جنبش سبز و معضل «مفسران رسمی» خودخوانده
تاملی در اظهارات عطاءالله مهاجرانی
مرتضی اصلاحچی
•
آقای مهاجرانی چندین بار طی سخنانی تلاش کرده است که نظرات شخصی خویش را به عنوان باورهای کل جنبش سبز «قالب» کند و چنان سخن گفته است که گویی از طرف تمام اعضای جنبش نمایندگی دارد که خط مشی و چارچوب نظری آنرا بیان کند. حال اینکه وی نه تنها چنین مجوزی از طرف جنبش ندارد بلکه جنبش سبز بنا بر ویژگی هایش نمی تواند یک «مفسر رسمی» داشته باشد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۰ تير ۱٣٨۹ -
۱۱ ژوئيه ۲۰۱۰
آقای مهاجرانی چندین بار طی سخنانی تلاش کرده است که نظرات شخصی خویش را به عنوان باورهای کل جنبش سبز «قالب» کند و چنان سخن گفته است که گویی از طرف تمام اعضای جنبش نمایندگی دارد که خط مشی و چارچوب نظری آنرا بیان کند. حال اینکه وی نه تنها چنین مجوزی از طرف جنبش ندارد بلکه جنبش سبز بنا بر ویژگی هایش نمی تواند یک «مفسر رسمی» داشته باشد.
حکومت ها و تفکرات ایدئولوژیک و جزمنگر همواره مفسران رسمی ای دارند که چارچوب تعریف کرده، خط مشی مشخص می کنند و ویژگی های پیروان راستین را اعلام می نمایند.
این امر از آنرو صورت می پذیرد که این تفکرات بسته همواره از سوی رقبا مورد حمله قرار می گیرند و هر آن امکان فروپاشی شان وجود دارد. بیم این تفکرات عمدتا نه از قدرت رقبا که از «بیباری» خودشان است و مفسران رسمی نیز به همین علت محافظه کارانه در تلاش اند تا آنچه را که خود می پندارند ترویج کرده و جلوی قرائت های مختلف از تفکر خود را بگیرند چراکه همواره بیمناک اند از اینکه رشته کار از دست شان در برود.
در ایران سی سال اخیر ما شاهد حکومت چنین تفکری بودیم. تفکری بسته که همواره به مفسران رسمی نیاز داشته است تا ضمن طرد و تکفیر سایر عقاید جلوی برداشت های مختلف از نظام نظری حاکم را هم بگیرد و به این خاطر در طول این سال ها طی گریز از مرکزی شدید نیروهای بسیاری از درون همین نظام به این خاطر که برداشت شان توسط مفسران رسمی «انحراف»ی تلقی می شد حذف شدند.
جریان حذف «غیرخودی» ها و تنگ شدن دامنه «خودی» ها در طول این سال ها تا آنجا پیش رفت که در یک «آن» تاریخی قسمت اعظمی از غیرخودی ها و خودی های حذف شده بر آن شدند تا طی اتحادی نانوشته و ناخواسته که از ضرورتی اجتماعی سرچشمه می گرفت در کنار یک دیگر قرار گیرند و بدینسان جنبش متکثر و رنگین کمانی «سبز» سر برآورد.
تقریبا تمامی جریان های سیاسی و صاحب نظران علوم اجتماعی بر این عقیده اند که جنبش سبز نه جریانی منسجم با اندیشه ای واحد که ائتلافی از تفکرات و گرایش های مختلف اجتماعی است که پذیرفته اند علیرغم «اختلاف در نظر»، «اتحاد در عمل» داشته اند.
حرکت در چارچوب چنین جریانی مسلما اقتضائات خاص خویش را دارد و نمی توان از این طریق همچون احزاب رفتار کرد و انتظار داشت که چنین جنبشی تماما به یک عقیده باشد و یک شکل سخن گوید.
بر همین مبنا میرحسین موسوی که در طول یک سال گذشته به عنوان رهبر این جریان شناخته شده است هیچگاه تلاش نکرده تا جایگاه خویش را به عنوان رهبر هژمونیک تثبیت کند.
او اگرچه به دور از ملاحظه کاری سیاسی و برخلاف خوشآمد قسمت قابل توجهی از بدنه اجتماعی جنبش سبز، صادقانه نظر خود را درباره «دهه طلایی شصت و آرمان های آیت الله خمینی» بیان می کند اما از آنجا که می داند تنها قسمتی (چه بسا اندک) از معتقدین به جنبش سبز چون او می اندیشند همواره اعلام می کند که همچون بقیه مردم یک «عضو ساده» جنبش است.
