.
بیطرف برعکس کودکان همسن و سال خود، که همه هم خودرا خوب و هم دیگران را خوب و دوست داشتنی می بینند، بدین نتیجه نابهنجار و ناعادلانه میرسد که تنها موجود خوب و نیکو اوست و بقیه اطرافیان ازجمله مادر و پدر هم بد و هم دشمن ابدی او میباشند. او قربانی یک شکست کامل در پیوند و ازدواج زناشوئی در ایجاد سیکل معیوب مردم جامعه ما است. پدر او و سپس مادر او مقصرین اولیه و اصلی زندگی اینده او و بسیاری مشکلات زندگانی او هستند. نهادینه شدن این قضاوت بد بودن پدر و مادر در ضمیر بیطرف کودک، او را برای همیشه متعصب و ناتوان از درک شرایط اقتصادی، اجتماعی، تربیتی و اموزشی و محیطی خاص پدر و مادر خود میکند، و بیطرف دیگر نتوانست قضاوتی منطقی و علمی و تحقیقی و عادلانه بدور از خشم و تعصب در مورد ناتوانیها و نااگاهیهای تحمیل شده به والدین و بخصوص مادر خود داشته باشد.
اکنون چی؟
ایا بیطرف خودش را خوب کند و کاو کرده تا خود را خوب بشناسد تا بتواند مشکلات گذشته خود را به شکل واقعی درک وتحلیل کند و اصل واقعیت و حقیقت را جویا شود و تلخی انرا بپذیرد!؟ قبل از شناخت و پرداختن به مادر ، باید خود را و گذشته خود و خانواده را بدون شرم، خشم و تعصب خوب بشناسد و بپذیرد.
مسائل سیاسی بیطرف در درجه اهمیت ثانوی قرار میگیرند.
بیطرف باید روی خودش خیلی کارکند تا از این نتیجه من خوب بودم و مادرم بد بود و بد است بیرون بیاید و شرایط واقعی مادر خود را، هرچقدر تلخ و بد و ناگوار و نابهنجار، بپذیرد! شما بنظر میاید پدر مسئولی برای فرزندان و همسر همراه و حامی برای همسرتان هستید. چون عموماً هیچ انسانی و هیچ مادری بد زاده نمیشود! در مورد خود همانطور عمل کنید که دوست و انتظار دارید بچه های شما برای مادرشان انجام دهند. پیروز و سربلند باشید!
۲۶۴۹٨ - تاریخ انتشار : ۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : هوشیار
عنوان : باز هم مفلطه کاری «بیطرف»
آقای «بیطرف» اول در مورد مادرش این چنین میگوید. «هر سال توی عاشورا و تاسوعا سیاه میپوشیدیم و سینه زنی و زنجیر زنی میکردیم و قیمه وپلو کوفت میکردیم. مادر امل و احمق من پرچمدار تظاهرات توی انقلاب بود.» بعد از آنکه باو از جانب حافظه تاریخ گوشزد شده که جای این «مطالب» در این بحثها و گفتگوها نیست. در تاکید نظرش نسبت بمادرش
جواب اول «مادر داریم تا مادر. همه مادرها اگه خوب بودن دنیا بهشت میشد. پدرها هم همینطور. شاید شما خوشبخت بودین و هر دوتا را داشتین ولی همه مثه شما خوشبخت نبودن و نیستن. مادرهایی که بچه های مجاهدشونو لو دادن یادتون رفته؟ مادرایی که دختر بچه های به بلوغ نرسیده شونو در ایران امروز به پیرمردها شوهر میدن و پدر و مادرهای معتادی که بچه هاشونو فدای اعتیادشون میکنن، پدر و مادر نیستن که بهشون بشه احترام گذاشت.»
جواب دوم «حالا دوباره از زنای ذوب شده در ولایت جمکرانی ضد زن و خشونت طلب مثه مادر من دفاع کنین. مادر من کم در حق زنای شیکپوش ماتیک به لب و دوست پسر دار توی خیابونای تهران گشت نمیزد و تحویل کمیته نمیداد. کاش این مادر شما بود و مادر ندا آغا سلطان مادر من بود. اونو نمیگن مادر، اینو میگن مادر.». آیا کسی هست بمن بگوید که این موجود از نظر روانی «قادر» باظهار نظر درست و سالم است و یا نه؟
۲۶۴۹۷ - تاریخ انتشار : ۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : افسانه ج
عنوان : مادرفروشی
آقای لقمان شمال گرامی
تعجب نکنید، کسی که وطنش را می فروش اهل معامله است، طبعا مادرش را هم می فروشد!
این گفت و گوها واقعا لازم بود تا ما هم به فساد دستگاه و وابستگی شاه و خرابی اوضاع آن روزگا بهتر پی ببریم و هم سلطنت طلبان را بهتر بشناسیم.
۲۶۴۹۶ - تاریخ انتشار : ۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : بیطرف
عنوان : فرق مادر من با مادر ندا آغا سلطان. خلاصه کلام شما در دو نظر زیر که در نظرات مقاله قبلی فرید راستگو به ثبت رسوندین خلاصه میشه، ثابت کنین که نمیشه.
خودتون که خودتونو هی لو میدین، خلاصه کلام شما در دو نظر زیر که در نظرات مقاله قبلی فرید راستگو به ثبت رسوندین خلاصه میشه، ثابت کنین که نمیشه. شما نه آزادیخواهین، نه دمکرات، نه سکولار. همه باید اول از شما اجازه بگیرن که چی فکر کنن، اگه نکنن مرتد و مفسد فی الارضن و ملحد و شایسته ی حذف فیزیکی. شما فرقی با آخوندا ندارین، میگین باید مرجع شما باشین.
از : انقلاب شکوهمند ما بود که ایران را نجات داد
عنوان : خوب شد انقلاب شد. اگر انقلاب نمی شد الان ایران وضع بدتر از حالا را می داشت.
به پرسشگر و ناشناس و ۵۰ ساله و بیطرف و همه هوادارانشان،
ما انقلاب کردیم و از این بابت بسیار از کرده خودمان راضی و خرسند هستیم. دستاوردهای انقلاب شکوهمند ما در این سی سال خیلی بیشتر از آنست که فکرش را می کنید و ادامه خواهد داشت. ما شاه را با همه فسادی که در کشور بوجود آورده بود بیرون کردیم. ما امریکا را از منطقه و ایران با اردنگی بیرون کردیم. دم اسراییل را هم گرفتیم و بیرون انداختیم. ما با ضد انقلاب برخورد کردیم و قلع و قمعشان کردیم. ما دانشگاه ها را از عناصر ساواکی و وابسته تخلیه کردیم. ما اقتصاد وابسته و سیاست خارجی وابسته شاه را پایان دادیم. ما امریکایی ها را از لبنان بیرون کردیم. ما جلوی اسراییل ایستادیم و بداد فلسطینیها رسیدیم. ما صدام را شکست دادیم. ما استقلالی که می خواستیم هم در اقتصاد و هم در سیاست خارجی را بدست آوردیم.....انقلاب لازم بود و پاسداری از دستاوردهایش امروز لازم است. دوستان با زحمات پیگیر خود به شما ثابت کرده اند که کار ما درست بوده است و دلائل محکم خود را پشت سر هم ارائه کرده اند. شما مدرک نمی خواهید شما فقط نق میزنید و دستاوردهای مثبت انقلاب را به هیچ میشمارید. فقط فکرش را بکنید که اگر انقلاب نشده بود امروز ایران چه وضع ناهنجاری می داشت. البته قدرت فکر کردن ندارید که اگر داشتید بجای اینقدر نق زدن و دروغ گفتن قبول می کردید که اگر شاه می ماند و اگر شجاعانه ما انقدر شهید نمی دادیم که انقلاب شود ایران امروز وضعی به غایت بدتری می داشت. قبول کنید که ما ایران را با انقلاب شکوهمند خود نجات دادیم.
دوستان من با ناشناس ها و نوچه هایش دهن به دهن نشوید. اینها همه ضد انقلاب بوده و هستند. اگر به حرفهایشان توجه کنید می بینید مسئله اینها هیچی نیست جز اینکه نمی خواستند انقلاب شود و نه اینکه چرا انقلاب شد.
خوب شد انقلاب شد. اگر انقلاب نمی شد الان ایران وضع بدتر از حالا را می داشت.
۲۶۴۰۵ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱۳۸۹
--------------
از : یک سبز از ملیونها سبز ایرانی
عنوان : بیطرف طرفدار ساواک و نظام شاهنشاهی یا سبز?
بیطرف خر خودتی طرفدار نظام شاهنشاهی و شکنجه گران ساواک نمیتوانند طرفدار سبزها باشند لطفا از این گنده گوزی ها نکنید سبزها برای خودشان ابرو دارند و از مصدق وفاطمی وبیژن جزنی و حمید اشرف با احترام یاد میکنند
۲۶۴۴۷ - تاریخ انتشار : ۸ خرداد ۱۳۸۹
--------------
حالا دوباره از زنای ذوب شده در ولایت جمکرانی ضد زن و خشونت طلب مثه مادر من دفاع کنین. مادر من کم در حق زنای شیکپوش ماتیک به لب و دوست پسر دار توی خیابونای تهران گشت نمیزد و تحویل کمیته نمیداد. کاش این مادر شما بود و مادر ندا آغا سلطان مادر من بود. اونو نمیگن مادر، اینو میگن مادر.
۲۶۴۹۵ - تاریخ انتشار : ۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : هوشیار
عنوان : «مارکشی» عناصر بی هویت
ناسزا و تویین بمادر و پدرهاییکه در تظاهرات ضدسلطنتی و ضداستبدادی و ضد استعماری دوران انقلاب شرکت داشتند و تنها «گناه» آنها در بیان شعار آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی بود، و یاین خاطر آنان را «امل و احمق» خطاب کردن موردقبول هیچ انسانی حتی غیرسیاسی هم نیست. فقط بازماندگان استبداد و جنایات قادرند بخود اجازه ابراز و دفاع از اینگونه اراجیف و ناسزا بدهند.
اگر «فهم» جنایان بیطرف و زیدی بعنوان«جالب است نه» از همه مسایل سیاسی ایران در این حد سطحی و مبتذل است، بگذارید بشغل «مارکشی» خود مشغول باشند. «نظریات» این چنین کسان را نباید جدی گرفت و این قبیل اشخاص، خودشان هم نمیدانند که واقعآ چه میخواهند. بیشتر بخاطر بانحراف کشیدن بحثهای اصولی خودشان را دخالت میدهند.
