شهامت در لحظه های بی نظیر تاریخ
مقام رفیع دکتر غلامحسین صدیقی در نهضت ملی ایران
پرویز داورپناه
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
٨ تير ۱٣٨۹ -
۲۹ ژوئن ۲۰۱۰
جهان یادگار است و ما رفتنی
به گیتی نماند مگر مردمی
(فردوسی)
دعوت شاه از دکتر صدیقی برای قبول سمت نخست وزیری در آذرماه ۱۳۵۷ و پیشنهاد مدبرانه استاد
«ایران وطن من است و من به ایرانی بودن خود افتخار می کنم، حتی اگر این امر به بهای جان من تمام شود، چون من هر چه دارم از این آب و خاک است.»
(در پاسخ به لویی ماسینیون به مناسبت دعوت او از دکتر صدیقی برای تدریس در دانشگاه پاریس در زندان پس از کودتای۲۸ مرداد ۱۳۳۲)
دکتر غلامحسین صدیقی به تمام معنی صدیق و دانشمند بود. از نظر اخلاق و وقار و شخصیت یکی از معدود مردان ایران است که وقتی پا به هر جمعی میگذاشت، پیر و جوان و عالم و عامی تحت تأثیر آداب و کلام و وقار او قرار میگرفتند.
در باره ی دعوت شاه از دکتر صدیقی برای قبول سمت نخست وزیری و تشکیل کابینه ائتلاف ملی چه در آن زمان بحرانی و چه در سالهای بعد از سال ۱۳۵۷ در روزنامه ها، مجله ها و کتابها مطالبی آمده که نمی توان گفت می توانند بیانگر تمامی واقعیات باشند، باید در انتظار بود تا این ماجرا روزی بر اساس یادداشتهای خود دکتر صدیقی به اطلاع همگان رسانیده شود. شاه در خاطرات خود از دکتر صدیقی به عنوان یک وطن پرست یادکرده می نویسد«دکتر صدیقی تنها کسی بودکه در آن شرایط از من مصرانه می خواست کشور را ترک نکنم ولی نظر او این بود که من اختیارات خود را به یک شورای سلطنتی تفویض نمایم...این پیشنهاد به این معنی بود که من شایستگی و توانایی انجام وظایف سلطنت را ندارم:»
زنده یاد صدیقی در هنگام خطر خود را سرباز راه آزادی و سعادت ملت ایران می دانست و با همه وجود همه هستی خود را نثار ایران می نمود. او گفته است: سیاستمدار یا سیاست شناس (نظر دکتر صدیقی) مسئول و خدمتگزار، ”وجاهت ملی“ را قطعا برای داخل گور خویش لازم ندارد و اگر زمان خوبی برای سرمایه مهم و دیر یاب بتوان تعیین کرد، آن زمان حتما لحظاتی است که کشتی ملک و ملت درگرداب مرگ خیز نشسته ...
در این زمینه سرهنگ غلامرضا نجاتی، مصاحبه خود را با استاد دکتر صدیقی در صفحه ۳۲۱ از جلد دوم کتاب تاریخ سیاسی ۲۵ ساله ایران چنین آورده است:
”به شاه گفتم خیر و صلاح کشور در این است که از قلمرو ایران خارج نشوید، و در صورت لزوم، به جزیره کیش بروید. با کسانی که مورد اعتماد جامعه هستند مشورت کنید. هنگامی که مصالح و منافع مملکت در میان است باید فداکاری کرد و از همه چیز گذشت ...“ شاه با حالتی وحشتزده گفت : ... بله آقا گذشت از چه؟ دکتر صدیقی با متانت پاسخ داد: گذشت از همه آن چیزها ئی که به نا حق در بیست و پنجسال اخیر در ید قدرت مقام غیر مسئول مملکت یعنی شاه قرار گرفته. گذشت از ثروتی که بی سبب درخزانه شخصی شاه گرد آ مده، گذشت از حمایت مردا ن و زنا نی که جز فساد و خیانت در ا ین سا لها کاری نکرده اند. گذشت از اهل بیتی که باعث بدنام شدن خاندان سلطنت هستند.
