نهضتی که مفت فروخته شد
روایتی دیگر از کودتای بیست و هشتم مرداد


• مخالفان کودتا نیز باید پاسخ بدهند که چرا در مخالفت خود کم‌فروشی کردند و سکوت را ترجیح دادند؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲٨ مرداد ۱٣٨۹ -  ۱۹ اوت ۲۰۱۰


ایلنا - زهره علی اکبری: ۵۷ سال است که سئوالی مهم در سطور تاریخ پنهان شده و بی‌جواب مانده است. کرمیت روزولت مامور آمریکایی سیا که مسئولیت اجرای کودتا در ایران را عهده‌دار بود گفته است یک میلیون دلار برای اجرای کودتا در دست داشت اما در عمل بیش از ۷۵ هزار دلار از این پول به کار نیامد. آنچه در طول ۵۷ سالی که از سقوط دولت مصدق به واسطه کودتا می‌گذرد، مورد بحث قرار گرفته نقش خارجی‌ها و ایادی داخلی و حزب توده و ... در سرنگونی مصدق بوده است اما در این سال‌ها هیچ گاه به این سئوال پاسخ داده نشد که چرا دولت ملی مصدق به بهایی این قدر ارزان فروخته شد.
ماموران اطلاعاتی و امنیتی سیا و انگلستان تحقیقات مفصلی را انجام داده و پیروزی کودتا را قریب به یقین تشخیص داده بودند. همه چیز درست از آب درآمد جز هزینه کودتا. اتفاق تکان دهنده و سئوال غمناک که تا به حال پرسیده نشده و اگر پرسیده شده آن قدر برجسته نشده است که از آن خبر داشته باشیم این است. آمریکا می‌خواست یک میلیون دلار هزینه کند. چطور بعد از انجام کودتا ۹۲۵ هزار دلار ته جیب آمریکا باقی ماند؛ یعنی ۷ درصد مبلغ در نظر گرفته شده برای زمین زدن مصدق کافی بود. فکر کنید وقتی برای خرید کالایی به مبلغ یک میلیون دلار به مغازه‌ای بروید و ببینید مغازه‌دار آن قدر ورشکسته است که کالا را ۷۵ هزار دلار می‌فروشد. این ماجرا غم‌انگیز نیست؟ شاید حتی خریدار هم از اوج استیصال فروشنده کمی غمگین شود. چطور شد که برای انجام کودتا مبلغی که صرف شد این قدر کمتر از برآوردها بود. وضعیت داخلی ایران آبستن چه حادثه‌ای بود که سقوط دولت ملی را این قدر ارزان ساخته بود. اگر کل مبلغ در نظر گرفته شده که هیچ،۱۰میلیون دلار هم بیشتر برای انجام این طرح لازم می‌آمد آمریکا و انگلستان دریغ نداشتند. این مبلغ، بهایی بود که مخالفان مصدق از خود دریغ کردند. آنها در همین خاک به دنیا آمده بودند و در همین خاک زیستند و مردند. شاید اگر به کم و تا این حد کم قانع نمی‌شدند ما امروز خوشحال‌تر بودیم. کمتر مطالعه روانشناسانه و جامعه‌شناسانه‌ای درباه علل وقوع این رخداد و دست روی دست گذاشتن مردم صورت گرفته است. آن روزها زندگی مردم چگونه بود؟ مردم، همان‌ها که به گواه اسناد سیا از ملی شدن صنعت نفت استقبال کردند و سفت و سخت پشت آن ایستادند و حتی در سی‌ام تیر حاضر شدند در برابر گلوله سینه عریان کنند، روز بیست و هشتم مرداد ماه از چه رو ضرورتی به حضور در این میدان ندیدند؟
