تاریخ جنبش دانشجویی به روایت حزب‌الله


اسد سیف


• نویسنده (عمادالدین باقی) خود تجربه دانشگاه در پیش از انقلاب ندارد. در مقطع انقلاب تازه مدرسه را به پایان رسانده، به "سپاه پاسداران" می پیوندد، در دستگاه نوبنیاد حکومت اسلامی مدارج ترقی را سریع طی می کند، در دفتر نخست‌وزیری مشغول به کار می شود، به بیت امام راه پیدا می کند، ده سال به عنوان "معاون پژوهشی تنظیم و نشر آثار امام خمینی" کار می کند، به "تاریخ شفاهی" علاقمند می شود، در همین راه، در بخشی از آن، سخنان دانشجویان سابق را کنار هم ردیف می کند تا از آن‌ها تاریخ "جنبش دانشجویی ایران، از آغاز تا انقلاب اسلامی" را بنویسد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۵ تير ۱٣٨۹ -  ۱۶ ژوئيه ۲۰۱۰


محکومتِ ایدئولوژیک تنها یک روایت از تاریخ می شناسد و آن روایت خویش است، روایتی که می باید حقانیت او را، در نفی حقانیتِ دیگران، به رسمیت شناخته، تبلیغ کند. حکومت ایدئولوژیک تاریخ جعل می کند، هر آن‌چه از رویدادها را که خوش ندارد، از گردونه تاریخ تبعید می کند تا توهماتِ خویش جانشین آن کند. حکومت ایدئولوژیک تاریخ می سازد زیرا باید بر ذهن‌ توده‌ها نفوذ کند، یادمانده‌های گذشته پاک کرده، آن را به اشغال خویش درآورد و حاکم مطلق آن گردد. حکومت ایدئولوژیک جهان را از دریچه‌ی تنگِ تاریخ خودساخته‌ی خویش می نگرد. این تاریخ دو سو بیشتر ندارد: خوب و یا بد، زشت و زیبا. ارتش خوب‌ها در آن، در برابر نیروی بدها صف‌آرایی کرده‌اند. نبرد نیکی با پلیدی سرانجام به نفع نیروی خیر، که همان حکومت باشد، پایان می پذیرد. شیطان مغلوب می شود، دیو از خانه بیرون می شود تا فرشته بدر آید. حکومت ایدئولوژیک از نگاه "دوآلیته"ی سنت که ریشه‌ای عمیق در توده‌ها دارد، استفاده می کند تا نگاه امیدوار تاریخی مردم متوجه خویش گردانیده، تسخیر کند.
سخنی‌ست درست که؛ تاریخ علم است و علم خود تاریخ. تاریخ‌نگار بی‌توجه به قانونمندی‌های رویدادها نمی تواند تاریخ بنویسد. مستندات تاریخی حلقه واسط اوست با تاریخ. اگر در پژوهش خویش به طبقه‌بندی، پالایش، بررسی همه‌جانبه و نقد دوره‌های تاریخی توجه نکند، و مناسباتِ میان پدیده‌ها را بازنشناسد، خلافِ علم تاریخ گام برداشته است.
با حاکمیت جمهوری اسلامی بر ایران، حکومت کوشید، تاریخ ایران را آن‌سان بازسازی کند که قدرتِ حاکم را نیاز است. به راه دستیابی به این هدف، تاریخ‌نویسان تا کنونی و یا موجود "نوکر اجنبی"، "جاسوس"، "مزدور و خائن"، "جیره‌خوار غرب و یا شرق"، "کافر" و... نامیده شدند، آثارشان از کتابخانه‌های عمومی جمع‌آوری شد، از متون درسی حذف گردید، اجازه تجدیدچاپ دریافت نداشتند و خود خانه‌نشین، زندانی، معدوم و یا از کشور تارانده شدند.
در چنین موقعیتی آنان که گذشته نه چندان دور را، از جمله شاهدان تاریخ بودند، از کشور تارانده، در زندان‌ها کشته و یا در داخل کشور زبان‌هایشان را در دهان خفه کردند. پس از آن، عده‌ای به نام نویسنده و مورخ اجیر نمودند و یا ساختند تا تاریخ را آن‌گونه بنویسند که لازم است. آموزش تاریخ نوین از مدارس شروع شد. کودک می بایست آن تاریخی را هویت خویش بپذیرد که آنان ساخته بودند. و چنین شد که به یک‌باره سراسر تاریخ ایران به پرچم سبز اسلامِ شیعی آراسته شد. تاریخ به پیش و بعد از اسلام تقسیم شد. پیش از اسلام جهالت بود و اسلام بشارتِ "علم و زندگی". مسلمانان شیعی نیکان بی‌بدیل تاریخ شدند و جز آنان، بقیه نیروهایی باطل و شیطانی.