دکتر صدیقی به پرسش مصاحبه کننده که: یکی از هدفهای انقلاب رفتن شاه و پایان رژیم پهلوی بود، چنین پاسخ می دهد:
” منظور من از ماندن شاه در آن موقع، ادامه سلطنت او نبود، شاه دیگر ماندنی نبود، او بعد از کودتای ۲۸ مرداد مشروعیت خود را از دست داده بود، ولی رفتن او باید در محیطی آرام و از طریق همه پرسی مردم ایران و با حضور خود او در کشور انجام می گرفت ] ...[ من، یقین داشتم که با رفتن شاه از ایران، به ترتیبی که رفت، ارتش و نیروهای انتظامی متلاشی می شدند، سلاحهای فراوانی به دست نااهلان می افتاد و امنیت مملکت دچار مخاطره می گشت. دشمنان ایران سربلند می کردند و با مشکلات زیادی روبه رو می شدیم ]...[من تصدیق می کنم که ارتش و نیروهای انتظامی مردمی نبود. شاه، با عنوان تشریفاتی فرمانده کل قوا ارتش را به منظور انجام مقاصد خود، در اختیار گرفته بود. بیشتر افسران در رده های بالا، صلاحیت ادامه خدمت نداشتند، ولی این ارتش، هر چه بود، در اختیار شاه قرار داشت و از او فرمان می گرفت، در نتیجه با رفتن او، متلاشی می شد، که شد / سوء تعبیر نشود، من ماندن شاه را به طور موقت به
صلاح مملکت می دانستم. من خود، سالیان دراز علیه استبداد شاه مبا رزه کردم، پنج بار به فرمان او زندانی شدم. ولی معتقد بودم که در آن شرایط و اوضاع، باید ارتش را حفظ کرد و پس از تعیین تکلیف رژیم مملکت و رفتن شاه، آن را تصفیه نمود]...[ من، داعیه نخست وزیری نداشتم، قصدم خدمت به مملکت بود و آینده نشان داد که تا چه حد محق بوده ام"]
چگونگی دیدار شاه و دکتر صدیقی
در کتاب "همههستیام نثار ایران"یادنامه ی استاد دکتر غلامحسین صدیقی شرکت انتشاراتی چاپخش ـ تهران آمده است که در آذرماه ۱۳۵۷ که اوضاع کشور به مراحل بحرانی رسیده و دولت نظامی ازهاری عملاً شکست خورده بود. روزی دکتر امینی در دیدار با شاه نام دکتر صدیقی را برای نخستوزیری به میان آورد. وزیر کشور دکتر مصدق، جامعه شناس برجسته و مومن به قانون اساسی که مدتی از سیاست رانده شده و به تدریس و تحقیق مشغول بود. مقاله هایش در نشریه های خارجی به چاپ می رسید و در تدوین لغت نامه ی دهخدا همکاری می کرد.
