شصت و هفتی از آن خودشان
هژیر پلاسچی
•
مسئله تنها سکوت نیست. اصلاح طلبان نمی توانند با تقلیل مشارکت خودشان در کشتارهای دهه ی شصت شانه بالا بیندازند با ژست های حق به جانب بگویند: «ما تنها سکوت کردیم، مثل خود شما». مسئله ی دادخواهی کشته گان دهه ی شصت به محاکمه کشیدن تمامی عوامل ریز و درشتی است که در تحکیم، تثبیت و ماندگاری نظمی که هزاران نفر از مخالفان خود را به جوخه های اعدام سپرد، نقش داشتند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲۹ مرداد ۱٣٨۹ -
۲۰ اوت ۲۰۱۰
قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ حالا دیگر تبدیل به واقعیتی انکارناپذیر شده است که هیچ کس نمی تواند در برابر آن سکوت کند. داغی ادغام ناپذیر تابستان ۶۷ موجب شده حتا کسانی که تبارشان به شرکای آن جنایت می رسد، دست به کار شوند شاید بتوانند ۶۷ را از آن خود کنند. این تلاش اما به اجبار باید از مسیر تحریف و دستکاری متقلبانه ی تاریخ بگذرد. تابستان ۶۷ در شمایل کنونی نه ادغام شدنی است و نه حذف شدنی. اگر پاره یی از اصلاح طلبان سابقن حکومتی جسارت این را دارند که مسئولیت تاریخی خود را در این کشتار بپذیرند و از آن دفاع کنند، گفتمان مسلط در میان ایشان جا خالی دادن و لاپوشانی دست های خون آلود است. یادداشتی با عنوان «اعدام های ۶۷ و هوشیاری سبزها» به قلم «فرهمند علیپور» که در تمامی رسانه های ارگانیک اصلاح طلبان و نیز رسانه های حامی آنها نظیر روزآنلاین منتشر شده، آخرین نمونه از این دست است. بنابراین برخورد با یادداشت علیپور تنها در پیکر برخورد با یادداشت علیپور نمی گنجد، بلکه برخورد با همه ی آن روایتی است که از سوی برخی روزنامه نگاران و وبلاگ نویسانی که رابطه یی ارگانیک با اصلاح طلبان دارند نوشته می شود تا با واوونه کردن شصت و هفت آن را ادغام پذیر کرده باشد. برای نمونه می توان یادداشت «تاملاتی درباره ی اعدام های ۶۷ و میر حسین موسوی» نوشته ی «حامد مفیدی» را هم دید. همه ی این نوشته ها از منطقی مشابه بهره می برند و حتا گاه کلمات و ادبیات مشابهی را به کار می گیرند. برای پیشگیری از آشفتگی متن نیز از حواشی آراینده ی این یادداشت ها در مورد ماهیت جنبش اعتراضی اخیر و مطالبات «مردم» می گذرم و بر هسته ی اصلی بحث انگشت می گذارم.
دهه ی طلایی جنایت
اولین دستکاری عامدانه در تاریخ که در این یادداشت ها دیده می شود، تلاش برای جدا کردن تابستان ۶۷ از پیشینه ی خونبار آن است، تا به سبب آن بتوان پشت دیوار بلند بی خبری پنهان شد. علیپور می نویسد: «از خاطرات مرحوم آیت الله العظمی منتظری نیز مشخص است که فرد دوم کشور و قائم مقام رهبری در جریان این حکم و اقدام قرار نگرفته بود و همچنین از لحن نوشته منتظری نیز مشخص است که در دیداری که او با خامنه ای داشته به این احساس و نتیجه رسیده است که رئیس جمهور وقت نیز از این موضوع بی خبر بوده است.» مفیدی نیز نوشته است: «وقایع ۶۷ و اعدامها در شرایطی صورت گرفت که افراد معدودی در داخل رژیم از این مسأله آگاه بودند. در خاطرات آیتالله منتظری حتی آقای خامنهای از این وقایع اظهار بی اطلاعی کرده است و همچنین تاکنون سندی مبنی بر اطلاع میرحسین موسوی از این روند وجود نداشته است که اگر وجود میداشت احتمالا تاکنون توسط نظام و برای ترور شخصیت او بارها افشاء شده بود.»
