مدرنیته وعقلانیت
جان اسکات
- مترجم: خسرو صادقی بروجنی
•
منطقگرایی معیارهای ارزش نیز، مرکز مدرنیزه کردن است. این فرآیندی است که سازمانهای اجتماعی اساسی به سوی یک منطقگرایی رسمیتر و همراه با معیارهایی که آنها با آن کار میکنند، منتقل میشوند، این امر بر ابعاد اساسی بخصوصی از زندگی اجتماعی که به عنوان سازمانهای اصلی مدرنیته دیده میشوند، متمرکز هستند. اینها سازمانهای ملی کشور و اقتصاد سرمایه دارای هستند، که همراه با ارتباط و آموزش به صورت بسیار نزدیک همبند هستند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
٣ تير ۱٣٨۹ -
۲۴ ژوئن ۲۰۱۰
بیشتر نظریه پردازان گذشته و معاصر این موضوع اساسی را چنین نگریستهاند که نظریههای آنان به عنوان عقیدهای که جوامع آنان را از اشکال سنتی سازماندهی اجتماعی به سوی اشکال جدید و مدرن و برجسته درآورده است، از طرف مردمان آن جامعه قبول شده است. به جامعهشناسی به عنوان محصول مدرنیته نگاه میشد و همچنین به عنوان چیزی که نمیتوانست در یک نظم اجتماعی سنتی ظاهر شود. آنهایی که خودشان تحقیق تجربی را به عهده نگرفتند، نظرات آنها را به عنوان وسیلهای برای روشن ساختن بررسیهای آنهایی که چنین کردند، نگریستند.
لغت نامهی انگلیسی آکسفورد نشان میدهد که کلمهی «مدرن» از لغت لاتین Modernus (در ابتدا hodiernus) مشتق شده است، که به معنی «همین الان» یا «از امروز» میباشد. معنی آن تا حد زیادی مرتبط با «امروز» و «معاصر» میباشد. سپس، مدرن بودن (به معنی، امروزی بودن و زمان حال میباشد. عرف (یا رسمی) که توسط شباهت آن به لغت غیر مرتبط «مدد یا روش» تشویق میشود، که به معنی یک روش یا مد غالب میباشد. سپس لغت «مدرن» برای رجوع به زمانهای حال و اخیر استفاده میشود، در حالی که (این لغت، در تناقض با هر گونه زمان گذشتهای که زیاد از آن نگذشته باشد، است و برای بیان (یامطرح) کردن ویژگی بخصوص معاصر (یا حال) چیزی به کار میرود- (به عنوان مثال، چیزهایی که به عنوان مدرن به آنها رجوع میشود عبارتند از: قطعات موسیقی یا کارهای هنری، اقسام طراحی لباس و وسایل خانه، راههای رفتار کردن و حالتها یا تلقیهای، ذهنی- که نیازی به تقسیم چیزی به غیر از اینکه به روز باشند را ندارند:
همانطور که مدها و ترجیحات تغییر پیدا میکند چیزی که باید مدرن باشد نیز تغییر میکند. در جامعهشناسی، این لغت اغلب در همین معنی به کار گرفته میشود. در عبارتهایی مانند: «نظریهی مدرن اجتماعی»، که این عبارت در تطابق با ویژگی حال نظریه است و در تناقض با عبارتهایی مانند: «کلاسیکی»، «قرن نوزدهمی» و جملات قدیمی دیگری چون «از مد افتاده» به این نظریه ختم میشود. همچنین این امر در عبارتهایی همچون «بریتانیایی مدرن» برای رجوع به تحقیق دربارهی جامعهی امروزی بریتانیا استفاده میشود، و با عبارتهایی همچون «بریتانیای ویکتوریای»، «بریتانیای پیش از جنگ» و غیره در تناقض میباشد.