هنگامی که نام دکتر صدیقی برده شد شاه با عصبانیت گفت: صدیقی؟ حالا کار من به جایی رسیده که از این میرزای جامعه شناس کمک بخواهم؟ دکتر امینی گفت: مملکت به او نیاز دارد، مساله شما نیستید. مساله ی وطن است؛ مردم هستند. شاه یک شب در این باره فکر کرد و سرانجام به دکتر امینی اطلاع داد که حاضر است صدیقی را ببیند. دکتر امینی و عبدالله انتظام با دکتر صدیقی تماس گرفتند و سپس به دیدارش رفتند. استاد دل نگران برای ایران با معیارهای انسانی خود حوادث را ارزیابی میکرد و وقتی صحبت از ملاقات او با شاه شد با کمال آرامش گفت: او را میبینم تا حرفهایم را بزنم. ولی شرطش این است که هر دوی شما حاضر باشید. در یک روز سرد آذرماه دکتر صدیقی به اتفاق امینی و انتظام به دیدن شاه رفت. ملاقات، کاملا خشک و رسمی بود. صدیقی نشست و شاه شروع به سخن گفتن کرد: در این مدت چه میکردید آقای دکتر؟ ظاهرا در دانشگاه مشغول بودید؟ دکتر صدیقی پاسخ داد: به لطف اعلیحضرت گاه در زندان قزل قلعه و قصر بودم و گاه در حصاری که ساواک شما در دانشگاه و گرد خانهام برپا کرده بود روزگار میگذراندم که نتیجهاش عاید حضرتعالی شده است. شاه گفت: گلایهها را کنار بگذاریم. باید وطن را نجات داد. دکتر صدیقی گفت: برای نجات وطن نمیشود گذشته را کنار گذاشت. شما اگر مطابق قانون اساسی رفتار کرده بودید امروز کسی علیه قانون اساسی سخن نمیگفت. شما نخواستید پادشاه مشروطه باشید. خواستید حکومت کنید و همین باعث بیاعتباری سلطنت شد. مردم به سلطنت مومن بودند. شما کاری کردید که دولتیها تبدیل به کارگزاران شاه شدند، نه خدمتگزاران ملت. با این روش، معلوم است که مردم شما را مسوول خرابی ها بدانند.
شاه گفت:مگر ما به شما و دکتر مصدق اختیارات ندادیم؟
استاد سالخورده که با شنیدن نام مصدق به لرزه افتاد بود پاسخ داد :شما اشتباه میکنید آقا! مصدق مردی بزرگ و وارسته بود. او هرگز خواب و خیالی برای شما ندیده بود. در ۲۵ امرداد بعد از کودتای شما، همه به او فشار آوردند که سلطنت را ملغی کند. ولی او این کار را با وجود آنکه میتوانست نکرد. او و من به قانون اساسی ایمان داشتیم. قانون اساسی در روزی تصویب شد که من به دنیا آمدم. لذا هیچ گاه به این قانون مقدس پشت نکردهام. شما زاهدیها و هویداها را ترجیح دادید. شما هرچه رجل آزاده ی وطن پرست بود به زندان انداختید. شما و دستگاه شما ایران را از هر چه مرد بود خالی کردید. دکتر صدیقی عصبانی شده بود و شاه این مطلب را دریافت و سکوت کرد. شاه پس از سخنان دکتر صدیقی گفت: گمان میکنم اگر ازشما دعوت به نخست وزیری کنم برای نجات کشور قدم به پیش خواهید گذاشت.
دکتر صدیقی با تامل پاسخ داد: من برای نجات وطنم حاضرم جانم را و این دو پاره استخوان ناچیز را فدا کنم. ولی امروز باید دید چه چیز درخطر است. مملکت یامصالح گروهی؟ اگر میخواهید که واقعاً مملکت به آرامش برسد و کار از این بدتر نشود، نخست باید خودتان گذشت کنید. باید از همهی آن چیزهایی که با ناحق در ۲۵سال اخیر در ید مقام غیر مسوول مملکت یعنی شاه قرار گرفته بود گذشت کنید. باید از ثروتی که بی سبب در خزانهی شخصی شاه گرد آمده است گذشت کنید. باید از حمایت از مردان و زنانی که جز فساد وخیانت در این سال ها کاری نکردهاند گذشت کنید. شاه که متوجه شده بود دکتر صدیقی تا حدودی ناراحت شده است سعی کرد با او رشتهی ارتباط را دوباره برقرار کند. لذا با تبسمی گفت: خب دکتر! شرط شما برای قبول نخستوزیری چیست؟