قتل عام تابستان ۶۷ نقطه ی اوج و تداوم کشتار نظام مند و برنامه ریزی شده یی بود که در سرتاسر دهه ی شصت جریان داشت و لااقل در سال های اول اسامی کشته گان آن با تفاخر از رادیو و تلویزیون حکومت اسلامی پخش می شد و فهرست نام کشته گان در روزنامه های حکومتی نیز منتشر می شد. میرحسین موسوی از سال ۱٣۶۰ تا سال ۱٣۶٨ نخست وزیر حکومت اسلامی بوده است و از قضا هیچ سندی هم در مخالفت او با کشتار مخالفان حکومت اسلامی وجود ندارد. که اگر داشت حامیانش تاکنون صدها بار آن را منتشر کرده بودند. معنای سیاسی محدود کردن کشتار به قتل عام تابستان ۶۷ درست در اینجاست که افشا می شود. کشتار باید سریع، پنهانی و ناگهانی نمایانده شود تا کسی فرصت داشته باشد از آن بی خبر باشد. با این وجود دیوار حاشای بی خبری دردی از اصلاح طلبان دوا نخواهد کرد. از همان خاطرات منتظری هم معلوم است که او و دیگران لااقل از تاریخی به بعد از قتل عام زندانیان سیاسی مطلع شده اند. فراموش نکنیم که موسوی در دی ماه ۶۷ در پاسخ به خبرنگار یک تلویزیون اتریشی تمام قد از قتل عام دفاع می کند و این دفاع می ماند تا سال ها بعد از گزارش «جفری رابرتسون» سر دربیاورد.
جماعت خواب زده، جامعه ی چرتی
استدلال بعدی با این مقدمه آغاز می شود که کشته گان وابسته به تشکل هایی بودند که مشروعیت مردمی نداشتند و مردمی هم اگر از قتل عام تابستان ۶۷ با خبر شدند بنا به این دلیل سکوت کردند. علیپور می نویسد: «اغلب این گروهها به خاطر ارتکاب اشتباهات استراتژی و تاکتیکی خونبارخود مشروعیت مردمی خود را از دست دادند و بسیاری از مردم ایران پس از این رخدادها و بالاخص عملیات چلچراغ و فروغ جاویدان (مرصاد) آنها را به چشم خائنین می نگریستند. بمب گذاری ها، درگیری های مسلحانه و شهری و روستایی ، اقدام به ترور مسئولان و بلندپایگان جمهوری اسلامی چون رجایی و باهنر به عنوان رئیس جمهور و نخست وزیر در یک اقدام، ترور رئیس قوه قضائیه ، ترور دبیرکل حزب جمهوری اسلامی- بهشتی - به همراه هفتاد تن از نمایندگان مجلس، پناه بردن به کشور عراق در زمانی که این کشور تهاجمی گسترده و خونباری را علیه ایران آغاز کرده بود و انجام عملیاتی از خاک این کشور علیه ایران و مجموعه عواملی که موجب شد تا این گروه نه تنها از سوی حکومت ایران به عنوان گروهی تروریستی شناخته شود که حتی دولتهای مخالف حکومت جمهوری اسلامی در اروپا و آمریکا نیز رسما این نوع گروهها را به عنوان گروههای تروریستی معرفی کردند و هنوز آنها را در لیست تروریستی خود نگه داشته اند.» و مفیدی نوشته است: «اول اینکه مردم از این اعدامها بیخبر ماندند و اگر هم خبردار شدند با توجه به مبارزه مسلحانه مجاهدین اعتقاد داشتند که افراد بمبگذار و مسلح در میان بسیاری از افراد دستگیر شده و زندانی وجود دارد و در نتیجه به اعدام این افراد واکنش مناسبی نشان ندادند و تقریباً هیچ اعتراض مردمی در داخل کشور به موضوع انجام نشد... جامعه جنگ زده آن زمان، که در آن دار و دسته رجوی متهم به خیانت و کمک به بزرگترین دشمن جنگی کشور یعنی صدام حسین بوده است و بسیاری از خویشاوندان مردم در این جنگ کشته شدهاند (نزدیک به یک میلیون کشته) از نظر ذهنی و جامعه شناسی شاید به آسانی قادر به پذیرش عدالت برای متهمان مجاهد نبوده است.»