کلمهی «مدرن» و کلمات مشابه آن در دیگر زبانهای اروپایی و در میان دانشمندان رنسانسی مورد استفاده قرار گرفتند، که ضد تولد دوبارهی دانش کلاسیک و همراه با «دورانهای تاریک» گذشته میباشد، و آنها از همان «دورانهای تاریک» ظهور مییافتند. این فلاسفهی روشن نما (یا روشنفکر) بودند که با این اوضاع و احوال آن را به اصطلاحی برای استفاده در تجزیه و تحلیلهای تاریخی سیستماتیک در آوردند. هنگام ساختن روایتهای تغییر تاریخی، آنها لغت «مدرن» را برای رجوع به ویژگی برجستهی بعد از قرون وسطایی جهان اروپایی به کار گرفتند که آنها در آنها زندگی میکردند. گفتمان فلسفهای مدرنیته، زمانها (یا دوران) مدرن را به عنوان چیزی کاملاً متفاوت از زمانهای گذشتهی نزدیک (به ما) ترسیم نمود.
نقطهی برگشت تجزیه و تحلیل برای ذهنی کردن این تفاوت، نظم اجتماعی بود که فروپاشی امپراتوری رم غربی در قرن پنجم در اروپای غربی مسلط بود. دورهی معروف به «رمی – گراکو» به جهان «باستانی» رجوع میکند، و به عنوان جهانی نگریسته شد که تمام چیزهایی که دارای ارزش فرهنگی بودند، (از آن) نشأت گرفتهاند. روشنفکری چنین تصور میشد که خودش را در اطراف دانش شناخت انواع دستههای توسعهی اجتماعی سازماندهی کرده است که در این دستهها «باستانی» و «جدید» به وسیلهی اعصار «وسطایی» یا «میانه»ی وحشی گری، فئودالیزم، و خودکامگی جدا شده است. هنگامی که روشنفکری چنین تصور میشد که عمیق شده است، این ساختار تاریخی یک نوع پیشرفت یا تحول شد: عصر جدید به عنوان عبور از موفقیتهای عصر باستان و قول پیشرفت بیشتر نگریسته شد.
این عرف تاریخی منتهی به یک معنای وسیع برای اصطلاح «مدرن» شد. زیرا یک جامعهی مدرن، شبیه به هر جامعهی دیگر تمایل دارد تا در طول زمان تغییر نماید، ویژگیهای آن ممکن است به صورت چشمگیری از قرنی تا قرن دیگر تغییر پیدا کند، و یا حتی از دههای به دههی دیگر. در نتیجه، چیزهایی که روزگاری «امروزی» بودند، سرانجام طوری نگریسته خواهند شد که گویی نازیبا، با چیزهای از مد افتادهی گذشته هستند: چیزهای دیروز. چیزهایی که در قرن ۱۷ امروزی و جدید بودند، دیگر قرنهای ۱۹ و ۲۰ چنین نبودند. با این حال استفادهی تاریخی از اصطلاح «جامعهی مدرن» میخواست تا یک اصطلاح بلند مدتتر و موقعیت اجتماعی با دوامتر را بنماید. این نوعی از زندگی اجتماعی بود که در قرن ۱۷ به وجود آمد و با وجود بسیاری از تغییرات سطحی، به عنوان یک نظم اجتماعی غیر سنتی در تمامی زوایا و خفایا باقی ماند. برای تاریخ نویسان و جامعه شناسان، یک جامعهی مدرن به هیچ وجه تنها یک جامعهی امروزی نیست، این جامعهای است که توسط ویژگیهای اساسی بخصوص تعریف شده است.
اساساً یک جامعهی مدرن به عنوان جامعهای که سنت و ناآگاهی در آن شکسته شدهاست ظاهر شد. یک جامعه مدرن به وسیله ملاحظات منطقی فزاینده ای اداره میشود. موقعیت اجتماعی مدرن، یک روش منطقی سازماندهی شدهی زندگی است. این روشی است که ساختارهای اجتماعی و عرف و اعمال به صورت متعادل و خوب بنیان نهاده شده واز طریق دانشی منطقی و دید انتقادی ضروری توجیه شده است. اعمال به عنوان روشها و خط مشیهایی که بهترین و دقیقترین ابزار را برای دسترسی به اهداف یا تعقیب ارزشها در تمامی جوانب زندگی دنبال میکنند، سازماندهی شده اند.