دکتر صدیقی پاسخ داد:البته من باید مدتی فکر کنم ولی به اعتقاد من اولین شرط برای آرام شدن کشور، تشکیل شورای سلطنت و استراحت حضرتعالی است. شاه گفت: شورای سلطنت؟ آن هم در زمان حیات من؟ مگر آدم زنده وکیل و وصی میخواهد؟ سپس درنگی کرد و افزود: شما معتقدید که من باید از ایران بروم و شورای سلطنت تشکیل شود یا در ایران بمانم؟ دکتر صدیقی پاسخ داد:مهم تفویض اختیارات شما به شورای سلطنت است. در کجا بودن شما چندان مهم نیست. مساله ی مهم وجود هیاتی است از سوی دولت نزد شما که در واقع کار رابط را بازی کند. همچنین لغو حکومت نظامی. شاه برآشفت و گفت: میخواهید مرا کنترل کنید؟ دکتر صدیقی گفت:غرض کنترل بعضی از مفسدین است که امکان دارد اعلیحضرت را دچار خیالات ناصواب کنند و خدای ناکرده وضعی شبیه به ۲۸ امرداد به وجود آورند. سرانجام در آخرین و پنجمین ملاقات با شاه که در ۷ دی ماه ۱۳۵۷ صورت گرفت دکتر صدیقی چند شرط برای قبول نخستوزیری مطرح کرد: نخست این که شاه به منظور کنترل ارتش در ایران بماند و در صورت لزوم به جزیرهی کیش برود. دوم این که شورای سلطنت تشکیل شود تا به امور مربوط به مقام سلطنت بپردازد و نقش رابط با شاه را ایفا کند. سوم این که دارایی های خانواده ی سلطنتی به دولت بازگردانده شود و افسران ارشد ارتش که در سرکوب مخالفان دخالت داشتند محاکمه شوند.
سرانجام تنی چند از مشاوران ارتش معتقد بودند که صدیقی مرد این میدان نیست. نخست به دلیل این که سالخورده است، دوم به علت پایبند بودن بیش از اندازهی او به قانون و مهم تر اینکه نظامیان حاضر نبودند دستورات مردی را اطاعت کنند که روزگاری دست راست دکتر مصدق بوده و هرگز از این راه از رهبر ملی ایران روی برنتافته است. شاه بر سر دو راهی قرار گرفته بود و نمیدانست آیا این خطر را بپذیرد و کشور را به دست مردی بسپارد که در ۲۵ سال گذشته بزرگترین ناراحتیها و شکنجه و زندان را تحمل کرده بود یا پیشنهاد نظامیان را بپذیرد و ارتشبد اویسی را بر سر کار آورد. شاه سابق هیچ کدام از این سه شرط را نپذیرفت و در نتیجه دکتر صدیقی نیز انصراف خود را از قبول نخستوزیری اعلام کرد.
پس از پیروزی انقلاب مهندس بازرگان از دکتر صدیقی برای شرکت در دولت موقت دعوت به عمل آورد که مورد قبول استاد قرار نگرفت.
دکترغلامحسین صدیقی را میتوان یکی از برجستهترین سیاستمداران تاریخ معاصر به شمار آورد که همیشه نام نیکش در تاریخ ایران خواهد ماند.پیام مردانی مانند صدیقی برای نسل امروز این است که حتی در بدترین شرایط باید برای رسیدن به آزادی و دموکراسی مبارزه کرد. از ناملایمیها نهراسید و ناامید نشد و پاکی و شرافت خود را حفظ نمود زیرا هر مبارز به سهم خود در ایجاد تحولات سیاسی و اجتماعی تاثیرگذار است و لازم نیست که انسان نتیجه ی تلاش هایش را در زمان زندگانی خود مشاهده کند. تاریخ بهترین داور است و هرگز اشتباه نمیکند.
روانشاد دکتر شمس الدین امیرعلائی در شب چهلم درگذشت استاد دکترصدیقی گفته بود "...در باره دکترصدیقی که در برهه ای از زمان هم سنگر و همفکر دکتر مصدق بزرگ بود و از صفات پسندیده او باید بگویم انسانی بحد کمال و دوستی کم مثال بود. دانش و اخلاق را در یک راستا قرار میداد و روی یک خط منطبق می نمود. دانشمندی که دانشش در خدمت وطن بود... او شاگرد مکتب مصدق بود, یعنی مکتب تقوی , فداکاری , میهن دوستی , شرف و ضد استعماری و ضد بیگانه پرستی و جویای حق و حقیقت ... دکتر صدیقی از زمرِِهی اشخاص نیک نام است که پاک به دنیا آمد و پاک از دنیا رفت ".
