آقای موسوی، رهبر جنبش سبز و بازگشت بدوران طلائی حکومت امام
فیروز نجومی
•
آنچه مبهم است این است که آیا آقای موسوی بطور جدی بر آن تصورند که در دوران طلایی حکومت امام خمینی زندانها تهی از زندانیان بودند؟ نه روشنفکر و دانشجو را میگرفتند و می بستند و نه گوینده و نویسنده را؟ شاید هنوز آقای موسوی خبری از ترکیب و خصوصیات زندانیانی که در سالهای ۶۶-۶۷ بقتل رسیده اند، ندارد. بنابراین اگر آن نطامی که آقای موسوی از حقانیت آن سخن میراند، قابل دفاع است، چرا نظام ولایت خامنه ای قابل دفاع نباشد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱۴ خرداد ۱٣٨۹ -
۴ ژوئن ۲۰۱۰
ظاهرا مقام های قضایی و امنیتی در پیروی از مصلحت نظام که تنها از طریق ولی فقیه تشخیص داده میشود، تاکنون از دستگیری و محاکمه آقای موسوی، رهبر جنبش سبز، خود داری کرده و به خواسته های اصول گرایان درون و بیرون مجلس شورای ولایت مبنی بر مجازات سریع "سران فتنه" بی اعتنایی نموده اند. رژیم ولایت تمام فعالین و مشاورین آقای میرحسین موسوی را به خدمت بازجویان اوین فرستاده و او را تنها در میدان مبارزه نگاه داشته است که یک تنه به مخالفت و مقاومت خود با نظام ادامه دهد. در اینجا قصد آن نداریم که معنا و مفهوم این نرم خویی نظام را نسبت به "سران فتنه" مورد تامل و تاویل قرار دهیم. اما همین بس که با یقین میتوان گفت که باقی گذاردن موسوی در میدان مبارزه، اگر سودآور برای ولایت تلقی نگردد چندان زیانبار هم ارزیابی نمی شود. در واقع رژیم ولایت از آزاد گذاردن رهبران جنبش سبز (موسوی و کروبی) تابلویی ساخته است از "مردم سالاری دینی" در جمهوری اسلامی: شکست خوردگان انتخابات ریاست جمهوری آزاد هستند که دل تنگی ها و گله و شکایت خود را بیان کنند.
در نتیجه، در این دوران تاریکی و ظلمت، صدای آقای موسوی تنها صدایی است که طنین افکن میشود. آقای موسوی به مناسبت های مختلف بیانیه صادر می کند و در دیدار با گروهای مختلف به نقد و نفی رژیم ولایت می پردازد. در بیشتر اوقات نیز سخنان او با استقبال و حمد و ستایش هواداران وی روبرو شده و پوشش وسیع رسانه ای داده میشود (به مقاله آقای بیژن صف سری، گویا نیوز،10 خرداد 89، نگاه کنید). که خود بازتاب فرهنگی ست، امام ساز، رهبری که پیروی و تبعیت از او مسلم و وظیفه ی شرعی ست. البته بی نیاز از گفتن است که هر کسی نمی تواند در جایگاه بزرگان جلوس نماید و بجای امام خمینی بنشیند. چرا که بعد از دوازده امام، او بزرگترین امامی است که تاکنون ما ایرانیان به وی هستی بخشیده ایم. بی دلیل نیست که همه قدرتمندان دین مدار، در پیمودن راه امام است که میخواهند امامی دیگر شده و بدوران حکومت او رجعت کنند، یعنی به دورانی که حکومت مطلقه ولایت فقیه با سرکوب و ویران نمودن خواست معطوف به آزادی و کسب ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی بنیانگذاری شده است. با دقت و تامل اگر به سخنان آقای موسوی بنگریم در می یابیم که وی در اشتیاق دورانی بسر میبرد که یکی از سیاه ترین دوران تاریخ اخیر در جامعه ی ایران است، دورانی که سیر قهقرایی در تمام زمینه های فرهنگی، اقتصادی و سیاسی از آنجا آغازیدن گرفت و شعله امید برای رسیدن به آزادی را خاموش ساخت.
