تفاوت گفتمان ملی و دیالوگ ملی


علی سالاری



اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ٨ تير ۱٣٨۹ -  ۲۹ ژوئن ۲۰۱۰


این روزها که بحث گفتمان ملی و دیالوگ ملی برسر زبانهاست، جا دارد که تلاش کنیم تا تفاوت این دو مفهوم را برای مخاطبینمان و افکار عمومی جامعه هرچه واضحتر و درست تر جا بیاندازیم. این کار از کج فهمی ها و بد فهمی ها و سوء تعبیرها و سوء تفاهم های بعدی، که مستوجب پرداخت هزینه های بیشتر است، جلوگیری می کند. بیاد داشته باشیم که بهایی که در راه مبارزه پرداخته می شود، بخشاً و در جوامع سنتی و غیر دموکراتی مثل ایران عمدتاً، بر سر همین کمبود و نقص درک و فهم مفاهیم اساسی مدرن مانند آزادی، دموکراسی، عدالت، رفع تبعیض و استثمار، منافع مردم و حاکمیت مردم و غیره هزینه شده است.
گفتمان و یا پارادایم مبین هدف و ایده آل و یا آرمان جنبش و یا جریان سیاسی جاری در شرایط متفاوت است. هر گفتمان لاجرم پاسخی به چالش های اصلی دوران نیز باید باشد. در ایران معاصر، همانطور که چالش های پیش روی جامعه تغییر کرده اند، گفتمان های غالب درون جامعه در زمینه های مختلف نیز متحول شده اند. گفتمان غالب هر دوره در واقع راه غلبه بر چالش های اصلی را نشان می دهد تا از هرزروی نیروها و انرژی ها جلوگیری کند. مهمترین ضعف و انتقادی که در ایران معاصر بر روشنفکران و نیروهای سیاسی جامعه وارد است، به گمان این قلم، در عدم بلوغ فکری و تشخیص و فراگیر ساختن و پیشبردن گفتمان اصلی هر دوران است. مثلاً بعد از شکست ایران از روسها در دورهً قاجار، عدهً معدودی از نخبگان و دولتمردان مانند عباس میرزا، قائم مقام فراهانی و امیر کبیر متوجه ضرورت مدرنیته و ساختن ارتش مدرن، آموزش مدرن و ساختار سیاسی و اداری مدرن شدند. ولی این گفتمان در مقابل مناسبات و ساختار مستحکم سنتی مذهبی و سلطنتی حاکم و دسیسه های استعماری عقیم ماند و به تعویق افتاد. تا اینکه بعد از انقلاب مشروطه و در دوران پهلوی بعد از یکصد سال، همان اصلاحات در ایران بطور سیستماتیک پیگیری شد. یعنی عقیم گذاشتن آن گفتمان مدرنیزاسیون یک قرن امکان تحول و پیشرفت جامعه را به تعویق انداخت.
همینطور، مشکل و معضل اصلی دوران پهلوی استبداد فردی شاه (بدلیل دل گرمی به حمایت خارجی و پول نفت) بود و الا حاکمان در همهً زمینه ها، بجز سیاست، از دستاوردهای مدرن استقبال کرده بودند. در آن شرایط، گفتمان آزادی و دموکراسی و عدم تبعیض و همین مطالبات دموکراتیکی که امروزه مطرح اند، می توانست و می بایست در کنار بحث ملی کردن نفت به گفتمان روشنفکری و سیاسی دههً بیست - که بعد از جنگ جهانی دوم و جابجایی قدرت از رضا خان به محمد رضا شاه، ایران یک دهه آزادیهای سیاسی را تجربه کرد، تبدیل می شد، ولی ناپختگی جنبش روشنفکری ایران، وغلبهً گفتمان سوسیالیست محور چپ روسی که به منافع ملی ایران و مطالبات دموکراتیک مردم ایران پایبند نبود، باعث بالاگرفتن گفتمان هویت طلبی قومی مدل روسی با حمایت چپ روسی(در آذربایجان و کردستان) و اسلامی امثال جلال آل احمد و شریعتی، و متعاقب آن گفتمان رادیکال انقلابی چپ (فداییان و مجاهدین) و راست (خمینی و فدائیان اسلام) شد و در نتیجه شش دهه طول کشید تا مبارزات مردم ایران، پس از پرداخت هزینه های گزاف به نقطهً کنونی برسد تا به گفتمان دموکراسی و حقوق بشر بعنوان پارادایم اصلی بپردازد. بعبارتی، آن غفلت و ناپختگی در شناخت چالش اصلی جامعه و در نتیجه عدم روی آوردن به گفتمان دموکراسی، بسا سرمایه ها را هدر داد و شانس پیشرفت و ترقی جامعه و مملکت را برای شصت سال به تعویق انداخت.