در باره اخلاق استاد فرهیخته جمله استادان اتفاق نظر دارند، بطور مثال: دکتر مصطفی رحیمی تحت عنوان"دکتر صدیقی و اخلاق سیاسی" می نویسد: "دکتر صدیقی نزدیکترین یار مصدق، هم رقت...اما اگر قرار است نهضتی پا بگیرد، رهبرانش باید حتمأ دارای اخلاقی شایسته باشند و از منشی والا برخوردار. به نظر من دکتر صدیقی مظهر چنین کسانی بوده، خاصه که از ادب والایی ـ این میراث گرانقدر روح ایرانی که سموم زمان هنوز نتوانسته است ریشه کنش کند ـ به حد کمال برخوردار بود.
پروانه فروهر این به خون خفته راه آزادی نیز برای چهلمین روز درگذشت دکتر صدیقی چکامه ای به نام "ناخدای پیر" سرود و چنین پیشکش نمود "برای یگانه دوران، خردمند خردگرا، / پزوهشگر فرهیخته، رزم آور آزاده و یاور صمیمی مصدق بزرگ /
و در پایان این چکامه میگوید:
فانوس راه شو / ای شب شکن، خردمند پیر من / من نیستی را برای تو باور نمی کنم/ بنمای رخ / بگشای لب.
تولد، تحصیلات و مدارج علمی استاد
دکتر غلامحسین صدیقی جامعه شناس و سیاستمدار و دانشمند بزرگ ایرانی و رهبر برجسته ی جبهه ملی و وزیر کشور کابینه ی دکتر محمد مصدق در آذرماه ۱۲۸۴ در محلهی سر چشمه ی تهران به دنیا آمد. پدر او حسین صدیقی ملقب به اعتضاد دفتر از اهالی ناحیهی نور مازندران بود. غلامحسین تحصیلات ابتدایی و بخشی از تحصیلات متوسطه را در مدرسهی اقدسیه گذراند و نیز در مدرسهی آلیانس فرانسه به فرا گرفتن زبان فرانسه پرداخت. سپس به دبیرستان دارالفنون رفت و سال های آخر متوسطه را در آن مدرسه تحصیل کرد و دیپلم گرفت. در شهریور ماه ۱۳۰۸ همراه با دومین گروه دانشجویان اعزامی از سوی وزارت معارف به فرانسه رفت و در دانشسرای مقدماتی شهر آنگولم به تحصیل پرداخت و در تیرماه ۱۳۱۱ به اخذ باکالورا موفق گردید. دکتر صدیقی در بهار ۱۳۱۴ از دانشسرای عالی سن کلو در حومهی پاریس فارغ التحصیل شد و در رشته ی فلسفه به اخذ پنج دانشنامه ی عالی (روانشناسی، روانشناسی کودک، آموزش و پرورش،اخلاق و جامعه شناسی و تاریخ ادیان) نایل گردید. دکتر صدیقی در اسفند ۱۳۱۶ به اخذ درجه ی دکترا از دانشگاه پاریس توفیق یافت. رساله ی او تحت عنوان "جنبشهای دینی در قرون دوم و سوم هجری" با درجه ی ممتاز پذیرفته شد. وی در فروردین ۱۳۱۷ به ایران بازگشت و بلافاصله به سمت دانشیار دردانشگاه تهران مشغول کار شد. دکتر صدیقی به هنگام دریافت مقام استادی ممتاز دانشگاه تهران در هیجدهم بهمن ماه سال هزار و سیصد و پنجاه و دو می گوید:«...من در هر وضع و حال همواره به دانشجوئی مفتخر و مباهی بوده ام و بدین امتیاز ناز بر فلک و حکم بر ستاره می کرده ام زیرا پدر روشندل و آموزگاران جان پرور و فرهنگ برومند قدیم و قویم ملی و استادان مسیحاوش ایرانی و غیر ایرانی, که انفاس قدسی و دم گرمشان افسون احیای من بود،...به من آموخته بود که علم و اخلاق دو خمیر مایه قدرت و سرفرازی اند.»