علیپور آگاهانه از «اغلب گروه ها» صحبت می کند اما تنها در مورد سازمان مجاهدین خلق ایران می نویسد. او می خواهد پشت سر آنچه که مجاهدین انجام داده اند پنهان شود تا کشتار اعضای دیگر سازمان های سیاسی را هم به وسیله ی آن توجیه کند. علیپور با همین وقاحت دروغ می گوید. فهرست کشته گان تابستان ۶۷ بارها و بارها منتشر شده است. علیپور و مفیدی به خوبی می دانند در سرتاسر دهه ی شصت و دوران نخست وزیری موسوی و در تابستان ۶۷ تعداد زیادی از اعضای تشکل هایی که هیچ ربطی به مجاهدین حلق نداشتند در زندان های حکومت اسلامی اعدام شدند. با این وجود برای دادخواهی کشتار درست باید بر همان نقطه یی انگشت گذاشت که علیپور، مفیدی و کسانی از این دست پشت آن سنگر گرفته اند. باید درست از کشته گان همان سازمان مجاهدین خلق دفاع کرد. حتا نه با این استدلال ظاهرن بی طرفانه که مجازات اعدام غیرانسانی است. در چنین استدلالی کشته گان مجاهدین در پیکر جانیانی مستحق مجازات اما نه مجازات اعدام فرو می شوند. در این دست یادداشت ها چنان نمایانده می شود که انگار مجاهدین مشتی دیوانه بودند که ناگهان شروع به ترور کردند و حکومت اسلامی تنها برای دفاع از خود بود که آنان را دسته دسته روانه ی جوخه های اعدام کرد. جایگاه حکومت اسلامی و مجاهدین خلق به همین راحتی و با یک گردش قلم تغییر می کند. واقعیت اما شکل دیگری دارد. این حکومت اسلامی بود که با تمام توان برای سرکوب انقلاب، همه ی نیروهای انقلابی از جمله مجاهدین حلق را مورد تهاجم قرار داد و سازمان مجاهدین خلق برای دفاع از خود و برای دفاع از انقلاب اشتباه ترین و بیهوده ترین استراتژی ممکن را انتخاب کرد.
علاوه بر این تمامی آن کشته گان مجاهدین در دادگاه های چند دقیقه یی، در دادگاه هایی که قاضی و دادستان و هیات منصفه و بازجو و شکنجه گر در یک پیکر انسانی ایستاده بود محاکمه و به اعدام محکوم شدند. بسیاری از آن کشته گان مجاهدی که در تابستان ۶۷ قتل عام شدند کسانی بودند که در همین دادگاه های قرون وسطایی به زندان محکوم شده بودند و در حال گذراندن دوران محکومیت خود بودند.
در این یادداشت ها تلاش شده است تا اصلاح طلبان را پشت سر مردمی پنهان کنند که ظاهرن به دلیل عدم مشروعیت اعدام شده گان هیچ اعتراضی نکردند. بنابر این واقعیت سرکوب اجتماعی موجود و تسلط استبدادی حکومت اسلامی با همراهی و همکاری اصلاح طلبان امروز از تصویر حذف می شود تا سکوت مردم و مسئولان از یک جنس نمایانده شود. مسئولانی که همان نظم خون ریز استبدادی با همراهی و همکاری آنان پابرجا مانده بود تا در زندان هایش قتل عام راه بیندازد.
