با خاوران یادها چه می کنید؟ - عفت ماهباز

نظرات دیگران
  
    از : ققنوس در قفس

عنوان : بهار درخت ها دوباره شکوفه خواهند کرد و تـو نیستی که ببیـنی
نظر و متن ِ من کمابیش مربوط به این نویسنده است، ‌ولی جایش اینجا نبود. ایشان قبلا در درخواست برای شکستن اعتصاب غذای اخیر زندانیان سیاسی در اوین مطلبی نوشته بودند که اقای دارالشفا انتقادشدیدی بر ان نگاشتند به عنوان "اعتصاب ِ اعتصابیون" و شما چاپ کرده بودید ، و من در این متن به ان جوابیه ِ اقای دارالشفا نظر داشتم. شما به حق ان جوابیه را برداشته اید، و فقط مقاله ِ بی نوا و الکن ِ من بی هدف شده است.
اینجا می فرستمش که به خانم ماهباز برسانید، با قدردانی و سپاس از طرف من .

ارادتمند ، ققنوس.


""بهار درخت ها دوباره شکوفه خواهند کرد و تـو نیستی که ببیـنی. تـو مرده ای و جهان هم چنان پـّر است. جای تـو برا ی هیچ کس خالی نیست. "". --- آلبر کامو ، از زبان ِ کالیگولا امپراطور ِ نیمه دیوانه ِ رم خطاب به جسد ِ قربانی اش.

اقای دارالشفا، من اتفاقا نوشته ِ خانم ماهباز را به طور کامل خوانده بودم و تعقّـل و شجاعت ِ بسیار ِ این خانم را در آن ستـوده بـودم. همچنین جواب ِ عجولانه دردکشیِده و پـر از غلط ِ املایی ِ ایشان را هم به این هجـونامه شما در همین پاییِـن دیـدم. مشخص بود که آزاری که از هجـو ِ خشمگین و غیـر منتظره ِ شما کشیـده است امکان ِ تمرکـز ِ حـواس و خوانـدن دوباره ِ متـن جـوابیه ِ خودش را هم که ادمی است اهل ِ قـلم به ایشان نداده، و مقاله شما هم که حس می کنم براساس ِ رنج های هولناکی که در همان دوران های دهه ۶۰ کشیده اید نوشته شده است، و ‌برایش مهم هم نیست که به کسی و چـرا زخـم می زنـد.

ولی کاوه عزیر، چرا ما خود ِ نویسنده را ارزیابی و نقـد و هجـو می کنیم ، به جای ان که همان مقاله اش و نظرش را نقـد کنیم؟ چرا همیشه فقط از روی یک نوشته قضاوت می کنیم و با قاطعیـت می گوییم که "" تـو این گـونه هستی"" و ان هم با ناگـوار تـرین صفات ِ ممکن و بدون ِ کمترین ترحم، همدردی، ، تزلزل و قبول ِ امکان ِ اشتباه در ارزیابـی شتابـزده و خشگمیـن مان ، در حالیکه منظـور ِ فقط ما خـود ِ همان مقاله ایست که او در ان زمان و در ان شرایط ِ خاص نوشته است.

من هم مثل بسیاری دیگر دهه ۶۰ را اصلا در انموقع نفهمیدم و حتی نشنیدم . ولی وقایع ِ سریع ِ این یکسال گذشته موهبتی شده که شرح ِ جنایات ان دوره ِ سیاه را من وهمه مردم ایران و جهان شنیدند و تا مغر استخوان حس کردند. واقعا دوره عجیبی بود اقـا. فرصت ِخوبی بود برا ی انجام پلیـد تـرین جنایا ت علیه ایرانیان ِ اصیل و با فرهنگ و کل ِ بشریت. جهان ِ متمدن و با فرهنگ ِغرب در انموقع در لحظات ِ بحرانی و سرنوشت ساز در نقشه برای از هم پاشیدن ِ شوروی بود و از کشتار ِ کمونیست ها در هر جای دنیا استقبال می کرد. این بچه های معصوم ما هم که اسم شان به هـر حال کمونیست بود . در ایران هم که بعد از قبـول ِقطعنامه بود و کسی اینترنت و حمایت ِجهانی علیه اسلام و فرصت و حوصله ِ این گونه خبر های بـد را نداشت. ما عامه هم که اصلا حواس مان نبود . گرفتار ِ اضطراب ِ موشک ها و ترس از مرگ ِاحمقانه و غیر ضروری و تامین اذوقه و روزمرگی بودیـم، و برای همه همین که شـر ِان جنگ ِ کثیف و ابلهانه کنده شود کافی بود.