تاریخ‌نویسان جمهوری اسلامی همه خون‌های جنایت‌های تاریخ را از دامان شمشیرزنان اسلام شستند تا خود را نماینده برحق و سزاوار تاریخ بنمایانند. در این سی ساله آنقدر تاریخ جعل کردند و از خود ساختند و تکرار کردند که خود نیز باورشان شده که حاکمان مطلق تاریخ‌اند.
"جنبش دانشجویی ایران از آغاز تا انقلاب اسلامی" (۱) از جمله آثار شبه‌تاریخی‌ست که در ماشین تاریخ‌سازی جمهوری اسلامی تولید شده و عمادالدین باقی آن را نوشته است. نویسنده مدعی‌ست که این اثر می خواهد بر "فقر تاریخ‌پژوهی" در ایران غالب آید و با "ژرف‌نگری در مقوله اجتماعی و تاریخ"، "نظریه توطئه را به محک می گذارد و بی‌قدر می سازد و نظریه‌های نخبه‌گرایی را در حاشیه می افکند." او مدعی‌ست که "این کتاب، نخستین گام در تحقیق و نگارش تاریخ تحلیلی جنبش دانشجویی می تواند به شمار آید. به همین رو تنها آغازی بر یک راه نسبتاً ناپیموده است." از این رو "الگوی شایسته‌ای" است که می تواند "الگویی برای مطالعه فراگیرتر باشد". این اثر می خواهد حتا در برابر "بیراهه‌هایی" قرار گیرد که "برخی دست‌اندرکاران حوزه‌ها در تدوین و تألیف تاریخ انقلاب اسلامی می پیمایند."
عمادالدین باقی توصیه می کند که "نیروهای چپ باید خود به تقریر تاریخ چپ و جنبش دانشجویی بپردازند که البته نوشته‌اند بدون این‌که اهمیتی به جریان اسلامی جنبش دانشجویی بدهند".
ادعاهای بزرگ آقای باقی را در کتاب ٣۵۰ صفحه‌ای او دنبال می کنیم:
نویسنده خود تجربه دانشگاه در پیش از انقلاب ندارد. در مقطع انقلاب تازه مدرسه را به پایان رسانده، به "سپاه پاسداران" می پیوندد، در دستگاه نوبنیاد حکومت اسلامی مدارج ترقی را سریع طی می کند، در دفتر نخست‌وزیری مشغول به کار می شود، به بیت امام راه پیدا می کند، ده سال به عنوان "معاون پژوهشی تنظیم و نشر آثار امام خمینی" کار می کند، به "تاریخ شفاهی" علاقمند می شود، در همین راه، در بخشی از آن، سخنان دانشجویان سابق را کنار هم ردیف می کند تا از آن‌ها تاریخ "جنبش دانشجویی ایران، از آغاز تا انقلاب اسلامی" را بنویسد.
آنان که مورد مصاحبه قرار گرفته‌اند، در کلیتِ خویش، بی هیچ استثناء همگی مسلمانِ شیعی هستند، از حزب‌الله. لطف‌الله میثمی تنها شخصی‌ست در این میان که پیش‌تر، از اعضای "مجاهدین خلق" بوده است. هیچ یک از استادان دانشگاه، کارمندان آن، دانشجویان چپ و یا بی‌طرف مورد مصاحبه قرار نگرفته‌اند. در میان مصاحبه‌شوندگان هیچ زنی دیده نمی شود. محقق در امر تدوین این اثر به هیچ کتابی رجوع نکرده است. حتا مواردی از رویدادهای تاریخی را نیز ترجیح داده از ذهن خویش و یا مصاحبه‌شوندگان نقل کند. در ابتدای هر فصل "حوادث مهم سیاسی و دانشجویی" را به تاریخ و توالی آن، به انتخابِ خویش، تیتروار می آورد، بی آن‌که منبعی ذکر کند.
مصاحبه‌شوندگان پیروزانِ نیکِ تاریخ هستند که امروز از سکوی پیروزی می کوشند "منِ" خویش آن‌چنان ایده‌آل بنمایانند تا بتوانند در سایه آن تمامی بدنهادان تاریخ، همه آنانی که بدسیرت و بدسرشت بوده‌اند، زشت و خوار و نامردمی قلمداد کنند. آنان در غیابِ "شکست‌خوردگان"، رویدادها را دگرگون جلوه می دهند، از خود می بافند تا توهمات خویش بار تاریخ کنند، آن‌سان که محقق در میان تلی از راست و دروغ، تاریخی کشف کند و آن بسازد که شایسته این جمهوری باشد.