بنا به گزارش کلمه، سایتی که در خدمت بازتاب دادن گفتار و افکار رهبر جنبش سبز است، آقای موسوی در دیدار با جمعی از زندانیان پیش از انقلاب اظهار می دارد که:
«ابتدای جنگ خیل عظیم انسان های نورانی و ایثارگر که انقلاب برای ما به ارمغان آورده بود شاخص و نشانه ای بر حقانیت نظام ما بود. جبهه ها را همیشه نشان حقانیت راه خود می دانستیم و نیز علامتی از اینکه نظام در راستای آرمان هایش موفق بوده است. اما متاسفانه کم کم انحراف پیدا شد و در این سال های اخیر نیز مشکلات بسیاراساسی پیدا کرده ایم به گونه ای که امروز نمی توانیم جواب نسل جوان را بدهیم و حتی هنگامی که برایشان توضیح دهیم که اول انقلاب چه اهدافی مطرح بود و بعد از انقلاب چه تغییراتی در کشور رخ داد باز هم نمی توانیم قانعشان کنیم. دلیل آن هم چیزی نیست جز بیراهه رفتن ما (8 خرداد 89.»
بعبارت دیگر، آقای موسوی از حقانیت نظامی سخن میراند که ماهیتا انسان ستیز است و در خصومت با آزادی و استقلال فردی. تاریخ سی سال گذشته تاریخ جنگ شریعت و شمشیر است با آزادی و برابری قوی و ضعیف و حاکم و محکوم. آقای موسوی بر حقانیت نظامی تاکید دارد که در ذات ش خشم و خشونت و انتقامجویی نهفته است. آنچه در آن دوران «زرین» حکومت امام خمینی بوقوع پیوسته است سندی ست بر محکومیت نظام نه حقانیت آن. ساختار نظام اسلامی با اعدام ها بر بام نشیمنگاه خمینی آغاز گردید. سپس به قلع و قمع مخالفان خود پرداخت. دست به گروگانگیری زد و زیان بسیار برد. اما آنرا یک عمل انقلابی و جهادگرانه خواند. آنگاه به استقبال جنگ و خونریزی شتافت. جنگ را «برکت» خواند و هشت سال آنرا ادامه داد بامید آنکه از راه کربلا، قدس را بفتح خود در آرد. اما نکته آنجاست که این بحران ها ساخته و پرداخته ی نظام بود. هدف، وسیله را توجیه میکرد مثل هر نظام تمام خواهی، از جمله فاشیزم و کمونیزم. لذا بحران هایی همچون گروگانگیری و جنگ 8 ساله از مشروعیت اخلاقی بالایی بر خوردار بودند به آن دلیل که در دفاع و تحکیم حکومت شریعت، برپا میگردید. هدف بنای یک مدینه فاضله ی اسلامی بود، نظامی که تبلور تسلیم و اطاعت است و عبودیت و بندگی. نظامی که مردم آرام و مطیع و فرمانبردار، سر بزیر افکنده، گویند و کنند به تقلید و تبعیت، آنچه ولایت گوید و کند. ساکت و خاموش. نه اراده ی فرد مطرح است و نه امیال جمع. بدین منظور نظام، شمشیر بر کشید و همه ی گروه های مخالف از مجاهد و فدایی گرفته تا دموکرات و لیبرال، از ترک و کرد گرفته تا عرب و بلوچ را تار و مار ساخت. فرزندان بی باک و جسور کشور را در نهایت خشم و خشونت و بیرحمی به جوخه های اعدام می سپرد و دست به قتل عام و کشتار جمعی می زد. در سالها 66-67 خونریزی و انتقام جویی را به اوج خود رساند و بیش از 4800 نفر از بهترین جوانان آزادیخواه این مرز و بوم را از دم تیغ شریعت گذراند.
آقای موسوی شرکت "خیل عظیم انسان های نورانی و ایثارگر" را شاخص حقانیت راه امام خمینی میداند. وی گویا فراموش کرده است که همین خیل عظیم انسان ها بودند که برای هیتلر جانبازی می کردند. آقای موسوی بر آن تصور است که در شرایط کنونی انحراف از آرمان ها و آرزوهای برخاسته از مکتب امام چنان شدید شده است که دیگر نمی تواند حتی توجه جوانان را به اهدافی که در اول انقلاب مطرح بوده است جلب نماید. آیا تاسف بار نخواهد بود که از جوانان بخواهیم که به دوران حکومت خمینی بنگرند و در راه رضا و خشنودی الله و برقراری مدینه فاضله ی اسلامی، دست به جهاد و شهادت و یا خونریزی و انتقامجوی بزنند؟ روشن است که آقای موسوی خیزش و جنبش جوانان، بویژه زنان را در سال گذشته لزوما نتیجه بیداری مردم از کابوس وحشتناکی که از اوایل انقلاب دچار آن بوده اند، نمی داند. بدرستی معلوم نیست که آقای موسوی کدام آرمان انسان دوستی و آزادیخواهی را که در آنزمان در آسمان ایران می درخشید می خواهد تقدیم جوانان ایران کند. وی مسئول خروش و جوشش مردم بویژه جونان را انحراف رژیم ولایت از راه مستقیم و یا راه امام میداند. حال انکه واقعیت آن است که ولایت کنونی همچون ولایت امام خمینی، هرگونه انحرافی را از راه مستقیم در نهایت خشم و خشونت سرکوب نموده است. قتل های زنجیره ای را بکار گرفت که چراغ عقل و خرد را خاموش و امید به آزادی را از ریشه بخشکاند. زنان و دانشجویان دانشگاه ها شدیدا سرکوب نموده، مجرای هرگونه نقل و انتقال خبر و انتشار ایده و عقیده را مسدود ساخته و بساط اصلاح طلبان را برچیده است. چرا که راه امام نه اصلاح پذیر و نه نیازمند تغییر.