آن روز از ساعت ٨ صبح تا یک بعدازظهر ایادی کودتا در خیابان‌ها به قولی به قدرت‌نمایی مشغول شده بودند. فاصله دولت ملی تا سقوط ۷۵ هزار دلار به علاوه ۵ ساعت بود. کودتاچیان، هیچ کجا، جز مقابل خانه نخست‌وزیر سابق با دردسر روبرو نشدند. تنها در برابر خانه مصدق بود که مقاومتی صورت گرفت. در سراسر شهر همان‌ها که طرفدار دولت ملی مصدق بودند مقاومت نکردند. بیش از هر چیز، مهم بهای ارزانی بود که مخالفان مصدق برای مقابله با وی بدان رضایت دادند. گفته می‌شود از صبح اراذل و اوباش برای کودتا تجهیز شدند و قیمت خرید آنها به حدی کم بود که حتی ۱۰ درصد بودجه‌ای که امریکایی‌ها و انگلیسی‌ها فکر می‌کردند برای طراحی کودتا لازم است نیز به کار نیامد. یک میلیون دلار کجا و ۷۵ هزار دلار کجا؟ روزولت می‌گوید بقیه پول در نقطه امنی در سفارتخانه ماند تا بعد به شاه تحویل داده شود. شاید بهتر بود این سال‌ها به جای بحث درباره چرایی کودتا، درباره علل ارزانی کودتا نیز مفصل صحبت می‌شد؟ چطور در ایران مخالفان حکومت ملی این قدر ارزان تن به کار می‌دهند و دولت چگونه از پس همین مخالفان ارزان خود نیز برنیامده است؟

یک - "هم شاه، هم رییس الوزرا، هم وزیر جنگ، هم فرمانده کل قوا، چنین حکومتی در زنگبار هم نیست. اگر سر مرا ببرند و مرا قطعه قطعه و ریز ریزم کنند باین حکومت رای نمی‌دهم."
این بخشی از سخنان محمد مصدق است. نه در دادگاه نظامی و به هنگام سرمستی برندگان کودتا، این‌ها جملاتی است که محمد مصدق در نهم آبان ماه سال ۱٣۰۴ در هنگام بررسی ماده واحده‌ای که می‌رفت حکومت مشروطه را به حکومت استبدادی بدل کند، بر زبان راند. هر چند به‌رغم همه این گفته‌ها شد آنچه نباید می‌شد و حکومت مشروطه لباس استبداد پوشید.
درباره آنچه در بیست و هشتم مرداد ماه سال ۱٣٣۲ گذشت سخن بسیار گفته شده و اطلاعات کم. اما آنچه مسلم است از دل همین ندانستن و ثبت نکردن و گذشت زمان آنچه باقی مانده حسرت و اندوهی است که دست از دل آنها که می‌دانند چه شده و آنها که خیال می‌کنند می‌دانند و آنها که نمی‌دانند و آنها که خیال می‌کنند نمی‌دانند برنداشته است. زمان زیادی سپری نشده است. افسانه‌ها بافته شده و حکایت‌ها گفته شده از آنچه رخ داد و صاعقه‌وار گذشت. به کبریتی می‌ماند که در چاه سیاهی روشن شده باشد، همین. همان دو سال ۱٣٣۰ تا ۱٣٣۲ چون جرقه‌ای بود که آمد و رفت و محصولش شد حسرتی ابدی که سال‌هاست در دل‌ها تلنبار شده و تلنبارتر هم می‌شود.
آیا نفت سرآغاز همه این تلخی‌ها بود. روزگار ایرانی‌ها قبل از نفت چنان مهیا بود که این چنین در تاریخ به نفت لعنت می‌فرستند و حتی برخی می‌گویند تا نفت هست روزگار ایرانی رنگی جز رنگ آن نخواهد داشت؟
کودتای بیست و هشتم مرداد ماه هر چند بر سر نفت تدارک دیده شد اما مساله تنها نفت نبود. مساله کم‌تحملی ایرانی بود که نفت را به منافع قدرت‌های خارجی گره زد و این گره یک سرش می‌رسید به منفعت کسانی که باید می‌ماندند. می‌گویند در سیزده بدر سال ۱٣٣٣ عده‌ای در پارک‌ها می‌خواندند: مصدق فراری شده، سوار گاری شده. شنوندگان یا طرفدار مصدق بودند و دندان بر هم می‌ساییدند از فرط خشم، یا افراطی‌تر، خود را فدایی مصدق می‌دانستند و بغض فرو می‌دادند، یا به قول برخی اهل سیاست نبودند و بی‌تفاوت می‌گذشتند. عکس‌العمل هر سه گروه یکی بود. همه در برابر آنچه خوانده می‌شد سکوت می‌کردند. همین سکوت اجازه می‌داد آنها که شعرهای سخیفی از این دست را به بهانه شاهی بودن بلند بلند می‌خواندند تنها صدای رسای آن دوره باشند.

