فرهنگ - ذهنیت -آزادی


دکتر پریسا ساعد


• برای درک چرایی شکست مدرنیته در ایران، باید به این مهم توجه داشت که جنبش مدرنیته در اروپا یک جنبش ساختارشکن بود، خیزشی بود اصیل در تحولی‌ بنیادی و تجدیدبنایی نو در ساختار سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی‌ که از مجموعه این عناصر، کلّ فرهنگی یک دستی‌ بوجود آمد. اما پیروزی جنبش مدرنیته در اروپا بدون عوامل کلیدی و مهیاسازی چون، افول حکومت مطلقه کلیساها، رنسانس علمی‌ و فرهنگی، عبور از پدرسالاری فئودالی، توفیق در تدوین و تبین قوانین زمینی‌، نبرد منطق و تعقل با تحجر و اوهام، شاید هرگز میسّر نمی‌شد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۴ خرداد ۱٣٨۹ -  ۴ ژوئن ۲۰۱۰


در بررسی‌ فرهنگ اندیشگی جامعه ایران، درک و دریافتی شفاف از بافت و ریشه‌های فرهنگی -تاریخی امری است ضروری. در این راستا باید به این مهم توجه داشت که رسوبات کهن انگاره‌های ناخود آگاهی‌ در باور جمعی‌، شاخصی‌ قدرتمند و تعیین کننده در مناسبات سیاسی، اجتماعی فرهنگی‌ است، که فرایند تغییر را بسمت ذهنیت باز، بویژه در شرایط خفقان دشوار، زمانبر و حتا گاه غیرممکن میسازد، بدیهی‌ است که تغییر این کهن الگو‌های ذهنی‌ به صورت تحولات سطحی و یا صوری یک تغییر ماهوی نیست، رفورم ذهنی‌ اساساً با تغییرات بنیادی، و شکل گیری نهاد‌های دمکراتیک در جامعه و استحاله پذیری خود جمعی تحقق می‌پذیرد. در غیر [این] صورت، رسوبات بجا مانده و دیرپای تاریخی همچنان در لایه های ژرف ناخوداگاهی، کارکردی فعال خواهند داشت. در راستای این منظر، نگاه اجمالی به رویداد‌های تاریخی و تحولات اجتماعی به ویژه از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی، گویای این واقعیت است که الگوبرداری از قوانین مدنی غرب در کلّ، جای قوانین شرعی و از آن مهمتر قوانین فرهنگی جامعه پدر سالار را نگرفت، بلکه در پشت تغییرات روبنایی تجددخواهی، هنجار‌های پدرشاهی‌، همواره تولید و بازتولید می شد، این هنجار‌ها نه سطحی بودند و نه و وارداتی، بلکه در لایه‌های ژرف روان قومی قدمتی داشتند دیرپای که با ارزش‌های عمیق خانوادگی، آموزشی، مذهبی‌، زبان، موسیقی‌، شعر، هنر، و و فرهنگ کوچه و بازار، پیوندی درون ذهنی‌ می خوردند، در نتیجه نوآوری های غیرهمگون و روبنایی در جامعه سنتی ایران نه تنها موجب تضاد و گسست فرهنگی شد بلکه فرهنگ متناسب برای نهادینه شدن ارزش‌های نوین هرگز شکل نگرفت، همچنین ورود دست آورد‌های صنعتی‌ و علمی‌ اگر چه فراهم ساز اشتهایی کاذب شد اما بنیه هضم و درونی‌ کردن چنین نقل و انتقال و تعاملی، هیچگاه در جامعه مهیّا نگردید. پدرسالاری قدیم تبدیل به پدرسالاری جدید شد و علیرغم تغییرات بنیادی و یک دست اروپا تنها ظاهر جوامع مدرن را یدک می‌کشید و فاقد نیروی درونی‌ بود. حتا روشن فکران و کنش گران سیاسی نیز که اغلب برای فراگیری فنون و زبان و علوم به اروپا و کشورهای غرب و شرق سفر میکردند و با فرهنگ‌های گوناگون نیز آشنا می شدند از بعد اعتقادی هنوز گرفتار روان شناختی‌ ناشی‌ از جامعه پدرسالار بودند اما از جنبه نظری شاید بتوان آنان را روشن فکران "نوسازی" شده نامید، و همانطور که تغییرات جامعه سنتی بمانند بازسازی بناهای تاریخی بود که که به بنیاد و شالوده سرایت نکرد، آنان نیز گسست و چند پارگی ذهنیت فرهنگی‌ خود را آینه گونگی میکردند، یعنی‌ تضاد میان سنّت گرایی و مدرنیته، از اینرو تضاد و دوگانگی روانی‌ این گروه، عیناً به جامعه شناسی‌ تضاد سنّت گرایی با مدرنیته مبدل میگردد، بطوریکه پدرسالاری جدید متحدی قویتر، و مدرنیته اصیل، دشمنی نیرومند تر از این گروه که از نظر هویتی گرفتار روان پارگی هستند ندارد.

