از : حسین محمدی
عنوان : اینطور نیست
آقای جهانگیر متاسفم برای اینکه نمی دانید. شما زندگی دکتر داوری را با هر کس که به نظر شما متفکر است و به اصطلاح روشنفکر است مقایسه کنید و ببینید که آنها چه دارند و داوری چه دارد.
داوری فردیدی نیست. و اصلا مگر فردید چه جا و جایگاهی دارد؟ مراسم دکتر فردید سال پیش برگزار شد. هفده نفر در مراسم بودند. باور می کنید؟ اگر جمهوری اسلامی به اینها ارتباپط داشت که می بایست کنفرانسهای ۱۰۰۰ نفره و با شرکت مسئولان برای آنها تشکیل می دادند.
مطمئنم اگر یکی از نوشته های استاد را می خواندید اینطور نظر نمی دادید
۲۶۵۹٨ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨۹
|
از : جهانگیر
عنوان : فردیدی خود فروخته
داوری فردیدی خود فروخته یی بیش نیست.بیست و پنج سال است عضو شورای انقلاب فرهنگی است و مسوول آنهمه فجایع.دردمند است ولی درد پست وپول دارد.
۲۶۵٣۹ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پیمان علیزاده
عنوان : درد آور است
ببینید کار تنها فیلسوف روزگار ما و متفکر دردمند روزگار ما استاد داوری به کجا رسیده که افرادی که هنوز ۲ کتاب نخوانده اند به خود حق می دهند که نوشته ای را ندیده و نخوانده و بدون آنکه مرجع صحیح آن را بیابند تحلیل می کنند. برای همین است که در این روزگار تفکر مطالعه و پرسش از میان رفته است و اگر کسی از اینها بگوید منفورش می خوانند.
استاد داوری در جایی می گوید:
سیاست و علم و فلسفه در یک سطح قرار ندارند که یکی را میزان دیگری بدانیم. فلسفه و سیاست با هم نسبت دارند، اما این نسبت پیدا و آشکار نیست و به آسانی نمی¬توان در باب آن حکم کرد. اگر کسی گمان کند که هر کسی هر چیز بگوید مقصود سیاسی دارد و در پی اهواء خود می¬رود علم و فلسفه در نظر او به صرف وسائل رسیدن به مقاصد عادی تنزل پیدا می¬کند و اگر این پندار با تلقی سهل¬انگارانه دیگری توام شود که بر وفق آن فکر و فلسفه و هنر را با دستورالعمل می¬توان پدید آورد یا از میان برد، مجال تفکر تنگ می¬شود.
۲۶۴۹۲ - تاریخ انتشار : ۹ خرداد ۱٣٨۹
|
از : علی باریکانی
عنوان : آقای رها نوشته کامل دکتر داوری را نخوانده اند.
من مقاله استاد دکتر داوری را خوانده ام و بسیار مقاله خوبی است. اتفاقا استاد داوری سوال چرا فیلسوفان منفورند را پاسخ داده اند و می گویند او به من نظر داشته است. در جواب هم مثال سقراط را می گویند که می گفت مردم آتن خواب غفلت هستند. سقراط می گفته من خرمگس مردم آتن هستم که با نیش خود آنها را بیدار می کنم ولی آنها که بدخواب می شوند بر نمی تابند، از او نفرت دارند و در اخر هم او را می کشند. به نظرم قبل از آنکه این مطالب نوشته شود، بهتر است که آثار خوانده شود. این مقاله در نشریه فرهنگستان علوم چاپ شده است با عنوان اگر فلسفه نبود، علم کنونی هم نبود. من بخشی از مقاله را در ذیل می آورم:
یک روز که در مجلس جمعی از استادان علوم انسانی و اجتماعی سخن می¬گفتم، یکی از حاضران پس از پایان سخن بی¬مقدمه پرسید چرا فیلسوفان منفورند؟ پرسش تلخ و زمخت بود و اگر آن را از کسی بپرسند که عمر خود را صرف فلسفه کرده¬است، شاید خلاف ادب و نزاکت هم باشد، ولی من طرح پرسش را عادی و معمولی تلقی کردم و عکس¬العملم طبیعی بود. پنهان و انکار نمی¬کنم که انتظار طرح چنین پرسشی نداشتم. به¬خصوص که هیچ وجهی و مناسبتی هم برای آن نمی¬دیدم، ولی به هر حال کسی پرسیده بود که چرا فیلسوفان منفورند و من می¬بایست یا سوال را بی¬وجه بدانم یا وجه منفور بودن را ذکر کنم. وضع سومی هم می¬توانست پیش آید و آن اینکه حاضران از من عذرخواهی کنند و بخواهند آن را نشنیده بگیرم ولی نه حاضران از من عذرخواهی کردند و نه پرسش¬کننده از طرح پرسش پشیمان و شرمسار بود. گویی هیچ¬یک از حاضران پرسش را بی¬جا نمی¬دانستند. من هم در موافقت با حاضران قبول کردم که فیلسوفان منفورند و گفتم وقتی می¬گوییم فیلسوفان منفورند، باید ببینیم آنها چه کرده¬اند یا چه گفته¬اند که نفرت مردمان را خریده¬اند. اگر سخنان دشوار گفته¬اند حقشان نباید نفرت باشد. چنانکه دانشمندان هم مطالب دشوار دارند و زبان علم هم زبان عامه مردم نیست. پس برای اینکه فیلسوفان منفور باشند باید چیزی یا چیزهایی گفته باشند و بگویند که به ما بربخورد و مایه آزردگی شود. من سقراط را به عنوان مثال ذکر کردم. سقراط را آتنیان کشتند. گمان نکنیم که اشرار و اراذل و اوباش آتن کمر به قتل سقراط بسته بودند، بلکه این دموکراسی آتن و نمایندگان مورد اعتماد و مقبول مردم آنجا بودند که ادعانامه نوشتند و فیلسوف را به دادگاه فراخواندند و او را به اعدام محکوم کردند و با زهر شوکران کشتند. سقراط در دادگاه در بیان اینکه چرا او را محاکمه می¬کنند خود را خرمگس مردم آتن خواند و اعتراف کرد که مثل خرمگس به مردم نیش می¬زند، ولی گفت می¬بینم که این مردم، غافل از خطری که بنیاد زندگیشان را تهدید می¬کند در مسیر سیل و طوفان خوابیده¬اند. من با زبان به آنها نیش می¬زنم که بیدار شوند، اما آنها بدخواب و آشفته و عصبانی می¬شوند و مرا دشمن خود می¬شمارند. سقراط به پرسش همکار من پاسخ داده¬است.
۲۶۴٨۶ - تاریخ انتشار : ۹ خرداد ۱٣٨۹
|