دو- ایدن وزیر امور خارجه انگلستان در خاطرات خود می‌نویسد: «برای پیشرفت مقصود روز ۱۴ نوامبر ۱۹۵۱ در پاریس با آچسن وزیر امور خارجه آمریکا وارد مذاکره شدم و اقامتم در آنجا ده روز طول کشید و در ظرف این مدت پنج جلسه تشکیل شد که هریمن نیز در این جلسات شرکت می‌کرد و روزهای اول این مذاکرات هنوز مصدق در آمریکا بود و نظریات ما با دولت آمریکا بسیار فرق داشت و موضوع مذاکرات این بود که به مصدق کمک کند و یک دولت ثابتی در ایران برقرار نمایند و یا کمک نکنند و او را به حال خود گذارند. عقیده دولت امریکا این بود اگر به او کمک نکنند وضعیت ایران متزلزل خواهد شد. در صورتی که من مخالف این نظریه بودم و می‌گفتم غیر از دولت مصدق و کمونیسم شق ثالثی هم هست و چنانچه دولت دیگری روی کار بیاید ما می‌توانیم قراردادهایی با آن منعقد کنیم که موجب ارضای ما بشود. ایرانیان همیشه خوب بوده‌اند و باز باید همان طور خوب باشند».
به جمله آخر دقت کنید. ایرانی‌ها همیشه خوب بوده‌اند و باز هم باید همان طور خوب باشند. البته حتی ایدن نمی‌دانست خوبی ایرانی‌ها به حدی است که صرف هزینه برای کودتا به یک دهم پیش‌بینی طراحان کودتا هم نرسد. کار بسیار راحت‌تر از آنچه تشخیص داده می‌شد به انجام رسید. روزولت در خاطراتش می‌نویسد با گذرنامه جعلی از مرز زمینی عراق وارد ایران شده است. خود معترف است که اگر با اسم واقعی هم آمده بود کسی مدعی وی نمی‌شد چون مامور مرزی به سختی انگلیسی می‌خواند و از چیزی سر در نمی‌آورد. او در خاطرات توهین‌آمیزش مامور مرزی را کودن توصیف کرده است. آن ولنگاری مرزی و آن ارزانی نیروی اجرایی کودتا حتی در ذهن مجریان هم نمی‌گنجید. شاید از این رو بود که بعد از کودتا چنان سرمست شده بودند که کودتاهای زنجیره‌ای را در دیگر کشورها از جمله کنگو و مصر پیش‌بینی کردند اما برنامه‌های بعدی اجرایی نشد چرا که ترس داشتند کار به سادگی آنچه در ایران انجام شد، عملی نشود و همین مانع از تداوم کار در دیگر کشورها شد. شاید ریشه این خوبی که در سخنان ایدن باید شناخت، در خضوع و خشوع ایرانی به غیر باشد. ایرانی‌ها، همان مردمانی که سراسر تاریخ به مهمان‌نوازی شهره‌اند در برهه‌ای از تاریخ به اشتباه بیگانه‌نواز شدند. ممکن است این رفتار همان باشد که باید در اندیشه اصلاحش باشیم. چرا که هنوز هم برای نشان دادن خوبی یک کالا به خارجی بودن آن استناد می‌کنیم. بدین ترتیب احتمالا هزینه کسب رضایت مخالفان دولت برای دولت ملی مصدق بسیار گران‌تر از هزینه‌ای از آب در می‌آمد که برای کودتا مصرف شد؛ چرا که اینجا خودی تعارف می‌کرد و آنجا غریبه.

