بحران زنجیره یی و حلقه های مفقوده


اردشیر زارعی قنواتی


• تحلیل و بررسی انتزاعی هر عامل بحران به طور منفک و مجزا در شرایط کنونی افغانستان یک گمراهی محض می باشد چرا که هر کدام از این عوامل حلقه های یک زنجیر خواهند بود که فقدان شکلی آن نه در راستای "نبود" در موقعیت عینی که به منزله ی "بود" حلقه ی مفقوده برای حل بحران و برون رفت از بن بست کنونی به حساب خواهد آمد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۰ خرداد ۱٣٨۹ -  ٣۱ می ۲۰۱۰


 بحران افغانستان به لحاظ عوامل داخلی و خارجی حاکم بر موضوع و تاثیر ارتباطات ارگانیکی این دو حوزه بر یکدیگر می تواند در نوع خود منحصر به فرد تلقی شود. از آنجا که این بحران به جهت زمانی نیز در مسیر تعمیق و پیچیدگی های علت و معلولی حرکت می کند گستره ی آن توان برون رفت از بن بست کنونی را هم بیش از پیش مشکل تر کرده است. عدم کارآیی ساخت ملی در مواجهه با عوامل مختل کننده و ناهمسازی این نظم آنارشیک درونی با استراتژی های اعمال شده از سوی نیروهای خارجی حاضر در این کشور در مقاطع مختلف، در کنار تاثیر حاشیه یی بحران های منطقه یی بر افغانستان، یک وضعیت پارادوکسیکالی را موجب شده است که چشم انداز یک راه حل اساسی را در پرده یی از ابهام قرار می دهد. هر چند که بحران افغانستان را می توان چند وجهی به حساب آورد ولی آنچه که بیش از همه در این میان نقش مخرب خود را ایفا می کند بدون شک موقعیت درونی و گسست های سیاسی – اجتماعی در بطن یک جامعه ی چند قومیتی است که هیچ سنخیتی با یک نظام ملت پایه ندارد. در چنین وضعیتی سخن گفتن از منافع ملی، مصلحت ملی، ساخت ملی و نظم ملی چندان زمینه عینی در واقعیت های موجود نداشته و تفکیک یا تجمیع عوامل تشکیل دهنده ی بحران با توجه به تناقض های حاکم بر پدیده موصوف خود می تواند تشدید کننده ی بحران تلقی شود. به همین دلیل بی ثباتی کنونی در این کشور معلول یک سری از علت هایی به حساب می آید که هر کدام در مسیر تعیینی و تکوینی خود می توانند موجب و موجد ظهور عوامل مخرب جدیدی باشند.               
تنش میان قوم هزاره و کوچی ها در مناطق بهسود و دایمرداد که در طی ماه های اخیر موجب بروز خشونت بر سر مناطق چراگاهی و اعتراضات گسترده ی نمایندگان قوم هزاره گردید، به جهت عدم حل این مناقشه، جامعه ی بی ثبات افغانستان را با مشکلات تازه یی روبه رو کرده است. اختلافات بین کوچی های پشتون تبار و قوم هزاره سابقه تاریخی داشته و معمولا این عشایر دام دار در فصل بهار و تابستان به سمت مناطق مرکزی افغانستان که محل استقرار قوم هزاره می باشد، سرازیر می شوند. کوچی ها به واسطه ی نوع زندگی عشیره یی خود که همواره برای رسیدن به چراگاه های مطلوب خویش در حال حرکت و عبور یا ورود به حریم قومیت های دیگر افغان های ساکن در چنین مناطقی بوده اند، یک عامل اساسی برای بر هم زدن نظم و ثبات حداقلی موجود در بافت قبایلی افغانستان به شمار می روند. این کوچ و جابجایی های عشایری در شرایط ثبات یک جامعه چند قومیتی شاید چندان تنش و مشکل لاینحلی را موجب نشود ولی در وضعیت ناآرام کنونی این کشور یک عامل بحرانزا و مختل کننده خواهد بود. از آنجا که جنبش های بنیادگرا و طالبانی فعال در افغانستان معمولا از بین لایه های منفعل و سیال جامعه بیشترین یارگیری را انجام می دهند، کوچی های پشتون تبار به لحاظ سیستم عشیره یی خود و تنش مداوم با دیگر قومیت های متمرکز و ساکن، بهترین طعمه و بستر نفوذ را برای چنین جنبشی فراهم می کند. به استناد همین شرایط و خصوصیات، این ادعای هزاره ها که معتقدند کوچی ها تحت تاثیر و نفوذ طالبان به مرزهای قومی آنان تجاوز می کنند، می تواند تا حدودی قابل درک باشد. از طرف دیگر تمامیت خواهی قومی پشتون ها در چینش های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، امنیتی و