۲۶۴٨۹ - تاریخ انتشار : ۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : ناهید
عنوان : به اقای سالاری
بند ۷ هم از طرف من پیشنهاد میشود
عدم طرفداری پوشیده و یا واضح از حکومت های دیکتاتوری شاه و جمهوری اسلامی(بویژه دفاع ازارگانهای سرکوب مثل ساواک وساواما در رابطه با شکنجه وکشتار جوانان)
۲۶۴٨۴ - تاریخ انتشار : ۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : ناهید
عنوان : برای روشن شدن نسل من نوشته ها نباید دفاع از یک دیکتاتور و بر علیه دیکتاتور دیگر باشد
من سالها درگیر بحث با پدرم بودم که چرا انقلاب کردند البته بحث من با پدرم با بی ادبی امثال "بیطرف" نسبت به مادرش فرق دارد.پدرم البته به هیچ وجه از خمینی حمایت نکرد وبا سعی در توضیع وضعیت قبل از انقلاب میخواست من را روشن کند که چرا نسل او به خیابان رفتند.من تا ان موقع با نظرات سلطنت طلبان مثل "بیطرف" وناشناس وپرسشگر و ۵۰ ساله اشنا نبودم و از طرفی هم نمیدانستم که اعلم وزیر دربار و سابقا نخست وزیر شاه که در سال ۵۴ خاطرات نوشته یعنی قبل از سرنگونی شاه چی گفته و بسیاری دیگر از افراد نزدیک به دربار شاهنشاهی هم خاطرات نوشتند و هریک گوشه ای از فساد دربار پهلوی را افشا کردند. از همه مهمتر شاه خودش در خاطراتش نوشته که ژنرال هویزر اورا مثل موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد یعنی اختیار ایشان دست یک ژنرال امریکائی بود که اگر خواست ایشان حکومت میکند و اگر نه مثل موش به خارج از کشور پرتاب میشود. در ضمن خاطرات دکتر بختیار و نظرات دکتر همایون هم میتواند کمک بزرگی باشد که نسل من بفهمد که خود اطرافیان دربار هم اقرار به فساد و دیکتاتوری وشکنجه واعدام میکنند. من اکنون افتخار میکنم که نسل پدران ومادران ما به خیابانها ریختند و بساط سلطنت را جمع کردند. در برنامه دولت بختیار که خود انرا برامد انقلاب میداند میشود دانست که مردم ایران ازادی میخواستند وانحلال ساواک از طرف بختیار نشان میدهد مردم از شکنجه و زندانی کردن جوانان شکایت داشتند.بیرون امدن از پیمان امریکائی سنتو نشان میدهد مردم ایران خواستار استقلال بودند.ازادی احزاب وروزنامه وانتخابات ازاد در برنامه دولت بختیار نشان میدهد که مردم ایران بویژه نسل تحصیلکرده برای ازادی وحکومت مردم براساس رای بود که انقلاب کردند وبر عکس انکه کوردلان سلطنت طلب و ساواکی میگویند این نیست که فقط مردم خواستند بجای شاه اخوند بیاورند. حتا خمینی هم اول وعده مجلس موسسان را درمقابل خواست مردم ایران برای ایجاد یک حکومت مردمی داده بود. اینکه چگونه خمینی با کشتار و خدعه توانست بعد از ۲ تا ۳ سال دیکتاتوری خود را ایجاد کند بحث دیگری است.در ضمن من نظرات حافظه تاریخ را برای روشن کردن نسل خودم مفید میبینم ولی تلاش ساواکی ها و سلطنت طلبان برای توجیه جنایات رژیم شاه واقعا عکس خود تبدیل میشود.یا اینکه تا وابستگی شاه به امریکا بیان میشود انگار که کسی میگوید نباید وابسته به امریکا بود ولی وابسته به کشور دیگری. نه هموطن کسی که وابستگی به امریکا را نفی میکند مخالف هرنوع وابستگی میباشد. استقلال ایران باید در سرلوحه برنامه همه ازادیخواهان باشد چرا که با وابستگی به بیگانگان منافع ملی ایرانیان به غارت میرود و اخرش هر رژیمی سر کار باشد نتیجه اش دیکتاتوری است
۲۶۴٨٣ - تاریخ انتشار : ۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حافظه تاریخ
عنوان : اعلام مجدد مواضع : شعار اصلی همه آزادیخواهان و ملیون ایرانی از هر قرارگاه اجتماعی در ساختن ایرانی آباد، آزاد، مستقل بر روی خرابه های قدرقدرتی استبداد شاهنشاهی -اسلامی است
روشن کردن مرز مبارزه بین طرفداران جدی آزادی ،دموکراسی و حاکمیت مردم برمردم با هر جریان و محفلهای استبدادی و دیکتاتوری خواه وابسته در این مکان میتواند کمک بزرگی بحرکتهای اجتماعی آینده ایران بنماید. یکباردیگر ابراز داشتم که; مبارزه با استبداد و فجایع رژیم جمهوری اسلامی حاکم بر جامعه حق هرایرانی آزادیخواه و انساندوست است و در انحصار هیچ فرد و گروهی نمیتواند قرارداشته باشد و بری از هرنوع شیوه مبارزه از پیش معین شده است. ملیون ایران این حق را برای خود محفوظ میدارندکه صف مبارزه خود را از بازماندگان رژیم وابسته پهلوی که از بانیان اصلی حاکمیت رژیم آخوندها و گروهکهاییکه ریشه در خاک بیگانه و سر در آخور استعمارگران دارند، پاک و شفاف نگهدارند. مبارزه با اشکال مختلف استبداد و عریان نمودن عوامل بازسازی آن، مهمترین فعالیتهای روشنگری میباشد. بفراموش سپردن جنایات رژیمهای شه و شیخ عواقب خطرناکی را در پی خواهد داشت. و هر قدر میزان این فراموشی جامعه افزایش و یا توسط عوامل بازسازی استبداد تحریف تاریخی انجام پذیرد، اجبارآ جامعه اشتباهات گذشته خودرا تکرار خواهد کرد. نام صدها دلیران ایرانی و آزادمنش دردوران مبارزات مشروطه خواهی همواره جاویدان خواهد ماند و در جوار آن داستان شیخ فضل اله نوری هم بثبت تاریخ رسید. بجهت «فراموشی تاریخی» ازدوران مشروطیت و رل شیخ مرتجع، آیت اله کاشانی توانست برزگترین ضربه را بجنبش ملی و استقلال طلبانه مردم ایران در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور برهبری دکتر مصدق وارد نماید. بازهم بحهت «فراموشی تاریخی» از تجربیات شیخ فضل اله نوری و آیت اله کاشانی ، وقتی کسی مثل آیت اله خمینی پیدا میشود، نه فقط مردم «عادی» بلکه قریب باتفاق روشنفکران بدون بازرسی کوتاه تاریخی بدو سجده آوردند.امروزه عده ای مزورانه مدعی شده اند که محمدرضا انطورها بد نبود و حتی کمتر از روشنفکران دیکتاتور بود و حسرت میخورند که چرا دژخیم پهلوی با «قاطعیت» جلوی مبارزات آزادیخواهی میلیونی سالهای ۵۷ -۵۶ را نگرفت.
رویدادهای تاریخی را عمدآ ویا سهوآ بزیر غبار «فراموشی» سپردن فاجعه انسانی بیشتری را بارمغان خواهد داشت. برچیدن بساط رژیم وحشت و ضدانسانی جمهوری اسلامی بدون بازرسی تاریخی مداوم به فجایع دوران رژیم وابسته پهلوی امکان پذیر نیست. نظام ضد ملی شاهنشاهی -اسلامی دو سر زهر آگین داشت که یک سرش دربار وابسته پهلوی برهبری ظل اله و دیگری با فروپاشی رژیم ددمنش و فرار آنها بخارج چهره خودرا وحشتناکتر و خونخوارتر از جانیان پهلوی در «روحانیت مبارز» و رژیم اسلامی آخوندها عریان ساخت.فرعون زمان با انصارش از همان سیاست و ابزار استبداد پیروی میکند که طاغوت زمان میکرد.فرعون و طاغوت دوروی یک سکه استبداد و خشنونت هستند. استبداد مطلق ولایت فقیهی نمایانگر تمامی صورت فاسد و منحط رژیم پهلوی است.با همدستان و عوامل جنایات رژیمهای وحشت و استبدادی شاه و شیخ هرگز در هیچ زمینه ای «اتحادی» برای رسیدن بآزادی و استقلال ایران ممکن پدیر نیست. جانبداران استبداد هرفرصتی که دراختیار داشته باشند «نیش» خود را بر پیکر ایران فرود خواهند آورد.هوشیاری و پاک سازی صفوف مبارزان راه آزادی از این «عقربها» مسلح بعادت نیش زدن ژنتیکی، بخاطر سلامت آینده ایران لازم و ضروری است. دلسوزی آیت الله خمینی نسبت به شاه نشاندهنده روابط محکم این دو نگرش استبدادی بهم است.« من چقدر به این مرد گفتم، پیغام دادم که رفراندم نکن و به صلاح خودت نیست. گوش نکرد. آقا من بشما نصیحت میکنم که دین و قرآن مرا موظف میکند قانون این حق را میدهد که ترا نصیحت و راهنمایی کنم، دست بردار از این کارها، آقا دارند ترا اغفال میکنند و من میل ندارم که یک روز اگر بخواهند تو از این مملکت بیرون بروی مردم همه خوشحال بشوند. روح الله الخمینی». خمینی میدانست که با رفتن شاه از ایران مردم خوشحال میشوند و از این بابت «ناراحت» است. و آنهاییکه از راه «دلسوزی» امروزه بجانشینان «امام کاذب»همان توصیه و نصیحتها ی«امامگونه» را مینمایند، و میدانند مردم از میان رفتن طرفدارن استبداد اسلامی بیشتر از برداشته شدن رژیم شاهنشاهی خوشحال میشوند، بازهم دست «بالتماس و توصیه» میزنند، غافل از این امر هستند که نیش عقرب نه از ره کین است. استبداد همیشه یک معنی را میدهد و خواهد داد.
۲۶۴٨۱ - تاریخ انتشار : ۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : لقمان شمال
عنوان : نوشته آقای بیطرف « مادر امل و احمق من پرچمدار تظاهرات توی انقلاب بود».
کسی که بخاطر شرکت (تاکید روی شرکت) پدر و مادرش در انقلاب ۵۷ آنها را امل و احمق بنامد، هرگز قادر نیست احترام دیگران را نگهدارد و از هیچ ستمی نسبت بدیگران رویگردان نخواهد بود.شرکت میلیونی «پدر و مادرها» در انقلاب هیچ ربطی با اراجیفی که «بیطرف» دردفاع ازخود ابراز کرد،ندارد. حمله «بیطرف» بآزادیخواهان و دموکراتها از زمینه کینه و دشمنی وی با هر حرکت ضددیکتاتوری و ضداستبدادی ناشی میگردد. علت اصلی حرکت اجتماعی پدر ومادرها در سال ۵۷ مبارزه برعلیه استبداد و جنایات رژیم ددمنش پهلوی بود که آنها مورد حمله «بیطرف» و امثال وی قرار دارند. زمینه بحث اگر درحد و سطح«بیطرف» باشد، وارد شدن و ادامه آن، فقط وقت بهدر دادن است.
۲۶۴۷۷ - تاریخ انتشار : ۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : ل− رضا سالاری
عنوان : چهارچوب اولیه برای بحث و نظرخواهی
چهارچوب اولیه و پیشنهادی جهت پذیرش عضو جهت بحث و بررسی کاربران اخبار روز
۱. اعتقاد و باور به اصول زیر و استفاده از حرف ل− در جلو اسم به منظور رساندن عضو کلوپ لائیکهای اخبار روز
۲. اعتقاد به دین−ناباوری و بی خدائی، سکولاریسم، دموکراسی، لیبرالیزم، منشور کامل سازمان ملل، حقوق بشر و حقوق مدرن شهروندی
۳. اعتقاد به پیشرفته ترین قانون اساسی مدرن و پویا و دموکراتیک روز
۴. عدم گرایش فکری و عملی و یا عضویت در سازمانها و گروه ها و احزاب استبدادی و ایدئولو ژیک، غیر دموکراتیک و ضد حقوق بشری و ضد حقوق شهروندی
۵. ملزم به تمرین و رعایت و نشر و توسعه پندار، گفتار، نوشتار و رفتار نیک و صلح امیز، اخلاقی، مدرن، متمدن، و کثرت گرا، دموکراتیک و عاری از تعصب
۶. پیشنهادات بالقوه شما برای سایر اصول
۲۶۴۷۶ - تاریخ انتشار : ۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : جالب است،نه؟
عنوان : گفتار و کردار باید یکی باشد، نه؟
آقای راستگو راست می گوید که:-
«بیان خطاهای گذشته می تواند گام مهمی در راستای آشنا کردن نسل جوان ایرانی با واقعیت های دوران انقلاب و بعد از انقلاب باشد. گذشته ثروت عظیمی است که بکار هویت سازی جوانان می آید و آنهائی که گذشته را فراموش کنند، محکوم به تکرار آن هستند».
ولی وقتی کسی خطاهای گذشته را برای ما بیان می کند که «گام مهمی در راستای آشنا کردن نسل جوان ایرانی با واقعیت های دوران انقلاب و بعد از انقلاب باشد...» حافظه تاریخ خواستار حذف گوینده می شود، گوینده ای که انقلاب را با گوشت و پوست و استخوان خود تجربه کرده است. حافظه تاریخ توجه نمی کند که «گذشته ثروت عظیمی است که بکار هویت سازی جوانان می اید و آنهایی که گذشته را فراموش کنند، محکوم به تکرار ان هستند».
جامعه ایران رنگین کمان است، همه رنگها باید باشند تا رنگین کمان معنی داشته باشد، نه؟ پلورالیسم رنگین کمان سیاسی است، نه؟
۲۶۴۷۴ - تاریخ انتشار : ۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : بیطرف
عنوان : دونستن اونچه در بطن جامعه اونزمون میگذشت برای سیاسیون و جامعه شناس ها و روانشناسها و روشنفکرا و روزنامه نگارها مهمه. حذف چیزایی که واقعیت داره کمکی نه اونموقع بما کرد نه الان کمکی میکنه..
روشنفکرها و سیاسیون باید بدونن با چه جامعه ای سر و کار دارن تا راه حل های بهتری پیدا کنن. باید ظرفیت های جامعه شونو خوب بشناسن وگرنه دوباره همون آش و همون کاسه میشه.
حافظه تاریخ که تقاضای حذف نظر منو کردی، آیا با حذف نظر من میتونی منو گذشته منو هم حذف کنی؟ مادر داریم تا مادر. همه مادرها اگه خوب بودن دنیا بهشت میشد. پدرها هم همینطور. شاید شما خوشبخت بودین و هر دوتا را داشتین ولی همه مثه شما خوشبخت نبودن و نیستن. مادرهایی که بچه های مجاهدشونو لو دادن یادتون رفته؟ مادرایی که دختر بچه های به بلوغ نرسیده شونو در ایران امروز به پیرمردها شوهر میدن و پدر و مادرهای معتادی که بچه هاشونو فدای اعتیادشون میکنن، پدر و مادر نیستن که بهشون بشه احترام گذاشت. اونیکه جامعه شناس و روانشناس و روزنامه نگاره از زندگی های مردمی مثه من خبر داره و چون از داستان زندگی ما خوشش نمیاد ما را حذف نمی کنه. بجاش حس وظیفه میکنه و منعکس میکنه تا بدرد مرم رسیدگی بشه، ریشه یابی بشه.