در مرکز این منطق گرایی، مبانی سیاسی کشورداری و اهداف حکومت یا دولت، وجود دارند، که روشهای صنعتی و اقتصادی مردم نیز ابزار امرار معاش را تضمین (یا محافظت) میکنند. آرمان روشنفکری نیز با این حال، مجبور بود به یک منطق گرایی در برگیرنده و بدون مانع زندگی دست یابد، و یک جامعهی مدرن به عنوان جامعهای نگریسته شد که تمامی ابعاد وجود انسانی به طور یکسان تحت تابعیت توجیهات عقلانی هستند. نظریهپردازان روشنفکر نیز نمیتوانستند هیچ روش زندگی را برای فائق آمدن بر موقعیت جدید مشاهده نمایند. هنگامی که انسانها به درستی (ابعاد) قدرت عقلانی را که آنها را از دیگر موجودات جدا میکرد، اعمال کردند، هیچ گونه برگشت دیگری نخواهد بود: آنها همیشه مدرن خواهند بود. در حالی که جنبش و حرکتی جدای از مدرنیته به صورت منطقی ممکن بود، این حرکت هرگز نمیتوانست انتخاب محسوسی برای استفادهی موجودات معقول باشد.
مدرنیته هدف اصلی بحث جامعه شناسی شد. نظریهپردازان قبلی اجتماعی نیز با این وجود، ادراکات پیچیدهتر و بی طرفانهتری از موقعیت انسانی داشتند. آنها به طور کلی، کمتر توسط نگاههای خوشبینانهی اجتناب ناپذیری در پیشرفت انسانی از طریق منطقگرایی فکری جذب شده بودند. با این احوال، بیشتر نظریه پردازان اجتماعی تمایلی داشتند تا موقعیت مدرن را به عنوان (موقعیتی) غیر قابل فرار ببینند، و بنابراین با منطق گرایی جهانی به عنوان یک فرآیند نرمش ناپذیر جوامع یک فرآیند توسعه مشابه مدرنیزه شدن را دنبال میکنند. تمامی جوامع از شکل اولیه به یک شکل پیچیدهتر تغییر پیدا کردند، به وسیلهی قبول روشهای منطقی دولت (یا کشورسازی) و تولید، مجبور خواهند بود تا کنترل منطقی را بر دیگر ابعاد گسترش داده و بر جادهی مدرنیزه سازی به سوی انواع جوامعی که در اروپای غربی پیشرفت کرده بودند حرکت نمایند. بنابراین، مدرنیزه سازی، غربی کردن نیز بود.
هدف من کشف عقلانیت و انوع ساختارها و اعمالی که به طور کلی برای تعریق موقعیت جدید مشاهده شده اند، میباشد. همچنین، من حدودی که فرآیند مدرنیزه سازی میتواند به طور اجتناب ناپذیری دیده شود را ارزیابی خواهم کرد. این امر به من اجازه خواهد داد تا به این سوال جواب دهم، معنی مدرن بودن چیست و اینکه آیا در حقیقت انسانها محکوم به شکلهای ساختاری مدرنیته هستند یا نه؟ اگر این ویژگیهای ساختاری تغییر پیدا کنند، سپس یک جامعه ممکن است که از حرکت به سوی مدرنیزه شدن باز بماند و (در نتیجه) اجتنابناپذیری مدرنیزه سازی میتواند به زیر سوال رود. اگر منطقگرایی در اشکال ساختاری بخصوص بیان شود و اینها دیگر اجتناب ناپذیر نباشند، سپس ممکن است که این نهاد به حد و حدودی که دیگر محسوس (و امیدوار کننده) برای ادامهی استفاده از لغت «مدرن» نیست تغییر پیدا کنند و (نتوان) آنها را توصیف نمود. اگر این همان مورد باشد، شهرهای مدرن بایستی که به عنوان دخول یک موقعیت جدید و غیر مدرن نگریسته شوند. در این شرایط «اصطلاح مدرن» به طور متناقضی یک طراحی پاک تاریخی خواهد شد: جوامع مدرن به سادگی جوامعی خواهند بود که زمانی درگذشته زندگی میکردند.
