یـادداشـتهای شـــــبانه ۵
ابراهیم هرندی
•
"شناختن"، به گونهای که در دانشهای مدرن پی گیری میشود، گفتمانی تازه است که پس از رنسانس پدید آمده است. این گفتمان برپایه این پذیره استوار است که آموزههای دینی درباره ذات پدیدارهای هستی، افسانهایست و شایسته انسان خردمند نمیتواند باشد.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۶ تير ۱٣٨۹ -
۲۷ ژوئن ۲۰۱۰
22. بس کن سرِ جای خویش بنشین
چند بیت زیر را کسی بنام "رهرو"، بی هیچ پیام دیگری برای من با ایمیل فرستاده است. البته من آن را پیشتر در جای دیگری دیده بودم و میدانم که بخشی از منظومه بلندی از شعری "ولایی" و "مکتبی"ست. نام نویسندهاش را نمیدانم، اما گمان نمی کنم که کار خود آقای رهرو باشد. بهرروی، از دریافت آن خرسند شدم. نخست از آنرو که اگر این پیام از ایران آمده باشد، نشان میدهد که اخبار روز و سایتهای بروزنمرزی را در ایران نیز میتوان بازکرد و خواند و دیگر آن که این یادداشتهای کوتاه نیز، میتواند واکنش انگیز باشد.
پس تا جناب رهرو بداند که پیاماش را دریافت کردهام و خواندهام، نه تنها آن را در میان این یادداشتها میآورم، که چند خطی نیز درباره آن مینویسم. البته من این جور نوشتهها را شعر نمیدانم و از شما چه پنهان که در رویارویی با آنها، یکی، دو بیتی از آنها را بیشتر نمیخوانم. اما این یکی را خواندم و دیدم که نویسنده آن چه مضمون با مزهای کوک کرده است. خواندنش ذهنام را آبستن هزار نکته باریکتر ز مو کرد. نخست آن را بخوانید تا برسیم به سخن درباره آن:
آنان که به غرب میشتابند
خاپن به امام و انقلابند
ای آنکه به غرب میگریزی
با غرب چگونه می ستیزی؟
ای بی خبر از سیاست و دین
بس کن سر جای خویش بنشین
ای تیر و کمان به کف گرفته
مولای مرا هدف گرفته
ای خون به دل امام کرده
در نفی ولی قیام کرده
ای عمر گران به باد داده
دل در کف قوم عاد داده
یک کوره اگر سواد داری
آیا خبر از معاد داری؟
آوردهاند که کسی به نماز ایستاد و پس از گفتن بسمالله، افزود که؛ خدایا خلاصه سرتو درد نمی آرم،... والضــالین. حالا حکایت نویسنده این ولایی متن بالاست که از دیدگاهش همه آنانی که به غرب شتافتهاند، ضد امام و انقلاب و بیخبر از سیاست و دین و تیروکمان کش و عمر بر باد ده و بیسواد و خدانشناساند. قبول
اما انگار که شاعر نمیدانسته است که خود امام خمینی پیش از بازگشت به ایران به کجا شتافت. گیرم که سفرهای هر روزه "علمای اعلام" به لندن را نیز نادیده بگیریم.
نکته گفتنی دیگر در این راستا این است که ادبیات ولایی سرشار از آژیرهای خطریست که کسی در سی سال گذشته بدان نپرداختهاست. یکبار دیگر همین چند بیت بند تنبانی را که آقای رهرو برای من فرستاده است، بخوانید و ببینید که چه ذهنیت بیمار و ویرانگری پشت آن است. یکی این که ما (کدام ما؟)، باید هماره و در هرکجا که هستیم، با غرب بستیزیم. دیگر آن که "باخبری" از سیاست و دین، یعنی سرسپردن به حکومت آخوندی. سوم آن که هرکس "توباغ" این باخبری نیست باید خفه شود (بس کن سرجای...) چارم آن که نوشتن بی اجازه، یعنی تیرکمان کشیدن بروی مولای آقای رهرو، یعنی اعلام جنگ با حکومت و خون بدل امام کردن و در نفی ولی قیام کردن و پس یعنی که همه نویسندگان و هنرمندان و زبان داران غیر حکومتی "مفسد فیالارض"، و "مهدورالدم" هستند.
نیک اگر در نگری، همین چند بیت بند تنبانی، پیش زمینه فتوای قتلهای زنجیرهای و پرتاب هنرمندان و نویسندگان به دره را در خود دارد.