اما، مقاله ِ شما شخص ِ خانم نویسنده ِ مذکـور را متهم به انواع جنایات از قبیل ِ به دنبال ِ "قهـرمان نمائی بودن"، "پایمال کردن ِ خون هزاران قربانی ِ جنایات هولناک ِ دهه ۶۰" ، " عقده ِ حقارت داشتن ، مطرح شدن و شهرت طلبی"‌ و هر انچه در فرهنگ "" خون کربلا و خون حسین و انتقام تا اخرین قطره "" مذموم است، کرده است.
ولی من خودم قبلاً احساسم از مقاله ایشان دقیقا بـرعکس بـود. خانم ماهباز شجاعانه و هشیارانه با این نوشته نقش ِ یک ""ضد ِ قهرمان"" را بعهده گرفتند. ایشان با چشمان باز حاضر شدند در راه اشاعه و تبلیغ ِ شعور و متانت و عقل در دورانی سراسر پـُر از خون و جنون خود را قربانی ِ قلم های خشگین ِ کسانی کننـد که جز مرگ و نیستی ِ همگانی و انتقام ِ کـور به هر قیمتی، چیزی نمی بیننـد. مقاله ِایشان در ثنـا و قـدردانی از لحظه لحظه از زندگی بود، و جـوابیه ِشما و احتمالا ًهـزاران نفر رنـج دیـده ِ و عـزیز از دست داده ِ مقیم خارج از ایران ِ دیگر، در تحسین و استقبال از مرگ و خون بـود، و نیهیلیسم و پوچی گرایی ِ بگوئیم پوپولیسم ِ امروز ِاین جامعه. و چقدر همراه جریان اب رفتن اسان است !

من می دانم که حق ندارم کسی را قضاوت کنم.
من درد و خشم و خون خواهی و کشتار طلبی و مدیحه خوانی استقبلال از مرگ شما و سایر درد کشیده ها را همان قدر ارج می نهم که متانت ، دعوت به عقل و ارج به زندگی گذاشتن ِ خانم ماهباز را که او هم کم اسیب ندیده است و امروز دربدر و بی وطن است و معهذا با دست ِ خالی بایـد هم با این حکومت ِ مقتدر و شیطانی ، و هم با خـود ِ مخالفان ِ این حکومت در خارج با توجه به خشم ِ عمیق و جـریان ِ فـکری ِحاکم بر انان، بجنگـد .


بتهوون، ان اسطوره مطلق ِ قهرمانی و رنج بی پایان که در منتهای حرمان و درد ِ خود همه ِ شادمانی را برای بشریت می خواست می گوید " من انهایی را قهرمان نمی دانم که کارها ی بزرگی کرده اند، برای من کسانی قهرمان هستنـد که قلب ِ بـزرگی داشته اند." و مقاله شما فقط به دنبال ِ کسانی است کارهای بزرگی کرده اند ، بدون انکه هرگز قلبی داشته باشند،‌ یا فرصتی برای ابراز و تجـلّی به ان بدهند..
.
چکیده فلسفه برتولد برشت این است که ""هر جا صحبت از فضایل ِ عظیم ِ انسانی است ، یک جای کار می لنگد. برای جوامع ِسالم، انسان های معمولی کافی هستنـد.""
همه ِ قهرمانان ِ داستان ها ی برشت قربانی ِ عالیترین فضایل ِ اخلاقی ِ خود می شوند. برشت نمی گویـد که انسان بایـد پلیـد باشد. می گـویـد که در جامعـه ناسالم فضایل به کارنمی آیند. باید جامعـه را اصلاح کرد.
در این جا می بینم که مقاله شما به دنبال ِ قهرمان سازی ، شهادت در راه ِ هدف ، و تعالی ِ فرد است، ولی نوشته خانم ماهباز از ضد ِ قهرمانی ، زنده ماندن در راه ِ به ثمـر رساندن ِ هدف، تعالی ِ کل ِ جامعـه نه فقط یک فـرد حتی به قیمت ِ از دست دادن ِ محبوبیت ِ پوپولیستی ومُـد روز ِ همان فـرد، صحبت می کند.

