یادداشتهای شـــبانه
ابراهیم هرندی
•
زندگی در غربت آنهایی را که در بزرگسالی به آن تن می دهند، مچاله می کند. خواه غربت نشینی اختیاری باشد و خواه به ناگزیر. این چگونگی اندک اندک روی می دهد و تا غریب بیاید بفهمد که براو چه رفته است، کار از کار میگذرد. البته فهمیدن این رویداد کار هرکسی نیست و بسیارند کسانی که هرگز از آن با خبر نمی شوند. (غربت و زبان تن)
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
٨ خرداد ۱٣٨۹ -
۲۹ می ۲۰۱۰
۱. غربت و زبان ِ تن
زندگی در غربت آنهایی را که در بزرگسالی به آن تن می دهند، مچاله می کند. خواه غربت نشینی اختیاری باشد و خواه به ناگزیر. این چگونگی اندک اندک روی می دهد و تا غریب بیاید بفهمد که براو چه رفته است، کار از کار میگذرد. البته فهمیدن این رویداد کار هرکسی نیست و بسیارند کسانی که هرگز از آن با خبر نمی شوند. آنان که هماره با آخور نشخوار خود دلخوش اند، هرجا که زمینه چرایشان فراهم باشد را سرای خود می دانند. بسیاری نیز از بازتابهای ناخوشیند این رویداد آگاه می شوند، اما آن را نمی پذیرند و با آب و رنگ سیاسی و فلسفی، به بهنمایی آن میپردازند؛ برای نمونه، این که رفتن و جابجا شدن، همیشه به گواهی تاریخ سرچشمه آغازی تازه بوده است و بسیاری از بزرگان جهان، پس از ترک یار و دیار خویش به بزرگی رسیده اند. این که انسان باید جهان وطن باشد و همه جای عالم را سرای خود بداند. این که وطن و میهن و این گونه گفتمانها، برآیندی از بیماری خاک و خون است و باید از آنها پرهیخت. و، نیز این که زندگی در کشورهای " پیشترفته"، بسی بهتر از زیستن در سرزمینهای وامانده و جامانده و بحران زده است.
شاید این همه درست باشد، اما به گمان من، این نکته نیز درست است که غربت، آنهایی را که در بزرگسالی به آن تن می دهند، مچاله می کند. شیوه ماندگاری انسان در جهان در کشاکشهای زیستی وی با زیستگاهش شکل می گیرد. این چگونگی که از راه فرهنگ رخ میدهد، بازتابهای بسیاری برروی تن و جان انسان دارد که برخی تا پایان زندگی با او می مانند. نمونه این چگونگی، زبان ِ تن انسان۱ است که از راه دست و پا و لب و چشم و ابرو، پیام نمایی میکند. این زبان را تنها پرودگان فرهنگ آن زبان در مییابند. زبان ِ تن و ناگفته گویی با کمک اندامهای تن، زمینه ژرف زیستگاهی دارد و در سرزمین های بیگانه، نیازمند به بازپردازی و برگرداندن است. نیاز به بازپردازی و دیگر شدن در غربت، در زمینه های دیگر نیز روی میدهد.
یکی از این زمینهها آگاهی فرهنگیست. غربت نشین مدام در کار مقایسه رویهها و سویههای فرهنگ خود ارزشهای آن با فرهنگ میزبان است. این چگونگی بسود فرهنگ میزبان پایان مییابد.
............
۱. Body Language
***
۲. زیبایی
زیبایی اندام های ورزیده و فشرده از آنروست که این گونه اندام ها، نشانه سلامت و بهداشت است و چون ژنهای سالم همیشه در بدن سالم یافت می شود، ورزیدگی تن و فشردگی ماهیچهها و چربیهای آن، مانند بازوان و رانها و پستانها، جنس مخالف را بسوی خود میکشاند. تنومندی، نشانه درشتی استخوان بندی و نیروی بیشتر است. اگر چه تنومندی امروزه در میان بیشتر گروههای انسانی، دسترسی بیشتر به فراورده های غذایی را سبب نمیشود، اما این ویژگی ها در دوران پیش از پیدایش کشاورزی شکل گرفتهاست و به فهرست کردارهای غزیزی انسان پیوسته است. در آن روزگار، فردِ تنومند خوراک بیشتری فراهم میآورد و تنومندی زن به معنای داشتن ِ لگنی درشت تر و رحمی بزرگتر و پستانهایی سرشارتر میبود. از اینرو، درشتی تن بر ریزی آن برتری یافتهاست.
