نامه سر گشاده فرزند علی اکبر باغانی برای پدرش



اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱٨ خرداد ۱٣٨۹ -  ٨ ژوئن ۲۰۱۰


کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی: فرزند علی اکبر باغانی دبیر کل کانون صنفی معلمان و از دبیران با سابقه کشور که از تاریخ پنج شنبه ٣۰ اردیبهشت ۱٣٨۹ در بازداشت است، در نامه ای سرگشاده به پدرش آورده است " این درد دلی است با مسئولینی که خود بر تن، یادگارهای زیادی از دوران گذشته ، زمان استبداد ، ظلم و بی قانونی دارند ، این نه یک سخن، بلکه مویه ای است تلخ از این جریان که آری چشمهایمان را باز کنیم که جریان انحصار طلب ، وحکومت مدار در حال بیدار شدن است "
متن این نامه که در اختیار کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی قرار گرفته است به شرح زیر است.

به نام خداوند جان و خرد
این درد دل یک فرزند برای پدر است
فرزندی که در خانه یک معلم بزرگ شده است
پدرم کاش در کربلای پنج شهید می شدی
این حرف های ناگفته فرزندان معلمان این شهر است ،این نامه تلخ فرزند معلمی است که در راه تلاش برای بهبود معیشت فرهنگیان و اعتلا آموزش و پرورش ایران و اجرای اصول قانون اساسی به آنها که نمی دانند یا می دانند ، به آنها که خود را به خواب زده اند یا خوابند ، به آنها که مدعی اجرای قانون اساسی هستند و به آنها که با شعار عدالت و مهرورزی سکان هدایت بر جامعه ( جامعه ای که خود در عدالت و آزادی و مهرورزی یکه تاز تاریخ جهان است ) را در دست گرفته اند ، دربند است .

این درد دلی است با مسئولینی که خود بر تن، یادگارهای زیادی از دوران گذشته ، زمان استبداد ، ظلم و بی قانونی دارند ، این نه یک سخن، بلکه مویه ای است تلخ از این جریان که آری چشمهایمان را باز کنیم که جریان انحصار طلب ، وحکومت مدار در حال بیدار شدن است ، از کجا آغاز کنم ، نمی دانم زیرا از گفتن هم می ترسم ، پدرم فقط به خاطر سخن حق گفتن مجازات می شود حال من هم .......

سلام ای پدر من ، سلام ای مهربان ، سلام ای معلم صبور دوستان رزمنده من ، سلام ای معلم بسیاری از مسئولین حکومت، قهرمانان ، کارمندان ، نظامیان و ...

سلام ای که به گفته خمینی آن معلم بزرگ ، کار شما کار انبیاء است آری انبیاء چه نام زیبا و پر محتوایی که انبیا در هر زمان و مکانی فریاد عدالت سر می دانند و جالب اینکه همیشه طرد می شدند ، آزار می دیدند ، به افترا و سحر و دروغ متهم می گشتند ، مگر نه اینکه روشنگری اذهان کار اصلی انبیاست پس چرا تو ؟ معلمم مگر تو کار انبیا را نداشتی ؟؟

پدرم بگذار بدون پرده با تو سخن گویم ، پدرم ای معلم من ، ای دوست من به وقت بازی های کودکانه ، ای استاد من به وقت طلب علم ، ای فرمانده من به وقت مبارزه برای آزادی قدس و دفاع از مسلمانان جهان، ای همراه من در راهپیمایی ها .

پدرم کودکی ام بی حضور سبز تو طی شد چرا که هر زمان از مادرم سئوال کردم بابا کو ؟ نگاهم را به سمت عکس امام خمینی جلب می کرد و می گفت به دستور اماممان به جنگ رفته است تا دست متجاوز را قطع کند و همه مردم در امن و آسایش زندگی کنند. آن زمان که ما در خانه ای بدون برق و سوخت کافی و بدون پدر با اهنگ آژیر می می خوابیدیم به تو افتخار می کردم که برای حفظ کشور اسلامیم از ما جدا شده و مبارزه می کنی شاید هم شهید می شدی اما شاهد ماندی تا در دوران دیگری برای حفظ انقلاب اسلامی مجاهدت کنی .