نبرد واقعی در "جنبش دانشجویی" آقای باقی، مبارزه مذهبی‌ها علیه غیرمذهبی‌هاست. آنان می کوشند تا در مبارزه علیه رژیم شاه، رهبری را از دست چپ‌ها بربایند. به اعتبار سخنان این کتاب، چپ‌ها موجوداتی هستند خبیث، نوکر بیگانه، توطئه‌گر، و ضدمذهب که معلوم نیست چه می خواهند و برای چه فعالیت می کنند. آنان در دانشگاه‌های کشور مترصدند تا هر دانشجوی تازه‌واردی را از چنگ مذهبی‌ها درآورده، غیرمذهبی گردانند.
مذهبی‌ها در دانشگاه‌ها دشمنان چپ‌ها هستند، عده‌شان زیاد نیست ولی اندک اندک از سال ۱٣۵۵ رو به فزونی دارند. با این‌که ضدشاه هستند ولی مبارزه با چپ‌ها برایشان در اولویت قرار دارد. در رقابت با چپ‌ها، هیچ رفتار رژیم شاه را برنمی تابند، می خواهند دانشگاه را به آشوب بکشانند و انقلاب راه بیندازند. به جان مأموران گارد دانشگاه می افتند، آنان را کتک می زنند، در روزهای اعتصاب با ساک‌های پُر از سنگ به دانشگاه می آیند تا همه چیز را درهم بریزند و بشکنند. به اقرار خودشان در این کتاب، ساواک همه‌جا حضور دارد، اما قادر به دستگیری آنان نیست، از آنان وحشت دارد.
می گویند که در شرایط خفقان در جلساتی پنجاه نفره که مخفی برگزار می شد، اعتصابات را تدارک می دیده‌اند. با این‌که دوست می داشتند بازداشت شوند، ولی عده دستگیرشدگان مذهبی همیشه کم بوده است. در زندان‌ها مقاوم‌تر از چپی‌ها بوده‌اند و اسرار هرگز هویدا نمی کرده‌اند.
مذهبی‌ها در دانشگاه‌ها دختران بی‌حجاب را بر نمی تابیدند با این‌که خود اقرار دارند، تا سال ۱٣۵۵ دختر "محجبه" کمتر دیده می شد. آنان از هرچه کراوات و لباس شیک متنفرند، بی‌حجابی را بی‌بندوباری می دانند. شادی، رقص، آواز، رنگ‌های شاد، جشن و خنده در فرهنگ آنان برابر است با "لهو و لعب" که رژیم شاه مبلغ آن است و چپ‌ها از آن استفاده می کنند. مذهبیون انقلابی در تاریخ جنبش دانشجویی آقای باقی هیچ خواستِ صنفی ندارند، اصلاً خواست‌های صنفی را به رسمیت نمی شناسند. اوج فعالیت‌هایشان برپایی نماز جماعت و خواندن جمعی قرآن و و کوهنوردی‌ست. اگر فرصت دست دهد، در کمین دانشجویی می نشینند تا او را شکار کرده، به نمازخانه بکشانند، کتابی از شریعتی، بازرگان و مطهری به او بدهند تا بدینوسیله، از او سرباز انقلاب بسازند.
گواهان آقای باقی در این کتاب، هم‌چون خود او دروغ می گویند. می دانند که بسیاری از فعالین دانشجویی در زندان‌های آنان کشته شده‌اند، زنده‌ماندگان، آنان که در ایران زندگی می کنند، قفلی بر دهان دارند. پس با خیالی آسوده هرچه خوش دارند، تمامی آرزوهای سالیان را، بار تاریخ می کنند تا از آن پشتوانه‌ای ابزاری برای خود و حکومت حامی خویش فراهم آورند.
واقعیت اما چیز دیگری‌ست؛ در سراسر سال‌های پیش از انقلاب دانشجویان مسلمان در دانشگاه‌های کشور، به نسبت دانشجویان چپ، از آزادی عمل برخوردار بوده‌اند. مسجد داشته‌اند، در هر دانشکده‌ای نمازخانه‌ای برپا بود، در بیشتر خوابگاه‌ها نیز نمازخانه داشته‌اند، در نمازخانه‌ها کتابخانه دانشجویی داشته‌اند، جلسات بحث و بررسی در آنها برقرار بود. در دانشگاه‌ها و خارج از آنها در مساجد جلسات سخنرانی و تفسیر قرآن همیشه برگزار می شد. آزادی آنان به آن اندازه بوده است که محقق این کتاب، بی آن‌که خود متوجه باشد، صفحات بسیاری را به آن اختصاص داده است. او خود به دفعات از مراسم سخنرانی شریعتی، بازرگان، مطهری، جلال‌الدین فارسی و دیگران در دانشگاه‌ها یاد می کند که به دعوت دانشجویان برپا شده بود. در برابر این‌همه آزادی اما نمی گوید که دانشجویان چپ از تمامی این امکانات محروم بوده‌اند.