۳۱ ساله داستانهای زندگی مردم را در دسترس شما حافظه های تاریخ گذاشتن تا ببینین توی ایران چی میگذره و شما که حافظه تاریخ هستین باید از همه ما بیشتر بدونین. حافظه تاریخ باید تاریخ را توی حافظه خودش نگه داره و بازگو کنه و نه از حافظه اش پاک کنه و به این و اون بگه این واقعیت و حقیقت را پاک کن چون من خوشم نمیاد. نه، حافظه تاریخ، هر مادری مادر نیس و هر پدری هم پدر نیس. وقتی آخوندی دو تا پسر گلشو بخاطر اینکه مجاهد بودن با گلوله میزنه مغزشونو داغون میکنه میشه بهش احترام گذاشت چون پدر بوده؟
خرافه و خرافه پرستی پدر مارو درآورد و باید از جامعه خرافه زدایی بشه تا ما اون جامعه سکولار و مدنی ای که شما درباره اش هی نطق میکنین بدست بیاد. افکار طالبانی باید ریشه اش خشک بشه تا هم منطقه و هم دنیا خلاص بشن. جمکران را بیخود توسعه اش نمیدن، به کارمندای دولت بیخودی مسافرت های نیمه مجانی به مشهد نمیدن. همه اینا برای خرافه پراکنی است چون میدونن که وقتی خرافه زده هایی مثه من آگاه بشن دیگه نمیتونن ما و کشور را کنترل کنن. واسه همینه که علوم انسانی را نشونه رفتن چون جامعه را به فکر میاندازه، مستقلشون میکنه، از آخوند شیپیشو جداشون میکنه...
حافظه تاریخ همه چیزا را در حافظه اش حفظ میکنه و نه فقط چیزایی را که خوشایندش باشه و یا به نفعش باشه.
دونستن اونچه در بطن جامعه اونزمون میگذشت برای سیاسیون و جامعه شناس ها و روانشناسها و روشنفکرا و روزنامه نگارها مهمه. حذف چیزایی که واقعیت داره کمکی نه اونموقع بما کرد نه الان کمکی میکنه..
۲۶۴۷۲ - تاریخ انتشار : ۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : سالاری جان چپها که همه لائیک هستند
عنوان : چپها با سلطنت طلبان در یک کلوب قرار نخواهند گرفت
سالاری عزیز اصلا سایت اخبار روز و اکثریت خوانندگان ان لائیک هستند وتعدادی سلطنت طلب هم اخیرا پایشان به اینجا باز شده است که البته میخواهند چپها و دیگر ازادیخواهان رابه راه راست که همان تبرئه رژیم جنایتکار پهلوی است هدایت کنند. خوب حالا این گروه لائیک که شما میفرمایید منظرتان ورود سلطنت طلبان و ساواکی ها به جمع چپ ها که در هرصورت لائیک هستند میباشد یا اینکه براساس جمهوری ایرانی وازادی که جوانان ما انرا شعار خود قرار دادند. در هر صورت فکر نکنم ایده جالبی باشد که برای برخی از سلطنت طلبان و ساواکی ها که علنا از رژیم جنایتکار شاه دفاع میکنند و همه زندانیان سیاسی زمان شاه از جمله اخوان ثلث را هم تروریست مینامند جائی در بین چپها و ملی گراها که مصدق را نماد استقلال ایران میدانندجائی باشد
۲۶۴۶۰ - تاریخ انتشار : ٨ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حافظه تاریخ
عنوان : زید«بیطرف» اززیر بوته ارتجاع در آمد.
کسی که بمادرش چون درانقلاب شرکت داشته «امل و احمق» بگوید و این زید قادر نیست که احترام مادری که هر مادری دارا است، نگهدارد. هیچ معلوم نیست که با «بیگانه» چه برخورد و با آنان چه جنایتی مرتکب میشود.پیشنهاد حذف این نوشته میشود.
۲۶۴۵۷ - تاریخ انتشار : ٨ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حافظه تاریخ
عنوان : « اگر بازماندهها و پسماندههای اندیشههای سنتی (استبدادی شه و شیخ) بگذارند نسلهای جوان کار خود را بکنند»
یکی از نیازهای اساسی و حیاتی هر جامعه آزاد و مترقی، ایجاد تشکیلات سیاسی (احزاب، سندیکاها و ..) که قادر باشد احتیاجات اجتماعی( طبقاتی و یا صنفی) خودرا نمایندگی بنماید، است. هیچ جامعه ای بدون دارا بودن احزاب مختلف با گرایشهای بینشی گروههای مختلف اجتماع و بدون آزادی فعالیت آنها در چارجوب قانون (اساسی) هرگز قادر نیست که راه ترقی و پیشرفت و تکامل دریک جامعه زنده را طی نماید. پایداری و پویایی هرجامعه دموکراتیکی در گرو فعالیت آزادانه احزاب آن بستگی دارد. ولی اگر در آن جامعه مثل جامعه ایران، استبداد و خشنونت ووو مانع ایجاد و فعالیت احزاب مردم خواسته بشود. بعبارت دیگر در جامعه اییکه که احزاب و اتحادیه های مورد نیاز مردم از هر طبقه و قشر قادر بایجاد، رشد طبیعی نباشد. از احزاب مردمی صحبت کردن نابخردانه است. «حزب رستاخیز» و «حزب الله» «مهمترین «احزاب» سیاسی ایران در ۵۰ سال اخیر بود که ملت در ایجاد و تشکیلات آن هیچ دخالتی نداشته است. و عجیب هم نیست که ملت ایران خیلی پیشرفته تر از این نوع احزاب فرمایشی و ارتجاعی شه و شیخ ساخته و همچنین پیشروتر از «روشنفکرانی» هستند که طرفدار استبداد شه و شیخ و بعنوان عامل و ابزار خفقان این دو رژیم قلم وقدم میزنند و مانع ایجاد هرحزب و تشکیلات سیاسی ملی و مردمی هستند.
۲۶۴۵۶ - تاریخ انتشار : ٨ خرداد ۱٣٨۹
|
از : بیطرف
عنوان : به رضا سالری و ناشناس و راستگو و پرسشگر و همه و همه
ما نباید بزاریم با این نسل اونکاریو بکنن که با ما کردن.
واسه همه و همه،
توی تظاهرات قبل از انقلاب منم بودم. توی پامنار مسجد کاشانی و توی بازار حسابی ما را مغزشویی کرده بودن. هر سال توی عاشورا و تاسوعا سیاه میپوشیدیم و سینه زنی و زنجیر زنی میکردیم و قیمه وپلو کوفت میکردیم. مادر امل و احمق من پرچمدار تظاهرات توی انقلاب بود. یه روز توی تظاهرات، یه نفر اومد جلو بما گفت چرا تظاهرات می کنین. گفتیم اخه این شاه نمیزاره ما حرف بزنیم. عصبانی شد و گفت، خمینی که بیاد یه هویج توی کونتون هم میکنه که حتی نتونین بگوزین. حسابی کتکش زدیم. چند سال بعد پیداش کردیم و ازش دلجویی کردیم. اونزمان همه میگفتیم که کاش دست و پامون شکسته بود و توی تظاهرات نمیرفتیم. ما پشیمون شده بودیم. شاه هر چی بود از اینا صدها برابر بهتر بود. این تنها حرف من نبود حرف همه بود. اینو بحساب دفاع از شاه گذاشتن واقع مغرضانه است. اگه اون زمان دو حزب رستاخیز و حزب الله را داشتیم و بین اونا انتخاب میکردیم، منظورم انتخابات آزاد دوره ای مثه کشورای غربیه، دچار این مصیبت نمیشدیم. بعد هر دو را میتونستیم اصلاح و هر چی لازم بود میکردیم. معنی آزادی سرمون نمیشد.
خرافه پرستی- بدبختی این بود که ما مردم فکر میکردیم اگه دنبال خمینی نیفتیم و بزاریم شاه مشروبخوری بکنه و کاباره و کافه های لاله زار باشن و دخترا مینی ژوپ بپوشن و دوست پسر داشته باشن به وظیفه دینی مون عمل نکردیمو و همه ما توی اون دنیا میریم جهنم. ترس از جهنم، آقای ناشناس توی مردم خیلی بود و ما را فلج کرده بود. ما نمیدونستیم که با این کارهامون توی همین دنیا و همین حالا و با دست خودمون داریم برای خودمون جهنم درست میکنیم. خاک بر سر خرافه پرستی و خرافه پرستا و اونایی که از خرافه پرستی ما سوء استفاده کردن و ما را به این روز انداختن و ول کن معامله نیستن. ننه من هنوز توی اتاق خوابش یک عکس بزرگ خمینی را گذاشته. آخه این عشق بازی نیس؟ اونم بوسیله یه زنه مثلا مذهبی؟ هنوزم از خمینی و بهشتی دفاع میکنه. ما که ازش بریدیم.
این ننه امل ما، منو از بچگی وارد این هیئتی ها کرده بود و از دوسالگی محرم و صفر تن من لباس سیاه میکرد. میدونی چرا حزب اللهی شد؟ چون خواهرام مینی ژوپ میپوشیدن و دوست پسر داشتن. اینکارا در زمان شاه و توی پامنار باعث شده بود که حرفای بیخود زیاد بزنن و از یه طرف مادرم همیشه چادر و چاقچوردار بود و از اون طرف خواهرام مد را دوست داشتن. مادر احمق حزب اللهی من انقلاب کرد که خواهرام دیگه مینی ژوپ نپوشن و دخترا دوست پسر بازی نکنن. خاک بر سزش. پدرم هم وقتی دو سالم بود مرده بود. اون خاک بر سر هم بعد از مرگش معلوم شد که یه زنه دیگه داشته و یه بچه هم از اون. مادر خر من، منو وارد سپاه پاسداران کرد. از طرف دیگه برادرم هم که بزرگتر از من بود و مثه خواهرام متجدد کارمند دولتی بود. بواسطه من پاکسازیش نکردن ولی محیط کاری انقدر بد شده بود که اومد بیرون و رفت توی کار ازاد. برای حمل و نقل کالاهاش بغل راننده کامیون می نشست. یه روز خبر رسید که کامیون تصادف کرد و برادرم جا بجا مرده . منم چیزایی که توی سپاه میدیدم میخواستم بیام بیرون ولی پدر سوخته ها زود به آدم شک میکردن. زمین و ماشینی که به منو خیلی ها بعنوان غنیمت انقلاب داده بودند خواستم برگردونم و ازاد بشم ولی خطرناک بود. ۱۰ سال طول کشید که خوشبختانه مرض قلبی بدی پیدا کردم و منو زندانبان زندانیای سیاسی جزیی کردن. من باهاشون بد رفتاری نمیکردم ولی باید استه میومدی و میرفتی که نیشت نزنن. الان باز نشسته هستم. بچه هامو سکولار بی دین ولی با اخلاق بار آوردم. نه بت پرستی و نه بت تراشی و نه خرافه زایی و نه خرافه پرستی و نه انحصار طلبی بلکه خرد گرایی راه حل ماست.
۲۶۴۵۵ - تاریخ انتشار : ٨ خرداد ۱٣٨۹
|
از : رضا سالاری
عنوان : پیشنهاد تشکیل گروه لائیک های اخبار روز - باید عضو فعال کلوپ شد چون گفتار و پندار و کردار مردم تنها با خواندن و نوشتن مقالات و نظرها الزاماً مترقی نمیشود.
ما چون همه از شاه و گدا غرق در فضای دیکتاتوری و استبداد شاهنشاهی و سلطنت بودیم، نتوانستیم دیکتاتوری بقیه گروهها از جمله مذهبی های مکتب خانه ای و مدارس حوزوی قم و مشهد و اصفهان و نجف را در زمان خودشان و بخصوص قبل از انقلاب یا ببینیم، یا تحقیق کنیم و یا درکی واقعی پیدا کنیم. فکر میکردیم مگر استبدادی از این بدتر هم امکان دارد، که البته با دیدن جمهوری اسلامی ثابت شد نه تنها امکان دارد بلکه صد مراتب بدتر هم امکان دارد و هم عملی است !
ما تغییر میخواستیم ولی هیچکداممان برایش امادگی نداشتیم. بیش از حد به همه چیز خوشبین بودیم. فقط به شاه و تشکیلاتش بدبین شده بودیم. همه یکشبه اعتماد کردیم و پذیرفتیم خمینی را انهم فله ای و دربست: بدون مطالعه اثارش، دروسش، باورهایش، صحت و دقتش در بیان مطالبش، نقاط ضعف هایش، گفتار ها و پندار و کردار و رفتار فردی و اجتماعیش، سوابق خود و خانواده و دوستان و دشمنانش، جزئیات زندگی خود واجدادش، دوران کودکیش، روانکاوی و کالبدشکافی جایگاه طبقاتی، مذهبی، حوزوی، علمی و عرفانیش، عقده هایش، کینه هایش، میزان وطن پرستی و مردم دوستی و دشمنی اش و ..... . چرا؟
چون بیش از هرچیز ساده لو بار امده بودیم. ما هم همچون شاه با فروش بی رویه نفت تنبل و تنپرور و بی تفکر و بی تعقل و نامسئول بار امده بودیم. همه شاهانه فکر میکردیم و شاهانه و بی مسئول با مسائل برخورد میکردیم. همه در ذهن تاریخی خود منتظر یک شاه و قهرمان نشناخته دیگر بودیم تا بطور سنتی از راه برسد و ناجی ما شود و شاه و سلسله قبلی را از تخت پائین کشد و خود بر تخت نشیند و با هزار سلام و، صلوات و الله اکبر و امید و توکل به خدا که انشاءالله ایندفعه این سید اولاد پیغمبر مثل بقیه شاهانمان خود دیکتاتور دیگری نشود!!!! این تجربه تلخ ثابت کرد که ما همه بنوعی یا شاهانه فکر و یا شاهانه گفتار و یا شاهانه رفتار میکردیم. یعنی هنوز خود از چنگال استبداد خود رها نشده بودیم که خمینی را هم قلمدوشانه حمل کردیم و بر تخت نشاندیم. بابت این تقصیر و مسئولیت به هیچکس عدد صفر و یا عدد صد مطلق تعلق نمیگیرد، ولی درضمن درصد مسئولیت مستقیم هم شاه و هم خمینی را بهیچوجه نمیتوان کمتر از پنجاه در نظر گرفت. چون مردم نقش رهبری و مدیریت کل کشور و جامعه و ملت را به درست و یا به غلط به انان واگذار کرده بودند و انها هم هردو این مسئولیت را پذیرفته بودند و هردو بی کفایتی خود را با درجات و جزئیات کاملاً متفاوت به اثبات رساندند. هردو سخت ضد کثرت گرائی و تنوع ارا بودند. کثرت و تنوع ارا یک ملت خود دلیل و محکی بر میزان رشد دموکراسی در ان جامعه است. اگر موفق بودند ما الان هیچیک از این بحث ها را اینجا نداشتیم.