تراوت و تازگی پوستِ بدن، نشانه جوانی و بهداشت آن است. پلاسیدگی و مرده رنگی ِ پوست، زیبایی را میزداید و روشنی و تازگی آن را می گیرد. این چگونگی که براثر بیماریهای پوستی، خونی، قلبی، ریوی، کبدی و کلیوی روی میدهد، نشانه بیماری و زمینه سازِ وازدنِ جنسیِ انسان از این بیماران است. همچنین چون پوستِ پرجوش و زخم و خال و سوزه و کورک، نماد ناکارگی بخشهایی از بدن میباشد، وجود این آلایه ها از زیبایی پوست میکاهد و حتی جوشهایی چون غرورِ جوانی نیز ناخوشایند مینماید.
برخی از زیبایی های طبیعی، ریشه در الگوهای ژنتیک رفتارهای انسان با کودکان دارد. انسان، درشت چشمی، تنگ دهانی، خُردی بینی و کوچکی دست و پای کودکان را زیبا مییابد. چنین است که این ویژگیها در بزرگسالان نیز سبب زیبا دیدن آنان میشود.
***
٣. نیمای موسیقی
موسیقی ما برآیندی از شعر ماست. شعری که در گذر از درازنای تاریخ، بارِ موسیقی را هم با خود میبرده است و هم از اینرو، آن را در قابها و قالبهای خود ریختهاست و به موسیقیِ شعر بدل کردهاست. چنین است که هر گوشهای از این موسیقی یادآورِ بحری از شعرِ فارسیست. پس موسیقی ِ ایرانی، اگر هست، با شعر است و آنجا که با شعر نیست، نیست.
این موسیقی، آذین بند ِ شعر کلاسیک ماست؛ یعنی که موسیقیِ شعر کلاسیک ِ ماست. پس با این حساب نمیتوان منتظرِ ظهورِ نیمایی در موسیقی ایرانی بود. نیما آمد و بودی را دگرگون کرد. اما در مورد ِ موسیقی، کدام موسیقی؟
***
۴. گسلهای فرهنگی
فرهنگ هر قوم شناسنامه آن است. شناسنامه ای که شیوه پیدایش و رویش و روش آن قوم را در خود دارد. اگر فرهنگ را برنامه ماندگاری در زیستبومی ویژه و سازگاری با ویژگیهای آن زیستبوم بدانیم، آنگاه می توان چگونگی پیدایش هر فرهنگ را در ارزش های بنیادین آن پی جست. این ارزشها برپایه شیوه بهره وری انسان از زیستبوماش شکل میگیرد. برای نمونه؛ فرهنگ مردم بیابان زی، ارجگذارِ آب و راه های نگهداری از آن است. در چنان فرهنگی بخش بزرگی از افسانهها و مثلها و متلها و شعرها و داستانها، درباره ارزشمندی آب و شگفتی آن است. این ارزشگذاری تا آنجا پیش میرود گونهای آب – آب حیات- را مایه زندگی جاودان میداند و آرمان دیرین انسان یعنی ماندگاری جاودانه را در آب پی میجوید. بهشت چنین فرهنگی، سرزمینی هماره آبسال و سرسبز است و دوزخ آن دریایی از آتش؛ یعنی همان پدیده ای که دشمن آب است و سفره آبهای رویدشتان را بخار میکند.
در برابر این چشم انداز، فرهنگ اسکیموها آتش را سرچشمه هستی و شکوه و شادی میداند. بهشت اسکیمو، دوزخی از آتش و روشنایی است؛ آتشی که میتواند برف قطبی را آب کند. شهیدان کربلای اسکیموها، از بی آبی و تشنگی بشهادت نمیرسند بل، که همه در سردچال ها یخ می زنند و به افسانه ها می پیوندد.