سه – انگلستان و روسیه مخالف ملی شدن صنعت نفت بودند. در اصل این دو کشور دل خوشی از دولت مصدق نداشتند. حتی روسیه که گاهی موافقت با مصدق را در ظاهر به نمایش می‌گذاشت در دوره‌ای که نفت ایران تحریم شده بود و هیچ کشوری خریدار آن نبود از پرداخت طلاهایی که به ایران مقروض بود سرباز زد و به لطایف‌الحیلی تحویل طلاها را ان قدر عقب انداخت تا بلکه گشایشی حاصل شود، گشایشی که بالاخره حاصل شد و بعد از روی کار آمدن دولت زاهدی طلاها تحویل ایران شد. امریکایی‌ها که در ابتدا مخالف مصدق نبودند و حتی روی خوش به ملی شدن صنعت نفت نشان دادند نیز بعدها از ترس شوروی، همان دیو خوابیده بر بالای سر ایران، آن طور که خود می‌گویند، وارد عمل شدند. آنها می‌ترسیدند ایران به دامان کمونیسم بیفتد. از این رو در تلاش برای انجام کودتا از هیچ کمکی دریغ نکردند و نه تنها درخواست وام مصدق را پاسخ منفی دادند بلکه بعد از سرنگونی دولت مصدق به دولت روی کار آمده کمک مالی کردند. در این میان نمی‌توان از آمریکا و انگلستان و روسیه گلایه‌ای داشت. گلایه در چرایی نزدیکی منافع مخالفان داخلی مصدق با قدرت‌های خارجی بود که درآمد سرشار نفت خود را از دست رفته می‌دیدند. روزنامه اکونومیست همان روزها در گیر و دار بحران ایران نوشت: "کمبود درآمد دولت این روزها درست برابر درآمدی است که از نفت ایران نصیب انگلستان می‌شده است و ما به سبب بی‌لیاقتی دو سال است که از آن محرومیم".

چهار – منافع ملی در ایران تعریف مشخصی ندارد. از این روست که افراد و گروه‌ها با تفسیر خود وارد میدان می‌شوند. جالب اینجاست که همه مبارزات داخلی و تمامی آنچه تاریخ بعدها به عنوان فاجعه از آن یاد می‌کند با بالا بردن علم دفاع از وطن و منافع ملی و شریعت صورت می‌گیرد. محمدعلی شاه در قامت دفاع از شریعت است که بر مشروطه‌خواهان می‌تازد و فریاد وااسلاماست که از دهان وی شنیده می‌شود. شاه بعدها در کتاب ماموریت برای وطنم نوشته است: "هنگامی که مصدق و دستیاران وی مانند زنان به ناله و ندبه پرداخته و دیوانه‌وار سخنرانی‌های تند و جنون‌آمیزی برعلیه انگلیسی‌ها ایراد می‌نمودند، بسیاری از میهن‌پرستان واقعی در بدو امر تصور می‌کردند که آن سخنرانی‌ها مظهر روح ناسیونالیسم است ولی مرور زمان میهن‌پرستان را متوجه ساخت که مصدق در حقیقت دروازه‌های کشور را بر روی عوامل امپریالیسم گشوده است. سیاست منفی مصدق باعث ایجاد اختلال و آشفتگی عظیم سیاسی و اقتصادی گردید و برای عمال بیگانه فرصت بسیار مساعدی را برای اجرای مقاصدی که داشتند فراهم ساخت و در همان هنگام که پدرم به ریشه‌کن کردن عوامل امپریالیسم در ایران می‌پرداخت مصدق مشغول تهیه زمینه برای نمو امپریالیسم بود که در موقع خود از بهره‌برداری آن فروگذار نکرد. در دنیا هیچ عملی برای یک فرد یا یک ملت خطرناک‌تر از این نیست که اسیر احساسات شخصی و مقهور خودپرستی خویش باشد".
نه فقط شاه که نخست‌وزیر پس از کودتا، زاهدی، نیز هر کجا که می‌نشست و بر می‌خاست سخنانی که درباره وطن‌پرستی‌اش بر زبان رانده بود در گوش حاضران صدا می‌کرد. مصدق آن سال‌ها در تبلیغات رسمی مظهر خیانت و وطن‌فروشی بود و زاهدی مظهر وطن‌پرستی. شاید این نعل وارونه که بارها و بارها در تاریخ زده شده است نشات گرفته از عدم تعریف مشخص منافع ملی و حدود و ثغور آن باشد.
