•
او هم چنانکه با اندکی زندگی را بگردش در میآورد، از هیچی همه چیز میساخت. مادر ما نمونه ی یک انسان بود. بجز مهر و عطوفت چیزی دیگری نبود. در امواج متلاطم زندگی شناوری خستگی ناپذیر بود. مثل همه مادرهای دیگر، مادر ما یک قهرمان بود
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
٨ تير ۱٣٨۹ -
۲۹ ژوئن ۲۰۱۰
مادر من، مثل همه ی مادر ها، زن خوبی بود. بی آلایش بود و ساده. نه روشنفکر بود و نه هرگز از خود ایده ای را بیان میکرد و یا ادعای آنرا داشت که چیزی میداند. او در خدمت فرزندان و همسر خود بود. تمام و کامل، بدون هیچ اغراقی. او گرداننده ی زندگی بود. همه ی ما به او وابسته بودیم. اما او به هیچ کس وابسته نبود. بدرستی معلوم نبود که او چگونه آموخته بود بار سنگین یک خانواده را بدوش بکشد. یک تنه بجنگ ناملایمات و تنگ دستی ها و استبداد خانگی برود. بزرگ کردن ۶ فرزند در چنین شرایطی، پشت فیل را هم بزمین میرساند. او زودتر از همه بر میخواست و آخرین نفر بود که به خواب میرفت.
روزش با آماده ساختن صبحانه آغاز میشد. پس از آن باید به فکر تهیه نهار و شام میبود. ضمن جارو و تمیز کاری، ظرف شویی هم بود. خرید هم بود. البته هیچ یک از این امور بسادگی امروز انجام نمیشد. جارو حصیری بود و باید کمر می شکستی و جارو میزدی. با چراغ فتیله ای آشپزی میکردی. کار آشپزی، بریدن، خرد کردن ، پوست کندن وسرخ کردن را مادر باید بر روی زمین انجام میداد. گاهی یکی از بچه ها را صدا میزد که یک طرف گوشت را بگیرد تا بتواند آنرا تیکه تیکه بکند. اما نباید فراموش بکنیم که او بودجه ای محدود داشت برای تهیه سه وعده غذا برای هشت نفر. من از روزی ٣ تومن تا روزی ۲۰ تومن بخوبی بیاد میآورم. منهای بعضی مواد اولیه باید بقیه مواد لازم روزانه تهیه میشد. گویی که او ذاتا یک مدیر بود. سواد نداشت اما حساب دستش بود که میتوانست با اندکی شکم بسیاری را سیر و راضی بسازد. اما او در عین حال رخت شوری هم میکرد. بعدها یادم میآمد که هفته ای ی یکبار ننه محمد میآمد برای کمک رسانی بمنظور شستن یک کوه رخت. چه در سرمای سخت زمستان و چه در آفتاب داغ تابستان. مضاف بر همه این مشاغل مادر خیاطی هم میکرد. پیرهن میدوخت، پیژامه و زیرشلواری نیز همچنین. جوراب ها و لباس های پاره پوره ی ما را وصله پینه میکرد. از پائیز بافتنی را شروع میکرد تا برای فصل سرما ما را گرم و نرم نگاه دارد. در این میان شوهر نیز توجه ویژه، طلبکار بود. نه تنها نیازهای غریزی ش را ارضا میکرد باید که در خدمت او، همیشه آماده میبود. گاهی کاسه ی تحمل پایان ناپذیر ش لبریز میشد و فقانش از زور و درشتی بگوش میرسید.
کسی دقیقا تاریخ تولد مادر ما را نمیداند. وقتی ازدواج میکند دارای شناسنامه ای نبوده است. بنابراین تخمین زده میشود که مادر احتمالا بین سن ۱٣ تا ۱۶ سالگی بوده است که به اطاق اجاره ای و عریان شوهر میرود. شناسنامه ی کنونی اش که پدر مان برای او گرفته است همه اختراع پدر بوده است. میتوان گفت که سن مادر در حدود ۹۰ سال بود که چشم از این جهان بر بست. مادر من، در دامن خواهرش بزرگ میشود. پدر و مادر خود را بسختی بیاد می آورد. چگونگی ازدواج پدر با مادر کمی رازانگیز است. بحث کدامیک اول دلباخته دیگری شده بوده است هرگز نتیجه ای نداشت. دوران اولیه ازدواج با تنگدستی شدیدی رو در رو میگردد. طولی نمیکشد که صاحب اولین فرزند خود میشود. شوهر سرکش، و در عین حال بی چیز و تنگ دست شرایط زندگی را هرچه بیشتر دشوار میساخت. فرزند اولش در ۷ سالگی ذات الریه میگیرد و از این جهان میرود. اما بچه های دیگری را یکی پس از دیگری بدنیا میآورد. سختی و تهی دستی او را بفکر کورتاژ هم میاندازد.
پای مادر من هرگز به مدرسه نرسید. وقتی رسید که یادگیری بسیار سخت شده بود. با وجود کار خانه با زحمت زیادی میخواند و مینوشت. چهار سال کافی نبود که او را در خواندن و نوشتن ورزیده بکند. گاهی میتوانست تیتر های درشت روزنامه را با سر هم زدن کلمات، بخواند. شاید بواسطه عدم این توانایی بود که همیشه در حاشیه زندگی میکرد. گویی که از بیرون بود که به درون مینگریست. اگر چه او مرکز ثقل و تار و پود خانواده بود. نه مریض حالی او را از کار خانه وا میداشت و نه هیچ امر خصوصی. وجود او همیشه برای وجود دیگران بود. او برای خود وجود نداشت. او شمعی بود که می سوخت و بخانه گرمی و روشنایی می بخشید.
بعدا نوه هایش ستاره های درخشان زندگی او شدند. در خدمت آنها نیز همیشه آماده بود. پس از آنکه پدر دار فانی را وداع گفت، مصیبت زده هم شد. تنها فرزندی که هنوز درخانه مانده بود گرفتار شد و جان خود را گرفت. بار سنگین غم و اندوه را بر دوش خود میکشید و بروی خود نمیآورد. او حالا دیگر تنها بود. مستقل و آزاد. اما همواره در خدمت دیگران. نه تنها در خدمت بلا فصل خانواده خود بلکه همیشه پذیرای هم بستگان بود با دل و جان.
مادر ما دارای جثه ای کوچک بود. اما دلی بزرگ داشت که پر از عشق و زندگی بود، سراسر فداکاری بود و از خود گذشتگی. نه کسی هرگز باو کینه میورزید و نه او هرگز کینه ی کسی را بدل میگرفت. نه کسی از او گله و شکایت میکرد و نه از کسی شاکی بود و بدگویی مینمود. بسیاری از دوستان ما او را همچون مادر خود دوست میداشتند و باو احترام میگذاردند. او مدیری با تدبیر بود و هنرمندی چیره دست. او هم چنانکه با اندکی زندگی را بگردش در میآورد، از هیچی همه چیز میساخت. مادر ما نمونه ی یک انسان بود. بجز مهر و عطوفت چیزی دیگری نبود. در امواج متلاطم زندگی شناوری خستگی ناپذیر بود. مثل همه مادرهای دیگر، مادر ما یک قهرمان بود.
فیروز نجومی
۰۷/۰۶/۲۰۱۰
fmonjem@gmail.com
|