اینست که برای جلوگیری از تکرار تاریخ و نیز پایان دادن به تسلسل عقب ماندگی ایران، نخستین ضرورت، پرهیز از افراط و تفریط گذشته و به چپ و راست زدنهای انقلابی و ارتجاعی، یعنی متمرکز شدن و جا انداختن گفتمان دموکراسی و حقوق بشر بعنوان فراگیر ترین، موفق ترین، نه ایده آل ترین بلکه کم ضررترین راه حل ممکن برای گام نهادن در جادهً ثبات و وحدت و ترقی و تعالی همه جانبهً ملک و ملت است.
منظور از دیالوگ ملی هم در یک کلام همان تبادل نظر در سطح ملی برای نزدیک تر کردن نظرات و آرا بر سر چالش های موجود، بمنظور یافتن بهترین راه حل های ممکن است. در جوامع دموکراتیک، با استفاده از این تکنیک یعنی آگاهی و اطلاع رسانی مکفی بر سر مسائل اساسی روز، به بالا بردن سطح آگاهی های عمومی جامعه و در نتیجه به تصمیم سازی و تصمیم گیری نیروها و مسئولین سیاسی کمک می کنند. روشن است که مهمترین اصل کانونی برای شرکت موثر در یک دیالوگ ملی جلب اعتماد است؛ برای کسب اعتماد مخاطبین و یا افکار عمومی لازم نیست که حتماً گذشتهً ما عاری از خطا و اشتباه باشد و مثل رهبران خود خدا خوانده سر در برف فرو کرده و از زمین و زمان گواه بیاوریم که هرچه گفته و کرده ایم درست بوده است ( که چنین ادعایی خود باعث و منشاء بی اعتمادیست) بلکه کافیست که با مردمی که مدعی مبارزه برای اعادهً حقوق و مطالبات آنان هستیم، "صادق" باشیم. مرتجعین و متحجرین مذهبی مدعیند که فقط کافیست با خدا صادق باشند. آنها، آشکار و پنهان به حقوق و حریم خصوصی و عمومی فرد و جمع و جامعه تجاوز می کنند، بعد اگر اهل ریا نباشند، نماز شب می خوانند و ای بسا با خدای خود خلوت کرده و طلب آمرزش می کنند. این استفادهً ابزاری از خدا و دین عین دجالیت است و مومنین بدین راه شیطان صفتند. انقلابیون شناخته شدهً ایرانی هم هستند که همهً "فدا و صداقت" شان فقط برای اهداف و منویات تشکیلات و بویژه، رهبر خاص الخاص ایدئولوژیک، که غیر انتخابی و مادام العمرهم هست، موضوعیت دارد. اینها هم بهیچ وجه مردم و افکار عمومی جامعه را محرم اسرار و خود نمی دانند، از افکار عمومی و نیز هواداران خود استفادهً ابزاری می کنند، خود را اصلاً ملزم و موظف به شفافیت و پاسخگویی در مقابل خدا و یا خلقش نمی دانند. بدترین نوع تبعیض و استثمار انسان از انسان، اینگونه استفادهً ابزاری از انسان در درون تشکیلات ایدئولوژیک- مذهبی قدیس یافته است که همه چیز را برای بالاتر ها و مسئولین تشکیلاتی می خواهند. هزاران جوان با استعداد و شکوفا نشده را حاضرند پر پر کنند تا رهبر و رهبران خود خدا خوانده حفظ شوند، معلوم نیست وقتی آن حباب ترکید و معلوم شد که افکار رهبران مبتنی بر آگاهی کاذب بوده است، چه کسی باید جواب آن خونها و فداکاری ها را بدهد!
