نفی خمینی و ولایت فقیه؛ واجب عینی اصلاح طلبان


محمود خادمی


• زیان استفاده ازخمینی و خط وی بیشتر از منافع آن است چرا که در هر اعتراض به عملکردهای جنایتکارانه خامنه ای و دار و دسته اش؛ آنها می توانند با ارائه نمونه های مشابه و حتی بدتر از آن در زمان و دوران خمینی دلیل حقانیت برای اقدامات خود ارائه دهند و دهان اصلاح طلبان پیرو خط امام را ببندند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۷ تير ۱٣٨۹ -  ٨ ژوئيه ۲۰۱۰


دررویکرد نقادانه مصطفی تاجزاده با باورهای پیشین خود ــ که در نامه مورخ ۲۴ خرداد ۱٣٨۹ در فاصله مرخصی از زندان به نگارش در آمده بود ــ علیرغم اینکه سعی نموده گناهان بیشمارخمینی، طی سالهای حاکمیت سیاهش را پرده پوشی نموده و او را منزه از آن جنایات نشان دهد، ولی ــ شاید ناخودآگاه ــ به طورتلویحی به نقش او در حوادث و جرائم و جنایات آن دوران اشاره می کند. مثلا" می نویسد:
«ما متوجه فرق میان اسلام دوره عصمت و اسلام دوره غیبت نشدیم؛ ما آدم های میانه ای بودیم که سعی کردیم در دوران غیبت همان الزامات دوران عصمت را برگزینیم».
بدین ترتیب، آقای تاجزاده با ادبیاتی پیچیده (که علتش قابل فهم است!) به نقش خمینی در رویداهای آن دوران اشاره می کند.
موضع جدید تاجزاده اگر حاصل تعمیق دموکراتیک در درون وی باشد به ناگزیر به سمت خداحافظی از خمینی و ایدئولوژی ولایت فقیه سوق پیدا خواهد کرد. اما مهمتر اینکه اعتراف نامه تاجزاده ــ که قاعدتا" نباید جدا از مواضع جریانی که وی به آن تعلق دارد نگریسته شود ــ فتح بابی شده برای تجدیدنظر اصحاب اصلاح طلب نسبت به خمینی و تئوری ولایت فقیه. بطوریکه بدنبال نامه وی؛ اکبر گنجی در مقاله «چند نکته پیرامون مقاله ی مصطفی تاجزاده» (مورخه ۲۷ خرداد ۱٣٨۹) بطور صریح ازخمینی به عنوان عامل اصلی تمام جنایات و پلیدی های آن دوران نام می برد. آقای گنجی می نویسد:
«سرکوب های دهه ی اول انقلاب (دوران خمینی) برنامه ریزی شده؛ سازمان یافته و بسیار گسترده بود؛ بدترین شکنجه ها در زندان ها اعمال می شد؛ قتل و عام های تابستان ۱٣۶۷ به حکم خمینی صورت گرفت که مطابق معیارهای دیوان بین المللی جنایت علیه بشریت است.»
همچنین آقای عبدالعلی بازرگان از ملی - مذهبی ها که دارای دیدگاه های مشابه اصلاح طلبان است در نامه سرگشاده خود خطاب به کدیور در تاریخ ۲۷ خرداد ۱٣٨۹ می نویسد:
«آقای کدیور شما نیک می دانید و ضعیت امروز ایران محصول و نتیجه سیاست های آقای خمینی است. آنچه امروز بر سر ملت ایران می آید ارتباط مستقیم با اندیشه سیاسی خمینی دارد.
خود بهتر می دانید تناقض آشکار میان «میزان رأی ملت است» با نظریه ولایت مطلقه فقیه که نقش مردم را فقط در کشف ولی فقیه!! و تحقق بخشیدن به قدرت سیاسی او میداند و میتواند نماز؛ روزه؛ حج و احکام دیگر را به مصلحت نظام!! و حفظ قدرت تعطیل کند.
مسئله خمینی مسئله ای شخصی نیست؛ سایه سیاست های ایشان بیش از ٣۰ سال است بر سر این ملت سنگینی می کند و سرنوشت یک ملت بزرگ را با تاریخ و تمدنی درخشان زیر چترسیاه خود گرفته و آزادی و امنیت را از این مرز و بوم سلب کرده است.»

بدین ترتیب بت خمینی که تا دیروز در هاله ای از تقدس و رمز و راز قرار داشت و هیچ جناحی از رژیم؛ یارای نزدیکی به آن ونقد و بررسی اش را نداشت در حال فرو ریختن است؛ و زود است که برای همگان روشن شود که بار کج ولایت مداری جناح های مختلف رژیم با هر نیت خیری هم که باشد به مقصد آزادی و رهائی مردم نمی رسد.
اما تأخیر بیشتر نیروهای اصلاح طلب درزمینه تعیین تکایف با خمینی؛ خط خمینی؛ ولایت فقیه و هر آنچه که به دیو جماران مربوط می شود در بردارنده عواقب غیرقابل جبرانی برای جنبش گسترده سبز می باشد که به پاره ای از آن اشاره می شود:

یکم ــ سنگر گرفتن در پشت خمینی باعث می شود؛ تضاد اصلی مردم و نظام استبداد دینی حاکم ــ که تضاد میان جبهه دمکراسی خواهی و دیکتاتوری است ــ تبدیل به نزاع بر سر تفسیر درست از راه و روش خمینی شود. که جز هرزروی نیروها و اتلاف وقت جنبش؛ در برگیرنده هیچ خیری برای مردم و مبارزات آزادیخواهانه آنان نمی باشد.
نظریه «ولایت مطلقه فقیه» کل اندیشه سیاسی خمینی است؛ این نظریه قرون وسطائی با هر تفسیر و تلقی که از آن صورت گیرد با یک نظام مدرن و دموکراتیک ملتزم به حقوق بشر و آزادی تعارض بنیادین دارد؛ پذیرش فرایند دمکراتیزه کردن ساختار سیاسی و کل جامعه همان و زوال و نابودی ولایت فقیه و نظام دینی همان.
مهمتر اینکه یقین داشته باشیم با نفی خمینی؛ تئوری ولایت مطلقه فقیه که تنها پشتوانه مشروعیت نداشته خامنه ای است دود هوا خواهد شد و مردم با پرداخت بهای کمتری می توانند این رژیم ضد بشری را به زمین بزنند.