برای درک چرایی شکست مدرنیته در ایران، باید به این مهم توجه داشت که جنبش مدرنیته در اروپا یک جنبش ساختارشکن بود، خیزشی بود اصیل در تحولی‌ بنیادی و تجدیدبنایی نو در ساختار سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی‌ که از مجموعه این عناصر، کلّ فرهنگی یک دستی‌ بوجود آمد. اما پیروزی جنبش مدرنیته در اروپا بدون عوامل کلیدی و مهیاسازی چون، افول حکومت مطلقه کلیساها، رنسانس علمی‌ و فرهنگی، عبور از پدرسالاری فئودالی، توفیق در تدوین و تبین قوانین زمینی‌، نبرد منطق و تعقل با تحجر و اوهام، شاید هرگز میسّر نمی‌شد، همچنان که در کشورهای سنتی - مذهبی‌ خاورمیانه بویژه ایران نه تنها پیروزی حاصل نشد که، با مقاومت قدرتمند روحانیون متعصب (از جمله شیخ فضل الله نوری و سپس آیت الله خمینی و طرفداران حکومت مشروعه اسلامی) از یک سؤ و از دیگر سؤ سلطه استبداد دیرینه مواجه گردید در نتیجه جامعه پسرفتی تکان دهنده بسمت سنّت و استبداد مطلقهٔ مذهبیون کرد. نگاه اجمالی روان شناختانه به این حرکت تاریخی معکوس مبتنی‌ بر این واقعیت است که در جامعه ما سنّت مذهب و سنّت استبداد که هر دو بر اهرم اقتدار استوارند با کهن الگوها و یا ناخود آگاه قومی جامعه، الفتی دارند کهنسال و دیرپای، این ارتباط قدرتمند ناخود آگاهی‌ بمانند نظامی منسجم اما نامرئی برای نهادی کردن قدرت خود، مناسبات فرهنگی‌ متناسبی را بر اساس هنجار‌های ته نشین شدهٔ ذهنی‌ شکل میدهند. بخشی از این هنجار ها مبتنی‌ بر کهن انگاره هایی‌ است چون تقدس و تقدس گرایی، بت سازی و بت پرستی، تمکین و تسلیم، استبدادپروری‌ و مستبد پرستی‌ (ستایش گری رهبری مقتدر خشن، با جذبه و ابهّت چون قهرمان ذهنی‌ خود علی‌ ابن ابوطالب که در یک روز با شمشیر ذوالفقار خود ۷۰۰ نفر را سر میبرد) ، همچنین مفاهیمی چون ظالم و مظلوم، شهادت و شهید ایثار و فنا (قصهٔ شهادت ۷۲ تن و مظلومیت امام حسین) در روان آگاه و ناخودآگاه قومی بار روانی‌، عاطفی بسیار دارد و انگیزشی است بسمت ناجی طلبی و قهرمان پروری‌. در عین حال کارکرد این عناصر ذهنی‌، نیز بستر فرهنگی مناسبی را شکل می دهند که به مناسبات خودی و غیرخودی، مطلق اندیشی‌ و مطلق گرایی و در نهایت فرهنگ سلطه جوئی و سلطه پذیری دامن میزند. بدین ترتیب، هنجارهای سنتی، و یا ارزش‌های خفتهٔ فرهنگی‌، یک ذهنیت مرده و مدفون نیست و تا زمانی که خرد جمعی‌ در مسیر استحاله تدریجی و نه تحمیلی قرار نگیرد، مفاهیمی چون آزادی، تعقل، تنوع و تکثر، مردودیت و نه ممنوعیت ،تبادل و تساهل، و مشارکت که زاییده جامع مدنی و جامعه باز هستند در انبار ذهن جمعی ماهیت جوهری پیدا نمیکنند، هر چند ضمیر آگاه و و طبیعت هستی‌ گرای انسان همواره بدنبال آزادی، امنیت، و رسیدن به این مفاهیم است، اما تا زمانی که در زندان آفت زده ذهن پرسه میزند، حرکت او دور تسلسلی بیش نخواهد بود. یکی‌ از شاخص‌های ناکامی جامعه ایران نیز با تمام چالش‌ها و جان فشانیها، در تحقق بخشی به آزادی و دموکراسی نیز شاید در راستای همین منظر باشد.