بدیهیست که متقابلاً تشکیلات و سازمان وحزبی که در مناسبات درونیش پرنسیب های دموکراسی و حقوق بشر را برسمیت بشناسد، به تغییرات دموکراتیک و انتخابات ادواری تن دهد، با مردم و پایینی ها صداقت داشته باشد، چنان فرد و جریانی در بستر تحولات جامعه متحول می شود و هم می تواند به آنچه می گوید و شعار می دهد جامهً تحقق بخشد. بنابراین، منظور تشکل و نهاد ستیزی نیست، بلکه هدف ارج نهادن به تشکل ها و نهادها و احزاب و سازمانهای دموکراتیست که موازین دموکراسی و حقوق بشر را در مناسبات درونی و بیرونی، نصب العین خود قرار دهند.
برای نشان دادن "صداقت" و کسب اعتماد مردم هم لازم است هر شخص و نیروی سیاسی اول از خودش آغاز کند، و در بحث "انتقاد از خود" هرکه بارش بیش لابد برفش بیشتر، بمیزانی که صاحبان نظر و نفر و منصب و مقام، چه در حاکمیت و چه در صفوف اپوزیسیون، در این خانه تکانی ملی فعالانه تر شرکت کرده و دستاوردهای سیاسی و مبارزاتی خود را، که در واقع متعلق به مردم و جامعه است، به صاحبان اصلی اش یعنی مردم، و نه رهبران خود خدا خوانده، برگردانند، بر میزان دستاوردهای مبارزاتی افزوده می شود و راه رسیدن به همدلی و همسویی و اتحاد برای گذار به فردایی بهتر، یعنی دموکراسی در ایران هموارتر می گردد.
شاید بدون اغراق بتوان گفت، که مهندس بازرگان، برغم انتقاداتی که می تواند متوجه او باشد، یکی از نجیب ترین و در عین حال دموکرات ترین شخصیت سیاسی بعد از انقلاب ضد سلطنتی بود که چندان مقهور گفتمان رادیکال و انقلابی چپ و راست دوران نشد، با اعدام های بی رویه مخالفت کرد و با تسخیر سفارت آمریکا استعفا داد. فکر می کنم که رفتار و سلوک او می تواند معیار خوبی برای تمیز دادن افراط و تفریط های انقلابی و ارتجاعی در دوسر طیف باشد. از نوشتهً "انتقاد از خود" آقای مصطفی تاج زاده هم چنین برمی آید که برغم اینکه عنوان آن از عبارت "پدر، مادر ما متهمیم" دکتر شریعتی گرفته شده ولی مضمون و محتوای آن حاکیست که شاخص این "انتقاد از خود"، رفتار و سلوک بازرگان است.
همینطور بر سر مفهموم عمومیت یافتهً سکولاریسم نیز سخن بسیار رفته است. بباور این قلم، سکولاریته ای که امروزه جامعهً ایران بدان نیاز دارد، باید اولاً مبتنی بر تجارب جوامع دموکرات و سکولار مدرن باشد و دوماً با شرایط خاص فرهنگی و تاریخی و سیاسی ایران خوانایی داشته باشد، و سوماً متناسب با ظرفیت و ملاحظات سیاسی دوران مطرح شود. چنین سکولاریته ای برای ایران، نه صرفاً بر جدایی دولت از هر دین و ایدئولوژی بلکه بر دست بالاتر داشتن دولت منتخب و قانون برآمده از رای مردم، بر جریانها و امورات دینی و ایدئولوژیک مملکت باید دلالت داشته باشد. چنین دولتی و قانونی باید بتواند برکارکرد همهً نهادهای سنتی و مدرن جامعه، بدون دغدغه و یا تبعیض احاطه داشته باشد. چنین دولت و قانونی، نه برآمده و یا در ضدیت با قومیت و یا مذهب و یا ایدئولوژی خاص، بلکه باید دارای خصیصهً بارز فراگیری قبیلگی و عشیره ای و قومی، مذهبی، ایدئولوژیک باشد.