رومن رولان از زبان ‍ژان کریستف گفته بود "" می دانید صـدف چگونه مـرواریـد را تولید می کند.؟ یک ذرّه ِ خرجی، ‌مثلا یک دانه شن داخل ِ ان می شود. صـدف از ان رنج می بـرد. پـوسته ای بر روی ان می کشد. صـدف از وجود ِ ان جسم خارجی بیمار می شود و گاه در این جریان می میِـرد. مـرورایـد به جهنم. من صـدف ِ سالم را ترجیج می دهم."" مقاله شما به دنبال مـرواریـدی است که خودش و میزبان ِ خود را کـشته است. میزبانش خانواده اش و در کل ملت ِ ایران است که این صدف را زنده می خواست.

نوشته شما را مطابق معمول امروزه که حجم ِ مطالب ِ خواندنی زیاد است بسرعت در سرفصل هایش دیده بودم و مطلب دستم امد ، ولی وقتی سعی کردم برای پاسخ به مقاله ان را کاملا از سر تا انتها دقیق بخوانم، نتوانستم. . چطور بگویم، ان را قابل ِ خواندن نیافتم. اشتباه نشود. بحث ِ ارزشی نمی کنم. مقاله بسیار سنگین و جدی است. ولی به نظرم رمانتیک و مصنوعی امد. چیزی در مقوله سوار شدن بر احساسات ِ عمومی بود. حد فاصلی بین ِ دیالکتیک ِ هگل بود و حرف های ایت الله جنتی. مخلوطی از "همه چیز مجازاست"ِ تولستوی با " هیهات من الذلله" ِ امام حسین . اش ِ شوری از ایده الیسم و شرف و فضایل ِ اخلاقی بود با چاشنی زیادی از مرگ و پوچی و نیهلیسم . به کار من نمی امد.

ولی ،‌دوست ناشناخته من ،‌مقاله شما در جواب ِ نویسنده نه اخلاقی بود نه لازم . نوشته غیر منصفانه سوار بر احساسات ِ لطیف و دردهای ناسور ِ کسانی شده بود که عزیز ترین کسان شان بیست سال پیش به فجیج ترین و غیر قابل قبول ترین وضعی به قتل رسیده بودند و خود ِ ان ها هرگز نتوانسته بودند حتی بر گور ِ ان عزیزان بگـریند.

خانم ماهباز داشت برا ی حفظ جان کسانی که ان ها نمی شناخت و لی شخصیت شان و هدفشان برا ی این خانم مقدس و عزیز بود التماس می کرد و می دانست که هیچ یک از همرزمانش این متانت را نمی پسندند. می دانست که همه دنبال ِ مرگ و خون هستند. . مقاله ِ او از افق ِ روشن ِ امید و ازادی و اینده حر ف می زد، نه از فجایع ِ گذشته و فضای بسته و تاریک ِ گورستان ها. . مقاله شما ناگهان بهمن ِ سهمناک ِ گذشته و خانواده ِ هزاران سوگوار ِ مقتولان و کودکان ِ گذشته را بر سرش آوار کرد، و او را مقصر دانست.

و اما در اصل ،انچه آزارم داد و به نوشتنم کشاند ، بی حرمتی مقاله ِ شما به زندگی بود. خیلی آسان آن را بذل و بخشش می کرد. برشت از زبان گالیله گفته بود ""من توبه کردم چون هرگز ذوق ِ شهادت نداشته ام"" ولی مقاله شما سراسر تجلیل و تجویز مرگ و شهادت طلبی به خاطر اصول و شرف و نام و ایدالوژی بود. همان طور که ان قربانی کالیگولا در تتیتر ِ این نوشته، به تعارف ِ مرسوم ، زندگی ِ خود به ازای سلامت امپراطور به او "هدیه" کرد و امپراطور هم ان را گرفت، خیلی هم عاقلانه و فلسفی بود ا ز سوی یک نیمه دیوانه، که قبل از کشتنش به قربانی گفت :: " چقدر دوستت دارم، ولی تو قدر ِ زندگیت را نمی دانستی" .