جغرافیایی افغانستان کنونی که با بنیادگرایی طالبان و تمایلات ناسیونالیستی حلقه ی پشتون های حول دولت "حامد کرزای" رئیس جمهوری این کشور پیوند خورده است، معضل تنش بین کوچی ها و هزاره ها را وارد چرخه ی ملی کرده است. در گذشته نیز کوچی ها همواره به عنوان یک ابزار فشار و عامل نفوذ حاکمان پشتون افغانستان در تقابل با دیگر اقوام و سیطره بر ایالت های غیرپشتون مرکز و شمال به کار گرفته شده اند که در شرایط کنونی این تنش ابعاد وسیع تری به خود گرفته است. اعتراضات داخلی و خارجی نمایندگان پارلمانی وابسته به قوم هزاره در هفته های اخیر و هم چنین تظاهرات یا بیانیه های اعتراضی جوامع مدنی غیر پشتون که دامنه آن حتی به لندن نیز رسیده است، دقیقا بر اساس همین برداشت و لابی گری اقلیت های قومی در تقابل با جنبش ناسیونالیستی – بنیادگرایانه ی پشتون ها انجام می گیرد. هم اکنون معضل بروز تنش در بهسود و دایمرداد موجب شده است تا اعتراضات گسترده یی در ولایات وردک، کابل، دایکندی و بامیان به حمایت از هزاره جات این مناطق انجام گرفته و دولت متهم به بی توجهی و نادیده گرفتن حقوق قومی ساکنین مناطقی که کوچی ها به عنوان علفچرهای خود محسوب می کنند، شود. فعالیت و تحرکات حامد کرزای برای نزدیکی هر چه بیشتر به جنبش طالبان به بهانه آشتی ملی در طی ماه های اخیر، از قبل زنگ های خطر را برای دیگر قومیت ها و تفکرات ضدطالبانی به صدا در آورده بود که تنش قومی بین کوچی ها و هزاره ها می بایست یکی از پیامدهای این رقابت در عرصه سیاسی – اجتماعی افغانستان تلقی شود. این در حالی است که موقعیت بی ثبات کننده ی جابجایی کوچی ها در جامعه امروز افغانستان توسط تدوین کنندگان قانون اساسی جدید این کشور مدنظر قرار گرفته است و طبق ماده چهاردهم همین قانون اساسی دولت مکلف شده است تا زمینه ی اسکان دائم کوچی ها را در منطقه یی مناسب فراهم آورد. موقعیت سیال کوچی ها حتی برای نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا نیز همواره مشکل ساز بوده است چرا که به لحاظ امنیتی در یک جامعه ی بی ثبات، جابجایی های جمعیتی در قاعده ی جماعت مسلح که سنت کوچ های عشایری می باشد، می تواند مرزبندی بین آنان و کاروان های مسلح طالبان را مخدوش کند. تنش بین کوچی ها و هزاره ها در گذشته یک برش تفرقه انگیز در لایه های زیرین اجتماعی بوده است که معمولا با سیستم سنتی کدخدامنشی رفع می شد ولی هم اینک این تنش با توجه به پیوند و تاثیر عوامل حاشیه یی تبدیل به یک بحران قومی در لایه های بالای جامعه چند قومی افغانستان شده است. چنانچه نمایندگان متحصن قوم هزاره تهدید کرده اند که اگر دولت به خواست و حقوق آنان توجه لازم را مبذول نکند آنان نیز در همایش بزرگ قومی برای آشتی ملی (لوی جرگه) که قرار است در آینده ی نزدیک برگزار شود، شرکت نخواهند کرد. بحران ایجاد شده کنونی بیش از آنچه به اختلاف و بروز ناامنی در چند روستا و منطقه خلاصه شود نشانه های یک گسست ملی را در بطن خود دارد و به همین دلیل نیز سازمان ملل متحد و بازیگران بزرگ خارجی در میدان جنگ افغانستان از دولت حامد کرزای خواسته اند که به جد نسبت به این موضوع توجه لازم را داشته باشد. بحران کنونی به تنهایی شاید چندان مهم و تعیین کننده تلقی نشود اما زمانی که این تنش قومی با دیگر عوامل بحران در افغانستان پیوند می خورد حاصل جمع آن صورت حسابی را در مقابل دولت مرکزی و جامعه جهانی قرار می دهد که برای سبد هزینه ها بسیار سنگین خواهد بود. تحلیل و بررسی انتزاعی هر عامل بحران به طور منفک و مجزا در شرایط کنونی افغانستان یک گمراهی محض می باشد چرا که هر کدام از این عوامل حلقه های یک زنجیر خواهند بود که فقدان شکلی آن نه در راستای "نبود" در موقعیت عینی که به منزله ی "بود" حلقه ی مفقوده برای حل بحران و برون رفت از بن بست کنونی به حساب خواهد آمد.