قوم گرایی افراطی مخربتر از تحجر مذهبی است
ناگفته روشن است که صرف مخالف بودن و مبارزه کردن با رژیم حاکم و سازمان و حزب داشتن شرط دموکرات بودن و مردمی بودن و مثمر ثمر بودن به حال ایران و ایرانی نیست. قوم گرایی افراطی که از خارج از مرزها ارتزاق کند و روی حملهً خارجی سرمایه گذاری کند، در مبارزات آزادیخواهانهً مردم ایران برای دموکراسی و برقراری نظامی سکولار و فدرال و پلورال نمی تواند جایی داشته باشد. این قوم گرایان، که متحجر تر از مرتجعین مذهبیند، در شرایطی بر تفکیک و تجزیهً قومی پای می فشرند که هیچ کدام از اقوام در خاورمیانه صاحب دولت و مملکت واحد و مستقلی نیستند. سه قوم اصلی خاورمیانه عبارتند از اعراب، ترکها و فارسها.کدامیک از این اقوام در یک مملکت جمع شده اند؟ که حالا این قوم گرایان افراطی مدعیند که مثلاً آذری ها و یا کردها باید صاحب مملکت مستقل باشند. مگر ایران متعلق به فارسهاست؟ تا قبل از جنگ با روسها و ضمیمه شدن قسمتهای شمالی عمدتاً ترک نشین به روسیه، که جمعیت ترک ها از فارسها در ایران بیشتر بود، برای همین هم قبایل ترک برای حدود نه قرن بعد از اسلام برایران حکومت راندند. امروزه شاخص ترقی و تعالی جامعه توسعهً سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و اجتماعیست و نه تجزیه و تفکیک و رجعت به قهقرای قومی و مذهبی و یا ایدئولوژیک. بویژه در ایران ما، برغم مسائل سیاسی، رگ و ریشه های قومی چنان در هم تنیده اند که هرگونه تصور تفکیک فاشیستی قومی، کما اینکه مذهبی، جز بر سیلاب خون ممکن نمی شود.
همهً تلاشها و مبارزات ترقی خواهانهً کنونی نیز بخاطر اینست که جلوی تبعیض و فساد و بی عدالتی و ظلم و جنایت خونریزی بیشتر، با ارائهً راه حلهای متمدانه تر و دموکراتیک تر و فراگیرتر، گرفته شود، نه اینکه باز با تفکیک و مرزکشی قومی و زبانی و مذهبی ، مردم و جامعهً خود را به تمدنهای دوران قبل از قرون وسطای مذهبی رجعت دهیم. از یاد نبریم که این مدل انحرافی و شکست خوردهً استالینی - مبنی بر تفکیک قومی منبعث از شوروی سابق - برای دوران کوتاهی که بخش هایی از ایران تحت اشغال بود در کردستان و آذربایجان و گیلان و خوزستان شکل گرفت. ولی بمحض پایان اشغال ایران و توافق دولتهای ایران و روس و انگلیس، این دولتهای محلی ساخته و پرداختهً استعمار نیز سرکوب شده و برچیده شدند. اسباب ثبات و پیشرفت و توسعه نیز تنها زبان و قومیت و مذهب نیست، از آنها مهمتر قدرت نظامی، تکنولوژیکی و صنعتی می باشد.
امروزه هم شاهدیم که کردستان عراق، در شرایط اشغال عراق شکل گرفته و بدیهیست که چنانچه رهبران محلی آن به جای تمرکز بر وحدت ملی و نظام دموکراسی و فدرال برای عراق واحد، بر اهداف فاشیستی قومی متمرکز شوند و به تصفیهً قومی بپردازند، بمحض بیرون رفتن قوای بیگانه، قادر به حفظ موقعیت خود در محاصرهً همسایگان همیشگی شان نخواهند بود. رهبران کردهای عراقی، برای تضمین آیندهً خودشان هم که شده، مجبورند به تنوع قومی، مذهبی و ایدئولوژیک کردها و عراقیان احترام بگذارند و بدام توطئه های راست استعماری، امپریالیستی و صهیونیستی، مبنی بر تصفیه و تجزیه و تلاشی قومی منطقه نغلتند.