نه می بخشیم، نه فراموش می کنیم
مسئله تنها سکوت نیست. اصلاح طلبان نمی توانند با تقلیل مشارکت خودشان در کشتارهای دهه ی شصت شانه بالا بیندازند با ژست های حق به جانب بگویند: «ما تنها سکوت کردیم، مثل خود شما». مسئله ی دادخواهی کشته گان دهه ی شصت به محاکمه کشیدن تمامی عوامل ریز و درشتی است که در تحکیم، تثبیت و ماندگاری نظمی که هزاران نفر از مخالفان خود را به جوخه های اعدام سپرد، نقش داشتند. این البته بدون در نظر گرفتن آن دسته از اصلاح طلبانی است که در شمار عوامل اجرایی کشتار بودند. علیپور می نویسد: «آنها به خوبی بر این نکته اشراف دارند که میرحسین موسوی نه در صدور فرمان این اعدام ها نقشی داشت و نه دولتش مجری این احکام بود؛ دولتی که به گفته خود میرحسین موسوی حتی وزارت دفاعش اخبار جنگ را از او پنهان می داشته و کار به گونه ای بوده است که محسن رفیق دوست به عنوان وزیر سپاهش می گوید به زور کارخانه های دولت را میگرفتیم. قطعا بحث کارآمدی یا ناکارآمدی دولت موسوی در آن روزگار نیز موضوع سخن ما نیست.» و مفیدی نوشته است: «وقایع ۶۷ در دستگاه قضایی وقت کشور و به دستور مستقیم رهبری صورت گرفت. تنها ارتباط این وقایع با دستگاه اجرایی، مرتبط بودن ری شهری وزیر اطلاعات وقت است اما چنانکه از استعفانامه موسوی بر میآید احتمال اینکه وی همچون مذاکرات پنهانی با آمریکا از این جریان نیز بیخبر نگاه داشته شده باشد هست.» حتا اگر چنین باشد، حتا اگر اسنادی که سرانجام روزی منتشر خواهد شد ثابت کند که میرحسین موسوی و دولت او در قتل عام تابستان ۶۷ نقش اجرایی بر عهده نداشته است باز فرقی نمی کند. پلیس، زندان و اعدام بخشی از نظم مسلطی است که موسوی و دولت او در قامت دستگاه اجرایی آن ایستاده بودند. دستگاه اجرایی و کشورگردانی نظمی که در زندان ها کشتار می کرد. مسئله حتا این نیست که آنها اگر در دولت نبودند به هر حال حکومت اسلامی دولتی می داشت. مسئله انگشت گذاشتن بر این واقعیت آشکار است که آنها در دولت بودند. منش «حقوق بشری» اخته در دادخواهی تنها کسانی را بر صندلی محاکمه می نشاند که با دست های خودشان کسی را کشته اند یا فرمان به کشتن داده اند. با این وجود تمامی آنانی که به برپا ماندن نظمی که مشغول جنایت علیه بشریت بود یاری رسانده اند، بر این صندلی خواهند نشست. صندلی داغی که روی آن هیچ دست آلوده یی را نمی توان پنهان کرد.
موسوی علیه موسوی
این دست یادداشت ها هرچند در ظاهر برای برخورد با روش و منشی نوشته می شود که جایگاه سیاسی موسوی در امروز و جنبش اعتراضی مردم ایران را نادیده گرفته است اما در موقعیتی متناقض نما خود از همان منطق غیرسیاسی پیروی می کند. یعنی بیرون کشیدن میرحسین موسوی از جایگاهی سیاسی که در آن ایستاده است. اگر برخی از نیروهای اپوزیسیون تلاش می کنند موسوی را به قاتلی جنایتکار تقلیل دهند، در این یادداشت ها تلاش می شود موسوی به قائدی اعظم بدل شود. رهبری خطاناپذیر که در زندگی سیاسی خود از هر آلودگی مبراست. رهبری کاریزماتیک. اگر پاره یی از نیروهای اپوزیسیون با بیرون کشیدن موسوی از جایگاه سیاسی امروزش و نشاندن او در جایگاه سیاسی دهه ی شصتی اش، در واقع به امروز موسوی حمله می کنند، در این یادداشت ها تلاش می شود با دفاع از جایگاه سیاسی امروز موسوی حضور او را در جایگاه سیاسی دهه ی شصتی اش انکار کنند. این هر دو به رغم ظاهر متضاد خود از یک منطق سرچشمه گرفته اند. از تقلیل موسوی به موسوی. میرحسین موسوی در جنبش اعتراضی مردم ایران ربطی به موسوی این دو دسته ندارد. موسوی یک جایگاه سیاسی است. جایگاهی که بر سیاست مردم تکیه کرده است. به همین دلیل آنگاه که موسوی در قالب موسوی به سیاست مردم پشت می کند، آنچه که باید از آن دفاع شود میرحسین موسوی نیست. سیاست مردم است با موسوی یا بی موسوی.
|