چکامه ی نگارینِ بد خوی من
متن اصلاح شده


اسماعیل خویی


• به سر تا به پای وی آهو * نبود:
نگاری به زیبایی ی او نبود.

پناهی مرا بود در پشتِ ماه:
سیه چتر ِ شب بود، گیسو نبود. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۴ مرداد ۱٣٨۹ -  ۲۶ ژوئيه ۲۰۱۰


یادگاری برای سبا خانم:
که "نگارین ِ بدخوی من"را خوب می شناسد.
من این سروده را، چون بیانگرِ یک"پیشپندار"، و بر بنیاد ِ یک"زیر نهاد (فرضیه)،که به پرسش هایی ناگزیر می انجامد، در میان می گذارم با دختران و بانوانِ جوان مان؛ و از ایشان می خواهم آن را به گفت و گوبگیرند و، هر گاه و اگر بایسته آمد ، مرا نیز به میدان ِ بگو مگو بکشانند.
پیشپندار این است:
هم این"نگارینِ بد خوی" واقعی(بوده) است و هم مردِ عاشقِ او.
و زیرنهاد این:
نزدیک به همه ی رفتارهای آدمی "آموخته" اند، و نه" مادرزاد" :و، در نتیجه، دگرگونی (و چاره) پذیر.
و پرسش ها اینها:
-شدنی (بوده) است آیا که پیوندِ"نگارینِ بد خوی" و"مردِ عاشقِ او" به جدایی نیانجامد؟
- چگونه؟
به سر تا به پای وی آهو * نبود:
نگاری به زیبایی ی او نبود.

پناهی مرا بود در پشتِ ماه:
سیه چتر ِ شب بود، گیسو نبود.

شب ام پاک در خود فرو می کشید،
اگر گسیوان اش به یک سو نبود.

شب ، اما ، نگهخندِ او را نداشت؛
شب، اما،چو گیسو ش خوشبو نبود.

چه رویی! نگارین ترین در خیال
به زیبایی ی نابِ آن رو نبود.

بهاران بر او رشکِ شایست بُرد:
چرا که ش چُنو گل در اردو نبود.

به بوی بهشتی ش اردیبهشت،
به خرّم سرشتی ش ناژو نبود.

و کاری که می کرد او با دل ام
به آهی ، در امکانِ جادو نبود.

از او بی نیازم یکی یاخته،
وزاویم رها یک سرِ مو نبود.

نگاهی امان خواه و ترسنده داشت
که در دیده ی بچّه آهو نبود.

چنین می نمودت که میرد، تو را
گر آغوش گهواره ی او نبود.

هزاران و یک شعرِ خوش خوانده ام:
یکی آن نگاهِ سخنگو نبود.

به پیشِ سراییدنِ آن نگاه،
همه شعر ها جز هیاهو نبود.

تراوان چه می بود از آن چشم ها،
اگر چشمه در چشمه جادو نبود؟!

ولی خوی او، وای من! خوی او:
که بود آذر و تندر و ...خو نبود.

همه چیزِ او بود نیکو بسی؛
ولی خوی او هیچ نیکو نبود.

به همراهِ خوی اش، می آمد عیان
که از ما دو هیچیز همسو نبود.

چنانی که بودم، پذیرای من
جهان بود یکسر، ولی او نبود.

ز من وز جهانی که می داشتم
پسندیده اش یک سر مو نبود


چو خشم اش لگامِ خرد می گسست،
همه چیز جو بود و دلجو نبود!

دل ام تشنه ی مهرِ او بود، لیک
دریغا که آبی در این جو نبود.

و می دیدم از چشمِ حافظ که چون
به جز نقشِ خنجر در ابرو نبود!

شگفت آورا بازوی نازنین:
که مردی بدان زورِ بازو نبود!

بَتَرمی شد از هر چه لولو، اگرچ
بدان خوشگلی هیچ لولو نبود.**

چو از جای می جست پرخاشجوی،
از او های بود وزمن هو نبود.

وَرا کوه در کوه نیرو به تن،
مرا ارزنی نیز نیرو نبود.


نمی داشت دست از یکی چیز،تا
فتاده به پشت ار*** به پهلو نبود.

به یک دم، همه هر چه می داشتیم،
به جز خاکروبه به هر سو نبود.

می آمد به کارِ مرا کوفتن:
زمین روفتن کارِ جارو نبود.

به رو می فتادم به پیش اش، که بس
همین که نشینم به زانو نبود!

درونِ دلِ تیره روزم دگر
فروغی ز جایی به سو سو نبود.

زکف رفته بودم بسی شعرها:
گر از بخت ِ نیک ام به پستو نبود!

سپس، تازه، می خواست پوزش زمن:
خدا! سنگِ پا بود آن، رو نبود!

یکم تیرماه ۱٣٨۹،
بیدرکجای لندن

*به معنای"عیب ونقص" نیز هست:   
"دو چشم و دو پای من آهو گرفت؛
تهی دستی و سال نیرو گرفت".
فردوسی
** با سپاس از حضرتِ ضحاک، که برخوردِ طنز آمیزش با این قصیده ، انگیزه ی سرودنِ این بیت شد.
*** "ار" ("اگر") به معنای "یا" هم هست. این کارکرد را نیز در شاهنامه داریم.