منشور آقای موسوی و بحث هویت سنتی و مدرن
منشور اخیر آقای موسوی بحث های قابل توجهی را در فضای مجازی و مطبوعاتی اپوزیسیون برانگیخت. کانونی ترین مسئلهً مورد اختلاف در این منشور، تأکید آقای موسوی بر "هویت ایرانی - اسلامی" بود که لابد ایرانیانی که به مذاهب دیگر و نیز ایدئولوژی های مدرن فرامذهبی (سوسیالیست و لیبرال و غیره) تعلق خاطر دارند، در آن تعریف جایی برای خود نمی یابند. در رابطه با موضوع "هویت ملی" مقالهً با ارزشی به قلم آقای احمد اشرف منتشر شد که در این مقاله ایشان بدرستی "هویت" را موضوعی سیال و قابل تحول – بسته به رشد ابزار تولید، ارتباطات و آگاهی و یا بعبارتی توسعهً سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی جامعه دانسته – و به هویت ایرانی در دورانهای مختلف پرداخته اند. بباور این قلم، مسئلهً "هویت" ما انسانها را می توان بطور عام به سه دستهً پیشا مدرن، مدرن و پسا مدرن تقسیم کرد. در اینجا مختصراً به اهمیت شناخت عناصر تشکیل دهندهً "هویت" در هر یک از این سه دوران اشاره می کنم. "هویت" در واقع محصول و برآیند تأثیر متقابل تحولات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و فکری هر جامعه در دوران های مختلف است. از آنجا که قدرت سیاسی در هر دوره ای، تعیین کننده ترین اهرم در دیکته کردن و یا بازتاباندن نوع هویت جوامع انسانی بوده و هست، بنابراین، نوع حاکمیت سیاسی (که خود منبعث از الزامات محیط زیستی و اقتصادی و غیره هست) در هر جامعه بهترین شاخص و گواه میزان رشد هویت و مناسبات انسانی آن جامعه نیز هست.
در گذر زمان، مناسبات مبتنی بر "هویت" عشیره ای و قبیلگی از دوران غارنشینی تا انقلاب کشاورزی وجه و شکل غالب مناسبات انسانی را تشکیل می دادند. با انقلاب کشاورزی، کشف آتش و آهن و اهلی کردن دامها و پیدایش شهر نشینی، حکومت های قوم محور ethnocentric city-states   که هرکدام شهر و مذاهب و خدایان خاص خود را داشتند برای حدود بیش از پنج هزار سال بویژه در همین خاورمیانه حاکم بودند (از شهرهای اور و اوروک تا شوش و بابل). وقتی این حکومت های عمدتاً پادشاهی قومی به منتها درجهً رشد خود رسیدند، و نیز بدلیل تغییرات آب و هوایی در خاورمیانه بجان هم افتادند و مثل حملات متقابل ایلامی ها و آشوری ها، وجود خود را در نبود اقوام دیگر می دیدند، حکومت های مذهبی از راه رسیدند تا اقوام مختلف را زیرچتری فراگیر تر بنام مذهب گرد هم آورند و به آن درگیری های خونین بین اقوام پایان دهند.
نخستین تجربهً موفق حکومت چند قومی، چند مذهبی و ای بسا چند شهری امپراطوری هخامنشیان به رهبری کورش کبیر بود. آیین میترایی، زرتشتی، و کشف قنات پشتوانه های مادی و معنوی ظهور کورش و هخامنشیان در ایران بود. از آن پس بود که امپراطوری های ساسانی و روم و اعراب کم کم یاد گرفتند که محور اتحاد خود را بجای قومیت، متاسفانه نه بر تنوع مذهبی مانند هخامنشیان و یونانیان، بلکه بر مذهب مشترک قرار دهند. امپراطوریهای مذهبی برای حدود ۲۵۰۰ سال شکل غالب حاکمیت سیاسی جوامع انسانی بودند. بعد از رنسانس، جنبش روشنگری، قرارداد وستفالیا و انقلابات صنعتی و فرانسه، همراه با پیدا شدن صنعت و تکنولوژی مدرن، دولت- ملتها با ایدئولوژی های مدرن نیز پا به عرصهً ظهور نهادند. نظامهای سیاسی جمهوری و ایدئولوژیک (سوسیالیست، لیبرال و دموکرات) در آمریکا و اروپا، امپراطوری های سنتی مذهبی و سلطنتی استعماری را به چالش طلبیدند تا اینکه در جنگ جهانی اول پنج امپراطوری مذهبی از هم پاشیدند.