پس لازم بود ما عوض شویم و تغییر کنیم تا در هر تغییر سیاسی اینده کشور امادگی لازم و موثر را داشته باشیم. ایا این امادگی الان وجود دارد؟ ایا مردم با طرز تفکرهای متفاوت با هم تفاهم و وحدت تشکیلاتی پیدا کرده اند؟ و اگر جواب اری است ایا گروه های خود را با هدف و استراتژی نهایی و تاکتیک رسیدن به ان هدف را مشخص و معلوم کرده اند؟ ایا گروهها با طرزفکرهای متفاوت، در یک چهارچوب عمومی لیبرل دموکراسی سکولار دموکراسی بوجود امده است؟ و یا سازمان و حزب خود را تشکیل داده اند؟
گفتار و پندار و کردار مردم تنها با خواندن و نوشتن مقالات و نظرها الزاماً مترقی نمیشود. فقط با عمل کردن و تمرین بسیار در یک تشکیلات منسجم و گروهی این تلاش به جایی میرسد و نهادینه میشود.
در اکثر ممالک مترقی ازجمله اروپا و استرالیا و نیوزلند و امریکا درصد مردم لائیک و یا ایتثیست ویا بیدینان بی خدا بالای ۵۰ درصد است. این ها الان سازمان و تشکیلات حزبی خود را دارند و خیلی هم فعالند. ریچارد دوکینز و نوام چامسکی و جرد دایموند و خیلی منتقدان سیاست های توسعه طلبانه امریکا عضو همین نوع تشکلها و کلوپها هستند.
من پیشنهاد میکنم ما در همین اخبار روز گروه لائیک های اخبار روز را تشکیل دهیم و اساسنامه اولیه را با گرفتن نظرات کاربران علاقمند در همینجا مطرح و نقد و بحث و تدوین کنیم تا در نهایت عضویت گروه را شکل دهیم و عملی سازیم. شاید این سعی و کوشش مارا بجایی برد که موجب تشویق و جذب دیگر هموطنان برای بررسی عضویت شود و راهنما و راهگشای گروه و مردم طرفدار اعضا ء از جنبش مردم ما در جهت پس گرفتن حقوق بحق از دست رفته شان تا وصول دموکراسی بگردد. پیروز باشید.
۲۶۴۵۱ - تاریخ انتشار : ٨ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : با تایید ۱۰۰ در ۱۰۰ رضا سالاری و پرسشی از ه مینایی،
به جالب است، نه؟
بله، بسیار جالبست که چنین تناقضی را نسل ما هم تجربه کرد و جالبتر اینکه این تناقض در طول این ۳۱ سال تقلیل یافته و اوج آنرا همه در تظاهرات یکسال اخیر همه دیدند. واپسگرایی و سنت باختند چون ملت دریافت که تا تکلیف خود را با این تناقض روشن نکند بجایی نمی رسد. ملت از گیر کرده ها در این تناقض فاصله گرفته است و از افکار آنها دوری می کند. عجیب نیست که ملتی از به اصطلاح روشنفکران و احزاب سیاسی خود پیشرفته تر باشد؟ آخر بجز ایران این در کجای دنیا اتفاق افتاده است؟ معمولا برعکس است. بیشتر مقالات الاهه بقراط را خوانده و از آنها استفاده کرده ام. او را روشنفکر می دانم.
به آقای ه مینایی گرامی،
من ۳۱ سئوال و جواب الاهه بقراط را خوانده ام و از صراحت او خوشم می آید. در رابطه با نظر ه مینایی گرامی سئوالی از ایشان دارم، آیا در تاریخ معاصر ایران «روشنفکران»/تحصیلکردگان به وظایف خود در خرافه زدایی در جامعه عمل کردند که ما دچار تناقضی که الاهه بقراط از آن سخن می گوید نشویم؟ آیا همین تحصیلکردگان هر کاری که توانستند نکردند تا خرافه را اشاعه دهند، مگر از آن استفاده تئوریک نکردند و از آن اتحادی از نیروهای متضاد بوجود نیاوردند؟ چرا کتابهای صادق هدایت مثل نیرنگستان را در جامعه پر رنگ نکردند ولی علی شریعتی و جلال آل احمد، دو روان پریش، را بیشتر از کتابهای خرافه ستیز هدایت ارج نهادند؟ اگر روشنفکران/تحصیلکردگان یک جامعه مسئولانه عمل نکنند آن می شود که در ایران شد، نه؟
چه کسانی باید در ایران خرافه ستیزی می کرد و نکرد و چرا نکرد؟ وظایف روشنفکر/تحصیلکرده در یک جامعه چیست؟ آیا تنها در ستیز بودن این قشر با حکومت برای مردم آزادی و استقلال و رشد فکری می آورد؟ تجربه چه نشان داد؟
به آقای سالاری گرامی،
شما به نکته ای اشاره کرده اید که برای من کاملا تازگی داشت و چقدر هم درست می گویید. من فکر می کردم که تعارفات ایرانی را بحساب فرهنگ ما باید گذاشت ولی در حقیقت باید اینرا بحساب چاپلوسی و تملق گذاشت که از درون خانواده شروع و به سر هرم که حکومت باشد می رسد. هر چه بالاتر برویم درجه این تملق و چاپلوسی بیشتر می شود و دیکتاتور و توتالیتر و بت می سازد. با این فرهنگ تعارف باید از سطح خانواده به بالا برخوردی جدی کرد. در جامعه ما هر کسی مهندس و دکتر و پروفسور می شود هویت خود را در این القاب بیش از هر چیز دیگری می بیند. در اغلب کشورهای غربی همانطور که می دانیم از استفاده القاب پرهیز می کنند و به ریش کسانیکه خود را با این القاب معرفی می کنند و یا انتظار دارند دیگران آنها را با این القاب مخاطب قرار دهند می خندند، حتی در کارتهای شغلی خود چنین القابی را ذکر نمی کنند که مورد تمسخر قرار نگیرند. اینگونه تعارفات چاپلوسانه در هند و ایران و پاکستان بسیار رایج است. باید خود را عادت بدهیم که از استفاده این القاب پرهیز کنیم و به نام کوتاه شده شخصیت های تاریخی و سیاسی امروز اکتفا کنیم. کافیست بگوییم مصدق و موسوی و خمینی و بختیار... و فاصله های مسخره را بین توده ها و از ما بهتران از بین ببریم. موثرترین روش برای اینکار باید بوسیله رسانه ها و نویسندگان صورت گیرد.
مخلصتم، چاکرتم، سایه شما از سر ما کم نشود، قربان شما، مرحمت بفرمایید...آیت الله عظما سید روح الله خمینی، امام راحل و شاهنشاه آریامهر و اعلیحضرت/علیاحضرت و ... یکی را خاک پای دیگری و دیگری را بت می کند. این ضد فرهنگ در قرن ۲۱ نباید در جامعه ایرانی جایی داشته باشد. با تشکر فراوان از رضا سالاری که نظراتش را همیشه با دقت می خوانم. این نظر شما بسیار مهم و بجا بود.
۲۶۴۴۹ - تاریخ انتشار : ٨ خرداد ۱٣٨۹
|
از : هوشنگ مینائی
عنوان : برای کاربر محترم با امضای «جالب ست ، نه؟»
ببینید ، موضوع ۱۰۰ سال تلاش مردم ایران را هرکس می تواند بنا بر «دید » خود بگوید .
در باره ی سئولات کیهان لندن که من هم در خبرنامه ی گویا خواندم هر طور که فکر می کند جواب دهد.
جنابعالی هم از سئوال زیر خوشتان آمده و از «ما» سئوال فرموده اید: «جالب ست ، نه؟»
سئوال و متن مورد نظرچپنین ست:
[ «جامعهای که در آن انقلاب ۵۷ روی داد چگونه جامعهای بود؟»
الاهه بقراط در جواب می گوید،
ج: بطور کلی یک جامعه متناقض! ظاهر مدرن و درون سنتی! نهادهای مدرن و مدیران سنتی! با روشنفکران سنتی! با چپ سنتی! راست سنتی! درون و بیرون ایران با یکدیگر تناقض داشت و علیه یکدیگر در نبرد بود. این چرک و خونابه باید بیرون می ریخت....... ] پایان نقل قول
به نظر من وحشتنناک ست که آدم در اروپا، چنین مالیخولیائی مسائل مردم و کشورخود را ترسیم کند.
«درون و بیرون ایران با یکدیگر تناقض داشت و علیه یکدیگر در نبرد بود. این چرک و خونابه باید بیرون می ریخت.»
در اروپا پلورالیسم حاکم ست و مشی مخالف پارلمانتاریسم که خیلی جزئی ست.
در ایران حکومت های قلدر و فاسد ، دشمن همزیستی ، باعث قطب بندی های های اجتماعی شدند که ادامه دارد.
- شاه و حامیانش درک نکردند و از چند حزبی به دو حزبی به تک حزبی گرائیدند تا سقوط ۷۹/۵۷
- خمینی ۱۰۰۰ درجه بد تر از شاه چون کیست نداند تباهی ها و ناهنجاریها و جنایات بیشتر شده ست.
آن «چرک و خونابه باید بیرون می ریخت » که مورد نظر مالیخولیائی الهه ی بقراط ست باید بیشتر شده باشد ؟ حالا باید چه کرد ؟
آن دیدی که علل بیماریهای اجتماعی یعنی دیکتاتوری را عمدا لاپوشانی می کند تا مبادا رستاخیزی ها «مکدر » شوند مشکلی دارد
ایران ما نیاز به رهبری مدرن دارد تا با تولرانس و احترام و پای بندی به مبانی حقوق بشر در بر گیرنده حقوق تمام شهروندان ایران باشد رنگین کمان ایران با مدرن و سنتی خلاصه نمیشود
هوشنگ مینائی
۲۶۴۴۶ - تاریخ انتشار : ٨ خرداد ۱٣٨۹
|
از : جالب است، نه؟
عنوان : یک سئوال جالب و یک جواب جالبتر.
در کیهان آنلاین از الاهه بقراط سئوال شده است،
«جامعهای که در آن انقلاب ۵۷ روی داد چگونه جامعهای بود؟»
الاهه بقراط در جواب می گوید،
ج: بطور کلی یک جامعه متناقض! ظاهر مدرن و درون سنتی! نهادهای مدرن و مدیران سنتی! با روشنفکران سنتی! با چپ سنتی! راست سنتی! درون و بیرون ایران با یکدیگر تناقض داشت و علیه یکدیگر در نبرد بود. این چرک و خونابه باید بیرون می ریخت. دشنه جمهوری اسلامی که از شوربختی قلب و پیکر هزاران زن و مرد ایرانی را نیز درید، این چرک را بیرون ریخت. حالا، نسل های بعدی با هماهنگی بیشتری حرکت می کنند و توازن بیشتری بین درون و بیرونشان برقرار است. البته اگر بازماندهها و پسماندههای آن اندیشههای سنتی بگذارند نسلهای جوان کار خود را بکنند.