به انحراف نظام از راه امام (مستقیم)، آقای موسوی اشاره میکند و میگوید:
«ما که نمی خواستیم فقط حکومت تشکیل بدهیم و به نام اسلام چارچوبی تعریف کنیم ولی از محتوا خالی باشد و از آرمان ها و آرزوهایی که برآمده از مکتب و اعتقادات ما بود هیچ نشانی نداشته باشد. اگر قرار باشد که نظام باقی بماند ولی با پر کردن زندان ها یا با زدن و گرفتن دانشجویان و کارگران مسلمان، هنرمندان و سینماگران و روزنامه نگاران آیا می توان از چنین نظامی در جهان دفاع کرد؟»
آنچه مبهم است این است که آیا آقای موسوی بطور جدی بر آن تصورند که در دوران طلایی حکومت امام خمینی زندانها تهی از زندانیان بودند؟ نه روشنفکر و دانشجو را میگرفتند و می بستند و نه گوینده و نویسنده را؟ شاید هنوز آقای موسوی خبری از ترکیب و خصوصیات زندانیانی که در سالهای 66-67 بقتل رسیده اند، ندارد. بنابراین اگر آن نطامی که آقای موسوی از حقانیت آن سخن میراند، قابل دفاع است، چرا نظام ولایت خامنه ای قابل دفاع نباشد. مگر تنبیه و مجازات، شلاق زنی و سنگسار و قصاص، قطع دست و پا و انگشتان بر طبق احکام قرانی در این دوران آغاز نگردید؟ مگر فتوای نابودی کافران، مشرکان بر اساس شریعت اسلامی صادر نشده بود؟ آیا در حکومت امام خمینی سرپیچی از احکام الله جایز بود؟ هم اکنون نیز راه امام، دفاع از نظم و انضباط شریعت بمو به مو اجرا میشود. شرک و یا شک و تردید نسبت به توحید، دارای کیفر نهایی ست. بعبارت دیگر، کشتار «محارب» معصوم در آن دوران آغاز گردید و هنوز هم ادامه دارد.
در آن نظام بجز امام خمینی هیچکس نبود، در این زمان هم بجز خداوند خامنه هیچکس نیست. امام خمینی، اما آغازگر این مطلق گرایی و خشک اندیشی بود. آزادیخواهان و انقلابیونی که در آنزمان در برابر امام به مقاومت پرداختند و از پذیرش وحدانیت او سر باز زدند، بعنوان کافر و منافق در دوزخ ولایت سوختند. امروز اصلاح طلبان و ساختارشکنان به آن سر نوشت دچار میشوند. حال سوال این است که اگر به قل و زنجیر کشیدن و کشتار مشرک و منافق و کافر از اعتقاد به آرمانها و آرزوهای مکتبی برنخاسته است، از چه چیزی میتواند برخیزد؟ اگر حفظ و حراست نظم و انضباط حجاب و مقررات جدایی زنان از مردان و برقراری «امنیت اخلاقی» نشانی از اعتقاد به مکتب (شریعت) نیست، پس نشان از چیست؟ ولایت خداوند خامنه ای بر خلاف آنچه آقای موسوی می پندارد تنها چارچوب نیست. سراسر پر است از محتوای اسلامی.
بر قراری نظام «تک صدایی» را آقای موسوی یکی دیگر از انحرافات رژیم ولایت خامنه ای از راه امام میخواند و اظهار میدارد که:
«نظام در حال حرکت به سمت تک صدایی است به طوری که هیچ اندیشه دیگری را تحمل نمی کند. تک صدایی خود منجر به استبداد و دیکتاتوری می شود و هیچ کس نیست که نداند اضافه بر استبداد و دیکتاتوری تک صدایی مهم ترین عامل بازدارنده توسعه است.»