23. آسمان آویز یا زمین خیز؟
یکی از خوانندگان این یادداشتها از من پرسیده است که آیا به گمان شما، علوم اجتماعی اسلامی می توان داشت یانه؟ پاسخ من به این پرسش بسیار ساده و کوتاه است. نه، نمیتوان. مگر ما فیزیک و شیمی و بیولوژی و ریاضیات اسلامی داریم؟ اگر نداریم، پس چرا باید جامعه شناسی اسلامی داشته باشیم. وانگهی، از چشم اندازی که همه پدیدارهای جهان آفرینههای آفریدگار است، شناختن چه معنایی دارد؟ مگر او شیوه کارکردن این پدیدارها را در کتاب راهنمایی که فرستاده است، نیاورده است؟ پیش پندارکسی که دست بکار شناسایی انسان میزند، این است که آنچه درباره انسان در کتابهای دینی آمده است، پذیرفتنی نیست.
"شناختن"، به گونهای که در دانشهای مدرن پی گیری میشود، گفتمانی تازه است که پس از رنسانس پدید آمده است. این گفتمان برپایه این پذیره استوار است که آموزههای دینی درباره ذات پدیدارهای هستی، افسانهایست و شایسته انسان خردمند نمیتواند باشد. هنگامی که پس از رنسانس، خدا از مرکز جهان هستی برداشته شد و انسان بجای او نشست، اندیشهها و آموزههای دینی رنگ باخت و به تاریخ باورهای افسانهای پیوست. چنین است که شناسایی روشمندی که شیوه پژوهش و پالایش دانشهای مدرن است، هیچ پیوندی با شیوههای شناسایی کهن ندارد. این شناسایی از جنس شناختهای پیش از آن نیست. از اینرو، جامعه شناسی و یا روانشناسی دینی همانگونه نادرست است که جامعه شناسی اصفهانی، نوروزی و یا جنگلی. البته میتوان باورهای هردین و قوم و قبیلهای را از دیدگاه جامعه شناسی و یا روانشناسی مدرن بررسید.
اما آنچه مرا در این باره شگفتزده می کند، این است که چگونه سخنانی از این دست که ریشه در گرفتاری گروهی ویژه دارد، ناگهان درگیری ذهنی برخی از کتابخوانهای ما نیزمیشود و ذهن آنان را درگیر میکند. آن که از نقش دانشهای اجتماعی گله دارد، بازتابهای این دانشها را ویرانگر جهان خود میداند. از چشمانداز او باید راه را برهرشیوه اندیشهای که مردم را با جایگاه انسان در جهان مدرن آشنا میکند و از خوشباوری و ساده انگاری و پیروی کورکورانه بازمیدارد، بست. پس نیک اگر بنگری، سخن وی درباره جلوگیری از خطریست که دانشهای اجتماعی برای خود ِایشان دارد و نه اهمیت آن در گستره آکادمیک کشور.
کارِ دانشهای اجتماعی شناسایی روشمند گونههای جامعه و شیوههای شکل گیری و آیش و روش آنهاست. این شناسایی دربرگیرنده همه زیندگان اجتماعیست؛ از مورچگان و موریانگان و زنبورها گرفته تا میمونهای گروه زی و انسان. از چشمانداز دانشهای اجتماعی که در شیوه شناسایی خود تفاوت چندانی با دانشهای دقیقه مانند، فیزیک و شیمی و ژنتیک ندارد، انسان نیز همانند هر پدیده شناسایی پذیر دیگری، مورد پژوهش و بررسی قرار میگیرد.
یکی از اساسیترین تفاوتهای دیدگاههای دینی و ایدئولوژیک با دیدگاه دانشی این است که آنها ذات انسان را آسمانی میدانند، اما دانش مدرن، انسان را برآیندی زمینی و زمانی میداند. از چشمانداز بسیاری از ادیانی که آسمانی خوانده میشود، انسان چلچراغی است که از آسمان بسوی زمین آویخته شده است. تافتهای جدا بافته که آفریدگار جهان پس از آفرینش او بر خود آفرین گفته است. از دیدگاه زیست شناسی که شاخهای از دانش مدرن است که با چگونگی برآیش انسان برروی زمین سروکار دارد، انسان جانوری از دسته میمونها که خود از رسته پستاندارانند، میباشد. از این دیدگاه، انسان ذاتی جانوری دارد که در گذار از هزارههای پر فراز و فرود ِصبر و ستیز و خیزوگریز، اکنون تن افراز و آگاه، سودای سرکشی به کرانههای دوردست کهکشانها را دارد. پس از این دیدگاه، انسان افرازهای است که از زمین بسوی آسمان در بالندگیست.
***
24. شاید
جهان در چشمان بسته زیباست. چشمانم را بسته ام و تو آنی که باید و جهان آنچه شاید. شاید کاروان کوچ کرده است و این آتش ِ از کاروان بجا مانده است که گـُر نمی گیرد و جهان را روشن نمی کند. "... آتشی که نمیرد".. و آتشی که نمی گیرد. شاید
شاید آنجاست هر چه هست. در آنسوی آسمان که پاره های ابردر نگاهت هرآنچه می خواهی می شود. هر آنچه می جویی هست و هر آنچه هست می توان دید. شاید آنجاست هر چه باید و ما راه را گم کرده ایم. شاید.