جالب است، نه؟
۲۶۴۲۹ - تاریخ انتشار : ٨ خرداد ۱٣٨۹
|
از : لقمان شمال
عنوان : خاک را بچشم مردم «چپ» وابسته و ارتجاع مذهبی میریزد
جناب «نامریی» که از جنس شکست نخوردگان است. شما در تاریخ ۱۳ اردیبهشت امسال اظهار «فضل و معلومات» در همین سایت کرده ودر مورد بک گروه«ک» نظرداده اید که « فداییان اکثریت در حالیکه عضو مرکزیت آن تا بعد از دادگاه میکونوس نصف از سال را در ایران می گذارند ولی بصورت مخفی اداره شده و هیچکونه گزارشی از منابع مالی ان داده نمی شود. ایا سازمانی که مرکزیت ان به ایران رفت و امد می کند مساله امنییتی دارد و یا مسایلی دیگر که جلسات خود را از مردم مخفی و اعضای رهبری خود را اعلام نمی کند. چرا منابع مالی سازمان خود را اعلام نمی کند. سازمانی که با عوامل رژیم و نمایندکان و وزرای سابق این رژیم نشست و برخاست دارد چه چیزی را از مردم پنهان می کند.به نظر من اگر این گزارشها علنی شود شما متوجه می شوید که این سازمان تا تبدیل شدن از یک سازمان مافیایی به یک سازمان سیاسی راه درازی را باید طی کند. بیخود نیست در میان نیروهای اپوزیسیون جایی ندارد. ۲۴۷۱۸ - تاریخ انتشار : ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۹». من بدون اینکه کوچکترین همسویی با این گروه و یا هر گروهکهای مشابه دیگر که بعنوان چپ دنباله رو و مکتبی «بخود» مشغولند، داشته باشم، همین سوال را در مورد «کومله» و یا هر جریان تجزیه طلب دیگری طرح میکنم. گروههکای قارچ مانندی که در منطقه کردستان برای «نجات» قوم پیداشده اند، چرا «منابع مالی خود را» اعلام نمیکنند؟ اگر وابستگی بینشی و مالی بد است، فقط برای فداییان اکثریت بد است و یا برای همه گروه و تشکیلات «سیاسی» وابسته موجود ؟ شما هرگز قادر نیستید وابستگی بینیشی و مالی جریانهای تجزیه طلب در ایران را در صدسال اخیر باستعمارگران جهان منکر بشوید. شما با چه تحلیل بنیادی جامعه استان کردستان باین نتیجه رسیده اید که جامعه منطقه کردستان «سرمایه داری» است. شما از کدام نوع سرمایه داری در کردستان صحبت میکنید؟ از نظریات مارکس، و یا کایوتوسکی (۱۹۰۵) و یا از سرور شما لنین کمک گرفته اید و یا استالینستی فکر میکنید؟. فرم پیچیده سرمایه داری امروزه را تا بامروز کسی پیش بینی نکرده است. شما از تشکیل کدام «حزب کمونیست» در کردستان نام میبرید؟ شما با تاکید مکرر روی سیستم «سرمایه داری» درایران یک هدف را دنبال میکردید که ثابت کنید که تشکیل حزب «کمونیست» مورد دلخواه شما در کردستان از عینیت سیستم اقتصادی موجود سرچشمه میگیرد.این طرز تفکر «کودکانه» شما مرا بیاد حدودآ ۴۰ سال پیش میاندازد. در آنموقع یک عده از طرفداران حزب توده (عامل منافع استعمار شوروی) از آن جدا شدند و باصطلاح بطرف چین و «مائوئیست» شدند.آنها بدون اینکه قادر باشند خصلت وابستگی(اقمار جهانی) را از خود دور کنند، اجبارآ نظریه مائو راجع به تز جامعه «نیمه مستعمره نیمه فیودال» با تمام قوا در ایران مطرح میکردند. دنبال شعار «محاصره شهرها از دهات» رفتن، باعث از دست دادن دوستانی چند در سیاهکل شد(بدون آنکه آنها را مائوئیست بدانم). و وارثان ناخلف آنها امروزه بزرگترین «تجارت» را بنام آنها میکنند.شما شرایط جامعه امروز ایران را بهمان شکل «خیالاتی» میبینید. تا زمانی افرادی از قماش شما هستند، استبداد و جنایات در ایران ادامه خواهد داشت. من بیک «مذهبی» میهن پرست و ملی بیشتر اطمینان دارم تا یک «چپ» طرفدار استالین و وابسته.
۲۶۴۱۴ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : جنبش شکست نخوردگان
عنوان : داستانسرایی یا بازتاب تاریخی وقایع
آقای فرید راستگو بسیار فرق است بین داستانسرایی با بازتاب وقایع تاریخی و گذشته را چراغی برای آینده نمودن. شما می نویسید: کومله شروع به استخدام پیشمرگه کرد. بعد اعلام می کنید که این روشنفکران همه برای قدرت کردن آمده بودند. به این ترتیب با قاطی کردن دوغ و دوشاب سعی می کنید تاریخی بسازید که در آن جنایتکارانی مثل سازگارا در کنار مبارزین و کمونیستهایی مثل کومله قرار گیرند. اما اصل قضیه چیز دیگری بود. سیستم سرمایه داری در ایران سالهاست که برای کسب مافوق سود به کارگر ارزان و خاموش احتیاج دارد. وقتی که جنبش انقلابی مردم را شاه نتوانست سرکوب کند، جنبش ملی اسلامی پا به میدان گذاشت و رسالت این سرکوب و حفظ سیستمی که کارگر ارزان و خاموش را تضمین کند بعهده کرفت. سازمانهای کمونیستی مثل کومله با سازمان دادن مقاومت مردم علیه این بازسازی توانستند سالها نگذارند که اینها به اهدافشان برسند. امروز که این سیستم دوباره با بحران مواجه شده است ، جنبش ملی اسلامی با کمک جنبش ناسیونالیستی طرفدار غرب که در زمان شاه شکست خورده بود باز هم به میدان آمده اند که انرا نجات داده و در صورتیکه ا.ن. و رهبر نتوانسته اند اینها به شکل دیگری انرا باز سازی کنند. همان نیروهایی که انموقع توسط کومله و جنبش کمونیست کارگری سازمان داده شدند امروز تمام تلاششان را می کنند که این دو جنبش ارتجاعی موفق نشوند تا سیستم را باز سازی کرده و مبارزات کارگران و مردم را وسیله ای برای خزیدن به قدرت و بازسازی سیستم سرمایه داری در ایران کنند. سیستم دیکتاتوری در ایران نه نیاز حرص عده ای برای قدرت بلکه نیاز سیستم سرمایه داری ایران برای کسب مافوق سود است. سودهایی باد اورده که این سرمایه در شرایط جغرافیایی دیگر خوابش را هم نمی تواند ببیند. این سیستم فقط در سایه سرکوب می تواند این مافوق سود را که بر گرده کارگر مفت و خاموش قرار گرفته باز سازی کند. به همین دلیل در ایران یک دیکتاتور میرود و یکی دیگر می اید. اعضای این جنبش ملی اسلامی یا جنبش ناسیونالیستی حتی در اپوزیسیون نیز دست از تهدید و ارعاب بر نمی دارند که سهل است وعده قطع رایانه ها و زندگی بدتری را نیز به اسم بازسازی به مردم می دهند. شما فقط در برنامه و خواسته های نیروهای جنبش کمونیستی است که از آزادی برابری و انسانیت می بینید شما خواسته مشخص رفاهی لغو اعدام مذهب رسمی و ... را در خواسته های این نیروهای می بییند. جنبش ملی اسلامی یا مردم را بدنبال نخود سیاه "حقوق بشر" نه حقوق انسانی می دواند یا دهن باز می کند تا حرف نزند. اینها در اپوزیسیون نیز از لغو مذهب رسمی سخنی نمی اورند. شما با داستانسرایی خود فقط به مخلوط کردن این دوغ و دوشاب پرداخته اید. مگر می توانید کومله ای را که اولین سازمان اپوزیسیون بود که لغو اعدام را نه تنها مطرح کرد بلکه در عمل انرا در تمام عملیات خود بعد از تشکیل حزب کمونیست در کردستان به اجرا کذاشت و از سال ۶۱ تمام اسرای خود را ازاد می کرد با جنایتکارانی مثل حجاریان مقایسه کنید. شما خاک به چشم مردم می پاشید. چگونه است که کسانی که منتظری این سمبل بلاهت را قهرمان حقوق بشر می کنند با کمونیستهایی که سالهاست این اخوندهای خرفت عقب افتاده و اسلام سیاسیشان را سکه یک پول کرده اند مقایسه می کنید . خوشبختانه اعتصاب سراسری کردستان به فراخوان کمونیستها نشان داد که ان سازمان دادن مقاومت و این جنبش کمونیستی از چه قدرتی برخوردار است و چنانکه کوچکترین شکافی در رژیم بوجود بیاید. چگونه مردم خواهند توانست دوستان و رهبران واقعی خود را بیابند و جنبش ملی اسلامی و حامیان انرا به همان جایی خواهند سپرد که جنبش ناسیونالیستی طرفدار غرب رفت
۲۶۴۰۹ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : رضا سالاری
عنوان : درد خودشیفتگی و تله احترام با القاب دروغین
آقای راستگو، سپاسگزارم اگر بتوانید به پرسش های زیر پاسخ دهید.
شما وقتی دیگران را تحصیل کرده مینامید، دوست دارید ما شما خودتان را چه بنامیم؟
شما را اگر فرید تنها بدون هیچ اقا و القاب دیگری خطاب کنیم چه واکنشی خواهید داشت؟ تأیید و یا رد؟ اگر تأیید، چرا خودتان قبلاً برای نشر و اشاعه ان اقدام نکردید؟
شما بفرمائید از چه زمانی مردمان اروپا و امریکا تصمیم گرفتند همدیگر را با اسم کوچکشان، نه با القاب اقا و خانم و لرد و استاد، پرفسور، دکتر، مهندس و ارباب و خان و غیره، مخاطب قرار دهند؟ چرا این تغییر در گفتار و رفتار شهروندان اینقدر لازم و مهم شد که به ناگاه تمام جهان غرب دموکراتیم را در فراگرفت؟ چرا غربیهای حتی مذهبی فقط میگویند پاپ و بس؟
شما فکر نمی کنید اگر ما بجای، ایت الله، اقا، امام، فقط و فقط، و بخصوص پیام رسانان، تحصیل کرده ها و قلم بدستانمان، همه میگفتند و فقط میگفتند و مینوشتند خمینی و بس، تمام بت ها و ستون های استبدادی بنا شده از قبل از انقلاب بدرستی در جا و زمان خودش فروپاشیده بود؟ شاید اگر اینطور فکر میکردیم، امروز بنی صدر و امثال او ناچار نبودند همراه بقیه دستبوسان و رو سر و دست بران امام و اقایشان، تاریخ استبداد ج.ا. را از اول فروردین ۱۳۵۸ فرض کنند.
تخم استبداد نظام جدید در سال ۴۲، در دوران تبعید، در نجف، در نوفل لوشاتو، هنگامی که گله گله از اخوند و فکلی برای دست بوس «نایب الامام و مرجع عالیقدر حضرت مستطاب جناب ایت الله العظمی سید روحالله الموسوی خمینی موسوی» برای عرض تعظیم و بیعت و دستبوس ایشان میرفتند، کاشته شد. بنده را هم اگر دو روز به این نحو تعظیم و تمجید کنند، متکبر و دیکتاتور و مستبد میشوم.
ما ایرانیها تا زمانیکه این القاب و این رعایت احترام و تعارف های دروغین و مسخره و بدون استثناء را برای هر شخص، با استحقاق و بدون استحقاق، ولو اینکه کاملاً با او موافق و یا مخالف باشیم، بکار میگیریم و نادانسته و دانسته هزینه میکنیم، جز تخم استبداد کشت دیگری نخواهیم داشت. برخلاف ف.ر.، من فکر نمی کنم کسی که بطور ناخوداگاه از القاب استفاده میکند منظورش قدرت و قدرت پرستی است. فقط یک عادت خطرناک است که میتواند براحتی به رشد دیکتاتوری و استبداد کمک کند.
بنی صدر بدلیل همین رعایات و ملاحظات هیچوقت نتوانست اشکارا و بی دغدغه رو در روی خمینی بایستد و او را از همان عراق و نوفل لوشاتو سر جای خودش بنشاند. علتش واضح است چون خود او هم از هندوانه هایی که اخوندها و دیگر مومنین با القاب اخوندی زیر بغلش در بیت خمینی میگذاشتند لذت میبرده و باورش میشده که قدرت را هم همینجوری با القاب و احترام به او محول میکنند.
اگر اسیر این درد خود شیفتگی و محافظه کاری نبود، لازم نبود در ابتدای انقلاب به جنگ بی حجابی برود و در جواب سوال معروف چرایی اجبار حجاب برای زنان این پاسخ مسخره را بدهد، که از موی زن اشعه ای ساطع میشود که جنس مخالف را تحریک جنسی میکند!!!. او فقط وقتی میتواند اینگونه نامستقل و عاجز و وابسته رساله و افکار ارباب و رهبرش صحبت کند که اول برای او تعارف و القاب و احترام و در نتیجه بیعت و تمکین دینی و عرفی و عادتی خودش را ادا کرده باشد − قربتاً الالله!
شما چه فکر میکنید اگر من بجای تعریف و تمجید دروغین رسم معمول به شما بگویم که شما هم بنظر میرسد دچار خود شیفتگی شدید وقتی این جمله کلی و بدیهی را با این اب و تاب به شکل یک کشف بزرگ به تاریخ جنبش سبز اخیر وصله پینه میفرمائید:
« آقا یا خانم حافظه تاریخ، خودم در سال ۲۰۰۷ وقتی از ایران برگشتم در مقاله ای بنام گزارش عینی از شرایط ایران ( رجوع کنید به آرشیو اخبار روز) پیش بینی کردم که ایران آبستن حادثه ای است که صد در صد رخ خواهد داد. همان حادثه کمتر از یکسال و نیم بعد از نوشتن آن مقاله اتفاق افتاد که تا سرنگونی جمهوری اسلامی ادامه دارد و خواهد داشت. من با هیچ سازمان جاسوسی و اطلاعاتی ارتباط ندارم و تحلیل درست خود را از شرایط داده بود که درستی آن تحلیل هم ثابت شد. » ؟؟؟
علت اصلی ایجاد، رشد و توسعه و گسترش استبداد، انباشت همین خطاهای بسیار بسیار کوچک ماست. نیاییم از زیر بار مسئولیت تاریخی خود در برویم! همین عادتها و خطاهای به ظاهر کوچک نوشتاری، گفتاری، رفتاری است که مصیبت بار و استبداد پرورند. که انچه من فکر میکنم و میگویم و انجام میدهم درست ترین، بهترین و مهمترین است و انچه تو فکر میکنی و میگویی و انجام میدهی نادرست ترین، بدترین و بی اهمیت ترین است.........