دکتر صدیقی برای مدتی هم با علی اکبر دهخدا همکاری علمی و فرهنگی نمود و تألیف و تنقیح دو جزء «لغت نامه» را بر عهده گرفت و به پایان رساند. او همچنین در تصحیح تألیفات فارسی منسوب به ابنسینا شرکتی فعال داشت. دکتر صدیقی را به حق باید موسس علم جامعه شناسی در ایران دانست و به توانایی او در معادل سازی در جامعه شناسی اشاره کرد. او بود که برای نخستین بار در مقابل واژه انستیتوسیون واژه نهاد را قرار داد. دکتر صدیقی معتقد بود که علوم اجتماعی ۱۶ رشته را در بر می گیرد از جمله تاریخ اجتماعی، علم سیاست، اقتصاد، مردم شناسی.
دکتر صدیقی که همواره در راه نجات انسان ها از جهل و نادانی و جنگ و فقر می کوشید، به یونسکو به عنوان سازمانی می نگریست که در صورت تداوم فعالیت هایش خواهد توانست با از میان برداشتن بی سوادی و جهل، اشاعه فرهنگ صلح در جهان و حفظ میراث های مادی و معنوی باستان، خاصه در کشورهای جهان سوم، تأثیری به جای بگذارد. دکتر صدیقی سال ها در کمیسیون ملی یونسکو عضویت داشت و در زمینه تشکیل یونسکو و تأثیر چهره هایی درخشان جهان بر ایجاد این سازمان ۲ مقاله بسیار وزین منتشر نمود.
او از بنیانگذاران کنگرهی هزاره ی ابو علی سینا بود و هنگامی که کنگره در اردیبهشت ۱۳۳۳ در همدان تشکیل شد در زندان لشکر ۲ زرهی تهران به سر میبرد. پروفسور لویی ماسینیون ، ایران شناس نامدار فرانسوی ازشاه اجازه گرفت تا با دکتر صدیقی در زندان ملاقات کند. این ملاقات در محیطی تاثر انگیز صورت گرفت. دو دانشمند خود را در آغوش یکدیگر افکندند و یک ساعت به گفت و گو پرداختند. در هنگام خداحافظی ماسینیون درحالی که اشک درچشم داشت به دکتر صدیقی گفت : به امید خدا به زودی آزادی خود را به دست خواهید آورد. صدیقی بزرگترین کاستی این ملت را چنین ترسیم کرد:«بزرگترین عیب ما بیانصافی است. بیانصافی دردآوری دربارهی دیگران» و در جای دیگری نوشت:«جامعهای شایستهی بقاست که در آن انسان ارجمند و عزیز و گرامی باشد.»
صدیقی در کابینه مصدق
کناب یاد نامه استاد در صفحه ۸، ویژگیهای مشترک مصدق و صدیقی، این دو بزرگمرد میهن ما را چنین بر می شمارد: "مصدق و دکتر صدیقی ...ویژگیهائی چون، داشتن صراحت بسیار- قاطعیت داشتن در تصمیم گیری و عمل – بی پروائی در ابراز عقیده و نظر – تسلیم جوسازیها نشدن-نفرت از فریب دادن مردم مماشات نکردن، تسلیم زور نشدن در هر دو"
به سخن دیگر این دو ایرانی آرمانخواه نه فریفته عوام بودند و نه عوامفریب. اصل های ویژه زندگی آنان انساندوستی . ایران دوستی و آزادیخواهی بود. بخاطر این باورهای یکسان بود که در کابینه نخست حکومت ملی سمت وزارت پست و تلگراف و تلفن به صدیقی واگذار شد. در خرداد ۱۳۳۱ هنگامی که مصدق به دیوان داوری لاهه رفت دکتر صدیقی را بخاطر شایستگی و اعتقادی که به او داشت به نیابت نخست وزیری برگزید. در کابینه دوم حکومت ملی دکتر صدیقی به سمت بسیار حساس وزارت کشور برگزیده شد و تا پایان همراه فادار مصدق , در خدمت نهضت ملی ماند.