محقق کار تحقیق و تحقق آرزوهای تاریخی مردم را در این اثر بر "سنت الهی" قرار داده و این سنتی‌ست که بزعم او در پیش از انقلاب، طبق آن، سرانجام "ظلم دگرگون" می شود تا "تدابیر ضد خود را در خود بپروراند" و "گام‌ها در درازمدت در جهت براندازی ظلم قرار" گیرند.(ص۱٨٨) به نظر نویسنده، تاریخ معاصر ایران با قیام پانزدهم خرداد ۱٣۴۲ آغاز می شود و با حادثه "شهادت حاج‌آقا مصطفی گلوله برفی راه افتاده بود تا به بهمن تبدیل شود." گویی "انفجاری آغاز شده و توفان وزیدن گرفته بود." (ص۲۹۴)
در این اثر، دانشجویان در دانشگاه‌های ایران تا پیش از انقلاب سه گروه بودند؛ مذهبی‌ها، چپی‌‌ها و بی‌بند و بارها که این آخری‌ها در نهایت خویش به جبهه چپی‌ها می پیوستند. دانشجویان غیرمذهبی در کتاب آقای باقی انسان‌هایی هستند بی‌هوش و بی‌گوش و احمق که به دام چپ‌ها گرفتار آمده‌اند. مذهبی‌ها وظیفه خود می دانستند تا آنان را ارشاد کنند و به راه راست هدایت نمایند. اگر گول‌خوردگانِ نافرمان به اراده آنان گردن نمی نهادند و "تکلیف" آنان نمی پذیرفتند، به زور متوسل می شدند. برای این کار "گروه ضربت" تشکیل می دهند. به کافه‌تریاهای دانشجویی حمله می برند، هر دختر و پسری که با هم باشند، مورد آزار و اذیت قرار می دهند. "دختران باید چادر سر کنند" و با پسران در دانشگاه حرف نزنند. این فرمان آنان است، در غیر این صورت کتک خواهند خورد. (صص۶-۲٣۴)
محقق از محیط دانشگاه که خارج می شود و گام در جامعه می گذارد، جز روحانیت چیزی نمی بیند و از آنجا که روش تاریخ‌نویسی نمی داند، بی هیچ سند و مدرک، تنها به گواه شنیده‌هایی بی‌پایه، علتِ شکستِ هر جنبشی را در تاریخ اجتماعی کشور، به ملی‌گراها و چپی‌ها نسبت می دهد. تاریخ جعل می کند تا مصدق را محکوم کند و در برابر او از آیت‌الله کاشانی قهرمان ملی کردن نفت بسازد. (صص ۶-٣۵)
محقق علت شکست جنبش را در کودتای ۲٨ مرداد پیش از آن‌که به آمریکا نسبت دهد، به حزب توده و جبهه ملی نسبت می دهد. مصدق را فردی گیج و بیمار تصویر می کند، بی آن‌که نقش آیت‌الله کاشانی و دیگر روحانیون را در حمایت از حکومت کودتا بیان دارد.
در کتاب آقای باقی تاریخ را آیت‌الله خمینی می سازد و پیروان او هم‌چون "جمعیت‌های موتلفه اسلامی" با ترور شخصیت‌های کشور آن را آبیاری می کنند. نویسنده می کوشد از لابه‌لای چند اعلامیه‌ای که خمینی طی پانزده سال تبعید از نجف صادر کرده بود و تعداد آن‌ها از انگشتان دست تجاوز نمی کرد، جملاتی بیابد تا نشانگر رهبریت او باشند. او دوست ندارد بنویسد که اساس مخالفت ارتجاعی خمینی با شاه در پانزدهم خرداد دو اصل "انقلاب سفید" مبنی بر "اصلاحات ارضی" و "برابری زن و مرد در انتخابات" بوده است.
"شانزدهم آذر" سال ۱٣٣۲، در پی تظاهرات دانشجویان دانشگاه تهران، پلیس وارد دانشگاه شد و بر روی دانشجویان آتش گشود. نتیجه آن‌که سه دانشجو با نام‌های قندچی، شریعت رضوی و بزرگ‌نیا کشته شدند. از آن پس هر سال در این روز به عنوان "روز دانشجو"، دانشجویان سراسر کشور پرچم اعتراض برافراخته‌اند. در تاریخ جنبش دانشجویی تنها سالِ پس از انقلاب روز "شانزدهم آذر" به متینگ شادی بدل شد که البته دوام نیافت و دگربار به خون نشست.
