بیرحمی و شقاوت در زیر ذره بین تزوتان تودروف


جینا جارلس بو - مترجم: اسحاق نجم الدین


• در سال های اخیر در باره خصلت بد انسانی گفتگو و ارزیابی هایی انجام گرفته است و فکر تودروف تکمیل کننده مباحثی است که تا اکنون در حال گسترش بوده است. اما متأسفانه نقش اخلاقی انسان در نظریات تودروف نادیده گرفته شده است. اگر ما بدی را جزیی از طبیعیت انسانی می دانیم علیرغم این ما امکان انتخاب داریم، هر چند که برای این انتخاب محدودیت هایی قائل شده اند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲٨ مرداد ۱٣٨۹ -  ۱۹ اوت ۲۰۱۰


در آغاز دهه شصت میلادی مرد جوانی با نام تزوتان تودروف وارد پاریس شد. چندی پیش او از دانشکده ادبیات بلغارستان فارغ التحصیل شده بود و امکان یافته بود تا برای تکمیل مدرکش یک سالی در آنسوی دیوار آهنین بسر برد. در آن زمان شناختش از زبان و فرهنگ فرانسه ناچیز بود. تودروف چند ماه بعد از عزیمتش در فضای ادبی فرانسه شرکت جست و کنجکاوی بسیاری در باره شناختش از ایده های ساختارگرایی و دانش او در باره فرمالیسم روس، آمریکا و منتقدین نو انگلیس برانگییخت.
تزوتان تودروف در کشور جدید اش بتدریج محقق مرکز ملی پژوهش های علمی شد. آغازی درخشان برای به کمال رساندن اندیشه های انسانی و نه تنها این که محرک آموخته های علمی وی در عرصه روشنفکری اش بود. در آن سال ها علاقه و پیگیری او نه تنها در عرصه ادبیات، زبان شناسی، که علاوه بر این زمینه های تاریخ، فلسفه، امور اجتماعی، روانشناسی، تاریخ هنر و بسیاری رشته های دیگر را شامل می شد. از این نظر تودروف فعالیت های گسترده ای با فرهنگ های متفاوت را به انجام رسانید. در پایان دهه هفتاد میلادی او سخت مشغول به کنکاش در تئوری ادبیات مکزیک شد و در خلال این سال ها اسناد مربوط به حمله آمریکا به مکزیک را مطالعه کرد. این شور و شوق عاقبت با انتشار کتاب حمله آمریکا به مکزیک در سال هشتاد میلادی ببار نشست.
تودروف هفتاد و یک ساله یکی از روشنفکران مطرح معاصر است و تاکنون چهل کتاب به رشته تحریر درآورده است.
بعد از دهه هشتاد میلادی از موضوع های هویت و وجود، تغییر کار انسانی، تبعید، خاطره، نظامیگری و ترس غرب از دیگری، "برای بربرها"، اثر های ارزنده ای آفرید.
در پائیز سال جاری او مجموعه مقالات امضای انسانی که بین سال های ۱۹٨٣ تا ۲۰۰٨ میلادی نوشته بود، را منتشر کرد. در لابلای مقاله هایش که در یک ربع قرن نوشته شده، بیوگرافی ادبی او بچشم می خورد. مجموعه مقالات از سه بخش تشکیل شده است. بخش اول آن در باره شخصیت هایی است که عمیقأ بر تودروف تأثیر گذاشته اند که از جمله می توان از میخائیل باختین، ادوارد سعید و گرمانی تلیونی نام برد. در بخش دوم به موضوعات مهم و بحث برانگیز قرن بیستم چون توتالیتاریسم، خاطره و عدالت پرداخته است که در این بخش به نجات یهودی های بلغار در جنگ دوم جهانی اشاره دارد و بخش پایانی مجموعه مقالات به یاری نقد دیالکتیکی به تجزیه و تحلیل موشکافانه ای از آثار نویسندگان پرآوازه ای چون فوکل، استاندال و ساموئل بکت پرداخته است. تودروف به موضوعات محوری دیدار فرهنگی، هنر و باورها همراه با تجزیه و تحلیل زنده و ارزنده ای دست زده است.
علیرغم متفاوت بودن موضوع ها، مقاله ها از وحدت زمانی و نقطه اشتراک قوی برخوردار هستند. چنین پیدا است که تودروف برای فهم هر چه بهتر انسانی شدن تلاش وافری بخرج داده است. انسانی و همبستگی انسانی تأکیدی است که تودروف بعنوان یک نیاز به آن اشاره دارد تا انسانیت هستی یابد. انسان ها نه فقط همانند سایر موجودات که از روی نیاز به زنده ماندن به همدیگر محتاج هستند بلکه بخاطر موجودی متفکر و صاحب زبان، این ضرورت بویژه در جوامع توتالیتاریستی دو چندان اهمیت می یابد، زیرا که در چنین جوامعی شفافیت تابو و برای دیکتاتور ها نقش ویرانگری دارد، پس راهی جز دفاع پنهان از شفافیت باقی نمی ماند.
در یکی از مقاله های این کتاب، نویسنده تصویری از زندانی شدن گرمانی تلیونی بین سال های ۱۹۰۷ تا ۲۰۰٨ ارائه کرده است. زمانی که او با زن ۱۹ ساله بی نظیری آشنا می شود که بر اساس گفته های او مسئولیت تنظیم تاریخ نگاری فرانسه در دهه های ۱۹۰۰ میلادی را بر عهده داشته است. او در اولین مأموریت شغلی اش به منطقه کوهستانی ایروس الجزایر سفر می کند و در میان بربرها زندگی کرده و رابطه محکم و پایداری با آن ها می بندد. برای او این رابطه فرهنگی ارزشمند بوده و بر تجربه هایش افزوده است. در خلال آن سال ها با علاقه و ذوق شخصی رابطه اش را با آنها تنظیم می کند و چیزهای فراوانی یاد می گیرد. او با واقعیت به گونه ای دیگر روبرو می شود، امری که سال ها بعد هنگامی که در اردوگاه بسر میبرد، کمک بزرگی برای زنده ماندنش محسوب می شده است.