صدیقی در زندان شاه
یکروز پس از کودتای آمریکایی ـ انگلیسی بیست و هشت مرداد ۱۳۳۲ دکتر صدیقی به همراه دکتر مصدق، دکتر شایگان و دکتر معظمی خود را به کودتاجیان معرفی نمود و در زندان لشگر ۲ زرهی زندانی شد. در جریان محاکمه ی دکتر مصدق در دادگاه نظامی، دکتر صدیقی به عنوان مطلع به دادگاه فرا خوانده شد. وی در جلسه ی روز سهشنبه ۱۷ آذرماه ۱۳۳۲ در دادگاه حضور یافت و به سوالات مختلف رییس دادگاه و دادستان نظامی پاسخ داد و به تفصیل دربارهی پایین کشیدن مجسمههای شاه و پدرش، میتینگ روز ۲۵ مرداد در میدان بهارستان، تشکیل شورای سلطنت و رویدادهای روز ۲٨ مرداد با صراحت خاصی که از ویژگیهای او بود پاسخ داد، به طوری که سرتیپ آزموده را مبهوت و عاجز ساخت. درجلسه ی بعدی دادگاه ، دکتر صدیقی که در زندگی نه از کسی بیم و نه به کسی امید داشت و به مقام و مسند طمع نمی ورزید، اظهار داشت: "معمولاً میگویند خدا، شاه، میهن. اما من اگر گناه است و باید اعدام شوم عرض میکنم : خدا، میهن، شاه ." دکتر صدیقی بارها بخاطر باور به آزادی و کوشش برای رهایی ملت ایرا ن به بند افتاد. متعاقب تشکیل دولت دکتر امینی در اردیبهشت ۱۳۴۰ و اجازه مبنی بر برگذاری میتینگ جبهه ی ملی در میدان جلالیه در ۲۸ اردیبهشت، اهالی تهران استقبال شایانی از این میتینگ که پس از هشت سال اختناق تشکیل میشد به عمل آوردند و بیش از صدهزار نفر در آن شرکت کردند. دکتر صدیقی یکی از سه سخنران آن روز بود که با سخنانی محکم و شهامتی بینظیر رژیم را مورد حمله قرار داد و سیاهکاری های آن را برشمرد. سخنان دکتر صدیقی چند بار با ابراز احساسات جمعیت صدهزار نفری مورد تاکید قرار گرفت. سخنرانی آن روز دکتر صدیقی و موضعگیریهای با ارزش این رهبر روشن بین جبههی ملی در آن شرایط فشار و خفقان از مصادیق بارز شخصیت والای او به شمار میرود. در ۲۹ تیرماه ۱۳۴۰ در زمان حکومت دکتر علی امینی به همراه همرزمان خود در جبهه ملی ایران به هنگام شرکت در مراسم بزرگداشت سی ام تیر در ابن بابویه دستگیر و در زندان موقت شهربانی به بند کشیده شد. در کنگره ی جبهه ملی در دی ماه ۱۳۴۱دکتر صدیقی یک بار دیگر به عضویت شورای مرکزی جبهه برگزیده شد. اما در بهمن ماه آن سال به خاطر موضعگیری در برابر رفراندوم شش اصل پیشنهادی شاه دستگیر و در زندان موقت شهربانی و سپس در قزل قلعه زندانی شد.
در بهمن ماه ۱۳۴۱ جبهه ملی با انتشار اعلامیه ای شاه را مورد حمله قرار داده و از مردم برای یک متینگ بخاطر همه پرسی دعوت مینماید. زنده یاد صدیقی به همراه شماری از رهبران و کوشندگان جبهه ملی زندانی میشود . این بار روانشاد دکتر صدیقی۲۲۵ روز در حبس میماند و در شهریور ماه ۱۳۴۲ آزاد میگردد.
