اگرمی توانستم دوستت بدارم - دکتر اسعد رشیدی

نظرات دیگران
  
    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : می خوانم و چمدان خیال را باز می کنم، دیدن رفته راه را دوباره آغاز می کنم. گرم و تابناک است، مه آلود است، برگ ریز آمده سرد است، یخ زده امید، همچنان خواب بهار می بیند؛ و عقابی در جان به پرواز در می آید، در این حضیض، در این پر شکستگی...
افشرده ی رمان یک زندگی پر پیچ را می ماند، زندگی آوارگانی که همه چیز در آن هست، و هیچ را می ماند. گویی شاعر همه ی ماست های زندگی را کیسه کرده، چکانده و سپس خود را به تماشای آن نشانده. و تا ما نیز در جریان قرار گیریم، با چاپ آن، همه را به دیدار آن فرا خوانده.
باری، افشرده ی رمان یک زندگی پر رنج و پیچ را می مانَد. زندگی ای که ظاهراً همه چیز در آن هست، و هیچ را می مانَد. این قطار کودن بی باز گشت .............. که یک سره آورده، بچه های عاشق تهران و تبریز و شیراز و مشهد و سنه دژ و ... رشت؛ و اینک ما سیر و خسته ی این ناخواسته گل گشت؛ در، ماندگی امروز، ورق می زنیم دیروز را. و به یاد می آوریم، خوش خیالی ها، سر به هوایی ها، و پوست موز را، در خیابان تکرار تاریخ.
۲۹۶۴۹ - تاریخ انتشار : ٣ مرداد ۱٣٨۹