شاید اینجا جای ما نیست و کسی هنوز به ما نگفته است که؛ خانم ها و آقایان، جهان هما ن است که باید. شما عوضی آمده اید، شاید
شاید از آغاز قرار نبوده است که............ پس این رویاها و خواب ها و خیال ها چیست و از کجاست؟ شاید از آغاز سوء تفاهمی.... شاید.
***
25. رسیدن
باران چه دارد به دریا بگوید
که دریا
می رمد موج در موج
از رسیدن
باران چه دارد بگوید به دریا؟
***
26. آرمانشهر انسانی
بینایی برترین حس انسانی ست. البته همه حسهای پنجگانه در جای خود سودمند و بایستهاند اما در پنداره انسان، بینایی سرآمد حسهای پنجگانه اوست. انسان، دریافتهای بینایی خود را بیش از دادههای چشایی، بساوایی، بویایی و آوایی می پذیرد. از اینروست که در بیشتر فرهنگ ها، دیدن، گواهی پسندیده بر پذیرفتن و باورکردن است و آنچه را فرد با چشمان خود می بیند، می پذیرد. این چگونگی سبب شده است تا پادشاهان و دارندگان ِ زور و زر، توانایی خود را در گستره دید دیگران بگذارند و از این راه کبکبه و دبدبه و هیبت و هیمنه خود را در دیدگاه دیگران به نمایش بگذارند. کاخها و کوشکهای جهان، همه نشانههای این نمایش است.
این چگونگی درباره تمدنها نیز کارکرد دارد. تمدن غربی پرنماترین نمونه امروزی این نکته است. روزگاری انسان غربی با نگاهی نو به هستی، جهان و پدیدارهای آن را به گونه ای بازتعریف کرد که پیامدهای آن به هنگامه بزرگی بنام "انقلاب صنعتی" انجامید. این هنگامه و بازتاب ها و پی آیندهای آن، همه جهان را به گونه بازگشت ناپذیری دگرگون ساخت. چون بخش بزرگی از دگرگونیهای این انقلاب مادی بود و هماره در دیدرس جهانیان قرار داشت، همگان بزرگی و ژرفای این تمدن را پذیرفتند و گاه- بی که بدانند و یا بخواهند- برآن گواهی دادند. بله، راز پیروزی فرهنگ و تمدن غربی در جهان، بنیاد مادی آن است که غربیان را از تواناییهای بسیار چشمگیر و شگفتی برخوردار کرده است و جهانیان را شیفته آن تواناییها ساخت است. این بنیاد، اندک اندک، انسان غربی را در اذهان جهانیان انسانی برتر و راهها و رسمهای او را بهتر از دیگر راهها و رسمها نمایاند.
دردهه های پایانی سده نوزدهم و سال های آغازین سده بیستم، پیامدهای چشمگیر ِانقلاب صنعتی اروپا سبب شد که بسیاری ازغربیان خود را بربلندای هرم انسانی و بالاترین پله نردبان ترقی بپندارند و جهان را آزمایشگاهی برای اندیشهها و آرمانهای خوِیش بدانند. خوش بینی همگانی به پیشرفت جهان و رستگاری انسان درپرتو دستاوردهای دانش درآن روزگاران به گونه ای بود که هرگز کسی نمی پنداشت که در سده آینده - یعنی روزگار کنونی- اثری از بیماری و گرسنگی و خشکسالی و جنگ در جهان باشد. نیزهرگز کسی گمان نمی کرد که در دهه آغازین سده بیست و یکم، ملیونها نفر از بیماریهای روانی و ناهنجاریهای رفتاری و کرداری رنج ببرند. گفتنی ست که در کشور انگلستان که مهد انقلاب صنعتی غرب بود، اکنون یک چهارم مردم به گونه ای گرفتاری بیماریهای روانی هستند.
پایانداد این همه، ذهن انسان را بسوی این نکته رهنمون کرده است که آرمانشهر انسانی همچنان در دور دستی بیکرانه، سراب وار او را میخواند و آرمان خواهی او را به هلهله وا می دارد.
...........................
چنین است که گفته اند که؛ "شنیدن کی بود مانند دیدن" و یا، "ز دست دیده و دل هردو فریاد". هم نیز دریافتهای درون- ذهنی را، " بینش" با " چشم دل" می پندارند.
***
27. تهــــاجم فرهنــــگی
روزگاری پسرک چوپانی که هر روز گوسفندان مردم را به چرا می بُرد، بربالای تپه ای در کنار روستا ایستاد و فریاد برآورد که: " گرگ، گرگ، گرگ آمد، گرگ آمد."
شوخی که از پایین تپه می گذشت، سربرداشت و گفت: " اینقدر داد نزن پسره بی سواد. این داستان رو همه تو کلاس دوم دبستان خوندهند. "
ابراهیم هرندی
http://goob.blogspot.com
|