در تمام زندان ها دکتر صدیقی در نهایت درایت مظهر مقاومت و آزادیخواهی بود و راهنمائی های خردمندانه این مبارز نستوه در کوبیدن دشمنان آزادی همراه با بی باکی و بسیار کارساز بود. وی در زندان نیز نشان داد که شیر , شیر است , چه آزاد و چه در بند باشد.
حق شناسی و فداکاری
استاد دکتر صدیقی تنها بر مزار دو تن از ایران دوستان برای حق شناسی از فداکاری های آنان سخن راند. زنده یا د محمد حسن شمشیری و روانشاد غلامرضا تختی قهرمان و مبارز ملی. بر مزار شمشیری چنین گفت "در زندگی سیاسی، مردی آزادیخواه و پیرو سنت رجال صدر مشروطییت بود. وی خود می گفت که"...روزی برای تماشا به مجلس شورای ملی رفتم، دکتر محمد مصدق را دیدم و از حرفهایش خوشم آمد. از آن پس به او علاقمند شدم و چون خوب امتحان داد او را دوست می دارم و در راه او حاضر به فداکاری و جانبازی هستم." استاد ادامه داد"شمشیری به ارزش شخصی انسان توجه داشت و با استبداد و خودکامگی مبارزه می کرد. دوست آزادیخواهان و اصلاح طلبان بود، نه انسانی را خوار و خفیف می شمرد و نه در برابر نامردان ذلیل و پست می شد. او بخوبی حس کرده بود که کشوری که در آن ارزش آدمی پایمال شود و ظلم و خود خواهی و درنده خوئی به جای فضائل اجتماعی در آید محکوم به زوال است. او به حد عشق به میهن خود مهر می ورزید.
برشمردن این برتری ها نشان می دهد که این ارزش ها برای استاد تحسین بر انگیز بوده اند. بی شک سر مشق میهن دوستانی چون زنده یاد شمشیری و حهان پهلوان تختی، بزرگانی مانند دکتر محمد مصدق برای استاد صدیقی با اهمیت بوده است. در همین زمینه علی اصغر سعیدی در یادنامه استاد دکتر غلامحسین صدیقی نوشتار خود را با این جمله پایان میدهد "...اگر نیمی از مردم تحصیل کرده و دست اندر کار این سرزمین، نه در عمق اندیشه،... و نه در وسعت معلومات، بلکه فقط در یکرنگی و صداقت، و در پاکی و آزادگی کمی شبیه به استاد دکتر صدیقی بودند. از کشور ما چه بهشتی ساخته میشد؟"
درگذشت دکتر صدیقی
قلب تپنده ی این اسطوره دانش روز دوشنبه نهم اردیبهشت ۱۳۷۰ در تهران از تپش باز ایستاد. عشق ایران آنچنان در جان او ریشه داشت که در آخرین لحظات و در زیر چادر اکسیژن فریاد برآورد: پاینده باد ایران! پیکر صدیقی روز دهم اردیبهشت ۱۳۷۰ در میان اندوه چندهزارنفری دوستدارانش در حالیکه در تابوتی پیچیده در پرچم سه رنگ ایران که او در تمام عمرش بی حد و مرز آنرا می پرستید به ابن بابویه تشییع گردید و در آنجا به خاک سپرده شد. صدیقی نمونه عالی آن شخصیتی است که در عرف سیاسی ما رجل ملی نامیده می شود و مثال برترین آن در ذهن ما دکتر مصدق است . امروز بر مزار آن استاد عشق و اندیشه تنها سنگ خارایی که عبارت دکتر غلامحسین صدیقی بر آن حک شده است خودنمایی می کند.
دکتر پرویز داورپناه
۸ تیر ماه ۱۳۸۹ برابر ۲۹ ژوئن ۲۰۱۰
|