خنده اور نیست که کسی مثل من باید به شما بگوید که انچه هست همین است و ان طرف خبری نیست؟ بله زندگی به هـر قیمتی ! تنها چیزی که حقیقت دارد و اهمیت دارد زندگی است. اخلاق، شرف ، ناموس، قهرمانی ، اصول، فضایل، ایدالوژی، همه چیز فقط وقتی وجود دارند که زندگی وجود داشته باشد. بدون زندگی این کلمات فقط مجرّدات وابستراکت هایی هستند که به درد ِتاریخ می خورند و ایده الیست های بعدی که می قصد دارند زندگیشان را هدیه کنند..
زندگی حتی به قیمت ِ چکمه های دیکتاتور را بوسیدن، حتی در کثافت غلت زدن. حتی پس از اینکه بچه ها و ناموس تان را جلوی چشمان تان متعرض شدند و کشتند و چشم هایتان را در اوردند. و می دانی برای ایده الیست ها چه دارم؟ باید زنده باشی تا به چنین جنایاتی خاته دهی. باید زنده باشی تا بنویسی و . باید زنده باشی تا نه بگویی و عصیان کنی و طغیان یک ملت را به ثمر برسانی. "" مرده ها حرف نمی زنند"" ومی بخشی که این هم از برشت است. چقدر خوب می شده که به جای یک خانم ماهباز و یک اقای دارالشفا، ده هزار تا می بودند و نوشتند. همان ده هزار تایی را می گویم که در دهه ۶۰ بدون کمترین تاثیری کشته شدند و امروز زنده نیستند تا بجنگند.

نه، من ادای قهرمان یا ضد قهرمان را در نمی اورم، و دیگر هم نمی خواهم این نکته اخری بسیار عمیق و دردناک را که می توان ساعت ها در باره اش حرف زد، ادامه دهم، چون مقاله شما بدون دلیل به زخم ِحساسی دست گذاشته و ان کشتار ِ هزاران کودک ِ معصوم است که من به خاطر داغدیدگانشان نباید دل ِ ان را داشته باشم که بگویم که عبث و بیهوده مردند و ""کاش زنده می ماندند، به هر قیمتی.""

قلم عنان ِخودش را دارد و پیرمردها پرچانه می شوند، ولی تمام کنم.

جان اف کندی چند سال قبل از اینکه رئیس جمهور ِامریکا شود کتاب ِکوچکی نوشت که به فارسی هم ترجمه شد و من پنجاه و چند سال ِپیش ان را خواندم. در کتابِ " سیمای شجاعان " شرح حال ِچهار پنج نفر از سیاستمداران ِ امریکایی سابق را اورده بود که همه شان در جامعه شکست های عظیمی خورده بودند و "آبرو و نام و ننگ " و کل ِزندگی ِسیاسی شان را عالمانه و با قبول خطرات ان از پیش نابود کردند و همه جامعه و دوستان به ان ها پشت کردند، بر سر ِجنگیدن شان در راه ِاصولی که اخلاقاً درست و حق می دانستند، و اصولشان دقیقا برخلاف تفکر و جریان ٍِ هیجانی ِ حاکم بر زمانه شان بود. کندی این افراد را قهرمان می دانست. یک مثالش یادم هست که از "تافـت" بود که سناتور و سیاستمدار بسیار محبوبی بود و حتی امکان رئیس جمهور شدنش می رفت، ولی در جریان ِ شکست ِ المان و محاکمه ِ نورمبرگ، علیرغم ِ‌ هشدارهای جدی همه دوستان و مشاورانش و با علم ِ کامل از عواقب عمل ِ خود در چنان جامعه و فضای ِ خون و جنون و انتقام ِ کورو بی ترحم، او تنها کسی بود که به شدت پای اصول ِ اخلاقی و اعتقادات ِ خود ایستاد که "" محاکمه ِ مغلوبان توسط ِ پیروزمندان عادلانه نیست. ""

آری، من جایی برای خانم ماهباز در همان کتاب ِ کوچک و قدیمی ِ جان اف کندی خالی می بینم.
٣۰٣۱٣ - تاریخ انتشار : ۵ شهريور ۱٣٨۹       