پیروز و نیک گفتار باشیم
۲۶٣۹۷ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : از حزب رستاخیز تا حزب اله، از چاله ی سلطنت تا چاه ولایت
عنوان : حزب فقط حزب اله ، دستاورد نوینی نیست. ما قبلاً حزب فقط حزب رستاخیز نیز داشته ایم
در اسفند ۱۳۵۳ ، شاه حزب رستاخیز را طی یک کنفراس رادیو – تلویزیونی به عنوان تنها حزب کشور اعلام کرد و گفت: "هر ایرانی باید عضو این حزب بشود و تکلیف خود را روشن کند. اگر نشد از ایران خارج شود. اگر نخواستند خارج شوند ، جایشان در زندان است. آنهایی که به این حزب نمیپیوندند، متعلق به تشکیلات غیر قانونی هستند ، بی وطن هستند. یا باید به زندان بروند یا اینکه "همین فردا کشور را ترک کنند." (۶) همانطور که می بینید ، اعمال قدرت یک جانبه ، زور و تعیین تکلیف برای ما ایرانیان ، بی سابقه نیست ، فقط درجهی شدّت و ضعف آن تفاوت دارد !
حزب فقط حزب اله ، دستاورد نوینی نیست. ما قبلاً حزب فقط حزب رستاخیز نیز داشته ایم ! با این تفاوت که شاهنشاه تسلیم ، زندان و یا ترک وطن پیشنهاد کردند و ولایت فقیه تسلیم ، زندان ، شکنجه ، تجاوز و مرگ ! شاه در ادامهی سخنانش هنگام اعلام سیستم تک حزبی گفت ، در اینمورد مردم را می توان به سه گروه تقسیم کرد – گروه اول یعنی بزرگترین اکثریت که پشتیبانان رژیم هستند ؛ گروه دوم آنهائی هستند که بی طرف اند* و نباید "هیچ انتظاری از ما داشته باشند" و گروه سوم مخالفان هستند که به آنان گذرنامه بدون عوارض می دهیم برای ترک کشور ؛ و یا زندان. در پاسخ به سئوال یک روزنامه نگار خارجی شاه گفت: "دموکراسی ، آزادی ؟ این حرف ها یعنی چه؟ ما هیچ کدام از آنها را نمی خواهیم."
شاه : " ما باید صفوف ایرانیان را به خوبی بشناسیم و صفوف را از هم جدا کنیم. کسانی که به قانون اساسی و نظام شاهنشاهی و انقلاب ششم بهمن عقیده دارند و کسانی که ندارند. ... چون ما اجازه نمی دهیم هیچ گروهی خارج از ضوابط نظام شاهنشاهی تشکلی داشته باشد ، لذا خودمان چیزی را بوجود می آوریم تا همهی نیروها زیر چتری که درست می کنیم ، جمع شوند و فعالیت نمایند." (۷)
امروز ، رژیم ولایت فقیه با یک بُعدی (تک حزبی) کردن کشور آخرین میخ را به تابوت ولایت فقیه می کوبد ؛ همان میخی که شاه سه سال قبل از انقلاب با برپائی حزب فقط رستاخیز به تابوت سلطنت کوبید ! شاه بجای اتکاء به ملت ایران ، با اتکاء به نیروهای مسلح شاهنشاهی ، دستگاه های اطلاعاتی – امنیتی و ثروت عظیم نفت (زائیدهی چند برابر شدن بهای نفت) احساس امنیت و قدرت مطلق میکرد. این مرض روانی مِگلا مِنیا (توهم از ثروت و قدرت مطلق) ، اِبهامی است که معمولاً دیکتاتورها گرفتارش می شوند و شاه بشدت در این توهم غوطه ور بود. و گرنه کدام رئیس کشورعاقلی- به ملتش می گوید یا عضو حزب من بشوید ، یا زندان و ترک وطن در انتظارتان است !
۲۶٣۹۶ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حافظه تاریخ
عنوان : بحث را در جستجوی راه نجات از مشکل امروزی را ادامه بدهیم.
جناب آقای راستگو، این جمله نقل از نوشته شما است که مرقوم داشتید «باز بر می گردیم به دنباله مقاله پیشین، بنی صدر در شهریور ۵۷ که هنوز خمینی در عراق بود به وی پیشنهاد کرد که بجاست دستور تشکیل شورائی عمومی دهد که مرکب از نمایندگان مورد اعتماد و منتخب مردم از استانهای مختلف باشد تا مسائل جاری مملکت را در این شورا حل و فصل کنند». بنظر میرسید که شما در خصوص محتوای کامل این نکته بیان شده اطلاعات دارید. اطلاعات و «فاکتهای» من در حدی نیست که این اجازه بخودم بدهم که شما و یا هرفرد «غیرنظر» دیگری را با سازمان جاسوسی و اطلاعاتی ارتباط بدهم. بحث ما روشن شدن «قضایای» پشت پرده است. رمزی کلارک چه وظیفه ای داشت باید روشن بشود. اینکه عوامل خارجی تآثیری در انقلاب ایران داشته، از نظرمن روشن است و در بحثهای آینده در خصوص تآثیرات عوامل خارجی بطور مفصل اظهار نظر خواهد شد.
شما میبایست از آن گروهی که در این سیستم (جمهوری اسلامی) معتاد قدرت و استبداد و صاحب شغل و مقام شدند، مشخصآ نام میبردید که اکثر آنها مجهز ببینش اسلامی (چه نوعش را نمیدانم) بودند. و منظور اینست بیان این نظر «معتاد قدرت و استبداد» بدون بیان فاکت و تحلیل از چگونگی بینش سیاسی آنان فاقد «ارزش» است و نه اصل مقاله.استبداد محتاج بتعریف جدید نیست. بلکه نشان دادن صور مختلف عملکردی آن تا «حد» دانایی ممکنه و راه پیشگیری و جلوگیری از آن. اگر همه کسانیکه جانب ضداستبداد بودند وبرای آزادی و آزاد اندیشی در انقلاب ۵۷ شرکت کرده، صور مختلف استبداد میشناختند و صدای اعتراض خودرا سه روز بعد از پیروزی مرحله ای انقلاب در جهت مخالفت با اعدامهای اولین گروه از عوامل رژیم وابسته پهلوی را (بدون دادگاههای صالح که ما همواره از نبودن آن به محمدرضا پرخاش میکردیم) بلند میکردند و مشترکآ اولین پایه ریزی سنگ بنا استبداد جدید را واژگون میکردند، مسلمآ وضع ایران طور دیگر بود. ولی با اگر نمیتوان زندگی کرد. موفق و سلامت باشید.
۲۶٣۶٨ - تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : فرید راستگو
عنوان : حافظه تاریخی محترم
جناب حافظه تاریخ سلام، محترماً عرض میشود که تمام تلاش من این است که نشان دهم ذهنیت حاکم بر غالب باصطلاح روشنفکران ما از هر فرقه و دسته ای باشند حکومت کردن بر مردم است زیرا قدرت پرست هستند. سعی می کنم این ذهنیت را به عناوین مختلف نشان دهم. در شماره ۶ که در حال تهیه است با چگونگی انعکاس عملکرد ذهنیت در کردار انسانها را تشریح کرده ام و سعی کرده ام دقیقاً این را بیشتر بشکافم. این ذهنیت باعث میشود ستون پایه قدرت را یا دوباره سازی کند یا ستون پایه های دیگری بجای آنها بگذارد تا قدرت استبداد تحکیم شود. لذا دادگاه های انقلاب را بعنوان اولین ستون پایه توضیح دادم و عملکرد آنرا در جامعه نشان دادم و برخورد گروه های مختلف به آنرا. سپس به چگونگی ایجاد و عملکرد دومین ستون پایه را توضیخ دادم که هنوز هم می دهم. من در حد سواد و دانش خود دارم می گویم استبداد جبری نیست بلکه از ذهنیت من، شما و ما تولید میشود. در مورد اینکه چطور در شهریور ۵۷ آقای بنی صدر به خمینی گفته است شورائی درست کند. اولاً اگر از بنی صدر سئوالی دارید باید از خودش بپرسید و با شناختی که از ایشان دارم مطمئن هستم به تمامی سئوالات شما صادقانه جواب خواهد داد. ایمیل ایشان در سایت ایشان است. اما بنی صدر می توانسته در آن دوران تحلیل اش این باشد که رفتن شاه اجتناب ناپذیر است و لذا سعی می کرده نظرش را برای آینده بدهد ( فعلاًکاری به درست یا غلط بودن نظر نداریم). آقای بنی صدر حدود یکماه قبل است انتخابات در مقالات متعدد و گفتارش در رادیو آزادگان و عصر جدید به این مسئله اشاره نمود که تمام داده ها بر این است که مرگ جمهوری اسلامی فرا رسیده است و یکماه بعد تظاهرات همگانی صورن گرفت. حال فردا وقتی رژیم سرنگون شد بسیاری سئوال خواهند کرد بنی صدر با کدام سازمان جاسوسی دست داشته بود که این تحلیل را داد. آقا یا خانم حافظه تاریخ، خودم در سال ۲۰۰۷ وقتی از ایران برگشتم در مقاله ای بنام گزارش عینی از شرایط ایران ( رجوع کنید به آرشیو اخبار روز) پیش بینی کردم که ایران آبستن حادثه ای است که صد در صد رخ خواهد داد. همان حادثه کمتر از یکسال و نیم بعد از نوشتن آن مقاله اتفاق افتاد که تا سرنگونی جمهوری اسلامی ادامه دارد و خواهد داشت. من با هیچ سازمان جاسوسی و اطلاعاتی ارتباط ندارم و تحلیل درست خود را از شرایط داده بود که درستی آن تحلیل هم ثابت شد. شما خطاب بمن می نویسید: شما در این مقاله ابراز میکنید که «از آنجائیکه بسیاری از تحصیل کرده ها و نخبگان ایرانی معتاد قدرت و استبداد هستند ذهنیت و نگرش سیاسی آنان چیزی جز بر مردم حاکمیت کردن و رسیدن به قدرت نیست. همین ذهنیت قدرت پرست است که خود عامل بازسازی ستون پایه های قدرت استبدادی و خود استبداد و دیکتاتوری می شود.» بیان این نظر بدون فاکت و بدون تحلیل از چگونگی «اعتیاد» فاقد «ارزش» است. هموطن عزیز بعد از آوردن این همه فاکت و تشریح اینکه چیزی که در تحلیل بسیاری از نخبگان سیاسی ایرانی نیست دفاع از حاکمیت مردم بر مردم است و تمام تلاشم این است که چنین مصیبتی را آشکار کنم بعد شما می نویسید بدون فاکت و بدون تحلیل از چگونگی اعتیاد فاقد ارزش است. یعد از این همه فاکت و تحلیل که می آورم تا ثابت کنم بخش وسیعی از تحصیل کرده های ما معتاد به قدرت هستندشما می فرمائید این بحث ها بی ارزش هستند. البته نظر شما محترم است ولی از محضر مبارک تان مصرانه تقاضامی کنم به اینجانب کمک کنید تا بحث های اینجانب ارزشمند شوند. ایمیل من در انتهای هر مقاله است. مجدداً عرض می کنم هدف من این نیست که استبداد را تعریف کنم که اساتید یزرگی این را به صور مختلف توضیح داده اند. من تلاش دارم پایه های بازسازی اجتماعی استبداد را بعد از هر جنبش آزادیخواهانه نشان دهم و نقش ذهنیت افراد را در آن نشان دهم.
امیدوارم توانسته باشم در حد توانم به خواست شما پاسخ داده باشم. در پایان به این نکته اشاره کنم من مسئول گفتار و کردار خودم هستم ونه دیگران.
به امید ایرانی آزاد و آباد
راستگو
۲۶٣۶۶ - تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : موفق نقد و بررسی مقاله- مخالف طفره رفتن بجای پاسخگویی
عنوان : از آنهایی که قادرند در رابطه با این مقاله بحث کنند خواهش می کنم درگیر شعار دهنده های غیر پاسخگو و دروغگو نشوند و بحث خود را از آنها جدا کنند.
دو گروه در این بحث ها شرکت می کنند. یک گروه علاقه ای به بحث ندارد، دروغگو و غیر پاسخگوست. یک نظر را ده ها بار تکرار می کند و نظری جز به بیراهه کشاندن بحث ندارد. آن گروه را به حال خود بگذارید و به بحث درباره این مقاله و مباحث جانبی آن بپردازید. من علاقه زیادی به بحث این گروه دارم و نه گروه دروغگویان فحاش و غیر پاسخگو. مرسی.
از آنهایی که قادرند در رابطه با این مقاله بحث کنند خواهش می کنم درگیر شعار دهنده های غیر پاسخگو و دروغگو نشوند و بحث خود را از آنها جدا کنند.