واقعیت اما این است که موسوی تنها یک عضو ساده جنبش نیست و اگر نگوئیم رهبر لااقل «مدیر» این جریان است. با این وصف باید به این مسئله توجه کرد که چرا وی که نفوذی قابل توجه و غیرقابل انکار در مردمی دارد که خویش را ذیل این جنبش تعریف می کنند اما به سمت تعیین تکلیف نهایی و ترسیم چارچوب نظری بسته برای جنبش نمی رود؟
پاسخ این سوال کاملا روشن است. او می داند که اگر چنین کند قسمت اعظم اعضای جنبش سبز از او جدا خواهند شد و تنها همنظرانش باقی می مانند. انجام این کار از سوی موسوی دقیقا آغاز خط کشی در جنبش سبز و ایجاد خودی و غیرخودی است و این دقیقا چیزی است که جمهوری اسلامی را به اینجا کشانده است.
موسوی به خوبی می داند که در کشور چه می گذرد و از برآیند نیروهای اجتماعی به خوبی مطلع است. او در تظاهرات های مختلف به صراحت دیده است که علیرغم خواست او و هم نظرانش برای سر دادن شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» اما قاطبه مردم شعار «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی» را سر دادند و همین وضعیت در خصوص شعارهای «هم غزه، هم لبنان، جانم فدای ایران» و «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» نیز تحقق پیدا کرد.
او همچنین به صراحت دریافته است که تاکید بسیاری از مردمی که با پذیرش خطرات بسیار به خیابان ها آمدند بر شعار «مرگ بر اصل ولایت فقیه» چیست و این در حالی است که میرحسین موسوی و مهدی کروبی بارها و بارها از اعتقاد خود به قانون اساسی جمهوری اسلامی و ولایت فقیه سخن گفته اند.
به همین خاطر است که او در بیانیه شماره ۱٨ خود که به منشور جنبش سبز معروف شد می نویسد: «طبیعی است که متن پیشنهادی نتواند پاسخگوی همه سلیقه ها و مطالبات باشد. دلگرمی این همراه کوچک برای این معضل، راه حلی بود که تعدادی از رای دهندگان در آستانه انتخابات سال گذشته پیدا کردند. در زنجیره سبز میدان تجریش تا میدان راه آهن بودند کسانی که می گفتند میان بد و بدتر، بد را انتخاب می کنند و این انتخاب پیوستگی آن زنجیره محکم بهیاد ماندنی را ممکن ساخت. اصلاح واقعی از همین تمیز و مسئولیت پذیری برای انتخاب این و یا آن شروع می شود.»
موسوی به درستی می داند که هرچند در انتخابات سال گذشته برای قسمتی از مردم کاندیدایی ایدهآل بود اما برای قسمتی دیگر صرفا انتخابی میان بد و بدتر بوده است و نیز به زیبایی بیان می کند که اگر این انتخاب و اتحاد پس از آن نبود، اساسا در طول یک سال گذشته جنبش اعتراضی و قدرتمند سبز متحقق نمی شد.
جنبش سبز اتحادی از گرایش های متفاوت و بعضا متضاد است و تنها چیزی که این گرایش ها را به یکدیگر چسبانده هدف مشترکی است که در وهله اول پیش روی همه آنها است و آفت این جنبش تلاش برای «هژمونی طلبی» و «برتری جویی» است.
مسلما اگر برخی گروه ها به سمت تحمیل و تعمیم نظر خود به سایر گرایش ها حرکت کنند و اینگونه وانمود کنند که تمامی جنبش همچون اعضای یک حزب سیاسی معتقد به نظر آنها است، آنگاه باید غمگسارانه فرآیند نابودی جنبش را به نظاره بنشینیم.
میرحسین موسوی این مهم را دریافته است و اگرچه همواره آشکارا نظر و دیدگاه خود را بیان می کند اما بلافاصله می گوید آنچه که می گوید نظر شخصی خویش است و در جایگاه رهبر، مطالباتی را بیان می کند که مخرج مشترک تمامی گروه ها باشد.