    از : محمد رضا رجایی

عنوان : صدای شما را می شنوم
خانم ماهیار
پاره ای از جان من در خاوران در میان آن چندهزار نازنین خفته است. من صدای شمارا می شنوم.
شعر زیز را چندی پیش جایی خوانده ام و روی دسک تاپم حفظ کرده ام. نام شاعر بخاطرم نمانده است. آنرا با شما قسمت می کنم:

سرود خاوران


خاوران ای خاوران ای خاوران ای بهشت سبزانسان باوران
ای زمین پاک، ای خاک زلال آشیان مرغکان سرخبا ل
کشتگاه لاله های آتشین آه ای زیبا ترین باغ زمین
ای دیار مهربان و پاک عشق خاک سبز روشنایی خاک عشق
خاک توفانی ترین پیغام ها خاک نام آورترین گمنام ها
ای نماد ماندگار روشنی در دل این ظلمت اهریمنی
ای که درهرگوشه ا ت جویی روان از بلور اشک گرم مادران
نام تو یاد آور آزادگی است آسمانت خاور آزادگی است
مظهر خورشید، نام پاک توست بذر آزادی نهان درخاک توست
خاک توبا مهربانی همسرشت رفضا یش عطر گلهای بهشت
خاک ساده، خاک روشن، خاک خوب خاک سرخ اختران بی غروب
خاک آتش، خاک باران، خاک آب خاک لبخند و سرود و آفتاب
خاک خونینی که از آن هردمی یاد یار مهربان آید همی
خطه ی ابریشمین دوستی سرزمین نازنین دوستی
دوستان را تاج گل برفرق سر دشمنان خار، خاری در جگر
دوستان را یا دگاری نازنین دشمنان را داغ لعنت برجبین
دوستان را ماهتا ب جانفروز دشمنان را دوزخ بنیاد سوز
هر مزارت تیغ، تیغی آبدار برگلوی دشمنان نابکار
هر مزارت تیر، تیری تیز پر بر دوچشم خصم، خصم حیله گر
هرنشا نت دشنه واری آبگون تا نشاند خصم را در خاک و خون
هر غبارت مایه ای از شوکران تا نشیند خصم را در کام جان
ای نماد پایداری های ناب ای صدای رعد در اقلیم خواب
ای سرود سرخ فردای امید قفل شوم خانه ی ما را کلید،
بامداد روشن فردا که مهر خوش خرامد بر بلندای سپهر
این بساط ظلم ویران می شود خاک خونینت گل افشان می شود
٣۰۲٨٣ - تاریخ انتشار : ۴ شهريور ۱٣٨۹       

    از : عزیز عزیزی

عنوان : تنها خاوران حزین انقلابیون نیست؛ بلکه باختر و شمال و جنوب نیز به ماتم نشسته است.
"تخریب مقبره امام زاده های بی شجره در گیلان"، عفت خانم؛ تنها مسئله خفتگان خاوران نیست. امام زاده های بی شجره را به لب بیل و کلنگ سپرده اند. مگر حتماً باید شجره نامه قلابی یا اصیل از صحراهای بی آب و علف عربستان یکی دو قرن پیش داشت که در قبر آرام خوابید و مردم زنده آن بیرون بهت دخیل ببندند. من به دفاع از بی شجره ها میگویم. از سرزمین این شجره دارها ملخ های بیشماری آمده و مزارع و باغها در اعصار قرون پیش از اسلام و بعد از اسلام ما را غارت کردند. بعد از اسلام تنها ملخ نبود و دیگر صحرانشینان گرسنه نبودند بلکه اولاد عرب بودند که سید حساب میشدند و نان را دم خانه ها از دستمان میگرفتند و میگفتند نماز بخوانید و روزه بگیرید که خدا گناهان تان را بیامرزد. ما که هم روزه گرفتیم و هم نماز خواندیم؛ بهشت که بماند جایش در گوشه قبر برای ما محفوظ است؛ چرا قبر نیاکان بی شجره ما را خراب میکنید. تصادفی شده چند تنی از ما بی شجره ها قاطی شجره دارها شده است. آنهم چه شجره ها و شجره نامه هایی.
٣۰۲۷۹ - تاریخ انتشار : ٣ شهريور ۱٣٨۹