در آغاز نوجوانی ام که جنگ تمام شده بود باز تورا نمی دیدم ، و باز مادرم کتاب و درس را نشانم می داد که پدرت صبح ها به فرزندان این مرز و بوم الفبای استقلال و آزادی و جمهوری اسلامی یاد می دهد و شب ها پای درس بزرگان زانو می زند تا بیاموزد زیراکه انقلاب اسلامی به معلمانی اگاه و متعهد نیازمند است و ما بی تو چه سخت می گذراندیم .

پدرم ای معلم دانشمندان هسته ای امروز ، زمانی که هجمه دشمن و به قول رهبر معظم انقلاب تهاجم فرهنگی آغاز شده بود تو بودی که در مدارس عکسهای شهدا را بر در و دیوار می زدی برای بچه ها قرآن تر جمه می کردی و از علی و عبادت و عشق و مبارزه و حکومتش می گفتی و راههای مبارزه با نفوذ دشمن را یاد می دادی ، چقدر حرص می خوردی تا انقلاب به دست نامحرمان و نااهلان نیفتد .

هر سال وقتی همه جامه نو می پوشیدند مرا وعده به آینده ی روشن کشور می دادی و از مساوات و عدالت در اینده نزدیک خبر می دادی ، آن زمان که پدران دوستانم را می دیدم که چگونه پول روی پول می گذارند به من یاد دادی که قناعت گنجی است تمام نشدنی و برای انقلاب اسلامی باید از مال و جان و خانواده گذشت .

ای پدر ای روشنگر دلهای کودکان این سرزمین به من بگو قانو ن اساسی را چند بار، چند سال و به چند هزار دانش آموز آموختی و کدامین اصول آن را به عنوان آزادی های واقعی این ملت معرفی کردی ، شاید اشاره به اصل نهم قانون اساسی می کردی که هیچ مقامی حق ندارد به نام حفظ استقلال و تمامیت ارضی آزادی های مشروع را هر چند با وضع قوانین و مقررات سلب کند . آری پدرم یادم هست چگونه در مقابل افکار غلط ، از انقلاب ، مردم ، مجلس ، ... دفاع می کرد ی و می گفتی حدود آزادی بیان در قانون اساسی انقلاب تا حدی است که طبق اصل تفتیش عقاید مطلقا ممنوع است و هیچ کس را نمی توان به صرف داشتن عقیده ای مورد تعرض و مواخذه قرار داد و گفتی این اصل قانون هیچ قید وشرطی که محدودش نماید ندارد . گفتی فرق انقلاب و حکومت در چیست و این که ما انقلاب اسلامی ایران هستیم نه حکومت اسلامی که این دو واژه فرق های اساسی با هم دارند ، انقلاب از بطن مردم و برای مردم است ، بدون بورکراسی های اداری و دولت خادم مردم است و مردم هستند که تعین می کنند عدالت چیست و عادل کیست ، همان ها که برایش انقلاب کردند .

پدرم نمی دانم چه بگویم با شرمساری می گویم کاش تو معلم نبودی!!!! کاش رسالت انبیاء بر دوش تو نبود کاش اگر هم معلم بودی در کارت تعهد نداشتی و خود را در محضر خدا نمی دیدی اما حیف امام فرموده عالم محضر خداست . کاش تو هم به دنبال کار ، سیاست ، پول ، رابطه و... بودی ! کاش به جای فکر کردن و خون دل خوردن برای قانون و داد زدن برای اجرای آن به دنبا ل به راحت طلبی و سکوت و بی توجهی بودی ، کاش هرگز آیه " کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته " را نخوانده بودی ، کاش فقط در فکر خود و خانواده ات بودی ، نمی دانم . پدرم دلم از توخیلی پر است بگذار بر تو مویه کنم زیرا جز تو گوش شنوایی بر حرف های من نیست ، بگذار از تو بنالم و بگذار بعد از ۲٨ سال فرزند معلم بودن ، بعد از ۲٨ سال فقر و سختی و قناعت و مبارزه ، یک بار زبان شکوه بر تو باز کنم !