مدرنیزاسیون به عنوان عقلانیت
در طول رنسانس اولین نشانههای مدرنیته یک مفهوم «اومانسیم» وسیع منطقگرایی را آشکار نمود. این مفهوم (در زمان) متفکرانی همچون Desiderius Michel de Motargne, Francois Rabrlais, Erasmus of Rottrtdam در آشکارترین وضع خود بود. هدف آنها این بود تا تحمل (بردباری) و عقلانیت را در همه چیز افزایش دهند، و برای دستیابی به این هدف آنها از یک مخالفت ضروری و تردیدگرایی از تمامی راههای پابرجا و تحکم آمیز جانشینی (یا ایفای نقش) جانبداری کردند. دیگر سنت نمیتوانست به عنوان توجیهی برای اعمال انسانی باشد. جهان انسانی میبایست با قاطعیت در مرکز توجه قرار بگیرد و میبایستی که هدف اصلی، گمانه زنی، تعویض ریاست مذهبی، و گمانه زنی در مورد حقیقت خداوند و ارادهی او باشد. نیازها، قدرتها و علاقههای انسانی میبایستی که پایه و اساس تمامی ارزشها باشد، و زندگی اجتماعی میبایست که بر طبق این موارد تغییر پیدا کند. بنابراین، زندگی انسانی میبایستی که به تنهایی از طریق منطق سازماندهی شود: آنجا میبایستی حرکتی به سوی جامعهای باشد که حاکمیت عقل و منطق جانشین حاکمیت خداوند شود.
یک پیش شرط برای این تغییر منطقی، تضعیف و سرانجام جدایی و برکناری نهادهایی است که بنیان آنها بر ریاست مذهبی نهاده شده است . اصطلاحات لوتر و جنبشهای اصلاحی در حیطهی کلیسای کاتولیک، این امر را به وسیله مخالفت با آیین تجویز شدهی کلیسا و جرم گرایی دین بنیان نهاده شده ممکن ساخت و امکانات بیشتری را برای یک منطقگرایی فراگیرتر زندگی فراهم آورد. پروتستانیزم وسایل بیآبرویی طبقهی اجتماعی کلیسا را فراهم ساخت و فرد را در تمامی موضوعات آخرین داور نشان میدهد. ممکن بود افراد هدایت مستقیم و بدون واسطهی خداوند را بشنوند، اما آنها میبایستی که بر طبق یک اصل روزمره، بر تواناییهای فردی برای اینکه چطور زندگی کنند، اعتماد نمایند. افراد بر طبق خواست خداوند به وجود آمدهاند: و آنها میتوانند به وسیلهی عمل بر طبق یک روش مشخص و منطقی انسانی، به اهدافشان دست یابند. متفکران روشنفکر این قدم را نیز به جلو برداشتند. حتی زمانی که عقیدهی خداوند کنار گذاشته نشده بود، با این وجود آنها یک مرزبندی سخت را بین سوالهای مناسب با زندگی مذهبی و سوالهایی که متناسب با سازماندهی عملی زندگی در این جهان بود، به وجود آوردند. توجهات عملی میبایستی که به وسیلهی منطق گرایی فردی و به طور انحصاری اداره میشدند. مذهب نیز شبیه به افسانه، خرافات، تمامی انواع سنتگرایی، از نهادینه شدن منطق به عنوان شاخصی غیر فردی و جهانی برای حل مشکلات عملی، جلوگیری نمود.
سپس روشنفکری، عقیدهی منطقگرایی را به عنوان یک روشفکری ما فوق ماندگار (یا بهتر) برای تمامی افراد دیگر بنیان نهاد، خواه افراد در غرب باستان و غرب قرون وسطایی و با جوامع غیر اروپایی اولیه. با این حال آنها برای انجام این امر، نظر منطق گرایی را محدودتر نمودند، زمانی که انسان گرایان رنسانس این امر را به عنوان یک شاخص عملی سخت که ریشه در ارزشهای انسانی پا برجا دارد، دیدند، فرآیند روشنفکری بر مبنای کاملاً رسمی خود تأکید کرد. در آن زمان یک فشار، بر روی روشهای مطلق و بدون ضرب الاجل انشعاب راه حلهای کلی برای مشکلات جهانی وجود داشت. این عقیده که عقل موقعیتی برای آزادی جهانی و خودمختاری بود، از خط اصلی تفکر روشنفکری حذف شد، که این عقیده بر تسلط کاملاً تکنیکی طبیعت، خود فرد و دیگر مردم تأکید میکرد. بنابراین، گفتمان اخلاقی به عنوان یک تفکر روشنفکری که برای تأکید قدرت، تکنیک و تصمیم گیری به وجود آمده بود، از میان رفت.
