عبا


مودب میرعلایی


• صاحب عبا
بوی
کاهگل و قنات می داد
به سنگاب های مسجد عطش می خواباند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۹ تير ۱٣٨۹ -  ۱۰ ژوئيه ۲۰۱۰


 
۱
به رنگ قهو ه ای
این عبا
سال ها
در جیب راست
همیشه نخود و کشمش داشت
در جیب چپ
تکه ای افیون
و هر بعد از ظهر شاهد همزدن نبات در چای کلکته بود

همین عبا
بارها تا بازار رفته است
که نان بیار خانه بود
سر راه هم
تابستان اگر بود
به دوستکامی های سرِ راه
عطش می خواباند

این عبا
قحطی دید
دست هایی که به تنور داغ چسپیدند
و از وقتی مادرم شش ماهه بود
در صندوق خانه ی مادر بزرگ
لذیذ ترین خوراک بیدها شد

شنیده ام که امروزه روز
فقط سر شانه هایش مانده اند.


۲
به رنگ قهوه ای
این عبا
در جیب راست
همیشه نارنجی تبرک شده داشت
و در جبیب چپ
سبحه ای
میراث نیایی
که آن را از خانه ی خدا آورده بود
حال آنکه هرگز به مکه نرفته بود
صاحب عبا
بوی
کاهگل و قنات می داد
به سنگاب های مسجد عطش می خواباند
که امام بود
و قرارش با پسر یازده ساله اش
که بعد ها پدر من شد
این بود
" در ازای هر ریالی که
از خمس و زکات خرج می کنی
باید واژه ای یاد بگیری"

این عبا سال هاست
در ویرانه ای
که روزی حیاط پشتی بود
در کنار درخت بیدی
تن پوش صندلی شکسته ی لهستانی مادر بزرگ است.

٣
به رنگ قهوه ای
این عبا
در جیب راست و چپ
قرص و شربت داشت
که هر ریال خمس و زکات
صرف یاد گرفتن داروها شده بود
و عبا پوش
از این روستا به آن روستا می رفت
به دنبال بیمار و بیماری
همان روستاهایی که قنات های خشک شده اش
جای بازی های کودکی اش بود

پدر با آنکه خود طرح
پسر یا دختر
دو بچه کافی ست را اجرا کرد
برای من که پسر سر سه دختر بودم
عبایی خرید

او به من یاد داد که کی باشم
یادم نداد
کی بودم

آن عبا سال هاست گوشه ای خاک می خورد
هیچ مسافری هم حاضر نیست
عبای سنگین پوست شتر را برایم بیاورد
و من اینجا در این سرما و باد
با آنکه می دانم
آن جا که تنم هست
وطنم هم هست
بید بید می لرزم