آن ها دارند فرو می پاشند!


محمدعلی اصفهانی


• حاکمیت، دارد فرو می پاشد. همه ی اجزای آن با همه ی اجزای آن درگیر شده اند. و بی تردید، تسریع این روند ـ و نه خود این روند ـ مدیون جنبش جاری است. و نیز محصول سیاستی که اصلاح طلبان غیرحکومتی، در جهت ریزش هرچه بیشتر نیرو های درون حکومت، در پیش گرفته اند. رهنورد و کروبی و موسوی را اگرچه دو تن اخیر در مقطعی جزء حکومت بودند، نمی توان اصلاح طلب حکومتی نامید. اینان بر حکومت، در عمل، شوریده اند. بر کل حکومت. هرچند که در کلام، نه ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۶ مرداد ۱٣٨۹ -  ۱۷ اوت ۲۰۱۰


آن ها دارند فرو می پاشند. از درون. نه مثل میوه یی که فرو می پاشد تا دانه یی را که در دل خود پرورانیده است به سینه ی خاک بسپارد. بلکه مثل لاشه یی که گندیده است و در حال تجزیه شدن است.
آنچه ما به نام میوه می شناسیم و گمان می بریم که غایت گیاه، رسیدن به آن است، هیچ نیست به جز حفاظی برای دانه. برآمده از نیاز گیاه به تکثیر خود در ابعاد مضاعف در مضاعف.
این را من نمی گویم. علم گیاه شناسی، در توضیح شکل گیری میوه، این را می گوید.
لاشه یی که می گندد اما موجود زنده یی است که نیرو های درونیش، بعد از مدتی هماهنگی با همدیگر برای سرپا نگاه داشتن او، رو به اضمحلال گذاشته اند، و سرانجام، امکان حفظ رابطه ی ارگانیک حیات میان خود را از دست داده اند. و شرایط پیرامونشان نیز به گونه یی است که نتوانسته است از در کنار یکدیگر باقی ماندنِ حتی مکانیکی هم نجاتشان دهد.

گیاهی که به بار می نشیند و میوه می دهد، و میوه یی که فرو می پاشد و دانه ی خود، یعنی نیروی حیات خود را در فروپاشی خود آزاد می کند، و نیز لاشه یی که می گندد و تجزیه می شود و حتی نمی تواند در حد یک فسیل، بر سنگی نقش ببندد، همه از یک قانون واحد پیروی می کنند. و منشأ همه شان هم حیات است.
«مرگ، پایان کبوتر نیست» به قول سهراب سپهری. و «کدام دانه فروشد به خاک و باز نرُست؟» به قول جلال الدین بلخی.
اما بر این هر دو کلام، تبصره یی لازم است: شرط بیرونی. و بها و اثر شرط بیرونی، کمتر از شرط درونی و بها و اثر شرط درونی ـ که بعضی ها آن را مبنا می خوانند ـ نیست.

اگر لاشه را بتوانند در خلأ نگاه دارند، نخواهد گندید و تجزیه نخواهد شد. و اگر دانه را نتوانند آبیاری کنند و بپرورانند، دل خاک را نخواهد شکافت و بر نخواهد آمد و سبز نخواهد شد. حالا یک وقت هست که دست طبیعت کار آبیاری و پرورش دانه در دل خاک را به سامان می رساند، و یک وقت هست که انسان.
اگر بخواهیم همه چیز را به دست طبیعت بسپاریم، بالاخره یک وقت یک خبری می شود. اما در غیاب ما. و شاید بعد از آن که خودمان هم لاشه یی شدیم و گندیدیم و تجزیه شدیم.

جنبش خرداد، و یا به تعبیری دیگر جنبش سبز (بر سر نام به جان یکدیگر نیافتیم ٭) دانه یی است در دل خاکی مستعد و بارور: مردمی که دیگر آن مردم پیش از بیست و دو خرداد هشتاد و هشت نیستند.
این دانه را اما اگر به حال خود رهاکنیم، این ما نخواهیم بود که سرنوشتش را و سرگذشتش را رقم خواهیم زد. خیلی اگر شانس بیاوریم، سر از خاک بر خواهد آورد. بنا به قانون طبیعت. ولی معلوم نیست که باز هم بنا بر قانون طبیعت، پیش از رشد، به آسانی پامالش نکنند. به مصداق «که در نظام طبیعت، ضعیف پامال است». و یا به این سو و آن سو نپیچانندش. به مصداق «چوب تر را چنان که خواهی پیچ».
صرف نظر از آن ها که می خواهند پامالش کنند، خیلی ها هم می خواهند به این سو و آن سو بپیچانندش. آیا این، لازم به توضیح است؟ آری، و نه. روی هم رفته نه. چون همه کم و بیش داریم می بینیم آنچه را می بینیم. ولی نه روی هم رفته، بلکه جزء به جزء، آری. و خیلی هم آری! و «این سخن بگذار تا وقت دگر»...