محدود کردن منطقگرایی به عنوان وسیلهای برای فراهم کردن اطمینان بیشتر در امور «زندگی» انسانی نگریسته شد. رنسانس با امور مطلق قرون وسطایی به نام شکگرایی مطقی مبارزه کرد، و شک و نامعلومی را تشویق میکرد. با این حال علم «نیوتن» و معاصران او، به نظر میرسید که یک اطمینان جدید را نوید میدهد، اما تنها یک اطمینان تکنیکی. این امر تنها در قدرت منطق برای به وجود آوردن دانشی غیر قابل مخالفت و مطلق از جهان خارجی ریشه دوانیده بود. دانش، درحیطهی خودش میزانی از اطمینان را دوباره بنیان نهاد، و به خصوص اینکه محدودیتهای این منطق گرایی شناخته شده بودند، دستیابی به میزانی از اطمینان و اجتناب از شکاف فرهنگی و تعارضات به وجود آمده به وسیلهی اصلاحات و رنسانس، ممکن بود. منطق گرایی حمایت شده در فرآیند روشنفکری، یک منطق گرایی علمی متمرکز بر اصلاحات و تکنیکهای سودمند بود، و ادعاهای علم به عنوان ابزاری برای گسترش ضمانتها و مبانی آن به دیگر حیطههای عمل انسانی، افزایش پیدا کردند. علم قرن هفدهمی، نیز سنگ بنای نمای مدرن جهانی با اساس مدرنیته بود.
مهم است تا پیشرفتهای فکری را از تغییرات اجتماعی گستردهتر جدا نکنیم. هیچ گونه توضیح کاملاً آرمان گرایانه رضایت بخش نخواهد بود. عقاید روشنفکری توسط تغییرات قبلی بخصوص در ساختار اجتماعی تشویق شدند، و آنها منافع بخصوص و مشخص اجتماعی را تجسم بخشیده و به جلو پیش بردند. آنها تا حد زیادی توسط یک پیش زمینهی طبقهی بورژوازی که از شرکت در بسیاری مراسمهای ریشه دار اجتماعی محروم و مستثنی بودند، ترقی کرده و تشویق شدند. ثروت اقتصادی در حال رشد آنها این قدرت را به آنها داد تا با این محرومیت مخالفت نمایند، و تقاضا برای شهروندی سیاسی بودن در ایالتهای اصلاح شده و برای یک به رسمیت شناسی روشن حقوق مالکان اموال فردی، عناصر تکمیلی در مخالفت آنها با حاکمیت مذهبی بود. هنگام حذف نشان مذهبی از امور سکولار، قصد و نیت بر این بود تا منافع بورژوازی میتوانست به صورت منطقیتری دنبال شود. فرد منطقی به روشنی یک فرد بورژوازی بود.
از این رو، ادعاهای جهانی و فردی عقلی به همان ارتباطات طبقهی بخصوص و منافع آنها متصل بود. مبانی و ساختار ادعاهای ذهنی که در فرآیند روشنفکری پیشرفت نمودند، در فرآیندهای عملی که همیشه در جریان بودند برپا شده بودند.تجاری نمودن کشاورزی، رشد تجارت و بازارها، و تغییر تعادل سیاسی بین اشرافزادگی و بورژوازی، تاریخ درازی داشته و به شدت به ظهور آرام فردگرایی و منطقگرایی در حیطهی در حال نزول ساختارهای فئودالی و موروثی وابسته بودند. چیزی که روشنفکری را بسیار پراهمیت میسازد، خودبیداری است که برنامههای آن دنبال شده و سرعتی که تغییرات از آن حمایت میکنند، به وقوع پیوسته است (یا این سرعت به این تغییرات داده شده است).فرآیند روشنفکری زمانی به صورت خلاصه مطرح شد که موقعیت برای انجام آن مناسب باشد. قرن هفدهم تولید آشکار و صحیح مدرنیته را مشاهده کرد که قرون گذشته آن را در خود پرورانده بودند.