گفتمان آقای موسوی همانند گفتمان مجتهدان خلع سلاح کننده است. کیست که دارای عقل و خرد انسانی باشد و تک صدایی را در جامعه بپذیرد. اما اشکال در این است که نظام تک صدایی نه در این دوران بلکه در دوران حکومت امام خمینی آغاز گردید. شاید آقای موسوی رسوا و ننگین ساختن یکی از معتبرترین مراجع تقلید، آیت الله شریعتمداری و در پی آن آیت الله منتظری بدلیل مخالفت ش با فتوای کشتار انقلابیون زندانی را از خاطر خود زدوده است. البته پیش از آن نیز آیت الله طالقانی را نیز به سکوت واداشته بودند. در همان زمان بود که بنی صدر، رئیس جمهور منتخب مردم برای حفظ جان، آبرو و حیثیتش، مجبور بود مخفیانه از کشور بگریزد. بعبارت دیگر، "تو دهنی زدن" و بستن و دوختن دهان ها بوسیله امام خمینی آغاز گردید. امام خمینی بود که توی دهن دولت بازرگان زد، روزنامه آیندگان را بست و فتوای قتل سلمان رشدی را صادر نمود. رژیم ولایت خامنه ای نیز در این مورد مثل موارد بسیار دیگری ادامه دهنده ی راه امام است. اگر تک صدایی انحراف است، انحرف از اصل و اصول آزادی های بشری ست، نه انحراف از راه امام خمینی که ماهیتا خصم آشتی ناپذیر چند صدایی ست.
آقای موسوی البته بر این اعتقاد است که این دستگیری ها و این «بگیر و ببندها» رژیم ولایت را دچار همان سرنوشتی محتومی میکند که نظام شاهی با آن روی در روی گردید. وی خطاب به زندانیان دوران شاه در همان سخنرانی میگوید:
«این بگیر و ببند ها مسئله را حل نمی کند مگر با به زندان انداختن شما رژیم سقوط نکرد؟ رژیم سقوط کرد و من اثرات این دستگیری ها را به خاطر دارم ولی پرسش این است که آیا این دستگیری ها توانست رژیم شاهنشاهی را حفظ کند؟»
گویی که رژیم ولایت از آغاز استقرار خود بر چیز دیگری بجز «بگیر و ببند» ها و دستگیریها هم بنا گذارده شده است. اگر عمر نظام شاهی را کاست به آن دلیل بود که شاه به جرم شرک و کفر و یا محاربه دست به کشتار نمیزد. شاید اگر شاه مجتهد میشد بجای ینیفورم نظامی با طراحی خیره انگیر و درخشان و مدال های آویزان بر سینه ی فراخ، عمامه بر سر میگذاست و قبا و عبا به تن می پوشاند و بر اساس شریعت به دختران باکره در زندان ها قبل از فرستادن آنها به کشتارگاه، به عنف تجاوز میکرد تا طبق روایات پای شان به بهشت نرسد، ممکن بود عمر نظام شاهی را چند صباحی طولانی تر سازد. بگیر و ببند ها اگر مسئول فروپاشی نظام شاهی شدند به آن دلیل بود که نظام شاهی، نظامی بود یک پایه ای. بر اساس قدرت بنیان گذارده شده بود. به قانون و قضا بی اعتنا بود. اما نظام ولایت، نظامی ست دوپایه ای: دین و قدرت و یا شمشیر و شریعت. وقتی این دو باهم میآمیزند، میتوان شمشیر شریعت را بر هرگردنی فرو آورد بدون آنکه از عمر ولایت چندان بکاهد. چون شمشیر شریعت، شمشیر حق است و حقانیت، شمشیر کین است و کیفر. نظام شاهی فرو ریخت به آن دلیل که از نهادهای شریعت، نهادهای تمام خواه و اسارت زا، همچون منبر موعظه و خطابه، نماز جماعت و امام های جمعه، حجاب و جدا سازی زنان از مردان، محروم بود. عمر ولایت زمانی به کوتاهی گراید که از بازگشت به گذشته اجتناب جوییم و به رهایی بیاندیشیم، رهایی از شمشیر، از قدرت و استبداد زمانی میسر میشود که رهایی از شریعت و قواعد و مقررات انسان ستیز آن میسر گردد. آزادی و عدالت خواهی نه با شمشیر سازگار است و نه با شریعت. آقای موسوی باید بداند که بازگشت بدورانی که جبهه های جنگ و خونریزی، خشم و خشونت و انتقامجویی «نشانی از حقانیت راه بود،» بازگشت به ناکجا آباد است. آیا بهتر نیست که جنبش سبز به آینده امید ببندد؟
fmonjem@gmail.com
فیروز نجومی
اصل سخنرانی آقای موسوی در پیوند زیر:
www.rahesabz.net
|