پدرم تو را چه که مدارس ما فاقد استانداردهای لازم و جهانی برای آموزش نسل های آینده است . پدرم تو را چه که فاصله طبقاتی مردم را رنج می دهد و بنیانهای نظام اسلامی را سست می کند . پدرم تو را چه که زندگی معلمان سخت اداره می شود و بسیاری از آنان زیر خط فقرند

پدرم تو را چه که اصل ۲۶ قانون اساسی می گوید : احزاب ،جمعیت ها ،انجمن های سیاسی و صنفی ، انجمن های اسلامی یا اقلیت های دینی شناخته شده آزادند مشروط بر اینکه اصول استقلال ،آزادی ،وحدت ملی و موازین اسلامی و اساس جمهوری اسلامی را نقض نکنند و هیچ کس را نمی توان از شرکت در آن منع کرد و یا به شرکت در یکی ازآنها مجبور ساخت ، نقض می شود و از ما بهتران ، آقا زاده ها ، دولت های در سایه و مردان یقه بسته چشم دودی در حال رشد و انحصار طلبی هستند .

پدرم تو را چه که مدارس غیر انتفاعی ، آموزش پولی و عدم سرمایه گذاری در آموزش و پرورش به زیان انقلاب است مهم این است که حفظ کنیم آمریکا دشمن همیشگی ماست .

پدرم تو را چه که معلمان شبانه مسافر کشی می کنند ، وفردا خسته در کلاسها چرت می زنند و شاگردان ضعیف پرورش می یابند و آینده علمی کشور تضعیف می شود مهم این است که مدرکی بگیرند .

پدرم تو را چه که آموزش و پرورش یک نهاد تولیدی است نه صرفا مصرفی ، مهم فقط شعار دادن است و بس .

پدرم تو را چه که وزراء آموزش و پرورش باید بدور از مسائل سیاسی و از بین نخبگان علمی انتخاب شود مهم این است که جریان فکری در آموزش و پرورش ممنوع است .

پدرم تو را چه که مردودی ۴ میلیون دانش اموز خواب را از چشمانت برباید .

پدرم تو را چه که به جای استراحت در نوروز در پاسخ به پرسش مهر ۶ درباره عدالت و مهرورزی قلم فرسایی کنی مهم آن است که کنفرانسی بر قرار شود و پژوهشی ارائه گردد .

معلمم آن لحظه که تو را د ست بسته و با ماشین های دودی گرفتند به چه فکر می کردی ، می دانم به اصل ۲۷ قانون اساسی می اندیشیدی که می گوید تشکیل راهپیمایی ها و تجمعات بدون حمل سلاح و به شرط آنکه مخل مبانی اسلام نباشد آزاد است آیا آن لحظه به یاد ستارخان و باقر خان نیفتادی ؟ آیا آن لحظه که رئیس برنامه و بودجه اظهار بی اطلاعی از روند بودجه کرد یاد مدرس و فریادهایش نیفتادی ؟

نمی دانم ما را چه شده است ، معلمی را برای دفاع از حقوق اساسی معلمان این کشور ؛ که به راستی و بدون هیچ اغراقی حافظان واقعی نسل های آینده و رواج دهنده فکر و اید ئولوژی انقلاب اسلامی هستند ؛ به بهانه واهی می برند ، و وکلاء این معلم که با رای او و شاگردانش بر کرسی مجلس تکیه زده اند و به روزی روزگاری به معلم بودن خود می نازند ، سکوت می کنند و سکوت علامت رضا ست ، آنها را چه که موکلانشان در بند باشند و چه وکلاء نمونه ای ؟؟؟!!