نظریهپرداز این فرآیند «ماکس و بر» بود، که هدفش توصیف و تفسیر منطقگرایی در جوامع اروپایی بود که این منطق گرایی به دیگر مناطق جهان نیز رفته بود. «وبر» عقاید نظریه پردازانی که رشد منطقگرایی را به عنوان نتیجهی اجتناب ناپذیر یک فرآیند جهانی و مستقیم تحول اجتماعی میدید، رد کرد. هیچ گونه اجتنابناپذیری در مورد رشد مدرنیته وجود ندارد. با این وجود، او استدلال کرد که، رشد بلند مدت قابل ملاحظهای در فردگرایی رسمی وجود داشته است، که این امر برای توضیح دادن مهم بود. «وبر» این امر را رشدی در عقلانیت عملی یا سودمند، در تمامی ابعاد زندگی اجتماعی دید، که تسلطی پیشرفته را به وجود آورده و بر فرد، طبیعت و جامعه نظارت دارد. فردگرایی عملی، توجیه ابزار برای دستیابی به اهداف مشخص و روشن است.
این امر در عملی هدفمند و سودمند که از لحاظ تکنیکی مناسبترین ابزار برای رسیدن به اهداف مشخص است، مطالعه شده و به صورت اصولی دنبال میشود. این شاخصیست که اعمال، تاثیر و موفقیت ارزیابی میشود. نمونهی عالی عمل عقلانی برای «وبر» عمل اقتصادی بود، که در رابطه با ترجیحات به صورت هشیارانه انتخاب شده و در اصطلاحات حاشیهای درک شده است: هنر پیشگان (یافعالین) سازگارشدهی اقتصادی آنهایی هستند که بر طبق خط مشی (مشخص) عمل می کنند، و از تکنیکهای مناسب برای رسیدن به اهدافشان استفاده میکنند. اهداف داخل در اعمال منطقی به دلخواه هستند، اما اگر آنها آگاهانه و در ارتباط با میزان ارزش بخصوصی انتخاب شوند، ممکن است که آنها به عنوان اهدافی مورد توجه قرار گیرند.
با این حال، خود ارزشها به طور غیر قابل نزولی دلخواهانه و بدون هرگونه ساختار نهایی هستند. یک سنت و قبول غیر فکورانه ارزشها فاقد هرگونه صلاحیت اعلام شده و هر نقشی را به عنوان مبانی ارزشها و دانش انکار کرده است، قضاوتهای ارزشی، به طور عقلانی تعمداتی را به صورت غیر قابل توجیه نگریسته است. که تمامی انسانها تلاش میکنند تا به یک جهان به طور ذاتی بیمعنی، معنا بدهند. آنها «خدایان جنگجو» هستند که انسانها باید بدون هرگونه راهنمایی از میان عقاید ساختاری،ریاست و اقتدار سنتی، و عالیرتبگان یکی را، انتخاب نمایند.
بنابراین، منطقگرایی شامل حذف (یکی از) گفتمان عمومی ازتعصب عهد غیر فکورانه و (یا) در نتیجه اعمال کمتر شکل گرفته توسط احساسات یا سنت شود.