پایان امپراطوری های مذهبی در واقع گواه و آغاز غلبهً حاکمیت سیاسی دولت-ملت های ایدئولوژیک مدرن (سوسیالیست و لیبرال- کاپیتالیست) بود که با گفتمانی فرا قومی و ورای مذهبی، گروههای مختلف سیاسی و اجتماعی (از هر قوم و نژاد و مذهب) را حول مطالبات طبقهً کارگر و یا طبقهً متوسط و یا ثروتمند جامعه متمرکز می کردند. در این میان فاشیست ها و نازی ها در آلمان و ایتالیا و ژاپن برآن شدند تا با ترکیب هویت باستانی و کهن قومی و نژادی با هویت مدرن ایدئولوژیک (ناسیونال- نژادی - سوسیالیست و یا کاپیتالیست) مدل بدیل و یا رقیبی برای نظام های دولت – ملت ایدئولوژیک مدرن بوجود بیاورند که در جنگ دوم جهانی شکست خوردند.
اگر نظامهای ایلی قبیلگی برای هزاران سال، نظامهای قومی برای بیش از پنج هزار سال، و نظام های مذهبی برای حدود دوهزار و پانصد سال، شکلبندی غالب حاکمیت سیاسی را تشکیل می دادند؛ گفتمان نظام های ایدئولوژیک حدود یکی دو قرن، و تقابل و رقابت نظامهای ایدئولویک مدرن در دوران جنگ سرد به بیش از پنجاه سال نیانجامید. با انقلاب علمی در عرصهً بویژه ارتباطات و اطلاعات که ناقوس پایان جنگ سرد را بصدا در آورد، مرزبندی های مرسوم و غالب ایدئولوژیک نیز فروریختند و دوران جهانی شدن ارزشها و موازین و تجارب و تکنیک و تکنولوژی در همهً زمینه ها فرارسید. بدینسان، در این دهکدهً جهانی که مرزهای سنتی خونی و نژادی و اعتقادی مرسوم، در محدود کردن ارتباطات و اطلاعات و تجارب بشری فروریخته اند، چنگ زدن بر مرزبندی های قومی و مذهبی سنتی، کما اینکه ایدئولوژیک مدرن، اگر چه برای خودکامگان و متحجرین افراطی ممکن است، ولی حد اقل، سازنده و ترقی خواهانه و مسئله حل کن نیست. چنین رویکردی، بی شک در مقابل موفقیت چشم گیر نظام های دموکرات فدرال، پلورال و سکولار (که هنوز تا حد زیادی دولت- ملت مانده اند) قابلیت رقابت و ایستادگی و ماندگاری ندارند.
در ایران ما، بعد از انقلاب مشروطه و اشغال و دخالت های روس و انگلیس در همهً امورات داخلی مملکت، بازگشت به هویت بومی ایرانی، اسلامی و یا ایرانی-اسلامی برای دوره ای به گفتمان غالب روشنفکری بدل شد. پهلوی ها دم از هویت باستانی ایرانی زدند و دروازهً تمدن بزرگ را می خواستند در غیاب دموکراسی بگشایند. این رویکرد به جنبش هویت طلبی اسلامی دامن زد که جلال آل احمد و شریعتی و خمینی و دیگران سخنگویان آن بودند. گفتمان ایدئولوژیک مدرن چپ روسی حزب توده، از آنجا که به منافع ملی و گفتمان بومی پایبند نبود، بعد از تجربهً دوره ای از رشد بادکنکی در دههً بیست، به حاشیه رانده و عملاً منزوی شد. بعد از انقلاب، آقایان خمینی و خامنه ای فقط بر هویت اسلامی جامعه پای فشرده و در این راه چه در جنگ هشت ساله و چه در سیاست های بحران زا، تمامیت خواهانه و توسعه طلبانهً داخلی و خارجی، منابع و منافع ایران و ایرانی را بباد داده اند. متقابلاً عمدتاً ملی – مذهبی ها بر هویت ایرانی- اسلامی، نهضت آزادی بر هویت ایرانی- اسلامی – لیبرال (دموکرات) و مجاهدین خلق بر هویت ایرانی – اسلامی – سوسیال (چپ) پای فشرده اند. این پارادایمها بعد از پایان دوران غلبهً گفتمان ایدئولوژیک جنگ سرد و تجربهً سه دهه حاکمیت تمامیت خواهی مذهبی در مقابل پارادایم دموکراسی و حقوق بشر برای ایران و ایرانی، رنگ باخته اند. نظام سیاسی مطلوب و ممکن برای ایران، بگمان این قلم دموکراسی پلورال (کثرت گرا)، فدرال (نه تبعیض و نه تفکیک قومی بلکه برابری حقوق شهروندی)، و سکولار (دولت فرا قومی، مذهبی و ایدئولوژیک) می باشد.