آقای باقی در کتاب خویش هیچ گریزی برای نادیده گرفتن این روز نمی یابد. پس به حیله متوسل می شود. بی آن‌که نامی از کشته‌شدگان این روز آورده باشد، به حادثه "شانزدهم آذر" اشاره می کند و در پی آن، پرچم اعتراض‌های دانشجویی را در این روز، در سال‌های بعد به مذهبی‌ها می سپارد تا گواهان او از کارهای ناکرده خویش بگویند و تاریخ بسازند.
سال ۱٣۴۰ اوج فعالیت‌های دانشجویی در ایران بود. در مخالفت با دولت امینی نه تنها دانشگاه‌های سراسر کشور، بل‌که مدارس نیز به پا خاستند. نیروهای چتربازی که بر صحن دانشگاه تهران فرود آمده بودند، با کمک پلیس، پس از به خون کشاندن دانشگاه، آن را اشغال کردند. در این روز بر اساس اخبار موجود ۵۴۰ دانشجو زخمی و بیش از ٣۰۰ تن بازداشت شدند. نامه سرگشاده دکتر فرهاد، رئیس دانشگاه به دکتر امینی از جمله اسناد تاریخی و گزارشی فراموش ناشدنی از جنبش دانشجویی‌ست که در آن از شیوه‌های سرکوبِ نام می برد و این‌که چگونه نظامیان دانشگاه را به ویرانه‌ای تبدیل کرده بودند. نهضت آزادی که در همین سال بنیان گرفته بود، برخلافِ نظراتِ آقای باقی، هم‌صدا با دکتر امینی بود. "در این سال که جنبش دانشجویی این‌چنین با گوشت و استخوان خود از آزادی و بیان و اجتماعات در محیط دانشگاهی پشتیبانی می کرد، نهضت آزادی، که تازه پا گرفته بود، زیرکانه همان برنامه دکتر امینی را تکرار می کرد." (۲)
خواست‌های دانشجویان نهضت آزادی در بیانیه‌ای که صادر کرده بودند عبارت بود؛ "۱- ما می خواهیم درس بخوانیم و درس محیط آرام و سایه احترام را می خواهد." از این هم ‌که " به بهانه‌های کوچک و دائماً در محیط دانشگاه تظاهر و تعطیل پیش آید، انزجار داریم." ...٣ – تعلیم و تربیت هدف اصلی و عالی برنامه عمومی دانشگاه" باشد و نیز "انجمن‌های ورزشی، ادبی و دینی" برپا شود و گسترش یابد تا "تقویت ایمان" و "احراز شخصیت" جوانان را سبب شود. "۴- انظبات در دانشگاه کاملاً رعایت شود" و...
زمانی که همه دانشجویان "بازگشایی دانشگاه‌ها، آزادی زندانیان سیاسی، مجازات عاملان فاجعه بهمن و..." را می خواستند، "انجمن اسلامی" به سرکردگی بازرگان نیز که در مبارزه با کمونیسم شکل گرفته بود، اعلامیه مشابه‌ای با نام "انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران" صادر کرد که در آن از "بالا بردن آگاهی نسل جوان نسبت به حقایق و اصول عقیدتی اسلام"، و "پیروی از یک زندگی شرافتمندانه بر اساس ایمان به خدا، حق‌طلبی و عدالت‌خواهی" صحبت شده بود. این سازمان نیز جانب دکتر امینی را گرفت و کوشید نوک حمله را از شاه به کمونیسم بکشاند. (٣)
تمامی حرکت‌های مذکور نیروهای مذهبی در این سال‌ها عامدانه از "تاریخ جنبش دانشجویی" کنار گذاشته شده‌اند.
اگر داده‌های غلط تاریخی کتاب آقای باقی استخراج شود، چیزی دوبرابر حجم کتاب او خواهد بود. به چند مورد آن برای نمونه اشاره می شود:
- صفحه اول از نخستین فصل کتاب به "گروه ارانی" اختصاص دارد. آمده است که ارانی در زندان اعدام شد. در صورتی که تقی ارانی با تزریق آمپول هوا کشته شد. (۴) اعدام را در فرهنگ ما معمولاً برای تیرباران شدگان و به دار آویختگان به کار می برند.