«وبر» بر اهمیت بخصوص شاخص مذهبی در راهاندازی این منطقگرایی جهانی سریع، تاکید مینماید. در حالی که بسیاری از پیش شرطهای عرفی برای عمل اقتصادی و عمل صورت منطقی سیاسی، درجایی دیگر توسعه یافته بود، این امر تنها در شمال غربی اروپا بود که این خیزش بسیار سریع اتفاق افتاد و یک عصر جدید و مدرن را معرفی نمود. بخشهایی از پروتستان وکالوانیست که در زمان،اصلاحات برخاستند با نظر یورژوازی هم خو بودند، و این امر در جوامع مذهبی آنها بود که نظریه جدید خنثی شد. نظریهی کالوانیست از رستگاری وتقدیر و فلسفهی جبری در یک تشویش درونی در ذهن جمعی طرفداران آن به وجود آمد و هواداران این مکتب را برای بیان یک فرمول اخلاقی – اجتماعی در مورد روال زندگی تشویق نمودو که این فرمول نظریهی اخلاقی و در شغلهایی که برای آنها مهیا بود بیشتر درامور، بانک، تجارت، و کارخانهداری (یا تولید) کالوانیستهابه موفقیت کاری دست یافتند. او چنین استدلال کرد که این امر به یک قرابت انتخابی داخلی بین مبانی اخلاقی اجتماعی کالوینیست و نظریاتی که میتواند موفقیت شغلی عملی را تضمین کند، اشاره میکند. او بخصوص تاکید کرد که روح سرمایه داری جدید میتوانست در میان تجار کالوینیست در پروتستان اروپایی در قرون ۱۷ و ۱٨ گسترش یابد. موفقیت تجاری پروتستانها منجر به فشارهای رقابتی شد که دیگران را مجبور ساخت تا تجارتهای آنان را در همین حالت دنبال کنند. «مرتون» چنین گفت که روح علم جدید سرچشمههای مشابهی داشت و نیز تشویق پروتستان از سوال منطقی در مورد هدف خداوند و عنصر جهان که او به وجود آورد، او همچنین گسترش علم سکولاری را که سرانجام تمامی مقدسات مذهبی را بدون ارزش مینماید، تشویق نمود.
سپس، روح منطقگرایی و تکنیک از طریق علم، تجارت، و سیاست منتشر و پراکنده شد که یک منطقگرایی گسترده در زندگی اجتماعی را ممکن میسازد. روح سکولار منطقگرایی، از فحوای اولیهی مذهبی آن نشات گرفته و به صورت گستردهای پراکنده شده با افسونزدایی از جهان مذهب، خرافات، و افسانهای که تمامی شخصیت در برگیرنده و قانع کنندهی آنها را از دست داد،. همانطوری که توجیهات سنتی برای عمل، قدرتشان را با زوال ایمان و عقیده از دست می دهند علوم نیز غیر سنتی می شوند.
سپس، عبور از یک جامعهی سنتی به سوی یک جامعهی مدرن میتواند به عنوان فرآیندی از منطقگرایی درک شود، که معیارهای ارزش سازگاری مردم با هم دیگر که میزانی از عقلگرایی رسمی را نشان میدهد، تعریف مینماید. جوهرهی این تغییر توسط پالکوت پارسونز توصیف شده بود، که از متغیرهای الگویی که او از مطالعات «وبر» و «تونیس» به دست میآورد، استفاده میکند. این متغیرهای الگویی، ابعادی همراه با الگوی ارزش و منطقی رسمی هستند که میتوانند اندازهگیری شوند. آنها به تنگناهای انتخابی رجوع میکنند که با افراد همراه با اعمال آنها رویه رو میشود. و فرهنگ آنها راه حلی را ارائه میدهد. اثرهای وابسته عام گرایی و جزء گرایی باعث آشکار شدن موقعیت می شود و (همچنین)، معیارهای بی طرفی، خاص گرایی و کلگرایی .
تغییر از معیارهای وابسته به معیارهای موفقیت شامل جنبشی دور از طبقهبندی دیگران برحسب شرایط فردیشان میشود. هر شرکت کننده در یک رابطهی اجتماعی منطقی (شده) دیگران را بدین وسیله که آنها برای دستیابی به اهدافشان چگونه موثر یا موفق هستند، تعریف مینماید. آنها بر این پایه که آنها حقیقتاً چه چیزی به دست آورده و یا چه چیزی ممکن است در آینده اعمالشان به دست میآورند، قضاوت میشوند. توجه با اهمیت این نیست که چه کسی عمل میکند، بلکه این است که آنها چطور در بافتها (یا زمینههای) عملیشان انجام وظیفه میکنند. تغییر از تأثیر به سوی خنثی بودن، اصلاحی در محتوای عاطفی روابط اجتماعی میباشد. روابط اجتماعی موثر تحریک کنندهبود و از لحاظ عاطفی جا افتاده میباشد، که اجازه به ارضاء فوری نیازها و آروزهای او میدهد.