فرهنگ هر سرزمین ویژگیهایی دارد که تا پیش از فراریز شدن فرهنگ غربی به دیگر گسترههای گیتی، ریشه در شیوه چگونگی بهره وری مردم از آن سرزمین داشت. یورش غربیان به دیگرکشورها از سده هیجده میلادی به این سو، ارزشهای بومی را از چشم و دل مردم انداختهاست و راهها و روشهای سازگاری و ماندگاری هزاران هزار ساله آنان با راهها و روشهای غربی جایگزین کرده است. این رویداد بزرگ سیاسی- تاریخی، روند رویدادها را در جهان دگرگون کردهاست و تا خصوصی ترین زاویههای ذهن همگان راه یافته است. این رویداد همچنین پیوند انسان و زیستبومش را گسستهاست. دیگر نه تنها ساختمانها بی توجه به آب و خاک و هوا ساخته میشود، بلکه خوراک و نوشاک مردم نیز پیوندی با زیستبوم آنها ندارد.
این چگونگی در کشورهای غیر غربی، گسل فرهنگی بزرگی میان نسلهای سالمند و جوان پدید آوردهاست که می تواند زمینه ناگوارترین گرفتاریهای فرهنگی و اجتماعیباشد. این گسل نیز چونان گسلهای پوسته زمین که لرزه زا و ویرانگر است ، می تواند دراندک زمانی – بی که هدف ویژه ای داشتهباشد - سازمان سیاسی و اجتماعی کشوری را دگرگون کند. گسل فرهنگی نزدیکترین بستگان انسان را با او بیگانه می کند؛ دختران را رو در روی مادران وا میدارد و پسران را بر پدران میشوراند. هر چه که جامعه جوانتر باشد، گرفتاری های ناشی از این چگونگی بیشتر است. ریشه بسیاری ازنابسامانی ها و ناهنجاری های فرهنگی و سیاسی کشورهایی که امروزه "جهان سوم" خوانده میشود، را می توان در این چگونگی جست. کشمکشهای ناشی از برخورد ارزشها و آرمانهای بومی و غربی در بسیاری از این کشورها یا به انقلاب و یا به کودتا کشیده شدهاست. هر جا که انقلاب شدهاست، ستیز برسر کهنه و نو بودهاست و هر جا که کودتایی در کار بودهاست، واژه " نو"، پسوند نام کشور شده است؛ ترکیه نوین و یا گینه نو.
جامعه ای که فرهنگ گسل دار دارد، ناهنجار، پر تنش و بیمار است و مردم آن بحران زده، گیج، پریشان و نگرانند. بحران ارزشی، بحران زبان، بحران رفتارها و کردارهای فردی و اجتماعی. گیجی ادیبی و استادی که در نمییابد که چرا جوانان و بویژه دانشجویان افسانه ها و اندیشه ها و شخصیتهای خارجی را بهتر و بیشتر از همتایان بومی خود میشناسند و میپسندند. نگرانی فرزندی که نمیتواند پدر و یا مادر پیرش را در خانه خود نگهداریکند چرا که آنان از نسلی دیگرند و فرهنگی دیگر دارند و راهها و رسمهایی را دنبا ل میکنند که از دید فرزندانشان خرافی و کهنه و بی اساس است و با چشم انداز آنها و همسرانشان همخوانی ندارد. نگرانی پدر و مادر از فرزندی که قرار بودهاست عصای پیری پدر و مادر باشد و اکنون آنها را در خانه سالمندان رها کردهاست. پریشانی آنکه عمری در راه نگهداری سنت های کهن کوشیدهاست و اکنون میپندارد که این همه را باید با خود به گور بَرَد زیرا که فرزندانش به آنها بها نمیدهند و از آرمانها و ارزشهای دیگری میگویند. زندگی در چنین جامعه ای، زیستن بر لبه پرتگاه است
بله. گسلهای فرهنگی نیز دست کمی از گسلهای زمین ندارد. یکی زمین را می لرزاند و دیگری زمان را دگرگون می کند. زمین لرزه و انقلاب
***
۵. بایا و بس.
احمدی نژاد زشتترین نمادِ ایران در تاریخ دراز دامن آن کشور است. اگرچه بسیاری از ایرانیان در ذهن خود حساب او را ایران و ایرانی جدا میکنند، اما شوربختانه وی بنام مردم ایران و از سوی آنان به نشستهای جهانی میرود و بعنوان رئیس حکومت آن کشور سخن میگوید. پس بناگزیر همه بازتابهای زیانمند رفتارها و کردارهای ابلهانه او دامن گیر مردم ایران میشود.
گمان میکنم همین یک قلم سرشکستگی – یعنی همزمانی با این رئیس جمهور کذایی – باید برای درنگ کردن ما در کیستی وچیستی خویشتن خویش بس باشد.
|