دو سروده
از مجموعه شعر کوچ و کلبه ی کوچکم
مودب میرعلایی
•
کیست که نخواهد خود را
برای لحظه ای هم که شده
بیرون از خود ببیند؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۶ خرداد ۱٣٨۹ -
۲۷ می ۲۰۱۰
۱
بهتر نبود اطمینان داشتم که
نیست
به جای آن که هر شب و روز
از خود بپرسم
هست نیست
کیست چیست
بهتر نبود
نبود
یا اینکه من
لیوان شراب بودم
پر وخالی می شدم
روی میز می ماندم
از تاریکی پر می شدم
و منتظر
تا روز بعد کسی بیاید
مرا لمس کند
باز لیوان شراب شوم
بی آن که بدانم
او کیست
شراب چیست
هست
نیست
۲
جایی که آفتاب نیست
سایه هم نیست
کیست که نخواهد خود را
برای لحظه ای هم که شده
بیرون از خود ببیند؟
سال هاست
سایه ام با من نیست
و من بیرون از خود
حتی نمی توانم
با خود دست بدهم و بگویم:
حالت خوب است؟
چه خبر؟
سایه که نیست
و بیرون از خودی
آیینه هم جایی آویزان باشد
پر از دیوار روبروست
|