به عبارت دیگر، در روابط اجتماعی به صورت موثر، خنثی، سازگاری شناختی منظم و غیر فردی پذیرفته شده و یک برآوردی حساب شده و بلند مدت برای رضایت خاطر را ممکن میسازد. هنگام تغییر از تأثیر به سوی بیطرف بودن، احساس و عاطفه کمتر چشمگیر شده و عمل میکند و همچنین نتایج آنها کاملاً در اصطلاحات عملگرای قضاوت میشود. هنگامیکه سوگیری عام گرایانه است است، ویژگی هر فرد همچون منافع همگان است. در یک رابطهی اجتماعی خاص گرایانه، نیز به عبارت دیگر، کانون تنها بر یک زاویه دیگری میباشد. سوگیریها توقعات و منافع را محدود کرده تا ابعاد محدود دیگری را محدودتر نمایند:
اعمال به طور سودمندی مشخص میشود. سوگیریهای مشخص به صورت دروننگرانهای در مطابقت با اهمیت انحصاریای که آنها برای شرکت کنندگان دارند، جهت دار میشوند. به عبارت دیگر، سوگیریهای جهانی، مردم را در رابطه با چیزی که آنها با دیگران شریک میشوند قضاوت می کند و مردم با ویژگیهای عمومی مورد توجه هستند، همچون اعضای یک کلاس یاطبقه. اختلاف بین همسازیهای مدرن و سنتی، اختلاف مشابه به وجود آمده توسط «تونیس» بین گزل شافت و گمین شافت میباشد. و همچنین اختلاف میان «جامعه» و «جماعت» مورگان. منطقگرایی تغییری را همراه با یک یا چند متغیر الگویی به وجود میآورد، همراه با تغییرات یک بعد که تغییر را همراه با دیگران تقویت و تشویق میکند.
متغیرهای الگویی ارزش
مدرنیته سنتگرایی
دستیابی (عملکرد) (عمل) نسبت دادن (کیفیت)
بیطرفی تاثیر و عاطفی
خاصگرایی عامگرایی
کلگرایی جزوگرایی
در جوامع مدرن، بخشهای عمومی کشور و بازار توسط سوگیریهای منطقی شده تحت تسلط هستند، که حتی منظمتر و سازماندهیتر شده در اطراف استانداردهای رسمی و فردی میشود. احساس و عاطفه تنها عناصر دست دوم در این حیطهها هستند و به طور در حال افزایشی تحت انقیاد کنترل منطقی میآیند. ترتیب اعمال تحت تأثیر سوگیریهای غیر منطقی کوچک شده و تا حد زیادی به مناطق فردی و دوستان نزدیک و مهربان و خانواده محدود میشود حتی در اینجا نیز با این احوال، آنها موضوعی برای نظم و تدبیر می شود وبه عنوان افرادی که در رابطه با تاثیرات محاسبه شده هستند. این تأثیرات را با دیگران به وجود میآورند. بیان هم زمان عاطفه حتی در روابط نزدیکتر نیز انکار و سرکوب شدهتر میشود.
منطقگرایی معیارهای ارزش نیز، مرکز مدرنیزه کردن است. این فرآیندی است که سازمانهای اجتماعی اساسی به سوی یک منطقگرایی رسمیتر و همراه با معیارهایی که آنها با آن کار میکنند، منتقل میشوند، این امر بر ابعاد اساسی بخصوصی از زندگی اجتماعی که به عنوان سازمانهای اصلی مدرنیته دیده میشوند، متمرکز هستند. اینها سازمانهای ملی کشور و اقتصاد سرمایه دارای هستند، که همراه با ارتباط و آموزش به صورت بسیار نزدیک همبند هستند.
John scott –social theory central issues in sociology – London ۲۰۰۶
http://www.koukh1.blogfa.com
|