- در مهرماه سال ۱٣۴۴ "گروه تازه تأسیسی به نام حزب ملل اسلامی با خط مشی مسلحانه شناسایی شد و ۶۹ تن از اعضای آن طی یک درگیری در کوه‌های شمال تهران دستگیر شدند." (ص ۹۷) بنا به گفته عباس مظاهری، از رهبران و بنیانگذاران این حزب، سازمان آنان بدون هیچ درگیری، تنها با شلیک دو تیر، در مذلت تسلیم شد. همه سلاح این سازمان به دو قبضه اسلحه کمری با حدود ۱۴۰ فشنگ محدود بود که کاظم بجنوردی از عراق با خود آورده بود. روزنامه‌ها برای این‌که عظمتِ حکومت را در کنترل عمومی جامعه به رخ مردم بکشانند، از کاه کوه می سازند و اخبار دروغ در روزنامه‌ها منتشر می کنند. همین اخبار ساواک‌ساخته، منبع تاریخ‌نویسان اسلامی بوده و هست. (۵)
- "عده‌ای از اعضای حزب توده با نفی خط مشی محافظه‌کارانه آن حزب، مشی مسلحانه را برگزیده و از حزب توده جدا شدند و سازمان چریک‌های فدایی خلق را تشکیل دادند." (ص ۹۷)
اگر آقای باقی نه به کتاب‌های تاریخ معاصر، به کتاب‌های منتشر شده از سوی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی نیز رجوع می کرد، می توانست از نوشتن چنین تحریف‌هایی پرهیز کند. تاریخ و بنیانگذاری "سازمان چریک‌های فدایی خلق" چنین نیست.
- به دنبال حادثه سیاهکل "پنجاه نفر از اعضای سازمان چریک‌های فدایی خلق، در سیاهکل دستگیر شدند."
این خبر نیز هم‌چون خبر پیشین غلط است.
- نویسنده گاه چنان دروغ‌هایی می نویسد که برای تشخیص نادرست بودن آن لازم نیست آن زمان دانشجو بوده باشی. برای نمونه می نویسد؛ در تعاونی دانشجویی که کتاب برای فروش عرضه می کرد، "از جمله کتاب‌های چپی‌ها یکی کاپیتال مارکس بود که برایشان خیلی عظمت داشت...". (ص۲۶۵) اگر نویسنده اندکی فکر می کرد، در می یافت که نه تنها کاپیتال، دیگر آثار مارکس نیز زمان حکومت پیشین اجازه انتشار نداشتند.
- می نویسد که "شاه در سخنرانی‌های عمومی و خصوصی و در نوشته‌هایش مانند کتاب پاسخ به تاریخ ...قصد داشت وانمود کند که شحصاً تصمیم به اعلام فضای باز سیاسی گرفته است". (ص۲٨۱) شاه البته کتاب "پاسخ به تاریخ" را پس از انقلاب، در تبعید نوشت. نویسنده کتابی را ناخوانده مورد استناد قرار داده و تاریخ نشر آن را به پیش از انقلاب نسبت داده است.
- نویسنده از یادداشت‌های بهرام آرام در کیهان می نویسد تا چپ‌ها را بکوبد، بی آن‌که نوشته‌های علی شریعتی را در همان زمان در کیهان بخواهد که ببیند. از مصاحبه‌های تلویزیونی چپ‌ها می نویسد، بی آن‌که بخواهد حضور پُررنگ مذهبیونی چون عسگراولادی را در مراسم سپاس ببیند. گاه چنان آماری ارایه می دارد که شک می کنی، داری تاریخ می خوانی، نویسنده از کجا به چنین آمار دسترسی داشته است. برای نمونه؛ در سال ۱٣۵۲ "دانشکده فنی در حدود هشتصد دانشجو داشت. [از] صد و نود و پنج نفر ورودی همان سال...صدوسی نفرش بچه‌های مذهبی بودند...حدود بیست نفرش هم چپی بودند..."(ص۱۶۹)
- از فعالیت‌های دانشجویی در سال ۱٣۵۶-۱٣۵۵ در این کتاب خبر زیادی نیست. از اواخر سال ۵۶ به حرکت‌های روحانیون اشاره می شود. به دنبال آن دانشجویان مذهبی با نام خمینی، سراسر کشور را عرصه تاخت و تاز خویش قرار می دهند، تظاهرات موضعی برگزار کرده، شهرها را اعلامیه‌باران می کنند. برای نمونه ده‌ها مورد از چنین تظاهراتی را در شهر تبریز یاد می کند و این‌که مردم با شنیدن نام خمینی هم‌صدا با آن‌ها می شده‌اند. البته هر کس اگر گذارش روزهای انقلاب و پس از آن به شهر تبریز افتاده باشد، می تواند شاهد باشد که مردم آذربایجان در کلیتِ خویش مرید آیت‌الله شریعتمداری بوده‌اند. طرفداران خمینی حتا پس از انقلاب نیز شهامت برگزاری تظاهرات به نام خمینی نداشتند. ۲۹ بهمن تبریز آنگاه به عنوان "عزای عمومی" پذیرفته شد و بازار تعطیل گشت که شریعتمداری حکم صادر کرد. خمینی به نسبت شریعتمداری، در آذربایجان شخصی گمنام بود. گزارش تظاهرات "۲۹ بهمن" تبریز نیز در این کتاب سراسر ساخته ذهن نویسنده است و ریشه در واقعیت ندارد.