۲۶٣۶۵ - تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حافظه تاریخ
عنوان : استبداد و دیکتاتوری بهر شکل و فرم محکوم است
آقای راستگو، شما در این مقاله سوال اساسی ابراز داشتید که « خمینی وقتی از فرانسه به ایران برگشت نه اسلحه ای داشت نه دادگاه انقلابی، نه سپاه و کمیته ای، نه جهاد سازندگی، نه بنیاد مستضعفینی، نه ستاد و شورای انقلاب فرهنگی، نه سازمان امنیت و نه ارگانهای سرکوبگر دیگری. پس باید روشن شود آنانی که عصای دست خمینی شدند چه کسانی بودند؟.» ولی اگر سعی میکردید که جواب سوال بجا هموطنی که مورد تایید منهم است، در سری مقاله قبل (بخش ۴) ازشما کرد، میدادید. اصلآ چنین سوالی را دیگر طرح نمینمودید. من حداقل انتظار داشتم که شما در این بخش تحلیلی از عوامل بازسازی استبداد بعد از انقلاب، موضع گیری خودتان در قبال آن و یالااقل عدم امکان «جواب» را بااطلاع میرساندید. سوال هموطن عبارت بود ( .نقل قول از مقاله شما«..بنی صدر در شهریور ۵۷ که هنوز خمینی در عراق بود به وی پیشنهاد کرد که بجاست دستور تشکیل شورائی عمومی دهد که مرکب از نمایندگان مورد اعتماد و منتخب مردم از استانهای مختلف باشد تا مسائل جاری مملکت را در این شورا حل و فصل کنند...» . پیشنهاد تشکیل شورایی عمومی !! براساس کدام فاکتها داده شد.آقای بنی صدر از ماههای قبل از انقلاب دارای چه اطلاعاتی بود که حل مسایل جاری کشور بعد از فروپاشی حتمی را بعهده شورای عمومی محول میکرد.آیا اتفاقی آقای یزدی در مرز عراق و کویت پیداشد ومانع رفتن آیت اله خمینی بکویت شد؟ و آقای رمزی کلارک واسطه چه جریانهای جهانی بود؟ روشن شدن این مسایل میتواند کمک کوچکی بحل معما مقاله و نویسنده آن بنماید) ;پایان;. در رابطه با رمزی کلارک خبری در روزنامه (کهان ، دوشنبه ۲ بهمن ۱۳۵۷) بدینقرار آمده است، « رمزی کلارک وزیر سابق دادگستری امریکا دیروز با امام خمینی (درپاریس) ملاقات و گفتگو کرد. او در پایان این ملاقات به خبرنگار کیهان گفت « من بعنوان فرد مستقلی !! به اینجا آمده ام. چند تن از دوستان(!!) من همراهم هستند. ما با بررسی هایی که انجام داده ایم باین نتیجه رسیده ایم که دولت امریکا باید دست از حمایت بختیار دست بردارد و با امام خمینی وارد مذاکره شود.» چه کسانی از «اصحاب» در این زد و بند شرکت داشتند(بعنوان مشاور، مترجم ، محلل)، بایستی شناسایی گردند و شاید بتوان پاره ای از عوامل بازسازی استبداد را عریان کرد. من مطمین هستم جواب شما باین سوالهای فوق خیلی از مسایل را روشن میکند.خمینی آنقدرها «دست تنها» که شما عنوان میکنید نبود. آیا میدانید در مقدمه « برنامه حکومت جمهوری اسلامی» نوشته آقای ابوالحسن بنی صدر که قبل از رفراندوم کذایی فروردین ۱۳۵۸ در ایران بچاپ رسید،چه نوشته شده است. ایشان در مدخل مینویسند که « اگر انقلاب اسلامی ایران، بخواهد انقلاب اسلامی یعنی تغیر بنیادی ساختمان اجتماعی ایران بگردد، بناگزیر باید به حل مسایلی بپردازد که در طول تاریخ طولانی، کشور حل نشده اند. مسایل امروز کشور، شکل تازه مسایلی هستند که همواره طرح و مایه جدایی مذهب از قدرت سیاسی و تضاد این دو بوده اند. (توضیح این جمله بعهده نویسنده اصلی است)». این «برنامه حکومت جمهوری اسلامی» شامل بخشهای وجه سیاسی، وجه اقتصادی،وجه اجتماعی، وجه فرهنگی، و در قسمت راه حلهای سیاسی آمده ۱ ـ چکونگی رابطه سیاسی خارجی (رابطه سیاسی باقدرتهای جهانی)، ۲ـ راه حلهای سیاسی داخل، اعم از سیاسی، اداری و نظامی !!. پیش بینی تفیرات و باز سازی اهرام سیاسی، اداری و خصوصآ نظامی که فرم «سپاه» و پاسداران و بسیجی وو گرفت با دقت قبل از انقلاب برشته تحریر آمده بود(نه بوسعت و دقیقی حاضر) .سیستم حکومتی امروزه ایران براساس اصول اسلام بنا شده و حکومت ولایت فقیه را ممکن کرده. «پیاده نظامهای» آقای خمینی خودشان را پشت آقا «پدر بزگوار» مخفی کرده بودند. بی جهت شما با «چراغ فانوسی» دنبال آنانی در داخل ایران هستید میگردید که عصای دست خمینی شدند و ازچه جانورانی بودند؟. تمام اصحاب و مشاورین خمینی که شب و روز مشغول «خدمت» بانقلاب اسلامی بودند، از انجمنهای منفعل اسلامی در خارج از کشور خصوصآ «پاریس نشینان» بودند. قسمی از «عصای» خمینی را در اینجا (خارج) جستجو کنید.
شما در این مقاله ابراز میکنید که «از آنجائیکه بسیاری از تحصیل کرده ها و نخبگان ایرانی معتاد قدرت و استبداد هستند ذهنیت و نگرش سیاسی آنان چیزی جز بر مردم حاکمیت کردن و رسیدن به قدرت نیست. همین ذهنیت قدرت پرست است که خود عامل بازسازی ستون پایه های قدرت استبدادی و خود استبداد و دیکتاتوری می شود.» بیان این نظر بدون فاکت و بدون تحلیل از چگونگی «اعتیاد» فاقد «ارزش» است.اگر نظر جنابعالی کسانی است که خود «عصای» خمینی و دیگر آخوندها بودند و سهمی در این رژیم وحشت(از روز اول) وبا اجازه (انتخاب و عزل) داشتند، میبایستی روشن میکردید که این گروه تحصیل کرده ها و «نخبگان» اکثریت با اسلامیستها بود و آنان بودند که با اعتقاد باصل «تقیه» همانند شیادان در لباس روحانیت انقلاب عظیم آزادیخواهی و استقلال طلبانه و ضد استبدادی مردم ایران منحرف کردند. اعمال خصمانه و ضدایرانی و بعضآ ارتجاعی یک مشت «بچه آقا» چه در لباس مسلمانان راستین و چه «چپ» ناقص «انقلابی» را بحساب همه آزاد منشان و انساندوستان گذاشتن، نهایت بی مسولیتی و سطحی گرایی است.
۲۶٣۵۱ - تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : شباهت شاه و احمدی نژاد!
عنوان : این بود شاه شما?
اوریانا فالاچی : هنوز یک لبخند در صورت شما از یک شهاب در آسمان نایاب تر است. آیا شما هیچ وقت می خندید اعلیحضرتا؟
محمدرضا پهلوی : فقط وقتی که موضوع خنده داری اتفاق بیفتد. اما این موضوع باید خیلی خنده دار باشد که غالبا اتفاق نمی افتد. نه ، من از آن آدم هایی نیستم که به هر موضوع احمقانه ای بخندم . اما شما باید درک کنید که زندگانی من همیشه یک زندگانی سخت و دشوار و خسته آور بوده است . فقط دوازده سال اول سلطنت مرا تصور کنید که مجبور بودم چکارکنم ، و تازه من به رنج های شخصی خودم کاری ندارم ، من به رنج هایم در نقش یک شاه اشاره می کنم . البته من نمی توانم خودم را از شاه جدا کنم . پیش از مثل یک « مرد» بودن ، من یک شاهم . شاهی که سرنوشتش باتمام رساندن ماموریتش است . بقیه اهمیتی ندارد.
فالاچی : خدای من ، این باید شما را بسیار آزار دهد! منظورم اینست که بودن در نقش یک شاه به جای یک انسان شما را تنها و بی کس می کند.
محمدرضا پهلوی : من این مساله را نفی نمی کنم که بی کس هستم . یک شاه وقتی برای کارهایی که انجام می دهد و چیزهایی که می گوید مجبور است که به کسی اعتماد نکند، به ناچار تنها خواهد شد. ولی من کاملا تنها نیستم ، چون من به وسیله ی نیروی دیگری همراهی می شوم که دیگران آن را حس نمی کنند. همان نیروی مرموز در من ، و من همچنین پیام هایی نیز دریافت می کنم . پیام های مذهبی و من خیلی خیلی مذهبی هستم و من به خدا ایمان دارم و همیشه هم گفته ام که اگر خدا نبود، ما مجبور بودیم که اور خلق می کردیم ! آه من واقعا برای بیچاره هایی که به خدا ایمان ندارند ، متاسفم . شما نمی توانید بدون خدا زندگی کنید. من باخدا از زمانی که خدا آن رویاها را به من داد..
فالاچی : رویا ؟ اعلیحضرتا؟
پهلوی : آری رویاها !
فالاچی : از چه ، از کجا؟
پهلوی : از امامان . آه من متاسفم که شما در باره ی آن چیزی نمی دانید. هرکس می داند که من رویاهایی داشته ام . من حتا آن را در « اتوبیوگرافی » خود نوشته ام. وقتی بچه بودم دو تا رویا داشتم. دیگری زمانی که شش ساله بودم . اولین بار من اماممان علی را دیدم . « علی» که طبق مذهب ما ، غایب شد تا روزی برگردد تا دنیا را نجات دهد!؟؟ یک پیش آمدی برای من اتفاق افتاد . از روی سنگی زمین خوردم و او نجاتم داد. او خودش را بین من و سنگ قرار داد. من می دانم ، برای این که من او را دیدم . شخصی که با من بود او را ندید و هیچکس دیگر هم او را ندید به جز من ، برای این که ... آه ، من می ترسم که شما حرف های مرا نفهمید.
فالاچی : و حقیقتا هم نمی فهمم اعلیحضرتا! من حرف های شمار اصلا نمی فهمم . ما شروع بسیارخوبی داشتیم و حالا... این موضوع رویاها ... این برای من روشن نیست ، همین .
پهلوی : برای اینکه شما ایمان ندارید . شما به خدا ایمان ندارید ، شما به من هم ایمان ندارید. خیلی از مردم به آن عقیده ندارند. حتا پدرم هم آن را قبول نداشت . او هیچوقت آن را قبول نکرد. او همیشه در این مورد می خندید. به هر حال خیلی از مردم- اگرچه محترمانه – از من سوال می کردند که آیا مطمئن هستم که آن ها وهم وخیا لنبوده است . جواب من خیر است. خیر ، برای این که من به خدا ایمان دارم . به این حقیقت که من به وسیله ی خدا انتخاب شده که یک ماموریتی را به پایان برسانم. رویاهای من معجزه هایی بوده اند که کشور را نجات داده اند. دوران سلطنت من کشور را نجات بخشیده و این به خاطر این بوده که خداوند در کنارم بوده . مقصودم اینست که این عادلانه نیست که اعتبار تمام کارهایی را که برای ایران کرده ام به خودم نسبت دهم. در حقیقت می توانستم این کار را بکنم . ولی نخواستم . برای این که می دانستم که کس دیگری پشتیبان من است و او خدا بود و. منظورم را می فهمید ؟
فالاچی : نه اعلیحضرتا ! زیرا ... خوب ، ایا شما این رویاها را فقط در ایام کودکی داشته اید، یا وقتی که بزرگ هم شدید ، برایتان روی داده ؟
پهلوی : همانطور که قبلا گفتم فقط در زمان کودکی ، هرگز آن ها را در زمان دیگری نداشته ام ، فقط خواب دیده ایم . با فاصله های یک یا دو سال یا حتا هر هفت هشت سال . برای مثال من یک مرتبه در ظرف پانزده سال دو خواب دیدم.
فالاچی: چه نوع خواب هایی ؟ اعلیحضرتا!
پهلوی : خواب های مذهبی ، بر پایه ی تصورم و خواب هایی که من می دیدم مربوط به این بودکه در دو یا سه ماه آینده چه اتفاقی خواهد افتاد . من نمی توانم به شما بگویم که این خواب ها در چه موردی بودند. آن ها لزوما چیزهایی نبودند که به شخص من مربوط شوند. آن ها در مورد مسایل داخلی کشورم بودند و بنابراین باید محرمانه باقی بمانند. شاید اگر من به جای لغت « خواب» « احساس قبل از وقوع » را به کار ببرم . شما حرف مرا بهتر درک کنید . من به این نوع احساس ها عقیده دارم . من این نوع احساس ها را مرتبا دارم ، مانند غرایزم ؛ قوی و بدون اراده . حتا روزی که به من از فاصله دومتری تیراندازی کردند، این غریزه ام بود که نجاتم داد . برای این که بدون اراده وقتی قاتل قصد داشت تیرش را خلی کند، من کاری کردم که در بوکس به نام « رقص سایه » معروف است و در کمتر از یک ثانیه قبل از اینکه او قلب مرا نشانه کند ، من جا خالی دادم و گلوله به شانه ام خورد. یک معجزه ، من همچنین به معجزات نیز معتقدم . وقتی که شما فکرش را می کنید که من پنج بار مورد اصابت گلوله واقع شده ام ؛ یک بار روی صورتم ، یک بار در شانه ام ، یک بار در سرم ، دو تا در بدنم و آخرین گلوله که به واسطه گیر کردن ماشه از لوله تفنگ خارج نشد... شما باید به معجزات ایمان داشته باشید.