با این اوصاف، تأکید آقای موسوی بر هویت ایرانی – اسلامی قطعاً یک گام به پیش، در مقایسه با گفتمان حاکم بر متحجرین مذهبی مدعی ولایت مطلقهً فقیه است که بقول خامنه ای فقط بر هویت دینی مردم تأکید دارند و مردم ایران را از چند صافی تبعیض (مسلمان و غیر مسلمان، شیعه و غیر شیعه، موافق و مخالف حکومت ولایی) می گذرانند. ولی برای یک فرد دموکرات امروزی این ظرف هویت (ایرانی- اسلامی) باز هم سنتی، متعلق به گذشته و بازدارنده است. معیارهای هویت ساز امروزی همان موازین جهانشمول دموکراسی و حقوق بشرند که در سطح ملی، موید و مستلزم رسمیت یافتن حقوق برابر شهروندی اند. در بحث "هویت" بگمان نگارنده، ضروریست که روی معیار "دموکرات بودن و برابری حقوق شهروندی" متمرکز شویم تا آنگاه شعار "ایران برای همهً ایرانیان" با هر تعلق خونی، مذهبی و ایدئولوژیک، امکان تحقق یابد.

قاطی شدن چپ و راست سیاسی در داخل و خارج
نکتهً دیگر در رابطه با روابط خارجی نیروهای سیاسی ایران و جایگاه جنبش سبز است. همانطور که واقفیم در دو سوی جنبش سبز افراطیون و نیروهای رادیکال چپ و راست قراردارند که برغم دعاوی، در محتوا و عمل، بطور روز افزونی به وحدت گراییده اند. از عجایب روزگار ما اینست که افراطیون راست در حاکمیت، به حمایت چپ بین المللی می نازند و متقابلاً اپوزیسیون سنتی و رادیکال موسوم به چپ ایرانی از حمایت راست ترین محافل صهیونیستی و استعماری برخورداراست. نئوکانهای آمریکا که اعتبار خود را در دوران جرج بوش، با حمله به عراق از دست دادند، اکنون خواب حمله ای دیگر به ایران را می بینند تا به قرن آمریکایی مورد نظرشان با تسلط بر خاورمیانهً بزرگی که آنرا بین اقوام و قبایل و مذاهب گوناگون تکه پاره کرده باشند، جامهً عمل بپوشانند. در این میان بجاست تا جنبش سبز، بر حمایت نیروهای دموکرات - اعم از سوسیال و یا لیبرال - در سطح بین المللی متمرکز شود و کسب حمایت افکار عمومی و نهادهای مختلف بین المللی - که از آن چپ و راست رادیکال روی برگرداند اند - را وجههً همت خود قرار دهد.
روشن است که تحریم های اقتصادی تنها چنانچه با حمایت همه جانبه از جنبش دموکراتیک و سراسری سبز همراه شود، امکان موفقیت می یابد. چرا که این فشار ها تنها در صورتی می تواند کارساز باشد که بتواند حاکمان را در امر کوتاه آمدن در مقابل مطالبات بحق و دموکراتیک مردم که در جنبش سبز نمایندگی می شود، مجبور و یا ترغیب به عقب نشینی نماید و آنگاه دولتی برآمده از رای و انتخابات آزاد مردم، قطعاً قادر و راغب خواهد بود تا مسائل فی ما بین در رابط ایران با جامعهً بین المللی را بطور دموکراتیک و دیپلماتیک حل کند. در غیر اینصورت، فشار و تحریم اقتصادی، در فقدان و یا خلاء سرمایه گذاری بر روی گزینهً نقد و حی و حاضر و فراگیر سیاسی (که از بالاترین لایه های قدرت تا گسترده ترین لایه های اجتماعی و سیاسی جامعه گسترده است و بیشترین میزان حمایت های داخلی و بین المللی را برانگیخته است) نهایتاً به گزینه ای جز جنگ خانمان سوز و نتایج ایران بر باد ده آن نخواهد انجامید.   

وبلاگ: www.alisalariweblog.blogspot.com
‏سه شنبه‏، ۲۰۱۰‏/۰۶‏/۲۹