در پاسخ به "موسوی و استالین" نوشته ی "مزدک دانشور"


کامیار بهرنگ


• امروز مقالاتی که در نقد "میر حسین موسوی" چاپ می شود اساسا یک نقد اساسی به مواضع امروزش وارد نکرده است، پس آیا می توانم نتیجه بگیرم که او در رهبری جنبش بعد از انتخابات، در تحلیل ها و بیانیه هایش چنان بوده است که شما همه را تایید می کنید و تنها نقطه ی تاریک اش، سکوت او پیرامون کشتار و فاجعه ی ۶۷ است؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۰ مرداد ۱٣٨۹ -  ۱ اوت ۲۰۱۰


یا چنان نمای که هستی، یا چنان باش که می‌نمایی
«بایزید بسطامی»


بحث پیرامون انچه پاسخگویی "میر حسین موسوی" نسبت به فاجعه ی کشتار زندانیان سیاسی سال ۶۷ بازشده است، مرا امیدوار تر کرده است تا با ایجاد فضایی به دور از تهمت و به قول " مزدک دانشور" رو کردن شناسنامه های سیاسی امان مواردی را چند با هم تقسیم و در فضای دیالوگ پیش رویم.
اول از همه نکته هایی کوتاه ولی ضروری برای آغاز بحث را در نظر دارم، اول آنکه من مسئولیت مقاله های دیگر دوستان ِ دیده و نادیده ی خود را ندارم اما در مورد پاسخی که من برای "غزال طبری" نوشته بودم و شما آن را شلیک پاسخ قلمداد کردی، کمی سنگین بود، چرا که من هم انتشار همان نظرات اولیه ایشان را با افعالی دیگر تشبیه و تعبیر می کردم ( و البته هنوز هم بر همان باورم )، حال آنکه گاها بی احترامی های ایشان به جنبش سبز را با آرامی و با عصبانیتی کمتر از جنس کلام خودشان پاسخ داده بودم و چیزی به سوی ایشان شلیک نکرده بودم.
در ادامه شما از عدم مدارای ِ طرفداران "میرحسین موسوی" سخن به میان می آورید و شاهدان از غیب رسیده را سند می کنید. نمی دانم پاسخ گویی به یک مطلب در سطحی که هیچ کدام امکانات سانسور و یا قطع سخنان طرف مقابل را نداریم و دو طرف تنها به طرح نظر پرداخته اند، کجا از سطح نامدارایی خارج شده است؟