شش سال بعد از بازگشتش به فرانسه به جبهه مخالفان دولت فرانسه می پیوندد. اما بلافاصله دستگیر می شود و به روانس بروک تحویل داده می شود. حتی بخاطر فعالیت های تلیونی، مادرش نیز روانه اردوگاه می شود که عاقبت در اثر گاز های کشنده جان می سپارد و مرگ مادرش تأثیر ناگوار دائمی بر تلیونی می گذارد.
بعد از جنگ او به پاریس بازمی گردد و به جمع آوری اسناد و شواهد در باره مخالفین می پردازد. در خلال جنگ الجزایر به الجزیره سفر می کند تا در پایان بخشیدن به خشونت های دولتی تأثیر گذار باشد و تلاش می کند که طرفین متخاصم را به مذاکره متقاعد کند. هدف او کمک به همه کسانی بود که شکنجه و مرگ زندگیشان را تهدید می کرد.
تودروف معتقد است که آنچه از تیلونی استثنا و تأثیر گذار می سازد، استفاده از تجربه های دردناکش است. در افکار و فعالیت علمی اش همه چیز بهم پیوسته و جدا ناشدنی است. عدالت، حقیقت و انسانگرایی مانند بدن رنج کشیده ای است که از همه علایق سیاسی مهم تر است. دستیابی به حقیقت و همبستگی با انسان های زجر دیده پایه افکار او را تشکیل می دهد.
تیلونی معتقد است که برای بهتر زیستن کنار هم باید شفافیت بیشتری بخرج داد و با موضوع مجازات نرم تر برخورد شود تا به افق کمال انسانی دست یابیم. بر اساس تفکر او تخلف را باید در خود تخلف جست. و در آینده باید بین متخلف و تخلف تفاوت قایل شد. با تخلف باید سخت گیری انجام داد اما نباید به انسان های متخلف بیرحمی کرد.
تأثیر عمیق نظرات تیلونی بر تودروف از مجموعه مقالات فشرده ای با عنوان نسخه ای علیه بیرحمی گرفته شده است. این جا تودروف از "عبادت پدران ما" مسیحت آغاز تازه ای دارد. یکی از عبادات با این جمله پایان می گیرد که: "باید از گناه پاک شویم." در طبیعت انسان شقاوتی هست که خدا می تواند ما را از آن نجات دهد. و ما به درگاه خدا نیایش می کنیم تا ما را یاری دهد.
بیشتر وقت ها انسان ها به ایمان انسانی روی می آورند تا از بیرحمی و شقاوت دور شوند. اما در جوامع توتالیتر تلاش های انسانی کردن جامعه به فاجعه علیه انسان توسط دیکتاتورها تبدیل شده است. هر چند جوامع دموکراتیک از فاجعه آفرینی علیه انسان دور شده اند، اما این جا و آنجا مواردی از نقض حرمت انسانی دیده می شود. در این رابطه تودروف به فاجعه تاریخی اروپا در قرن نوزدهم اشاره می کند که باید برای جلوگیری از تکرارش مراقب بود.
از نگاه تودروف جنگ، کشتار های جمعی، اعدام، شکنجه و از این قبیل عمل های فجیع ریشه در بیرحمی و شقاوت دارد. هر چند که نسخه علیه بیرحمی تا اکنون بی نتیجه مانده است. تودروف برای برون رفت از این مشکل پیشنهاد دیگری دارد. منظور او این است که برای موضوع خیر و شر و یا نیکی و بدی چهار نقش اصلی را می توان مشخص کرد. از طرفی شکنجه گر و قربانی اش، و از طرفی دیگر نیکوگر و طالبش. از این دو نقش – نیکوگر و قربانی – با این فرض که یکی عملش خیر است و دیگری در رنج و عذاب است، باید در مرکز مباحث باشد و لاجرم دو نقش دیگر تقریبأ کم رنگ می شود. شکنجه گر بخاطر عمل شنیع اش و طالب نیکویی از این جهت که غیرفعال است و تنها گیرنده خوبی ها است.
با ترتیب و دسته بندی کردن این چهار نقش با این تفاوت که دسته ای با ما است و یا نزدیک به ما است و دسته دیگر از دشمنان ما و یا بیگانه با ما است، می توانیم به اتکا به خاطره های خود به شرح دقیق تری دست یابیم.
ما همواره سعی می کنیم در دسته ای جا بگیریم که نقش مثبت ایفا می کند و یا به سخنی دیگر دسته نیکوگر و قربانی و همزمان تا آنجایی که امکان دارد سعی می کنیم از بیرحمی و شقاوت دور شویم و از آن در همه جا به بدی یاد کنیم.
در سال های اخیر در باره خصلت بد انسانی گفتگو و ارزیابی هایی انجام گرفته است و فکر تودروف تکمیل کننده مباحثی است که تا اکنون در حال گسترش بوده است. اما متأسفانه نقش اخلاقی انسان در نظریات تودروف نادیده گرفته شده است. اگر ما بدی را جزیی از طبیعیت انسانی می دانیم علیرغم این ما امکان انتخاب داریم، هر چند که برای این انتخاب محدودیت هایی قائل شده اند. اما بهر حال و بدون شک مخالفت با همه روش های غیرانسانی عمیقأ به مقام و منزلت انسانی یاری می رساند.