- نگاه نویسنده به برگزاری "شب‌های شعر" کانون نویسندگان ایران در سال ۱٣۵۶ نیز نگاهی توطئه‌گرانه است. می نویسد؛ برگزاری شب‌های شعر "در خانه فرهنگ آلمان پایگاه حرکت و ماهیت آن را نشان می داد." به روایتی دیگر این حرکت را خارجی‌ها تدارک دیده بودند. نویسنده بی آن‌که سندی ارایه داشته باشد، می نویسد که "نیروهای مبارز" و "مخالف" رژیم این حرکت کانون را "جهت منحرف کردن جنبش" تلقی می کردند. (ص ۲٨۹) و جالب این‌که "مراسم زیارت و دعا‌خوانی" سیصد نفر را در "حرم عبدالعظیم" در همان هفته "حرکت سیاسی ضدرژیم" می خواند. (ص۲٨۹)
جهت بی‌اعتبار ساختن فعالیت‌های کانون نویسندگان ایران، سازمانی که نه در زمان شاه و نه در حکومت جمهوری اسلامی، هیچ‌گاه اجازه فعالیت آزاد نداشت، می نویسد؛ "علیرغم اعلام فضای باز، نیروهای انقلابی از فعالیت‌های سیاسی محروم بودند، اما کانون نویسندگان آزادانه فعالیت می کرد و انتقادات و کنایه‌های خود را از مرزهای مجاز فراتر نمی برد تا به تعطیل شدن کانون نینجامد...آن‌ها اهل درگیری و مبارزه خطرناک نبودند و صرفاً در چهارچوب حفظ سلطنت و قانون اساسی فعالیت می کردند...رژیم هم از سوی آن‌ها که پایگاهی جز در میان معدودی از روشنفکران نداشتند، احساس خطر نمی کرد" (ص۲۹۰) البته ناراحتی آقای باقی این است که می بیند، پس از "شب‌های شعر" کانون نویسندگان، دامنه سخنرانی‌های نویسندگان در دانشگاه‌های کشور گسترده می شود و استقبال دانشجویان از آنها روز به روز بیشتر می گردد. چون دنیای نویسنده این کتاب دو رنگ بیشتر ندارد، طبیعی‌ست که اعضای کانون را به "چپی"، "مارکسیست بی‌خطر"، "غیرمذهبی" و...محدود کند تا بدین‌وسیله از آنان موجوداتی بسازد در برابر مذهبی‌ها.
- تاریخ جنبش دانشجویی ایران آذین به شعار تاریخی و جاودانِ "اتحاد، مبارزه، پیروزی" است. قدمت این شعار بر من معلوم نیست، اما آن را در عکس‌های تظاهرات دانشجویان در پیش از کودتای ۲٨ مرداد نیز دیده‌ام. به جرئت می توان گفت که در این سال‌های سیاه، هرگاه چند دانشجو در دانشگاهی از کشور به اعتراض برخاسته‌اند، این شعار نخستین فریاد آنان بوده است. در آن می توان هم اتحاد و هم اعتراض و امید به پیروزی را دید. در سال‌هایی از تاریخ کشور، از جمله انقلاب این شعار از محیط دانشگاه خارج شد و در خیابان‌ها طنین انداخت. این شعارِ آشنا هنوز هم همان کاربرد پیشین را دارد. حضور آن چنان پُررنگ است که قابل حذف در تاریخ نیست. آقای باقی از شعارهای بر زبان جاری نشده زیاد نوشته‌اند اما یک بار نیز به این شعار عمومی که در میان مذهبی‌ها نیز خواهان داشت و مورد استفاده قرار می گرفت، اشاره نکرده‌اند.
در کتاب آقای باقی یک چیز را می توان به خوبی دریافت و آن این‌که؛ مذهبی‌های نشسته بر قدرت در آن سال‌ها، آن دنیای سیاه و تاریکی را در اعماق تاریخ جستجو می کردند که خمینی پس از انقلاب بر کشور احیا کرد. و این آن چیزی بود که ما متأسفانه نتوانستیم ببینیم.
