جدال بر سر تصاحب مرقد خمینی


سیروس ملکوتی


• یک نیروی اجتماعی - سیاسی فاقد بنیادهای استوار اجتماعی به مثابه روشنفکر و یا بهتر است بگویم دلال سیاسی حضور دارند که با طرح هم امیزی و همخوانی یک تضاد انتاگونیستی فرایند قطبی شدن این دو حقیقت جنبش را به لحاظ ذهنی مخدوش نموده و مجموعه ای از توهم را جانشین روشنی ها می نمایند. هم ساختار شکنند و هم همگنان اصلاح طلبان نظام، هم سکولارند و هم بنا بر تشخیص و مصلحت ویژه روشن بینی خود همامیزی این دو تفکر سکولار و اسلام سیاسی را میسر می پندارند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۴ خرداد ۱٣٨۹ -  ۴ ژوئن ۲۰۱۰


 جنبش سبز جنبشی دادخواهانه میباشد در این باور شکی نیست. جنبش سبز جنبشی کثرت گرا و بطور مداوم در حال انکشاف نیز میباشد.
نقطه اغازین آن شاید دادخواهی رای من کو بوده باشد اما ساده لوحانه خواهد بود که این جنبش را در همین شعار و تنگنا بتوان نگاه داشت و تصویرش نمود.
حقیقت در این است که سی و یک سال بذر جنایات بهانه و فرصتی برای فریاد می جست، آن را یافت و خود را ارایشی در خور تحسین جهانیان بخشید.
جنبش سبز در تداوم خود حامل پرسش های بسیاری گردید، کیستی و چیستی خود را جستجو نمود، اندیشه های بدیل افرین هر یک به وسعت نیاز خود پاسخی بدان دادند و محصول همه این فرایند چندگانگی و چند پارگی این جنبش گردید.
گروهی از توان های اجتماعی ناخرسند از چنین فرایندی کوشش در انسجام درونی این جنبش دارند و با پذیرش کثرت گرایی، ان تفاهمی را می خواهند برقرار نمایند.
اما با کمی دقت به فرهنگ سیاسی و سطوح گوناگون مطالبات درخواهیم یافت این تفاهم هرگز از طریق مذاکره و یا پیشنهادات خیرخواهانه و پدروارانه این و ان امکان پذیر نخواهند گردید.
زیرا مذاکره نمی تواند بدون قطبی شدن نیروهای اجتماعی هرگز صورت حقیقی به خود بگیرد.
بر همین باور همکاری ها و تفاهمات سیاسی پدید امده نیز بدون بنیاد استوار اجتماعی و طبقاتی گذرا و میرا می گردند.
جنبش سبز دارای چند خصیصه درونیست باید انرا درک نمود و شناختش. مطمئنا بخشی از این جنبش می خواهد خود را درون تنگنای نظام نگاه بدارد و تصاویر مبهم و مغلوط سیاسی خود را با اتکا به طرح قوانین اسلامی و حفظ
کلیت نظام همراه با چاشنی اصلاحات رفتاری و همچنین حقوقی، جانشین دولت کنونی نماید.
جنبش سبز اما خصیصه دیگری هم دارد و ان همانا اندیشه عبور از نظام و ساختارشکنانه است.
تلاش بیهوده ایست که بخواهیم کمیت این و آن گونه را ناچیز بشماریم اما بدیهی می دانم که تداوم جنبش به سوی بدیل ساختار شکنانه اوج خواهد گرفت.
در این میان یک نیروی اجتماعی - سیاسی فاقد بنیادهای استوار اجتماعی به مثابه روشنفکر و یا بهتر است بگویم دلال سیاسی حضور دارند که با طرح هم امیزی و همخوانی یک تضاد انتاگونیستی فرایند قطبی شدن این دو حقیقت جنبش را به لحاظ ذهنی مخدوش نموده و مجموعه ای از توهم را جانشین روشنی ها می نمایند.
هم ساختار شکنند و هم همگنان اصلاح طلبان نظام، هم سکولارند و هم بنا بر تشخیص و مصلحت ویژه روشن بینی خود همامیزی این دو تفکر سکولار و اسلام سیاسی را میسر می پندارند.
من در نگاهی در سراغاز پدیداری این جنبش بر ضرورت قطبی شدن اندیشه های سیاسی - اجتماعی تاکید داشتم و حادث شدن هر گفتمان را منوط به سرانجام پذیری چنین فراشدی خواندم، هنوز نیز بر این باورم و آن را تنها راه و طریق میشناسم. عدم سرانجام پذیری چنین فراشدی تنها میتواند بدیلی برای پوپولیزم سیاسی با چاشنی توهم زایی اجتماعی فراهم اورد که البته در مرحله بعدی خویش محصولی جز سرخوردگی نخواهد داشت.
اصلاح طلبان حکومتی درون جنبش سبز دیر زمانیست که خود را در تقابل رشد و انکشاف جنبش می بینند، به همین خاطر اشکاراتر از گذشته مرزهای عقیدتی خود را روشنتر از پیش تبیین می نمایند اما حاضر نیستند خود را از توهمزایی در این جنبش رها نمایند زیرا انگاه تمامی جنبش را در اختیار رقبای ساختارشکن خود خواهند سپرد.
در زمانی که نیروهای اجتماعی ساختارشکن در جستجوی مفاهیم حقیقی همگرایی و وفاق ملی بر بنیاد دادخواهی همه ایرانیان طرح های خود بر روی صحنه اجتماعی به نمایش می گذارند، اصلاح طلبان حکومتی به قرائت تاویلی خود در ارای منشور اسلام سیاسی تاکید بیشتری می ورزند.
رجعت به امام راحل و افراشتن اندیشه های او به مثابه اشتی ملی خود بیانگر تنگنای خواسته های این اقایان می باشد که گفتمان خود را در درون نظام اسلام سیاسی تبیین نموده اند.
تصاحب و مبارزه را بر سر بیرق اسلام و این روزها به مرقد امامشان محدود نمودند و جنبش سبز را به دعوی این مالکیت فرامیخوانند.
و ذهنیت تصاحب اسلام سیاسی بدون احمدی نژاد و خامنه ای را جایگزین اندیشه سکولار و ساختارشکن می نمایند.
شرایط حساس و تعیین کننده ای را میگذرانیم. جان پذیری دوباره خودکامگان و تمکین نمودن قوای جهانی بدان، تا حادث شدن جنگ ویرانگر اسعماری، همه محتمل میباشند. در این شرایط مسئولیت پذیری تاریخی توان های سیاسی حکم میکند که به تدقیق و قطبی شدن و ارایش اجتماعی خود هر چه سریعتر سامانی بدهند تا قادر باشند دخالت اجتماعی خود را ممکن سازند.
وفاق ملی تنها پایانه اصولی چنین فرایندی میتواند باشد، بنیاد ان نیز چیزی جز جدایی دین از حکومت، تمکین به منشور جهانی حقوق بشر و برگزاری یک رفراندم برای بدیل ساختار ساسی فردای ایران نمی تواند باشد.