شاید در توضیح اولیه ی پاسخی بر پاسخ، مفهوم گذر من از جنایت های استالین واضح نبوده است. من جنایت های استالین را فاجعه ی بشری می دانم، اما صحبت من این است که چرا هنوز استالین بین مردم آن منطقه محبوبیت دارد و عده ایی او را قهرمان ملی تاریخ مملکت اشان می دانند؟ چرا سایت خبری صدای روسیه در زمانی که زنگی نامه ای او را می نویسد، از افتتاح مترو مسکو به عنوان بخشی از افتخارات مردم مسکو سخن می گوید، اما حتی یک کلمه از اردوگاه "گولاک" نمی گوید. آنان که دیگر رفقای حزب کمونیست نبودند که می خواستند جنایت های او را لاپوشانی کنند. جنایت جنایت است حتی برای حفظ حکومت کمونیستی. اگر آن تحلیل را بپذیریم که برای حفظ و مقابله با دشمن "هر" عکس العملی ( توجه کنیم که در باب توجیه ما عملی انجام نمی دهیم همیشه عکس العمل رفتار های طرف مقابل است ) می توان انجام داد، مدل ایرانی اش را هم که در فتوی خمینی هم باز تولید می شود و حفظ حکومت اسلامی را اوجب واجبات می کند به حدی که حکم ِ ثانویه ی ولی فقیه را توجیه کنیم. اما آن خرده را از نویسنده ی مقاله گرفتم که خود فتح کلام کرده بود ولی موضع نگرفته بود! برای من بحث در مورد تاریخ کمونیست و یا تاریخ روسیه امروز اهمیتی ندارد که بخواهم نقش "دایی یوسف" را در آن با توجه به بعد زمان و مکان آن روز بسنجم، بی ارزشی مطلب که در ابتدا آورده بودم تنها به این دلیل بود که نمی خواستم این موضوعات را حتی به همین شرح مختصر در آن مطلب بیاورم، ولی گویی آخر باید می نوشتم. باید توضیح می دادم نقدهای امان را حول موضوع روز به پیش ببریم، موضوع را به حول خودمان ببریم. به هر سوی فکر می کنم موضع من مشخص است که چرا می گویم از بحث پیرامون جنایت های "استالین " باید گذر کرد.
امروز مقالاتی که در نقد "میر حسین موسوی" چاپ می شود اساسا یک نقد اساسی به مواضع امروزش وارد نکرده است، پس آیا می توانم نتیجه بگیرم که او در رهبری جنبش بعد از انتخابات، در تحلیل ها و بیانیه هایش چنان بوده است که شما همه را تایید می کنید و تنها نقطه ی تاریک اش، سکوت او پیرامون کشتار و فاجعه ی ۶۷ است؟ از شما و نگاهی که بر مقالات اتان به من شناخت می دهد شما را در این نگاه محدود نمی بینم، اما آیا فقط یک بار سوال کرده ایم از خود که "آیت الله منتظری" که همه از او سخن به میان می آوردند چه زمانی آن انتحار سیاسی را انجام داد؟ غیر از آن بوده است که امروز دیدم " میرحسین موسوی" هم استعفا نامه اش را رونمایی می کند و از آن سو بر خلاف ادعای "سیامک دانشور" در مبارزات انتخاباتی اش خود را مسئول اجرائیات معرفی کرد و دیگران را مسئول امر قضا ( که من این توجیه را به شخصه به هیچ عنوان نمی پذیرم) اما یادمان باشد آن موقع جامعه را دیکتاتوری خمینی اداره می کرد، روزنامه و اینترنتی در کار نبود که بیانیه های "موسوی" کمتر از دقیقه فرسنگ ها را بپیماید و طیف وسیعی از ایرانیان را به خود مشغول می کند. برای من نکته ی مثبت در مورد نامه ی اولم همین بود که به یک نکته ی اساسی اشاره داشتم و آن در درست داشتن اسنادی با ارزش قضایی بود، که درست کمتر از یک هفته گزارش اولیه ی "جفری رابرتسون" چاپ شد، حالا جدا از نقدهایی بر آن گزارش سفارشی تهیه شده دارم، اما نکته ی اساسی برای من ۲ چیز بود؛ اول آنکه افراد را در مورادی به صراحت و بر پایه ی شهادت ِ شاهدان ِ زنده ی دادگاه های تفتیش عقاید، متهم نام می برد، دوم آنکه خود به صراحت در مورد "میر حسین موسوی" تردید دارد و هیچ نگاهی جز یک شاهد و نه بیشتر برای او قائل نمی شود. یادمان نرود که حتی اگر این تردید، بزرگ تر از یک خطی بود که " جفری رابرتسون" هم آن را گرفته و ادامه می دهد که او در مصاحبه با تلویزیون اطریش چنان بود، باید به عنوان شاهد و آگاه ِ آن زبان سخن بگشاید، درست در همین حال و هوا بحث پیش می آید که در نامه های بعدی ابعادی از آن و تفسیرهای نامه ی استعفایش مطرح می شود. باید قبول کنیم که "میرحسین موسوی" در یک بازی سیاسی قرار گرفته است و از کارت های بازی سیاسی تا به امروز به خوبی استفاده کرده است، اما این بازی نباید با خون هزاران شهید در جنگ و هزاران شهید سیاسی باشد. نگاه به سطرهای استعفای او نشان می دهد که "موسوی" نسبت به ترورها، موضع منفی داشته است، نشان می دهد او عملا بعد از خرمشهر نسبت به ادامه ی جنگ زاویه داشته است، نشان می دهد بر اساس مصالحی برای جلوگیری از ضایع شدن حق عمومی مردم سکوت کرده است که به واقع این از جنس همان سکوتی بوده است که برای " حفظ جان و ناموس" مردم در بیانیه ی انصراف از تظاهرات ۲۲ خرداد بیان شده بود.
"مزدک دانشور" مطلب اش را با تحلیلی بر مصالحه ی سران نظام و یک پیش فرض انقلابی به پایان می رساند، اما بر هر دو نقدی اساسی دارم. اول آنکه مشخص نبود بر اساس کدام فاکتور "میرحسین موسوی" در راستای مصالحه حرکت کرده است که این تحلیل بر او جاری می شود؟ بر اساس کدام سخنرانی و یا بیانیه چه از سوی او و چه از سوی "شیخ مهدی کروبی" نشانه ی آمادگی برای پذیرش ریش سفیدی در حل بحران دیده شده است؟ عدم تمایل برای مصالحه در جریان حاکمیت ولایت فقیه هم مشخص تر و واضح تر از دیروز است، که ولی فقیه تمامی توان ِ مالی و معنوی خود را به میان گذاشته است تا فتنه را پایان رساند! حال با این چیدمان سیاسی مصالحه چه جای طرح بود؟ اگر هم مصالحه ایی باشد در خود جریان راست خواهد بود که "مزدک دانشور" هم به خوبی به آن اشاره کرد که ترس راست میانه از غرق شدن در اعتراضات روز افزون مردم از نمیانده ی منتصب ولایت است، نه با جناحی که حداقل خواست های مردمی را با صدای بلند فریاد می زند.
در مورد سکوت غرب هم اساسا بر این باورم که هرگز مهره های چیده شده ی ولایت فقیهی را رها نمی کند که بیشترین منافع اقتصادی و سیاسی را برایش تامین می کند و به سوی کسانی که شعار گسترش تولیدات داخلی، دفاع از حق مسلم داشتن تکنولوژی روز، دفاع از استقلال و آزادی و بسیاری دیگر را که مزاج آنها را تلخ می کند، را می دهدند،برود.
اما در آخر، اگر من و ما که بدنه ی جنبشی را تشکیل داده ایم با خود رو راست باشیم، هرگز رهبری بر خود حق بازپروری دیکتاتوری را نخواهد داد، "میر حسین موسوی" در ظرف فکری خود تحلیل می شود و باید او را در همان ظرف دید، نه آنکه بخواهیم او را یک شبه رهبر انقلابی کنیم که تمام خواسته های ما را در بیانیه های خود بیاورد. "جنبش سبز" و پیشروان آن به خوبی نشان داده اند که در طی یک سال گذشته چه تغییراتی در کلام و موضوعیت بیان اشان به وجود آمده است، اما هستند کسانی که نمی خواهند تغییرات را مثبت ارزیابی کنند، نمی خواهند این باور را در خود داشته باشند که دنیای امروز و سطح امروزین جنبش دیگر آن شعار " همه با هم " را که در بهمن ۵۷ سر دادند را در دستور کار قرار نداده است، امروز وقتی شعار " اختلاف در عقیده، اتحاد در عمل" طرح می شود نشان می دهد نمی خواهد اشتباه نسل پیشین را تکرار کند. نقد بر "میرحسین موسوی" بسته که نیست هیچ، اتفاقا نشان داده که اثر ساز هم هست. پس بر او نقدی اگر داریم بر امروزش بیاوریم، بر آن منشوری بیاوریم که او پیشنهاد داد تا پایه یی شود برای عمل مشترک در مبارزه ضد دیکتاتوری.
من باز هم تکرار می کنم، حساب سال ۶۷ و جنایت های دهه ی شصت تا پاک نشود دموکراسی در ایران شکل نمی گیرد چرا که همیشه امکان بازتولیدش موجود است، اما آیا تمام مباحث دیگر ما برای ایجاد جامعه ی دموکراتیک بر آورده شده که امروز تمام توان خود را بر آن گذاشته اید؟ چند درصد از دغدغه ها مردم درون مرز را امروز فریاد می زنیم؟ چقدر بر منافع طبقه ی زحمت کش ِ جامعه پافشاری می کنیم؟ چقدر... اما چقدر بر یک موضوعی که می دانیم تا دستگاه عدالت گستری نباشد که اسناد و مدارک در اختیار داشته باشد، نمی توان خون خواهی کرد. فکر می کنم آرزوهای من کهنه شده باشد، بر می گردد به بیش از ۱۰۰ سال پیش ... "عدالت خانه".

کامیار بهرنگ