انگ جاسوسی انگی است که در ایران راحت زده می‌شود و به لباس کشی می‌ماند که می‌تواند اندازه قد و قامت هر کسی شود، از طفل تا تنومند. میرزا آقاخان نوری باور نداشت که خائن است. حتی زمانی که تحت‌الحمایگی دولت انگلستان را داشت. او عقیده داشت به روش خود به ایران خدمت می‌کند و در نبود همان محدوده خدمت است که روش‌های افراد گاهی کار را به خیانت می‌کشد. مگر کم بودند تعداد شازده‌های قاجاری که امیرکبیر را نه فقط خائن به خودشان، که خائن به ایران می‌دانستند و خود را خدمتگزار و آن قدر لباس خدمت گشاد بود که منافع انگلستان و روسیه و آمریکا و ... نیز در جیب‌های آن جای می‌گرفت. معلوم نیست چطور هر بار که تکانی در این تاریخ دیده می‌شود و کبریتی در انبار تاریک آن کشیده می‌شود منافع انگلستان و روسیه و ... با منافع فردی برخی ایرانی‌ها گره می‌خورد و از دل آن واقعه‌ای بیرون می‌آید که یک عمر ملتی در حسرت وقوعش بماند. می‌توان عدم تعریف منافع ملی را در جدایی همیشگی حاکمان و مردم از یکدیگر و تضاد منافع این دو گروه از هم جستجو کرد. آنچه به سود ملت است، دلخوشی حاکمان را به همراه نداشت و دلخوشی حاکمان همان نیست که ملت را خرسند سازد. دکتر حسابی در جواب پرسش دانشجوی نروژی‌اش درباره این که جهان سوم کجاست؟ گفته است: «جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند، خانه‌اش خراب می‌شود و هر کس که بخواهد خانه‌اش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد».

پنج – سقوط مصدق بی‌دردسرتر و کم‌خرج‌تر از آنچه طراحان خارجی کودتا تصور می‌کردند از آب درآمد. شاید اگر آن روزها موافقان مصدق در خالی کردن میدان کمی تامل می‌کردند و اندکی صبر و مقاومت را چاشنی سختی‌ها و رنج‌هایی که بر مردم می‌گذشت، می‌کردند تاریخ جور دیگری رقم می‌خورد. روزنامه کریستین ساینس مونیتور، به هنگام سقوط دولت مصدق در یک تفسیر مفصل می‌نویسد: «بدون تردید اگر حکومت مصدق سقوط نمی‌کرد، طی یکی دو ماه آینده حکومت انگلستان سقوط می‌کرد و دولت بعدی ناگزیر بود نرمش بیشتری با حکومت مصدق نشان دهد تا مسئله نفت ایران را به طرز انسانی و دنیاپسند حل کند و انگلستان را از بن‌بستی که برایش به وجود آمده خارج سازد.»
شاید یک ماه و دو ماه اغراقی باشد که نویسنده مقاله به کار برده است، اما بدون تردید اندکی ایستادگی، مثلا تحمل ریاضت‌های اقتصادی تا چند سال و روی برنگرداندن از دولت می‌توانست سبب ساز تغییراتی بزرگ شود. دولت مصدق در روزهای پایانی بدون تردید پشتوانه مردمی خود را چون روزهای اول نمی‌دید. شاید با وجود پشتوانه مردمی روزگار برای ایرانی طور دیگری رقم می‌خورد. هر اندازه که موافقان کودتا و مخالفان مصدق در وقوع کودتا مقصرند و باید پاسخگوی تاریخ باشند، موافقان مصدق و مخالفان کودتا نیز باید پاسخ بدهند که چرا در موافقت خود کم‌فروشی کردند و سکوت را به مقابله و تحمل ترجیح دادند؟ مصدق در کتاب خاطرات خود در جوابی مشروح به شاه که گفته بود: «مصدق می‌توانست برای به دست آوردن راه‌حل مثبت در مساله اختلاف نفت چنین رویه محکمی را پیش بگیرد. ولی ابتکار عمل را به شرکت نفت گذاشته و تمام وقت خود را صرف مبارزه ناشیانه با شرکت سابق نمود و نسبت به تاثیری که اقدامات او به حال کشور داشت بی‌اعتنا مانده و تا روزی که از مقام نخست‌وزیری معزول گردید یک قدم به حل مساله نزدیکتر از روز نخست‌وزیری نشده بود»، نوشته است: «مبارزه‌ای که ملت ایران نمود از نظر تحصیل پول نبود بلکه برای به دست آوردن آزادی و استقلال تام بود و نظر به این که حل مساله نفت با شرکت انگلیس مخالف عقیده ملت و آزادی‌خواهان بود که سال‌ها ابراز شده بود از شخص من ساخته نبود که باز پای شرکت نفت را در معادن ایران باز کنم و افکار عمومی کشور را نادیده بگیرم».