شرط درونی فراهم است:
نیروی حیات متراکم، یا نیروی متراکم حیات.
و خاک هم مستعد است و بارور.
اما آیا این، همه ی کار است؟

رهبری همه، حرف زیبایی است. هر شهروند، یک رهبر هم همینطور. اما نتیجه ی حرف زیبا، همیشه عمل زیبا نیست. و فاصله ی میان حرف زیبا و عمل زیبا را تفاوت میان ماهیت جیزی به نام «حرف» و ماهیت چیزی به نام «عمل»، تعیین می کند. و کاش می شد هر حرف زیبایی را، در عمل، عینیت بخشید. و چنین نیست افسوس.
این جنبش، نیازمند یک رهبری مشخص و ملموس و معین است. رهبری نه در معنای «رهبر معظم انقلاب»، یا «رهبر مقاومت»، « ولی فقیه»، یا «رهبر ایده ئولوژیک»، و کوفت، یا زهر مار. که این هر دو از یک سنخند و به روابط قبیله یی و مادون حتی فئودالی بر می گردند، نه به روابط جامعه ی انسانی معاصر.
رهبری در معنایی که در شأن انسان دوران پشت سر گذاشتن پیشرفته ترین مراحل سرمایه داری است.
انتظار چنین رهبری یی را در شرایط کنونی جنبش داشتن نیز اما متأسفانه چیزی است در حد یک حرف زیبا. به دلایل مختلف: از فرصت های سوخته و سوزانیده شده بگیر، تا آشفتگی و درهم فرو ریختگی اپوزیسیون. که البته عوامل متعددی در این آشفتگی و درهم فرو ریختگی دخیلند؛ و به دنبال مقصر اول و دوم و سوم گشتن در این فرصت اندک و هنوز نسوخته و نسوزانیده شده یی که داریم خود می تواند بر این آشفتگی و درهم فرو ریختگی بیافزاید.
و از این همه بگیر تا رؤیاپردازی ها و به جای آرزو های خود را با پذیرش واقعی بودن واقعیت ـ خوب یا بد ـ پیشاروی واقعیت و در چشم انداز آینده نگریستن، واقعیت را در قامت آرزو های خود دیدن. و... تا «دیگی که برای من نجوشد، آن به که سر سگ در آن بجوشد». و الی خر.

من عقلم به بیش از این نمی رسد. اگر کسی راه بهتری دارد، راه عینی و نه ذهنی بهتری، بگوید و بنویسد. تا جایی که عقل من می رسد، ما دو راه ـ دو راه عینی و نه ذهنی ـ بیشتر پیش روی خود نداریم:
ـ همراهی با همین جنبش موجود، با همین چهره های شاخص، و با همین کم و کاست و بیش و افزونش. و البته با نگاهی و با کنشی از نوع نقد. و «نقد» با انتقاد، یکی نیست. کاویدن است و واشکافتن است و راهجویی است. و انتقاد، فقط جزئی از آن را تشکیل می دهد. و آن هم «جزء» ی را که محور نیست.
ـ و یا آنچه در یک کلمه می توان آن را انفعال نامید. اگرچه در پوش های دیگری از نوع همان واقعیت را در قامت آرزو های خود دیدن.

راه حل سومی هم هست البته. به دامان دشمنان سوگند خورده ی مردم ایران آویختن و از آن ها طلب کمک کردن. کمک گرگ غیر بومی به چوپان، با لباس چوپانی بر تن گرگ بومی کردن!

حاکمیت، دارد فرو می پاشد. همه ی اجزای آن با همه ی اجزای آن درگیر شده اند. و بی تردید، تسریع این روند ـ و نه خود این روند ـ مدیون جنبش جاری است. و نیز محصول سیاستی که اصلاح طلبان غیرحکومتی، در جهت ریزش هرچه بیشتر نیرو های درون حکومت، در پیش گرفته اند. رهنورد و کروبی و موسوی را اگرچه دو تن اخیر در مقطعی جزء حکومت بودند، نمی توان اصلاح طلب حکومتی نامید. اینان بر حکومت، در عمل، شوریده اند. بر کل حکومت. هرچند که در کلام، نه.
اصطلاح نادرست و دافعه برانگیز و باید گفت بسیار زشت «عصر طلایی امام» را در کلام به کار بردن بیان یک ذهنیت است. اما در عمل، ایستادن در برابر آنچه آن «امام»، استوار کرده بود و می خواست استوار کند، یک عینیت. ٭٭ و عینت، برتر است از ذهنیت. و تعیین کننده تر. و شاخص تر. و سنگ محک تر.
بیهوده نیست که حسین شریعتمداری ها و جنتی ها و مصباح یزدی ها و عسگراولادی ها و رادان ها و فیروز آبادی ها و نقدی ها و نسیه یی ها، رهنورد ها و کروبی ها و موسوی ها را به «نفاق» متهم می کنند. و ایدون باد و ایدون تر!

