تو بریانی را زیبا می خوردی


مودب میرعلایی


• از مادرم پرس و جو کردم که حاج محمود کجاست
گفت سال هاست مرده است
کفتم کجا خاکش کردند
گفت مادر گورت کجاست که کفنت باشد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ٣۰ تير ۱٣٨۹ -  ۲۱ ژوئيه ۲۰۱۰


 نشسته بر نیمکت فرسوده
روبروی میزی که از حلبی سفره است

اینجا مغازه ی حاج محمود است

با دست های کوچک
تکه ای نان سنگک

تو بریانی را زیبا می خوردی


از مادرم پرس و جو کردم که حاج محمود کجاست
گفت سال هاست مرده است
کفتم کجا خاکش کردند
گفت مادر گورت کجاست که کفنت باشد
گفتم از من هم چیزی گفت دم مرگ
گفت مادر آدم وقتی می میرد دلش فقط برای خودش تنگ می شود
کاری به کسی دیگر ندارد
که نشسته پشت میزی با سفره ی حلبی
و نگاه می کند به دست های کوچک که تکه ای نان سنگک را...
گفتم مادر آخر هنوز دو لقمه ای مانده بود
آن دل کوچک همه ی بریانی را نمی توانست بخورد


با دست های کو چک
تکه ای نان سنگک
و من همیشه می بایست دوباره نیم دستی سفارش دهم

تو بریانی را آرام و زیبا می خوردی


حاج محمود بریانی سال هاست مرده است
دو لقمه ای هم که باقی مانده بود
نصیب گربه ی پیر شد

مادر دست آخر گفت:
پسرم تو سفره ی دلت همیشه همه جا باز است
مبادا این حرف ها را شعر کنی
بفرستی برای دوستت خسرو باقرپور
بگذارد توی اخبار روز