او در بیانیه شماره ۱٨ خود می نویسد: «بازخوانی تجربه معاصر در تلاش برای تحقق اهداف والای اجتماعی مردم ایران نشان میدهد که تنها از طریق تقویت جامعه مدنی، گسترش فضای گفتگوی اجتماعی، ارتقاء سطح آگاهی و جریان آزاد اطلاعات، مشارکت موثر احزاب و تشکل ها و همچنین زمینه پردازی برای فعالیت آزاد روشنفکران و فعالان اجتماعی- سیاسی وفادار به منافع ملی در چارچوب تحول خواهی و ایجاد تغییر در وضعیت موجود می توان اهداف جنبش سبز را عملی کرد و این امر مستلزم توافق و تاکید بر اصول حداقلی و مطالبات مشترک و ایجاد تعامل و هماهنگی میان همه نیروهایی است که علی رغم داشتن هویت مستقل با پذیرش تکثر در درون جنبش، زیر چتر فراگیر جنبش درکنار یکدیگر قرار می گیرند.»
برخلاف میرحسین موسوی اما برخی از همنظران او که به لحاظ جایگاه و نفوذ اجتماعی به هیچ عنوان با وی قابل مقایسه نیستند اما به مدد حضور مستمرشان در رسانه ها آشکارا به سمت تحمیل و تعمیم نظر خود به تمامی جنبش حرکت کرده و در این راستا حتی واقعیت های غیر قابل انکار جنبش سبز را دیگرگون مطرح می کنند و در سخنان خویش اینقدر دست وپای این جنبش را قیچی می زنند تا با «فرش فکری» آنها هم اندازه شود.
این کار دقیقا همان چیزی است که به عنوان سم مهلک جنبش از آن یاد شد و موسوی علیرغم توان و جایگاهی که دارد اما به خاطر جلوگیری از، «از هم گسستگی» جنبش وارد آن نمی شود. به همین خاطر است که اگر موسوی خود را معتقد به ولایت فقیه می داند اما عطاءالله مهاجرانی می گوید که جنبش سبز به عنوان یک «کل واحد» معتقد به ولایت فقیه است.
و باز اگر موسوی تعریف خود را از جنبش سبز آنقدر باز ارائه می کند تا حداکثر نیروها ذیل آن تعریف شوند اما مهاجرانی جنبش سبز را به گونه ای تعریف می کند که فقط خود و همفکرانش جزو این جنبش باشند.
عطاءالله مهاجرانی چنان سخن می گوید که گویی مفسر رسمی جنبش است و این در حالی است که نه کسی این جایگاه را به او داده است تا به نمایندگی از تمامیت جنبش «هویت» آنرا مشخص کند و نه جنبش سبز به خاطر گونهگونی اش اساسا اجازه می دهد که کسی با تفکری مشخص در خصوص آن اظهار نظر کلی کند.
با توجه به وضعیت ویژه جنبش سبز افراد تنها می توانند در خصوص چارچوب نظری خویش و همفکران خود سخن بگویند و در خصوص کلیت جنبش نیز تنها می شود برای آینده و عملکرد آن راهکار ارائه کرد و سخن گفتن از چارچوب نظری جنبش آشکارا نمی تواند هدفی جز تلاش برای برتری جویی داشته باشد.
آقای مهاجرانی در تازه ترین اظهارات خود گفت: «از آغاز پیروزی انقلاب تا به امروز، افرادی با انقلاب مخالف بودند، با نظام جمهوری اسلامی مخالف بودند، با مرحوم امام خمینی مخالف بودند، با نهاد روحانیت مخالف بودند، عیبی هم ندارد سی سال مخالفت کردند، می توانند در واقع به این مخالفت ادامه بدهند، ولی این مجموعه نمی توانند مدعی جنبش سبز باشند.»
او همچنین با تقسیم بندی نیروهای سیاسی به انقلابی، انقلابی-اصلاحی و اصلاحی مطرح کرد که جنبش سبز رویکردی اصلاح طلبانه داشته و معتقد به حرکت در درون نظام و استفاده از ظرفتی های قانون اساسی است.
فارغ از بحث درخصوص اینکه آیا جنبش سبز اینگونه هست که ایشان مطرح می کند یا خیر اما آنچه که وی را وامی دارد تا جنبش سبز را به گونه ای تعریف کند که فقط خود و همنظرانش درون آن جای گیرند به خاطر نگرانی وی از آینده جنبش و بالانس نیروهای سیاسی است.
به نظر می رسد که او بیش از آنکه دلنگران پیروزی جنبش و چگونگی تحقق مطالبات آن باشد به فکر تقسیم غنائم در روزهای پس از پیروزی است و به همین علت همواره تلاش می کند تا ازطریق رسانه هایی که در اختیار دارد طی یک «پروپاگاندای» گسترده تفکر خویش را به عنوان تنها تفکری که جنبش سبز به آن پایبند است جا بیندازد؛ حال آنکه واقعیت چیز دیگری است.
|