از ویژگی‌های ذهنیتِ قرون وسطایی یکی هم تعریف آن است از انسان. در آن روزگار، قدرتِ حاکم و به همراه آن مردم می کوشیدند تا خود را با آن‌چه که نبوده‌اند تعریف کنند. آنان خویشتن را در مقایسه با دیگران می شناختند. در پندار خود، دیگران را وحشی و خونخوار و کافر می نامیدند تا بتوانند خود را در مقابل آن، بری از این خُلق و خو بنمایانند. به مثال؛ اگر قوم یهود سیاهکار و حیله‌گر نمی بود، مسلمان مهربان و صادق نمی توانست باشد. با ننگ دیگری افتخار کسب کردن و از بی‌هویتی دیگران برای خویش هویت ساختن، امری متداول بود.
چنین بینشی را در می توان در انسان سنتی ایرانی در برابر غرب نیز دید؛ غرب، بی توجه به نقش تاریخ در آن، امپریالیسم، خونخوار و استثمارگر می شود تا شرق "مظلوم" گردد. عرب سوسمارخوار می شود تا ایرانی صاحب تمدن گردد. تُرک خر می شود تا فارس آدم معرفی گردد. لر بی‌فکر است، زیرا صاحب فکر آن دیگری است...خلاصه این‌که؛ هویت هر قوم و ملتی در بی‌هویتی قوم و ملتِ دیگر شکل می گیرد.
این فکر هنوز هم حاکم بر ذهنِ ماست. یکی را از مرکز هستی خارج می کنیم تا به هستی خویش مرکزیت بخشیم. یکی را بیگانه می کنیم تا خود آشنا گردیم. در بی‌ارزش کردن دیگری، صاحبِ ارزش می شویم. و این‌جاست که شیفته خود نیز می شویم و در خودشیفتگی، جهان را به کام خود می پنداریم و خویش را مرکز عالم فرض می کنیم. ذهنِ انسان سنتی او را در مرکز هستی قرار می دهد. این روند بر سراسر تاریخی که آقای باقی نوشته‌اند، حاکم است.
برای کشتن انسان‌ها به حتم لازم نیست آنان را بالای دار ببریم و یا تیری بر سرشان شلیک کنیم، حذفِ آنان از تاریخ نیز در واقع قتلِ آنان است. و این رفتاری‌ست که آقای باقی در کتاب‌ خویش پی گرفته‌اند.
در تاریخ بیهقی آمده است: "…گذشته را به رنج توان یافت، به گشتن در گرد جهان و رنج بر خویش نهادن و احوال و اخبار بازجستن و یا کتب معتمد را مطالعه کردن و اخبار درست را از آن معلوم خویش گردانیدن...و اخبار گذشته را دو قسم گویند که سه‌دیگر نشناسد؛ یا از کسی باید شنید یا از کتابی بباید خواند، و شرط آن است که گوینده باید که ثقه و راستگوی باشد و نیز خرد گواهی دهد که آن خبر درست است." (۶) در نوشتن این اثر آقای باقی ترجیح داده‌اند به هیچ کتابی جهت منبع رجوع نکنند. گواهان او نیز گویندگانی راستگو نبوده‌اند.
آن‌که تاریخ را به مصلحت بنویسد و به عمد برخی از رویدادها را حذف کند، به قول بیهقی، "تاریخ از لون دیگر" آفریده است.
 

۱ - عمادالدین باقی، "جنبش دانشجویی ایران از آغاز تا انقلاب اسلامی"، انتشارات جامعه ایرانیان، تهران، چاپ اول، بهار ۱٣۷۹
۲ - هما ناطق، سرکوب جنبش دانشجویی، زمان نو، شماره ۱۰، آبان ۱٣۶۴
٣ - الف. رحیم، نهضت آزادی، سوسیالیسم و انقلاب، شماره ۲، آذر ۱٣۶۱ و هم‌چنین منبع پیشین
۴ - برای اطلاع بیشتر رجوع شود به؛ باقر مومنی، دنیای ارانی، انتشارات خجسته، تهران ۱٣٨۴ . از رکن‌الدین مختاری به عنوان قاتل ارانی نام برده می شود؛ "رئیس شهربانی فرموده‌اند که هر عملی در باره‌ی دکتر ارانی می خواهید، بکنید. اگر از پا درنیامد، آمپولی به او بزنید" راحت شود. (ص۶۱)
۵ - برای اطلاع بیشتر رجوع شود به؛ عباس مظاهری، شکوفه‌های درخت انار، از انتشارات گفتگوهای زندان، آلمان ۱٣٨۵
۶ - خواجه ابوالفضل محمدبن حسین بیهقی دبیر، تاریخ بیهقی، به اهتمام دکتر غنی و دکتر فیاض، انتشارات خواجو، چاپ چهارم ۱٣۷۰، ص ۶۶۶