موسوی با بیان این که در تشریح مسائل مربوط به دهه ی ۶۰ و به خصوص کشتار ۶۷ «محذوریت» هایی دارد، به تلویحی که چندان با تصریح متفاوت نیست دارد تضاد های خود را با «امام راحل» و با گماشتگان او در قصابخانه ها اعلام می کند.
نگاهی به استعفانامه ی موسوی در فاصله ی چند هفته بعد از کشتار تابستان ۶۷، یعنی در مهرماه ۶۷ و مواردی که در آن استعفانامه مطرح شده است، قضاوت ما را در مورد او منصفانه تر خواهد کرد.
در آن استعفانامه می بینیم که همه ی تصمیم های اساسی در مراکز دیگری گرفته می شوند که تماماً در اختیار خمینی و دار و دسته ی ویژه ی او هستند. از بی اطلاعی نخست وزیر از اموری حتی به مراتب کوچکتر از کشتار ۶۷ سخن به میان می آید.
آن طور که در کتاب خاطرات منتظری می خوانیم هم، رییس جمهوری وقت، خامنه ای که همجنس همان جنایتکاران ۶۷ بود نیز گویا تا مدتی در جریان نبوده است.
وزیر اطلاعات وقت (ری شهری)، نخست وزیر را به هیچ هم نمی گرفت، و اصلاً خود را نه موظف به پاسخگویی به او می دانست و نه حتی موظف به در جریان رفتار های خود قرار دادن او. خودش هم در کتاب خاطراتش نوشته است که وزیر اطلاعات (یعنی خودش و اسلاف و اخلاف خودش) می بایست با هماهنگی خمینی انتخاب شوند. و «با هماهنگی خمینی»، شوخی یی بیش برای القای معنای «به دستور خمینی و بدون فضولی نخست وزیر» نیست.

به افراد بی شیله پیله و با نیت خیر، کاری ندارم. اما مردرندانی هستند که منظوری دیگر دارند. این ها با تکیه بر موضوع کشتار ۶۷، به جای گرفتن یقه ی خامنه ای و کسانی که همین حالای حالا همچنان به همان کشتار ها به شکل دیگر و در ابعاد دیگر مشغولند، سر ضرب و در وسط این جدال سرنوشت ساز میان جنبش و حاکمیت، از موسوی صورت حساب می خواهند. وقتی هم که او با به کار بردن کلمه ی «محذوریت»، در واقع، پاسخی می دهد که چندین گام جلوتر از سکوت است (هرچند ناکافی) به لودگی می پردازند تا این کار موسوی را به خیال خودشان لوث کنند و بی بها سازند. به خیال خودشان البته. چرا که باید موسوی را به هر قیمتی خراب کرد تا نظر عنایت هارترین و درنده ترین جناح های جنگ طلب در آمریکا و اسراییل را به خود معطوف ساخت. مگر نه این است که فی المثل دستگاه اوباما و بخش عمده ی حزب دموکرات آمریکا و حتی بسیاری از کنسرواتور های کلاسیک در میان جمهوری خواهان، می توانند با ایرانی که مورد نظر جنبش سبز (در اینجا مخصوصاً به جای «جنبش خرداد» از «جنبش سبز» استفاده می کنم) است بدون مشکل عمده یی همزیستی داشته باشند، اما اسراییل و نئوکان ها و مافیاهای تهیه و آزمایش و توزیع سلاح ـ هر کدام به تناسب خواست و منافع مخصوص و مورد نظر خود ـ نه؟
و به یاد داشته باشیم که تا انتخابات به غایت سرنوشت ساز میان دوره یی کنگره ی آمریکا (هم مجلس نمایندگان، و هم سنا) در نوامبر سال جاری، تقریباً سه ماه بیشتر باقی نمانده است. انتخاباتی که باید جداگانه به تأثیر آن در انتخابات ریاست جمهوری دو سال دیگر آمریکا ـ که عملاً از یک سال دیگر آغاز می شود ـ بر آینده ی منطقه پرداخت.

خطوط مختلف و متعددی که در این یادداشت شتابزده آمد، تنها مقدمه یی بود بر متنی که بسیار بیش از این ها نیاز به تفصیل دارد. تفصیل جزء به جزء. و قسمت به قسمت...
۲۶ مرداد ۱۳۸۹

٭ راقم این سطور، از همان نخستین روز های جنبش جاری، به منظور نشان دادن فراگیری و تنوع طیف ها، و هم ارتفاع نبودن خواست ها در این جنبش، در منظومه ی بلندی به نام «خطابه برای شهیدان جنبش خرداد»، این جنبش فرخنده را «جنبش خرداد» نامید.
متن نوشتاری خطابه برای شهیدان جنبش خرداد:
www.ghoghnoos.org
ویده ئوکلیپ خطابه برای شهیدان جنبش خرداد:
www.ghoghnoos.org
٭٭ نُه ماه پیش، در نوشته یی با عنوان «جنبش بی محابای خرداد، جنبش کمی با محابای سبز، و چند نوع خمینی»، بیشتر به این موضوع پرداخته ام:
www.ghoghnoos.org