نمی دانم در آن هنگام رئیس دولت که ؛ طبق اصل ۱۱٣ مسئو لیت اجرای قانون اساسی را بر عهده دارد وطبق اصل ۱۲۱ در پیشگاه قرآن کریم و در برابر ملت ایران به خداوند قادر و متعال سوگند یاد کرد که از آزادی و حرمت اشخاص و حقوقی که در قانون اساسی برای ملت شناخته شده است حمایت کند هم او که تمام وقت خود و دولتش را به سفر های استانی ، شعار دادن ، و فریاد بر سر امریکا کشیدن می گذراند و گویا از حال بسیاری از ظلم ستیزان کشورش بی خبر است ؛ صدای فریاد هزاران معلم فرهیخته و انقلابی و خانواده های مذهبی ، صبور و قانع آنها را نشنید که بی عدالتی را فریاد می زنند .

آری ما نه سالن ورزش می خواهیم نه بودجه برای ازدواج ، نه کار ، نه .... ما اجرای اصول ۲٣-۲۷-۲۶-٣۲-٣۷- ۹ و ... قانون اساسی راکه برای آن خون ها ریخته شده و عصاره انقلاب اسلامی ایران است را خواستاریم .

امروز که نسل های گذشته انقلاب هنوز بر سر کارند ؛ آنها که انحصار را دیده اند ، مبارزه با اندیشه را دیده اند و مقابل مردم ایستادن را لمس کرده اند ؛ حرمت معلم مسلمان نگاه داشته نمی شود وای بر فرداکه نسلی انقلاب ندیده ، خون نداده و ... بر سر کار آیند و زمام در دست گیرند ؟؟

آنها که در زمان انتخابات زبان به التماس می گشایند و از امام مایه می گذارند که میزان رای ملت است چگونه باور دارند که مردم علاقه ای به اندیشیدن وعالم شدن داشته باشند که عالم در این کشور یا وابسته است یا مجرم!!!

پدرم می دانم در آن دیدار که با رئیس دولت کنونی در زمان قبل از انتخابات داشتی چه قول هایی داده است و می دانم چرا اجرا نمی شود ، آخر اگر به معلمان و حافظان علم و اندیشه ارزش بدهند ، اگر معلمان آگاه باشند ، جایی برای رشوه های شهرام ها باقی می ماند ؟ راهی برای گریز از اجرای قانون اساسی باقی می ماند ؟ جایی برای شعار عدالت علی دادن هست ؟ و به گفته آن سرباز ؛ در زمان بردن تو در نیمه شب ؛ قانون را فقط در کتاب می نویسند .

آری کجاست خمینی بزرگ ، یادگارهایش کجایند ؟ معلم بزرگ رجایی کجاست ؟

پدرم من می دانم مشکل کجاست ، مشکل آنجاست که تحلیل گران و آقایان ، انقلاب را مال خود می دانند ، اما آیا این انقلاب انقلابی است که خمینی عزیز برای آن فریاد می زد ؟ انقلاب خمینی کبیر مال همه مردم ایران است و نیز مال معلمان آگاه و دلسوز نه انحصار طلبان و کران و کوران .

سخن آخر اینکه پدرم کاش در کربلای پنج شهید می شدی ، کاش در زندان ساواک جان می دادی ، کاش توبره جنگ را بر پشت می نهادی ، کاش خود را نسبت به خون دوستان شهیدت مدیون نمی دانستی ، کاش نسبت به انقلاب اسلامی تعهد نداشتی و اینقدر برای حفظ نظام دل نمی سوزاندی ، کاش در کلاسهای درست از اسلام و عدالت و حقوق انسانها نمی گفتی ، کاش به حدیث پیامبر صلوات الله که فرمودند : هر کس صدای مظلومیت کسی را بشنود و به یاریش نشتابد مسلمان نیست پای بند نبودی کاش درد ورنج همکاران فرهنگی ات را فریاد نمی کردی

شاید اگر سر در زندگی فردی خود فرو می کردی و هم رنگ جماعت می شدی حال من هم یک آقا زاده مرفه بودم ، نه فرزند یک معلم دادخواه عدالت طلب در بند ، در دولتی به نام عدالت

والسلام

فرزند علی اکبر باغانی دبیر کل کانون صنفی معلمان تهران