جالب اینجاست که جوانان آن روزگار که حالا گرد پیری وجودشان را پوشانده در مشاهدات خود می‌گویند اتفاقا توده عظیمی از مردم توقع روزگار خوش، بعد از ملی شدن صنعت نفت را داشتند و تنگی و فشار اقتصادی آنها را دچار مضیقه کرده بود. روزنامه‌ها تندترین مطالب را می‌نوشتند. همه چیز حکایت از مخالفت داشت. این یکی ساز مخالف با دیگری را کوک می‌کرد و آن با دیگری و دشمن اصلی فراموش شده بود. مردم اما تحت تاثیر تبلیغات غیرواقعی توقع رسیدن روزهایی را داشتند که جیب‌ها پر پول شود، غافل از این که کوره‌راه جیب‌های پر، از راه آزادی و استقلال می‌گذرد و آنچه در ذهن مصدق بود در اذهان افکار عمومی وجود خارجی نداشت. این چنین بود که مبارز پیر بر این عقیده بود که افکار عمومی را نمی‌توان با باز کردن پای شرکت نفت به معادن نادیده گرفت و مبارزه بر تحصیل پول نیست اما افکار عمومی به تنگی اقتصادی و وضعیت نامساعد پی‌آمده نظر داشت.
اشرف پهلوی، در خاطراتش می‌نویسد: «تابستان ۱٣٣۲ یک نفر ایرانی.... به من تلفن کرد که آمریکا و انگلیس درباره وضع کنونی ایران بسیار نگرانند لذا می‌خواهم با دو مرد یکی آمریکایی و دیگری انگلیسی ملاقاتی داشته باشید. ... مرد آمریکایی به من گفت که نماینده جان فاستر دالس و آن مرد انگلیس هم نماینده وینستون چرچیل است که حزب محافظه‌کارش اخیراً به قدرت رسیده است. مرد انگلیسی .... گفت زمان عمل فرا رسیده است ولی ما باید از شما تقاضای کمک کنیم. و چون از شما تقاضا می‌کنیم که عملاً زندگی خود را به خطر بیندازید چک سفیدی را در اختیارتان قرار می‌دهیم تا هر مبلغی که مایل باشید روی آن بنویسید. ... وقتی که به تهران رسیدم هنوز نیم ساعت نگذشته بود که فرماندار نظامی تهران دستور مصدق برای خروج را ابلاغ کرد ولی من نپذیرفتم و مصدق ۲۴ ساعت فرصت داد. و من در این مدت پاکت ارسالی آن مرد آمریکایی را از طرف همسر شاه به وی دادم.»
او در توضیحاتی که ارائه کرده گفته است حاضر بوده برای کشورش جان خود را به خطر اندازد. اینجا نیز نعل وارونه وطن‌دوستی کاملا به چشم می‌خورد، البته با چاشنی یک چک سفید امضا.

شش- سی و یکم مرداد ماه بود. شاه برگشته بود. از رادیو اعلام شد مصدق و یارانش در دادگاه نظامی محاکمه خواهند شد. فرصت دیگری از کف رفت. انگار همه چیز معطل ۷۵ هزار دلار بود، همین.

هفت - ...