من تا به حال مقدار زیادی حوادث هوای داشته ایم و از همه ی آنها بدون صدمه ای بیرون آمده ام . شکر معجزات را که خواست خدا و امامان است . من قیافه شمار کم باور می بینم.
فالاچی: بیش تر از کم باور . من قاطی کرده ام . من قاطی کرده ام ، اعلیحضرتا برای این که ... خوب برای این که من خودم را با کسی در حال صحبت می بینم که پیش بینی نمی کردم. من هیچ چیز در مورد این معجزات نمی دانستم . این رویاها و ... من به این قصد به این جا آمده بودم که در باره نفت ، در باره ی ایران ، در باره ی خود شما ... حتا راجع به ازدواج هایتان ، طلاق ها یتان و ... صحبت کنم. به هر حال ، موضع را عوض نکنیم در مورد طلاق هایتان – آن ها می بایست خیلی دراماتیک باشند. این طور نیست ؟ اعلیحضرتا!
پهلوی: گفتن این موضوع آسان نیست ، برای این که زندگانیم به طرف سرنوشت پیش می رود و وقتی که احساس های شخصی خودم باید که رنج می کشیدند، من خودم را با این خیال آرام کرده ایم که این دردها دست تقدیر بوده است . شما نمی توانید در مقابل سرنوشت بشورید، وقتی که شما موریتی را برای تمام کردن دارید و برای یک شاه احساس های خصوصی به حسا ب نمی آید . یک شاه هیچوقت برای خودش گریه نمی کند. او این حق را ندارد . یک شاه اول از همه یعنی وظیفه شناس و من همیشه این حس وظیفه شناسی را قویا در خود داشته ام. برای مثل وقتی پدرم به من گفت :« تو باید با پرنس فوزیه مصر ازدواج کنی» من حتا فکر این را هم که اعتراض کنم ، درسر نداشتم و یا بگویم من او را نمی شناسم . من فورا موافقت کردم ، چون که وظیفه ام این بود که فورا موافقت کنم . یک نفر یا شاه هست یا نیست . اگر شخصی شاه باشد ، باید کلیه مسئولیت ها و وظایف یک شاه را تحمل کند و آن را در مقابل سختی های عادی ترک نکند.
فالاچی: اجازه دهید مورد پرنس فوزیه را رها کنیم و به سراغ پرنس ثریا برویم . شما خودتان او را به عنوان همسر انتخاب کردید، بنابراین آیا طلاق وی شما را ناراحت نکرد؟
پهلوی: خوب .. . بله ... برای مدتی بله . من واقعا می توانم بگویم که برای مدتی از دوران عمرم این حادث بسیار غمناک و نارحت کننده بود . اما دلیل این طلاق به زودی بر این ناراحتی چیره شد و من از خودم این سوال را کردم که : من برای کشورم چکار باید بکنم ؟ جواب یافتن همسری بود که بتوانم با او سر نوشتم را مشترک کنم و از او در مورد وارث تارج و تخت نظر بخواهم . به عبارت دیگر ، احساسات من هر گز روی موضوعات خصوصی متمرکز نمی شوند. بلکه روی وظیفه های سلطنتی . من همیشه خودم را جوری بار آورده ام که با خودم و مسایل خودم مشغول و مربوط نشوم ، بلکه با کشورم و تخت و تاجم مربوط باشم . اما اجازه دهید در مورد این جور چیزها از قبیل طلاق ها هایم و از این قبیل صحبت نکنیم. من بالاتر و خیلی بالاتر از این مسایل هستم.
فالاچی: طبیعتا اعلیحضرتا! اما یک چیز هست که من باید سوال کنم تا درمورد روشن شدن مساله کمکم کند. اعلیحضرتا ! آیا این صحیح است که شما یک زند دیگر گرفته اید؟ از موقعی که مطبوعات آلمانی اخبار ...
پهلوی: تهمت و افترا ، نه اخبار . زیرا که این خبر به وسیله ی آژانس خبری فرانسه بعد از آن که در روزنامه فلسطینی « المهار» برای دلایل واضحی انتشار یافت ، شایع شد. یک تهمت احمقانه ، پست و نفرتانگیز ! من فقط به شما بگویم که عکس زنی که به عنوان زن چهارم من فرض شده است ، عکسی است از خواهرزاده ی من ، دختر خواهر دوقلوی من. خواهر زاده ی من که در ضمن ازدواج هم کرده و یک بچه هم دارد. بله ، بعضی از مطبوعات برای بی اعتبار کردن من خیلی کارها می کنند . این ها به وسیله آدم های بی دقت و بد اخلاق اداره می شود. اما آنها چگونه می توانند بگویند که من – من که خواستار قانونی هستم که بیش از یک زن داشتن را ممنوع می کند- دوباره ازدواج کرده و آن هم پنهانی ؟ این غیر قابل تصور است . این غیر قاب تحمل است ، این شرم آور است !
فالاچی: اعلیحضرتا ! اما شما یک مسلمان هستید . مذهب شما این اجازه را به شما می دهد که بدون طلاق دادن فرح دیبا می توانید زن دیگری اختیار کنید.
پهلوی: بله البته . بنا بر مذهبم من می توانم چنین کاری کنم ،تا وقتی که ملکه اجازه دهد. در حقیقت حالت هایی هست که کسی مجبور است رضایت دهد... مثلا حالتی که یک زن مریض باشد یا اینکه وظایف زنانه اش را به خوبی انجام ندهد، بدین وسیله برای شوهرش نارضایتی به وجود آورد... روی هم رفته شما باید خیلی ساده باشید اگر فکر کنید که یک شوهر یک چنین چیزی را تحمل کند.
فالاچی: در جامعه شما اگر یک چنین حالتی پیش بیاید ، آیا مرد یک زن دیگر نمی گیرد یا بیش از یکی ؟
پهلوی: خوب در جامعه ی ما یک مرد می تواند یک زن دیگر اختیار کند، تا آن جا که زن اول موافقت کند و دادگاه هم تصویب کند. به غیر از این دوشرط که من قانونم را بر اساس آن گذاشته ام ، ازدواج جدید ممکن نخواهد بود. بنابراین من ، خود من ، با محرمانه ازدواج کردن باید قانون را شکسته باشم ! و با چه کسی ؟ با خواهر زاده ام ، دختر خواهر من . گوش کن . من نمی خواهم در مورد چیزی این چنین پست و بی ارزش بحث بیشتری بکنم من حتا صحبت در باره آن را برای یک دقیقه دیگر هم تحمل نمی کنم.
فالاچی: بسیار خوب . اجازه بدهید در مورد آن بیشتر صحبت نکنیم . اجازه دهید بگوییم شما منکر همه چیز می شویداعلیحضرتا ! و ...
پهلوی: من هیچ چیز ی را انکار نمی کنم . من حتا زحمت انکار آن را به خودم نمی دهم . حتا من نمی خواهم انکاری بنویسم .
فالاچی: چگونه می شود؟ اگر شما آن را رد نکنید ، مردم خواهند گفت که ازدواج صورت گرفته است.
پهلوی: من در حال حاضر به سفارت خانه هایم گفته ایم که انکارنامه ای پخش کنند!
فالاچی: و هیچکس آن را باور نکرد. انکارنامه باید از طرف خود شما باشد اعلیحضرتا!
پهلوی: اما عمل انکار کردن مرا پست و کم ارزش می کند، مرا می رنجاند ، برای این که موضوع هیچ اهمیتی برای من ندارد. آیا به نظر شما درست می رسد که پادشاهی مثل من، پادشاهی با مشکلات من، خودش با رد کردن ازدواج با خواهر زاده اش کم ارزش کند؟ نفرت انگیز است . نفرت انگیز است ! آیا به نظر شما درست می آید که یک شاه ، امپراتور ایران ، وقت خودش را با صحبت کردن در باره ی این مسایل به هدر دهد؟ صحبت کردن راجع به همسرها ، راجع به زنان ؟
-
فالاچی: خیلی عجیب است ، اعلیحضرتا ! اگر تا به حال شاهی بوده که صحبت هایش راجع به زنان بوده ، شما بوده اید . و هم اکنون من در این تردید می کنم که حتا زن در زندگی شما به حساب آمده باشد!
پهلوی: این جا من متاسفانه باید عرض کنم که شما یک برداشت کاملا صحیح داشته اید. زیرا چیزهایی که در زندگی من به حساب می آیند، چیزهایی که در زندگی من نقش داشته اند ، چیزهایی کاملا متفاوتی بوده اند . مطمئنا این ها ازدواج های من نبوده اند . زن ها ، می دانید ... ببینید ! اجازه دهید آن را به این گونه بیان کنیم . من آن ها را ناچیز نمی شمارم . آن ها بیش از هر کس دیگر از انقلاب من بهره برده اند. من مصرانه جنگیده ام تا آن ها حقوق و مسئولیت های مساوی داشته باشند. من حتا آن ها را در لشکر هم هم گذاشته ام. جایی که آنها برای شش ماه آموزش نظامی می بینند و سپس برای مبارزه با بی سوادی به روستاها فرستاده می شوند و در ضمن فراموش نکنیم که من پسر پدری هستم که کشف حجاب کرد. اما اگر بگویم به وسیله ی یکی از آن ها تحت تاثیر واقع شده باشم صادق نبوده ام. هیچکس نمی تواند در من اثر کندف هی کس ، زنان فقط زیبایی شان و جذابیتشان و نگاهداشتن زنانگی شان در زندگی مرد مهم هستند... این موضوع « فمینیسم » برای مثال ، این فمینیست ها چه می خواهند ؟ شماها چه می خواهید؟ شما ها می گویید برابری ؟ آ ه البته من نمی خواهم گستاخ به نظر بیایم ، اما ببخشید از اینکه این حرف را می زنم – اما نه از لحاظ لیاقت و توانایی .
فالاچی: این طور نیست اعلیحضرتا؟
پهلوی: نه ، شما هر گز یک میکل آنژ یا یک باخ نداشته اید. شما حتا یک سرآشپز معروف هم نداشته اید و اما اگر شما در مورد موقعیت با من صحبت کنید ، تمام چیزی که من می توانم بگویم اینست که ک آیا شما شوخی تان گرفته ؟ آیا شما تا به حال کمبود موقعیت داشته اید که به تاریخ یک آشپز ماهر و مشهور تحویل دهید؟ شما تا به حال هیچ چیز بزرگ و جالب نیافریده اید ، هیچ چیز! به من بگویید شما در حین مصاحبه یتان به چند زن که قادر به حکومت باشند برخورده اید؟
فالاچی: حداقل دوتا اعلیحضرتا ! گلدامایر و ایندیراگاندی .
پهلوی: چه کسی می داند؟ تمام چیزی که من می توانم بگویم اینست که زنان وقتی حکومت می کنند، از مردان بسیار خشن تر و سخت گیرترند و بسیار بی رحم تر . بسیار از مردان تشنه خون هستند. من حقیقت ها را ذکر می کنم ، نه عقاید را . شماها وقتی که قدرت دارید بدون وجدان هستید. کارتین دومدیسیز را به خاطر بیاورید، کاترین روسیه ، الیزابت اول انگلستان را ، لازم به یادر آوری لوکرس بوژیای شما نیست . با آن زندان ها و عشق های پنهانی اش ، شما ها دسیسه کارید ، شماها شرورید ، همه ی شما .
فالاچی: من متعجب شدم ، اعلیحضرتا ! برای این که شمایید که می گویید قبل از این که ولیعهد به سن قانونی برسد ، ملکه فرح دیبا باید نیابت سلطنت را قبول کند.
پهلوی: هوم ... خوب ... بله ، اگر پسر من قبل از رسیدن به سن قانونی شاه شود، ملکه فرح دیبا نایب السلطنه می شود. اما در ضمن در یک چنین موقعیتی هیات مشاورانی خواهد بود که ملکه باید با آنان مشورت کند. در حالی که من الزامی ندارم که با کسی مشورت کنم و با کسی هم مشورت نمی . تفاوت را حس می کنید؟
فالاچی: آن را حس می کنم ، اما در حقیقت به این صورت باقی می ماند که همسر شما نایب السلطنه است و اگر شما این تصمیم را بگیرید ، این بدان معنی است که شما قدرت حکومت را در وی می بینید.
پهلوی: هوم ... در هر حال ، این چیزی است که من در موقع تصمیم گیری فکر می کردم ، و ... ما در این جا برای صحبت کردن راجع به این موضوع ننشسته ایم ، این طور نیست ؟
۲۶٣٣۱ - تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱٣٨۹
|