دوم ــ زیان استفاده ازخمینی و خط وی بیشتر از منافع آن است چرا که در هر اعتراض به عملکردهای جنایتکارانه خامنه ای و دار و دسته اش؛ آنها می توانند با ارائه نمونه های مشابه و حتی بدتر از آن در زمان و دوران خمینی دلیل حقانیت برای اقدامات خود ارائه دهند و دهان اصلاح طلبان پیرو خط امام را ببندند.
بنابراین رشد و گسترش بیشتر اصلاح طلبان در جنبش سبز در گرو به چالش کشیدن عملکردهای خمینی و به اصطلاح ارزش های به جا مانده از اوست نه پیروی و استناد به آنها .
اکنون که با راهگشائی تاجزاده؛ گنجی و بازرگان تابوی خمینی و خط امام ترک برداشته است بهترین فرصت برای اصلاح طلبان فراهم شده است؛ تا در دعوا بر سر خط امام؛ تکلیف خود را با خمینی؛ ولایت فقیه و نظام اسلامی به جا مانده از او و... روشن کنند و بند ناف خود را از حاکمیت کنونی که بهترین امانتدار خط خمینی است جدا نمایند.

سوم ــ با نفی خمینی؛ مانع عدم شفافیت در هدف و مطالبات مردم با آقایان موسوی و کروبی نیز از میان می رود؛ بدین ترتیب رهبران نمادین جنبش می توانند بی هیچ مانع و رادعی خود را با خواست های مردم ــ خواسته هائی مانند دولت سکولار؛ تغییر قانون اساسی؛ تساوی حقوق زنان؛ حقوق بشر و... ــ منطبق نمایند.
بروشنی می توان دید که اندیشه های راهنمای جنبش و اهداف آن با نفی خمینی شفافیت یافته و ابهام زدائی می شوند. در این صورت شاهد جذب نیروی بیشتری به جنبش شده که در نتیجه آن توازن قوا به نفع مردم و جنبش تغییر می کند .
ساختار جمعیتی ایران یک ساختار جوان است؛ به سادگی روشن است که این جمعیت جوان چیزی بنام ولایت فقیه را قبول ندارد؛ چه رسد باینکه حاضرباشد برای ادامه استیلای ــ نوع به اصطلاح اصلاح شده ــ آن بر کشور؛ خود را به خطر بیاندازد. بی دلیل نیست که آقای گنجی از آقایان موسوی وکروبی می خواهد که به جای تعریف و تمجید از خمینی در خصوص او سکوت پیشه کنند تا بخش هائی از فاعلان جنبش دموکراسی را از خود نرانند.

   دوران سیاه و ننگین خمینی مربوط به ۱۰۰ یا ۱۰۰۰ سال پیش نیست که مردم آن را فراموش کرده باشند؛ وقایع تلخ و رنجبار دوران تحمیل هیولای استبداد دینی بر وطن عزیز ما؛ دوران قتل عام زندانیان سیاسی؛ دوران سرکوب عریان زنان؛ سنگسار و قصاص؛ نابودی جوانان در تنور جنگ ضدمیهنی و هزاران فجایع دیگر کاملا" در خاطره مردم ایران حک شده است؛ از همین رو تطهیر کردن چهره منحوس خمینی بعد از اینهمه جنایت از طرف هر کس که باشد جز شکست و روی گردانی مردم هیچ نتیجه ای عاید نمی کند.
اصلاح طلبان بدلیل وصلتهای گسترده و تاریخی با حاکمیت و مشارکت درقدرت؛ در بیشتر جنایات و ستمگری های آنها سهیم بوده وهستند و تنها با نفی تمام عیار خمینی است که می توانند از آلودگی های آن دوران پاک و خلاصی یابند و به طهارت سیاسی که لازمه مبارزه در کنار مردم است دست یابند. مخلص کلام این که: عبور از خمینی و نفی وی و اندیشه های قرون وسطائی او برای همه اصلاح طلبان ــ تک تک آنها ـ یک واجب عینی است.

و اما در حالیکه متهمین ومجرمین دیروز این چنین متهورانه خود وامام دیروزشان را به دم تیغ انتقاد سپرده اند؛ جا دارد که اپوزیسیون سرنگونی طلب ــ که الحق در این ٣۰ ساله در پی مقصد آزادی مردم ایران از هیچ سختی و فداکاری دریغ نکرده است ــ بخصوص آنان که در گذشته انتقاد را یک مقوله ایدئولوژیک می دانستند، از آسمانها به زمین فرود آیند و با تبعیت از سنت گذشته انقلابیون، شجاعانه به نقد اشتباهات و اعوجاجات سیاسی و خطی خود بپردازند.
تغییر شرایط سیاسی درایران ــ بعد از انتخابات خرداد ۱٣٨٨ ــ و در چشم انداز قرارگرفتن بدیل و آلترناتیودیگری برای رژیم، ضرورت پرداختن به این مسئله را صد چندان کرده است.